اينك فريضه حج پايان يافته و زائران خانه خدا به سوى بلاد دور و نزديك در حال
حركتند، شتران آرام آرام بانواى دلسوز آواز (هدى) و زنگولههاى طنين اندازد در ميان
صحراى سرزمين و بيابانهاى خشك و سوزان "غدير خم" طى طريق مىنمايند و به چهارراه
جدايى و خداحافظى با رسولخدا(ص) نزديك مىشوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت است. درست
هشت روز از عيد قربان مىگذرد. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر خدا(ص) به همراهان
داده مىشود. مسلمانان در پيشاپيش قافله خبر توقف را به ساير مسلمانان عقب مانده
رساندند. خورشيد از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پيامبر خدا براى دعوت به نماز
بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند،
قسمتى از عباى خود را بر زير پاى خود پهن نمايند. نه سايبانى به چشم مىخورد و نه
سبزه و گياهى. نماز ظهر به اتمام رسيد، مسلمانان براى مهيا كردن خيمه گاهى جهت پناه
گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسيد. دلها در التهاب بود.
و ديدگان منتظر، همه متعجب از اين دستور ناگهانى. آيا امر مهمى اتفاق افتاده است كه
رسولخدا، چنين مردم را در هواى گرم و طاقتفرسا به توقف امر نمودهاند سرانجام
انتظار به پايان رسيد. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. يگانه
سفير الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند
از دلها پاره كرد: «به همين زودى من دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مىروم.
من مسؤولم، شما هم مسؤوليد. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مىدهيد! مردم
يكصدا بلند گفتند: «نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيراً.»(1)
ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و
آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خير دهد.» فرمود:
«خداوندا گواه باش»!...
اى مردم! صداى مرا مىشنويد؟...گفتند: آرى و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا
گرفت جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد، فرمود: «اكنون بنگريد با اين دو چيز
گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد؟»(2)
سؤال شد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اكبر (كتاب
خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند
تا در بهشت به من بپيوندند.»(3)
كم كم همهمه در ميان مردم بلند شد، چگونه اين امر مهم مىباشد! كه مىبايد در ميان
اين صحراى سوزان و... بايد به شنيدن آن گوش جان بسپاريم. ناگهان مردم ديدند پيامبر
خدا(ص) به اطراف خود نگاه كرد. گويا كسى را جستجو مىكند و همينكه چشمش به على(ع)
افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد. اين جا بود كه تعجب همگان افزون گشت.
سفير الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود: «ايّها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من
انفسهم؛ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!»
گفتند: خدا و پيامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر
مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن كنت مولاه فعلى
مولاه» اين سخن را سه بار تكرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من
عاداه...» و سفارش فرمود كه حاضرين به غائبين برسانند. آنچه را كه امروز ديده و
شنيدهاند.(4) هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه آيه اكمال دين از سوى
خداوند نازل شد «اليوم اكملت لكم دينكم...»(5) امروز دين شما كامل شد. دينى كه نويد
جهانى و ابدى دارد مىبايست ضمانت اجرايى داشته باشد. مجرى ملكوتى براى اجراى
قوانين الهى داشته باشد. تا اينكه دين خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراين
آيهاى ديگر خبر از استحكام دين به همراه يأس كافرين را براى امت نويد داد. «اليوم
يئس الّذين كفروا من دينكم».
غوغايى در ميان مردم به پا شد، بسيارى غرق شادى شدند و براى عرض تبريك خدمت مولاى
متقيان هجوم آوردند، در اين ميان عدّهاى با كوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى
كردند و تبريك گفتند. اما بعد از رحلت رسول مكرم اسلام، تاريخ در مورد اين افراد به
قضاوت نشست ما نيز در اين نوشتار كوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مىنمائيم. كه چرا
مىبايد اميرمؤمنان براى رهبرى آينده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مىشد در اين
نوشتار بحث از كلام و ساير استدلالهاى رايج نيست. بلكه سخن از شايستگى و توانمندى،
مديريت ممتاز، رهبرى مدبرانه و... مىباشد.
