مطالعه تاريخ حيات بشر در دورترين زمانهاى ذكر شده، همراه
با نشانه هايى از تمسك هميشگى انسان به حفظ پاكى و احترام به عفت و پاكدامنى
است. همه اينها و مراجعه به وجدان، گوياى فطرى بودن عفتطلبى انسان مىباشد؛
يعنى: خداوند متعال، پاك بودن و پاك زيستن را در سرشت و نهاد بشر به وديعت
گذاشت.در اين عصر «ارتباطات و تكنولوژى» با واگذارى امور زندگى به رايانهها و دست
يابى بشر به انرژيهاى نوين، بيم آن مىرود كه انسان در گذار از زندگى سنتى به
روش مدرن و صنعتى، كم كم جايگاه اثر گذارى و موعظه فعال، به سوى اثرپذيرى و
انفعال پيش رود، به طورى كه در ب عضى مواقع، هويت و مسئوليت خويش را به فراموشى
سپارد و همانند ابزارى در دست ساماندهندگان نظم نوين جهانى درآيد، كه در نتيجه
تمام ارزشهاى فطرى و اخلاقى بىرنگ شود و جامعيت شريعت اسلام به دست حيلت ورزان
نوين و دگرانديشان به بازى گرفته شود. نگارنده در اين نوشت ار مختصر، بر آن است
كه موضوع عفاف و پاكدامنى را از زواياى مختلف مورد تحقيق و بررسى قرار داده و
بر اساس متون دينى نقش و آثار آن را در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مورد
تجزيه و تحليل قرار دهد.
تحليل واژه عفاف:
«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان درباره آن گفتهاند:
«واصله الاقتصار على تناول الشىء القليل» يعنى: عفاف اكتفا ورزيدن به
بهرهمندى كم و شايسته است. و همچنين عفت را چنين معنا مىكند «العفة حصول حالة
للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة»(1) عفت پديد آمدن حالتى براى نفس است كه به
وسيله آن از افزونطلبى قوه شهوانيه جلوگيرى مىشود و همچنين در مجمع البحرين
آمده است: «عف عن الشىء اى امتنع عنه فهو عفيف»(2) عفاف از چيزى ورزيد، يعنى:
از آن امتناع ورزيد، پس او عفيف است. ابن منظور در لسان العرب در اين باره
مىنويسد: «العفة: الكفّ عما لايحل و لايجمل»(3) عفت: خويشتن دارى ا ز آنچه كه
حلال و زيبا نيست.
صاحب اقرب الموارد «عفت» را اين گونه معنا نموده است: «عفّ الرجل: كفّ عمّا
لايحلّ و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع»(4) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و
كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن دارى نمود. همچنين در قاموس،
«عفت» را به معناى كف و خودنگهدار ى از محرمات و زشتيها كه با زيباگزينى منافات
دارد، معنا مىكند.(5)
در ادب پارسى، عفاف از نظر معنا و گويش، تفاوت يافته است. در لغت نامه دهخدا
چنين آمده است: «عفاف: پارسايى و پرهيزگارى نهفتگى، پاكدامنى، خويشتن دارى».(6)
در فرهنگ فارسى «معين» آمده است: «عفاف عبارت است از: پارسايى،
پرهيزگارى،پاكدامنى، در تداول غالباً به كسر اول تلفظ مىكنند»(7) بنابراين در
گويش فارسى، عفاف به كسر اول و به معناى «پاكدامنى» به كار مىرود.
در تفكر اسلامى، عفاف واژهاى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و
گونهاى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.
مرحوم نراقى در معراج السعاده مىنويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن
قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى
را به لحاظ كمى و كيفى، نگهدارد.(8) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و
تفريط در آن مذموم است، پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت»
است.
عفاف در آيات و روايات
در قرآن كريم خداوند متعال عفت را از صفات مؤمنين شمرده است.(9) در قرآن چهار
بار از ريشه «عفاف» استفاده شده است.
1- سوره بقره، آيه 273: «يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف» كسانى كه از حال
آنها اطلاعى ندارند، به خاطر خويشتن دارى و عفت نفس ايشان گمان مىكنند كه
آنها غنى و بىنيازند.(10) در اين آيه شريفه،
كنش بزرگ منشانه، «مناعت طبع» عفاف است، يعنى: خويشتن دارى، عزت نفس و امتناع
از دست نياز دراز كردن در مقابل ديگران، عفاف است.
