تعيين جانشينى براى رهبرى امت اسلامى از مهمترين و عمده ترين مسايلى بود كه پيامبر
اكرم در آخرين سال حيات، هنگام بازگشت از حجة الوداع، به همراهان خويش ابلاغ كرد.
اگر چه اين اعلام عمومى، به فرمان خداوند صورت گرفت، ولى صرف نظر از جنبه آن،
مىتوانست حاكى از دغدغه طبيعى معمار و بنيانگذار مكتب نسبت به آينده امت باشد، اين
اقدام يك ضرورت اجتماعى اجتناب ناپذير بود، و از انتظارات عقلاى عالم به شمار
مىآمد و آن حضرت حتى در زمان حيات خويش از آن مهم غفلت نمىورزيد. او مىدانست كه
جامعه بى سرپرست مانند رمه بىچوپان كه هر لحظه در معرض اختلاف، گسستگى و هجوم فرصت
طلبان است. لذا هر وقت براى جنگ يا غزوهاى از مدينه خارج مىشد، شهر را بدون امير
و خليفه وا نمىگذاشت؛ پس هنگامى كه سفرى ابدى در پيش رو داشت، چگونه ممكن بود امت
را به حال خود واگذارد. (1)
اين بود كه در زير آفتاب سوزان بيابان تفتيده حجاز در ميان جمعى از بزرگان اصحاب،
كوشيد تا رسالت خويش را به پايان رساند. علماى شيعه و شمارى از دانشمندان اهل سنت
بر اين باورند كه سوره مائده، بويژه آيه 67، آخرين كلامى بود كه بر پيامبر(ص) نازل
شد.
بسيارى از علماى اسلام معتقدند كه آيه مزبور در روز هجدهم ذى حجه، پس از تمام شدن
اعمال حجةالوداع در غدير خم و قبل از آنكه پيامبر على(ع) را خليفه خود معرفى كند،
نازل شده است آنها شأن نزول اين آيه را انتصاب على(ع) به جانشينى پيامبر(ص)
مىدانند. (2)
و باز هنگام حركت به سوى تبوك به على(ع) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا
انه لا نبى بعدى؛ نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است، جز اينكه پس از من
پيامبرى نخواهد بود. پيامبر(ص) با اين سخن مقام وزارت، اختصاص در دوستى، برترى بر
همگان و جانشينى در زمان حيات و پس از وفاتش را براى على(ع) ثابت كرد. زيرا قرآن
كريم به تحقق همه اين موارد هارون گواهى مىدهد. (3)
ويژگيهاى على(ع) از نگاه پيامبر(ص)
پيامبر(ص) بارها به موقعيت معنوى على(ع)، فضايل آن حضرت، امتيازات او بر ديگران و
مقام وصايت و وراثتش تأكيد ورزيده است. آن بزرگوار در گفتار بلندى به دخترش
فاطمه(س) مىفرمايد :
اى فاطمه، آيا خشنود نيستى من تو را به همسرى كسى درآوردم كه اسلامش پيشتر از
ديگران و دانشش بيشتر از همگان است؟ براستى خداى تعالى به اهل زمين توجه فرمود، از
ميان ايشان پدرت را برگزيد و او را پيغمبر قرار داد؛ دوباره به آنها توجه فرمود، از
ايشان شوهرت را برگزيد و او را وصى قرار داد؛ خداى تعالى به من وحى فرمود: كه تو را
به ازدواج او درآورم. اى فاطمه، آيا نمىدانى كه خداوند به خاطر بزرگداشت تو، تو را
به همسرى بزرگترين، بردبارترين و دانشمندترين مردان، كسى كه پيش از ديگران اسلام
اختيار كرد، درآورد؟ فاطمه ـ عليها السلام ـ از اين سخنان خندان و شكفته شد، پس
رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به او فرمود: اى فاطمه، براستى براى على
هشت فضيلت است كه مانند آن به هيچ يك از پيشينيان و آيندگان داده نشده: او در دنيا
و آخرت برادر من است و اين فضيلتى است كه هيچ كس داراى آن نيست؛ تو، كه بانوى زنان
بهشتى، همسر او هستى؛ دو نتيجه و زاده رحمت [حسن و حسين] كه فرزندزادگان منند،
فرزندان اويند؛ برادرش [جعفر بنابى طالب] كسى است كه با دو بال در بهشت آرايش شده
و با فرشتگان هر كجا خواهد پرواز مىكند؛ علم اولين و آخرين نزد اوست؛ او نخستين
كسى است كه به من ايمان آورد؛ او آخرين كسى است كه هنگام مرگ با من ديدار مىكند و
او وصى من و وارث همه اوصياست.
