سنگرسازان بی سنگر
شهيدان مهندسي ـ رزمي جنگ جهاد
رديف
|
نام و نام خانوادگی |
نام پدر |
تاريخ تولد |
محل تولد |
تاريخ شهادت |
نوع فعاليت |
محل شهادت |
۱ |
مصطفی يوسفی کوهپايی |
علی اصغر |
۱/۶/۱۳۳۶ |
کوهپايه |
۳/۱۱/۱۳۶۶ |
فرمانده ي محور |
کردستان |
۲ |
مسعود ادهمی |
ابوالحسن |
۸/۷/۱۳۴۱ |
فريدونشهر |
۴/۱۱/۱۳۶۵ |
فرمانده ي گردان |
شلمچه |
۳ |
سيدجلال الدين شاهچراغی |
حسن |
۱۳/۱۰/۱۳۳۵ |
نجف آباد |
۵/۱۱/۱۳۶۵ |
فرمانده ي گروهان |
شلمچه |
۴ |
احمد موحدی |
غلامرضا |
۴/۶/۱۳۴۱ |
نجف آباد |
۶/۱۱/۱۳۶۵ |
فرمانده ي گردان |
شلمچه |
۵ |
حسنعلی مهديه نجف آبادی |
حسين |
۳/۱۱/۱۳۴۲ |
نجف آباد |
۶/۱۱/۱۳۶۳ |
فرمانده ي گروهان |
غرب |
۶ |
مهدی شاهسون |
کرم |
۱۰/۸/۱۳۴۸ |
نجف آباد |
۷/۱۱/۱۳۶۵ |
فرمانده ي گروهان |
شلمچه |
۷ |
مصطفی مهرکش |
يدالله |
۱/۱/۱۳۳۹ |
شلمچه |
۱۱/۱۱/۱۳۶۵ |
فرمانده ي گردان |
شلمچه |
۸ |
حسينعلی غيور |
اسماعيل |
۲۹/۷/۱۳۳۳ |
نجف آباد |
۱۸/۱۱/۱۳۶۱ |
فرمانده ي گروهان |
رقابيه |
۹ |
وحيد
حاجی مهدی زاده زرگر |
کريم |
۱/۵/۱۳۳۸ |
مشهد |
۱۸/۱۱/۱۳۶۱ |
فرمانده ي گروهان |
جنوب |
۱۰ |
سيد محمد سيدزاده |
احياء |
۱/۱/۱۳۳۷ |
مشهد |
۱۹/۱۱/۱۳۶۱ |
فرمانده ي گروهان |
فکه |
۱۱ |
محمود ايمانی مقدم |
ميرزا |
۱/۱۱/۱۳۳۶ |
مشهد |
۲۲/۱۱/۱۳۶۴ |
فرمانده ي گروهان |
اروند رود |
۱۲ |
مهدی حشمتی فر |
رجبعلی |
۱/۱/۱۳۳۶ |
سبزوار |
۲۲/۱۱/۱۳۶۰ |
فرمانده ي تيپ |
جنوب نيسان |
۱۳ |
عليرضا پوست فروش |
جلال |
۱۵/۶/۱۳۶۳ |
شيراز |
۲۲/۱۱/۱۳۶۴ |
فرمانده ي گردان |
فاو |
۱۴ |
ابوالقاسم حجتی |
مرتضی |
۱۶/۲/۱۳۳۸ |
نجف آباد |
۲۲/۱۱/۱۳۶۴ |
فرمانده ي گردان |
اروند رود |
۱۵ |
مرتضی شادلو |
علی |
۳/۱/۱۳۳۸ |
گرمسار |
۲۳/۱۱/۱۳۶۳ |
فرمانده ي گردان |
کردستان |
۱۶ |
رمضان درويش زاده |
عباس |
۱/۱/۱۳۳۶ |
سرخس |
۲۴/۱۱/۱۳۶۴ |
فرمانده ي گروهان |
فاو |
۱۷ |
مهرداد رئيسی |
غلام |
۱/۱/۱۳۴۱ |
آبادان |
۲۵/۱۱/۱۳۶۲ |
فرمانده ي گروهان |
آبادان |
۱۸ |
حسين دهقان سالک |
محمد |
۱۱/۱/۱۳۳۱ |
مشهد |
۲۵/۱۱/۱۳۶۵ |
فرمانده ي گردان |
شلمچه |
۱۹ |
مجتبی هادی |
محمد علی |
۱/۶/۱۳۴۴ |
نجف آباد |
۲۶/۱۱/۱۳۶۴ |
فرمانده ي گروهان |
فاو |
۲۰ |
محمد حسين آريانژاد |
جعفرقلی |
۱۲/۳/۱۳۲۳ |
فريدن |
۲۷/۱۱/۱۳۶۴ |
فرمانده ي گردان |
فاو
|
شهيد مرتضی شادلو
يکی ديگر
از چهره های درخشان جبهه های نبرد حق عليه باطل، شهيد
بزرگوار، مرتضی شادلو، مسؤول پشتيبانی و مهندسی جنگ
جهادسازندگی استان سمنان ، مستقر در سردشت است. شهيد شادلو
پس از آغاز جنگ تحميلی، درسال ۱۳۶۰به عضويت جهادسازندگی
گرمسار درآمد؛ و داوطلبانه برای شرکت مستقيم در جبهه حق
عليه باطل به مناطق عملياتی جنوب شتافت.ابتدا به ستاد
پشتيبانی جنگ جهاد سازندگی رفت؛ و به عنوان راننده ی
آمبولانس و سپس راننده ی لودر در واحد مهندسی ستاد
پشتيبانی مناطق جنگی جنوب، به خدمت مشغول شد.در عمليات
آزادسازی سوسنگرد،همچنين طريق القدس و فتح المبين، حضوري
مستقيم وفعال داشت. به سبب شهامت ، ايثارگری و لياقتی که
از خود نشان داد،در عمليات برون مرزی رمضان و مسلم بن
عقيل،مسؤوليت يکی از محورهای عمليات به وی سپرده شد.
شهيد
شادلو در پاييز ۱۳۶۱ به همراه جهادگران ستاد پشتيبانی
استان سمنان برای تشکيل ستاد پشتيبانی حمزه، سيدالشهدا(ع)
در مناطق عملياتی شمال غرب کردستان و آذربايجان غربی ،عازم
شد.اين گروه پس از جابه جايی، در اولين فرصت با توجه به
شرايط سخت زمستانی و وجود برف و يخبندان، به احداث دژ و
جاده ای بين صائين دژ و بوکان پرداختند . به سبب توانايی
ها و مديريت کامل، مسؤوليت پشتيبانی جنگ جهاد سازندگی
استان سمنان در صائين دژ به وی واگذار شد. با تلاش شبانه
روزی وی و ديگر برادران ايثارگر جهادسازندگی پس از ساليان
دراز، اولين پل بشکه يی بر رودخانه نصب و همچنين عمليات
احداث جاده ی ۴۰کيلومتری صائين دژـ بوکان نيز همزمان آغاز
شد.
شهيد
شادلو با توجه به مسؤوليت سنگينی که در آن منطقه داشت،
فرماندهی گروه ضربت ستاد پشتيبانی حمزه، سيدالشهدا(ع) را
نيز در کليه ی مناطق به عهده گرفت . با آغاز عمليات
پيروزمندانه ی «خيبر» در اسفند ماه ۱۳۶۲به عنوان مسؤول
اولين گروه مهندسی ـ پشتيبانی جنگ به جزاير مجنون وارد شد
و در شرايطی سخت به رفع پاتک های مذبوحانه ی ارتش بعثی
عراق و احداث جاده ی ۱۴کيلومتری سيدالشهدا(ع) از سمت جزيره
پرداخت. وی در يکی از بمباران های شيميايی هواييماهای عراق
مجروح شد؛ و مدتی در بيمارستان اهواز بستری بود؛ اما،
دوباره به محل خدمتش در صائين دژ بازگشت و فعاليت خود را
کماکان ادامه داد. پس از پايان فعاليت های پشتيبانی جنگ
استان سمنان در صائين دژ سرانجام اين ستاد به منطقه ی مرزی
سردشت منتقل شد. شهيد شادلو در ادامه ی تلاش بی امانش برای
سرکوبی ايادی خائن و وابسته به شرق و غرب سردشت، در تاريخ
۲۳/۱۱/۱۳۶۳ بر اثر انفجار مين دعوت حق را لبيک گفت و به
فيض بزرگ شهادت نائل آمد.
وزير
جهادسازندگی وقت ، مهندس زنگنه، در مراسم تشييع پيکر پاک
اين سردار رشيد اسلام ، گفت : « انقلاب ما، برای
استعدادهای نهفته ي جوانان، حکم کوره ای را داشت که آنها
را آبديده کرد؛ اين شهداني که ما، امروز به خاک می سپاريم
، استعدادهای شکوفای ملت ما بودند؛ که رشد کردند. مگر شهيد
شادلو که بود؟ کسی که در اول جنـگ راننده ی لودر و بلدوزر
بود و بعد رشد کرد و فرمانده مهندسی جنگ شد. اگر ما،
توانسته ايم شش سال در مقابل ابرقدرت ها مقاومت کنيم ، به
خاطر اين خون های پاک است.»
سيد
جبهه هاي نور
شهيد سيد محمدتقي رضوي
قائم مقام قرارگاه مهندسي – رزمي خاتم الانبيا
مسؤول سابق ستاد مركزي و پشتيباني ومهندسي جنگ جهاد
سيدمحمدتقي، بيست و شش فروردين ماه ۱۳۳۴ در مشهد مقدس چشم به جهان گشودودرهمان
شهر نمويافت.تحصيلات خودرا دررشته ي راه وساختمان انستيتوي مشهد ادامه داد.
ازآغاز تأسيس جهادسازندگي دراين نهاد شروع به كاركردو جهاد تربت حيدريه را
بنيان نهاد.
ازهمان آغازجنگ در جبهه ها حضوريافت وتا لحظه ي شهادت (۳/۳/۱۳۶۶ ) درراه مبارزه
عليه باطل گام برداشت.نخستين تجربه جنگي شهيد رضوي ـ آن حزب الله جبهه هاي حق ـ
همان ابتداي جنگ بودكه به همراهي شهيد دكتر چمران و ديگر ياران امام راحل ،
دورتادور اهواز را كانال كشي كردند.
ازعملكردهاي مهم اومي توان به موارد زير اشاره كرد:
- احداث جاده ي نظاميه انديمشك تا حميديه كه در شرايط سخت و زيرهجوم آتش دشمن
ساخته شد.
- احداث خاكريزي پشت رودخانه ي كارون در زمان عمليات ثامن الائمه .
- احداث جاده اي درپشت كوه هاي الله اكبر و چزابه كه ازميان رمل هاي بيابان مي
گذشت.
- اجراي تمامي طرح هاي مهندسي جنگ در عمليات فتح المبين.
- تدوين مكانيزم چگونگي حضور نيروهاي مهندسي جنگ در جهاد.
و بسياري فعاليت هاي مهندسي – رزمي ديگر كه ايشان در طول عمر كوتاه خود به
انجام رسانيد..
سرانجام ، هنگامي كه براي شناسايي منطقه ي عملياتي كربلاي ۱۰به كوه هاي غرب
سركشي مي كرد،
به درجه رفيع شهادت نايل آمد. يادش گرامي باد!
شهيد
كاظم حجتي
فرمانده گردان مهندسي رزمي امام علي (ع) نجف آباد
كاظم حجتي به سال ۱۳۴۲ درنجف آباد اصفهان به دنيا آمد . وي از همان ابتدا هوش
واستعداد سرشاري داشت . با شروع انقلاب ، همگام با برادران ديگر خود ، محمد علي ،
احمد و حاج ابوالقاسم در حركت مردمي برضد نظام ستم شاهي به مبارزه پرداخت . باشروع
جنگ تحميلي، كاظم درصددبود به جبهه هاي حق عليه باطل برود،اما به دليل كمي سن به او
اجازه داده نمي شد ، تا اينكه پس از عمليات طريق القدس ، پس از شهادت برادرگرامي اش
، محمدعلي حجتي ، به جبهه رفت و در تيپ زرهي كه به وسيله ي برادرش محمدعلي پايه
ريزي شده بود ، آموزش ديد و خود را براي عمليات فتح المبين آماده كرد .پس از آن
عمليات موفقيت بار ، براي ادامه ي تحصيل به نجف آباد بازگشت . با شروع عمليات بيت
المقدس با اصرار فراوان به اهواز رفت،ولي چون برادر ديگرش به درجه رفيع شهادت نايل
آمد، با تلاش فراوان مسؤولان ، كاظم به نجف آباد برگردانده شد.
او معتقد بود : ‹‹ شركت در جبهه مانند نماز خواندن واجب است .››
درعمليات والفجر مقدماتي ، مسؤوليت يك تيم مهندسي را به عهده گرفت . و از آن زمان
مسؤوليت هاي خطيرمهندسي رزمي به اوسپرده مي شد.ازجمله شركت در احداث جاده ي
سيدالشهدا ،براي ايجاد خط ارتباطي با جزيره مجنون وساخت پل جزيره .
بعد از عمليات بدر ، نيروهاي جهادسازندگي فعاليت خود را در منطقه ي آبادان براي
آماده سازي منطقه ي عملياتي «والفجر ۸ » متمركز كردند.
كاظم به عنوان مسؤول مهندسي جهاد نجف آباد نيروي مؤثر لشكر امام حسين (ع) شد كه با
كمك ساير جهادگران توانست در شمال منطقه ي عملياتي ،خاكريزهاي فراواني احداث كند كه
موجب شكست سنگين پاتكهاي دشمن بعثي گرديد.
سرانجام درتاريخ ۱۹/۴/۱۳۶۵ ، كاظــم آن عاشق دلسوخته ، آن يار مخلص و وفادار امام
وانقلاب و جنــگ وآن ســردارجبهه ، او كه
چهره اش هميشه گشاده و قلبش هميشه خاضع در برابر خداوند بود ، درحين احداث خاكريز
درمنطقه ي عملياتي ‹‹ والفجر ۸ ›› در فاو مورد اصابت تير خشم سفاكان بعثي قرارگرفت
وبه عرش الهي پيوست . ( به نقل ازالسراج المنير ،نوشته ي مرتضي نريماني )
مهندس
شهيد محمد طرحچي
بنيانگذار وفرمانده مهندسي جنگ جهادسازندگي
محمد همانند ديگر كودكاني كه آغوش
مادر آنان را سيراب از عشق جاودانه خود نكرد ،كودكي سختي داشت . اين،سبب خودساختگي
باورنكردني اي وي شد.در كانون گرم فاميل و اقوام ،مراتب علم ، اخلاق ومذهب را يك جا
و هم پاي هم كسب نمود. پس از اخذ ديپلم براي ادامه تحصيل در رشته ي مكانيك وارد
دانشگاه پلي تكنيك تهران شد.با ورود به دانشگاه به جمع مبارزان عليه رژيم شاهنـشاهي
پهلوي پـيـوست وخيلي زود به سبب استـعداد درخشان ذاتي از مهره هاي اصلي اين جمعيت
گرديد وانجمن اسلامي دانشجويان پلي تكنيك را فعال تر نمود . علاوه بر فعاليت هاي
مذهبي وانقلابي ،به ورزش نيز توجه داشت ومرتب برنامه ي كوهنوردي براي انجمن ترتيب
مي داد.وي پس از پايان تحصيلات در رشته ي مهندسي مكانيك ، مدتي در جنوب كشور مشغول
به كارشدتا بيش از پيش به ملت محروم وفقرزده ي ايران چه از لحاظ اقتصادي و چه
فرهنگي كمك نمايد. با پيروزي انقلاب اسلامي ايران ، به نداي رهبر كبير(ره ) خود
پاسخ گفت وبه جمع ايثارگران جهادسازند پيوست وتا شروع جنگ تحميلي دركميته ي فني
دفترمركزي جهادسازندگي مشغول فعاليت بود. به محض آگاهي از آغاز جنگ ، وي كه درخارج
از كشور، روزگار مي گذارند ، خود را براي دفاع از حريم انقلاب ، به ايران وجبهه ي
خوزستان رساند. درابتدا به ياران رزمنده ي ارتش وسپاه و بسيج پيوست وبعداز چندماه
پيشقراول سنگرسازان بي سنگر درجنوب شد. اولين سنگرها وخاكريزها را با استفاده از
ماشين آلات راهسازي ساخت. زماني كه فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني برشكست حصر
آبادان صادر گرديد، محمد به اتفاق چند تن ازياران اش طرح واجرايجاده ي استراتژيك
ماهشهر ـ آبادان را پياده كرد.اين جاده در ۵ كيلومتر ي نيروهاي بعثي ، ساخته شدكه
نقش سرنوشت سازي درشكست حصر آبادان داشت.كساني كه با محمد آشنايي داشتند واو را از
نزديك مي شناختند، هرگز از زبان وي كلامي درباره ي دلاوري هايش نشنيدند . در هنگام
حمله ،محمد بارها با موتور ، پيشاپيش سپاهيان وتانك هاي خودي به جولان مي پرداخت
وبه رانندگان ماشين آلات برنامه مي داد. در شرايط سخت گاه خود پشت ماشين هاي لودر
وبلدوزر مي نشست وبه تنهايي دست به ساخت سنگر وخاكريز زد.هرچه از او باقي مانده
خاطرات همسنگران وديگر ياران وي است، زيرا او باخداي خودمعامله كرده بودوبراي كسب
رضا وقرب به او ، تمامي فعاليت هاي خودرا از روي وظيفه وخالي از هرگونه رياو
بازگويي انجام مي داد.به راستي سكوت محمد ولبخندهاي پرمعنايش درس صبروشكيبايي به
تمامي يارانش داد. سرانجام دركوههاي الله اكبر خوزستان بر اثر اصابتخمپار،جان به
جان آفرين تسليم كرد.
عبدالعلي رجايا
معروف به حاج حميد ، فرمانده تيپ مهندسي رزمي
زندگينامه : عبدالعلي به سال ۱۳۳۸
ه . ش در خانوادهاي مذهبي و متدين در شهر اصفهان به دنيا آمد. سال ۱۳۵۷ در رشتهي
علوم تجربي ديپلم گرفت و به خدمت سربازي رفت . بعد از انقلاب اسلامي به جهادگران
پيوست و از طريق واحد عمران جهاد سازندگي استان اصفهان راهي روستاهاي محروم شد . با
شروع جنگ تحميلي به ميدان نبرد شتافت . هر جا عملياتي آغاز ميشد ، عبدالعلي رجايا
نيز در آن حضور مييافت. روز و شب آرام و قرار نداشت خاكريز ميساخت ، سنگر آماده
ميكرد و يا به برنامهريزي و
طراحي عمليات مهندسي ميپرداخت . راهاندازي ترابري و امور حمل و نقل و حتي رانندگي
آمبولانس را در جبهه به عهده ميگرفت و همتي مردانه داشت . نقش مؤثر او در پيشرفت
فعاليتها و تأثير مثبت بر روحيهي ايثارگران هرگز فراموش نميشود .
در طول حضور در جبهه بارها مجروح شد . در يكي از عملياتها نيز به مقام جانبـــازي
رسيد . عبدالعلي رجايا سرانجام در تاريخ ۲۸/۷/۶۲ طي عمليات والفجر ۴ در منطقهي
بانه – مريوان در حالي كه پيشتر از همه ميتاخت بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت
رسيد .
پيام شهيد : « اين انقلاب غربالي دارد كه افراد را دستچين ميكند . »
خاطرهاي از همرزم شهيد ، برادر ماجد :
با شهيد رجايا در عمليات بيت المقدس آشنا شدم ؛ همه با هم در تيم شهيد دادخواه
بوديم . شهيد رجايا بسيار شاد و خوشرو ، اما بيادعا و بيتكلف بود . كمتر از شجاعت
و شهامتهايش تعريف ميكرد . اما در صورت لزوم ، خطيبي توانمند و خوش سخن با نفوذ
كلام زياد بود .
خاطرهاي از حسين نوري ، همرزم شهيد :
شهيد رجايا چراغ راه ما بود و به ما بسيار روحيه ميداد . دايره المعارفي از
ضربالمثلها بود . براي هيچ كلامي ، بيپاسخ نبود ، اما در پاسخ دادن چنان نميكرد
كه كسي ناراحت شود . شوخيهاي او بجا و به موقع بود و سبب رفع ناراحتي و نگراني
ديگران ميشد .
خاطرهاي از حاج مهدي گلي ، يكي ديگر از همرزمان شهيد :
در چندين عمليات توفيق همراهي با شهيد رجايا را داشتم . وقتي به راز و نياز با خدا
ميپرداخت ، يا به نماز ميايستاد ، چنان از خود بي خود ميشد و ميگريست كه همه را
متاثر ميكرد . نيايشها و نمازهاي شبانه و پنهانياش ، هرگز از ذهن خارج نميشود .
سيد محمد صادق دشتي
مسؤول ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد استان فارس
شهيدي كه به تنهايي يك جهاد بود
شهيد سيد محمد صادق دشتي مسؤول
ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد استان فارس بود . اين شهيد بزرگوار در سال ۱۳۴۲
همزمـان با ۱۷ ربيعالاول ، سالروز تولد حضرت خاتمالانبيا (ص) وامام صادق (ع) در
يكي از روستاهاي شهرستان «فسا» به نام « دستجه» قدم به عرصه گيتي نهاد . محمد صادق
علاوه بر خدمت به مردم محروم بلوچ در كميتهي كشاورزي به امور فرهنگي و تدريس نيز
پرداخت .
پس از بازگشت به جهاد سازندگي شيراز در كميتهي فرهنگي آنجا انجام وظيفه نمود .
محمد صادق در سال ۱۳۶۰ از طرف جهاد سازندگي فارس به آبادان اعزام شد و حدود چهار
سال با خلوص نيت و صداقت به انجام امور فرهنگي پرداخت . پس از چندي به فعاليتهاي
مهندسي روي آورد و در عمليات بيتالمقدس مسؤوليت تداركات بين گروهها را بر عهده
گرفت و در عمليات رمضـــــان نيز مسؤول قرارگاه شهيــــد خليفه بود و در
عملياتهاي والفجر ۱ و۲ هم مسؤوليتهاي مشابهي قبول كرد . او يك بار در عمليات خيبر
مجروح شد اما بندرت صحنه نبرد را ترك مينمود . با وجود اينكه مسؤوليت ستاد و روابط
عمومي را به عهده داشت مانند يك فرد عادي پشت لودر و بلدوزر مينشست و خاكريز
ميكرد . از اين رو از ياران صميمي جهادگران محسوب ميشد .
صبر و مقاومت و بي تابي و شيفتگي از ديگر خصوصيات سيد محمد صادق بود . در عمليات
قادر اين سيد شهيد ، مسؤول مهندسي يكي از محورها شد . وي خلاقيت و ابتكار
فوقالعادهاي داشت به طوري كه ديگران انگشت به دهان ميماندند . گاهي در ميان دو
نماز صحبت ميكرد كه بزرگ و كوچك شيفتهي سخنانش ميشدند .
سيد محمد صادق به روز ۲۳ مهرماه ۱۳۶۴ در منطقهي آبادان در حالي كه مشغول احداث
سكوي تانك بود ، با انفجار خمپارهاي به فيض عظيم شهادت نايل آمد .
شهيد عليرضا اباذري « فرمانده دسته»
شهيد ( مفقود الاثر) عليرضا اباذري به سال ۱۳۴۰ در خانوادهي مذهبي از اهالي
شهرستان تربت جام به دنيا آمد. پس از طي دوران خردسالي،قدم به مدرسه نهاد . تا ششم
ابتدايي را در دبستان هاتفي و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان شريعتي پشت سر نهاد.
عليرضا در سخنراني هاي سياسي و مراسم مذهبي كه در مساجد ـ بخـصوص مسجد موسيبن جعفر
(ع) ـ و انجمن هاي اسلامي شهرستان تربت جام برگزار مي شد، همكاري مستمر داشت.
دورهي دبيرستان وي كه مصادف بود با آغاز تحركات سياسي۱۳۵۶ و۵۷، تحول عميقي در
عليرضا به وجود آورد. وي مقلد و پيرو خط امام بود . با تفكرات غلط و گروه هاي منحرف
برخوردي ارشادي داشت و تا حد امكان صبور و شكيبابود. اما اگر مطمئن مي شد آنان
اصلاح شدني نيستند، برخورد جدي مي نمود. پس از پيروزي انقلاب و تشكيل بسيج مردمي ،
عضو بسيج شد و آموزش هاي نظامي را فرا گرفت . بارها به جبهه هاي دفاع مقدس رفت. بار
اول، تابستان ۱۳۶۰ بود كه به منطقهي عملياتي غرب عزيمت نمود . بار دوم ، از طريق
پشتيباني جنگ جهادسازندگي به منطقهي عملياتي جنوب رفت. دوستان عليرضا او را مي
ديدند كه بر بلنداي تانك جنگي مي نشست تا براي دفع پاتك دشمن بعثي يورش برد.
سرانجام در عمليات طريق القدس (بستان) وجود پاك اش، مفقود گشت و تاكنون اثري از آن
عزيز به دست نيامده است. شهيد اباذري به پدر و مادر احترام خاصي مي گذاشت .اخلاق
دوست داشتني وي براي والدين فراموش نشدني است. سفارش هميشگي عليرضا به افراد
خانواده ، رفتار نيكو با والدين بود. همچنين وي با همسايگان و بستگان نيزروابط
صميمي و بسيار خوبي داشت. از ظاهر سازي بيزار بود و تا اخلاقي ملكهي صفاتاش نمي
شد ، ادعايي نداشت. در جلسات مذهبي و كلاس هاي اصول عقايد ، آموزش عربي و تفسير
قرآن با علاقه شركت مي نمود . كتابهاي شهيد مطهري و آيت الله دستغيب را مطالعه مي
كرد و به امام و روحانيت متعهد عشق مي ورزيد . راه حق و حقيقت را راه امام خميني مي
دانست و نتيجهي كار را به خدا واگذار مي نمود.
شهيد حاج علي فارس
فرمانده لشكر مهندسي ـ رزمي و پشتيباني جنگ استان اصفهان
شهيد علي فارسي به سال ۱۳۳۱ در
كاشان به دنيا آمد. پس از اخذ فوق ديپلم از دانشگاه تهران همراه چند تن از
دوستاناش جهاد سازندگي كاشان را بنيان نهاد.
با آغاز جنگ تحميلي، در رأس جهادگران به جبهه شتافت و در واحد تداركات «گروه شهيد
علم الهدا»ي هويزه به فعاليت پرداخت. گروه شهيد اعلم الهدا كه ابتدا به نام «گروه
اخلاص» شهرت داشت، از اولين گروه هاي رزمي جهاد سازندگي بود. وي عضو مؤثر شوراي
مركزي جهاد سازندگي استان اصفهان محسوب مي شد و به عنوان فرمانده لشكر مهندسي ـ
رزمي و پشتيباني جنگ استان اصفهان تا دم شهادت در جبههي جنگ و كليه عمليات ها حضور
داشت. پس از مدتي شهيد فارسي مسؤوليت جنگ جهاد استان را به عهده گرفت و كميتهي
تحقيقات مهندسي ـ رزمي را براي رفع نيازهاي منطقهي جنگي فعال ساخت.
آقاي گلي در مورد اخلاق شهيد علي فارسي مي گويد : «اولين آشنايي من با شهيد فارسي،
در عمليات محرم بود و آخرين ديدارمان كربلاي ۵. در كارها با دوستان مشورت مي كرد و
هرگز فردي تصميمي نمي گرفت. هيچ گاه به عنوان فرمانده عمل نمي كرد؛ هميشه با مشورت
تصميم مي گرفت.»
آقاي فيروز بخت مي گويد : «شهيد فارسي قبل از هر چيز يك انسان فرهنگي بود.براي
آوردن نيرو در عمليات كربلاي ۵ از ما جدا شد و به خدايلش پيوست.»
چند سخن از وصيت نامهي شهيد علي فارسي : «بيدار باشيم و فريب تبليغات مسموم
بيگانگان را نخوريم.اين ارزش ها را حفظ كنيم. اگر چنين نكرديم و آنها را رها
نموديم، در آينده خداي ناكرده ضربه خواهيم خورد. در تداوم اين حركت بزرگ و سرنوشت
ساز براي جهان اسلام فقط و فقط راه نجات خط امام و به طور كلي اعتقاد به ولايت فقيه
است. اگر شناخت كاملي داشته باشيم، هرگز حاضر نيستيم از مسير آن منحرف شويم و تمام
سرمايه هاي ظاهري، چون مال و جان و فرزند را حاضريم در اين راه فدا كنيم.»
شهيد محسن الشريف
خانواده ای فقير، اما، مذهبی و اصيل در کوچه های چهارباغ اصفهان، بعدازظهر بيست و
يکم اسفند ماه ۱۳۳۶، شاهد تولد پسری بودند؛ كه نامش را محسن گذاشتند. از همان بدو
تولد زرنگی و چالاکــــــــی محسن مشهود بود. اندک اندک به اين ويژگی، صميميت و
مهربانی نيز افزوده شد. تمام افراد خانواده وخويشـــان و دوستان به شدت به وی علاقه
مند بودند.
با تشکيل جهادسازندگی، محسن، اين نهاد را مرکز آمال و آرزوهای زندگی اش ديد. از
همان روزهای اول تشکيل جهادسازندگی همراه يار قديمی و عزيزش مهندس محمدرضاموحديان
به اين نهاد وارد شد. با آغاز جنگ تحميلی، عليه ايران اسلامی، محسن، جزو اولين
افرادی بود که از سوی جهادسازندگی به جبهه شتافت. ابتدا به ايلام رفت و به خدمت
مهاجران جنگی مبادرت ورزيد. کمک به جنگزدگان درآن دوره ی سخت، بسيار مهم و اساسی
بود. محسن در عمليات بستان، فتح المبين و طريق القدس، هم نيروی تدارکات جهاد وهم يک
بسيجی جنگنده بود.هنگامي كه پس از بازگشت از سفر حج، بي درنگ به جبهه عزيمت كرد، و
به عنوان مسؤول تدارکات ستاد کربلا فعاليت خود را ادامه داد. هنگامي كه شعبه ای از
ستاد کربلا درسنندج مستقر شد ، محسن مسؤوليت آن را نيز به عهده گرفت و همين سبب شد
تا پي در پي مسافرت هايی به شهرهای غرب و جنوب كشورداشته باشد؛ و به امور تدارکاتی
و همچنين به نياز نيروهای ايرانی رسيدگي كند. هم چنين به سبب مديريت خوب و کفايت
مطلوب محسن، به وی مسؤوليت تدارکات ستاد پشتيبانی جنگ در تهران پيشنهاد شد. وی چون
عاشق جبهه و مناطق جنگی بود، آن پيشنهاد جنگی را رد کرد؛ و پس از مدتی در بخش
مهندسی، مسؤوليت يک اکيپ راهسازی را در منطقه ی عملياتی خيبر به عهده گرفت.محسن در
روز ۲۵اسفند ماه سال ۱۳۶۲به همراه برادرش ـ که برای ديدار با او به اهواز آمده بود
ـ به سمت قرارگاه شهيد دادخواه رفت. در آن شب رزمندگان قصد داشتند عملياتی ايذايی
انجام دهند. محسن و برادرش در کنار چند نفر از دوستان به رزمندگان پيوستند. وي پس
از انجام خدمات و وظايف پشتيبانی، با همراهانش به سنگر برگشت؛ تا چند ساعتی استراحت
كند؛ اما، مدتی نگذشته بود که سنگرشان با توپ شيميايي، گلوله باران شد. آنها ابتدا
متوجه شيميايی بودن گلوله ها نشدند. به همين سبب بيشتر هم سنگرانشان، از جمله محسن
و برادرش شيميايی شدند. آنان را به اهواز منتقل كردند؛ تمامی بدن محسن سوخته و
صورتش کبود و متورم شده بود. شدت درد و سوزش و عطش بی حد ، محسن را بی تاب می کرد.
محسن را با برادرش به تهران انتقال دادند و در بيمارستان قلب بستری کردند.سرانجام
در حالي که قريب پنج روز از شدت درد و سوزش در التهاب می سوخت، و از عطش به شدت رنج
می برد، و پزشکان دادن آب را به وی ممنوع کرده بودند، همچون سرور ومولايش ابا
عبدالله الحسين - عليه السلام – با لب تشنه در ساعت ۱۲:۳۰ نيمروز دوشنبه، ۲۹/۱۲/۶۲
۱۳، به مجلس آسمانيان راه يافت، و جان شيرينش به دادار هستی آفرين سپرد.
شهيد
عبدالحسين رجايي نجف آبادي
عبدالحسين رجايي نجف آباي در سال ۱۳۲۴ در شهر نجف آباد ديده به جهان گشود و تحصيلات
خود را تا مقطع ديپلم طي كرد . وي عضو رسمي جهاد سازندگي بود . مسؤوليت ستاد
پشتيباني جنگ را نيز به عهده داشت و ۱۷ ماه در عرصه ي ميدان نبرد فعاليت كرد .
رجايي در عمليات بيت المقدس با دو نفر از برادران كوشاي جبهه هاي نبرد به نام هاي
شهيــد احمــد حجتــي - مسؤول تداركات سپاه منطقه ۲ اصفهان - و شهيد احمد معين -
نماينده ي فرمانداري - در يك درگيري با دشمن ناپديد شدند . پس از چهل روز ، در
مرحله ي ديگري از پيشروي ، نيروهاي رزمنده ، فيلمي(۱) (رول فيلم ROL FILM) از اجساد
اين سه بزرگوار به صورت دسته جمعي و انفرادي در سنگرهاي عراقي به دست آوردند كه پس
از چاپ فيلم ها مشخص شد ، اين بزرگواران را به شهادت رسانده اند .
محل شهادت رجايي و ديگران در پاسگاه زيد عراق و مدفن اين عزيزان نيز همان مكان
شهادتشان است .
شهيد علي حجتي نجف آبادي
علي حجتي نجف آبادي فرزند غلامرضا در سال ۱۳۳۶ در شهر نجف آباد و در خانواده يي
روحاني و فاضل به دنيا آمد . علي تحصيلات خود را تا ورود به دانشگاه و فراگيري رشته
ي زبان انگليسي ادامه داد .
وي در سال ۱۳۵۸ همزمان با شروع انقلاب فرهنگي ، همكاري نزديكي را با برادران جهاد
سازندگي – كه امروزه بسياري از آنان به شهادت رسيده اند - آغاز نمود .
علي حجتي عضو رسمي جهاد سازندگي نجف آباد بود ؛ وي در عمليات هاي ثامن الائمه ، فتح
المبين ، رمضان و والفجر ۸ شركت داشت .
فروردين سال ۱۳۶۵ به منطقه ي عملياتي فاو اعزام شد و سپس از يك ماه فعاليت مخلصانه
در ارديبهشت ماه همان سال ، در حالي كه عمليات منطقه ي والفجر ۸ تثبيت مي شد ، بر
اثر اصابت تركش به شهادت رسيد و در جنت الشهداي زادگاهش به خاك سپرده شد .
پس از شهادت علي، دانشگاه صنعتي اصفهان دانشنامه ي دكتراي افتخاري را به وي اعطا
كرد.
شهيد حسين شركت
شهيد حسين شركت در سال ۱۳۳۴ در خانواده يي مذهبي به دنيا آمد .
مادر بزرگوارش به علت ارداتي كه به امام حسين داشت ؛ نام او را حسين گذاشت .
حسين تحصيلات دوران ابتدايي را سپري كرد و براي ادامه ي تحصيل تا اخذ ديپلم مجبور
بود روزها كار كند و شب ها به تحصيل بپردازد . وي سپس تحصيلات دانشگاهي خود را در
رشته ي الهيات دانشگاه تهران شروع كرد .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، و تعطيلي دانشگاه ها به سبب انقلاب فرهنگي حسين از
فرصت استفاده كرد و در شهر مذهبي قم به گذراندن دروس حوزوي مشغول شد .
با شروع جنگ تحميلي و تجاوز عراق به مرزهاي غرب و جنوب غرب كشور ، حسين لباس رزم
پوشيده و به خيل رزم آوران آوردگاه نبرد پيوست و در عمليات هاي ثامن الائمه و فتح
المبين شركت كرد .
پس از بازگشت از جبهه ، به عضويت جهاد سازندگي در آمد و براي سومين مرتبه ، با
جهادگران جهاد سازندگي روانه ي ميدان رزم شد .
استعـــداد سرشار و هوش خدادادي او سبب شـــد در مدت كوتاهي مسؤوليت گردان مهندسي –
رزمي را به عهده بگيرد و در عمليات غرور آفرين فتـــح المبيـــن و بيت المقدس
فعالانه كار كند .
ظهر روز واقعه ، حسين به همراه برادرش در ۲ كيلومتري خرمشهر بودند . خواستند وضو
بگيرند و نماز بخوانند . حسين در گوش يكي از دوستان مي گويد "بايد وضوي خون بسازيم"
اين قطعه از سرود آنها بود ، عصر روز سوم خرداد ماه ۱۳۶۱ ، روز آزادسازي خرمشهر و
در آخرين مرحله ي عمليات بيت المقدس به مسجد خرمشهر رفت .
حاج حسين خرازي كه ياران خود را در منطقه ي گمرك در تنگناي محاصره ديده بود از او
ديگر دوستان خواست تعدادي از رزمندگان را جمع آوري كنند و براي ياري بچه هاي لشكر
به گمرك بروند . حسين شركت و سيد محمد لاله زار ، جمعي از رزمندگان را به گمرك
رساندند و با دشمن درگير شدند . پس از شكستن محاصره ، در حالي كه حسين و اكبر
سلطاني در كنار هم بودند . سلطان به شهادت رسيد و لحظاتي بعد سر حسين كه هميشه مي
گفت ، آن را به خدا هديه كرده ام ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به مقام چشمه نوشي
كوثر نايل آمد .
يكي از خاطرات شهيد حسين شركت :
در عمليات دشت عباس ، برادري به نام رضايي مجروح شد و در پشت خاكريز دشمن ماند .
آتـش دشمن به گونه يي بود كه برگشتــن به آنجا و آوردن او ، خيلي مشكل بــود ؛ اما
حسين چون مي دانست برادر رضايي همسر و شش فرزند دارد ، تصميم گرفت به هر نحوي كه
شده او را نجات دهد . بنابراين لباس يكي از كشته هاي عراقي را پوشيد و به آنجا رفت
و با هر زحمتي كه بود ، وي را به جبهه ي خودمان آورد . برادر رضايي مي گويد : من
زندگيم را مديون حسين هستم .
شهيد حسين پارسا:
عضو شوراي جهاد نجف آباد و مسوؤل
پشتيباني ومهندسي جنگ جهادسازندگي اصفهان مستقر در آبادان
حسين درسال ۱۳۳۶ در يک خانواده ي کاملا مذهبي در شهرستان نجف آباد متولد شد. او
تحصيلات دوره ابتدايي و دوره راهنمايي را با موفقيت پشت سر نهاد. در دوران دبيرستان
مبارزه با رژيم ضد مردمي و ضد اسلامي پهلوي را در سر لوحه فعاليت هاي خود قرار داد.
حسين پس از پيروزي انقلاب ، يکي از عاملان تاسيس نهاد مردمي جهادسازندگي نجف آباد
بود. حضورحسين در جهادسازندگي سبس رونق اين ارگان مردمي شد. او ديگران را نيز براي
شکل بخشيدن به جهاد تشويق مي کرد. با شروع جنگ تحميلي ، او آرام و قرار نداشت ؛
سرانجام همراه با چند تن از دوستان و همرزمان خود با يک کمپرسي و مقداري وسايل
تدارکاتي به جبهه دفاع از حريم اسلام شتافت.
پارسا در ادامه کار پشتيباني _ تدارکاتي؛ ستاد پشتيباني جهاد آبادان را تاسيس کرد.
در آن زمان او همراه جمعي از برادران نجف آباد ، اصفهان ، شهرکرد وتعدادي از
برادران کاشان در منطقه آبادان تجمع کردند و پشتيباني جنگ جهاد سازندگي اصفهان را
تشکيل دادند. با اين کار آنها توانستند در زماني که آبادان در محاصره بود ؛ براي
نيروهاي محاصره شده فعاليت هاي ارزنده اي انجام دهند.
يکي ديگر از کارهاي اين برادران تخليه ي اموال مردم خرمشهر و تجهيزات پالايشگاه
آبادان و انتقال آنها به نقطه امن بوده است. راه اندازي تعميرگاه در آبادان و احداث
پل بر روي رودخانه بهمن شير سبب شد رزمندگان اسلام بتوانند به نحو مطلوب از ياري
جهادگران بهره ببرند. حسين پارسا در همين منطقه و در آستانه عمليات ثامن الائمه در
تاريخ ۵/۷/۱۳۶۱ به شهادت رسيد.
خصوصيات اخلاقي شهيد حسين پارسا:
در فعاليت هاي فردي و اجتماعي شرکت مي کرد. او به ورزش علاقه زيادي داشت و صبح ها
جند کيلومتر پياده روي مي کرد. ورزش انفرادي و بدنسازي از فعاليت هاي روزانه ي او
در نزل بود.
از ديگر خصوصيات اخلاقي شهيد پارسا ، رفتار بسيار متين و مؤدبانه با خانواده بود.
او براي خانواده فردي بسيار دلسوز بود.علي رغم فعاليت هاي زيادي که در اجتماع داشت
در امور تبليغاتي و ارشاد جوانان نيز شرکت و نيزاز هيچ گونه کمکي در امور خانه دريغ
نمي کرد. در رفتار با همه رعايت ادب را مي کرد و حتي در مقابل کارگرهاي ساده کاملا
متواضع بود. به زرق و برق دنيا کاملا بي توجه بود؛ و هر عملي را ، براي جلب رضاي
معبودش انجام مي داد. خلوص و بي ريايي در تمامي اعمالش مشهود بود. فرازهايي از وصيت
نامه ي شهيد :
خدايا از تو ياري شهادت به کلمه ي « لا اله الا الله» مي خوهيم ؛ و شهادت به کلمه ي
« الله اکبر» و شهادت بر حقانيت تو و امت تو و رسالت پيامبر و امام تو را و شهادت
بر حقانيت امامت ولي امر تو ( امام خميني ) را ، و از تو مي خواهم ما را به راه
امامان مستدام بداري .
بار خدايا مي داني که شهادت ها ما را زنده کرده و زنده مي دارد و روشن به مسايل
کرد؛ شهادت چنين خاصيتي دارد. پس بر ما بدار شهادت را و توفيق شهادت را از تو
خواستاريم .
شهيد مهدي فتاح الجنان:
مهدي فتاح الجنان فرزند اسدالله
سال ۱۳۳۹ در يک خانواده ي روحاني در شهر نجف آباد متولد شد. تحصيلاتش را تا مقطع
دانش سراي مقدماتي طي کرد. سپس او به صورت داوطلب مردمي به جبهه هاي نبرد با عراقي
ها روي آورد.
مهدي با شروع جنگ توسط ستاد مبارزه با مواد مخدر به همراهي تعدادي از دوستانش به
جبهه شوش اعزام شد . در آنجا تمام دوستان نزديک و همراهانش به شهادت رسيدند.
پس از مراجعت از طريق جهادسازندگي نجف آباد به جبهه هاي جنوب اعزام شد. او در جبهه
زخمي شد و براي مداوا به پشت جبهه بازگشت . جراحات او هنوز التيام نيافته بود؛ که
از حرکت قواي اسلام براي شکست حصر آبادان با خبر شد. او از طريق جهاد به جبهه
فياضيه آبادان اعزام شد. در آنجا وارد گروه رزمي شد و فرماندهي گروه ۱۰۶ به او
واگذار شد.
در سحرگاه شکست حصر آبادان پس از انهدام گروه ۱۰۶ توسط مزدوران عراقي؛ اسلحه را رها
کرد. مهدي چند نارنجک از ديگر برادران گرفت و به درون سنگر مزدوران بعثي پاي گذارد.
او پس از انهدام تعدادي از سنگرهاي مزدوران ، سرانجام با نارنجک به ميان سنگر رفت و
با شهادت خود گروهي ديگر از دشمنان را به هلاکت رساند.
فرازهايي از وصيت نامه شهيد :
« من سرباز اسلام و فرزند امام خميني هستم، تصميم گرفته ام به سهم خود حرکت کنم؛ و
براي آزادي هم کيشانم از دست جهانخواران کوشش کنم. ولي اينان خوب مي دانند اگر
اسلام پا بگيرد ديگر جايي براي ماندن آنها نيست. حکومت هاي آنان به فرموده ي امام
مانند طبل هاي تو خالي ست و به زودي واژگون خواهند شد.
انسان در آغاز کامل نيست و مانند ميوه نارس محکم به درخت چسبيده. به طوري که شايد
با شديدترين بادها از شاخه جدا نشود؛ ولي همين ميوه هر چه بيشتر رسيده باشد وابستگي
اش به درخت کمتر است؛ تا اينکه پس از کامل شدن با کوچکترين حرکتي از درخت جدا مي
شود و قطع وابستگي مي کند. انسان نيز اگر در مسير تکامل قرار گيرد همين طور است. هر
چه بيشتر رشد کند از قيد و بندها جدا مي شود ؛ تا قطع وابستگي کند؛ تا مردم بهره ي
بيشتري از او ببرند.....»
شهید
عباس چوپانی مولنجانی(درج درماندگاران)
نام پدر: حسین محل شهادت: آبادان
تاریخ شهادت: ۴/۱۰/۶۵ مسؤولیت: فرمانده تیپ
عباس چوپانی به سال ۱۳۴۰ در خانواده ی مذهبی در یکی از محله های مستضعف نشین اصفهان
چشم به جهان گشود. تحصیلات عباس با نهضت خونین امت اسلامی ایران علیه رژیم شاهنشاهی
پهلوی هم زمان بود.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، حسین و دوستانش در مسجد البلال گرد هم آمدند و
پایگاه مقاومت بسیج را پایه نهادند.
عباس در این مورد گفته بود : « اگر شلاق های ساواک در زمان شاه عامل پیوند خون
نیروهای مسلمان و مبارز پیشه بوده، در این جنگ فشنگ ها و ترکش های بمب های صدام
آمریکایی پیوندگر خون های امت به پا خواسته شده است. »
عباس در بسیاری از حرکت های فرهنگی، اردوها، مجامع و کلاسها نقش مبلغ و مرشد را
داشت.
صوت دلنشین و خوش وی با آیات قرآن روح تازه ای در کالبد هر مجلس و انجمنی می
بخشید.دعای کمیل و نوحه خوانی وی همیشه یادآور و آویزه ی گوش تمامی دوستانی ست که
به نحوی با وی تماس داشته اند.
چوپانی به کارهای گروهی علاقه زیادی داشت. او سعی می کرد مسؤولیت کارهایی را به
عهده گیرد که معمولا دیگران تقبل نمی کردند. کارهای خدماتی را با انگیزه ی خودسازی
بر عهده می گرفت.این خودســـــــازی را حتی زمانی که مسؤولیت های مهمی به عهده داشت
مورد توجه قرار می داد. به طوری که هرگاه از او می پرسیدند: « چه کاره است؟ » خود
را سربازی پیاده و یا فردی خدماتی معرفی می کرد؛ مبادا غرور بر وی مستولی شود.
در مصاحبه ای که روابط عمــــومی جهاد در جبهه ی اروند پیرامون نحوه ی عملکرد و
فعالیت های ستاد نوح نبی (ع ) در منطقه با وی داشت، تحت هر فشاری حاضر به معرفی خود
در پشت رادیو نشد. این امر نشاندهنده ی علو روح او بود. او همواره سعی می کرد به
عنوان یک رزمنده ی گمنام معرفی شود.
وی در چندین عملیات مجروح شد. خاطرات وی از عملیات ها، خود داستانی بس دراز و
شنیدنی برای دوستــــــان بود؛ اما این زخم هاچیزی نبود که عباس را از پای درآورد.
روح توفنده ی عباس به این کم قانع نشد؛ و این بار از طریق پشتیبانی جنگ جهاد
سازندگی اصفهان، به جبهه ها رفت. او چندین ماه متوالی در یکی از جزایر استراتژیک
خلیج فارس به ساخت استحکامات و پدافندی کردن آن جا پرداخت.
پس از اینکه عباس در امور دریایی پشتیبانی - مهندسی جنگ جهاد تجاربی کسب کرد؛ درصدد
تشکیل مجمعی از یاران برآمد که با سازماندهی، در این جهت به کمک جنگ بشتابند؛ و با
قبول مسؤولیت فرماندهی عملیات ، حرکتی عظیم و بی وقفه را آغاز کرد. از سوی اوآموزش
دیدند؛که بسیاری از آنان به کاروان وی پیوستند.
عباس روحیه بزرگ و فروتن داشت ؛ و از خانواده شهیدان خجالت می کشید. روحیه ی شهادت
طلبی وی سرانجام در عملیات کربلای (۴) در کنار« پل مارد » نمود یافت؛ و وی که با
نیروی های عراقی بر روی شناورهای تحت فرماندهی خود مبارزه می کرد به شهادت رسید.
سید محمد لاله زار – فرمانده قرارگاه نوح نبی (ع) این شهید گرامی چنین گفت:
« شهید عباس چوپانی از سربازی به سرداری رسید. من با وی از جهاد اصفهان آشنا شدم.
او با تعدادی از دوستان و هم رزمان خود به قرارگاه نوح نبی (ع) آمد. در آن زمان
مسؤولیت این قرارگاه را من بر عهده داشتم. او که از رزمندگان شجاع و دلیر لشکر
اسلام در نبردهای بسیج و سپاه بود، برای شناسایی فاو در سال ۶۱ و ۶۲ به این منطقه
وارد شده بود. عباس بسیار توانمند بود.
در عملیات کربلای ۴، قرار بود که لندی گرافت های ساخت نیروهای حزب الله را - که ۴۵
متر طول و حداقل ۸ متر عرض داشتند- وارد منطقه ی عملیاتی کربلای ۴ کنیم. نیروهای
ویژه ی مخابرات و برق راه را باز می کردند. دستگاه را به صورت زمینی جابه جا می
کردیم. زیرا از طریق دریا راهی نداشتیم. به این منظور یک ناو تیپ مهندسی رزمی تشکیل
شد. کار بسیار سختی به این ناو تیپ واگذار شده بود.
به هر حال دستگاه باید به کارون می رسید. عباس چوپانی از دهانه ی کارون ، دستگاه
های لودر، بلدوزر- و حتا تانک و نفربرهای نیروهای رزمنده- را به ساحل جنوبی
اروندرود، (ساحل استقراردشمن) می رساند. تلاش او در این مورد بسیار زیاد بود؛ و با
مدیریت خوب و حکومتی که بر قلب نیروهای زیر مجموعه ی خود داشت ،کار را به خوبی پیش
می برد؛ اما زمانی که نخستین دستگاه لندی گرافت در ساحل پیاده شد، عباس چوپانی بر
اثر بمباران منطقه از سئی یکی از هواپیماهای دشمن به فیض شهادت نایل آمد.
فرازهایی از وصیت نامه ی شهید عباس چوپانی مولنجانی
برادران و خواهران! همان طور که می دانید، شهید شدن فقط در جبهه نیست؛ بل که شهادت
بالاتر از آن است که مغزها تصور کند؛ و قلم ها بنویسد. در واقع شهادت یک جلوه ی
دیگر از انسانیت است. شهادت تکامل است؛ تکامل بشر ( حاسبوا قبل ان تحاسبوا ).
برادران و خواهران به حساب خود رسیدگی کنید؛ قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی شود.
وقت را غنیمت شمارید. از این وقت ها استفاده کنید. از کتاب ها و سخنان امام
عزیزاستفاده کنید؛ و همیشه پیرو ولایت فقیه باشید.
برادران محصل! درس بخوانید؛ که درس خواندن نوعی عبادت و جهاد است ؛و به نظر من از
اسلحه گرفتن بالاتر است. من اگر موفق به درس خواندن نشدم، همین قدر می دانم که این
جا ( جبهه ) یک دانشگاه است ؛و چه سعادتی بالاتر از اینکه در این دانشگاه به تحصیل
مشغول باشم و ان شاء الله فارغ التحصیل شوم؛ که فارغ التحصیل شدن همان به لقاءالله
پیوستن است، ان شاءالله.
آن برادرانی که مسجد را از خود و مردم جدا می دانند، این را بدانند که مردم و مسجد
از هم جدا نیستند؛ و برای رضای خدا دست از بعضی کارهایشان بردارند و رو به مسجد و
اسلام بیاورند. به قول اماممان : «این دژهای مستحکم ( مساجد ) را حفظ کنید.» به
نماز جمعه اهمیت دهید و در آن شرکت کنید....
شهید حسن فیروزبخت
نام پدر: کمال
محل شهادت: فاو
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۱/۶۴
حسن فیروزبخت به سال ۱۳۳۸ هجری شمسی در شهر اصفهان متولد شد. او تحصیلات خود را تا
پایان دورهي متوسطه و اخذ دیپلم پشت سر گذاشت.
در دوران مبارزات انقلاب شکوهمند اسلامی خدمات مؤثری برای به ثمررسیدن انقلاب انجام
داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهادسازندگی به این نهاد مقدس پیوست. او
همراه با جمعی از جهادگران در منطقهي شهرضا آموزش نظامی دید، همچنین در روستاهای
محروم منطقهي حاشیهي کویر به مردم خدمت کرد.
وی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به گروه عظیم مدافعان اسلام و کشور ایران
اسلامی پیوست و در چندین عملیات شرکت فعالانه داشت. در عملیات ثامنالائمه از
ناحیهي سر مجروح شد و به اصفهان رفت. پس از بهبودی در عملیات بدر شرکت کرد. این
بار از ناحیهي پا مجروح شد، اما روح بزرگ او نگذاشت آرام بگیرد و مجددا او را به
جبههها بازگرداند.
پس از پیروزی رزمنــدگان در بیت المقدس و عقب نشینی نیروهای عراق از منطقهي هویزه،
حاج حسن به اتفاق دوستان و فرماندهاناش به «کربلای هویزه» رفتند و منطقه را
شناسایی کردند. وی همراه با حسین علمالهدی حماسهي خونین هویزه را آفریدند. آنها
در پی یافتن اجسـاد شهیدان بزرگوار هویزه بودند. این یادآور صحنهای از کربلای
معلای حسین علیهالسلام بود.
پدر حاج حسن در یکی از خاطراتش از فرزندش نقل ميكند:
«در عملیات رمضان توفیق حاصل شد و به جبهه رفتم. در میدان رزم، فرزندم حسن را دیدم،
روی سرش به اندازهي دو میلیمتر خاک نشسته بود، ولی او بیتوجه به وضعیت ظاهرش،
فعالانه کار میکرد. به او گفتم: حسن آقا برو سرت را شستشو بده؛ گفت پدر جـان دیر
نمیشود. از آن پس، چـفیهاش را به سرش میبست که خاک سرش را آزار ندهد.»
مسعود محمدی یکی از همرزمان حاج حسن فیروزبخت در خاطرهای از او گفت:
«آشنایی من و فیروزبخت در سال ۱۳۶۴ اتفاق افتاد. من به عنوان کنترلچی در گردانهای
پشتيباني مهندسي جنگ جهاد در محورها کار میکردم. او مسؤول پشتیبانی مهندسی جنگ
جهاد اصفهان بود. در دژ شرقی با او آشنا شدم. مدیریتاش بسیار قوی بود، در کارها
پشتکار داشت، بیهوده سخن نمیگفت، باید اقرار کنم که زبانم قاصر است که دربارهي او
سخن بگوید. وی در عملیات والفجر۸، مسؤول تیم پشتیبانی مهندسی جهاد و حاج مهدی گلی
مسؤول محور بود. شبی که او مسؤولیت تیم ما را برعهده داشت، قرار بود در فاو جادهای
بسازیم. حسن به دنبال رانندهها میرفت و به آنها روحیه می داد. همه دوست داشتند که
با او کار کنند. آن شب تا صبح با وجود گلولهباران کار کردیم. او مرتب میگفت: این
سکوها باید تمام شود. سکوها را تمام کردیم، ولی قسمتهایی از خاکریز تمام نشده بود
که هوا روشن شد. ما می ترسیدیم. حاج حسن گفت: این خاکریزها را تمام کنید، چون
نیروها میخواهند پشت آن سنگر بگیرند. حسن فیروزبخت بسیار باوقار و شجاع بود. شبی
چند خمپاره در پشت پایش زده شد، او اصلا برنگشت نــگاه کند. ولی ما هنوز گلوله
نخورده، به سنگر میرفتیم. او نترس بود، این درسی بود که وی به ما داد و در شب
عملیات من از او دیدم: اگر مسؤولان بترسند، نیروها فرار میکنند. هواپیماهای عراقی
نیروهای منطقهي فاو را بمباران کردند. حاج حسن به آرامی و متانت برادران را به
سنگرهایشان فرا میخواند. در همین حال هواپیمای دیگری بمبهای خودش را بر روی منطقه
ریخت و یکی از آنها حاج حسن را از پای انداخت. وقتی حاج حسن بر روی زمین افتاد، به
طرف او دویدم. او برای ارتقای روحیهي بچهها بلند شد و به لفظ همیشگیاش گفت: دادا
چیزی نشده. قسمتی از سینهاش آسیب دیده بود. اما به صورت عادی بلند شد و عینکاش را
از جلوي چشمانش برداشت و در جیبش گذاشت و مشغول ذکر گفتن شد. برادران آهسته او را
داخل خودرویی گذاشتند تا از اروند عبور دهند. وقتی بمباران تمام شد، خبر به برادران
رسید. نوری خود را به آب اروند رساند تا از حاج حسن خبر بگیرد. نزدیک اسکله ايستاده
بود که حاج حسن را آوردند. داخل یک وانت بود، قایق برای انتقال او آماده بود، او را
پیاده کردیم که به قایق منتقل شود. بعد از مدتی که جویای حال او شدم، گفتند در همین
سوی آب طغیانگر اروند، جان به جانآفرین تسلیم کرد.»
پدر حاج حسن در جای دیگری بیان کرد: «چند روز قبل از شهادت حاج حسن خوابی دیدم. از
خواب پریدم و خواب را برای همسرم تعریف کردم. گفتم: جوان زیبایی را دیدم که با من
دست و رو بوسی کرد و دور شد، در حیاط به صورت کبوتری درآمد و پرواز کرد. چند روز
بعد خوابی که دیده بودم تعبیر شد. آن روز ظهر که به مغازه رفتم، یکی از همسایگان
آمد و گفت: پسر بزرگت آمد و پیغام داد به خانه بروید. درب مغازه را بستم. همسایهها
پرسیدند، چرا مغازه را تعطیل میکنی؟ گفتم: فکر کنم پسرم شهید شده. پا در منزل
گذاشتم، همسرم در ایوان نشسته بود و سرش را به دیوار گذاشته بود. وقتی صدای مرا
شنید، چادر را از روی صورتش کنار زد و گفت: کبوتری که گفتی، پرید.»
شهید حاج عبدالرضا بیریایی
قائممقام و فرماندهي گردان مهندسي امام علي(ع) جهادسازندگی نجفآباد
عبدالرضا بیریایی به سال ۱۳۳۹ هجری شمسی در شهر تهران دیده به جهان گشود. در دوران
کودکی استعداد و نبوغ سرشارش آشکار شد و این امر بر هیچ یک از دوستان و آشنایان
پوشیده نبود. ایمان و اعتقاد محکم به خداوند متعال از همان زمان در زوایای وجود او
ریشه دواند. او کودکی مؤمن و باتقوا بود، به طوری که مـادراش دربارهی او گفت: از
سن ۹ سالگی نماز میخواند و روزههای خود را میگرفت.
چند سال پیش از انقلاب، به همراه خانواده به نجفآباد ـ موطن اصلیاش ـ بازگشت. وی
در هنرستان فنی طالقانی آن شهرستان تحصیل کرد و موفق به اخذ دیپلم شد.
عبدالرضا در زمان حکومت رژیم پهلوی به طور آشکارا از رژیم شاه ستمگر انتقاد میکرد
به طوری که یک بار توسط شهربانی نجفآباد دستگیر شد و تحت شکنجههای شدید قرار
گرفت، ولی با اوجگیری انقلاب اسلامی او را آزاد کردند. عبدالرضا در تظاهرات
انقلابی نیز فعال بود. همچنین همراه جمعی از دوستانش مدرسه را به اعتصاب کشید و در
آن جا نماز جماعت برپا کرد. وی در چاپ و تکثیر اعلامیههای امام نيز نقش داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، عبدالرضا خود را آماده کرد که مانند سربازی فداکار و
پرتلاش به دفاع از دستاوردهای مقدس جمهوری اسلامی بپردازد. در نخستین فعالیت خود پس
از انقلاب، به سبب علاقهی زیاد به شهيد محمد منتظری، دعوت آن بزرگوار را لبیک گفت
و به همراه عدهای از برادران، به منظور صدور انقلاب اسلامی و رساندن پیام اسلام به
گوش محرومان لبنان و نجات مستضعفان و نبرد با اسراییل غاصب، به لبنان اعزام شد.
با شروع جنگ تحمیلی، بیریایی که خود آمادهی نبرد با دشمنان بود، همراه با نخستین
گروه بسیجی به جبههی دارخوین اعزام شد و در عملیاتی در منطقهی فارسیات شرکت کرد.
در جبههی فارسیات دشمن با تعداد زیادی تانک به رزمندگان اسلام حمله کرد و آنها از
سه طرف به محاصرهی تانکهای دشمن افتادند. نخستین تانک به وسیلهی حاج عبدالرضا
منهدم شد، این حماسهآفرینی موجب شد که دیگر برادران نیز به تانکهای دشمن حمله و
بیش از ۷۰ تانک را منهدم کنند و خود را از حلقهی محاصره نجات بخشند.
او به همراه گروهی از دوستانش از جمله شهيد محمدعلی حجتی برای نخستین بار اقدام به
تأسیس واحد زرهی کربلا کردند. میتوان حاج عبدالرضا بیریایی را از مؤسسان تیپهای
زرهی در منطقه دانست. او در این مورد فرماندهی بسیار عالی و عجیبی داشت. هنگامی که
در واحد زرهی کربلا بود، نقش بسیار ارزشمندی را در عملیات پیروزمندانه و
حماسهساز«ثامنالائمه» (شکست حصر آبادان) ایفا کرد. در همین عملیات حاج عبدالرضا
از ناحیهی دست زخمی شد و بخشی از انگشتان دست راستش را در راه خدا هدیه کرد.
پس از بهـبودی نسبی، خود را برای شرکت در عملیات پیروزمندانهی «طریق القدس» آماده
کرد. از جمله خاطراتی که از آن بزرگوار در یادها مانده این است: در عملیات
طریقالقدس و در نهر«سابله»، دشمن پشت سر خود را مینگذاری کرده بود. پس از شکستن
خط، برادران به مین برخوردند. بیریایی با اینکه هنوز دست زخمیاش کاملا التیام
نیافته بود، با رشادت و در مدت بسیار کوتاه همراه با تعدادی از برادران، راه عبور
رزمندگان را باز کرد. وی با آنکه در واحد زرهی فعالیت میکرد، ولی در عین حال در
تمام زمینههای نظامی خبره و آشنا بود. حتي میتوانست تخریبچی ماهری هم باشد.
در این عملیات (طریقالقدس) بود که دوست دیرین و یار همیشگیاش محمدعلی حجتی ـ
فرماندهي واحد زرهی کربلا ـ به شهادت رسید و همچنین معاون وی، محمدباقر قادری نیز
زخمی شد. بدین ترتیب حاج عبدالرضا فرماندهی را برعهده گرفت و بسیار مدبرانه و فعال
عمل کرد تا اينكه سرانجام عملیات طریقالقدس با پیروزی لشگریان اسلام به پایان
رسید.
در عملیات پیروزمند «فتحالمبین»، بیریایی به عنوان معاون واحد زرهی کربلا انجام
وظیفه کرد و نقش بسیار مهمی در عملیات داشت. او و یکی از دوستانش به وسیلهی دو
دستگاه پیامپی، در مدت کوتاهی به قلب نیروهای دشمن هجوم بردند و با این عمل
شجـاعانه و دلاورانه، یک تپــــه را از چنگـــال نیروهای بعثی نجات دادند، اما
عبدالرضا دوباره زخمی شد. وی پس از بهبودی نسبی به سرعت خود را به جبهه رساند و
فعالیت خود را در واحد زرهی کربلا ادامه داد و در مرحلهی اول عملیات پیروزمند
بیتالمقدس شرکت کرد. برای مراحل بعدی عملیات به سبب اینکه فرمانده و معاون زرهی
لشکر نجفاشرف در مرحلهی اول شهید شده بودند، او بنا به درخواست برادران واحد زرهی
نجفآباد، فرماندهی این واحد را برعهده گرفت. او تانکها و نفربرهای غنیمتی از دشمن
را سازماندهی کرد و برادران زرهی را برای ادامهی عملیات بیتالمقدس آماده کرد.
با آزادی خرمشهر او به همراه برادران واحد زرهی نجفآباد به اهواز آمد و در آنجا به
تعمیر و آمادهسازی تانکها و نفربرها پرداخت، زیرا وی علاوه بر فرماندهی، در کار
تعمیر وسایل و تجهیزات نظامی نیز فعالیت میکرد.
با شروع عملیات رمضان، حاج عبدالرضا بیریایی فرماندهی یکی از گروهانهاي زرهی را
به عهده داشت. در عین حال معاون یکی از گردانهای پیاده نیز بود. پس از اینکه
فرماندهي گردان پیاده زخمی شد، او با فرماندهی بسیار عالی توانست نیروهای گردان را
به خوبی هدایت کند و به اهداف مورد نظر برسد.
پس از پایان اين عملیات، وارد جهادسازندگی نجفآباد شد و مسئولیت پشتیبانی مهندسی
جهادسازندگی نجفآباد را در عملیاتهای گوناگون برعهده گرفت. بیریایی در مدت
طولانی ـ حدود ۵ سال ـ در جبهه فعالیت کرد.
حاج عبدالرضا با آنکه هنگام ورود به جهادسازندگی هنوز زخمهایش از عملیات رمضان
بهبود کامل نیافته بود، در عملیات محــرم شرکت کرد. همچنين در عملیات والفجر
مقدماتی به عنوان مسئول یکی از تیمهای پشتیبانی مهندسی جنگ جهادسازندگی نجفآباد،
در عملیات والفجر۴ به عنوان مسئول جادهسازی در دل کوههای صعبالعبور و در عملیات
خیبر برای ساخت جادهي سیدالشهدا(ع) به عنوان مسئول پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد و نيز
شبها به عنوان راننده، فعالیت میکرد. در عملیاتهای بدر و والفجر۸ نيز شرکت داشت.
سرانجام این انسان پر جوش و خروش و رزمندهی دلاور جبهههای جنگ حق علیه كفر ـ که
وجود پراثر خود را و قف جبهه کرده بود ـ چند روز بعد از عملیات والفجر۸، در شبی
پرحماسه به وسیلهی ترکش خمپارهی دشمنان بعثی، روح پاکش در تاریخ ۱۲/۱۲/۱۳۶۴ به
رضوان خدایتعالی اوج گرفت و به قلههای فتح و سعادت رسید.
شهيد محمدرضا اكبرنيا
تولد: ۵/۲/۱۳۴۷ در مراغه،
شهادت: ۲۵/۱۰/ ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه (عمليات كربلاي ۵)
بارالها! از لحظهاي كه سلاح در دست گرفتم، جز رضاي تو كاري انجام ندادم، همانطور
كه خداوند كريم در قرآن مي فرمايند: خدا از آنچه انجام ميدهيد، غافل نيست.
اما برادرم! اميدوارم بعد از من، سنگرم را خالي نگذاري و پشتيبان ولايتفقيه باشي
كه همان ولايت خداست. برادر عزيز! نميداني كه قبل از عمليات، چهرهي رزمندگان
اسلام چقدر زيبا و نوراني ميشود و از آن گذشته با چه شور و اشتياق زيادي به حمله
ميروند.
خواهرانم! همانطور كه پيام تمامي شهداست، حجاب اسلامي را رعايت كنيد و مانند زينب،
پيام شهدا را به تمامي عالم برسانيد.
در آخرين لحظههايم، از شما حلاليت ميطلبم.
|