2- سوره نساء، آيه 6: درباره شناخت زمان رشد و بلوغ يتيمان به سرپرستان سفارش
مىكند كه از دست يازى به اموال يتيمان خوددارى كنند و عفاف ورزند. اين آيه نيز
خويشتن دارى را عفاف خوانده است.
3- سوره نور، آيه 32: «و ليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من
فضله» و كسانى كه اسباب زناشوئى نمىيابند، پاكدامنى ورزند تا خداوند از بخشش
خويش توانگرشان گرداند. در اين آيه شريفه خويشتن دارى(استعفاف) را به رام كردن
قوه جنسى اطلاق فرموده است.
4- سوره نور، آيه 60: «و القواعد من النساء اللّاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ
جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرّجات بزينة و ان يستعففن خيرٌ لهنّ و اللّه سميع
عليم»؛و زنان يائسهاى كه اميد زناشويى ندارند گناهى نيست كه جامهها
(چادرهايشان) را فروگذارند، به شرط آن كه زينت نمائى نكنند
و اگر پاكدامنى بورزند(و چادر را فرو نگذارند) بهتر است و خداوند، شنواى دانا
است.(11)
در زبان پارسى، از خويشتن دارى در امور جنسى و شره نبودن، به پاكدامنى تعبير
مىكنند كه بخشى از گستره معناى «عفاف» است، زيرا عفاف، مطلق خويشتن دارى را
گويند. همان گونه كه در آيات ياد شده، از خويشتن دارى در امور اقتصادى و مالى
نيز با كلمه استعفاف و تعفف، ياد شده است.
در روايات نيز، از عفت و پاكدامنى، به بالاترين شرافتها، نتيجه عقل، برترين
عبادت و از كمال نعمت و به معناى خويشتن دارى در كردار و گفتار تعبير شده است.
در كتاب «سفينةالبحار» آمده است: «و يطلق فى الاخبار غالباً على عفة الفرج و
البطن و كفّها عن مشتهياتهما المحرّمه»(12) در روايات، عفاف، بيشتر به معناى
خويشتن دارى نسبت به شكم و شهوت به كار مىرود و بازداشتن اين دو از فزون خواهى
حرام. على (ع) فرمود: «العفا ف زهاده»(13) عفاف، زهد ورزى و خويشتن دارى است
و «العفة تضعف الشهوه»(14) خويشتندارى شهوت را ناتوان مىسازد.
از آن جا كه موضوع عفت، «شهوت» است(15) و شهوت در نقطه افراط، به شره و در نقطه
تفريط، به خمود مىرسد و تنها در نقطه اعتدال است كه عفت تحقق مىيابد، شناسايى
مرزهاى عفاف و رابطه آن با شهوت، ضرورى است، زيرا انحراف از اين مرز، ورود به
وادى تهتّك و بى پروايى ( 16) را در پى دارد كه در اين وادى، غير از انسانيت،
انتظار همه چيز مىرود. رابطه «عفت» با «شهوت»
در آيات و روايات، ميان «شهوت پرستى» و «عفت»، تقابل جدّى برقرار شده و به
دينداران، آموزش داده مىشود كه شهوت پرستان عفيف نيستند. ولى به نظر مىرسد كه
معمولاً تنها بخشى از گستره معنايى شهوت پرستى، مورد نظر برخى دينداران واقع
شده است.
مفهوم لغوى و اصطلاحى «شهوت»:
راغب اصفهانى در المفردات مىنويسد: «اصل الشهوة نزوع النفس الى ما تريده و ذلك
فى الدنيا ضربان، صادقة و كاذبة فالصادقة ما يختل البدن من دونه كشهوة الطعام
عند الجوع و الكاذبة ما لا يختل من دونه».(17) اصل شهوت، كه كشش و اشتياق نفس
است به آنچه اراده كند ، در دنيا بر دو گونه است: حقيقى و غير حقيقى، اشتياق
حقيقى آن است: كه بدن بدون تأمين آن آسيب مىبيند، همانند: اشتياق به غذا هنگام
گرسنگى، و اشتياق غير حقيقى «كاذب» آن است كه بدن بدون تأمين آن آسيب نمىبيند.