و باز رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به على ـ عليه السلام ـ فرمود: يا
على، با تو مخاصمه و پيكار مىكنند و تو به سبب هفت خصلت و فضيلت بر ديگران پيروز
مىشوى كه هيچ كس داراى آن هفت خصلت نيست: .1 تو نخستين ايمانآورندگانى؛ .2 در
پيكار و جهاد با دشمنان دين از همگان بزرگتر و برترى؛ .3 داناترين ايشان به روزهاى
خدا هستى؛ .4 در پيمان با خدا با وفاترين و پايدارترين آنهايى؛ .5 با مردم مهربانتر
از ديگرانى؛ .6 در تقسيم بيتالمال به خاطر رعايت مساوات بر ديگران برترى دارى؛ .7
در فضيلتها و مزيتها در نزد خدا از همگان برتر و بزرگترى. (4)
احاديثى كه در باره فضايل و مناقب على از پيامبر اكرم(ص) صادر شده به اندازهاى است
كه موضوع كتابهاى بسيارى گرديده و در اين مجمل نمىگنجد.
به هر حال از مجموع اين احاديث در مراحل مختلف چنين به دست مىآيد:
1 ـ پيامبر اكرم(ص) در نخستين روزهاى بعثت، كه به نص قرآن مأموريت يافت خويشان
نزديكتر خود را به دين خدا دعوت كند، صريحا به آنان فرمود: هر يك از شما كه در
اجابت دعوت من از ديگران پيشى گيرد، وزير، جانشين و وصى من است.
على(ع) از ديگران سبقت گرفت و اسلام را پذيرفت. پيامبر(ص) از او قبول فرمود و او را
وزير و جانشين خود ساخت. على(ع) خود اين رويداد را اينگونه بازگو مىكند:
من از همه كوچكتر بودم، عرض كردم: من وزير تو مىشوم، پيغمبر دستش را به گردن من
گذاشته، فرمود: اين شخص برادر، وصى و جانشين من است، از او اطاعت كنيد. مردم
مىخنديدند و به ابوطالب مىگفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى! (5)
2 ـ پيامبر اكرم(ص) مكرر تصريح فرمود: كه على(ع) در گفتار و كردار خود از خطا و
گناه مصون است، هر سخنى كه بگويد و هر كارى كه انجام دهد با دعوت دينى مطابقت دارد
و داناترين مردم به معارف و شرايع اسلام است.
راويان عامه و خاصه نقل كردهاند كه، پيامبر(ص) فرمود: على هميشه با حق و قرآن است
و حق و قرآن هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد. (6)
3 ـ مجاهدتها و خدمات على(ع) او را از ديگر صحابه همواره ممتاز گردانيد، خوابيدن او
در بستر پيامبر در شبانگاهان هجرت و فتوحات او در بدر، احد، خندق و خيبر زبانزد
همگان بود.
4 ـ در غدير خم پيامبر(ص) على(ع) را به ولايت عامه مردم نصب و معرفى كرد و او را
مانند خود سرپرست مؤمنان قرار داد. (7)
رحلت پيامبر و منازعات سياسى
هر چند رحلت پيامبر و منازعات دامنهدار اصحاب براى تصدى خلافت امرى اسفانگيز و
فاجعهآفرين است، اما پيامى مهم دارد و آن اينكه مسأله رهبرى و حكومت از روشنترين
و بديهى ترين نيازهاى جامعه اسلامى است؛ نيازى كه صحابه پيامبر يكصدا براى تحقق آن
قيام كردند، هيچ كس در لزوم آن ترديد روا نداشت و تنها مصداق و شيوه تعيين آن مورد
اختلاف واقع شد. شيعيان معتقد بودند كه انتصاب على(ع) به خلافت از سوى پيامبر، نه
تنها به موجب نص صورت گرفته است، بلكه از جهت عقلى هم از پذيرش آن گريزى نيست؛ زيرا
عقل نمىتواند بپذيرد كه رهبرى در باره كوچكترين مسايل فردى و اجتماعى با پيروان
خويش سخن بگويد اما مهمترين مسأله جامعه را در پرده ابهام و سكوت باقى گذارد.
همچنين شيعيان ادعاى تمسك به رأى اكثريت و يا اجماع امت در موضوع خلاف را بىوجه
مىدانند، خصوصا اگر كسى بخواهد آن را به گفتار و كردار پيامبر(ص) نيز مستند سازد؛
زيرا ارجاع به رأى اكثريت و يا واگذارى امر امت به اهل «حل و عقد» از سوى كسى كه جز
وحى سخن نمىگويد امرى شايسته به نظر نمىرسد.
