زندگينامه حضرت ابوطالب
سلام الله عليه*
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
مثل ابيطالب مثل اهل الكهف حين اسروا الايمان و اظهروا الشرك فآتاهم الله
اجرهم مرتين;
مثل حكايت ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مخفى كردند و اظهار شرك
نمودند، پس خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد.
(بحار الانوار، ج 35 ص 72)
يكى از شخصيتهاى نقش آفرين صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر على(ع) است. وى در
هنگامى كه پدر عاليقدر اسلام از همه سو هدف تيرهاى زهرآگين مشركان مكه بود
مردانه از آن حضرت حمايت كرد و بدين وسيله در گسترش اسلام و تقويت مسلمانان نقش
مهمى ايفا نمود.
متاسفانه اين رادمرد الهى با همه فداكاريهايش از اسلام
كه بر دوست و دشمن پوشيده نيست سخت مظلوم واقع شده
و تمام تلاشهاى او درباره پيامبر اسلام(ص) نه تنها در تاريخ به فراموشى سپرده
شده بلكه حتى نسبت كفر و شرك به اين مسلمان با فضيلت دادهاند. لذا در اين بخش
بر آنيم با اين شخصيتبزرگ اسلام آشنا شويم تا از اين رهگذر علاوه بر آشنايى به
فضايل و كمالات على(ع) از ديدگاه وراثت، پاسخ اتهاماتى كه بويژه به ابوطالب پدر
على(ع) نسبت داده شده و او را به شرك و كفر متهم نمودهاند، داده شود. همچنين
شبهاتى كه به ايمان و اسلام اين مرد الهى و وارسته وارد كردهاند با دليل و
برهان برطرف شود و با اين حديثشريف كه در زيارت وارث آمده، آشنا شويم: «اشهد
انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها
و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها.» و بدانيم كه ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پدر و
مادر على هر دو از ابتدا موحد و خدا پرست و بر آيين توحيدى ابراهيم حنيف
بودهاند. و پس از ظهور اسلام به پيامبر(ص) ايمان آوردند و با اعتقاد به دين و
آيين محمد(ص) از دينا رفتند.
نام و نسب ابوطالب
نام ابوطالب، «عمران» است و بعضى او را «عبدمناف» ناميدهاند. چون فرزند
بزرگش «طالب» بود، او را ابوطالب خواندند. وى 35 سال قبل از تولد پيامبر
اسلام(ص) در مكه معظمه در خانوادهاى برجسته و خدا شناس ديده به جهان گشود. او
با عبدالله پدر پيامبر(ص) برادر بود. پدرش «عبدالمطلب» جد پيامبر اسلام است كه
همه قبايل عرب وى را به عظمت و بزرگوارى مىشناختند و از او به عنوان مردى با
كفايت و مبلغ آيين توحيد ابراهيم ياد مىكردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه
دنياى آن روز بود كه او را با لقب «سيد البطحاء» آقاى سرزمين مكه و حومه آن و
«ساقى الحجيج» آب دهنده حاجيان خانه خدا و «ابوالساده» پدر بزرگواريها و
«حافر الزمزم» ايجاد كننده چاه زمزم مىخواندند. عبدالمطلب در حفظ و حراست
وجود مبارك حضرت محمد(ص) بسيار كوشا بود. شيعه و اهل سنتبر اين حقيقت
معترفاند.
ابوطالب از چنين پدرى به دنيا آمد و در خانه چنين شخصيتبزرگ و الهى پرورش
يافت. ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت. پسران او ده سال با يكديگر فاصله سنى
داشتند. طالب پسر بزرگ اوست كه از او نسلى باقى نمانده است. دومين فرزند او
عقيل و سومين آنها جعفر معروف به جعفر طيار و چهارمين و آخرين فرزند پسرى وى
حضرت على(ع) است. دو دخترش يكى فاخته نام داشت كه او را «امهانى» مىخواندند
و دختر ديگرش «ريطه» يا «اسماء» است. فرزندان ابوطالب همه از فاطمه بنت
اسداند.(1)
گوشهاى از زندگانى افتخارآميز ابوطالب
ابوطالب در خانوادهاى خداپرست و موحد و در سايه پدرى همچون عبدالمطلب كه از
كمالات روحى و امتيازات معنوى برخوردار بود، پرورش يافت. و همانند پدرش در مسير
آيين حنيف ابراهيمى قدم برمىداشت و منصب سقايت و آبرسانى به زايران خانه خدا و
پاسدارى از جان حضرت محمد(ص) را به نيكويى بر عهده گرفت.