در مجمع البحرين آمده است: «الشهوات بالتحريك جمع شهوه، و هى اشتياق النفس الى
شىء»(18) شهوات جمع شهوت، به معناى اشتياق نفس به چيزى است.
در لغت نامه دهخدا آمده است: «شهوت عبارت است از: آرزو و ميل و رغبت و اشتياق و
خواهش و شوق نفس و حصول لذت و منفعت»(19) همچنين فريد و جدى در دائرةالمعارف
مىگويد: «الشهوة حركة النفس طلباً للملائم»؛(20) شهوت حركت نفس است در جستجوى
آنچه موافق و سازگار است. ا ين معنا، جنبه علمى «شهوت» را نيز در بر دارد در
نتيجه، شهوت، معنايى عام دارد. در اصطلاح قرآن كريم(21) نيز شهوت به معنى عام
به كار مىرود: «زيّن للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين و القناطير
المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع
الحيوة الدنيا...» عشق به خواستنيها، از جمله: زنان و فرزندان و مال هنگفت، اعم
از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشتزاران، در چشم مردم آراسته شده
است، اينها بهره زندگانى دنيا است.
معناى اصطلاحى شهوت: غالباً به خواهش و اشتياق جنسى انسان، شهوت گفته مىشود و
شهوترانى را در بخش كوچكى از گستره اميال نفس به كار مىبرند. حال آن كه در
تحليل قرآن و روايات، «شهوت به معنى عام» در برابر «عفت به معناى عام» قرار
دارد. خواهش نفس و تلاش براى برآ وردن آن ميل، در برابر خويشتن دارى در طاعت
خواهشهاى نفسانى است. انسان شهوت پرست، از كردار وگفتارش پيدا است. از كوزه،
همان برون تراود كه در اوست.
انسان عفيف و با اصالت نيز از سخن و كنش او آشكار است. عفاف، تنها پاكدامنى
جنسى نيست. متفكر شهيد استاد مطهرى در كتاب «تعليم و تربيت در اسلام» مىنويسد:
«عفاف، يعنى آن حالت نفسانى، يعنى رام بودن قوه شهوانى تحت حكومت عقل و ايمان،
عفاف و پاكدامنى، يعنى تحت تأثير قوه شهوانى نبودن، شره نداشتن. يعنى جزو آن
افرادى كه تا در مقابل يك شهوتى قرار مىگيرند، بى اختيار مىشوند و محكوم اين
غريزه خود هستند، نبودن. اين، معناى عفاف است.»(22)
عفاف لازمه عقل و غيرت
تنها دين نيست كه ما را به عفاف و پاكدامنى فرا مىخواند، بلكه اين ندا از درون
آدمى نشأت مىگيرد، كه دين نيز آن را تأئيد مىنمايد. غيرت، جوان مردى و كرامت
نفسانى همگى انسان را به عفاف دعوت مىكند، امام على(ع) مىفرمايد: «العفة اصل
الفتوّة»(23) عفت و پاكدامنى اصل جوانمردى است.
همچنين آن حضرت در روايت ديگرى فرمود: «قدر الرجل على قدر همّته و عفته على قدر
غيرته»(24) ارزش مرد به اندازه همت او، و عفت او به اندازه غيرت وى خواهد بود.