تاكنون كسان بسيارى در جهان داعيه حقوق بشر بوده و در اين راه تلاش نمودهاند، اما
تئورى آنها نه تنها در عصر خويش نهادينه نشد و بلكه با رفتن آنها، تئورى نظرى و
عملى آنها نيز به بايگانى تاريخ سپرده شد. چرا كه آنها نه بشر را مىشناختند و نه
حقوق بشر را. به دليل آنكه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبودهاند و از طرفى خود
نيز در چنگال ماديات گرفتار بودند و هستند. وابستگىها و دلبستگىهاى مادى نيز
فراتر از آن است كه مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد.
علاوه بر اينها آن افراد نمىتوانند درك كنند كه هدف از خلقت انسان چه بوده آنها
معناى بلند و عميق «خليفة اللهى» بودن را درك نمىكنند. شناخت انسان، شخصيتى ملكوتى
مىطلبد كه به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواستههاى
روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درك كند.
رويكرد اسلامى امت جسم و پيكر واحدى است كه رهبر بايد همه اعضاى آنرا آنطور كه لازم
است نگهدارى كند تا همگان در سلامت و امنيت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر
ببرند، تنها چنين انديشهاى مىتواند جامعه توحيدى را استوار و متحد بر حول محور
ديندارى بچرخاند و با برپايى اركان عدالت در همه زمينهها، با برنامهريزى منظم و
منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پيش ببرد و
براى عمران و آبادانى در جامعه دينى انگيزش لازم و كافى را در قلوب مردم ايجاد
نمايد. هدف نهايى از انتصاب مولاى متقيان در رأس امور مسلمانان دستيابى به اهداف
نهايى مورد نظر الهى بود. كه اميرمؤمنان با شناخت دقيق و كامل از سرشت انسانها و با
توجه عميق به نياز فردى و اجتماعى آنها زمينه ساز رسيدن امت به آن اهداف متعالى
باشد. در اين راستا عملكرد بىنظير اميرمؤمنان نشانگر و گوياى شفاف اين هدف عالى
بود كه در سنين ميان سالى «نان خشك را با زانوى خود مىشكست و ميل مىكرد» بدين
گونه شايستگى و بايستگى رهبرى خود را به مردم القا مىنمود. كه رهبر مىبايد در
رديف فقيرترين آحاد جامعه و به شيوه آنها زندگى كند تا اينكه هم مايه قوت قلب آنها
بوده و هم تكيه گاه آنها باشد. بنابراين عقيده بود كه امام متقين به ايجاد
زمينههاى هدايت و رفع موانع هدايت پرداختند و به اصلاحات بنيادين همت گماشتند.
براى شناخت كافى از سيره علوى بايد با اميرمؤمنان زندگى كرد، بايد على را درك نمود،
بايد با او در شبهاى تاريك نخلستان هم آواز شد، تا فهميد كه او چه مىگويد و چه
مىكند. هر روز كه مىگذرد چشمان بى فروغ و كم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه،
پيكرهاى نحيف از ستم زور مداران، شخصيتهاى ترور شده انسانى، هويت تاراج رفته،
كرامتهاى مسخ شده و همه يكصدا، خسته از «ايسم ونيسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عريض
و طويل حقوق بشرى، عدالت علوى را مىطلبد.
در اين نگارش به دو محور رفع موانع و ايجاد زمينه هدايت كه جزو اساس حقوق بشر در هر
عصر مىباشد، پرداخته مىشود. به اميد آنكه راه گشاى مديريت نسل جوان باشد.
1- برچيدن موانع اجراى عدالت اجتماعى
براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرويى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ايمان و تقوا،
اخلاق و رفتار شايسته،به يك برنامهريزى كارشناسى شده، منظم و جامع نيازمند است كه
توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پايدارى در اجراء آن برنامه، به انجام
وظيفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ويژه اميرمؤمنان كه يك دگرگونى معنوى،
فرهنگى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى كه ميراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دينى آن عصر
حاكم بود. ايجاد زمينههاى هدايت، نياز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذكر شده
احساس مىشد. تا اينكه از يك سو جامعه را اصلاح كرده از سوى ديگر خلأهاى موجود را
پر نموده و نيز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگيهاى گذشته را كرده و علاوه
بر اينها مىبايست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، كه از جانب دشمنان داخلى
و خارجى تهديد مىشد، حفظ و تقويت نمايد. بر مبناى عوامل ذكر شده امام بزرگوار بر
اساس يك وظيفه الهى بر آن شدند كه دست به يك سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند.
