فقه شيعه ( راهبرد و كار كرد )
چکيده
مقاله حاضر در يک نگاه اجمالى به موضوع فلسفه فقه، در مقام نقد و بررسى ديدگاهى
است که علم فقه را ناقص، محدود و براى اداره و تدبير زندگى اجتماعى، ناتوان دانسته
و بر اين باور است که اين علم، حيلتآموز، ظاهربين، مصرفکننده از ديگر علوم، تابع
و متاثر از تحولات اجتماعى و سياسى، تکليفمدار و نه حقمدار است و جامعه فقهى را
نيز لزوما يک جامعه دينى ندانسته و فقه را در پيشبرد جامعه مدرن، ناکارامد معرفى
کرده است.
اين مقاله در فضايى صميمى به نقد و تحليل ديدگاه يادشده پرداخته است. (2)
موضوع بحث، نقد و بررسى ويژگيهايى است که برخى از نويسندگان محترم نسبتبه فقه
اسلامى نوشتهاند. قبل از هر چيز پاسخ به اين پرسش ضرورى است که اينگونه بحثها
بايد تحت چه عنوانى مطرح شوند؟
اگر کلمه فلسفه، مفرد ذکر شود به معناى هستىشناسى است البته برخى هم آن را به
معنى جهانشناسى مىدانند ولى معناى هستىشناسى بهتر است; زيرا مفهوم واجب الوجود
را هم دربرمىگيرد. وقتى کلمه فلسفه با پسوند خاصى مثل فلسفه تاريخ به کار مىرود
مفهوم ديگرى پيدا مىکند يا به تعبير بهتر، مصداق ديگرى مىيابد که در اين صورت
فلسفه تاريخ به معناى هستىشناسى نخواهد بود بلکه اشاره دارد به دانشى به نام تاريخ
و دانشى به نام فلسفه تاريخ.
فقه و فلسفه فقه، نيز دو علم متفاوت از هم به شمار مىروند; دانشى که درباره
افعال مکلف سخن بگويد، روا و ناروا را روشن سازد و به تعبير علمى، حلال و حرام را
بيان کند و افعال مکلف را مرزبندى نمايد، علم فقه نام دارد. «العلم باحث عن احوال
افعال المکلفين. » هر چند حضرت امام خمينىقدس سره موضوع فقه را گستردهتر از اين
مىدانستند که خود مقام ديگرى را براى بحث مىطلبد ولى در اينجا ما فعل مکلف را
مطرح مىکنيم و حکمش را به عنوان وجوب و حرمت، استحباب و کراهتيا اباحه بيان
مىکنيم.
هرگاه موضوع علم فقه، کلنگرى باشد به عنوان مثال گفته شود موضوع طهارت تا ديات
چيست؟ يا مبادى تصوريه، مبادى تصديقيه و غايت اين علم چيست؟ پاسخ تمام اين پرسشها
در علمى به نام فلسفه فقه مورد بحث قرار مىگيرد. از اين رو فلسفه فقه به يک اعتبار
دانش نوپاست و به اعتبارى هم نيست; نوپاستبه اين معنا که امروزه به صورت يک علم
مدون در بيايد، و نوپا نيست، زيرا اکثر اين مباحث، کم و بيش در علم اصول مطرح شده و
گاهى هم در بخشهاى ديگر بحثشدهاست. بنابراين، بيان ويژگيهاى فقه و دفاع از اين
ويژگيها و تجزيه و تحليل آنها، جزء علم فقه نيست و فقيه با اين امور کارى ندارد;
چرا که اين امور جزء فلسفه فقه است که درباره مبادى تصورى و مبادى تصديقى، همچنين
غايات و بيان ويژگيها و دفاع از علم فقه و نقد اشکالات آن، بحث مىکند و لازم است
مورد توجه ويژهاى قرار گيرد و به عنوان يک دانش در حوزه علميه مطرح گردد. البته
بايد نسبتبه نقدهايى که در باره فقه مىشود، کاملا استقبال شود زيرا موجب تکامل