ابوطالب نه تنها تحت تاثير شرك و بتپرستى مردم مكه قرار نگرفت، بلكه در مقابل
شيوههاى جاهليت ايستادگى كرد و نوشيدن مشروبات را بر خود حرام ساخت و خود را
از هرگونه فساد و آلودگى، برحذر داشت.(2) او نخستين كسى است كه «سوگند خوردن
اولياى مقتول براى اثبات قتل» را در امر قضا، سنت قرار داد و بعدها اسلام نيز
آن رابا نام «قسامه» تثبيت كرد.(3)
مورخان نوشتهاند: «ابوطالب سه سال قبل از هجرت، بعد از آن كه پيامبر(ص) و
يارانش از «شعب» خارج شدند، در ماه شوال يا ذىالقعده در سن 84 سالگى از دنيا
رفت.» (4) و در حالى دنيا را وداع گفت كه قلبش لبريز از ايمان به خدا و عشق به
محمد(ص) بود. بدنش را در مكه معظمه در مقبره حجون معروف به «قبرستان ابوطالب»
دفن كردند. با مرگ او خيمهاى از حزن و اندوه بر پيامبر اسلام و مسلمانان آن
روز كه كمتر از پنجاه نفر بودند، سايه افكند زيرا آنان بهترين حامى، مدافع و
فداكار در راه اسلام را از دست دادند. ابن كثير و ابن اثير نقل مىكنند: «كفار
قريش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارك پيامبر(ص) خاك - و گاهى روده گوسفند -
مىريختند. (5) اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشتحضرت خديجه، ركن ديگر
اسلام و حامى پيامبر خدا، دو چندان شد.(6)
درگذشت ابوطالب و خديجه كبرى مصيبتبزرگى براى رسولخدا بود. پيامبر(ص)
مىفرمايد:
«ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب»
تا زمانى كه ابوطالب زنده بود، قريش نمىتوانست هيچ گونه ناخوشايندى براى من
ايجاد كند.»(7)
ابوطالب پس از درگذشت عبدالمطلب، كفالت و سرپرستى محمد(ص) را كه هشتساله بود
به عهده گرفت و تا هنگام وفاتش، 42 سال تمام پروانهوار به گرد شمع وجود او
گشت. و در تمام حالات، در سفر و حضر ازاو حراست و حفاظت كامل نمود و در راه هدف
مقدس پيامبر اسلام كه نشر آيين يكتاپرستى و ريشهكن كردن شرك و بتپرستى بود از
هيچ كوششى دريغ ننمود، حتى به مدت سه سال در كنار پيامبر(ص) و ساير بنىهاشم در
«شعب ابىطالب» - كه درهاى خشك و سوزان بود - به سر برد. وى همواره ايمان خود
را كتمان مىكرد تا بهتر از اسلام و حضرت محمد(ص) دفاع نمايد. او در ضمن اشعارى
اين حقيقت را بازگو مىكند.
ليعلم خيار الناس ان محمدا نبي كموسى و المسيح بن مريم اتانا يهدى مثل ما اتيا
به فكل بامر الله يهدى و يعصم و انكم تتلونه فى كتابكم بصدق حديث لا حديث
المرجم
شخصيتهاى فهميده بدانند كه محمد; مانند موسى و عيسى پيامبر است.
همانطور كه آن دو پيامبر هدايت آسمانى داشتند او نيز دارد; و تمام پيامبران به
فرمان خدا مردم را راهنمايى و از گناه باز مىدارند.
و شماها اوصاف او را در كتابهاى آسمانى به درستى مىخوانيد; و اين گفتار صحيحى
است و رجم به غيب نيست. (8)
ابوطالب و راهب مسيحى
ابوطالب علاقه شديدى به حضرت محمد(ص) داشت. در خانه خود او را بر فرزندان و
ساير اهل خانه ترجيح مىداد. اتفاقى پيش آمد كه بر علاقهاش نسبتبه او افزود و
سعى خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان كرد. آن اتفاق، سفر تجارتى
ابوطالب به شام بود. هنگام حركت، محمد(ص) كه هنوز دوازده بهار از عمر او نگذشته
بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود گفت: «عمو
جان، مرا به كه مىسپارى؟»
ابوطالب از اين جمله اندوهگين شد و تصميم گرفتبرادرزادهاش را همراه خود ببرد.
او را بر روى شترى كه خود سوار بود جاى داد و با خود به شام برد، در طول مسير
به محلى به نام «بصرى» رسيدند. ديرى در آن جا بود و راهبى نصرانى در آن سكونت
داشت. رهبانان ديگر براى ديدار ازراهب بزرگ به آنجا مىآمدند. هر سال قافلهاى
از قريش از آن محل مىگذشت و راهب به آنها اعتنايى نمىكرد. در آن سال بر خلاف
گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد.
راهب متوجه ابرى شد كه بر فراز قافله قريش سايه افكنده است. دانست كسى در ميان
اين جمع مورد عنايتخداى بزرگ است. اهل قافله پس از آن كه به دعوت راهب وارد
صومعه شدند، راهب ديد ابر از حركتباز ايستاده است. سؤال كرد: «آيا كسى از
قافله بيرون مانده است؟» گفتند: «كودكى نزد شتران و بارها مانده است.»
