ويژگيهاى علم فقه

آيت الله جعفر سبحاني


فقه شيعه ( راهبرد و كار كرد )

چکيده

مقاله حاضر در يک نگاه اجمالى به موضوع فلسفه فقه، در مقام نقد و بررسى ديدگاهى است که علم فقه را ناقص، محدود و براى اداره و تدبير زندگى اجتماعى، ناتوان دانسته و بر اين باور است که اين علم، حيلت‏آموز، ظاهربين، مصرف‏کننده از ديگر علوم، تابع و متاثر از تحولات اجتماعى و سياسى، تکليف‏مدار و نه حق‏مدار است و جامعه فقهى را نيز لزوما يک جامعه دينى ندانسته و فقه را در پيشبرد جامعه مدرن، ناکارامد معرفى کرده است.

اين مقاله در فضايى صميمى به نقد و تحليل ديدگاه يادشده پرداخته است. (2)

موضوع بحث، نقد و بررسى ويژگيهايى است که برخى از نويسندگان محترم نسبت‏به فقه اسلامى نوشته‏اند. قبل از هر چيز پاسخ به اين پرسش ضرورى است که اين‏گونه بحثها بايد تحت چه عنوانى مطرح شوند؟

اگر کلمه فلسفه، مفرد ذکر شود به معناى هستى‏شناسى است البته برخى هم آن را به معنى جهان‏شناسى مى‏دانند ولى معناى هستى‏شناسى بهتر است; زيرا مفهوم واجب الوجود را هم دربرمى‏گيرد. وقتى کلمه فلسفه با پسوند خاصى مثل فلسفه تاريخ به کار مى‏رود مفهوم ديگرى پيدا مى‏کند يا به تعبير بهتر، مصداق ديگرى مى‏يابد که در اين صورت فلسفه تاريخ به معناى هستى‏شناسى نخواهد بود بلکه اشاره دارد به دانشى به نام تاريخ و دانشى به نام فلسفه تاريخ.

فقه و فلسفه فقه، نيز دو علم متفاوت از هم به شمار مى‏روند; دانشى که درباره افعال مکلف سخن بگويد، روا و ناروا را روشن سازد و به تعبير علمى، حلال و حرام را بيان کند و افعال مکلف را مرزبندى نمايد، علم فقه نام دارد. «العلم باحث عن احوال افعال المکلفين. » هر چند حضرت امام خمينى‏قدس سره موضوع فقه را گسترده‏تر از اين مى‏دانستند که خود مقام ديگرى را براى بحث مى‏طلبد ولى در اين‏جا ما فعل مکلف را مطرح مى‏کنيم و حکمش را به عنوان وجوب و حرمت، استحباب و کراهت‏يا اباحه بيان مى‏کنيم.

هرگاه موضوع علم فقه، کل‏نگرى باشد به عنوان مثال گفته شود موضوع طهارت تا ديات چيست؟ يا مبادى تصوريه، مبادى تصديقيه و غايت اين علم چيست؟ پاسخ تمام اين پرسشها در علمى به نام فلسفه فقه مورد بحث قرار مى‏گيرد. از اين رو فلسفه فقه به يک اعتبار دانش نوپاست و به اعتبارى هم نيست; نوپاست‏به اين معنا که امروزه به صورت يک علم مدون در بيايد، و نوپا نيست، زيرا اکثر اين مباحث، کم و بيش در علم اصول مطرح شده و گاهى هم در بخشهاى ديگر بحث‏شده‏است. بنابراين، بيان ويژگيهاى فقه و دفاع از اين ويژگيها و تجزيه و تحليل آنها، جزء علم فقه نيست و فقيه با اين امور کارى ندارد; چرا که اين امور جزء فلسفه فقه است که درباره مبادى تصورى و مبادى تصديقى، همچنين غايات و بيان ويژگيها و دفاع از علم فقه و نقد اشکالات آن، بحث مى‏کند و لازم است مورد توجه ويژه‏اى قرار گيرد و به عنوان يک دانش در حوزه علميه مطرح گردد. البته بايد نسبت‏به نقدهايى که در باره فقه مى‏شود، کاملا استقبال شود زيرا موجب تکامل علم فقه است. در لغت عرب مى‏گويند «الحقيقة بنت البحث‏» ; حقيقت زاييده مکالمه و محاوره است. اگر اين نقدها و تحليل‏ها در يک افق روشن و فضايى دوستانه مطرح شود، مايه انفتاح فقه و تکامل آن مى‏شود. اگر اين مسائل را مطرح مى‏کنيم، تنها به عنوان طرح بحث است; نه نقدى بر طراح سؤال داريم و نه اشکال شخصى; بلکه فکر را مطرح کرده و در اطراف آن بحث مى‏کنيم. اين سؤالات در شماره 46 مجله کيان مطرح شده است و از يک مقامى خواسته‏اند که به اين پرسشها پاسخ بگويد. ما هم در اين بحث تمام اين پرسشها را جزء به جزء مطرح نموده و آنها را مورد بررسى قرار خواهيم داد:

1- کمال منابع فقه

«علم فقه از آن نظر که يک علم بشرى است، همواره ناقص است و امکان تکامل بيشتر و بيشتر را دارد، نه فقط تحقيقات درون فقهى، بل تحولات علم اصول مى‏تواند علم فقه را شديدا متحول کند از اين روى، ادعاى کمال آن بى‏وجه است.» در مورد اين پرسش بايد گفت: اين‏که مى‏گويند علم فقه يک دانش بشرى است، مقصودشان از اين سخن چيست؟ آيا کتابهاى مدون فقهى، مانند نهايه شيخ طوسى، مکاسب، جواهر و... مقصود است در اين صورت ادعاى درستى است; چرا که يک فکر بشرى است و مسلما فکر بشر اين کتابها را به نام نهايه و مکاسب و... پديد آورده است و اگر مقصود سؤال‏کننده بشرى بودن منابع و مصادر فقه، يعنى همان کتاب و سنت است، اين عقيده اشتباه است; چرا که منابع فقه ما، وحى خطاناپذيرند پس بايد بين فقه مدون و منابع فقه تفاوت گذاشت. عبارتهاى دو پهلو در اين گونه موارد براى اشخاص کم‏اطلاع مضر است زيرا ممکن است گمان برند که فقه به طور کلى انديشه بشرى است. اين‏که سؤال‏کننده مى‏گويد علم بشرى همواره ناقص است و ناقص احتياج به تجزيه و تحليل دارد، آيا مقصودش اين است که فقه ما پاسخگوى نيازهاى امروز بشر نيست؟ اگر مقصود اين باشد، پذيرفته نيست زيرا فقه ما پاسخگوى تمام احکام و حوادثى است که امروزه رخ مى‏دهد. در اين چهارده قرن نيز فقه در برابر حوادث، ناکام نبوده است. چون عامل اجتهاد در ميان ماست نمى‏توان فقه را در پاسخ به سؤالات ناتوان دانست. و اگر مقصودش اين است که فقه امروز نمى‏تواند حوادث يک قرن بعد را پاسخگو باشد، ادعاى درستى است اما اين دليل بر ناتوانى منابع فقه نيست چراکه منابع فقه، پاسخگوى نيازهاى يک قرن بعد هم خواهد بود. بنابراين، اگر چه کمال مطلق در فقه امروزى نيست اما در منابع فقه ما اين کمال وجود دارد و اين موجب افتخار ماست.

2- فقه و جامعه‏سازى

«علم فقه، علمى دنباله‏رو است; يعنى جامعه‏ساز و طراح و برنامه‏ريز نيست‏بلکه وقتى جامعه ساخته شد و شکل و صبغه خاصى به خود گرفت، فقه، احکام آن را صادر مى‏کند...» مجموع اين سؤال از دو بخش تشکيل شده است:

1- فقه علم دنباله‏رو است; يعنى پس از آن که حادثه‏اى رخ مى‏دهد، در صدد پاسخ آن برمى‏آيد.

2- فقه جامعه ساز و برنامه‏ريز نيست.

در پاسخ بخش اول بايد گفت که مراد از دنباله‏رو بودن چيست؟ اگر مراد آن است که علم فقه کاملا مصرف کننده است، پاسخ آن در بند 6 آمده است و اگر مقصود آن است که پس از وقوع حادثه‏اى، فقه در صدد پاسخ آن بر مى‏آيد بايد گفت اين اختصاص به علم فقه ندارد بلکه بسيارى از علوم داراى چنين ويژگى هستند علم پزشکى نيز همين‏گونه است; يعنى ابتدا بيمارى به وجود آمد سپس طب آن را معالجه کرد. اصولا کار علم اين است که دنباله‏رو باشد، يعنى حادثه‏ها را پاسخ مى‏دهد.