علم فقه است. در لغت عرب مىگويند «الحقيقة بنت البحث» ; حقيقت زاييده مکالمه و
محاوره است. اگر اين نقدها و تحليلها در يک افق روشن و فضايى دوستانه مطرح شود،
مايه انفتاح فقه و تکامل آن مىشود. اگر اين مسائل را مطرح مىکنيم، تنها به عنوان
طرح بحث است; نه نقدى بر طراح سؤال داريم و نه اشکال شخصى; بلکه فکر را مطرح کرده و
در اطراف آن بحث مىکنيم. اين سؤالات در شماره 46 مجله کيان مطرح شده است و از يک
مقامى خواستهاند که به اين پرسشها پاسخ بگويد. ما هم در اين بحث تمام اين پرسشها
را جزء به جزء مطرح نموده و آنها را مورد بررسى قرار خواهيم داد:
1- کمال منابع فقه
«علم فقه از آن نظر که يک علم بشرى است، همواره ناقص است و امکان تکامل بيشتر و
بيشتر را دارد، نه فقط تحقيقات درون فقهى، بل تحولات علم اصول مىتواند علم فقه را
شديدا متحول کند از اين روى، ادعاى کمال آن بىوجه است.» در مورد اين پرسش بايد
گفت: اينکه مىگويند علم فقه يک دانش بشرى است، مقصودشان از اين سخن چيست؟ آيا
کتابهاى مدون فقهى، مانند نهايه شيخ طوسى، مکاسب، جواهر و... مقصود است در اين صورت
ادعاى درستى است; چرا که يک فکر بشرى است و مسلما فکر بشر اين کتابها را به نام
نهايه و مکاسب و... پديد آورده است و اگر مقصود سؤالکننده بشرى بودن منابع و مصادر
فقه، يعنى همان کتاب و سنت است، اين عقيده اشتباه است; چرا که منابع فقه ما، وحى
خطاناپذيرند پس بايد بين فقه مدون و منابع فقه تفاوت گذاشت. عبارتهاى دو پهلو در
اين گونه موارد براى اشخاص کماطلاع مضر است زيرا ممکن است گمان برند که فقه به طور
کلى انديشه بشرى است. اينکه سؤالکننده مىگويد علم بشرى همواره ناقص است و ناقص
احتياج به تجزيه و تحليل دارد، آيا مقصودش اين است که فقه ما پاسخگوى نيازهاى امروز
بشر نيست؟ اگر مقصود اين باشد، پذيرفته نيست زيرا فقه ما پاسخگوى تمام احکام و
حوادثى است که امروزه رخ مىدهد. در اين چهارده قرن نيز فقه در برابر حوادث، ناکام
نبوده است. چون عامل اجتهاد در ميان ماست نمىتوان فقه را در پاسخ به سؤالات ناتوان
دانست. و اگر مقصودش اين است که فقه امروز نمىتواند حوادث يک قرن بعد را پاسخگو
باشد، ادعاى درستى است اما اين دليل بر ناتوانى منابع فقه نيست چراکه منابع فقه،
پاسخگوى نيازهاى يک قرن بعد هم خواهد بود. بنابراين، اگر چه کمال مطلق در فقه
امروزى نيست اما در منابع فقه ما اين کمال وجود دارد و اين موجب افتخار ماست.
2- فقه و جامعهسازى
«علم فقه، علمى دنبالهرو است; يعنى جامعهساز و طراح و برنامهريز نيستبلکه
وقتى جامعه ساخته شد و شکل و صبغه خاصى به خود گرفت، فقه، احکام آن را صادر
مىکند...» مجموع اين سؤال از دو بخش تشکيل شده است:
1- فقه علم دنبالهرو است; يعنى پس از آن که حادثهاى رخ مىدهد، در صدد پاسخ آن
برمىآيد.
2- فقه جامعه ساز و برنامهريز نيست.