آفريدگار هستى قبل از تشريع دين و وضع قوانين، فطرت انسان را به مواهبى عجين
ساخته كه زمينه ساز كارآمدى شريعتند، چنان كه از عقل به عنوان حجت باطنى تعبير
مىگردد و از فطرت به عنوان خميرمايه توحيد. اما نقش عفت در اين ميان چيست؟
سرچشمه ادراك عقلانى مطلوب در گستره روايات، حضور عفاف در وجود انسان است. اين
خصيصه فطرى هرچه در وجود انسان تقويت شود، تكامل نيروى عقلانى قوىتر مىگردد،
بدين معنا كه چون انسان به اقتضاى فطرتش عفت مدار و طالب زيبايى و نامأنوس با
زشتى و پليدى است. عقل درج داسازى زيبا از زشت و نيك از بد به كمك او مىشتابد
و راه را روشن مىسازد. امام على(ع) مىفرمايد: «اصل العقل العفاف و ثمرتها
البرائة من الآثام». اساس عقل عفاف است و ثمره آن دورى از زشتى است. يعنى: هر
كجا كه قواى عقلانى بر اميال نفسانى غلبه كند به واسطه رشد و حضور حركت آفرين
اين خصيصه فطرى است، افزون بر اين، گوهر وجود آدمى و هويت انسانى اش در سايه
قوام عفاف آشكار مىگردد، از اين رو رابطهاى معقول و منطقى بين رشد عفاف و عقل
وجود دارد، از متون دينى نيز مىتوان دريافت كه تعاملى متقابل بين اين دو نيروى
باطنى برقرار مىباشد، به همين جهت امام على(ع) مىفرمايد: «من عقل عف»(25) هر
آن كس كه عقل دارد، عفاف مىورزد، زيرا منشأ هر دو صفت، حركت به سوى تعادل و
پرهيز از افراط و تفريط است. اين همان مفهومى است كه هم در معناى عفت نهفته است
و هم در معناى عقل. در اينجا جهت تش ريح مطلب سخنى از رسول مكرم اسلام(ص) را كه
بيانگر تعامل عقل و عفاف است، ذكر مىنماييم:
«وقتى شمعون بن لاوى بن يهودا حوارى حضرت عيسى(ع)، از پيامبر اسلام(ص) پرسيد
كه: «اخبرنى عن العقل ما هو؟ و كيف هو و ما يتشعب منه؟، رسول اكرم(ص) فرمود:
انّ العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارث»، عقل همان
ريسمانى است كه نفس به سبب آن از جهالت و مهلكه رهايى مىيابد و اگر عقل نفس را
با اين ريسمان استوار مهار نكند، نفس همانند حيوانى سركش به ورطه نابودى
مىافتد. حضرت بعد از بيان هويت عقل و رسالت آن فرمود: «فيتشعب من العقل الحلم
و من الحلم العلم و من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من الع فاف
الصيانه»(26) در اين عبارت زيبا و متقن، عفاف دست پرورده همه ارزشها است، اين
منافاتى با اين كه اصل عقل عفاف است، ندارد؛ زيرا خميرمايه فطرى كه در درون هر
انسانى وجود دارد، عفت است. اما اين سرمايه قابليت پرورش دارد و تعقل و انديشه
و حلم و علم و رشد مايه فزونى آن مىگردد در اين كلام گهربار رسول خدا(ص)،
صيانت و حفاظت از ارزشها به عهده عفتى نهاده شد كه در سايه ساير صفات كمال،
بارور گرديده است. پس عفاف پيوسته نياز به پرورش و افزايش دارد تا به سبب آن،
حراست و صيانت در درون و بيرون، انديشه و عمل، نيت و قول تحقق پذيرد. همچنين
در روايتى از امام على(ع) آمده است كه: «يستدل على عقل الرجل بالتحلى بالعفة و
القناعة»(27)؛ ميزان انديشمندى انسان به ميزان آراستگى او به عفت و قناعت است.
يعنى بارورى ارزشهاى درون انسان در نگرش و بارورى انديشه و عقل تأثير دارد.
بنابراين اگر حركت بشريت به سوى توسعه و تمدن با آراستگى باطنى و عفت و
پاكدامنى، عقل گريزى در او بيشتر مىگردد. اين حقيقت تلخ را امروزه در تمدن
بشرى به وضوح در مىيابيم و گزارشها روز به روز حركت جوامع را به سوى جاهليت
قهقرايى نشان مىدهد؛ نمونه بارز اين مسئله گسترش چ شمگير تجارت سكس در
شبكههاى جهانى اينترنت، بليه روز افزون بيمارى ايدز، گسترش مخوف شبكههاى خريد
و فروش انسان در بازارهاى جنسى، اختصاص به جزيره هايى به عنوان بهشت جنسى براى
ارضاى غرايز افراد سركش و شهوت پرست از سراسر جهان و انتقال انسانهاى مظلوم و
فريب خو رده به عنوان ابزار تمايلات اين موجودات شوم ديده مىشود.
امروزه بشريت در اين لجنزار مخوف بى عفتى، سخت حيران و سرگردان است و على رغم
دستيابى به تكنيك و تمدن، پديده شوم ابتذال و بىبند و بارى گسترش يافته و در
اين رهگذر، سردمداران استكبار جهانى به اهداف سياسى و اقتصادى خود غالب
آمدهاند، در يك جمله مىتوان گفت: همه بدبختيهاى موجود در دنياى امروز تحقير
كردن اصول عفاف و تقواى در امور جنسى است.