راهب گفت: «بگوييد او هم داخل شود.» محمد(ص) وارد شد. راهب قامت او را به دقت
نظاره كرد. يكى از اهل كاروان خطاب به راهب گفت: «در گذشته از ما پذيرايى
نمىكردى، آيا پى آمدى روى داده است كه ما را به حضور پذيرفتهاى؟»راهب در پاسخ
گفت: «آرى چنين است. شما اينك ميهمان من هستيد» پس از آن كه اهل كاروان غذا
خوردند و متفرق شدند، راهب با ابوطالب و حضرت محمد (ص) در كنجى در خلوت به
گفتگو نشستند. راهب خطاب به محمد(ص) گفت: «اى پسر، تو را به لات و عزى - دو
بتبزرگ در مكه - قسم مىدهم كه هر چه را مىپرسم پاسخ گويى.»
حضرت محمد فرمود: «لا تسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضتشيئا قط بغضهما;
با سوگند به بت لات و عزى از من چيزى سؤال نكن. به خدا قسم به هيچ چيزى مانند
آنها بغض و عداوت ندارم.» راهب گفت: «پس تو را به خدا قسم مىدهم سؤالات من را
پاسخ گويى.» حضرت محمد(ص) گفت: «از هر چه مىخواهى سوال كن.»
سپس راهب مطالبى درباره حالات حضرت، از خواب و بيدارى و ساير كارهايش پرسيد.
حضرت همه را همانگونه كه راهب فكر مىكرد و در انجيل و ساير كتابها درباره
پيغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا كرد كه بين دو شانه او را ببيند.
راهب مهر نبوت را ميان دو شانه حضرت مشاهده كرد. بعد سؤالاتى از ابوطالب كرد.
از او پرسيد: «اين پسر با تو چه نسبتى دارد؟ گفت: «فرزند من است» راهب گفت:
«او فرزند تو نيست» ابوطالب گفت: «او فرزند برادر من است» راهب پرسيد:«پدرش
كجاست؟» ابوطالب گفت: «پدرش در هنگامى كه مادرش او را آبستن بود از دنيا رفت.»
راهب كلام ابوطالب را تصديق كرد و گفت: «او را به مكه بازگردان و در حفظ او از
دستيهود كوشا باش.
«فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت ليبغنه شرا فانه كائن لابن اخيك هذا شان
عظيم فاسرع به الى بلده;
به خدا سوگند، اگر يهود به او دستيابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با
وى دشمنى خواهند كرد و او را مىكشند. اين كودك آينده بسيار روشن و درخشانى
دارد، سريع او را به شهرش برگردان.»(9)
ابوطالب اين داستان را به شعر درآورده است. دو بيت آن را مىآوريم.
ان ابن امنة النبى محمدا عندي يفوق منازل الاولاد لما تعلق بالزمام رحمته و
العيس قد قلصن بالازواد
محمد پسر آمنه كه پيامبر است، مرتبهاش نزد من از فرزندانم بيشتراست.
هنگام سفر عنان مرا گرفت; در آن حال كه مانند گياهان پيچنده بر من پيچيده بود،
بر او شفقت ورزيدم.(10)
اسلام ابوطالب و تهمتهاى ناروا
علماى اماميه و نيز علماى زيديه و برخى از علماى (11) اهل سنتبه استناد روايات
اسلامى و حكايات تاريخى كه در صفحات بعد خواهد آمد، بر اين عقيدهاند كه
ابوطالب پس از بعثت پيامبر(ص) و اعلان علنى اسلام در سال سوم بعثت پس از نزول
آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» (12) به آيين حياتبخش اسلام ايمان آورد و تا
روزى كه زنده بود مسلمان بود و با دلى مالامال از ايمان و اخلاص به آيين توحيد
از اين دنيا رفت اما براى آن كه از آيين يكتاپرستى بهتر دفاع كند و مسؤوليتخود
را در حفظ جان پيامبر(ص) در پيشبرد اهدف اسلام بيشتر ادا نمايد، تقيه كرد و
ايمان و اعتقاد خود را نسبتبه اسلام و پيامبر(ص) كتمان نمود.