در پاسخ بخش اول بايد گفت که مراد از دنبالهرو بودن چيست؟ اگر مراد آن است که
علم فقه کاملا مصرف کننده است، پاسخ آن در بند 6 آمده است و اگر مقصود آن است که پس
از وقوع حادثهاى، فقه در صدد پاسخ آن بر مىآيد بايد گفت اين اختصاص به علم فقه
ندارد بلکه بسيارى از علوم داراى چنين ويژگى هستند علم پزشکى نيز همينگونه است;
يعنى ابتدا بيمارى به وجود آمد سپس طب آن را معالجه کرد. اصولا کار علم اين است که
دنبالهرو باشد، يعنى حادثهها را پاسخ مىدهد.
اما اينکه علم فقه جامعهساز و برنامهريز نيست، در پاسخ بايد گفت اگر ابواب
فقه را مجموعا در نظر بگيريد، مثل باب جهاد، باب مديريت، باب معاشرت و... همه
برنامهساز هستند. به عنوان نمونه کتاب عشرت وسائلالشيعه همه برنامه است; به مردم
آداب و اخلاق ياد مىدهد، کيفيت معاشرت ياد مىدهد، پس چگونه مىگوييد برنامهريز
نيست؟ بنابراين، برنامهريز نبودن فقه پذيرفته نيست زيرا مسائل اخلاقى و سنن و آداب
همه و همه برنامهاند يعنى به مردم الگو معرفى مىکنند.
نکته ديگر اينکه اسلام نيامده است تا عقول و انديشهها را تعطيل کند. اصولا دين
و آيين خاتم بايد کليات را بگويد و برنامهريزى را به خود مردم واگذار کند تا
انديشهها بارور شود.
اسلام فرموده است «النظافة من الايمان» (3) اما کيفيت نظافت در جهان و جامعه
چگونه است؟ اين شان دين خاتم نيست که آن را بيان کند. دين خاتم در اين صدد است تا
کليات را بگويد و اجمالا برنامهريزى را به مردم بياموزد و اما تفصيل آن به عهده
خود آنهاست.
3- دنيوى بودن فقه
«علم فقه همچون علم حقوق، علمى استحيلتآموز که خصلتشديدا" دنيوى آن را نشان
مىدهد.» اين سخن از دو بخش تشکيل يافته:
1- فقه علم دنيوى است;
2- فقه، حيلتآموز است.
در مورد بخش اول بايد گفت مقصود از اينکه مىگويند فقه علم دنيوى استيعنى چه؟
اگر منظور اين باشد که روابط مردم را در اين دنيا بيان مىکند، حرف درستى است. يکى
از افتخارات فقه اين است که بتواند برنامهريزى کند تا روابط مردم را در اين جهان
تدوين نمايد. بخشى از فقه ناظر به دنياى مردم است; مثل بيع، رهن، مضارعه، مساقات،
نکاح و... همه ناظر به امور دنياست و اگر منظور اين است که فقه بار منفى دارد و
کارى به غير دنيا، کمال خلق و تهذيب نفس ندارد، سخن نادرستى است; زيرا بخشى از فقه
ما را عبادات تشکيل مىدهد، آيا عبادات ما جنبه دنيوى دارد؟ طهارت، صلات، زکات، حج،
جهاد و... همه بايد با قصد قربتباشد، اگرچه در عبادات نيز آثار مثبت دنيوى موجود
است. اينگونه قضاوتها و دو پهلو سخن گفتن، در شان يک محقق واقعگرا نيست.