بنابراين امام ابتدا(چه در دوران سكوت و بردبارى و چه در دوران حكومتش) به رفع
موانع هدايت پرداختند. و به طور طبيعى در اين راستا موانع بزرگ و كوچك چون، شعله ور
شدن احقاد بدريه، خيبريّه.. و جنگهاى داخلى و خانگى، جمل و صفين و نهروان و اعتراض
به تقسيم بيت المال و شيوه تقسيم عادلانه و ندادن امتيازهاى طبقاتى كه در زمان
خلفاى گذشته رايج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقيان بود اما امام مقتدر على رغم
وجود همه اين مشكلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشكلات موجود و مشكلات ساختگى
مانع روند سريع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به يارى خداوند بزرگ و ياران
دلسوز كه كارگزاران و عمال حكومتى ايشان بودند جامعه را به سوى يك آرامش نسبى و
رفاه ابتدايى برسانند و تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مىفرمودند: «اكنون
در سرزمينهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از يك نان گندم مطلوب استفاده مىكنند.
شاهد بر ادعاى امام كسانى بودند كه با پاى برهنه و جان بازى، پاى ركاب حضرتش شمشير
مىزدند و امضاء سند افتخارآميز حكومت علوى زمانى بود كه محرومان و كودكان فقير، بى
سرپرست با جامهاى شير (كه سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه اميرمؤمنان
جمع شده بودند. آنها يگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خليفه
مسلمين را بر كنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده كرده بودند، آنها همكارى و مشاوره
على (ع) را در دوران سكوت و بردبارى شنيده بودند كه چگونه براى احقاق حق و احياء
اسلام نوپا با خلفا همكارى مىكرد تا اينكه آنها از عهده اداره امور مسلمين برآيند.
آنها شنيده بودند كه مولاى متقيان مىفرمايد: «تا زمانيكه تنها به من ستم شده باشد
تحمّل مىكند و دم برنمىآورد. تا اينكه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعيدن اسلام
تيز ننمايند.»
آنها ديده بودند حكومت علوى زمانى تشكيل شد كه حوزه اعتقادى و فرهنگى دين دستخوش
انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دينى «احكام دينى» كعب الاحبارها و تيم
دارها و...اسلام برگرفته از تورات تحريف شده به مسلمانان نسل جديد و نسل حاضر تعليم
مىدادند. حال امام چگونه و به چه روشى بايد اين موانع را از سر راه بردارد تا
اينكه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟
الف - رفع جهالت و غفلت
در مورد برچيده شدن عوامل و موانع هدايت ابتدا بايد به جهالت مردم اشاره نمود. كه
دراثر نهادينه نشدن ايمان و عدم شناخت صحيح از مبانى اسلام و نگرش تك بعدى به اسلام
از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سياسى مردم آن عصر نه تنها رشد نيافته
بود، بلكه در حد نياز آن روز مردم نيز نبود. بنابراين امام بزرگوار با ايراد
خطابههاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى
خود كردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود
پيشاپيش مردم و بلكه در اكثر موارد جلوتر از مردم حركت كردند. از آنجا كه بر اثر
انحراف از مسير اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهليت بازگشته بودند و آداب و رسوم
قومى و قبيلهاى در ميان آنان شايع شده بود. مىفرمودند: «آگاه باشيد شما از ريسمان
طاعت و پيروى كه همان ريسمان نجات است، دست كشيديد و قلعه محكم و استوارى را كه
خداوند به دور شما كشيده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهليت گسستيد. هيچ ارتباطى با
اسلام نداشته، از ايمان بهرهاى نبردهايد وجز نامى از آن نمىشناسيد.»(6) دورى از
اسلام ناب تا به آنجا رسيده بود كه (مالك بن انس) از قول عموى خويش و او از پدرش
نقل مىكنند كه مىگفت: «بين آنچه امروز انجام مىدهند با آنچه در صدر اسلام انجام
مىگرفت هيچ شباهتى نمىبينم مگر در اذان نماز!»(7)
«حسن بصرى» مىگويد: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هيچ يك از
رفتارهاى ما را مطابق موازين اسلام نخواهند يافت، مگر قبله را.»(8)
امام با بصيرت الهى خود مشعل هدايت را در حال افول مىديدند و افقهاى دور و نزديك
را مه آلود مشاهده مىنمودند بنابراين اولين گام اساسى در راستاى هدايت را توجه و
آگاهى مردم از معارف دين مىدانستند بر اين امر تأكيد فراوان داشته و همت گماشتند
كه شخنان گهربار ايشان در نهج البلاغه و ساير كتب حديثى نقل شده از اهل سنت و تشيع،
شاهد گوياى اين مطلب است.
بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امكان تشخيص حق و باطل و عدالت و تبعيض و... در ميان
مردم رو به فزونى نهاد. بطوريكه مردم در كمال امنيت اعتراض خود را آشكارا بيان
مىنمودند و از عملكرد ناقص و معيوب كارگزاران حكومتى به خليفه مسلمين شكايت
مىنمودند. در عصرى كه مردم به سوى جهالت كشانده شده بودند وجود افراد آگاه
انگشتشمارى نظير (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهديد و شكنجه و تبعيد.
نمىتوانستند ياراى مقابله داشته باشند. جوّ حاكم سبب شده بود كه تنها در موارد
ويژه از وجود پر بركت اميرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حكومت و اجراى حدود الهى،
استفاده گردد. اينگونه بود كه زمينه حكومت «معاويهها» فراهم گشت و مردم شام جز
اسلام (معاويهاى) را نمىشناختند و به همين علت براى جنگ با پسر پيامبرشان
صفآرايى كردند. بنابر نقل تاريخ «تا زمانيكه اسراء اهل بيت» پيامبر خدا(ص) وارد
شام شدند و راز بنى اميه را فاش كردند مردان فرهيخته شامى اعتراف كردند به اينكه:
«تاكنون ما نمىدانستيم پيامبر خدا به غير از بنى اميه وارثى هم دارد.»(9)
با توجه به مطالب ذكر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و
محققانه توسط يگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى كه اندك اندك افقهاى روشن به روى
مردم گشوده شد و مردم قدرت درك و فهم پيدا كردند از آن حضرت سؤال كردند: «چرا امور
كشور براى خليفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنين نيست؟ آن حضرت در جواب
فرمودند: (براى اينكه آنها براى افرادى نظير من حكومت مىكردند كه مصلحت اسلام را
در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همين منظور تمام سختيها و مظلوميت
را تحمل مىكدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانوادهام ديده و دم برنياوردم اما
شما اينها را نمىدانستيد.) براى همين امور براى آنها هموار بود. ولى من براى
افرادى نظير تو حكومت مىكنم. لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.»(10)
جهالت مردم به حدى رسيده بود كه با وجود مشاهده اميرمؤمنان در پيشاپيش لشكر براى
مقابله با دنيا گرايان فريب خورده، در كمال شگفتى از امام سؤال كرد: اگر اينان به
دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى كرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شيعه با ناباورى گفت:
مگر ممكن است طلحه و زبير باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مىشناسى
يا حق را به مرد. (حق) خود ملاكى است كه بايد آنرا شناخت و رجال را با آن
سنجيد.»(11)
ب - محو آثار منفى ظلم و تبعيض و...
از آنجا كه مولاى متقيان همواره طرفدار و حمايتگر مظلومان و بيچارگان بودند در
دوران خلافت خلفاء گذشته با همكارى و مشاوره دلسوزانه خود با قضاوتهاى به جا و به
موقع از وقوع حوادث ناگوار جلوگيرى مىنمودند. در قضاوت چنان با صلابت و جدى وارد
عمل مىشدند كه هيچ كس را ياراى ممانعت نبود. و چنان با درايت و سنجيده نظر
مىدادند كه بارها خليفه دوم مىگفت: «علىّ اقضانا»(13) على از همه در قضاوت بهتر
است.