البته آنچه در سقيفه اتفاق افتاد، نه رأى اكثريت بود، نه انتخاب اهل حل و عقد، براى
اينكه نه رأىگيرى عمومى در كار بود و نه آنها كه خليفه تعيين كردند همه اهل حل و
عقد به شمار مىآمدند، به ويژه آنكه بسيارى از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) مانند
ابنعباس، زبير، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار در اين انتخاب حضور نداشتند و بشدت با
آن مخالف بودند. همه مى دانند حتى بيعتى كه انجام شد در سطحى گسترده و عمومى نبود و
تنها به تنى چند از متنفذين و سران قبايل اختصاص داشت. (8) خليفه دوم، با آنكه خود
بنيانگذار اين خلافت بود، مىگفت: «هر كس به چنين طريقى متوسل شود شايسته بيعت نيست
و هر كس چنين بيعتى كند باطل خواهد بود». (9)
اهل سقيفه حتى به همان شيوه كه خود ابداع و عمل كردند وفادار نماندند، بلكه ساليانى
بعد، خليفه اول رسما عمر را به جانشينى خود برگزيد.
در پى اين عمل خليفه اول، چنين پرسشى پديد آمد: اگر تعيين جانشين امرى جايز است،
چرا بر پيامبر روا نبود و اگر جايز نيست، چرا خليفه بدان دست يازيد؟
نظام رهبرى در مكتب اهلبيت(ع) بسيارى از صحابه پيامبر با استفاده از مفاد آياتى
چون :
و جعلنا ائمة يهدون بامرنا و كانوا باياتنا يوقنون.
و جعلنا ائمة يهدون بأمرنا لما صبروا...
و ... قال انى جاعلك للناس اماما. (10)
و همچنين با استناد به قول و فعل پيامبر بر اين باور شدند كه امام و پيشواى جامعه
بايد از سوى خدا و به وسيله پيامبر(ص) معرفى و معين شده، معصوم و از هر عيب و نقص
خلقى و خلقى و سببى پيراسته باشد. و در خاندانى پاك و پاكدامن تولد يافته باشد.
بنابر اين در عرف خاص شيعيان: «امام» رهبرى سياسى، فكرى، اخلاقى را در بر مىگيرد و
اداره امور اجتماعى، راهنمايى و ارشاد فكرى و آموزش دينى و تصفيه و تزكيه اخلاقى از
او انتظار مىرود. (11) چنين شخصى مسلما بايد از رذايل اخلاقى وارسته، به فضايل
آراسته و در دانش و بينش و بردبارى و ساير صفات متعالى سرآمد همگان باشد.
«الامام المطهر من الذنوب، المبراء عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم»
(12)
امام در سايه اين ويژگيها كه ارشاد و هدايت امت را عهدهدار مىشود، اما روشن است
كه به هنجار آوردن ملت، بدون نظام و برنامه و مديريت نيرومند، هرگز ممكن نيست. از
اينرو امامت را «نظام دين و دنيا» دانستهاند: هشتمين پيشواى ما حضرت رضا(ع)
مىفرمايد:
ان الامام نظام الدين، عز المسلمين، غيظ المنافقين و بوار الكافرين؛ امام سبب
برپايى نظام دين، خشم منافقين و نابودى كافرين است.
آرمان طرفداران مكتب اهل بيت پيامبر اين بود كه چنين كسى بر جامعه اسلامى حكومت كند
. و آنها در سايه چنين آرمان بلندى همواره بر سلاطين فاسد و ستمگر شوريدهاند.
متفكر معروف عراقى دكتر على الوردى در اين باره مىنويسد:
شيعه ائمه خود را معصوم از گناه (پيراسته از فساد اخلاقى و سياسى و اجتماعى)
مىدانند و اين عقيده يعنى اصل عصمت، نتايج اجتماعى و عملى سترگى در پى داشت؛ زيرا
غير مستقيم انتقادى از ستمگرىهاو تباهكارىهاى خلفا، سلاطين و قدرتمندان بود.