اما در مورد بخش دوم که گفته است فقه حيلتآموز است، بايد گفت که ايشان فقه شيعه
را با فقه برخى از مذاهب اشتباه گرفته است. در بعضى از مذاهب، در فقه خود بابى به
نام باب «حيل» دارند که نام آن را فتح الذرايع ناميدهاند. در آنجا يک سرى
حيلهگريهايى است که حلال را حرام کنند و حرام را حلال. اين بخش در فقه شيعه وجود
ندارد; حتى در فقه مالکى هم وجود ندارد. مالک در مقابل فتح الذرايع، به سد الذرايع
اعتقاد دارد. اين بحثبايد در کتابهاى اصولى ملاحظه شود. (نقص کتابهاى اصولى ما اين
است که ناظر به اصول فقه ديگر مذاهب نيست.) کتابهاى مفصلى در مورد فتحالذرايع
نگاشته شده است. منطق شيعه منطقى است مغاير با منطق يهود که در آيه مبارکه آمده
است:
«و سئلهم عن القرية التى کانتحاضرة البحر اذ يعدون فى السبت اذ تاتيهم حيتانهم
يوم سبتهم شرعا و يوم لايسبتون لاتاتيهم کذلک نبلوهم بما کانوا يفسقون» (4)
از اين آيه شريفه چنين استفاده مىشود که يهود کسانى هستند که فقه آنها
حيلتآموز است. قرار بود يهود روزهاى شنبه شکار ماهى نکنند حيلهگرى کرده و نهرهايى
رو به دريا باز کردند و روزهاى شنبه هنگام جزر دريا که سطح آب بالا بود، جلوى نهرها
را مىبستند و روزهاى يکشنبه ماهيان به دام افتاده را شکار مىکردند. خداوند همه
آنان را به کيفر اعمالشان رسانده و لباس آدميت از تن آنها برکنده و به صورت ميمون
درآورد.
منطق شيعه حيلتآموز نيست تلاش برخى از فقها، در بعضى از تنگناها براى نجات مردم
از ربا، يک مساله استثنايى است. اين استثنا را هم ما نپذيرفتهايم. حضرت امامقدس
سره نيز اين استثنا را نپذيرفت; زيرا در اينگونه موارد اراده جدى نيست و چون اراده
جدى نيست، نمىتواند محلل حلال يا محرم حرام باشد. حکم يک نفر يا دو نفر نمىتواند
مبين فقه جامعه هزار ساله باشد.
4- موضوع احکام فقهى
«علم فقه علمى است ظاهربين، يعنى به ظواهر اعمال و اعمال ظاهر کار دارد. حتى
اسلام آوردن زير شمشير را هم اسلام محسوب مىکند. جامعه فقهى لزوما جامعه دينى
نيست.» در اين سخن به دو مطلب اشاره شده است:
1- فقه در پذيرش اسلام به ظاهر اکتفا مىکند.
از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايتشده است:
«... فانما امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا
منى دمائهم و اموالهم» . (5)
اسلام در اين موارد به ظاهر اکتفا مىکند; يعنى براى مسلمان شدن همين که «لا اله
الا الله» را بر زبان جارى نمود کافى است. بنابراين، بخش اول اين سخن درست است;
اسلام براى مسلمان شدن فرد، به اقرار ظاهرى وى اکتفا مىکند. آيا راهى وجود دارد که
انسان درون افراد را بفهمد؟ نبش قلب کند؟ مگر عقل نمىگويد: «لا يکلف الله نفسا الا
وسعها» ؟ . اگر کسى گفت «اشهد ان لا اله الا الله» به او بگوييم نه؟ ما نمىتوانيم
قلب کسى را بخوانيم. البته اگر اظهار اسلام از روى نفاق باشد، حکم ديگرى دارد.0
2- فقه با ظواهر اعمال سر و کار دارد. اين سخن بسيار اشتباهى است، فقه هم ظاهر
اعمال را ملاک ميداند، و هم نيات و باطن را. به قدرى مساله نيت در اسلام مهم است که
در قرآن به عنوان مهمترين منبع فقه شيعه آمده است:
«و ما کان للمشرکين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالکفر...» از آنجا
که مشرکين نيت فاسد دارند، وحدانيتخدا را قبول نکردهاند اما مسجد الحرام را تعمير
مىکنند. خداوند مىفرمايد اين عمل ارزش ندارد. سپس مىفرمايد:
«اولئک حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون انما يعمر مساجد الله من امن بالله..»