امام با جارى كردن حدود الهى بر جسم خطا كاران هيچ گونه هراس بر خود راه نمىداد چه
بسا افراد مجرم از نزديكان و نور چشمىهاى خليفه بودند كه هيچ كس را ياراى اعتراض
نبود چه رسد به اينكه بخواهند بر قوم و خويش خليفه حد جارى نمايند. امام همواره به
كارگزاران خود توصيه مىكردند كه مراعات حقوق انسانى و اسلامى رعيت را بنمايند و در
نامههاى خود به آنها هشدار و اخطار مىدادند. در يك مورد خطاب به فرماندار فارس
چنين نگاشتند: «پس از نام خدا...دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و تحقير كردن
مردم و سنگدلى تو شكايت كردند. من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك
شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و بد رفتارى هستند، زيرا كه با ما هم
پيمانند، پس با آنان در رفتار نرمى و درشتى را به همآميز و رفتار توأم با شدت (جدى
بودن) و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روى را در نزديك كردن يا دورى كردن رعايت
كن.»(14)
در مورد ديگرى زنى به نام سوده از عمال حضرت شكايت كرد امام پس از شنيدن سخنان آن
زن فرمان عزل او را نوشت و بدست خود آن زن براى او فرستاد. ازديدگاه امام هر فرد و
عاملى كه زمينه ساز فساد و انحراف جامعه باشد مطرود است و بايد با آن مقابله شود.
بطوريكه در يك مورد امام فرمودند: «اگر فلان عمل از حسن و حسين هم سر مىزد، آنها
نيز بازخواست مىشدند.» اينگونه بود كه اندك اندك تبعيضهاى گذشته طبقه بندىهاى
عرب و عجم، سياه، سفيد و ارج نهادن به قبائل بزرگ و معروف، جاى خود را به عدالت
علوى سپرد. هر چند عدهاى تحمل اينگونه عدالت را نداشتند.
ج - حذف امتيازهاى غير عادلانه و...
امام عادل در عين حال كه از گناه مجرمى در حق خود و خانوادهاش عفو واغماض مىنمود.
اما در عين حال وجود قوم و خويش را در مورد اجراى عدالت ناديده مىگرفت كه در اين
راستا (داغ كردن دستان برادرش عقيل) زبان زد خاص و عام است، امام مىدانست كه هرگاه
جامعه از وجود افراد ناپاك و نالايق پاكسازى شود فضاى سالم زمينه رشد افراد مستعد و
حتى غير مستعد را فراهم مىنمايد.
در رويكرد علوى چهره بى عدالتى و غير قانونمند بودن به قدرى مذمت شده است كه حتى
خود آن حضرت مىفرمود: «اى مردم اگر على را ديديد با اندوختن مال و... از شهر شما
بيرون رفت او را قبول نداشته باشيد.»(15) وقتى مردم خواستار اصلاحات اساسى مىشدند.
امام مىفرمودند: «حتى اگر من نيز در صدد اصلاح اين انحرافات برآيم شما از اطراف من
متفرق شده، تنهايم خواهيد گذاشت.» به اين معنا كه با وجود نفرت از زد و بندهاى
سياسى و خستگى از بىعدالتى، تاب و تحمّل اصلاح صحيح جامعه را نخواهيد داشت چرا كه
افراد عزل و طرد شده چه بسا از نزديكان شما و يا خود شما باشيد كه در اين صورت به
عنوان اعتراض از اطراف من پراكنده خواهيد شد(چنانچه طلحه و زبير رفتند).
«معاويه» يكى از فرماندهان جنگهاى «رده» در شام بود و از اين طريق خود را به دستگاه
خلافت نزديك ساخته بود و در زمان خليفه دوم نيز بر شام حكومت مىراند بطورى كه مورد
توجه خليفه واقع شده بود كه مورد اغماض خليفه قرار مىگرفت. هر چند با برخى از عمال
خود برخورد جدى داشت اما در مورد معاويه با چشم پوشى در مقابل يغماگرى وى برخورد و
مدارا مىكرد و بهانههاى او را بدون چون و چرا مىپذيرفت.»
اما اميرمؤمنان از ابتداى تشكيل حكومت درصدد عزل معاويه برآمد و رويداد جنگ صفين
گوياى عزم راسخ امام عليه السلام است.
آن حضرت به كارگزاران خود نيز توصيه فرمودند مراقب رعايت حال قوم خويشى در امور
حكومت باشند. رابطههاى خويشاوندى مانع اجراى عدالت نگردد. در نامه 53 خطاب به مالك
اشتر، فرمودند: «همانا زمامداران را خواص و نزديكانى است كه خودخواه و چپاولگرند و
در معاملات انصاف ندارند، ريشه ستمكاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان و به هيچ
كدام از اطرافيان و خويشاوندانت زمين را وامگذار، به گونهاى با آنان رفتار كن كه
قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زيان رساند، مانند آبيارى مزارع، يا
زراعت مشترك.» در زمان خلافت عثمان نزديكان عثمان به طور آشكار و گسترده اموال بيت
المال را تصاحب كرده بودند تا حدى كه چراگاه عمومى مردم بدست آنها بود. و نظير اين
گونه اعمال مردم را به تنگ آورد و هنگامىكه به عثمان اعتراض كردند وى جواب داد:
اگر كليد بهشت نيز بدست من بود آنرا به دست بنى اميه مىدادم.» استعفاى خزانه دار
عثمان نشانگر شدت حيف و ميل بيت المال بود كه وى را طاقت ادامه راه خلافت نمانده
بود. هر چند خروج از معيارهاى دينى از زمان خليفه دوم شروع شد اما در عصر خليفه سوم
به اوج خود رسيد و سرانجام او را به قتلگاه فرستاد.
ح - برچيدن بساط فرهنگ بيگانه
از آنجا كه فرهنگ مغز هر جامعه به شمار مىآيد و افراد دانشمند فرهنگ سازان جامعه
هستند بنابراين وجود افراد عالم و انديشمند بر رأس امور فرهنگى ضروريست. اما با
توجه به فضاى مسموم و آلوده گذشته كه افرادى نظير، «تيم دارى و كعب الاحبار يهودى»
كه تازه مسلمان شده بودند، بر امور فرهنگى جامعه مسلط شده و عقايد تورات تحريف شده
را به مردم مسلمان آموزش داده و به تعليم و تربيت شاگردانى چون، معاويه، عمروبن
عاص، و عبداللّه بن عمر و ابوهريره، نيز همت گماشته بودند. از اين رو فضاى فرهنگ
دينى نياز فورى به پاكسازى و سالمسازى فرهنگى داشت.
«تيم دارى» جمعهها قبل از نماز جمعه براى مردم سخنرانى مىكرد. در جامعه دينى
آنزمان با وجود «سلمانها و ابوذرها» كه رسولخدا مقام آنها را وصف نموده و ايمان
آنها را تأييد كرده بود. امثال تيمها با اجازه خليفه مسلمين به ايراد سخنرانى
مىپرداخت و خليفه دوم از او به عنوان بهترين افراد ياد مىكرد.(16) و او را در
طبقه بندى افراد براى دريافت سهم از بيت المال در گروه «بدر» قرار داده بود. در
حالىكه تيم بيش از يكسال زمان نبوت را درك نكرده بود. (كعب) نيز از علماى يهودى
بود كه در حين گذر از مدينه به درخواست خليفه دوم ماندگار شد تا پاسخ گوى مسائل
دينى مردم باشد. او همواره از تورات تحريف شده به عنوان كتاب خدا ياد مىكرد و براى
مردم حديث جعل مىكرد. گفتهها و انديشههاى كعب چنان در ستون فقرات فرهنگى جامعه
رسوخ كرده بود كه حتى عدّهاى، در بحثهاى دينى گفتار افرادى چون ابن عباس را قبول
نمىكردند و گفتههاى كعب را مقدم مىدانستند.
«ابن عباس» مىگويد: «روزى نزد معاويه بودم او آيه 18 از سوره كهف را به شكل خاص
خواند و من به او اعتراض كردم. معاويه آيه را از عبداللّه بن عمر سؤال كرد و او نظر
معاويه را تأييد كرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده (يعنى ما سزاواريم
درباره آن اظهار نظر كنيم نه معاويه و كعب) نتيجه اين شد كه براى حل مسئله نزد كعب
رفته و با نظر او اختلاف حل شود.»(17)
كارشناسى كعب سبب گرديد احاديث جعلى و بنى اسرائيلى وارد جامعه حديثى اسلام گرديده
و موجب بدبينى مسلمين شده و زمينه مساعدى رشد افكار مسموم و غلط غير اسلامى شود. و
افرادى نظير ابوهريرهها يد طولائى در جعل حديث پيدا نمايند. كعب الاحبار از قدرت
بيان و جعل ابوهريره در شگفت شده و مىگفت: «كسى نديدم مثل ابوهريره كه تورات را
نخوانده باشد اما مطالب آنرا بداند.»(18)
بنابر مطالب ذكر شده اميرمؤمنان مىبايست در چند جبهه از جمله جبهه كليدى فرهنگى
اقدام به پاك سازى مىنمود تا آثار برجاى مانده بيش از پيش موجب گمراهى مردم نگردد.
و مردم پس از پاك سازى احاديث جعلى دوباره با سنت و سيره نبوى آشنا شده و انس
بگيرند.
د - پاك سازى و سالم سازى سيستم امنيتى
هر جامعه براى رشد و توسعه و پيشرفت نياز به امنيت فردى و اجتماعى دارد. تا در سايه
آن به شكوفايى بپردازد. و در جهت رفاه و آسايش گام بردارد. بعد از رسيدن امام
على(ع) به حكومت و خلافت با سه جنگ خانگى ناخواسته روبرو گرديد كه هر يك از آنها به
تنهايى اركان اقتدار و حاكميت را مىتوانست به سوى ضعف و هرج و مرج بكشاند، و
موجبات تفرقه را فراهم نمايد. اما درايت و تدبير بىنظير امام و ياران از جان
گذشتهاش با مهار اين جنگها فرصتهاى پيش آورده شده ؛ از سوى دشمن را براى ايجاد
اختلاف در ميان اقشار مسلمين به يأس و نااميدى بدل كردند. در هنگام بروز جنگ جمل
امام طبق شيوه ممتاز خود ابتدا با آنان به نرمى سخن گفتند و آنها را براى بازگشت به
حكم الهى فرا خواندند و فرمودند: «ممكن است به من خبر دهيد كه كدام حق را از شما
باز داشتهام يا كدام سهم را براى خود برداشته بر شما ستم كردم؟»(19)
در تاريخ آمده است كه امام زبير را نزد خود فراخوانده و از راه ملاطفت با وى سخن
گفته و دست در گردن زبير انداختند، تا شايد از خواب غفلت برخيزد و انرژى جامعه
توحيدى به جاى سازندگى و بالندگى در چالش و كشمكش داخلى مستهلك نگردد. گرچه اين روش
پسنديده امام موجب تغيير موضع در وجود زبير گرديد. اما در اثر جهالت عدّهاى شناخته
شده كار به نبرد و رويارويى كشانده شد و امام على رغم ميل باطنى خود اقدام به
اينگونه پاكسازى جامعه توحيدى كرده و امثال طلحهها و...كه مانع روند رشد و توسعه
حكومت الهى بود. از سر راه برداشتند.
در جبهه قاسطين نيز آن حضرت با شكيبايى در مقابل اغراض سياسى اعتقادى معاويه
ايستادگى نموده و فرصت بازگشت را به لشكريان معاويه و خود وى داده و آنها را به سوى
حق دعوت كردند و فرمودند:
«چه خواهى كرد...اى معاويه دست از اين كار بكش و آماده حساب باش، به گمراهان
فرومايه گوش مسپار.»(20)
اما بىتوجهى معاويه به اخطار امام با هجوم عمروعاص به مصر و كشتن محمد بن ابىبكر
و سازماندهى مخالفان امام در مصر و بصره دامنه جنگ را شعلهور كرد. امام طبق شيوه
هدايتگرى ويژه خود ضمن ارسال نامهاى به مردم بصره هشدار داده و از عواقب شوم جنگ
خانگى آنها را بر حذر داشتند. اما مردم بصره فريب معاويه را خورده و به او اعتماد
كردند و عاقبت جنگ صفين را براه انداختند.(21) امام متقين از روى اجبار براى دفع شر
از سر مسلمين راهى صفين شدند و با ايراد سخنرانى و موعظه درصدد بازگشت آنها به سوى
حق برآمدند. اما وجود سياستهاى مكارانه مانع از پذيرش حق در ميان لشكريان شده و
سرانجام علاوه بر تمام مشكلات رايج جنگ، پديده ديگرى به نام «گروه خوارج» در جنگ
صفين، بر مشكلات حكومت علوى افزوده شد. كه مدتى هرچند كوتاه اما سنگين و زيانبار
مانع تسريع حركت رشد در جامعه اسلامى گرديد. هر چند كه اميرمؤمنان با رهبرى الهى
خود توانستند از عهده اين جنگهاى داخلى برآمده و موانع هدايت را برطرف نمايند، اما
خسارتهاى ناشى از اين سه جنگ در روند رشد و توسعه اثر نامطلوبى برجاى گذاشت، مولاى
متقيان تنها فرد دلسوز بعد از رسولخدا بود كه همواره سلامتى خود را به خاطر فلاح و
سعادت امت به خطر مىانداختند چه در صحنههاى نبرد جهادى نظير «خندق» كه پيامبر خدا
فرمودند «برز الاسلام كلّه الى الشرك كلّه»(22) اكنون همه اسلام در برابر همه كفر
آشكار شده است (بى شك (عمرو) تمام شرك بود چون فرمانده مشركين بود و سرنوشت نهايى
كفر و شرك در مرگ و زندگى بدو بستگى داشت).
بدين گونه از حقوق حياة طيبه امت دفاع كرده و مسلمانان را از حالت نگرانى و ترس و
وحشت و نااميدى و اضطراب بيرون آوردند. بقول نويسنده عرب (محمد جواد مغنيه) خداوند
نخواست كه پيروزى مؤمنين در اين جنگ به دست غير على(ع) باشد...اگر اين ضربه بر عمرو
وارد نمىشد، پس از آن ديگر نه مسجدى بنا و نه صوت قرآنى بلند و نه دانشگاه و
حوزهاى تأسيس و نه روزهدار و نمازگزارى تا روز قيامت وجود داشت. اينجاست كه
تفسير كلام گهربار پيامبر عظيم الشأن (ع) را در مىيابيم كه فرمودند: «ضربتى كه
على(ع) در جنگ خندق بر فرق عمرو وارد نمود، برابر با عمل به كتاب و سنت
مىباشد.»(23)
همين رهبر دلسوز و مهربان در حالىكه دشمنان دين خدا و عوامل هدايت را با چنان
صلابت و ابهت از ميان بر مىدارد تا اينكه مسلمانان در نهايت آرامش و امنيت به
عبادت و اطاعت بپردازند اما در جبههاى ديگر به مردم سفارش مىنمايد: «اذا قدرت على
عدوك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه» اگر بر دشمنت (از گروه مسلمانان) غلبه
كردى، از او درگذر و بخشش خود را سپاس اين چيرگى و پيروزى قرار ده.»(24)
پىنوشتها:
1. تفسير نمونه، ذيل آيه
67 سوره مائده.
2. همان، آيه 3 سوره مائده.
3. همان.
4. همان.
5. سوره مائده، آيه 3.
6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351.
7. همان، ص 352.
8. همان.
9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95.
10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191.
11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206.
12. بررسى مسائل امامت، آية اللّه ابراهيم امينى، ص 72.
13. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 19.
14. عدالت اجتماعى و امامت استاد محسن قرائتى، ص 160.
15. درسى كه امام حسين(ع) به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 15.
16. نقش ائمه در احياء دين علامه مرتضى عسگرى، ج 6، ص 87.
17. همان، ص 112.
18. همان، ص 109.
19. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 205.
20. همان، نامه 10.
21. همان، نامه 29.
22. امامت على(ع) در آينه عقل و قرآن، محمد جواد مغنيه، ترجمه اكبر ايرانى قمى، ص
100.
23. همان، ص 102.
24. همان، ص 104.
منبع:
پاسدار اسلام ـ ش 314 - بهمن 1386