اما اين‏که علم فقه جامعه‏ساز و برنامه‏ريز نيست، در پاسخ بايد گفت اگر ابواب فقه را مجموعا در نظر بگيريد، مثل باب جهاد، باب مديريت، باب معاشرت و... همه برنامه‏ساز هستند. به عنوان نمونه کتاب عشرت وسائل‏الشيعه همه برنامه است; به مردم آداب و اخلاق ياد مى‏دهد، کيفيت معاشرت ياد مى‏دهد، پس چگونه مى‏گوييد برنامه‏ريز نيست؟ بنابراين، برنامه‏ريز نبودن فقه پذيرفته نيست زيرا مسائل اخلاقى و سنن و آداب همه و همه برنامه‏اند يعنى به مردم الگو معرفى مى‏کنند.

نکته ديگر اين‏که اسلام نيامده است تا عقول و انديشه‏ها را تعطيل کند. اصولا دين و آيين خاتم بايد کليات را بگويد و برنامه‏ريزى را به خود مردم واگذار کند تا انديشه‏ها بارور شود.

اسلام فرموده است «النظافة من الايمان‏» (3) اما کيفيت نظافت در جهان و جامعه چگونه است؟ اين شان دين خاتم نيست که آن را بيان کند. دين خاتم در اين صدد است تا کليات را بگويد و اجمالا برنامه‏ريزى را به مردم بياموزد و اما تفصيل آن به عهده خود آنهاست.

3- دنيوى بودن فقه

«علم فقه همچون علم حقوق، علمى است‏حيلت‏آموز که خصلت‏شديدا" دنيوى آن را نشان مى‏دهد.» اين سخن از دو بخش تشکيل يافته:

1- فقه علم دنيوى است;

2- فقه، حيلت‏آموز است.

در مورد بخش اول بايد گفت مقصود از اين‏که مى‏گويند فقه علم دنيوى است‏يعنى چه؟ اگر منظور اين باشد که روابط مردم را در اين دنيا بيان مى‏کند، حرف درستى است. يکى از افتخارات فقه اين است که بتواند برنامه‏ريزى کند تا روابط مردم را در اين جهان تدوين نمايد. بخشى از فقه ناظر به دنياى مردم است; مثل بيع، رهن، مضارعه، مساقات، نکاح و... همه ناظر به امور دنياست و اگر منظور اين است که فقه بار منفى دارد و کارى به غير دنيا، کمال خلق و تهذيب نفس ندارد، سخن نادرستى است; زيرا بخشى از فقه ما را عبادات تشکيل مى‏دهد، آيا عبادات ما جنبه دنيوى دارد؟ طهارت، صلات، زکات، حج، جهاد و... همه بايد با قصد قربت‏باشد، اگرچه در عبادات نيز آثار مثبت دنيوى موجود است. اين‏گونه قضاوتها و دو پهلو سخن گفتن، در شان يک محقق واقع‏گرا نيست.

اما در مورد بخش دوم که گفته است فقه حيلت‏آموز است، بايد گفت که ايشان فقه شيعه را با فقه برخى از مذاهب اشتباه گرفته است. در بعضى از مذاهب، در فقه خود بابى به نام باب «حيل‏» دارند که نام آن را فتح الذرايع ناميده‏اند. در آن‏جا يک سرى حيله‏گريهايى است که حلال را حرام کنند و حرام را حلال. اين بخش در فقه شيعه وجود ندارد; حتى در فقه مالکى هم وجود ندارد. مالک در مقابل فتح الذرايع، به سد الذرايع اعتقاد دارد. اين بحث‏بايد در کتابهاى اصولى ملاحظه شود. (نقص کتابهاى اصولى ما اين است که ناظر به اصول فقه ديگر مذاهب نيست.) کتابهاى مفصلى در مورد فتح‏الذرايع نگاشته شده است. منطق شيعه منطقى است مغاير با منطق يهود که در آيه مبارکه آمده است:

«و سئلهم عن القرية التى کانت‏حاضرة البحر اذ يعدون فى السبت اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لايسبتون لاتاتيهم کذلک نبلوهم بما کانوا يفسقون‏» (4)

از اين آيه شريفه چنين استفاده مى‏شود که يهود کسانى هستند که فقه آنها حيلت‏آموز است. قرار بود يهود روزهاى شنبه شکار ماهى نکنند حيله‏گرى کرده و نهرهايى رو به دريا باز کردند و روزهاى شنبه هنگام جزر دريا که سطح آب بالا بود، جلوى نهرها را مى‏بستند و روزهاى يکشنبه ماهيان به دام افتاده را شکار مى‏کردند. خداوند همه آنان را به کيفر اعمالشان رسانده و لباس آدميت از تن آنها برکنده و به صورت ميمون درآورد.