ارتباط عفاف و نفس انسانى
نفس انسان بين دو قوس قرار دارد كه يك سوى آن نفس «مسوله»(28) و «اماره»(29)
است و سوى ديگر آن نفس «لوامه»(30) و «مطمئنه»(31) مىباشد و پيوسته در اين
مدار حركت مىكند، از اين رو، حالات متعدد و متفاوتى در انسان وجود دارد، به
تعبير قرآن «و نفس و ما سوّي ها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكّيها و
قد خاب من دسّيها»(32)؛ بنابراين گاهى منشأ فجور مىشود و گاهى مبدأ تقوى. يعنى
قابليت پذيرش حالات متعدد را داراست، پس نيازمند عامل مؤثرى است كه او را به
رشد و تزكيه سوق دهد. اين قوه محركه و عامل صيانت و حفاظت نفس در بسيارى از
متون، «عفاف» معرفى شده است. على(ع) مىفرمايد: «العفاف يصون النفس و ينزهها عن
الدنايا»(33) ؛ عامل صيانت نفس و بازدارنده آن از زشتيها و مايه نزهت و شادابى
و شكوفايى آن عفت است.
همچنين در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حلّوا انفسكم بالعفاف و
تجنّبوا التبذير و الاسراف»(34)؛ نفس انسانى بواسطه زيور عفاف آراسته مىگردد،
پس هيأت نفس را به جمال بياراييد و از اسراف و تبذير بپرهيزيد.
اين كلام گوهربار حضرت، حامل نكتهاى است كه عفت حالت تعادل و ميانه گزينى را
در نفس ايجاد مىكند و انسان را از افراط و تفريط بر حذر مىدارد، قوام آفرينش
بر پايه اعتدال است و همه موجودات از تعادل تكوينى برخوردارند، از اين رو،
خداوند هم در شريعت اسلام از ان سان تعادل در سلوك و زندگى را مىخواهد.
تفاوت
عفاف و تقوى
با تأمل در منابع اسلامى درمىيابيم كه عفاف همان صفت درونى ملكه نفسانى است كه
منشأ تقواى درونى مىشود، يعنى تقواى بيرونى، تجلى عفاف درونى است و عفاف به
منزله يك قوه بازدارنده از افراط است كه وقتى به صورت ملكهاى در درون درآمد،
حاكميتش در بيرون ظاهر مىشود، از اين رو، امام على(ع) فرمود: «بالعفاف تزكوا
الاعمال»(35)؛ اعمال ظاهرى را بواسطه عفاف باطنى پاكيزه و تصفيه كنيد.
همچنين در روايت ديگر از آن حضرت آمده است كه فرمود: «ثمرة العفاف الصيانه»(36)
صيانت و تقوى، حاصل عفت است. بر همين اساس على(ع) در صفات متقين مىفرمايد:
«المتقون انفسهم عفيفه و حاجاتهم خفيفه، خيراتهم مأموله و شرورهم مأمونه»؛ نشان
پرهيزگاران آن است كه نفسها يشان عفيف است و خواهششان كم و خفيف، و نيكى و
خيرشان مورد اميد و انتظار مردم است و از بديهايشان همه در امانند.
در حكمت 474 نهج البلاغه مىفرمايد: «ما المجاهد فى سبيل اللّه باعظم اجرا ممن
قدر فعفّ. لكاد العفيف أن يكون ملكا من الملائكه»؛ اجر شهيدى كه در راه خدا
مجاهده مىكند، بالاتر از اجر و ثواب كار انسانى نيست كه سنجيده و بر اساس
اندازه و حساب عفاف مىورزد، انسا ن عفيف نزديك است كه در زمره ملكى از ملائكه
درآيد. طبق اين بيان، عفاف همان مجاهده درونى براى غلبه ارزشهاست.
بنابراين، تلاش درونى انسان براى حاكميت خوبيها و محسنات در سيطره وجودش عفت
است و چون تقويت عفت موجب پاكى و نزهت است. هر مقدار كه انسان عفيف باشد به
عالم قدس و ملائك نزديكتر است، از اين رو، انسان عفيف در جايگاه ملائكه است.
