طرحی اززندگی
آيت الله دكترسيدمحمدحسينی بهشتی


مرضيه سليماني
او متعلق به نسل متعهد و نگراني از روحانيون بود كه در نهايت به اصلاح ساختارهاي اجتماعي و سياسي از طريق انقلاب اسلامي پرداختند و راه كار علمي خويش را نيز در گسترش كار فرهنگي متمركز كردند

من محمد حسيني بهشتي در دوّم آبان سال 1307 در شهر اصفهان در محلة لومبان متولّد شدم. پدرم روحاني بود و در هفته چند روز در شهر كار مي كرد و يك روز هم به يكي از روستاهاي نزديك، براي برگزاري نماز جماعت و انجام امور مردم مي رفت... (1)
اين جستار، روايتي از آغاز زندگي دكتر بهشتي به قلم خود اوست. مي توان از اين فقره استنباط كرد كه خاستگاه اجتماعي و فرهنگي او، متعلق به طبقة متوسط سنّتي بوده و وي در متن علائق و معتقدات سنّتي خانواده اي از خاندان هاي متدين تشيع، در شهري كه تسلسل مكاتب و حوزه هاي آموزشي و فرهنگي همواره در آن موجود است پاي به عرصة حيات نهاد. بهشتي در چنين بستري، به سال هاي دهة 1320 خورشيدي، در حالي كه سنوات جواني را طي مي كرد، وارد شد. در تحصيلاتش نكته اي خاص و غريب نمي توان يافت، امّا اثر ذكاء و دهاء همراه با علاقه به پژوهش و پويش مستمر ديده مي شود.در همان زندگي نامة خود نوشت، فشردة اين دوران چنين تصوير شده است:
تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگي شروع كردم. خيلي سريع خواندن و نوشتن و نيز خواندن قرآن را ياد گرفتم و به عنوان كودكي تيزهوش معرفي شدم. بعد نوبت دبستان رسيد. دبستاني دولتي ثروت كه بعدها 15بهمن خوانده شد. امتحان ورودي را كه دادم براي كلاس ششم قبول شدم ولي چون سن من كم بود مرا در كلاس چهارم گذاشتند. در آن سال در امتحان ششم ابتدايي شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همة كلاس هاي ششم را يكجا امتحان مي كردند. از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم. سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوايل سال دوم بود كه حوادث شهريور 1320 پيش آمد. با حوادث شهريور۱۳۲۰ علاقه و شوري در نوجوان ها براي يادگيري معارف اسلامي به وجود آمده بود... شوق من به رها كردن تحصيل و دنبال طلبگي رفتن زياد بود. در سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را رها كردم و به مدرسة صدر اصفهان رفتم. (2)

بهشتي يك سال پس از سقوط رضاشاه، پاي به حوزة علميه نهاد. مدرسة صدر اصفهان، يكي از معتبرترين و جالب ترين نمونه هاي آموزش سنّت مدرسي تشيع در سدة اخير است و در حقيقت چنين مدارسي دريچة استمرار علوم حوزوي در شكل مطلوب و پايه اي محسوب مي شود. متأسفانه مجال بحث در اين باب نيست وگرنه نقش خاص اين پايگاه هاي درسي علوم ديني بهتر و عميق تر درك مي شد.(3) امّا نكتة باريك تر زمو اينجاست كه گام نهادن بهشتي در قدم گاه اصيل سنّت، به هيچ وجه موجب تعافل وي از ديگر آفات و امكانات فرهنگ نشد و وي دائماً مسيرها و تجربه هاي متعددي را مي آزمود. اين مسئله ظرفيت فرهنگي و فكريش را بسيار افزود و او را چهره اي خاص و انحصاري بخشيد كه كمتر همانندي در عصر متأخر علماي شيعه برايش مي توان يافت. نخستين و بارزترين ويژگي اين مرد، اعتماد به نفس و اقتدار روحي و روانيش بود كه در نتيجه، استقلال و شخصيتي مستحكم از حركات و تفكراتش مي تراويد. تفاوت وي با ساير طلّاب و روحانيون و تغاير فكر ديني بهشتي را در اين جمله مي توان عيان ديد و با تمام ادوار زندگي اش سنجيد: من هيچ گاه در تمام عمرم از راه دين ارتزاق نكرده ام. اين نكته سرلوحة اغلب فعاليت هاي وي بود و چنان بدان وفاداري نشان مي داد كه بعدها وقتي قرار شد دبيري دبيرستان را برعهده گيرد، صراحتاً مي گقت: دبير تعليمات ديني نخواهم شد زيرا نمي خواهم هيچ گاه از راه دين ارتزاق كنم. (4)
دكتر بهشتي به شكل حيرت انگيزي شوق آموختن داشت و در همان مدرسة صدر، در حالي كه تنها 18سال داشت دروس سطح عالي را تمام كرد. آن گاه راهي حوزة علميه قم شد و در اين حوزه، باقي ماندة سطح را نزد مجتهدين و فقهاي عالي مقام آن زمان مانند مرحوم آيت الله محقق يزدي، آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي و درس خارج فقه و اصول را نزد مرحوم آيت الله بروجردي و مرحوم آيت آلله حاج سيدمحمدتقي خراساني حاضر شدند... (5)

 


در اين دوران، بهشتي با طلّاب تيزهوش و صاحب قريحه اي هم درس بود كه برخي از آنان به چهره هايي نام دار و برجسته بدل شدند. از جمله مرتضي مطهري، حسينعلي منتظري، موسي صدر، علي مشكيني و... كه نقش آفريناني برجسته در دهه هاي بعد بودند. بهشتي امّا مطالعات و تحصيلات وسيع تري را نيز دنبال مي كرد. از جمله دورة متوسطه را تمام كرد و زبان انگليسي را هم آموخت و گام به ادارة فرهنگ نهاد. در سال 1330 دبير زبان انگليسي در دبيرستان هاي قم شد، در حالي كه اين كار براي يك روحاني امري غيرعادي بود كه نه شغل و نه درسي كه برگزيده بود، در ميان طلاب و روحانيون متداول نبود. او تحصيلات جديد را نيز دنبال مي كرد و حتي مدتي قبل آغاز كرده بود. از سال 1327 ه.ش به تحصيل علوم جديد نيز ادامه داد. پس از گرفتن ديپلم به دانشگاه راه يافت و در دانشكدة علوم معقول و منقول كه اكنون دانشكدة الهيات و معارف اسلامي نام گرفته است به تحصيل ادامه داد و در سال 1330 ش. موفق به اخذ مدرك ليسانس شد. در دوران تحصيل در دانشكده مدتي را در تهران گذراند و به تكميل زبان انگليسي نيز پرداخت. (6) پس از پايان درس در تهران، به قم بازگشت و در همين زمان بود كه در دبيرستان حكيم نظامي دبير انگليسي شد. در اين زمان كوشيد تا عمقي به مطالعات و تفكر خود بدهد. قم در اين دوره مستعد پرورش طلاب متفكر بود و برخلاف مدتي قبل كه صرفاً دريچة فقه و اصول باز بود، چند درس مهم فلسفه، عرفان، كلام و تفسير نيز در آن گفته مي شد و مدرسان مؤسس و صاحب سبكي پا يه ميدان نهاده بودند. بهشتي مي گويد: از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفي پرداختم و به درس استاد علامه طباطبايي، به درس اسفار و شفاي ايشان مي رفتم. اسفار ملاصدرا و شفاي ابن سينا، و همچنين شب هاي پنج شنبه و جمعه با عده اي از برادران، مرحوم استاد مطهري و آيت الله منتظري و عده ديگري جلسه بحث گرم و پرشور و سازنده اي داشتيم. پنج سال طول كشيد كه ماحصل آن به صورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد. (7)

دكتر بهشتي در همين ايام به تدريج توان سازماندهي و مديريت خود را به آزمون نهاد. نخست در سال 1333 همراه با جمعي از دوستانش دبيرستان دين و دانش را در قم تأسيس كردند. كه خود وي شخصاً سرپرستي و رياست آن را برعهده داشت. در سال هاي 1335 تا 1338 دروس دورة عالي دانشگاه را نيز طي كرد و دكتري فلسفه و الهيات را در دانشكدة معقول و منقول گذراند. از اين پس وارد فضاي فرهنگي اجتماعي و مبارزات سياسي شد. كاري كه طلعية آن در سال 1339 با تأسيس كانون اسلامي دانش آموزان و فرهنگيان قم آغاز شد و همراه با دكتر محمد مفتح و گروهي ديگر از هم فكران به سخنراني و تشكيل جلسات تبليغي و ديني مي پرداخت.(8) اين فعاليت ها سال هاي طولاني سرلوحة كار وي بود و بعد با تأليف و تحقيق در معارف و علوم ديني گسترش يافت.
دقت در حيات و شرايط فعاليت فكري و فرهنگي دكتر بهشتي بيانگر اين است كه وي عالمي نوگرا و نوانديش بود. تفاوت منش و مشاغل و كيفيت دانسته هايش نيز مؤيد همين امر است. او متعلق به همان نسل متعهد و نگراني از روحانيون بود كه در نهايت به اصلاح ساختارهاي اجتماعي و سياسي از طريق انقلاب اسلامي پرداختند و راه كار علمي خويش را نيز در گسترش كار فرهنگي متمركز كردند. بهشتي عالي ترين دوره هاي علوم سنتي در حوزه ها را خوانده و به واقع مجتهدي عالي رتبه بود. امّا از همان ايام، سوداي نوگرايي و درك مسائل زمان و مقتضيات جديد داشت، به همين دليل رغبتي تام به تحصيل در دانشگاه و آموختن زبان هاي فرنگي نشان داد. در انيجانب چند مورد از فعاليت هاي وي را كه تأثير مستقيم برگرايشات نوين ديني در دهه هاي 30 تا 50 داشته مورد بررسي قرار مي دهيم:
- دكتر بهشتي مدرسة دين و دانش قم را تأسيس كرد(سال 133ش) و آموزش هاي ديني به صورت جديد را براي نسل جوان وجهة همت خود قرار داد.
- در سال 1342، شوراي فقهي و سياسي جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي را همراه با استاد مطهري، و حجت الاسلام انواري و مولايي تشكيل داد و مدرسة علميه حقاني را به صورت جديد سامان دادند.
- در سال هاي 1343و بعداً در سال هاي 1349 و 1350، همراه با دكتر محمدجواد باهنر و دكتر علي گلزاده غفوري و سيدرضا برقعي، به تأليف كتب تعليمات ديني مدارس راهنمايي و متوسطه را تدوين و تهيه كرد.
- در سال 1344 ش. به تقاضاي آيت الله سيدمحمد هادي ميلاني و برخي ديگر از مراجع تقليد، به آلمان رفته و در مسجد ايرانيان هامبورگ به فعاليت هاي ديني و تبليغي پرداخت. دكتر بهشتي نام اين مسجد را به مركز اسلامي هامبورگ تغيير داد و حوزة فعاليت آن مركز را به بسياري از شهرهاي ديگر آلمان نيز گسترش داد.
- سفرهاي ديني و مطالعاتي به مكّه، سوريه، لبنان و تركيه داشت و با مراكز اهل سنت و دانشمندان دين پژوه روحانيون اين كشورها ديدار داشت.
- در سال 1350 جلسات تفسير قرآن را در مركزي به نام مكتب قرآن راه اندازي نمود.
- سازماندهي جامعه روحانيت مبارز تهران را در سال 1356 آغاز كرد.
- 1357 ، عضويت و سازمان دهي شوراي انقلاب را در رأس انقلاب اسلامي در كارنامة خود ثبت كرد.
بجز موارد فوق، دكتر بهشتي آثار و مكتوبات متعددي را شخصاً يا مع الواسطه نگاشته و منتشر نمود كه در اين آثار نيز روح نوگراي تفكر بهشتي قابل ملاحظه است. نخستين جلوه هاي اين آثار، مقالات دكتر بهشتي در دهة سي در مجلّة مكتب اسلامي بود. سپس در مجلة مكتب تشيع كه اكبر هاشمي رفسنجاني مدير آن بود. در سال 1338، جلسات موسوم به گفتار ماه را در تهران تشكيل داد كه غالباً هر سخنراني به يك كتاب با موضوعات نوين و روزآمد بدل مي شد. در دهة چهل كتب متعددي به عنوان آموزشي تعليمات ديني براي مدارس سراسر كشور تدوين كرد كه به كلّي با آنچه تا اين مقطع تدريس مي شد متفاوت بود. امّا حوزه هاي نگارش وي بسيار وسيع تر بود. برخي ديگر از آثار وي بدين قرار تاكنون منتشر شده است:
۱ - خدا از ديدگاه قرآن، 2- نماز چيست، 3- بانكداري و قوانين مالي اسلام، 4- روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين، 5- مبارز پيروز، 6- شناخت دين، 7- نقش ايمان در زندگي انسان، 8- شناخت، 9- مالكيت، 10- مجموعه سخنرانيها، گفتگوها و مقالات.
پي نوشت
۱و۲- او به تنهايي يك امّت بود ، واحد فرهنگي بنياد شهيد، جلد اول، تيرماه 1361، ص۵۴ و نيز مقدمة كتاب سخنراني هاي شهيد مظلوم آيت الله بهشتي ، انتشارات سيدجمال، بي تا، صفحه 7.
۳ - براي اطلاعات بيشتر ر.ك به مقالة: مدارس علميه اصفهان ، فرهنگ اسلامي، بهار 1367، صفحات 109 تا 118.
۴و۵- گفتگو با محمدرضا بهشتي فرزند شهيد بهشتي، به ياد شهداي هفتم تير ، حزب جمهوري اسلامي، 1360، ص۱۱.
۶ - دائره المعارف تشيع، نشر شهيد سعيد محبي، چاپ دوم 1380، جلد 3، ص 535.
۷ - زندگي نامه خودنوشت، مأخذ،۱ ص۵۶.
۸ - علماي مجاهد، محمدحسن رجبي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1282، ص۱۳۳.