منطق شيعه حيلت‏آموز نيست تلاش برخى از فقها، در بعضى از تنگناها براى نجات مردم از ربا، يک مساله استثنايى است. اين استثنا را هم ما نپذيرفته‏ايم. حضرت امام‏قدس سره نيز اين استثنا را نپذيرفت; زيرا در اين‏گونه موارد اراده جدى نيست و چون اراده جدى نيست، نمى‏تواند محلل حلال يا محرم حرام باشد. حکم يک نفر يا دو نفر نمى‏تواند مبين فقه جامعه هزار ساله باشد.

4- موضوع احکام فقهى

«علم فقه علمى است ظاهربين، يعنى به ظواهر اعمال و اعمال ظاهر کار دارد. حتى اسلام آوردن زير شمشير را هم اسلام محسوب مى‏کند. جامعه فقهى لزوما جامعه دينى نيست.» در اين سخن به دو مطلب اشاره شده است:

1- فقه در پذيرش اسلام به ظاهر اکتفا مى‏کند.

از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت‏شده است:

«... فانما امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منى دمائهم و اموالهم‏» . (5)

اسلام در اين موارد به ظاهر اکتفا مى‏کند; يعنى براى مسلمان شدن همين که «لا اله الا الله‏» را بر زبان جارى نمود کافى است. بنابراين، بخش اول اين سخن درست است; اسلام براى مسلمان شدن فرد، به اقرار ظاهرى وى اکتفا مى‏کند. آيا راهى وجود دارد که انسان درون افراد را بفهمد؟ نبش قلب کند؟ مگر عقل نمى‏گويد: «لا يکلف الله نفسا الا وسعها» ؟ . اگر کسى گفت «اشهد ان لا اله الا الله‏» به او بگوييم نه؟ ما نمى‏توانيم قلب کسى را بخوانيم. البته اگر اظهار اسلام از روى نفاق باشد، حکم ديگرى دارد.0

2- فقه با ظواهر اعمال سر و کار دارد. اين سخن بسيار اشتباهى است، فقه هم ظاهر اعمال را ملاک ميداند، و هم نيات و باطن را. به قدرى مساله نيت در اسلام مهم است که در قرآن به عنوان مهمترين منبع فقه شيعه آمده است:

«و ما کان للمشرکين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالکفر...» از آنجا که مشرکين نيت فاسد دارند، وحدانيت‏خدا را قبول نکرده‏اند اما مسجد الحرام را تعمير مى‏کنند. خداوند مى‏فرمايد اين عمل ارزش ندارد. سپس مى‏فرمايد:

«اولئک حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون انما يعمر مساجد الله من امن بالله..» . (6)

بنابراين، از ديدگاه اسلام اگرچه توجه به ظاهر اشخاص در مرحله اوليه پذيرش دين کفايت مى‏کند ولى حقيقت دين داراى مراتب و مراحل ديگرى است چنانکه در آيه شريفه قرآن آمده است:

«... قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان فى قلوبکم..» . (7)