اما معالاسف بعضى از علماى اهل سنتبه دور از حق و انصاف در اسلام ابوطالب
ترديد كرده و در مقام اظهار نظر توقف نموده و گفتهاند كه نسبتبه اسلام
ابوطالب امر به ما مشتبه است و در مسلمان بودن او ترديد داريم.(13) برخى ديگر
از علماى اهل سنت كه نسبتبه اميرالمؤمنين على(ع) كينه قلبى داشته و براى
جلوگيرى از نشر فضايل آن حضرت از هيچ كوششى دريغ نمىكردهاند، براى پايين
آوردن مقام و منزلت آن حضرت، نه تنها اسلام پدرش را انكار نموده، بلكه با
گستاخى تمام گفتهاند: «بعضى آيات كفر و عذاب در قرآن كريم در شان ابوطالب نازل
شده است. درباره كسى كه ابن ابى الحديد مىگويد: «ان الاسلام لولا ابوطالب لم
يكن شيئا مذكورا; اگر ابوطالب نمىبود از اسلام هم خبرى نبود.»(14)
گروهى از نويسندگان اهل سنتبا نقل گفتههاى اين مغرضان در كتابهاى خود، بدون
اينكه تحقيق و بررسى در اين باره كرده باشند. افكار مردم عوام را نسبتبه اين
بزرگ مرد الهى و فدايى اسلام و قرآن، مخدوش كردهاند و كار را به جايى
رساندهاند كه اگر شيعهاى در مكه معظمه كنار پل حجون بخواهد بر سر مزار
ابوطالب فاتحهاى بخواند و طلب مغفرت نمايد، با تمسخر و عتاب مواجه خواهد شد.
مغرضان و متعصبان چون نتوانستهاند حمايتهاى شجاعانه و فداكاريهاى مخلصانه آن
مرد بزرگ را از اسلام و پيامبر(ص) انكار نمايند از اين طريق خواستهاند آن از
خود گذشتگىها را توجيه نمايند و گفتهاند كه ابوطالب حمايتهايش از روى ايمان و
اعتقاد به پيامبر(ص) نبوده بلكه به دليل نسبت فاميلى و روى علاقه شديدى كه به
برادرزادهاش محمد داشته است، در برابر مخالفان و مشركان مىايستاد و از او
دفاع مىكرد تا جان پسر برادرش سالم بماند. اما به آيين و مكتب محمد(ص) كارى
نداشت.
با اندكى تامل و دقت در حمايتها و جانفشانىهاى مخلصانه ابوطالب به بىاساس
بودن اين توجيهات و بىانصافى و غرضورزى دشمنان اهل بيت پىمىبريم; زيرا مگر
ممكن استشخصيتى مثل ابوطالب كه از مقام و منزلت والايى در بين قريش و مردم مكه
برخوردار بوده بر خلاف اعتقاد درونى خود و فقط بر اثر نسبتخانوادگى حاضر شود
تمام هستى خود را فداى محمد(ص) نمايد؟ آيا ممكن استبراى شخصيتى مثل ابوطالب به
دليل دوست داشتن برادرزادهاش فرزند خود على(ع) را در خدمت او گزارد و سفارش
كند تا پاى جان از آيين او حمايت نمايد؟ و خود نيز حاضر شود مدت سه سال در شعب
ابوطالب گرسنگى و تشنگى و فشارهاى روحى و جسمى را تحمل كند و در كنار محمد(ص) و
يارانش به دليل تعصب قومى و فاميلى بماند؟
بدون ترديد حمايتهاى همه جانبه ابوطالب از پيامبر اسلام انگيزه الهى و معنوى
داشته است; نه انگيزهاى مادى و تعصب قومى. به طور قطع او تشخيص داده بوده كه
«پيامبر(ص) مظهر كاملى از انسانيت و فضيلت است و آيين او بهترين برنامه سعادت
بشريت است، و دفاع از چنين مكتبى، فضيلت و شرف است.» از اين رو او با عقيده به
آيين و مكتب اسلام در مقام دفاع از برادرزادهاش برخاست و مدت ده سال باقيمانده
عمرش كه پس از بعثت آن حضرت در قيد حيات بود، لحظهاى از فداكارى و از
خودگذشتگى ننشست و با قلبى مملو از ايمان و اعتقاد به خدا و قيامت و پيامبر(ص)
جهان را وداع گفت و در جوار رحمتحق و رضوان او قرار گرفتسلام و درود خدا و
پيامبران و فرشتگان بهشتبر او باد.
در فداكارى و ايمان ابوطالب همين بس كه ابن ابىالحديد دربارهاش چنين اشعارى
به ثبت رسانده است:
و لولا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا فقاما فذاك بمكة آوى و حامى و هذا
بيثرب جس الحماما تكفل عبد مناف بامر و اودى فكان على تماما(15)
اگر ابوطالب و فرزندش على نبود، ستون دين برپا نمىشد.
ابوطالب در مكه از دين خدا حمايت كرد و به آن پناه داد; و على در مدينه كبوتر
دين را به پرواز درآورد.
ابوطالب كارى را در دست گرفت و چون درگذشت على آن را به اتمام رسانيد.
شمهاى از فداكارى ابوطالب**
سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمنى تشكيل دادند. سخنانى ميان
آنان رد و بدل گرديد سران قريش بدون اينكه نتيجهاى از مصاحبه خود بگيرند از
جاى خود بلند شدند، در حالى كه عقبة بن ابى معيط، بلند بلند مىگفت: او را به
حال خود باقى بگذاريد; پند و نصيحتسودى ندارد و بايد او را ترور كرد و به
زندگى وى خاتمه داد.(1)
ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخت ناراحت گرديد ولى چه مىتوانستبكند، آنان به
عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند. اتفاقا رسول گرامى همان روز از خانه بيرون
رفت، و ديگر به خانه برنگشت. طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند،
اثرى از او نديدند. ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه» گرديد، و با خود
گفتحتما برادر زادهام را تررو كردهاند و به زندگى او خاتمه دادهاند.
با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاى مكه
بگيرم. تمام فرزندان هاشم و عبدالملك را به خانه خود دعوت كرد، و دستور داد كه
هر كدام سلاح برندهاى را زير لباسهاى خود پنهان كنند، و دستجمعى وارد
مسجدالحرام گردند; هر يك از آنها در كنار يكى از سران قريش بنشينند و هر موقع
صداى ابوطالب بلند شد و گفت: يا معشر قريش ابغى محمدا: اى سران قريش محمد را از
شما مىخواهم; فورا از جاى خود برخيزيد و هر كس شخصى را كه در كنارش نشسته است
ترور كند، تا به اين وسليه جملگى به قتل برسند.
ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زيد بن حارثه» وارد خانه شد و آمادگى آنها
را ديد. دهانش از تعجب باز ماند و گفت هيچ گزندى به پيامبر نرسيده و حضرتش در
خانه يكى از مسلمانان مشغول تبليغ است. اين را گفت و بىدرنگ دنبال پيامبر دويد
و حضرت را از تصميم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت. پيامبر نيز برقآسا خود را به
خانه رساند. چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمكين برادرزاده افتاد. در حالى كه
اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وى كرد، گفت: اين كنتيا ابن اخى
اكنت فى خير؟ برادر زادهام كجا بودى؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند
بودى؟! پيامبر جواب عمو را داد و گفت: از كسى آزارى به او نرسيده است.
«ابوطالب» تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود مىانديشيد، و مىگفت:
امروز برادر زادهام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى، قريش تا او را نكشد آرام
نخواهد گرفت. صلاح در اين ديد كه فردا پس از آفتاب موقع گرمى انجمنهاى قريش با
جوانان هاشم و عبدالمطلب وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه
سازد; شايد رعبى در دل آنها بيفتد و بعدها نقشه كشتن محمد را نكشند. آفتاب
مقدارى بالا آمد، وقت آن شد كه قريش از خانهها به سوى محافل خودروانه شوند،
هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافه ابوطالب از دور پيدا شد، و ديدند جوانان
دلاورى به دنبال او مىآيند همه دست و پاى خود را جمع كرده و منتظر بودند كه
ابوطالب چه مىخواهد بگويد، و براى چه منظورى با اين دسته، وارد مسجدالحرام شده
است.
ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمد ساعاتى از ديده ما غائب
گرديد. من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته و او را به قتل
رسانيدهايد. از اينرو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و
بهر يك از دستور داده بودم در كنار يكى از شما بنشيند، و هر موقع صداى من بلند
شد همگى بيدرنگ از جاى برخيزند، و با حربههاى پنهانى خود، خونهاى شما را
بريزند. ولى خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم. سپس
به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهاى پنهانى خود را بيرون آوردند و گفتار
خود را با اين جمله پايان داد: به خدا قسم اگر او را مىكشتيد، احدى از شما را
زنده نمىگذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مىجنگيدم و...(2)
اگر صفحات تاريخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد ملاحضه خواهيد كرد كه
وى چهل سال تمام پيامبر را يارى نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگانى او، كه
مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداكارى بيش از حد در راه پيامبر
از خود نشان داد. يگانه عاملى كه او را تا اين حد استوار و پاى برجاساخته بود
همان نيروى ايمان و عقيده خالص او نسبتبه ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است و
اگر فداكاريهاى فرزند عزيز او على را، به خدمات پدر ضميمه كنيد، حقيقت اشعار
ياد شده در زير، كه ابن ابى الحديد در اين باره سروده استبراى شما روشن
مىشود. اينك ترجمه بخشى از آن اشعار:
«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد راست نمىكرد.
وى در مكه پناه داد و حمايت كرد، و فرزند او در «يثرب» در گردابهاى مرگ فرو
رفت.»
دلائل ايمان ابوطالب***
طرز تفكر و عقيده هر شخص را از سه راه ياد شده در زير مىتوان به دست آورد:
1- بررسى آثار علمى و ادبى كه از او به يادگار مانده است.
2- طرز رفتار و كردار او در ميان جامعه.
3- عقيده دوست و نزديكان بىغرض او در حق وى.
ما مىتوانيم عقيده و ايمان ابوطالب را از سه راه ياد شده اثبات كنيم.
اشعار و سرودهاى وى، كاملا گواهى بر ايمان و اخلاص او مىدهد. همچنين، خدمات
ارزشمند او در ده سال آخر عمر خود، گواهى محكمى بر ايمان فوق العاده او است.
عقيده نزديكان بىغرض وى نيز اين است كه او يك فرد مسلمان و با ايمان بوده است
و هرگز كسى از دوستان و اقوام او در حق وى جز تصديق اخلاص و ايمان او چيزى
نگفته است. اينك موضوع را از سه طريق ياد شده مورد بررسى قرار مىدهيم:
ذخائر علمى و ادبى ابوطالب
ما از ميان قصائد طولانى وى، قطعاتى چند انتخاب نموده و براى روشن شدن مطلب
ترجمه آنها را نيز مىنگاريم:
ليعلم خيار الناس ان محمدا نبى كموسى و المسيح بن مريم اتانا بهدى مثل ما
اتيابه فكل بامره الله يهدي و يعصم(1)
«اشخاص شريف و فهميده بدانند كه، محمد بسان موسى و مسيح پيامبر است; همان نور
آسمانى را كه آن دو نفر در اختيار داشتند او نيز دارد. و تمام پيامبران به
فرمان خداوند مردم را راهنمائى و از گناه باز مىدارند.»
تمنيتم ان تقتلوه و انما امانيكم هذى كاحلام نائم نبي اتاه الوحى من عند ربه و
من قال لا بقرع بها سن نادم(2)
«سران قريش! تصور كردهايد كه مىتوانيد بر او دستبيابيد در صورتى كه: آرزوئى
را در سر مىپرورانيد; كه كمتر از خوابهاى آشفته نيست! او پيامبر است، وحى از
ناحيه خدا بر او نازل مىگردد و كسى كه بگويد نه; انگشت پشيمانى به دندان خواهد
گرفت.
الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا كموسى خط فى اول الكتب و ان عليه في العباد
محبة ولا حيف فيمن خصه الله بالحب(3)
«قريش! آيا نمىدانيد كه ما او (محمد) را مانند موسى پيامبر يافتهايم و نام و
نشان او در كتابهاى آسمانى قيد گرديده است، و بندگان خدا محبت مخصوصى به وى
دارند، و نبايد درباره كسى كه خدا محبت او را در دلهايى به وديعت گذارده ستم
كرد.»
والله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد في التراب دفينا فاصدع بامرك ما عليك
غضاضة و ابشر بذلك و قرمنك عيونا و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت
ثم امينا و لقد علمت ان دين محمد(ص) من خير اديان البرية دنيا(4)
«برادرزادهام! هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت و تا آن روزى كه لحد را بستر
كنم، و در ميان خاك بخوابم; دست از يارى تو بر نخواهم داشت، به آنچه مامورى
آشكار كن، از هيچ مترس و بشارت ده و چشمانى را روشن ساز. مرا به آئين خود
خواندى و مىدانم تو پندده من هستى و در دعوت خود امين و درستكارى، حقا كه كيش
«محمد» از بهترين آئينهاست.»
اوتؤمنوا بكتاب منزل عجب على نبى كموسى او كذى النون
«يا اينكه ايمان به قرآن سراپا شگفتى بياوريد كه بر پيامبر مانند موسى و يونس
نازل گرديده است.»(5)
هر يك از اين قطعات، قسمت كوچكى از قصائد منفصل و سراپا نغز ابوطالب است، كه ما
به عنوان گواه، برجستههاى آنها را، كه صريحا ايمان او را به كيش برادرزادهاش
مىرساند انتخاب نموديم.
خلاصه سخن:
هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافى است و اگر گوينده
اين ابيات يك فرد خارج از محيط اغراض و تعصبات بود، همگى بالاتفاق به ايمان و
اسلام سراينده آن حكم مىكرديم. ولى از آنجا كه سازنده آنها «ابوطالب» است، و
دستگاه تبليغاتى سازمانهاى سياسى اموى و عباسى پيوسته بر ضد آل ابوطالب كار
مىكرد; از اين نظر گروهى نخواستهاند يك چنين فضيلت و مزيتى را براى ابوطالب
اثبات كنند.
از طرفى وى، پدر على است كه دستگاههاى تبليغى خلفاء بر ضد او پيوسته تبليغ
مىكردند; زيرا اسلام و ايمان پدر وى، فضيلتبارزى درباره او حساب مىشد. در
حالى كه كفر و شرك پدران خلفاء، موجب كسر شان آنها بود.
به هر حال، عليرغم تمام اين سرودهها و گفتارها و كردارهاى صادقانه; گروهى به
تكفير وى برخاسته; حتى به آن اكتفا نكرده و ادعا كردهاند كه آياتى درباره
ابوطالب كه حاوى از كفر او است، نازل شده است.
راه دوم براى اثبات ايمان او
راه دوم، طرز رفتار او با پيامبر، و نحوه فداكارى و دفاع او از ساحت اقدس
پيامبر است و هر كدام از آن خدمات مىتواند، آينه فكر و روشنگر روحيات او باشد،
زيرا:
ابوطالب شخصيتى است كه، راضى نشد برادرزاده او دلشكسته شود، و عليرغم تمام
موانع و نبود امكانات زحمتبردن او را به شام همراه خود، پذيرفت.
پايه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پايه است كه او را همراه خود به مصلى
برده و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد.
وى در راه حفظ پيامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شكاف كوه و
اعماق دره را، بر رياست و سيادت مكه، ترجيح داد; تا آنجا كه اين آوارگى سه
ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را از دست داد و چند روز پس از نقض محاصره
اقتصادى كه به خانه و زندگى برگشتبدرود زندگى گفت.
ايمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محكم بود، كه راضى بود تمام فرزندان گرامى
وى كشته شوند ولى او زنده بماند. على را در رختخواب وى مىخوابانيد، تا اگر سوء
قصدى در كار باشد به وى اصابت نكند. بالاتر از آن، روزى حاضر شد، تمام سران
قريش به عنوان انتقام كشته شوند، و طبعا تمام قبيله بنىهاشم نيز كشته مىشدند.
وصيت ابوطالب هنگام مرگ
وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: من «محمد» را به شما توصيه مىكنم. زيرا
او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است. آئينى آورده كه دلها بدان
ايمان آورده، اما زبانها از ترس شماتتبه انكار آن برخاسته است. من اكنون
مىبينم كه افتادگان و ضعيفان عرب، به حمايت از او برخاسته، و به او ايمان
آوردهاند; و محمد به كمك آنها بر شكستن صفوف قريش قيام نموده است. سران قريش
را خوار، خانههاى آنان را ويران، و بىپناهان آنها را قوى و نيرومند و مصدر
كار نموده است. سپس گفتار خود را با جملههاى زير پايان داد: اى خويشاوندان من،
از دوستان و حاميان حزب او (اسلام) گرديد. هر كسى پيروى او را نمايد; سعادتمند
مىگردد هرگاه اجل مرا مهلت مىداد، من از او حوادث و مكاره روزگار را دفع
مىنمودم.(6)
ما شك نداريم كه وى در اين آروز راستگو بوده; زيرا خدمات و جانفشانيهاى ده ساله
او گواه صدق گفتار او است. چنانكه گواه صدق، وعدهايست كه وى در آغاز بعثتبه
محمد«ص» داد; زيرا روزى كه پيامبر«ص»، تمام اعمام و خويشاوندان خود را دور
خود جمع كرد و آيين اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت:
برادرزادهام قيام كن، تو والا مقامى، حزب تو از گراميترين حزبهاست، تو فرزند
مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تيزى به دفاع تو برخيزد و
شمشيرهاى برندهاى آنها را مىربايد. به خدا سوگند، اعراب، مانند خضوع كودك
نسبتبه مادرش، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد.(7)
آخرين راه
خوبست ايمان و اخلاص ابوطالب را از نزديكان بى غرض او بپرسيم. زيرا اهل خانه به
درون خانه و آنچه در آن مىگذرد داناترند.(8)
1- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر داد; وى سخت گريست و به على دستور
غسل و كفن و دفن را صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.(9)
2- در محضر امام چهارم سخن از ايمان ابوطالب به ميان آمد. وى فرمود: در شگفتم
كه چرا مردم در اخلاص او ترديد دارند; در صورتى كه،هيچ زن مسلمانى نبايد بعد از
گزينش اسلام در حباله شوهر كافر خود بماند، و فاطمه بنت اسد، از سابقات در
اسلام است و از آن زنانى است كه خيلى جلوتر به پيامبر ايمان آورد و همين زن
مسلمان در نكاح ابوطالب بود تا روزى كه وى رخ در نقاب خاك كشيد.
3- امام باقر مىفرمايد: ايمان ابوطالب بر ايمان بسيارى از مردم ترجيح دارد و
اميرالمؤمنان دستور مىداد از طرف وى حجبجا آورند.(10)
پي نوشتها:
(*) مظهر ولايت
ص 45 - سيداصغر ناظمزاده قمى
(**) فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ص
159-
استاد جعفر سبحانى
(***) فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ص 162-
استاد جعفر سبحانى
(1)الفصول المهمة، ص 30.
(2)سيره حلبى،ج 1، ص 184.
(3)ابوطالب مؤمن قريش، ص 116.
(4)كامل ابن اثير، ج 1، ص 507.
(5)بدايه و نهايه ابن كثير، ج 3، ص 120; كامل ابن اثير، ج 2، ص 507(6)«وفات
خديجه سه روز يا 35 روز و يا 55 روز بعد از وفات ابوطالب واقع شده است.» (كامل
ابن اثير ج 1، ص 507.)
(7)همان مدرك.
(8)تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 34.
(9)سيره ابن هشام، ج 1، ص 191، سيره حلبى، ج 1، ص 191; طبقات الكبرى لابن سعد،
ج 1، ص 129; تاريخ طبرى، ج 2، ص 32; الغدير، ج 7، ص 342.
(10)الغدير، ج 7، ص 343 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 269 و ديوان
ابوطالب، ص 33.
(11)زينى دحلان، مفتى مكه متوفاى 1304، از كسانى است كه در ميان علماى اهل
سنتبه مسلمان بودن ابوطالب اعتراف نموده است.
(12)شعراء (26) آيه 214.
(13)ابن ابى الحديد معتزلى، از جمله كسانى است كه در اسلام آوردن ابوطالب توقف
كرده است. او پس از نقل روايات و حكايات و تحليل گفتار علما، دهها صفحه از شرح
خود بر نهجالبلاغه (ج 14، ص 52 - 84) را در تاييد مسلمان بودن ابوطالب و جرح و
تعديل آن مطلب نوشته است; ولى قبل از پايان بحث چنين مىنويسد: «فاما انا فان
الحال ملتبسة عندي الاخبار متعارضة و الله العالم بحقيقة حاله كيف كانت; من
نسبتبه اسلام ابوطالب ترديد دارم و حال او به دليل اخبار متعارضه مشتبه است و
خداوند بهتر از حال او خبر دارد كه آيا مسلمان بوده استيا خير.» سپس در چند
سطر بعد مىنويسد: خلاصه كلام آن كه رواياتى كه دلالتبر اسلام ابوطالب دارد
بسيار زياد است و چون رواياتى هم داريم كه او به آيين قوم خود از دنيا رفته
است، به مقتضاى قانون اصولى جرح و تعديل بايد توقف كرد. و مىگويد: «فانا فى
امره من المتوقفين; من نيز در مسلمان بودن ابوطالب از موقفين هستم.» (شرح نهج
البلاغه ابن ابىالحديد، ج 14 ص 82.) هر انسان با انصافى اگر توجه به اوضاع صدر
اسلام و زمان زندگانى ابوطالب داشته باشد و با توجه به اصل تقيه و كتمان ايمان
ابوطالب براى حفظ و حراست ازجان پيامبر(ص) نبايد در ايمان و اسلام ابوطالب
ترديد به خود راه دهد و رواياتى كه در مسلمان نبودن ابوطالب آمده اگر جعلى
نباشد، از روى تقيه بوده است. به نظر مؤلف عقيده ابن ابى الحديد نسبتبه
ابوطالب اين بوده كه او ابوطالب را مسلمان مىدانسته و معتقد بوده كه وى با
اسلام از دنيا رفته است لكن او نيز تقيه كرده و از تهمتهاى علماى متعصب زمان
خود ترسيده و جرات نكرده با صراحت عقيده خود را درباره مسلمان بودن ابوطالب
بيان دارد. و الله اعلم بحقيقة حاله.
(14)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 142.
(15)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 84.
(1) لا تعود اليه ابدا و ما خير من ان نقتال
محمدا.
(2) و الله لوقتلتموه ما ابقيت منكم احدا حتى نتفانى نحن و انتم - «طبقات
كسرى» ج 1/202- 203 «طرائف ص 85»، «الحجة» / 61.
(1)«مجمع البيان» ج 7/37 و «الحجة» 57 و
«مستدرك حاكم» ج 2/623.
(2)«ديوان ابوطالب» 32 و «سيره ابن هشام» ج 1/373.
(3)«ديوان ابوطالب» 32 و «سيره ابن هشام» ج 1/373.
(4)«تاريخ ابن كثير» ج 2 / 42.
(5)«ابن ابى الحديد» ج 14 / 74; «ديوان ابوطالب» 173.
(6)كونوا له ولاة و لحزبه حماة، والله لا يسلك احد سبيله الا رشد و لا ياخذ رشد
و لا ياخذ احد بهداه الا سعد، و لوكان لنفسى مدة و فى احلى تاخير لكففت عنه
الهزاهز، و لدافعت عنه الدوافع: «سيره حلبى» ج 1 / 390 «تاريخ الخميس» ج 1/
339.
(7)اخرج ابن اخى فانك الرفيع كعبا، و المنيع حزبا و الا على ابا، و الله لا
يسلقك لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبه سيوف حداد، و الله لتذلن لك العرب ذل
البهم لحاضنها - «الطرائف»، تاليف سيد ابن طاووس / 85، نقال از كتاب «غايت
السؤل فى مناقب آل رسول»، نگارش ابراهيم بن على دينورى.
(8)اهل البيت ادرى بما البيت.
(9)«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14 / 76.
(10)«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14 / 68.
منبع: برگرفته از
ويژه ماه مبارك رمضان ، پايگاه اطلاع رسانى حوزه