حجت الاسلام والمسلمين استاد علي دواني
در سال 1328 شمسي تازه به قم آمده بودم. روزي با دانش آموزي دبيرستاني از منسوبين سببي، از گذرخان وارد ميدان آستانه مي شديم كه ديدم سيدي روحاني، بلندقامت و باوقار، از جلو ما گذشت. فاميل ما خنديد و گفت: فلاني! اين سيد بلندقامت را ديدي؟ گفتم: آري. گفت: اين آقا با اين كه روحاني و از طلاب حوزه است دبير انگليسي دبيرستان هاي قم هم هست. و باز هم خنديد. چون تا آن زمان تعجب آور بود كه يك فرد روحاني انگليسي بخواند يا بداند، تا چه رسد كه دبير انگليسي دبيرستان هاي قم هم باشد.
نمي دانستم او كيست و نامش چيست. چندي بعد، باز او را ديدم كه جلو درگاه صحن حضرت معصومه عليه السلام كه به طرف خيابان ارم باز مي شد، ايستاده است و به شهيد علي قدوسي، مرگ پدرش، مرحوم آيت الله آخوند ملااحمد نهاوندي را تسليت مي گويد.
از شهيد قدّوسي پرسيدم: اين آقا كه بود؟ گفت: مگر نمي شناسي؟ آقاي سيدمحمد بهشتي از فضلاي مشهور حوزه است. گفتم: من شنيده ام ايشان دبير انگليسي دبيرستان هاي قم است؟!
گفت: بله، او مي خواهد با اين كار هم مخارج زندگيش را تأمين كند و هم در لباس روحاني، دانش آموزان قم را تحت مراقبت و نظارت اخلاقي داشته باشد. تدريس زبان انگليسي باعث اعجاب بچه ها هم هست.
در جلسات متعددي كه با فضلاي حوزه داشتم، آقاي بهشتي از همه چشم گيرتر بود. سخنان نافذ و طلاقت بيانش، لباسش كه هميشه تميز و اتو كرده بود، و بوي عطرش كه هميشه به مشام مي خورد، هر بيننده اي را تحت تأثير قرار مي داد.
از هر موضوع علمي كه سخن به ميان مي آمد اطلاع داشت؛ از فقه، اصول، فلسفه، ادبيات عربي، شعر، نقاشي و هنر سخن مي گفت و اظهار نظر مي كرد.
روزي با او در خانه اش ملاقات داشتم. خانه اش ساده و تميز و اجاره اي و پذيرايي اش چاي و ظرفي از كشمش بود؛ كه هر كس مي خواهد چندتايش را بردارد و در پيش دستي بريزد و ميل كند.
او كه با حقوق دبيري زندگي طلبگي را تأمين مي كرد، بايستي مواظب دخل و خرجش مي بود.
مدت ها بعد شنيديم كه آيت الله حاج آقا مرتضي حائري، فرزند ارشد حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري بنيانگذار حوزه علميه قم، دبيرستان دين و دانش را در قم تأسيس كرده است و اداره و سرپرستي آن را به آقاي بهشتي داده است.
در واقع پيشنهاد گرفتن امتياز آن دبيرستان را آقاي بهشتي به آيت الله حائري داده بود تا بعد خود اداره آن را به عهده بگيرد.
ديري نپاييد كه دبيرستان دين و دانش در شهر مذهبي قم گل كرد و بهترين دانش آموزان را تحويل داد. من هم فرزند اوّلم محمد را به دبيرستان دين و دانش فرستادم و او كه شاگرد ممتاز آن دبيرستان بود، مورد توجه خاص آقاي بهشتي واقع شد كه هنوز هم او اين خاطرة خوش و افتخار را به ياد دارد.

 

 
بعد از مدتي آقاي بهشتي چند كلاس هم شب ها در همان دبيرستان دين و دانش براي طلاب حوزه داير كرد تا دبيران دبيرستان، قسمتي از دروس جديد را به طلاب حوزه كه يا نخوانده بودند يا كمبود داشتند بياموزند. من هم نام نويسي كردم و جزو آن دسته از طلاب بودم.
درس هايي كه شب ها براي طلاب حوزه گذاشته بودند، عبارت بود از : زبان انگليسي، فيزيك، شيمي، جامعه شناسي، تاريخ علم و گويا روان شناسي و شايد هم يكي دو درس ديگر كه به خاطر ندارم.
من قبلاً و پيش از آنكه در سن 15 سالگي به نجف اشرف بروم دو ريدر انگليسي را خوانده بودم. هنوز دفتري كه درس فيزيك و شيمي را در آن نوشته ام، دارم و گاهي كه آن نگاه مي كنم خاطرات خوش آن ايام كه تحت نظارت شهيد بهشتي آن درس ها را مي خوانديم برايم تجديد مي شود.
آقاي بهشتي خود تاريخ علم را تدريس مي كرد كه چگونه علم در يونان بود و بعد به رم انتقال يافت و از رم به بيزانس(روم شرقي) آمد و بعد در دنيا گسترش پيدا كرد و از زبان لاتيني يا يوناني و رومي توسط مسلمانان به عربي برگردانده شد. و اين كه بيشتر علم با زبان عربي طي جنگ هاي صليبي به اسپانيا و فرانسه و ديگر نقاط اروپا رفت و باعث بيداري مغرب زمين شد.
اين درس ها به چند دوره كشيد. ما در دورة اول بوديم. از دوستان آن دوره كساني را كه به ياد دارم آقايان سيدمحمدخامنه اي، سيدمحسن هزاوه اي همداني، حميدي همداني، بودند، شايد جمعاً بيست تا سي نفر بوديم.

اين اقدام شهيد بهشتي نقطه عطفي در تاريخ حوزه علميه قم بود. توجه خاص شهيد بهشتي به پرورش نسل جوان و آموزش دروس ديني به آنان و دروس جديد به طلاب حوزه، و سابقه تدريس انگيسي توسط او در دبيرستان هاي قم مخصوصاً شركت در جلسات فضلا و مدرسين حوزه براي بحث دربارة قيام مراجع قم و در رأس آنها، حضرت امام خميني(ره)، در رابطه با غايله انجمن هاي ايالتي و ولايتي و برخورد ايشان با دولت وقت، دستگاه جبار رژيم ستم شاهي را كه سخت از آن بيم داشت، متوجه اهميت موضوع كرد. نمي دانم از چه زماني بود كه گفتند از كار شهيد بهشتي در دبيرستان دين و دانش جلوگيري كرده اند و ايشان از قم به تهران رفته اند.
شهيد بهشتي وقتي در قم بود، از جمله در جلسات شب هاي چهارشنبه كه استاد فقيد علامة طباطبايي اصول فلسفه و روش رئاليسم را تدريس مي كردند، مرتب شركت مي كرد و سخنگوي عمدة جلسه بود.

برنامة اين جلسه هم چنين بود كه علامه طباطبايي آن درس را قبلاً مي نوشت، آن را مي آورد و مي خواند و شرح مي داد، و بعد توسط حضار مورد بحث و بررسي قرار مي گرفت. شهيد بهشتي و شهيد مطهري از اعضاي مهم جلسه بودند، وقتي هم به تهران رفتند هراز چندي كه به قم مي آمدند، مقيد بودند كه در آن جلسه شركت كنند.
از شركت كنندگان جلسة مزبور آنان را كه به ياد دارم، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد قدوسي، آقايان مكارم، سبحاني، آذري قمي و جمعي ديگر از فضلاي نامي حوزه بودند كه درست به خاطر ندارم.
شهيد بهشتي در تهران، مسوول بررسي كتاب هاي درسي در وزارت فرهنگ بود. يعني سعي داشت، نگذارد مباحث خلاف تعاليم اسلام و اصول اخلاقي وارد كتاب هاي درسي شود، و چنان كه بايد هم از عهدة آن برمي آمد.
پس از رحلت آيت الله بروجردي، شهيد بهشتي با كمك شهيد قدوسي و جمعي ديگر، مدرسه حقاني(منتظريه) قم را به صورت نمونه درآوردند. بودجه آن را گويا از آيت الله ميلاني و آيت الله خوانساري مي گرفتند.
دروس حوزه به طرزي نوين و دروس جنبي ديگر با برنامه ريزي دقيق كه از آن طلاب درس خوان و منضبط با بينشي نو پديد آمد توسط استادان خوبي تدريس مي شد. بسياري از مسئولان كنوني نظام، فارغ التحصيل آن مدرسه هستند.
چند ماه بعد از رحلت آيت الله بروجردي، مرحوم شيخ محمد محققي لاهيجاني به عللي نتوانست در بندر هامبورگ آلمان بماند و او كه نمايندة آيت الله بروجردي در آلمان بود به كشور بازگشت.
به ياد دارم كه حاج آقا مرتضي حائري مي گفت: آلمان جاي آقاي بهشتي است. و سرانجام او را بر آن داشتند كه به آلمان برود و امور ديني و مسجد و تشكيلات مذهبي ايرانيان مقيم آلمان را در بندر هامبورگ اداره كند.
شهيد بهشتي مدت پنج سال در آلمان اقامت داشت و به نحو شايسته اي از عهدة آن مهم برآمد. مي شنيدم كه جوانان مسلمان، حتي غير از ايراني ها و شيعيان را سخت تحت تأثير قرار داده است و پيوسته از اين شهر آلمان به آن شهر و از اين كشور به آن كشور دعوت مي شود و كنفرانس مي دهد.
پس از پنج سال شهيد بهشتي به ايران بازگشت، و در تهران به كارهاي علمي و برنامه ريزي براي ادارة جوانان انقلابي و رهنمون دادن به آنها مشغول شد. از جمله با جمعي، بهترين كتاب ها را براي مطالعة نسل جوان فهرست بندي و تكثير كردند و به جوانان دختر و پسر مي دادند تا بدانند چه كتاب هايي در چه رشته هايي براي آنان سودمند است و مي توانند بدون تشويش خاطر بخوانند، كه اين كاري درخور تحسين بود. او به طور پنهاني با گروه هاي انقلابي دانشجو و غير آنان در ارتباط بود. با امام خميني(ره) كه در نجف بودند ارتباط داشت، رهنمود مي گرفت و اجرا مي نمود و بر سر اين موضوع نيز گويا چندبار بازداشت شد.
در يك كلام شهيد بهشتي در حد خود فردي استثنايي بود. چهار زبان را به خوبي مي دانست، از جمله انگليسي، آلماني و عربي، ... كتابخانه اي داشت كه بيشتر كتاب هايش به زبان خارجي بود تا فارسي و عربي! مي ديدم كه پس از نماز جماعت كه در خانه اش واقع در قلهك با جمعي از تحصيل كرده ها برگزار مي كرد، مهندسين و دكترها بر سر واژه هاي آلماني يا انگليسي با او بحث مي كردند و از او نظر مي خواستند، كه به راستي براي من به عنوان هم لباس او غرورآفرين بود.
شهيد بهشتي عمري را در برنامه ريزي براي آموزش جوانان و ساختن آنان صرف كرد. وي بيشتر اوقاتش صرف ساختن و هدايت آنان مي شد و در انديشة حفظ آنان از خطرات انحرافي بود. براي تأمين اين منظور با آقايان مهدوي كني، سيدعبدالكريم موسوي اردبيلي، امامي كاشاني و گويا شهيد مطهري در كانون توحيد برنامه ريزي مي كردند. در آن جمع، او هم صاحب نظر اصلي بود و هم حرف اول را او مي زد. روزي كه در آن جا بودم، امام موسي صدر نامه اي با چند جزوه كتاب از سرگذشت حركت امل لبنان را فرستاده بود. شهيد بهشتي جزوه را با فصاحت كامل مي خواند و چقدر عالي كه همه چشم به او دوخته بوديم و عربي خواني او را مي نگريستيم.

در هر كار انقلابي و فرهنگي- اسلامي، شهيد بهشتي يا نظارت داشت يا پيشنهادات او بود كه اعمال مي شد. ديگران از او نظر مي خواستند و او بود كه رهنمود مي داد. البته استاد شهيد مطهري در اين خصوص جاي خود را داشتند. در ايامي كه امام در پاريس بودند، شهيد بهشتي و شهيد مطهري دو عنصر اصلي در تنظيم كارها و ادامة نهضت بودند و رهبري كميته استقبال از امام را به عهده داشتند.

س از پيروزي انقلاب اسلامي شهيد بهشتي يكي از اعضاي مؤثر شوراي انقلاب و رئيس ديوان عالي كشور بود. برادري كه در كنار شهيد بهشتي فعاليت مي كرد پس از شهادت او مي گفت: همين كه شهيد بهشتي، از پله هاي وزارت دادگستري بالا مي رفت و در اتاق خود مي نشست تمام چهار طبقه عظيم وزارت خانه، در سكوت فرومي رفت، گويي شهيد بهشتي يك يك مرد و زن حاضر در آن چهار طبقه را زير نظر دارد و همه نيز اين طور باور داشتند.
و اين معني، خود نمايان گر شخصيت نافذ آن وزنة بزرگ علمي و متانت و وقار او بود كه همه احترام او را پاس داشتند.

به طور خلاصه آيت الله شهيد بهشتي از آغاز انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) تا پيروزي آن، چهرة درخشان انقلاب بود و در كنار كارهاي علمي و فرهنگي و تعليمي و تربيتي، لحظه اي از فكر انقلاب و توجه به رهنمودهاي امام خميني(ره)، غافل نمي شد، و با توجه به وضعي كه داشت، كاري بس مشكل را به عهده گرفته بود.
چقدر براي من ناگوار بود كه مي ديدم كسي مثل ابوالحسن بني صدر رئيس جمهور و شهيد بهشتي نظاره گر اعمال و رفتار او باشد.

مظلوميت شهيد بهشتي تنها در اين نبود كه لياقت و كفايتش براي كارهاي مهم مملكتي درست شناخته نشد، به نظر من كه بارها هم گفته ام، مظلوميت او در اين بود كه به عنوان يك چهرة بزرگ علمي شناخته نشد و به واسطه گرفتاري هاي اداري و برنامه هاي تعليمي و تربيتي كه داشت، فرصت نيافت مانند شهيد مطهري افكارش را پياده كند و آثار علمي از خود به يادگار بگذارد.
آيت الله، شهيد مظلوم بهشتي اگر در معقول و منقول بسان آيت الله شهيد مطهري نبود، كمتر هم نبود؛ با اين فرق كه شهيد مطهري بيشتر به كارهاي علمي و تأليف مي پرداخت و شهيد بهشتي اين فرصت را نيافت.

دربارة شخصيت آيت الله شهيد بهشتي تاكنون كارهاي انجام گرفته است، ولي هنوز او چنان كه بايد شناخته نشده است. بيش از اينها بايد كار كرد تا چهرة واقعي او از مظلوميتي كه داشت نمود كند و آن طور كه بوده است، شناخته شود.


دكتر غلامعلي حدادعادل
من اعلام مي كنم كه ما كه اين راه را به رهبري امام خميني برگزيده ايم، از آغاز، خود را براي شهادت در راه خدا آماده كرده ايم و كشته شدن در اين راه را سعادت ابدي مي دانيم

خاطرة نخستين ديدار خود با شهيد بهشتي را فراموش نمي كنم. چهل سال پيش، سال،۱۳۳۷ دانش آموز سال دوم دبيرستان بودم و سيزده سال داشتم. دبيرستان علوي يك مدرسة اسلامي بود كه در آن به دين و اخلاق و آموزش اهميت بسيار داده مي شد. تدريس زبان انگليسي هم در آن مدرسه مهم و جدي بود. معلمي داشتيم پاكستاني كه تحصيل كردة آكسفورد بود و به او مستر هاشمي مي گفتيم. روزي پيش از ظهر كه مستر هاشمي مشغول تدريس بود ناگهان دو نفر روحاني براي ورود به كلاس اجازه خواستند، يكي از آن دو آقاي علي اصغر كرباسچيان، معروف به علامه، مؤسس مدرسة ما بود و ديگري سيدي بلندقامت و خوش صورت كه با معرفي آقاي علامه معلوم شد آقاي بهشتي است.
روحاني تازه وارد نگاه نافذ و لبخندي دلنشين و صدايي گيرا و متين داشت و در همان دقايق اول، توجه و احترام همگان را برانگيخت. آقاي بهشتي با معلم كلاس چند جمله اي به انگليسي صحبت كردند و از او خواستند تدريس را ادامه دهد. بعد از چند دقيقه كه از تدريس و سؤال و جواب در كلاس گذشت آقاي بهشتي شروع به صحبت كردند و، گرم و مهربان، دانش آموزان را در فراگيري زبان انگليسي راهنمايي و تشويق كردند و خود مثال هايي آوردند و عملاً در تدريس شركت جستند. اين ديدار در من و دوستان هم كلاسي ام، كه عده اي از آنها امروز در جمهوري اسلامي ايران عهده دار مسئوليت هاي مهم هستند اثري شيرين و شگرف بر جاي نهاد. در آن زمان براي ما تصور اين كه يك روحاني، علاوه بر زبان عربي، زبان انگليسي هم بداند دشوار بود و آن روز ما با چنين پديدة نادري مواجه شده بوديم و حيرت كرده بوديم. آخرين ديدار با شهيد بهشتي را نيز فراموشي نمي كنم. بيست و سه سال بعد از آن اولين ديدار، در اواخر بهار سال 1360، روزي آقاي بهشتي، من و يكي از دوستانم را، كه اتفاقاً او هم دانش آموز همان كلاس و همان مدرسه بود، به ساختمان دادگستري دعوت كردند.

روزگار، با انقلاب اسلامي دگرگون شده بود، و آن روحاني جوان اكنون در مقام رئيس ديوان عالي كشور، شخصيتي درجه اول و مؤثر در انقلاب و ادارة كشور محسوب مي شد. صحبت از اين بود كه با انقلاب فرهنگي ضرورت تغييراتي در برنامه هاي درسي دانشگاهي مطرح شده و از هم اكنون لازم است براي تدريس درس معارف اسلامي مدرساني شايسته تربيت شوند و آقاي بهشتي از ما مي خواستند براي يك دورة آموزشي تربيت مدرس معارف اسلامي برنامة درسي تدوين كنيم. در فاصلة اين دو ديدار، بهشتي همواره در صحنه و عرصة ديد من و امثال من مشهود و مشهور بود. در سال 1346، كه در انجمن اسلامي دانش جويان دانشگاه شيراز فعاليت داشتم، گزارشي از آن فعاليت ها را، توسط دوستي كه در مركز اسلامي هامبورگ با آقاي بهشتي همكاري مي كرد، براي ايشان فرستادم و چندي بعد پاسخي مكتوب و دل گرم كننده دريافت كردم. پاسخي كه تصوير آن را، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در پروندة خود در ساواك مشاهده كردم و دليل آن همه فشار و حساسيت را كه از آن تاريخ به بعد نسبت به خودم و دوستانم در ساواك پيدا شده بود دانستم.
بعد از مراجعت آقاي بهشتي از آلمان ملاقات هايي پراكنده و همكاري هايي جسته گريخته با ايشان داشتم، كه مهم ترين آنها همكاري در تأليف كتاب فلسفة دين براي سال آخر دبيرستان ها بود، كه آقاي بهشتي و شهيد باهنر و آقاي علي گلزادة غفوري تأليف آن را بر عهده داشتند. با ظهور انقلاب اسلامي و پيروزي آن، ارتباط و همكاري با شهيد بهشتي در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي و در خصوص مسائل مربوط به شوراي انقلاب روزافزون شد من فرصت يافتم تا بهشتي را از نزديك، بيشتر و بهتر، بشناسم.