. (6)
بنابراين، از ديدگاه اسلام اگرچه توجه به ظاهر اشخاص در مرحله اوليه پذيرش دين
کفايت مىکند ولى حقيقت دين داراى مراتب و مراحل ديگرى است چنانکه در آيه شريفه
قرآن آمده است:
«... قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان فى قلوبکم..» . (7)
علاوه بر اين، چرا سؤال کننده، اسلام را مانند گوشت قربانى قسمت کرده است؟ !
اسلام کمال دارد و فقه و اخلاق و عرفان اسلامى نيز داراى برنامهاند; چرا آنها را
از هم جدا مىکنند؟ انتظار اينکه فقه پاسخگوى همه نيازها باشد، مثل اين است که
بگوييم فيزيک بايد پاسخگوى شيمى هم باشد. فقه تا حدى با تهذيب نفس سر و کار دارد.
از نظر مسائل نيت و شهرت و ريا، فقه در محدوده خود سخن مىگويد; ولى تکميل آنها با
علم اخلاق و عرفان اسلامى است. اخلاق و فقه ما با يکديگر همخوان و همسويند و ما
معتقد نيستيم که فقه تنها به مانند شعر شاعر است که مىگويد «گريه بر هر درد
بىدرمان دواست» . بخشى از اهداف انسان در فقه تامين مىشود و بخش ديگر در علم
اخلاق و عرفان اسلامى. اين علوم در حقيقت مکمل يکديگرند و تحت نام آيين کامل در
آمدهاند «اليوم اکملت لکم دينکم» (8) انتظار اينکه فقه جانشين اخلاق و جانشين
عرفان اسلامى شود، نه امکانپذير است و نه ما مدعى آن هستيم; ولى در عين حال بخشى
از فقه ما، طهارت نفسانى و تهذيب نفس است. علاوه بر اين همه عبادات ما الهى و
انسانساز است. ، «الصوم جنة من النار» (10) ، «الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه
الله لخاصة اوليائه» . (11)
5- فقه و جامعه مدرن
«فقه موجود با يک اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانيت نازل و سطح معيشت نازل، سازگار
است. جامعه فقهى لزوما يک جامعه پيشرفته مدرن را اقتضا نمىکند.» ابتدا توجه به دو
مطلب ضرورى است: اولا، بهکار بردن اين جملههاى دو پهلو و مبهم يعنى چه؟ اخلاق
نازل، هنر نازل، عقلانيت نازل و سطح معيشت نازل را بايد روشن کند که يعنى چه؟
ابهامگويى درست نيست. گاهى شخص در ابهامگويى مىخواهد هنرنمايى کند در مقام تحليل
يک علم، اين تعابير مبهم به هيچ وجه روا نيست. با توجه به ديگر کلمات و سخنان
نويسنده، مدعاى ايشان براى ما روشن است. اگر مقصود اين است که فقه اسلامى هم
مىتواند جامعه فقير را اداره کند و هم جامعه غنى را و هم جامعه مدرن را، اين کمال
است. به قدرى قوانين فقهى داراى انعطاف است و آنچنان آيندهنگرى دارد که هم جامعه
مدرن را اداره مىکند و هم جامعه سنتى را. ظاهرا مقصود نويسنده اين نيست; بلکه
مرادش اين است که اسلام فقط مىتواند جامعههايى را که از نظر انديشه، فنآورى،
زراعت و هنر در سطح پيشرفتهاى نيستند، اداره کند; اما جامعههاى مدرن را نمىتواند
اداره کند. اين سخن صرفا يک ادعا است.