بنابراين عفت موجب عبور انسان از عالم ملك به عالم ملكوت مىگردد. چنانكه در
مورد انسانهاى شايستهاى چون حضرت ابراهيم(ع) قرآن كريم مىفرمايد: «و كذلك نرى
ابراهيم ملكوت السموات و الارض»(37) ابراهيم به بطن عالم ملكوت راه يافته بود،
به گونهاى كه متن عالم ماده و حقايق آن را مىديد. در واقع خداوند بواسطه صفت
عفاف، قدرت عبور از عالم ملك را به عالم ملكوت در درون انسان به وديعت نهاده، و
او مىتواند با بارورى و شكوفا سازى اين شاخصه اوج بگيرد و فراتر از آنچه تصور
انسانهاست، پرواز كند.
رابطه حياء و عفاف
حياء در لغت به معناى شرم، آزرم آمده است، شرمى برخاسته از ادراك خوبيها و
بديهاى اختيارى، بدين جهت است كه انسان برخى از كارها را نيكو و بعضى ديگر را
زشت مىداند. برخلاف حيوانات كه چون فاقد ادراك مىباشند، شرم و حيا نيز
ندارند. على(ع) در تعريف «حيا» م ىفرمايد: «الحياء خلق مرضى، الحياء خلق
جميل»(38). و همچنين مىفرمايد: «الحياء تمام الكرم و احسن النسيم، الحياء يصدّ
عن فعل القبيح»؛(39) حياء از كار زشت جلوگيرى مىكند و همچنين آن حضرت حياء را
سبب «عفت» مىنامند: «سبب العفة الحياء»(40) و در روايت ديگر حيا ء را ميوه و
ثمره «عفت» معرفى مىنمايد: «الحياء ثمرة العفة»(41) در تعبيرى از امام صادق(ع)
آمده است: «الحياء نور جوهره صدر الايمان».(42)
علامه مجلسى (ره) درباره «حيا» مىفرمايد: «ملكهاى است كه موجب خوددارى از
كارهاى قبيح مىگردد.»(43)
يكى از زمينههاى عفاف و در عين حال از ثمرات آن، كه از اصلىترين موانع انحراف
جنسى محسوب مىشود، احساس حياء و شرم و آزرم از كارهاى زشت است. اين حقيقت كه
شرم و آزرم، مانع افسار گسستگىهاى جنسى مىشود و بازدارنده از بسيارى گناهان
اجتماعى ديگر و سرآمد خوبيه است، در كلام درربار امام صادق(ع) نمودار است. حضرت
فرمود: «اى مفضل! بنگر به آن ويژگى كه انسان را از حيوانات ممتاز نموده، و آن
نعمت شرم و آزرم است. اگر اين نعمت، در وجود انسان نبود، هيچ مهمانى نوازش
نمىشد و به وعدهها وفا نمىشد و نيازهاى مردم انجام نمىگ رفت و زيباييها
رواج نمىيافت. از زشتيها جلوگيرى نمىشد، حتى بسيارى از واجبات، كه به خاطر
شرم و آزرم، انجام مىگيرد، ترك مىشد، چه اينكه گروهى از مردم، اگر شرم و آزرم
نبود، حق پدر و مادر را پاس نمىداشتند و به خويشاوندارى و پس دادن امانت،
اهمّيتى نمىدادن د و از هيچ كار زشتى روى گردان نبودند.»(44)
هر قدر اين احساس شرم و آزرم در انسان بيشتر باشد، عفت او نيز بيشتر خواهد بود،
چنان كه امام على(ع) فرمود: «اعفكم احياكم» با عفتترين شما، با حياترين
شماست.(45)
كسانى كه در درون خود فرياد «حيا» را خفه كردهاند، كمتر عاملى مىتواند آنها
را از ارتكاب انواع اعمال ناشايست باز دارد، چنان كه در روايات به آن اشاره شده
است:
رسول اكرم(ص) فرمود: «از سخنانى كه در ميان مردم است، تنها يك جمله از انبياى
گذشته باقى مانده است كه مىگويند: اگر حيا ندارى، هرچه مىخواهى انجام
بده».(46) بدليل اين كه دين، بلكه تمام قوانين موضوعه بشرى براى كنترل جامعه
است و ضامن ا جرايى آن حيا است، شخص بى حيا در منابع روايى شريعت اسلام، «بى
ايمان» معرفى شده است، امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «لا ايمان لمن لاحياء
له»(47) كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد.
از احاديث ذكر شده درمىيابيم كه در جامعه، افرادى هستند كه پاىبند به اخلاق و
ايمان نمىباشند، ولى به سبب حيا از ديگران، به پارهاى ازگناهان دست نمىزنند،
زيرا، شكنجه افكار عمومى و ملامتهاى مردم، از كيفر و مجازات زندان و شلاق به
مراتب سختتر است. مرد و ز ن بى عفت، از رسوايى عمومى بيشتر رنج مىبرند تا از
ساير شكنجهها.
دكتر فلاسن، استاد دانشگاه روچستبر، مىگويد: خجالت كشيدن و حياء علامت سلامت
است و در ميان تمام افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مىكنند، نيز رايج
است.(48) اگر در جامعه، روح حيا - كه به فرموده امام على(ع) ثمره عفت است -
حاكم باشد، بسيارى از نزاعها و ا ختلافهاى خانوادگى و بسيارى از جرايم اجتماعى
و بزهكاريها از بين مىرود.
گر حيا نبود، بيفتد رسم عصمت از ميان
ور حجابى در ميان است، از تقاضاى حياست
(قسمت دوم
)
پىنوشتها:
1. راغب اصفهانى، معجم مفردات، ص 350.
2. طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 101.
3. ابن منظور لسان العرب، ج 9، ص 253.
4. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 803.
5. قرشى على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5،ص 19.
6. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14081.
7. دكتر معين، فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 207.
8. ملااحمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243.
9. سوره مؤمنون، آيه 5.
10. از امام باقر(ع) چنين نقل شده است: كه اين آيه درباره اصحاب «صفّه»
نازل شده است (اصحاب صفه: حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه
بودند كه چون خانه و كاشانهاى نداشتند در مسجد پيامبر(ص) زندگى مىكردند،
اين افراد به فرموده قرآن با وجود نيازمندى شديد، عفت نفس به خرج مىدادند،
به طورى كه هر كس كه اطلاعى از وضعيت آنان نداشت، گمان مىكرد كه ايشان و
بىنيازند) تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 273، سوره بقره، ص 264.
11. ترجمه بهاء الدين خرمشاهى از قرآن مجيد.
12. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 207.
13. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359، ح 12824.
14. همان، ص 363، ح12861.
15. عن على(ع):الفضائل اربعه اجناس...الثانى: العفة و قوامعها فى الشهوة...
16. قال الصادق(ع)...والعفة و ضدها التهتّك.
17. راغب اصفهانى معجم مفردات الراغب، ص 276.
18. طريحى مجمع البحرين، ج 1، ص 252.
19. لغت نامه دهخدا، ج 9، 13894.
20. فريد وجدى، دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 6، ص 515.
21. سوره آل عمران، آيه 14.
22. شهيد مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات الزهراء، ص 106.
23. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359.
24. همان منبع، ص 362.
25. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 130، ميزان الحكمه، ج 6،ص 362.
26. مجلسى محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 1، ص 117، ابن
شعبه، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى عطائى، انتشارات علميه
اسلامى، ص 19.
27. محمد رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 6، ص 428.
28. نفسى كه زشتيها را زيبا نشان مىدهد.
29. نفسى كه پيوسته انسان را به زشتى امر مىكند.
30. نفسى كه انسان را ملامت مىكند(وجدان صالح بشرى).
31. نفسى كه سكونت و استقرار و اطمينان را در سايه بندگى يافته است.
32. سوره شمس، آيه 11 - 8.
33. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 127.
34. همان منبع، ص 129.
35. همان منبع.
36. همان منبع.
37. سوره انعام، آيه 75.
38. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 1، ص 311.
39. ميزان الحكمه، ج 2،ص 564.
40. غررالحكم، ح 5527.
41. همان، ح 4612.
42. بحارالانوار، ج 71،ص 336.
43. علامه مجلسى، مرآت العقول، ج 8، ص 187.
44. بحار الانوار، ج 2، ص 25.
45. همان، ح 2837.
46. سفينة البحار، ج 1، ص 361، ح 340.
47. بحارالانوار، ج 78، ص 111؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 565.
48. فلسفى، محمد تقى (ره)، كودك، ج 2، ص 371.
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام شماره279و280اسفند83فروردين84