علاوه بر اين، چرا سؤال کننده، اسلام را مانند گوشت قربانى قسمت کرده است؟ ! اسلام کمال دارد و فقه و اخلاق و عرفان اسلامى نيز داراى برنامه‏اند; چرا آنها را از هم جدا مى‏کنند؟ انتظار اين‏که فقه پاسخگوى همه نيازها باشد، مثل اين است که بگوييم فيزيک بايد پاسخگوى شيمى هم باشد. فقه تا حدى با تهذيب نفس سر و کار دارد. از نظر مسائل نيت و شهرت و ريا، فقه در محدوده خود سخن مى‏گويد; ولى تکميل آنها با علم اخلاق و عرفان اسلامى است. اخلاق و فقه ما با يکديگر همخوان و همسويند و ما معتقد نيستيم که فقه تنها به مانند شعر شاعر است که مى‏گويد «گريه بر هر درد بى‏درمان دواست‏» . بخشى از اهداف انسان در فقه تامين مى‏شود و بخش ديگر در علم اخلاق و عرفان اسلامى. اين علوم در حقيقت مکمل يکديگرند و تحت نام آيين کامل در آمده‏اند «اليوم اکملت لکم دينکم‏» (8) انتظار اين‏که فقه جانشين اخلاق و جانشين عرفان اسلامى شود، نه امکان‏پذير است و نه ما مدعى آن هستيم; ولى در عين حال بخشى از فقه ما، طهارت نفسانى و تهذيب نفس است. علاوه بر اين همه عبادات ما الهى و انسان‏ساز است. ، «الصوم جنة من النار» (10) ، «الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه‏» . (11)

5- فقه و جامعه مدرن

«فقه موجود با يک اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانيت نازل و سطح معيشت نازل، سازگار است. جامعه فقهى لزوما يک جامعه پيش‏رفته مدرن را اقتضا نمى‏کند.» ابتدا توجه به دو مطلب ضرورى است: اولا، به‏کار بردن اين جمله‏هاى دو پهلو و مبهم يعنى چه؟ اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانيت نازل و سطح معيشت نازل را بايد روشن کند که يعنى چه؟ ابهام‏گويى درست نيست. گاهى شخص در ابهام‏گويى مى‏خواهد هنرنمايى کند در مقام تحليل يک علم، اين تعابير مبهم به هيچ وجه روا نيست. با توجه به ديگر کلمات و سخنان نويسنده، مدعاى ايشان براى ما روشن است. اگر مقصود اين است که فقه اسلامى هم مى‏تواند جامعه فقير را اداره کند و هم جامعه غنى را و هم جامعه مدرن را، اين کمال است. به قدرى قوانين فقهى داراى انعطاف است و آن‏چنان آينده‏نگرى دارد که هم جامعه مدرن را اداره مى‏کند و هم جامعه سنتى را. ظاهرا مقصود نويسنده اين نيست; بلکه مرادش اين است که اسلام فقط مى‏تواند جامعه‏هايى را که از نظر انديشه، فن‏آورى، زراعت و هنر در سطح پيشرفته‏اى نيستند، اداره کند; اما جامعه‏هاى مدرن را نمى‏تواند اداره کند. اين سخن صرفا يک ادعا است.

در دوران شکوفايى تمدن اسلامى، مقررات پيشرفته اسلام با آن عظمت دنيا را اداره مى‏کرد. اگر تمدن اسلام نبود، تمدن کنونى وجود نداشت. علاوه بر اين، اگر مى‏بينيد اسلام توانايى اداره کشورهاى مادى امروزى را ندارد، نقص اسلام نيست‏بلکه نقص اين جوامع است، اسلام بر ارزشها تکيه دارد، در اسلام قمار، شراب، ولگردى و بى‏بندوباريهاى جنسى حرام است; چون اين روش با عقلانيت و سعادت بشر مخالف است. جامعه‏هايى را که اين نويسنده با نام مدرن ياد مى‏کند، پايه و جنس و فصلشان از اين امور تشکيل شده است. آيا نظر شما بر اين است که اسلام از ارزش‏ها عدول کند؟ اصولا انبيا نيامده‏اند که جامعه را به هر قيمت و به هر کيفيتى اداره کنند; بلکه آمده‏اند تا جامعه‏اى سالم بسازند. حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام، جامعه بت‏پرستى را کوبيد و صحه نگذاشت. کار انبيا دگرگونى جامعه‏ها است; اسلامى که بخواهد هم با ارزش بسازد هم با بى‏ارزش، هم با فحشا بسازد، هم با عفت، هم با طهارت نفسانى بسازد و هم با شرارت، ديگر اسلام نخواهد بود.

شير بى‏يال و دم و اشکم که ديد
همچو شيرى را خدا کى آفريد؟ !

اگر آن جامعه‏ها ارزش‏ها را بپذيرند، اسلام دواى درد آنها است. استاد ما حضرت امام رحمه الله; در آن نامه‏اى که به گورباچف نوشت، اين مسائل را مطرح کرد و فرمود که جامعه کنونى شما جامعه باز است. کم‏کم از کمونيسم بيرون مى‏آييد، و دواى درد شما در اسلام است; رويکرد به جهان غرب رفتن به طرف سراب است. پس ارزش‏هايى را که اسلام مقرر نموده است نمى‏تواند از آنها عدول کند. اگر اسلام بخواهد کشورى را که در بت‏پرستى غرق است اداره کند، آيا بايد با حفظ بت‏پرستى باشد؟ اين ممکن نيست. با از بين بردن مظاهر فساد است که اسلام قدرت اداره جوامع را دارد.

6- رابطه فقه با ديگر علوم و معارف

«علم فقه علم مصرف کننده است‏يعنى فقه موجود مصرف کننده جهان‏شناسى، انسان‏شناسى، زبان‏شناسى، جامعه‏شناسى کهن است و به همين سبب اجتهاداتش مقنع و پاسخگو نيست. اين مصرف کنندگى، نه فقط نسبت‏به معارف درجه دوم که نسبت‏به معارف درجه اول هم تحقق دارد.» حاصل اين‏که علم فقه علمى است که از علوم ديگر تغذيه مى‏کند. منظورشان اين است که اين علم کشکول است و همين طور که کشکول بى‏ارزش است، فقه هم همين‏گونه است; يعنى از اين‏جا و آن‏جا مطالبى را جمع مى‏کند و خود توليد کننده نيست.

در اين سخن نيز، حق و باطل با هم مخلوط است. در اين‏که علم فقه تغذيه‏کننده است، جاى بحثى نيست. علماى ما در رساله‏هاى اجتهاد و تقليد نوشته‏اند که اجتهاد متوقف بر حداقل چهارده علم است: نحو، صرف، معانى، بيان، منطق و...که به اين معنا، فقه وابسته است و اين نشانه استحکام فقه است که با دانشهاى محکم که عمده آن منطق و برهان است، آميخته است. در زمان حاضر تمام علوم اين‏گونه‏اند. فيزيک کنونى از رياضيات کمک مى‏گيرد، آيا اگر رياضيات را برداريم، فيزيک کنونى مى‏ماند؟ آيا اين براى فيزيک عيب محسوب مى‏شود؟ در عين حال که تغذيه مى‏کند، توليدکننده نيز هست. قانون جاذبه نيوتن توليد است. قانون آنتروپى که همه اجسام از حرارت به برودت مى‏روند، دليل معاد است که خود توليد مى‏باشد. فقه نيز چنين است; در عين حالى که از ادبيات کمک مى‏گيرد و يا از رياضيات در ارث و ارش کمک مى‏گيرد، دريايى از احکام را مى‏سازد. در تحرير علامه، چهل هزار فرع از همين مصادر توليد کرده و در اختيار فقها نهاده است. فقه تنها هزينه کننده نيست. بلکه در عين حالى که هزينه مى‏کند، سازندگى و اعطا و توليد دارد. اين همه احکام که در اختيار ماست، از همين هزينه‏ها به دست آمده است. استاد ما حضرت امام رحمه الله در سال 1330 مى‏فرمود:

يکى از معجزات اسلام، احکام اسلام است. يک نفر درس نخوانده و مکتب نرفته، اين همه احکام در قلمروهاى مختلف بياورد و تجربه‏ها، اتقان آن را ثابت کنند.

اين نويسنده تنها هزينه‏ها را گفته است و درباره آنچه را که فقه توليد مى‏کند سخنى نگفته است.

7- قلمرو فقه

«علم فقه علمى اقلى است; يعنى اقل احکامى را که براى رفع خصومت لازم است مى‏دهد و لا غير; نه اين‏که حداکثر کارى را که براى اداره و تدبير زندگى لازم است‏بياموزد.» مى‏نويسد: اسلام فقط قوانينى براى رفع خصومت دارد. اين سخن اشتباهى است; چرا که اسلام در رفع خصومت‏خلاصه نمى‏شود. شرح لمعه 48 باب است; قضا و شهادت دو باب آن است; 46 باب ديگر براى چيست؟ (12)

اسلام در عين حالى که رفع خصومت مى‏کند، وظايف را هم بيان مى‏کند. اسلام وظايف را هم بيان کرده است. اما اين‏که فقه اسلام اقل برنامه را ارائه نموده است، در پاسخ بايد گفت که از ديدگاه فقهى، اسلام دين خاتم است و دين خاتم نمى‏تواند به تمام جزئيات بپردازد; چرا که هر قرنى براى خود اقتضايى دارد و هر استانى براى خود فرهنگى و هر منطقه‏اى براى خود نيازى; بنابراين، اسلام بايد کليات را بگويد، «علموا اولادکم القرآن‏» بايد احکام دانش را بگويد «طلب العلم فريضة على کل مسلم و مسلمة‏» (13) . اما برنامه‏ها و اين‏که مثلا با قلم نى بنويسم يا با خودکار و يا... کار دين خاتم نيست. اين کار به عهده انديشه‏هاست، اسلام بايد بگويد «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه‏» (14) اما برنامه‏ريزى براى جزئيات در هر عصر کار اسلام نيست. نيروى نظامى در دوران عباسى غير از نيروى نظامى در دوران ماست. شهيد مطهرى رحمه الله در کتاب خاتميت تاکيد مى‏کند که لباس، شان اسلام نيست‏بلکه اسلام بايد مخ را بگويد و لباسها و برنامه‏ها مربوط به شوراها و عاقلان و انديشمندان است که نبض جامعه را در دست گرفته‏اند. فقه نه اقل بلکه اکثر را آورده است. در حدود پنجاه هزار حديث فقهى داريم. اگر ده يا بيست هزار آن تکرارى باشد، سى هزار حديث کم نيست. اسلام نيامده است تا عقول مردم را تعطيل کرده و مانند يک مادر لقمه در دهان کودک بگذارد; چرا که اين کودک هيچ‏گاه رشد پيدا نمى‏کند. رشد انسان در کشاکش سختى‏ها و انديشه‏ها است. پدر و مادرى که تمام نيازهاى فرزند را فراهم کنند، اين کودک هيچ‏گاه ترقى نخواهد کرد.

8- فقه و تحولات تاريخى و اجتماعى

«علم فقه علمى است متاثر از ساختار اجتماع و به عبارت ديگر، علمى است اجتماعى و سياسى و لذا تابع مقتضيات اجتماع و سياست و در خور آنها، نه بر عکس و سياليت آنها، فقه را هم سيال مى‏کند; و باز به عبارت ديگر، جهان و تاريخ را فقه و فقها نمى‏سازند; بلکه جهان و تاريخ تحول خود را دارند. فقه از پس مى‏آيد و در جهان تحول يافته و واجد چارچوب و روابط جديد، زندگى را براى آدميان مطبوع‏تر و بى‏کش‏مکش‏تر مى‏کند آن هم به نحو اقلى.» حاصل اين سخن به همان اشکال اول باز مى‏گردد که بر اساس آن، فقه منتظر است‏حادثه‏اى رخ دهد سپس به آن حادثه پاسخ گويد خودش ساختار خاصى ندارد و ساختار خود را از جامعه مى‏گيرد. جامعه را مورد مطالعه قرار مى‏دهد و بعد حکم آن را صادر مى‏کند.

اشتباه نويسنده در اين است که گمان مى‏کند فقه، تنها با جامعه ارتباط دارد و با تحول جامعه بکلى متحول مى‏شود; در حالى که فقه دو بعدى است: يک بعد آن، ارتباط بشر با خدا و بعد ديگرش، ارتباط بشر با بشر است. آنچه نويسنده مى‏گويد مربوط به بعد دوم است. اما ارتباط بشر با خدا که بخش عبادات را تشکيل مى‏دهد، از قلم نويسنده افتاده است. بعد مى‏گويد با عوض شدن جامعه، فقه هم تغيير مى‏کند. در اين جا تاکيد ميکنيم بر قوانين ثابت و قوانين متغير اسلام. در احکام ثابت اگر هزاران بار جامعه عوض شود، احکام فقهى سيال و قابل تغيير نيست «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنکر و البغى‏» (15) اين قبيل احکام عوض شدنى نيست. احکام ثابت‏بر فطرت بشر تکيه مى‏کند و چون فطرت بشر ثابت است احکام منطبق بر فطرت نيز ثابت است. احکامى که بر حسن و قبح منطبق است، هيچ‏گاه عوض شدنى نيست. اين‏که مى‏گويند سياليت جامعه، فقه ما را سيال مى‏کند، بين احکام ثابت و بين مقررات خلط کرده‏اند. (16)

احکامى از قبيل «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (17) ثابت است. آنچه که عوض مى‏شود، لباسهاى احکام است مثلا در صدر اسلام تجهيزات نظامى به گونه‏اى متفاوت با تجهيزات نظامى امروزى بود. پس متغير بودن جامعه موجب متغير شدن احکام فقهى ثابت نمى‏شود. آيه «و انکحوا الايامى منکم و الصالحين من عبادکم و امائکم ان يکونوا فقرا يغنهم الله من فضله‏» (18) چه در مورد کاخ‏نشين، چه در مورد کوخ‏نشين و در تمام شرايط ثابت است.