در دوران شکوفايى تمدن اسلامى، مقررات پيشرفته اسلام با آن عظمت دنيا را اداره
مىکرد. اگر تمدن اسلام نبود، تمدن کنونى وجود نداشت. علاوه بر اين، اگر مىبينيد
اسلام توانايى اداره کشورهاى مادى امروزى را ندارد، نقص اسلام نيستبلکه نقص اين
جوامع است، اسلام بر ارزشها تکيه دارد، در اسلام قمار، شراب، ولگردى و
بىبندوباريهاى جنسى حرام است; چون اين روش با عقلانيت و سعادت بشر مخالف است.
جامعههايى را که اين نويسنده با نام مدرن ياد مىکند، پايه و جنس و فصلشان از اين
امور تشکيل شده است. آيا نظر شما بر اين است که اسلام از ارزشها عدول کند؟ اصولا
انبيا نيامدهاند که جامعه را به هر قيمت و به هر کيفيتى اداره کنند; بلکه آمدهاند
تا جامعهاى سالم بسازند. حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام، جامعه بتپرستى
را کوبيد و صحه نگذاشت. کار انبيا دگرگونى جامعهها است; اسلامى که بخواهد هم با
ارزش بسازد هم با بىارزش، هم با فحشا بسازد، هم با عفت، هم با طهارت نفسانى بسازد
و هم با شرارت، ديگر اسلام نخواهد بود.
شير بىيال و دم و اشکم که ديد
همچو شيرى را خدا کى آفريد؟ !
اگر آن جامعهها ارزشها را بپذيرند، اسلام دواى درد آنها است. استاد ما حضرت
امام رحمه الله; در آن نامهاى که به گورباچف نوشت، اين مسائل را مطرح کرد و فرمود
که جامعه کنونى شما جامعه باز است. کمکم از کمونيسم بيرون مىآييد، و دواى درد شما
در اسلام است; رويکرد به جهان غرب رفتن به طرف سراب است. پس ارزشهايى را که اسلام
مقرر نموده است نمىتواند از آنها عدول کند. اگر اسلام بخواهد کشورى را که در
بتپرستى غرق است اداره کند، آيا بايد با حفظ بتپرستى باشد؟ اين ممکن نيست. با از
بين بردن مظاهر فساد است که اسلام قدرت اداره جوامع را دارد.
6- رابطه فقه با ديگر علوم و معارف
«علم فقه علم مصرف کننده استيعنى فقه موجود مصرف کننده جهانشناسى،
انسانشناسى، زبانشناسى، جامعهشناسى کهن است و به همين سبب اجتهاداتش مقنع و
پاسخگو نيست. اين مصرف کنندگى، نه فقط نسبتبه معارف درجه دوم که نسبتبه معارف
درجه اول هم تحقق دارد.» حاصل اينکه علم فقه علمى است که از علوم ديگر تغذيه
مىکند. منظورشان اين است که اين علم کشکول است و همين طور که کشکول بىارزش است،
فقه هم همينگونه است; يعنى از اينجا و آنجا مطالبى را جمع مىکند و خود توليد
کننده نيست.
در اين سخن نيز، حق و باطل با هم مخلوط است. در اينکه علم فقه تغذيهکننده است،
جاى بحثى نيست. علماى ما در رسالههاى اجتهاد و تقليد نوشتهاند که اجتهاد متوقف بر
حداقل چهارده علم است: نحو، صرف، معانى، بيان، منطق و...که به اين معنا، فقه وابسته
است و اين نشانه استحکام فقه است که با دانشهاى محکم که عمده آن منطق و برهان است،
آميخته است. در زمان حاضر تمام علوم اينگونهاند. فيزيک کنونى از رياضيات کمک
مىگيرد، آيا اگر رياضيات را برداريم، فيزيک کنونى مىماند؟ آيا اين براى فيزيک عيب
محسوب مىشود؟ در عين حال که تغذيه مىکند، توليدکننده نيز هست. قانون جاذبه نيوتن
توليد است. قانون آنتروپى که همه اجسام از حرارت به برودت مىروند، دليل معاد است
که خود توليد مىباشد. فقه نيز چنين است; در عين حالى که از ادبيات کمک مىگيرد و
يا از رياضيات در ارث و ارش کمک مىگيرد، دريايى از احکام را مىسازد. در تحرير
علامه، چهل هزار فرع از همين مصادر توليد کرده و در اختيار فقها نهاده است. فقه
تنها هزينه کننده نيست. بلکه در عين حالى که هزينه مىکند، سازندگى و اعطا و توليد
دارد. اين همه احکام که در اختيار ماست، از همين هزينهها به دست آمده است. استاد
ما حضرت امام رحمه الله در سال 1330 مىفرمود:
يکى از معجزات اسلام، احکام اسلام است. يک نفر درس نخوانده و مکتب نرفته، اين
همه احکام در قلمروهاى مختلف بياورد و تجربهها، اتقان آن را ثابت کنند.