شيعيان، كه اعتقاد به عصمت دارند، با عصمت ائمه خود، گناهان بزرگ ستمكاران و
فرمانروايان را مورد حمله قرار مىدادند و ائمه خود را به عنوان نمونه تمامعيار
عصمت و پاكدامنى در برابر آنان مىگذاشتند. تشيع، مانند هر مسلك انقلابى، ريشه فساد
و تباه روزى و سياه روزگارى جامعه را در سازمان حكومت جستجو مىكند و ناآگاهان و
شناختنايافتهها (توده غافل و ناآگاه) را مسؤول و مقصر نمىشناسد. اعتقادى كه
شيعيان در باره امامت دارند هميشه آنها را به قيام بر ضد حكومتها واداشته است؛ زيرا
هر حكومتى در هر سيستمى؛ از نظر شيعه ستمكيش و بيدادگر فرمان است. شيعيان تنها
حكومتى را بر حق مىدانند و از آن رضايت دارند كه امامى معصوم از آل على آن را
اداره كند. اين عقيده موجب دوام و استحكام دشمنى ميان شيعيان و صاحبان قدرت شده و
بر اين اساس بود كه شيعه را گاهى به زندقه و الحاد متهم مىساختند . رافضى بودن،
معنى تلويحى و ضمنى آن، عبارت از رفض (رد و انكار) دين و دولت بود و دورهاى بر
مسلمين گذشت كه اگر به زندقه يا كفر يا الحاد متهم مىشدند، بهتر از آن بود كه به
تشيع يا رفض متهم شوند و نشانههاى آن تا امروز بر جاى مانده است. (13)
بحقيقت اصل عصمت و همچنين انديشه ضرورت تنصيص امامت و رهبرى از جانب خدا و پيامبر و
حصر اين رهبرى در خاندان على، درفش فكرى و پرچم مقاومت سياسى و مبارزه معنوى
گروههاى مخالف و انقلابى جامعه عليه خلفا و صاحبان امتيازات سياسى و اجتماعى بود.
حتى بارتلس، محقق و مورخ روسى، نيز مىپذيرد كه نهضتها اغلب از آنجا آغاز مىشد كه
داعيان از جانب مدعيان امامت به قصد متشكل ساختن پيروان در روستاها و ميان قبايل و
عشاير ظاهر مىشدند و مخفيانه به كسانى كه مورد اعتماد بودند، تلقين مىكردند كه
قدرت و حكومت امويان و يا عباسيان از شيطان است و اميرالمؤمنين واقعى از اولاد على
ـ عليه السلام ـ ظهور كرده، زمين را از قسط و عدل پر خواهند كرد، چنانكه از جور و
ستم پر شده است. (14)
به گزارش قاضى نعمان، در طول قرن هشتم تا نهم ميلادى در اصفهان، هرات، خراسان،
فارس، رى و نقاط ديگر صد و نه جنبش به رهبرى فرزندان على برپا شد و همه آنها مدعى
بودند كه «علم حقيقى» محمد(ص) و كليد گنج اسرار رسالت نزد آنها و مسند خلافت حق
آنهاست». (15)
اما بايد دانست كه غيبت امام معصوم هرگز به معناى تعطيل شدن نظام دينى نيست؛ زيرا
اولا اجراى بسيارى از احكام اسلامى متوقف بر وجود نظام است و ثانيا حفط كيان اسلام
و مسلمين بدون برخوردارى از قدرت و حاكميت دين ممكن نيست. در عصر غيبت اين مسؤوليت
به عهده كسى است كه از نظر علم و عدالت و ديگر ملاكها از ديگران به امام معصوم(ع)
نزديكترباشد.
پىنوشتها:
1ـ براى آگاهى بيشتر رجوع شود به كتاب «ماجراى سقيفه» نوشته
محمدرضا مظفر، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص .39
2ـ سوره مائده، آيه .67
3ـ براى آگاهى بيشتر رجوع شود به كتابهاى «على در قرآن و حديث» و «تجلى امامت»
تأليف سيد علىاصغر ناظمزاده.
4ـ ارشاد، ج 1، ص .32
5ـ طبرى، ج 2، ص .63
6ـ غايهالمرام، ص .539
7ـ براى آگاهى از منابع حديث غدير، رجوع شود به دو كتاب «عبقاتالانوار، ميرحامد
حسين هندى» و «الغدير، عبدالحسين امينى.»
8ـ تاريخ يعقوبى. ج 2، ص 103 و 106؛ مروج الذهب. ج 2، ص 307 و .352
9ـ كنزالعمال، ج 3، ص .2326
10ـ سجده، آيه 24؛ انبياء، آيه 73؛ بقره، آيه .124
11ـ پيشواى صادق، آيتالله خامنهاى، ص 70 و .71
12ـ اصول كافى، ج 1، ص 387؛ اين حديث در عيون الاخبار و تحف العقول نيز آمده است.
13ـ وعاظ السلاطين، ص 302 و .303
14ـ ناصرخسرو و اسماعيليان، بارتلس، ص 1515 .76ـ همان كتاب، و نيز بنگريد به كتاب
حكومت اسلامى از ديدگاه نائينى، حميدرضا مستعان، ص 8 ـ .10
منبع: مجله كوثر شماره 2