در تصويري كه از شخصيت بهشتي در ذهن من به جا مانده است سه عنصر بارز وجود دارد كه به آنها به اختصار اشاره مي كنم.
۱. نظم: آقاي بهشتي مظهر نظم و انضباط بودند، وقت شناس و منظم. اين خصوصيت جزئي از خصلت مديريتي ايشان بود كه بعدها در انقلاب اسلامي به نحوي مؤثر و مفيد آشكار شد.
۲. اميدواري: آقاي بهشتي دوستان خود را همواره به آينده اميدوار مي كردند و به آنان روحيه مي بخشيدند. مجلس و محضر ايشان، مجلس منفي بافي و اظهار يأس و دل سردي و دل مردگي نبود، بلكه مجلس تجديد نشاظ در كار و تقويت روحيه و اراده و خوش بيني بود.
۳. ابتكار و نوآوري: بهشتي همواره خلّاق و مبتكر بود و معمولاً در هر ديدار يك فكر جديد به دوستان جوان خود القا مي كرد و آنان را با يك فعاليت جديد در عرصة فكر و فرهنگ و تبليغ اسلام آشنا مي ساخت.
اگر بخواهيم شخصيت شهيد بهشتي را در يك ترازوي اسلامي ارزيابي كنيم و با يك محك اسلامي بسنجيم بايد اين ارزيابي و سنجش را براساس معيارهاي فضليت در اسلام انجام دهيم و به عبارت ديگر بايد بپرسيم ملاك ارجمندي و برتري در اسلام چيست و با داشتن پاسخ اين سؤال شخصيت ايشان را ارزيابي كنيم.
۱. تقوي
همة كساني كه با شهيد بهشتي آشنا بودند به تقواي او گواهي مي دهند. او تنها به لباس روحاني نبود، بلكه به حقيقت ايمان روحاني بود. ايمان و اخلاص و تعبّد در وجود او رسوخ يافته بود. از نشانه هاي دينداري و ايمان او علاقة وي به نماز بود. شهيد بهشتي از لحاظ توجهي كه به نماز اول وقت داشت مشهور بود. در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي، با آنكه گرفتاري ها زياد بود و بحث هاي مهمي مطرح شد، به محض آنكه صداي اذان مغرب به گوش مي رسيد، آرام برمي خاست و جانماز حصيري سادة خود را از گوشه اي برمي داشت و قدري دورتر از ديگران به نماز مي ايستاد و سريعاً به جلسه بازمي گشت و با اين كار خود به ديگران درس مي داد.
مقام معظم رهبري، كه بيشتر و پيشتر از ما با ايشان دوستي و همكاري داشته اند؛ دربارة شهيد بهشتي فرموده اند: ... اين مرد، مردي شديداً معتقد و متعبّد بود، يعني دين و شريعت را به درستي از بن دندان قبول داشت. با كمال خلوص و صميميت عامل به شرع و معتقد به دين بود. از تظاهر و رياكاري و از كارهايي كه خلاف صميميت و خلوص است شديداً روي گردان بود... و از هر كسي كه داراي اين صفات بود بدش مي آمد...
۲. اخلاق
بهشتي، هم خوش خلق بود و هم با اخلاق، گشاده رويي و مهرباني و محبت و صميميت او زبانزد بود. سعة صدر بسيار داشت. در شوراي مركزي حزب، ايشان، به عنوان دبير كل، جلسات شوراي مركزي را اداره مي كردند. گاه اتفاق مي افتاد نظر خود را دربارة موضوعي اظهار مي كردند و پس از صحبت هاي موافق و مخالف رأي گيري مي شد و نظر مخالف نظر ايشان رأي مي آورد. من در اين گونه موارد در رفتار و طرز برخورد شهيد بهشتي دقت مي كردم و گواهي مي دهم كه هرگز نديدم او عكس العملي از خود نشان دهد و به مخالفان خود طعنه اي بزند. يا در رأي گيري خدشه كند و بخواهد بحث را دوباره مطرح كند و براي تصويب نظر خود كوشش مجددي بكند. در اين قبيل مواقع، او بسيار آرام و طبيعي عمل مي كرد و از اصول و ضوابط كار دسته جمعي عدول نمي كرد و با رفتار خود به ما درس مي داد.
از جمله خصوصيات اخلاقي شهيد بهشتي صبور بودن ايشان بود. ميزان صبر و بردباري ايشان در كشاكش حوادث و جريانات بعد از پيروزي انقلاب بهتر معلوم شد. روزهايي بود كه ضد انقلاب در همه جا شايع مي كرد كه شهيد بهشتي در كاخ زندگي مي كند و پول هاي ملت را به حساب شخصي خود در بانك هاي خارجي ريخته است و همسرش يك خانم آلماني است و اين حرف ها و تهمت ها و بدتر از اينها. تحمل اين حرف ها براي كساني كه شهيد بهشتي را از بيست- سي سال پيش از آن مي شناختند دشوار بود. براي امثال ما كه بارها شهيد بهشتي را در سال هاي قبل از انقلاب در خانة ساده اش ملاقات كرده بوديم و بعد از انقلاب هم مي ديديم كه هيچ چيز فرقي نكرده و او از همه در همان اتاق پذيرائي كوچك خود كه با موكت مفروش بود پذيرايي مي كند شنيدن اين تهمت ها كه بر او وارد مي كردند سخت بود. ضدانقلاب كه گوشت و پوست و خونش از واشنگتن و مسكو و لندن بود، هجرت چند سالة شهيد بهشتي به آلمان را بهانة اين شايعه كرده بود كه او همسري آلماني دارد، كه دروغ محض بود و اگر هم فرضاً همسرش آلماني بود گناهي نكرده بود. باري، ايشان در مقابل همة اين تيرهاي تهمت صبر مي كردند و از كوره درنمي رفتند و متانت خود را از دست نمي دادند و از صراط مستقيم اصول خود بيرون نمي رفتند. همين صبر و تحمل ايشان بود كه سبب شد امام راحل پس از شهادت ايشان بگويند: ... آنچه من راجع به ايشان متأثر هستم شهادت ايشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور است.
۳. بينش
شهيد بهشتي مردي صاحب بينش بود، در امر دين بصيريت داشت و روزگار خود را مي شناخت. او يك روحاني روشن فكر بود، به همان معني كه مطهري روشن فكر بود. صاحب انديشه اي نو بود و در اظهار عقيدة خويش و رها شدن از آنچه بايد از آن رها شد دلير بود. از نشانه هاي بصيرت در بهشتي، آينده نگري او بود. امروز براي ده سال ديگر برنامه ريزي و كار مي كرد. چند سال پيش سفري به آلمان كرده بودم و شبي ميهمان امام جماعت و مدير مركز اسلامي هامبورگ بودم. از او پرسيدم چه شد كه شما سال ها پس از شهيد بهشتي، در اين دوران حساس بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، مسئوليت ادارة مركز اسلامي هامبورگ را پيدا كرده ايد و در واقع جانشين شهيد بهشتي شده ايد؟ ميزبان من به تفصيل شرح داد كه چگونه شهيد بهشتي پس از مراجعت از اروپا به ايران در صدد تربيت عده اي براي تبليغ اسلام در خارج از كشور برآمده و نهايتاً موفق شده است يك طرح 5 ساله را براي سه نفر از روحانيون جوان به اجرا درآورد. شهيد بهشتي با تنظيم يك برنامة درسي، مركب از علوم حوزه و دروسي مانند زبان خارجي و تاريخ و جغرافيا و علوم اجتماعي، دوره اي آموزشي را برنامه ريزي كرده و با نظارت خود به اجرا درآورده است. پرسيدم زندگي شما در مدت تحصيل چگونه تأمين مي شد. پاسخ دادند كه شهيد بهشتي با كمك افراد خيري كه مي دانستند پول را بايد كجا خرج كرد، هزينة زندگي ما را نيز تأمين مي كرد. نتيجة آن آينده نگري و آن بينش و بصيرت همان بود كه مي ديدم. پانزده سال بعد از آن برنامه ريزي يك نفر از همان روحانيون جوان، جانشين خود شهيد بهشتي در همان مركز اسلامي هامبورگ مي شود، در حالي كه معلم و مربي او، يعني شهيد بهشتي، سال هاست به ديدار خداوند شتافته است.
دبيرستان دين و دانش، كه شهيد بهشتي در آن دبير و ظاهراً مدتي هم مدير بوده، مركز تربيت عده اي جوان تحصيل كرده و متدين بوده است كه شهيد بهشتي آنان را در كنار تحصيلات متوسطه با افكار و اخلاق اسلامي آشنا مي ساخته و در حقيقت با فعاليت در اين دبيرستان و جهت دادن به آن، مقدمات لازم را براي پيوند حوزه و دانشگاه تأمين مي كرده است. مدرسة حقاني نيز نمونه اي از آن تحولي بوده كه بهشتي آرزو داشته در سطح وسيعي در حوزه ها به اجرا درآيد. او در اين مدرسه با همكاري روحانيون ديگري همچون شهيد قدوسي و آيت الله جنتي توانست برنامه اي نو و نظم و انضباطي تازه در حوزه پديد آورد و نسلي از طلاب جوان را تربيت كند كه امروزه عمدتاً در خدمت انقلاب اسلامي قرار دارند.
حضور مؤثر در بخش برنامه ريزي و تأليف كتاب هاي درسي ديني و قرآن مدارس كشور گواه ديگري بر بصيرت شهيد بهشتي است. او پس از بازگشت از آلمان چنين تشخيص داد كه مي تواند با نفوذ در بخش حساس كتب درسي وزارت آموزش و پرورشي ذهن و دل ميليون ها دانش آموز را در سراسر كشور تحت تأثير قرار دهد. اين فرصت هنگام تجديد تأليف كتاب هاي درسي به مناسبت تحول ساختاري در نظام آموزشي آن زمان به دست آمده بود و در اين راه شهيد بهشتي از همكاري مستقيم شهيد باهنر و بعضي اشخاص ديگر و همكاري غيرمستقيم شهيد مطهري برخوردار بود. شهيد بهشتي و همكاران او توانستند در كتاب هاي جديد درسي چهره اي جامع و جذاب از اسلام ترسيم كنند و همين كتاب ها در گرايش جوانان به جانب اسلام در سطحي گسترده مؤثر افتاد. بي ترديد يكي از دلايل علاقة دانش آموزان به اسلام و حضور مؤثر آنها در صحنه هاي انقلاب در سال هاي 56 تا 57 آشنايي آنان با كتاب هاي درسي ديني در مدارس بود. مقامات ساواك يكي دو سال بعد از انتشار اين كتاب ها به تأثير انقلابي آنها پي بردند و در صدد حذف بعضي از مطالب آنها برآمدند. من كه خود در آن زمان با شهيد باهنر و شهيد بهشتي در اين فعاليت مختصر همكاري و ارتباطي داشتم به خوبي به ياد دارم كه نسخه اي از كتاب ها را ساواك بررسي كرده بود و دور عباراتي را كه ممكن بود در جوانان از لحاظ اجتماعي و سياسي تأثير كند خط قرمز كشيده بود تا در چاپ بعدي حذف شود. اين نسخه به دست شهيد باهنر افتاده بود و ايشان بسيار نگران بودند مبادا آن مطالب حذف شود و پيام اصلي آن كتاب ها به گوش نسل جوان آن زمان نرسد، اما خوش بختانه خيزش و خروش جامعة ايران در سال هاي 56 و 57 مجالي براي اجراي آن نقشه باقي نگذاشت. باري، شهيد بهشتي همواره چشم به آينده اي دور و افقي وسيع داشت با شناخت جريانات پوينده و بالندة اسلامي جامعه، براي تقويت آنها تلاش مي كرد و اين تلاش، نتيجة بينش و بصيرت وي بود.
بهشتي مردي معتقد و متعبّد بوديعني دين و شريعت را به درستي از بن دندان قبول داشت با كمال خلوص و صميميت عامل به شرع و معتقد به دين بود و از تظاهر و رياكاري و از كارهايي كه خلاف صميميت و خلوص است روي گردان بود
۴. علم
شهيد بهشتي فردي باهوش و با استعداد بود و علاوه بر دروس رايج در حوزه ها كه از محضر استاداني چون مرحوم آيت الله العظمي بروجردي و امام خميني رحمه الله عليه آموخته بود با معارف ديگري جز آنچه در حوزه تدريس مي شد نيز آشنايي داشت. وي، علاوه بر زبان عربي كه بر آن مسلط بود، با زبان انگليسي نيز آشنائي كافي داشت و، بر اثر اقامت چندساله در آلمان، به زبان آلماني نيز تسلط يافته بود. زبان فارسي را هم خوب مي دانست و خوب مي نوشت و خوب سخن مي گفت. در سال هاي آخر دهة بيست توفيق حضور در مجلس درس فلسفة علامه طباطبائي را يافته بود و يكي از معدود روحانيون جواني بود كه علامه مقالات چهارده گانة كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم را نخست براي قرائت و تدريس در جمع آنان تحرير كرده بود. در سال هاي اقامت در آلمان با فلسفه هاي جديد اروپايي بيشتر آشنا شده بود در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب، در جلسات هفتگي كه در منزل خود داشت، جمعي از جوانان دانشگاهي درس هايي در زمينة فلسفة هگل و اقتصاد تدريس مي كرد و در اين جلسات مستقيماً به متون اصلي هگل و نيز به كتاب كاپيتال ماركس مراجعه و از آنها استفاده مي كرد.
۵. هجرت
هجرت يكي از معيارهاي انسان هاي والا در قرآن است و بهشتي مرد هجرت بود. او مثل آب راكد نبود كه در يك جا بماند، بلكه مانند رود جاري بود. از اصفهان به قم و از قم به تهران و از تهران به آلمان در حركت بود و از بركت اين حركت صاحب ديدي وسيع و تجربه اي فراتر از تجربه هاي محدود محلي و منطقه اي شد.
از آثار مثبت هجرت او به آلمان، رونق يافتن مركز اسلامي هامبورگ بود. اين مركز قطعاً در ايجاد يك جريان و تشكل دانشجويي با آرمان هاي اسلامي در اروپا مؤثر بود. بسياري از جوانان متدين، چه در آلمان و چه در ساير كشورهاي اروپايي، توانستند با ارتباط با اين مركز اعتقاد اسلامي خود را در هجوم جريانات الحادي و خصوصاً ماركسيستي حفظ كنند. در آن سال ها، كه جنبش چپ دانش جويي در خارج از كشور از نفوذ و قدرت بالايي برخوردار بود، به حق بايد شهيد بهشتي را يكي از پايه گذاران جنبش اسلامي دانش جويي ميان دانش جويان ايراني خارج از كشور دانست. مركز اسلامي هامبورگ نقطة اتكا و اميد اين جنبش بود و اين تأثير در درجة اول ناشي از حضور شهيد بهشتي بود كه مديري دانشمند و خوش فكر و خوش بيان و سخت كوش بود.
۶. شفقت به خلق
شهيد بهشتي در جنب علم و دانش و اخلاق و انديشة خويش، صاحب درد و درك اجتماعي بود. او از كساني نبود كه در دوران طلبگي سر از حجره بيرون نكرده باشد و يا در عالم روشن فكري از خلق صحبت كرده باشد اما خلق را نشناخته باشد. او به تأثير منفي فقر در رشد و كمال افراد جامعه به خوبي آگاه بود و براي مبارزه با فقر، كه زمينه و مولّد فساد و انحطاط است، در جستجوي يافتن راه حل سياسي و اجتماعي و اقتصادي بود. آراء اقتصادي او، خصوصاً آنچه در باب تعاون و اقتصاد تعاوني مطرح ساخته، نشانة توجه او به مسائل جامعه و عدالت اجتماعي و دلسوزي و شفقت او نسبت به خلق است و مبين اين حقيقت كه او راه را براي رسيدن به خالق، از ميان خلق و انبوه درد و رنج و گرفتاري هاي خلق انتخاب كرده بود.
۷. مديريت و نظم
مديريت و نظم آشكارترين جلو شخصيت شهيد بهشتي بود و هر كس با ايشان سروكار داشت اين جلوة آشكار را مشاهده مي كرد. در تنظيم وقت براي كارها، از جمله براي ملاقات هاي خود با ديگران، بسيار دقيق و با انضباط بود. سر ساعت مقرر حاضر مي شد و سر ساعت مقرر ديدار را ختم مي كرد. او با مهرباني و قاطعيت نظم را در كارهاي خود مراعات و اجرا مي كرد.
در مديريت هم امتيار و برتري او نسبت به ديگران محسوس بود. حضور ايشان در مجلس خبرگان قانون اساسي و سعي و اهتمام در ادرة آن مجلس از خدمات برجستة وي به انقلاب اسلامي محسوب مي شود و حقاً بايد گفت كه مديريت آن مجلس بر عهدة شهيد بهشتي بود. شهيد بهشتي در اين نخستين تجربة حساس، كه از طريق تلويزيون در معرض ديد منتقدان داخل و خارج كشور قرار داشت، خوب از عهدة ادارة مجلس خبرگان برآمد. ايشان همان توانايي را در ادارة قوه قضائيه به كار گرفت و دريغ و درد كه فرصت نيافت تا نيات و انديشه هاي بلند خود را در آن قوه به اجرا درآورد.
شهيد بهشتي، در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب، با آنكه نظام حاكم بر كشور را قبول نداشت، به نظم اعتقاد داشت، برخلاف بسياري از مردم امروز جامعة ما، كه نظام حاكم بر كشور را قبول دارند اما به نظم اعتقادي ندارند و آن را در جامعه رعايت نمي كنند! براي آنكه با نمونه اي از طرز تفكر و نكته سنجي و منش ايشان آشنا شويم خوب است پاي سخني از خود او، كه در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب بيان شده، بنشينيم: يكي از جوانان... در آلمان از سنين خيلي زود(شايد آن موقع 14 يا 15 سال داشت)، به علتي، در اثر برخورد با موردي، علاقه مند شده بود كه با اسلام آشنا شود. ابتدا مكاتبه مي كرد و بعد حضوراً آمد و مسلمان شد. ايشان پس از مدتي به ايران آمد. نخستين روزي كه اين جا نزد من آمد، به او گفتم: خيرمقدم! خوشحاليم، همان طور كه مدت ها بود دلتان مي خواست، به ايران آمده[ايد]... براي من تعريف كن كه در اين چند ساعتي كه آمده چه ديده اي؟ او گفت مقداري از مسير منزل شما را با ماشين و مقداري را تعمداً پياده آمدم. از بعضي از خيابان ها كه مي گذشتم، ديدم گويا اينها كه پياده مي روند جزء آدميزاد نيستند؛ چون اين خيابان ها اصلاً پياده رو ندارند. نمي دانم كه انسان اگر بخواهد سالم از اين خيابان ها عبور كند تكليف چيست. براي رفت و آمد پياده ها جايي در نظر گرفته نشده است. اينها چگونه مي توانند در برابر حوادث رانندگي امنيت داشته باشند؟ خوب اين كار بر عهدة نظام است، امّا اين كه از خيابان يك طرفه از جهت مقابل نبايد رفت و اگر برويد حداقل(ضررش) اين است كه كشش اين خيابان را كم مي كنيد و عده اي از مردم ديرتر به كار خود مي رسند، ديگر مربوط به نظام نيست؛ اين مربوط به همة ماست و قطعاً بايد رعايت كنيم. حال اگر رعايت نكنيم يك نفر مثل اين فرد، كه خارج از جامعة ماست، وقتي به اينجا مي آيد، مطمئن باشيد قبل اينكه(اين مسأله را) به حساب نظم بگذارد، به حساب دين ما مي گذارد و بنده غالباً ديده ام كه در اين گونه مسائل همة كاسه كوزه ها بر سر دين و تربيت اجتماعي و ديني ما شكسته مي شود نه بر نظام. اگر يك مسلماني كثيف است و تميز نيست، خيلي كم مي شود كه ناپاكيزگي او را به عهدة نظام بگذارند، بلكه به عهدة دينش مي گذارند. بدون شك تربيت صحيح، ارتباط زيادي با نظام اقتصادي و سياسي اجتماعي دارد، امّا از ما اين سؤال را مي كنند كه: شما، كه پيرو اسلام هستيد، اگر تا به حال اين قدر عرضه نداشته ايد كه نظام اجتماعي سالم به وجود آوريد، آيا اين قدر هم عرضه نداشته ايد كه خودتان را تربيت كنيد؟ يك وقت است كه مردم در يك محيطي بكلّي از يك نظام فكري سازنده به دورند و چنان تحت تأثير نظام حاكم اجتماعي ساخته مي شوند كه فرصت دريافت هاي سازندة ديگر را ندارند، اما اگر به كساني مي گويند ما با اسلام آشنا هستيم و مي كوشيم تا بر اساس اسلام يك نظام عادل و صالح اجتماعي ايجاد كنيم بگوييد كه شما قبل از ايجاد اين نظام كارهايي را كه از دست خودتان ساخته است انجام نداديد ...، معلوم مي شود كه اين جهان بيني و ايدئولوژي و اين عقيده اي كه بايد منشأ عمل باشد در خود ما هنوز تحركي به سوي عمل ايجاد نكرده است.
۸ . جهاد و مبارزه
شهيد بهشتي در سراسر عمر خود در مسير جهاد با طاغوت و مبارزه با حكومت فاسد پهلوي بود. فعاليت هاي او، بر حسب ظاهر، عمدتاً فرهنگي بود اما همان فعاليت هاي فرهنگي، معني سياسي داشت. در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب، چنين به نظر مي رسيد كه روحانيون اهل جهاد و مبارزه كه همگي پيرو راه و مرام امام خميني رحمه الله عليه بودند به طور طبيعي به نوعي تقسيم كار رسيده بودند و هر كس به اقتضاي سابقه و علاقه و توان خويش در بخشي از جبهة وسيع مبارزه مشغول بود. در اين ميان شهيد بهشتي و شهيد مطهري و شهيد باهنر بيشتر وظيفة فرهنگي و فكري اين جبهه را برعهده داشتند و اگر مانند بعضي ديگر از چهره هاي مبارز و برجستة انقلاب دائما گرفتار زندان نبودند و دستگير نمي شدند از سر عافيت طلبي نبود. ساواك خوب مي دانست كه مقصد و مقصود اين آقايان چيست و به همين جهت نسبت به فعاليت ها و تماس هاي آنان بسيار حساس بود.
به ياد دارم كه در سال 1346 كه انجمن اسلامي دانش جويان در دانشگاه شيراز تجديد حيات پيدا كرد و با راه و برنامه اي نو فعال شد، من شمه اي از فعاليت هاي علني آن انجمن را براي يكي از دوستانم كه روحاني جواني بودو با شهيد بهشتي در مركز اسلامي هامبورگ همكاري مي كرد در نامه اي نوشته بودم و او آن نامه را به شهيد بهشتي نشان داده بود و در نامه اي كه در پاسخ نامة من فرستاد، اظهار لطف و تأييد و تشويق ايشان را متذكر شده بود. نامة آن دوست، كه از آلمان ارسال شده بود، به دست ساواك شيراز رسيده بود و جزئي از پروندة من شده بود. از آن پس ساواك كه با تمام قوا در تعطيل آن انجمن و اخراج و تبعيد و دستگيري و محكوميت دانش جويان فعال آن كوشيد و بي گمان يك عامل مؤثر در آن همه مخالفت، همين آگاهي ساواك از ارتباط ساده و غيرمستقيم ما با شهيد بهشتي بود.
همين روحية جهاد و مبارزه بود كه در سال هاي 56 و 57 كساني مانند شهيد بهشتي و شهيد مطهري را در صف اول مبارزه قرار داد. اينان در گرماگرم روزهاي خوف و خطر انقلاب ثابت كردند كه فعاليت هاي فكري و فرهنگيشان از سر عافيت طلبي نبوده است. من شخصاً خوب به خاطر دارم كه شهيد بهشتي چگونه با شجاعت و صراحت خطرپذيري خود را در آن سخنراني بهشت زهرا قبل از ورود امام نشان دادند و اعلام كردند كه بعضي اشخاص به ما مراجعه مي كنند و ما را از خطراتي كه در اين راه وجود دارد آگاه مي كنند و از آنها و برحذر مي دارند و به ما نصيحت مي كنند كه با احتياط بيشتري عمل كنيم، اما من اعلام مي كنم كه ما كه اين راه را به رهبري امام خميني برگزيده ايم، از آغاز، خود را براي شهادت در راه خدا آماده كرده ايم و كشته شدن در اين راه را سعادت ابدي مي دانيم. خونسردي و اطمينان و استواري او در آن روز ماية اعجاب و تحسين بود و واقعة هفتم تير سال 60 نشان داد كه شهيد بهشتي مصداق آية و من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه... بوده است.


دكتر محمد مهدي مظاهري
تلاش بهشتي درخلال سالهاي حياتش معطوف به زدودن غباره هاي تحجر و تحريف از چهره اسلام وتربيت نسلي گشت كه در رفع دغدغه او مبني بر احياء اسلام كاملاً موفق عمل نمود وبراين اساس نقشي شايان توجه در تثبيت نظام جمهوري اسلامي ايفا كرد
اگر چه شهيد بزرگوار دكتر آيت الله محمدحسيني بهشتي را با عبارتهايي زيبا همچون سيدالشهداي انقلاب اسلامي، يك ملت، پاره تن امام، شهيد مظلوم ،مجتهد متفكر، وشخصيتي بهره مند از جامعيت علمي در اكثر علوم اسلامي وانساني معاصر، سياستمداري لايق و ... ازنگاه به متاثر از امام خميني (ره) وازنگاه استاد به شاگرد توصيف كرده و ستوده اند اما حقيقت آن است كه ابعاد اين شخصيت عظيم كمتر از زاويه ديد يك شاگرد وچنانكه شايسته درس آموز ورهرو مكتب بهشتي است مورد بازخواني قرار گرفته است؛ بازخواني مطلوبي كه ازيكسو بيان تفصيلي كلام امام راحل در توصيف ابعاد شخصيتي آن عزيز سفر كرده است واز ديگر سو ازنكاتي پرده برمي دارد كه نه تنها همواره و در خلال سالهاي گذشته ازعروج ملكوتي شهيد مظلوم به عنوان يك دين ادا نشده بر عهده راقم اين سطور به عنوان شاگردي ازشاگردان اوسنگيني مي كند، بلكه نگارنده را برآن داشته است تا از زاويه شخصي كه مصداق مثل معروف عربي اهل البيت ادري بما في البيت است ازحق عظيم آن شهيد بزرگوار برگردن جامعه اسلامي نكاتي را متذكر شود وبالاخره بهشتي را به عنوان پدر سياسي خود از باب (اب علمني) و بسياري از آنان كه اين گونه از رابطه ابوت را با بهشتي تجربه كرده اند بازتعريف نمايد.
مبتني بر آنچه گذشت سوال اصلي نوشته حاضر معطوف به بعدي از ابعاد شخصيتي شهيد بهشتي است كه ازسويي بيانگر كليت حيات فكري وانديشگي ايشان است واز ديگر سو شناسايي آن بخوبي روايتگر ديگر ابعاد شخصيتي ايشان است ودر مركزيت آن چيزي قرار مي گيرد كه در خلال آن بهشتي براي امام پاره تن، براي رهبر فرزانه انقلاب شخصيتي فوق العاده وبراي شاگردان ومريدان او شخصيتي صاحب نفوذ، اثرگذار و درمعناي حقيقي كلمه راهنما و رهبر واستاد محسوب مي گردد. براين اساس سوال اصلي بررسي نقش شهيد بهشتي در احياء تفكر ديني است و مفروضات اين بحث در 4 قالب قابل طرح است:الف) شهيد بهشتي چنانكه از زندگينامه ومبارزات ايشان برمي آيد نه تنها فردي انديشمند وانديشه پرداز بوده بلكه در اين مرحله توقف ننموده و همواره به دنبال آن بوده است تا فاصله موجود ودر عين حال كمتر طي شده ميان عينيت و ذهنيت را طي نمايد. ب) عملكرد او درخلال دهه هاي مبارزه وبويژه دردهه 40 و۵۰ شمسي درسايه گفتمان حاكم اسلام فقاهتي بامحوريت امام راحل وتمركز برضرورت تشكيل حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه قابل مطالعه است. ج) شهيد بهشتي بدليل بهره مندي از دانشگاهي وحوزوي ، حضور در دنياي غرب ، بهره مندي از تعاملات وثيق باجوانان و ... به عنوان شخصيتي صاحب نفوذ در امر هدايت ازجامعه ايراني معروف ومورد توجه است .چ) مرحوم بهشتي مانند هر انديشمند صاحب نام ومعتبري داراي يك منظومه انديشگي منظم است كه در قالب آن بدايت وغايت همه چيز اعم از مباني فكري ، راه، تاكتيك واستراتژي درجهت احياء اسلام، معين ومنقح است؛ اموري كه درسطور ذيل مورد توجه قرار مي گيرند.

مباني فكري شهيد بهشتي
از آن جهت كه در هرفلسفه سياسي يا دستگاه فكري ضرورت كشف ديدگاه صاحب انديشه در قالب مقولاتي اساسي همچون نگرش او به جهان ، ديدگاه او نسبت به انسان، نگاه او به جامعه و بالاخره بررسي ريشه هاي انديشمندي وي امري ضروري مي نمايد و افزون برآن شناخت اين مباني به گونه اي خاص روايتگر انديشه هاي انديشمند است دراين قسمت وبه اجمال به بررسي مباني فكري شهيد بهشتي مي پردازيم..
دريك تقسيم بندي كلي مي توان عنوان داشت كه اختلاف نظر فلاسفه سياسي ( وانديشمندان اين علم) درباره مساله زيربنايي جامع بشر برحول 4 محور شكل گرفته است. نخست اينكه آيا انسان طبعاً موجودي فردگرا يا جمع گراست؟ دوم اينكه آيا انسان طبعاً موجودي سياسي (مدني) يا غيرسياسي است؟ سوم اينكه آيا انسان طبعاً موجودي عقلاني وآزاد يا غيرعقلاني يا مجبور است؟ وچهارم اينكه آيا انسان طبعاً موجودي كمال پذير يا كمال ناپذير است . (1) با اين توضيح وبا عطف عنايت به آنكه درطول تاريخ بشر و دريك نگاه كلي انديشه پردازان مطرح در دو طيف معتقدين به بهره مندي انسان از طبيعتي شرور ، درمقابل معتقدين به بهره مندي انسان از نهاد و سرشتي نيكو قابل دسته بندي هستند، درخصوص شهيد بهشتي مي توان ايشان را در عداد انديشه پردازاني معرفي كرد كه متاثر از آموزه هاي ديني و مطالعات اسلامي انسان را داراي نهادي نيكو و صاف و پاك سرشت مي دانند وبا اعتقاد به ثنويت جهان و متاثر از آن، انسان و بهره مندي بشر از دو بعد جسم وروح او را اينچنين معرفي مي دارد انسان فطرتش نه تاريك تاريك است ونه روشن روشن ، آن وقتي كه به وجود مي آيد موجودي است در سپيده دم هستي، تاريك وروشن، اگر در زندگي او لكه هاي سياه و تاريكي هاي كشنده مي بيني فكر نكن در آغاز هم او يك پارچه سياه آفريده شده بود... هردوساخته خودش ونتيجه انتخاب خودش است. بنابراين اسلام نه بدبين است به انسان آن طور كه انسان را يك موجود تاريك و سبع و درنده بداند و نه بيش از حد خوشبين . اسلام و جهان بيني اسلام نسبت به انسان ديدي واقع بينانه دارد و مي گويد انسان امشاج است يعني آميخته باحق سنگين وپرزحمت (2) باعنايت به فراز فوق وباتوجه به اينكه ازديدگاه شهيد بهشتي انسان موردنظراسلام ، انساني دائماً درحال شدن معرفي مي گردد كافي است كه انسان دراين دنياي متحرك دريك مرحله متوقف شودتافرداي توقف به نخستين روزعقب ماندگي وي تبديل شود (3) استاد شهيد معتقداست ، پاك سرشتي انسان، مختار بودن او وبالاخره كمالگرائيش ، نويد بخش بعد ديگري از ابعاد انسان باعنوان آزادي است؛ آزادي كه درسايه آن انسان موفق به تعيين جهت و سير زندگي خود مي گردد. انسان برطبق مشيت ، به هرحال درتمام شرايط درميداني به نام ميدان عمل واكتساب وبه دست آوردن قرار داده شده است. عمل اكتساب و به دست آوردني كه ميتواند درجهت الهي باشد وميتواند درجهت شيطاني باشد... اين يك بخش از مشيت خداست وهيچ انساني وجود ندارد كه دايره اي ، خواه كوچك وخواه بزرگ، به عنوان دايره عمل واكتساب دراختيار نداشته باشد (4)
اگر چه شهيد مظلوم در تبيين ابعاد وجودي انساني وطبيعت او مي كوشد، اما اين امر در منظومة انديشگي او به معناي پذيرش اصالت فرد رايج درمكتب ليبراليسم نيست وبه همين خاطر است كه او ضمن جالب ومثبت ارزيابي كردن نگاه ليبراليسم درقبال انسان جنبه هاي منفي آن را اينچنين مورد انتقاد قرار مي دهد ليبراليسم جنبه هاي منفي نيز دارد اولين جنبه منفي ليبراليسم به معرفت شناسي آن باز مي گردد وآن اين است كه چون تنها منبع معرفت و آگاهي را عقل آدمي مي داند وبه اصالت وحي به عنوان سرچشمه مستقل آگاهي بهايي نمي دهد وارجي نمي نهد انسان را از يكي از متعالي ترين سرچشمه هاي فيض و بركت يعني وحي خداوندي ونبوت انبياء وآورده هاي پيامبران پاك خدا دور مي كند .ديگر اينكه ليبراليسم از آن نظر درمعرض انتقاد است كه آنقدر روي آزادي فردي تكيه مي كند كه چشمش نمي تواند تنگناها وموانع مرئي و نامرئي را كه نظام هاي طاغوتي براي فرد بوجود مي آورند ببيند (5)

بنابرآنچه گذشت روشن مي گردد كه درباب نگاه به جامعه و برخلاف دوجانب افراط وتفريط كه يكي ، جامعه را چيزي جز روابط بينابيني متقابل افراد نمي داند وديگري آن را پديده اي اصل ومتعين وقائم به خود معرفي مي دارد (6) وحاصل هريك ازدونگاه تقدم فرد برجامعه يا جامعه برفرد است شهيد مظلوم راه ميانه اي را برگزيده كه درقالب آن هيچ گاه نه فرد به قربانگاه جامعه فرستاده مي گردد ونه جامعه به مذبح فرد برده مي شود، بلكه همواره ميان اين دو مقوله تعاملاتي منطقي برقرار مي گردد وتنها در زمانة بروز تعارض ميان فردوجامعه است كه مصالح منطقي جامعه برمصالح فردي ترجيح مي يابد.

هنگامي كه در بررسي يك دستگاه فكري از ريشه هاي انديشمندي سخن به ميان مي آيد، بحث مورد نظر متوجه شناسايي افراد ، گروهها ويا نحله هاي فكري وعقيدتي مي گردد كه صاحب انديشه، متاثر ازآن هاست. براين اساس ضمن مراجعه به نوشته ها وكلام شهيد بهشتي مي توان افراد اثر گذار وكيفيت اثرگذاري شان برآن شهيد را به اين شكل تقرير كرد كه : آيت الله بروجردي در كمال يافتن تفقه او دردين ، علامه طباطبائي درشكل دهي به منظومه انديشگي وثبات دراعتقاد و بالاخره امام راحل درهر دوزمينه فقه وفلسفه با انضمام تاثيرگذاري براو درامر حركت درمسير مبارزه ، ازجمله تاثيرگذاران وشكل دهندگان به ريشه هاي انديشمندي ايشان محسوب مي شوند.
كلام آخر در باب مباني فكري شهيد مظلوم توجه به خاستگاه اجتماعي انديشه اوست؛ امري كه از يكسو در سايه تعليمات مذهبي وتدريس وتدرس درحوزه هاي علميه شكل گرفت ودرخلال كوشش ايشان براي حضور در دانشگاه و تكميل تحصيلات در رشته معقول ومنقول ازيكسو و حضور در دنياي غرب ( آلمان) وآشنايي ، مطالعه و تدقيق در فرهنگ وتمدن غربي ازديگر سو حاصل شد.
شهيد بهشتي وامتزاج ذهن وعين
مروري بر زندگي شهيد بهشتي حكايت از آن دارد كه او نه تنها درخلال زندگاني خويش همواره دغدغه داردين بوده ودرجهت احياي تفكر ديني كوشيده است، بلكه در زمرة معدود مصلحان اجتماعي اي قلمداد مي گردد كه تنها وتنها درمرحله نظريه پردازي متوقف نگرديده وهمچون امام راحل (ره ) كوشيده است تا فاصله عميق ميان دنياي ذهن وعين را درنوردد و از اين روست كه استراتژي خود را متمركز به آگاهي بخشي به مردم نموده واز يكسو كوشش نموده است تا در سايه روشنگري هاي خود انسانهايي آزاده، آزاد انديش، كمال طلب و درعين حال سياسي تربيت كند ودر پناه آنچه به عنوان ويژگي شخصيتي او نزد همگان معروف است به كادرسازي بپردازد . افرون براين انسان هاي تربيت شده را مهياي ساختن جامعه اي كند كه درآن هيچ يك از فرد وجامعه به قربانگاه ديگري گسيل نشوند و لذا به دنبال احياء بعد مغفول جامعه سياسي ايده ال وتشكيل حكومت اسلامي مطلوب رفته است و ازديگر سو خود به عنوان فردي واقعگرا و درعين حال عملگرا ،پيش گام در عملياتي ساختن آموزه هاي تئوريك خويش بوده است واز اين روست كه مقام معظم رهبري در توصيف او مي گويند : بهشتي، اهل كار تحقيقاتي بود وسمت كار تحقيقي اش يك سمت مبارزه اي وانقلابي بود به اين معنا كه ايشان آدمي بود كه از دوران نهضت ملي وارد مبارزه شده بود يعني از سنين جواني وحتي نوجواني واز سالهاي 27 و۲۸؛ ناگهان درسالهاي 38و۳۹ در قم به اين فكر مي افتد كه اگر بخواهيم مبارزه سياسي كنيم باچه هدفي بايد باشد وباچه وسيله اي مبارزه صورت بگيرد؟ بايد توجه كرد كه اصولاً روح كارهاي تحقيقاتي شهيد بهشتي اينگونه بود. هدف او تشكيل يك جامعه آرماني وايده ال بود و در اينجا بود كه شهيد بهشتي متوجه نياز به يك نيروي انساني كارآمد شد. اما اينكه باچه ابزار و وسيله اي اينها مي خواهد حركت كند مسلم بود كه باهدايت ايدئولوژي اسلامي ودراينجا بود كه متوجه افكار اصولي وبنياني اسلامي شده بود (7)

شهيد بهشتي با هدف گريز از ابترماندن ايده هاي اسلامي خويش و به منظور آنكه علي رغم ارائه الگو ، موفق به درنورديدن فاصله ذهنيت وعينيت درعرصه عمل گردد درسال 1333 به تاسيس دبيرستان دين ودانش درقم مبادرت كرد وبدين وسيله امكان تعامل هرچه بيشتر روحانيت با نسل جوان را فراهم آورد . بديهي است كه انسان مطلوب بهشتي بايستي انساني جامع الاطراف مي بود ولذاست كه در دبيرستان دين ودانش او نه تنها مديريت اين دبيرستان را به عهده داشت بلكه به عنوان دبير انگليسي نيز به دانش آموزان انگليسي مي آموخت. خودوي درباره اين مسئله چنين مي گويد: ازاين جهت به تدريس زبان انگليسي پرداختم تا عملاً ذهن دانش آموزان را متوجه اين نكته كرده باشم كه روحانيون درچهارچوب حوزه ها محصور نيستند وعلاوه برعلوم حوزوي با موضوعات روز نيز آشنايي دارند (8) اوهمچنين درسال 1339 به تاسيس مدرسه حقاني مبادرت ورزيد و طلاب جوان اين مدرسه را براساس روشها و اسلوبهاي جديد، آموزش مي داد. مدرسه اي كه تحصيل كردگان آن سهمي اساسي در پيروزي انقلاب و دوران تثبيت آن ايفا كردند. شهيد بهشتي همچنين باهجرت به هامبورگ به توصيه مراجع وتصدي مديريت مسجد معروف اين شهرسهمي اساسي و روشنگرانه درتبليغ اسلام در اروپا عهده دار شد وجالب آنكه پس از بازگشت ودرفاصله سالهاي 49 تا 57 سه بار توسط ساواك دستگير شد وبالاخره باحضور در شوراي انقلاب به فرمان امام خميني در سازماندهي و رهبري تظاهرات و راهپيمائيهاي ملت درمبارزات ضد رژيم نقش اساسي ايفا كرد وبالاخره با پيروزي انقلاب در مجلس خبرگان قانون اساسي نقشي اثرگذار را عهده دار شد و پس از آن تشكيلات قضايي كشور را متكفل شد وبالاخره باتاسيس حزب جمهوري اسلامي ايران كادر سازي براي آينده كشور وانقلاب را درصدر توجهات خويش قرار داد و جملگي اين امور مويد تلاش عملگرايانه ايشان به منظور ارائه مدلي از انسان كامل مطلوب وجامعه وحكومت ايده ال مورد نظر او است.

تاسيس حكومت اسلامي ، راهكار اساسي احياي اسلام
بي گمان تلاشهاي طاقت فرساي بهشتي درسالهاي مبارزه وهمچنين دفاع اصولي، منطقي و تحسين برانگيز او در جلسات خبرگان قانون اساسي كه به پيدايش قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران انجاميد حكايت از آن دارد كه اودر خلال عمر انديشگي خويش پي جوي تحقق حكومتي اسلامي با محوريت ولي فقيه بوده است؛ حكومتي كه در سايه آن از يك سو اصل مغفول ولايت فقيه احياء گردد و رابطه امت و امام باز تعريف شود و ازديگر سو در پناه تحقق چنين حاكميتي اصول مهجور اسلامي مجدداً درنظرگاه ملت مسلمان وهمچنين مسلمين جهان درجايگاه واقعي خويش قرار گيرد. براين اساس يگانه راه اساسي حصول سعادت ملت مسلمان را در گرو تحقق حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه معرفي مي دارد وخاطر نشان مي سازد: ملت ايران، جامعه اسلامي، ملت اسلامي ، امت انساني جهان، راه رسيدن واقعي درهمة تلاشهاي وحركتهاي اجتماعي به آرمانها وهدفهاي الهي و انسانيت اين است كه درميان اصول زيربنايي انقلاب وحركت، درهيچ لحظه ومرحله اي ازنقش رهايي بخش وسعادت آفرين امامت غافل نمانيد (9).
اما پاسخ بهشتي به اين سوال كه: نظام امامت در روزگار غيبت چگونه قابل تحقق است؟ نظام ولايت فقيه مي باشد : اما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه ،حافظا لدينه و مخالفاً لهواه مطيعاً لامرمولاه فللعوام آن يقلدوه . اين اصل امامت است. اگر امام معصوم و منصوص ومنصوب خدا هست كه تكليف روشن است ودرزمان غيبت آن امام، آن فقيه وعالم واسلام شناس اصيل كه صائناً لنفسه باشد ، خوددار باشد ، در همه جا بتواند جلوي تمايلات نفساني خود بايستد حافظاً لنفسه باشد، بداند وظيفه يك رهبر اين است كه دين وآئين ومكتب را نگهباني كند مخالفاً لهواه باشد هرجا كه مي بيند هواي سركش نفساني ونفس اماره ميخواهد قدم به ميان بگذارد در تصميم گيري هاي رهبري، جلوي نفس بايستد ، مطيعاً لامرمولاه همه جا فرمان خدا را ، خدايي كه مولاو ولي مردم با ايمان است مراقب باشد وفرمان برد و اطاعت كند يك چنين امام و رهبري شايستگي آن را دارد كه توده ها دنباله رو و مطيع دستور و فرمان او باشند.(10)

از نظرگاه شهيد بهشتي وجود وحضور ولي فقيه در راس اركان حكومت اسلامي ضمانت اجراي اسلامي بودن نظام محسوب مي گردد(11) 1وهمچون مراد و استاد خود، يعني امام راحل، معتقد بود كه فقدان شرايط فقيه جامع الشرايط موجبات انعزال او را فراهم مي آورد، امري كه اطمينان بخش و مويد شرعي پذيرش ولي فقيه از ناحيه مردم و مقبوليت او درميان ايشان است علماي اسلام اگر درمقام ولايت ، دنيا طلبي كردند ؛ اگر اخلاقشان اخلاقي طاغوتي شد؛ اگر اينهايي كه تا قبل از ولايت فقيه با مردم خاكي ومتواضع بودند حالا براي مردم قيافه گرفتند؛ اگر به حاي اينكه توي خانه هايشان بنشينند كاخ نشين شدند؛ اگر گارد براي خودشان درست كردند؛ اگر ازاين كارها كردند ؛ اصلاً اينها فقيه جامع الشرايط نيستند كه ولايت داشته باشند(12)2

تاملي درانديشه هاي شهيد بهشتي نشان مي دهد كه درمدل حكومتي مطلوب ايشان، نقش ملت در مقبوليت بخشي به حكومت اسلامي نقش اساسي وكتمان ناپذير است. منتها اين امر، يعني تكيه به آرا عمومي درمعناي مطلق كلمه مقصود نيست. چنانكه ايشان درمجلس خبرگان قانون اساسي ودرمقابل مدافعين ازجمهوري دمكراتيك اسلامي به صراحت عنوان ميدارد: جمهوري اسلامي يك نظام مكتبي است فرق دارد باجمهوري دمكراتيك... مطلبي كه (بعضي) مي فرمايند ما آن را به آراء عمومي بدهيم بدون هيچ قيدي ...، اين متناسب با قانون اساسي ونظام مكتبي نيست؛ چون ملت درطول انقلاب و در رفراندوم اول انتخاب خودش را كرد وگفت جمهوري اسلامي وبااين انتخاب چارچوب نظام حكومتي خودش را معين كرد(13).
از الزامات تحقق حكومت اسلامي مطلوب شهيد بهشتي تحقق عدالت در جامعه است .براين اساس ايشان تحقق حكومت اسلامي را مرادف تحقق عدالت در هردو بعد قانوني وتوزيعي آن ميداند وخاطرنشان مي سازد هرجا ديديد مي گويند دين واسلام هست وعدالت اجتماعي نيست بدانيد آن دين واسلام قلابي است؛ محور اين جامعه (اسلامي) عدل است آن هم نه فقط عدل اقتصادي، نه فقط عدل سياسي و اجتماعي بلكه عدل اقتصادي ومدل سياسي برپايه اعتدال ومدل بينشي و اخلاقي . زيـــــربناي همه عدلها در جامعه اسلامي حتي مدل اقتصادي عدل اخلاقي وعدل سياسي است ... (14)

و بالاخره درباب آزادي به عنوان يكي از ملزومات تحقق حكومت اسلامي درانديشه شهيد بهشتي بايستي دانست كه از ديدگاه ايشان انسان فطرتاً آزاد، در پناه حكومت اسلامي، آزادي مطلوب و شايسته خويش را حاصل خواهد نمود وبديهي است كه درسايه چنان نگرشي به انسان وجامعه شهيد بهشتي به اين جمع بندي مي رسد كه جامعه و اسلام، انسان را موجودي آزاد مي شناسد وبه اين موجود آزاد نهيب مي زند كه در هرشرايط اجتماعي هستي نايست ،يا بميريا بميران و يا هجرت كن وبه هرحال تسليم محيط فاسد نشو. بنابراين اسلام براي انسان در برابر فشارهاي محيط آزادي قائل است( ولي) روي نقش كند كننده محيط فاسد وفساد وظلم حاكم برمحيط كه حركت انساني را كند ودشوار مي كند حساسيت دارد و نمي تواند دربرابر آن ساكت وبي اعتنا بماند ونتيجه اينكه دراسلام آزادي هاي فردي محدوديت هاي اجتماعي نيز دارد. انسان آزاد است اما در چارچوب حدود الله ودر چارچوب قوانين الهي(15) البته بحث درمباني اقتصادي حكومت اسلامي ايده ال شهيد بهشتي به عنوان لازمه اي از لوازم حكومت اسلامي مطلوب مجالي ديگر را مي طلبد وبه فرصتي ديگر نياز دارد.

نتيجه
نظر به آنچه گذشت، شهيد مظلوم بهشتي با دغدغه دينداري و ضرورت احياي اسلام و تجديد حيات بخشيدن به فكر ديني وچنانكه خود ايشان بيان مي كند . پس از كودتاي 28 مرداد جمع بندي كرديم كه چرا اين نهضت به پيروزي نيانجاميد ودراين جمع بندي متوجه شديم كه دو كمبود اساسي داريم يكي ساخت ايدئولوژيك وسياسي وديگري كادرها... مسيري پرفراز و فرود وتوام با آگاهي بحشي به ملت ودرعين حال حضور درعرصه مبارزه قيام وعمل را پيمود و از اين حيث درزمرة معدود مصلحان اجتماعي قرار گرفت كه موفق به درنورديدن فاصله ميان عالم ذهن و عين گرديد. تلاش بهشتي درخلال سالهاي حياتش معطوف به زدودن غباره هاي تحجر و تحريف از چهره اسلام وتربيت نسلي گشت كه در رفع دغدغه او مبني بر احياء اسلام كاملاً موفق عمل نمود وبراين اساس بهشتي نه تنها موفق شد درزمان حيات خود دستاورد مجاهدتهاي خويش، درمعرفي و حمايت از حكومت اسلامي ايده ال خويش را مشاهده نمايد بلكه درسايه پايمردي هاي خود نقشي شايان توجه در تثبيت نظام جمهوري اسلامي ايفا كرد.

پي نوشت
1. حسين بشيريه ، دولت عقل ، تهران ،موسسه نشرعلوم نوين 74 ص۶
2. سيد عليرضا حسيني بهشتي ،منزلت انسان درنظام سياسي اسلام از ديدگاه شهيد مظلوم آيت الله بهشتي،گردآمده در بررسي مباني فكري آيت الله شهيد دكتر بهشتي .نشر بقعه 77 ص ص 5-84، 3. همان ص 88، 4. همان ص 92، 5. همان ص 98، 6. رك ديويد فريزبي ،درك سه ير، جامعه ،ترجمه احمد تدين شهين احمدي، تهران نر آران 74، 7.جاودانه تاريخ پيشين ص 36، 8 . روزنامه جمهوري اسلامي 8/4/78، 9.جاودانه تاريخ پيشين، جلد 3ص 33، 10. همان جا ص 4-33، 11. همان ص 46، 12. همان ص 48، 13. همان ص 62، 14. جاودانه تاريخ پيشين ج۴ ص 12، 15. سيدعليرضا حسيني بهشتي پيشين ص ص 100-99


در سوگ نيلوفر
حميد سبزواري

واگذاريدم عزيزان تا در اين گلشن بنالم
گريه بر سوري كنم در ماتم سوسن بنالم

چهره نيلي سازم و در سوگ نيلوفر نشينم
جامه خونين پوشم و بر لاله و لادن بنالم

داغ هفتاد و دو گل دارم كه از بيداد گلچين
گشت پرپر ، واگذاريدم دراين گلشن بنالم

زان بهشتي خوي ياران هر زمان ياد آورد دل
با بهشتي سيرتان خواهم به صد شيون بنالم

از سپهر ديدگان خوناب دل بارم به دامن
همره مرغ چمن بر دشت و بردامن بنالم

سينه را آتش به جان از آه ، آتشبار ريزم
ديده دريا سازم و چون موج بنيان كن بنالم

از پي ياران ِ در خون خفته ، خونين خامه گيرم
نوحه ي ماتم سرايم از غم ميهن ، بنالم

ناله من از غم يار است نز پرواي دشمن
زانكه دشمن شاد گردد گر كه از دشمن بنالم

تا نگردد شادمان دشمن ز اندوه دل من
خشمگين ، قهرآفرين در كوچه و برزن بنالم

موج قهرم بين و اوج خشم اهريمن شكارم
تا نپنداري كه من از بيم اهريمن بنالم

از فراق دوست مي سوزم حميدا چون نسوزم
درعزاي يار نالم ، چون كنم گر من ننالم



منبع: خردنامه همشهری - شماره ۵۵ - سه شنبه ۷ تير ۱۳۸۴