اين نويسنده تنها هزينهها را گفته است و درباره آنچه را که فقه توليد مىکند
سخنى نگفته است.
7- قلمرو فقه
«علم فقه علمى اقلى است; يعنى اقل احکامى را که براى رفع خصومت لازم است مىدهد
و لا غير; نه اينکه حداکثر کارى را که براى اداره و تدبير زندگى لازم
استبياموزد.» مىنويسد: اسلام فقط قوانينى براى رفع خصومت دارد. اين سخن اشتباهى
است; چرا که اسلام در رفع خصومتخلاصه نمىشود. شرح لمعه 48 باب است; قضا و شهادت
دو باب آن است; 46 باب ديگر براى چيست؟ (12)
اسلام در عين حالى که رفع خصومت مىکند، وظايف را هم بيان مىکند. اسلام وظايف
را هم بيان کرده است. اما اينکه فقه اسلام اقل برنامه را ارائه نموده است، در پاسخ
بايد گفت که از ديدگاه فقهى، اسلام دين خاتم است و دين خاتم نمىتواند به تمام
جزئيات بپردازد; چرا که هر قرنى براى خود اقتضايى دارد و هر استانى براى خود فرهنگى
و هر منطقهاى براى خود نيازى; بنابراين، اسلام بايد کليات را بگويد، «علموا
اولادکم القرآن» بايد احکام دانش را بگويد «طلب العلم فريضة على کل مسلم و مسلمة»
(13) . اما برنامهها و اينکه مثلا با قلم نى بنويسم يا با خودکار و يا... کار دين
خاتم نيست. اين کار به عهده انديشههاست، اسلام بايد بگويد «و اعدوا لهم ما استطعتم
من قوه» (14) اما برنامهريزى براى جزئيات در هر عصر کار اسلام نيست. نيروى نظامى
در دوران عباسى غير از نيروى نظامى در دوران ماست. شهيد مطهرى رحمه الله در کتاب
خاتميت تاکيد مىکند که لباس، شان اسلام نيستبلکه اسلام بايد مخ را بگويد و لباسها
و برنامهها مربوط به شوراها و عاقلان و انديشمندان است که نبض جامعه را در دست
گرفتهاند. فقه نه اقل بلکه اکثر را آورده است. در حدود پنجاه هزار حديث فقهى
داريم. اگر ده يا بيست هزار آن تکرارى باشد، سى هزار حديث کم نيست. اسلام نيامده
است تا عقول مردم را تعطيل کرده و مانند يک مادر لقمه در دهان کودک بگذارد; چرا که
اين کودک هيچگاه رشد پيدا نمىکند. رشد انسان در کشاکش سختىها و انديشهها است.
پدر و مادرى که تمام نيازهاى فرزند را فراهم کنند، اين کودک هيچگاه ترقى نخواهد
کرد.