9- حقوق و تکاليف در فقه

«علم فقه کنونى تکليف‏مدار است نه حق‏مدار.» در پاسخ مى‏توان گفت در فقه، بابى به نام احکام داريم و بابهايى به نام حقوق. در ابتداى کتاب مکاسب شيخ آمده است که آيا اين، حکم است‏يا حق؟ رساله‏هاى گوناگونى براى فرق بين حکم و حق نوشته شده است. در اين‏جا به عنوان نمونه حقوقى را يادآور مى‏شويم: در رساله حقوق امام على بن الحسين عليه السلام، حق امام و ماموم، حق فقرا، حق ائمه، حق نساء، حق مسلم بر مسلم، حق طفل، حق مجنى عليه، حق مرتهن، حق مستمع، حق همسايه، حق مالک، حق مساکين، حق زوج، حق وارث، حق مدعى، حق مستاجر، حق غانمين، حق بايع، حق مشترى، حق متعاقدين، حق شريک، حق واهب، حق غرماء، حق متخاصمين و... ذکر شده است. اين موارد و دهها مورد ديگر در فقه براى تبيين حقوق مردم است، با وجود اين چگونه مى‏توان گفت که علم فقه نسبت‏به حقوق اهتمام نورزيده است.


پى‏نوشت‏ها:
1) آنچه در اين مقاله آمده است‏خلاصه و ويراسته بحثى است که در مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه قم (کانون گفتمان دينى) ارائه گرديده است.
2) شايان ذکر است‏با توجه به محدوديت زمانى جلسه مزبور، برخى از پاسخها در نهايت اختصار است و هر کدام از آنها مى‏تواند در حد يک اثر مستقل مورد بررسى تفصيلى قرار گيرد.
3) ميرزا حسين نورى، مستدرک الوسائل ج‏16، مؤسسه آل البيت، قم، 1408ق.ص‏319، و علامه مجلسى، بحار الانوار ج‏59، ص‏291.
4) اعراف/163.
5) ميرزا حسين نورى، مستدرک الوسائل، ج‏18، پيشين، ص‏206- 209; بحارالانوار، ج‏65، ص‏242; دعائم الاسلام، ج‏2، ص‏403; عوالى اللآلى، ج‏1، ص‏238; عيون اخبار الرضا، ج‏2، ص‏64.
6) توبه/17 و18.
7) حجرات/14.
8) مائده/ 3.
9) بحار الانوار، ج‏81، ص‏255.
10) شيخ کلينى، اصول کافى، ج‏4، ص‏62.
11) همان، ج‏5، باب فضل الجهاد، ص‏4.
12) مانند ابواب بيع، مزارعه، مساقات، نکاح، ارث، وصيت، شرکت، متاجر، جهاد و...
13) علامه مجلسى، بحار الانوار، ج‏1، ص‏177; نورى، مستدرک الوسائل، ج‏17، ص‏249.
14) توبه/60.
15) نحل/ 90.
16) احکام اسلامى، مجموعه دستوراتى است که مشخصا از طريق وحى مستقيا يا غير مستقيم براى بندگان نازل شده است که ماهيتا غير قابل تغييرند مثل اصل وجوب پرداخت‏خمس. اما مقررات دولتى در نظام اسلامى، مجموعه دستوراتى است که توسط حاکم اسلامى و يا نهادهاى مرتبط با آن جهت گذران امور دنيوى مردم و يا نحوه اجراى احکام اسلامى، وضع مى‏شود. اين احکام با توجه به شرايط زمانى و مکانى وضع شده و قابل تغييرند مانند نحوه پرداخت‏خمس و زکات.
17) نهج البلاغه عبده، ص‏421، (از وصاياى حضرت على عليه السلام به حسنين عليهما السلام) .
18) نور/ 32.


منبع: رواق اندیشه ، مرداد و شهريور 1380 ، شماره 2