8- فقه و تحولات تاريخى و اجتماعى
«علم فقه علمى است متاثر از ساختار اجتماع و به عبارت ديگر، علمى است اجتماعى و
سياسى و لذا تابع مقتضيات اجتماع و سياست و در خور آنها، نه بر عکس و سياليت آنها،
فقه را هم سيال مىکند; و باز به عبارت ديگر، جهان و تاريخ را فقه و فقها
نمىسازند; بلکه جهان و تاريخ تحول خود را دارند. فقه از پس مىآيد و در جهان تحول
يافته و واجد چارچوب و روابط جديد، زندگى را براى آدميان مطبوعتر و بىکشمکشتر
مىکند آن هم به نحو اقلى.» حاصل اين سخن به همان اشکال اول باز مىگردد که بر اساس
آن، فقه منتظر استحادثهاى رخ دهد سپس به آن حادثه پاسخ گويد خودش ساختار خاصى
ندارد و ساختار خود را از جامعه مىگيرد. جامعه را مورد مطالعه قرار مىدهد و بعد
حکم آن را صادر مىکند.
اشتباه نويسنده در اين است که گمان مىکند فقه، تنها با جامعه ارتباط دارد و با
تحول جامعه بکلى متحول مىشود; در حالى که فقه دو بعدى است: يک بعد آن، ارتباط بشر
با خدا و بعد ديگرش، ارتباط بشر با بشر است. آنچه نويسنده مىگويد مربوط به بعد دوم
است. اما ارتباط بشر با خدا که بخش عبادات را تشکيل مىدهد، از قلم نويسنده افتاده
است. بعد مىگويد با عوض شدن جامعه، فقه هم تغيير مىکند. در اين جا تاکيد ميکنيم
بر قوانين ثابت و قوانين متغير اسلام. در احکام ثابت اگر هزاران بار جامعه عوض شود،
احکام فقهى سيال و قابل تغيير نيست «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى
القربى و ينهى عن الفحشاء و المنکر و البغى» (15) اين قبيل احکام عوض شدنى نيست.
احکام ثابتبر فطرت بشر تکيه مىکند و چون فطرت بشر ثابت است احکام منطبق بر فطرت
نيز ثابت است. احکامى که بر حسن و قبح منطبق است، هيچگاه عوض شدنى نيست. اينکه
مىگويند سياليت جامعه، فقه ما را سيال مىکند، بين احکام ثابت و بين مقررات خلط
کردهاند. (16)
احکامى از قبيل «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (17) ثابت است. آنچه که عوض
مىشود، لباسهاى احکام است مثلا در صدر اسلام تجهيزات نظامى به گونهاى متفاوت با
تجهيزات نظامى امروزى بود. پس متغير بودن جامعه موجب متغير شدن احکام فقهى ثابت
نمىشود. آيه «و انکحوا الايامى منکم و الصالحين من عبادکم و امائکم ان يکونوا فقرا
يغنهم الله من فضله» (18) چه در مورد کاخنشين، چه در مورد کوخنشين و در تمام
شرايط ثابت است.
9- حقوق و تکاليف در فقه
«علم فقه کنونى تکليفمدار است نه حقمدار.» در پاسخ مىتوان گفت در فقه، بابى
به نام احکام داريم و بابهايى به نام حقوق. در ابتداى کتاب مکاسب شيخ آمده است که
آيا اين، حکم استيا حق؟ رسالههاى گوناگونى براى فرق بين حکم و حق نوشته شده است.
در اينجا به عنوان نمونه حقوقى را يادآور مىشويم: در رساله حقوق امام على بن
الحسين عليه السلام، حق امام و ماموم، حق فقرا، حق ائمه، حق نساء، حق مسلم بر مسلم،
حق طفل، حق مجنى عليه، حق مرتهن، حق مستمع، حق همسايه، حق مالک، حق مساکين، حق زوج،
حق وارث، حق مدعى، حق مستاجر، حق غانمين، حق بايع، حق مشترى، حق متعاقدين، حق شريک،
حق واهب، حق غرماء، حق متخاصمين و... ذکر شده است. اين موارد و دهها مورد ديگر در
فقه براى تبيين حقوق مردم است، با وجود اين چگونه مىتوان گفت که علم فقه نسبتبه
حقوق اهتمام نورزيده است.
پىنوشتها: