توبه وسيله ‏اى براى رفع و دفع حجاب ها (1)

نويسنده: آيت الله جوادى آملى

كتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 153


سير و سلوك الى الله درجات و مراتب گوناگونى دارد كه بايد يكى پس از ديگرى پيموده شود؛ اما پيش از پيمودن آن مراحل بايد با توبه مانع را برداشت. اولين مرحله از مانع‏زدايى براى سالكان راه، گناه ‏زدايى است؛ چون گناه نه تنها مايه ورود به جهنم است، بلكه مانع انجام كار خير در دنيا نيز خواهد شد.

امام صادق ( عليه السلام) مى‏فرمايد: اثر گناه اين است كه انسان را از عبادت، محروم مى‏كند. گاهى انسان، در روز به گناهى مبتلا مى‏شود و بر اثر آن از شب زنده ‏دارى و نماز شب محروم مى ‏گردد؛ گناه در كارهاى خير، مانند كارد تيز در گوشت اثر دارد:

«إن الرجل ليذنب الذنب فيحرم صلاة الليل و إن عمل السيى‏ء أسرع في صاحبه من السكين في اللحم» (2) .

همان گونه كه كارد در گوشت نفوذ كرده، آن را قطعه قطعه مى‏كند، گناه نيز اطاعت را قطعه قطعه مى‏كند. البته گاهى انسان، گناه مى‏كند و با كار خير و اطاعت، آن گناه را ترميم مى‏كند، ولى اين در صورتى است كه روح ايمانى شخص، قوى و آن گناه، ضعيف باشد؛ اما در حال عادى براى توده مردم، گناه مانع انجام كار خير مى‏شود. در نتيجه خود گناه رشد مى‏كند و آنگاه نه تنها بركات معنوى بلكه بركات مادى هم از انسان گرفته مى‏شود.

آنچه در قرآن كريم آمده است:

«و لو أن أهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» (3)

اين دو مطلب را به همراه دارد و يك نوع تلازم وجودى و عدمى را بازگو مى‏كند؛ يعنى، بين ايمان و تقوا از يك سو و بين نزول بركات الهى از سوى ديگر، تلازم وجودى و بين ترك تقوا از يك سو و بين قطع رحمت و بركات الهى از سوى ديگر تلازم عدمى برقرار است.

امام صادق ( عليه السلام) مى‏ فرمايد:

خداوند هر سال باران را به اندازه لازم مى‏فرستد، ولى اگر مردم سرزمينى، تبهكار باشند، دستور مى‏دهد كه اين باران در مناطقى فرو بريزد كه به حال آنها سودمند نباشد:

«ما من سنة أقل مطرا من سنة ولكن الله تعالى يضعه حيث يشاء، إن الله تعالى إذا عمل قوم بالمعاصي، صرف عنهم ما كان قدره لهم من المطر في تلك السنة إلى غيرهم و إلى الفيافي و البحار و الجبال..» . (4) .

سرباز شيطان
شيطان، نخست، مأموريت دارد در حد وسوسه عده‏اى را به گناه دعوت كند؛ اما اگر انسان دعوت او را پذيرفت و به گناه آلوده شد، به تدريج مسموم مى‏شود و تحت ولايت او قرار مى‏گيرد و شيطان در جهاد اكبر بر او پيروز مى‏شود و در نتيجه او را جزو ستاد و سپاه خود قرار مى‏دهد؛ چنانكه در قرآن آمده است:

«و أجلب عليهم بخيلك و رجلك» (5) .

بر اساس همين بيان قرآنى، امام صادق ( عليه السلام) درباره گناهكاران مى‏فرمايد:

«إذا أخذ القوم في معصية الله فإن كانوا ركبانا، كانوا خيل إبليس و إن كانوا رجالة كانوا من رجالته» (6)

آنان اگر سوارند، از واحدهاى سواره نظام شيطان و اگر پياده‏اند، از واحدهاى پياده نظام او هستند. از همه بدتر، عالم بى‏عمل است؛ قرآن كريم مى‏فرمايد:

«يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون» (7)

مقت و عذاب خدا نسبت به عالم بى‏عمل و واعظ غيرمتعظ، زياد است. چنانكه در حديث نورانى امام باقر ( عليه السلام) آمده است: كسى كه مردم را به عدالت و فضيلت و تقوا دعوت كند و خود، عادل نباشد، حسرتش در قيامت، زياد و مشمول آيه:

«يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله» (8)

است و اظهار تأسف مى‏كند كه چرا من در مورد فرمان خدا تقصير و كوتاهى كردم:

«إن أشد الناس حسرة يوم القيامة الذين وصفوا العدل ثم خالفوه و هو قول الله..» . (9) .

حجاب گناه
در تطبيق و تفسير گناه با دقت و تأمل بيشتر، معانى لطيف‏ترى نصيب انسان مى‏شود. به گونه‏اى كه مكروهات و حتى مباحات را هم گناه، تلقى مى‏كند؛ البته نه گناهى كه مايه سقوط از عدالت فقهى و سقوط در جهنم باشد؛ بلكه به اين معنا كه اگر آن را انجام بدهد و به آن مبتلا شود، از فضايل عقلى، محروم مى‏شود. چنين انسانى گاهى فضايل را هم حجاب مى‏داند؛ نه براى اين كه اينها شرعا نارواست؛ بلكه چون رؤيت و سرگرمى به اينها نمى‏گذارد انسان به «أم الفضائل» راه پيدا كند و به طور كلى هر مرتبه پايين نسبت به عالى، حجاب مى‏شود تا به اسماء و اوصاف الهى برسد كه در آن‏جا سخن از حجاب نورى است؛ به اين معنا كه، اسماء و صفات فعلى، حجاب اسماء و صفات ذاتى و اسماء و صفات ذاتى، حجاب خود ذاتند. البته ذات، حجاب محض است و كسى به آن جا راه ندارد.

توبه عام و خاص
توبه در لغت به معناى رجوع است؛ وقتى «بنده» به مولاى خود بر مى‏گردد، مى‏گويند «توبه» كرده است. ذات اقدس اله در قرآن كريم به همه مؤمنان دستور توبه مى‏دهد:

«و توبوا الى الله جميعا أيه المؤمنون لعلكم تفلحون» (10)

يعنى، اى مؤمنان! به سوى حق توبه كنيد تا فلاح و رستگارى، نصيب شما بشود.

البته بايد توجه داشت كه توبه، بين معناى لغوى و معناى اصطلاحى و همچنين بين مراحل سه گانه‏اى كه براى آن ذكر كرده‏اند، مشترك معنوى است، نه لفظى و همه اينها مصاديق آن معناى جامع است: توبه چون به معناى رجوع است، گاهى رجوع از معصيت به اطاعت، گاهى رجوع از مخالفت به موافقت، گاهى رجوع از «ترك اولى» به «اولى» و گاهى رجوع از غير خدا به خداست.

مرحله اول توبه كه توبه عمومى و به اصطلاح، «توبه عوام» است آن است كه انسان معصيت كار از تبهكارى خود دست بردارد. گناهكار اگر چه عالم باشد، در حقيقت از «عوام» به‏شمار مى‏آيد . چون «عوام» در اين جا در مقابل «علما» نيست؛ بلكه در مقابل «عقلا» است. بنابراين، كسى كه اهل گناه باشد، عامى است گرچه تحصيل حوزوى يا دانشگاهى داشته باشد. به هر تقدير، توبه عوام آن است كه از گناه بپرهيزند؛ اما توبه خواص، پرهيز از «ترك مستحب و اولى» است؛ يعنى، اگر بعضى از امور مستحب مانند نماز شب و صدقه اول ماه را ترك كرده باشد از آن توبه كند و از اين رقيقتر آن است كه انسان از ترك كارى كه مستحب شرعى نيست ولى محبوب ارشادى است توبه كند و از اينها رقيقتر هم آن است كه او هيچ خلافى نكند، بلكه همه احكام الهى را بشناسد و انجام دهد، ولى در عين حال از توجه به ماسوى الله توبه كند كه بعد توضيح داده مى‏شود.

شيطان در كمين انسان است و هرگز او را در خواب و بيدارى رها نمى‏كند و مى‏كوشد تا انسان از فضيلت باز بماند. اگر بتواند، او را به حرام و اگر نشد به ارتكاب مكروه سرگرم كند و اگر موفق نشود كسى را به مكروه مبتلا كند، او را سرگرم مى‏كند تا واجب را ترك كند، و اگر در اين زمينه هم توفيقى نيافت، او را به ترك مستحب مبتلا مى‏كند، و اگر اين گونه از امور هم در دسترس شيطان قرار نگرفت، سعى مى‏كند تا انسان را به بعضى از واجبها يا مستحبهاى مهم، مشغول كند تا او از واجبها يا مستحبهاى مهمتر باز بماند؛ همچنين گاهى تلاش مى‏كند تا انسان، سرگرم مباح بشود تا با گذراندن وقت در مباح از مستحب و «اولى» باز بماند، و اگر در اين امور هم موفق نشد، مى‏كوشد تا انسان را از توجه به الله باز دارد؛ يعنى، او را به غير خدا مشغول كند؛ مانند انجام عبادت براى پرهيز از جهنم يا اشتياق به بهشت؛ زيرا براى سالكان كوى حق، اين نجات از جهنم و يا اشتياق به بهشت هم خار راه است.

توبه و ترميم گذشته
پس، توبه افراد عامى به اين است كه مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مكروه را بشناسند و انجام ندهند و نسبت به گذشته جدا پشيمان باشند و آن را ترميم كنند و نسبت به آينده هم عزم قطعى بر ترك خلاف داشته باشند كه البته ترميم گذشته، كار آسانى نيست؛ زيرا ترميم تنها به پشيمانى از گذشته زشت، نيست، بلكه حقوق فراوانى دارد كه آنها را هم بايد ترميم كرد و آن اين است كه اگر كسى در گذشته، كار بدى كرده، اگر آن كار، حق الله باشد، به دو شخص و اگر حق الناس باشد، به سه شخص ظلم كرده است:

.1 كسى كه حق، عرض يا مال او تلف شده و از بين رفته است.

.2 امر خدا كه اطاعت نشده است؛ چون خدا تضييع حقوق ديگران را تحريم كرده است.

.3 خود گناهكار؛ زيرا او با اين كار، روح خويش را آزرده و به آن آسيب رسانده استگ و با توجه به اين كه روح و بدن، چند صباحى مجاور و همسايه همند ولى به تدريج، روح همسايه خود را ترك و به ديار خود سفر مى‏كند، بنابراين، بدن نبايد بر اثر اشتياق به لذايذ، همسايه خود را آزرده خاطر كند؛ اما ترميم حق ديگران چندان دشوار نيست، ولى تأمين رضاى الهى و تطهير قلب آلوده كار آسانى نيست.

شستشوى دل كار دشوارى است؛ از اين رو در ادعيه، به ما آموخته‏اند تا بگوييم:

«اللهم طهرنى فيه من الدنس و الاقذار» (11)

پروردگارا! ما را از پليديها و آلودگيها پاك كن، يا بگوييم:

«اللهم اغسلنى فيه من الذنوب و طهرنى فيه من العيوب» (12)

خدايا! ما را از گناهان و عيبها، شستشو بده.

ما بايد اين حقيقت را دريابيم كه گناه واقعا چرك و «رين» است و روح را تيره مى‏كند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبى دارد تا در رؤيا معرفتى نصيب وى شود و نه بيدارى خوبى دارد تا بتواند علم درستى را كشف و تعليم صحيحى را نصيب ديگران كند. بنابراين، اگر روح تيره شود، بسيارى از اسرار از او نهفته است. روحى كه خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند ياد كرده است:

«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» (13)

چنانكه به خورشيد، ماه، روز، شب، آسمان و زمين سوگند ياد كرده است:

«و الشمس و ضحها و القمر اذا تلها و النهار اذا جلها و الليل اذا يغشها و السماء و ما بنها و الارض و ما طحها» (14)

همان گونه كه خورشيد و تابش آن، ماه و فروزش آن، روشنايى روز، تاريكى شب و برپايى آسمان و زمين، از سوى ذات اقدس اله امورى دايمى است، الهام به نفس از ناحيه او نيز دائمى است، ولى شنونده اين صدا كم است؛ زيرا ما از خودمان آن قدر صدا به گوش جانمان مى‏رسانيم كه صداى حق شنيده نمى‏شود، و گرنه او همواره با جان ما سخن مى‏گويد.

اين كه گفتند سالك، كم سخن و مواظب خوراكش باشد، براى همين است كه صداى الهامهاى الهى را بشنود؛ چون اگر كسى بخواهد صداى دورى را بشنود، ناچار است كه خود ساكت باشد و حرف نزند. به هر تقدير توبه براى عوام همين است و توبه «خواص» هم پرهيز از «ترك اولى» است؛ به اين معنا كه، انسان ترك اولى را نسبت به گذشته، جبران و نسبت به حال ترك كند و نسبت به آينده تصميم بگيرد كه مبتلا نشود.

توبه اخص
اما توبه «اخص» توبه از توجه به غير خداست؛ چنانكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«إنه ليغان على قلبى و إنى لأستغفر بالنهار سبعين مرة» (15) .

گاهى انسان در صحنه قلب خود، نوعى گرفتگى مشاهده مى‏كند، مثل اين كه ابرى فضاى دل را پوشانده است و نمى‏داند چگونه آن را بزدايد. از اين رو به فكر مى‏افتد تا در مزرعه يا در پاركى قدم بزند؛ در كنار رودى بنشيند و يا با دوست خودسخن بگويد. آنگاه خيال مى‏كند آن ابر، برطرف شده است؛ در حالى كه چنين نيست و آن ابر غليظ شده و جلو ديد او را گرفته است و ديگر تشخيص نمى‏دهد كه در فضاى تيره زندگى مى‏كند. گاهى انسان خيال مى‏كند كه با جلسات انس و فكاهيات، ابر زدايى يا غبار روبى مى‏شود؛ در صورتى كه چنين نيست.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: من در هر روز هفتاد بار استغفار مى‏كنم؛ يعنى «خليفة الله» و «انسان كامل» ، هر روز هفتاد بار استغفار مى‏كند كه مبادا اين ابرها فضاى دل را بگيرد. البته استغفار براى انسان كامل در حقيقت، «دفع» است نه «رفع» ؛ او استغفار مى‏كند تا ابر، جلو ديد دل را نگيرد؛ نه اين كه بخواهد ابرهاى موجود را برطرف كند؛ زيرا توجه به غير خدا مانند توجه به فرشته‏ها يا توجه به خود وحى و يا نبوت، حجاب است و به فرموده مرحوم سيد حيدر آملى اگر پيامبران به مقام شامخ رسالت، نبوت، خلافت و يا ولايتشان توجه بكنند، اين خود، حجاب است (16) . زيرا محضر امن خدا جز شهود او چيز ديگرى را نمى‏پذيرد. بنابراين، همواره استغفار انبيا براى اين است كه آنان اين گونه از توجهات را دفع كنند.

تذكر: دفع حجاب كه هدف استغفار انسان كامل است اعم از حجاب ظلمانى و حجاب نورانى است، آنان از حجاب ظلمانى منزهند و از اين رو همان طور كه رفع حجاب ظلمانى براى آنان مطرح نيست، دفع آن هم مورد اهتمام آنها نخواهد بود؛ چون با ورود در حصن توحيد ناب از گزند حجاب ظلمانى مصونند و عمده كوشش آنان دفع حجابهاى نورانى است.

توبه، بازگشت به صراط مستقيم
سخن نورانى امام على (سلام الله عليه):

«اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة» (17)

راه تائبان و همچنين توبه عوام، خواص و اخص را مشخص مى‏كند:

توبه عوام اين است كه آنان از چپ و راست كه معصيت است، به وسط راه كه صراط مستقيم است برگردند.

توبه خواص اين است كه فعل مكروه يا ترك مستحب را «مضله» و گمراهى بدانند و آن را رها كنند و «وسطى» كه فعل مستحب و ترك مكروه است، «جاده» و صراط مستقيم بدانند و به آن توجه كنند.

توبه اخص توبه از توجه به غير خدا مانند توجه به جلال و جمال حق و يا توجه به نجات از جهنم و شوق به بهشت است كه نزد گروه سوم «مضله» و گمراهى به‏شمار مى‏رود و «وسطى» كه توجه به «الله» است «جاده» و صراط مستقيم است.

كميت و كيفيت توبه
توبه، كميت و كيفيتى دارد. كميت توبه آن است كه قرآن كريم به همه مؤمنان دستور آن را مى‏دهد:

«توبوا الى الله جميعا أيه المؤمنون» (18)

و كيفيتش هم عبارت از «نصوح» يعنى خالص بودن است كه در اين زمينه نيز قرآن كريم مى‏فرمايد :

«يا ايها الذين امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا» (19) .

اگر توبه، فراگير باشد و انسان از همه خلافها توبه كند و نصوح يعنى خالص باشد، آنگاه لغزشهاى گذشته بخشوده مى‏شود و انسان تائب به منزله بى‏گناه است:

«التائب من الذنب كمن لا ذنب له» (20)

چون به گناه، «ذنب» مى‏گويند و معناى «ذنب» با «ذنب» نزديك است. ذنب دنباله يا دم است و گناه را نيز چون «ذنب» يعنى دنباله دارد و انسان را رها نمى‏كند و عقوبت به بار مى‏آورد ذنب گفته‏اند، و چون عقوبت، نتيجه كار است و در آخر آن، تحقق پيدا مى‏كند از اين جهت به آن عقوبت مى‏گويند. اما با توبه، دنباله گناه قطع مى‏گردد. به هر تقدير گناه، مانع راه و اولين مرحله از مانع‏زدايى براى سالكان راه، گناه زدايى است.

هماهنگى تشريع و تكوين
قرآن كريم، راههاى تشريعى را همانند راههاى تكوينى، به صورت باز و مبسوط بيان مى‏كند؛ يعنى راهى را كه انسان بدون اختيار بايد در نظام تكوين طى كند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مى‏كند تا از راه صحيح و با اختيار خود در نظام تشريع طى كند؛ مثلا، يكى از راههايى كه در نظام تكوين، هر انسانى آن را طى مى‏كند رجوع به خداست؛ انسان بداند يا نداند و بخواهد يا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مى‏كند و

«إنا لله و إنا إليه راجعون» (21)

اصل كلى حاكم بر حيات بشرى است؛ همان گونه كه

«كل نفس ذائقة الموت» (22)

اصل حاكم بر همگان است.

براى اين كه انسان، قبل از مرگ «طبيعى» ، به موت «ارادى» بميرد و قبل از «ارجاع طبيعى» به «مراجعه ارادى» ، رجوع كند قرآن كريم راههاى تهذيب روح را از نظر تشريع، تبيين كرده است. «توبه» و «انابه» نوعى مرگ و رجوع است. كسى كه توبه مى‏كند، در حقيقت از شهوت و غضب مى‏ميرد و آنها را «اماته» مى‏كند و مى‏ميراند. اماته شهوت و غضب، همان تعديل اين دو خوى سركش است. اگر چنين شد، انسان از شهوت و غضب و همچنين جهل مى‏ميرد و براى اين كه اين راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اكتفا نكند، مى‏كوشد آنچه را كه عقل دستور مى‏دهد همان را بفهمد و عمل كند؛ يعنى از لذايذ عقلى، طرفى ببندد.

اين كه به ما گفتند:

«موتوا قبل أن تموتوا» (23) :

يعنى قبل از اين كه به مرگ طبيعى بميريد، به موت ارادى بميريد يا اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

«عباد الله، زنوا أنفسكم من قبل أن توزنوا و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا» (24)

يعنى قبل از اين كه شما را به محاسبه دعوت كنند، حسابرس خود باشيد، از همين آيات قرآن كريم مدد گرفته‏اند. وقتى انسان رجوع مى‏كند، هجرتش آغاز مى‏شود.

از سوى ديگر، رجوع تكوينى، مراتب و درجاتى دارد: برخى تا به اوج رجوع مى‏رسند و برخى ديگر در وسط راه مى‏مانند؛ مانند، آبها كه به ابر و آنگاه به باران تبديل مى‏شود و دوباره به دريا بر مى‏گردد؛ اما آبهايى كه به دريا برمى‏گردد بر دوگونه است؛ قسمتى از آنها در نهرهاى كوچك به سمت دريا حركت مى‏كند و چون فشار و شتاب آن زياد نيست، در كرانه‏ها به دريا ملحق مى‏شود و آن قدرت را ندارد كه به عمق دريا راه پيدا كنند، ولى رودخانه‏هاى بزرگ خروشان است و هنگامى كه به دريا مى‏رسد، آبهاى كنار دريا را مى‏شكافد و خود را تا به عمق دريا مى‏رساند.

بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنين است؛ گرچه همه انسانها به لقاى حق بار مى‏يابند :

«يا أيها الانسان إنك كادح إلى ربك كدحا فملاقيه» (25)

اما معناى «لقاء الله» ، اين نيست كه همه به مرحله

«دنى فتدلى فكان قاب قوسين أو أدنى» (26)

برسند. در مرگ و رجوع طبيعى، همگان يكسان نيستند؛ چنانكه در مرگ و رجوع اختيارى نيز چنين است و از اين رو بين تائب و منيب فرق گذاشته‏اند و انابه را بالاتر از توبه دانسته‏اند . گاهى انسان از معصيت و مخالفت به اطاعت و موافقت رجوع مى‏كند و گاهى از ديدن غير حق به ديدن حق رجوع مى‏كند و در اين حالت دوم به چيزى جز حق علاقه نخواهد داشت و اين رجوع تام است. بنابراين، همان گونه كه رجوع، در نظام تكوين درجاتى دارد، در نظام تشريع نيز درجاتى دارد كه از توبه، شرو ع و به مراحل عالى انابه ختم مى‏شود.

نمونه ‏اى از هماهنگى
نمونه ‏اى از هماهنگى تكوين با تشريع اين است كه خداى سبحان همان گونه كه در نظام تشريع، امورى را بر ما مقرر كرده است؛ مانند:

«كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم» (27)

يا

«كتب عليكم القتال و هو كره لكم» (28)

مشابه اين، راههايى را هم در نظام تكوين به ما ارائه كرده است مانند:

«أولئك كتب في قلوبهم الايمان و أيدهم بروح منه» (29) .

در بخش اول، اصل را تكوين دانستيم و نظام تشريع را از آن استفاده كرديم؛ در حالى كه در بخش دوم به عنوان تبيين هماهنگى بين تكوين و تشريع، اصل را تشريع قرار داديم و تكوين را هماهنگ با آن مى‏دانيم؛ يعنى، مى‏گوييم همان گونه كه خداوند، تحصيل روح ايمان و حيات جديد را بر ما واجب كرده است، مى‏فرمايد: اگر كسى راههاى صحيح را طى كند، خداوند در نظام تكوين، روح ايمان مؤيد و مقدس را بهره او مى‏كند (30) .

بنابراين، «كتب في قلوبهم الايمان» ، كتابتى تشريعى، مانند

«كتب عليكم الصيام»

نيست، بلكه كتابت تكوينى است. از اين رو دلهاى يك عده، با ايمان به خدا نقش بسته است به گونه‏اى كه چيزى نمى‏تواند آنها را از ايمان به خدا جدا كند؛ به عبارت ديگر بر اثر توفيقات الهى و پيمودن راه راست، اين جايزه را خدا به آنها داده است كه در صحيفه دل آنان، كلمات تكوينى ايمان را نگاشته و بنابراين، قلب آنان «مؤمن» است. چنين كسانى از روح خاصى برخوردارند كه در افراد ديگر نيست.

توضيح اين كه، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه مى‏كند: روح عادى؛ كه در آياتى مانند :

«و نفخت فيه من روحى» (31)

و

«نفخ فيه من روحه» (32)

مطرح شده است. هر انسانى از اين روح نفخى بهره‏مند است و روح خاص كه از همان «روح القدس» نشئت مى‏گيرد و اين درباره مؤمنان خاص است؛ همان گونه كه مى‏فرمايد:

«و أيدهم بروح منه» (33) .

كه اين، «روح تأييدى» است، نه «روح نفخى» و چنين انسانى مؤيد است و با قدرت الهى تأييد مى‏شود و بنابراين، چيزى او را از پا درنمى‏آورد؛ نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمى‏آورد و نه شيطان، توان آن را دارد كه او را بفريبد؛ زيرا شيطان گرچه ماهر و مقتدر است و خداى سبحان درباره قدرت او مى‏فرمايد:

«و لقد أضل منكم جبلا كثيرا أفلم تكونوا تعقلون» (34)

او بسيارى از افراد را فريب داده است، ولى در عين حال، شيطان در برابر قدت خدا بسيار ناتوان است:

«إن كيد الشيطان كان ضعيفا» (35)

يعنى، همواره كيد شيطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمايت و هدايت او ضعيف است.

اصولا ذات اقدس اله، هنگامى كه اجزاى جهان را با يكديگر مى‏سنجد، به گونه‏اى سخن مى‏گويد و هنگامى كه مجموعه نظام كيهانى را با قدرت خود مى‏سنجد، به گونه‏اى ديگر سخن مى‏گويد : وقتى اجزاى جهان را نسبت به هم مى‏سنجد، كوهها را خيلى استوار مى‏داند و مى‏فرمايد : كوه، از گزند اضطراب مصون است و زمين را هم از اضطراب و نوسان حفظ مى‏كند؛ مثلا، در سوره «نحل» مى‏فرمايد:

«و ألقى فى الارض رواسى أن تميد بكم» (36)

ما كوهها را بلند قرار داده‏ايم تا مبادا زمين، شما را به اضطراب و به حركت تند، متحرك كند.

اميرالمؤمنين ( عليه السلام) نيز مى‏فرمايد:

«و وتد بالصخور، ميدان ارضه» (37)

خداوند با كوهها، زمين را ميخكوب كرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمين گرفته است. پس كوهها چنين قدرتى دارد كه كره زمين را از اضطراب برهاند؛ اما همين كوههاى سربه فلك كشيده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتى ندارد:

«و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا ولا أمتا» (38)

يعنى از تو در باره كوهها مى‏پرسند. در پاسخ آنها بگو كه خداى من چنان كوهها را از بنياد بركند كه خاك شود و آنگاه پستى و بلنديهاى زمين، صاف و هموار گردد.

بنابراين، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولى در برابر قدرت الهى ناتوان است. كيد شيطان نيز چنين است. گرچه او توان آن را دارد كه بسيارى از افراد را بفريبد و فريب هم داده است، ولى اگر فردى مشمول عنايت خاص خدا قرار گرفته، از آن روح تأييدى، مدد بگيرد، شيطان نمى‏تواند او را فريب دهد. پس اگر ما در نظام تشريع، ايمان بياوريم و مقدارى اين راه را ادامه بدهيم، آنگاه خدا تكوينا آن گرايش الهى را در دلهاى ما مى‏نگارد و ما را با روح خاص خود تأييد مى‏كند. به اين ترتيب، اصل، تشريع خواهد بود و تكوين، تابع آن است . البته در هر كارى تشريع، تابع تكوين است؛ ولى در تقرير و بيان مطلب كه مقام اثبات است نه ثبوت، گاهى تكوين اصل و تشريع تابع آن قرار مى‏گيرد و گاهى برعكس عمل مى‏شود.

فرار به سوى قلعه امن
در قرآن كريم از رجوع و هجرت انسان به سوى خدا به «فرار» نيز تعبير شده، مى‏فرمايد:

«ففروا إلى الله» (39)

به طرف خدا فرار و هجرت كنيد. بيش از يك قلعه امن در عالم نيست و آن قلعه امن همان توحيد است و انسان براى اين كه از گزند حوادث درون و بيرون برهد بايد به طرف قلعه امن فرار كند. دستور فرار به سوى خدا، متوجه همه حتى معصومين (علهيم السلام) است و اختصاص به مشركان، اهل كتاب و مسلمانان عادل يا فاسق ندارد. البته آنها كه خيلى دورند بايد خيلى تلاش كنند تا خودشان را نزديك كنند و كسانى كه در قلعه امن توحيد هستند خيلى بايد تلاش كنند تا خودشان را به آن هسته مركزى قلعه امن برسانند. در بعضى از دعاهاى ماه مبارك رمضان آمده است:

«و أسكنى فيه بحبوبات جناتك» (40)

همچنين حضرت امام سجاد ( عليه السلام) به خداى سبحان عرض مى‏كند:

«و أحللنا بحبوحة جنانك» (41)

يعنى، ما را در هسته مركزى بهشت، كه امن‏ترين جاى بهشت است، جاى بده، و آنان كه در هسته مركزى جنت لقاى حق قرار دارند مى‏كوشندتا مشمول قهر نگردند و از آن مقام رفيع هبوط نكنند .

فرار به طرف خدا چندين درجه و مرحله دارد. جاهلان بايد از جهل به علم فراركنند و احكام و حكم الهى را فرا گيرند و وقتى از جهل رهيدند و به علم‏رسيدند، بايد از علم حصولى و مفهومى فرار و به علم شهودى و حضورى راه‏پيدا كنند و هنگامى كه از علم حصولى به علم شهودى راه يافتند؛ يعنى معلومشان، مشهود شد و «علم اليقين» آنان، «عين اليقين» شد، باز هم اين فرارراادامه دهند تا از عين‏اليقين به «حق‏اليقين» برسند و همچنين فرارشان را ادامه‏دهند تا اين كه چيزى را جز حق، مشاهده نكنند (وحدت شهود، نه وحدت وجود) .

روزى سلمان (رحمة الله عليه) از قبرستانى عبور مى‏كرد. پس از سلام به مردگان آن گورستان، از آنان پرسيد: آيا شما مى‏دانيد كه امروز، جمعه است؟ پس از آن، در عالم رؤيا يكى از مردگان قبرستان را ديد و به سلمان گفت: آرى ما مى‏دانيم امروز، جمعه است؛ زيرا روز جمعه پرندگان ذكر مخصوصى دارند (42) . بنابراين، جهان و انسان موجود هستند و حمد آنان نيز هست؛ اما انسان «حامد» به ماسواى حق، توجهى ندارد و «نديدن» غير از «نبودن» است. اين مرحله نهايى «فرار الى الله» در بخش علمى است.

مقام عمل هم مراتبى دارد كه عبارت است از فرار از معصيت به اطاعت، فرار از اطاعت بردگانه و تاجرانه (اطاعت براى ترس از جهنم يا شوق به بهشت) به اطاعت شاكرانه و عاشقانه (اطاعت براى شكر و محبت خدا)، و از اين مرحله هم فرار كردن و اطاعت و شكر و محبت را هم نديدن و فقط غرق در شهود محبوب شدن. البته مراحل پايانى بخش عمل با بخشهاى علم يكى مى‏شود؛ يعنى، پايان عمل همان شهود است؛ عمل تمام شدنى است، ولى علم و معرفت حق، پايان ناپذير است.

تكيه‏ گاهى مطمئن
مهمترين راهى كه قرآن براى نزاهت روح فرا راه سالكان كوى لقاى حق ارائه مى‏كند اين است كه سالك از شهود غير خدا مبرا و تائب شود. حكم خدا اين است كه از غيرخدا كارى ساخته نيست؛ چنانكه در سوره «قصص» مى‏فرمايد:

«كل شى‏ء هالك إلا وجهه له الحكم و إليه ترجعون» (43)

هر چيزى جز خدا و وجه او، «هالك» است و اگر هلاكت آن، امروز براى افراد عادى، روشن نيست، فردا كه پيشگاه حقيقت، ظاهر مى‏شود براى همگان مشهود خواهد شد.

خداى سبحان پس از اين كه در اين كريمه، يك قضيه سلبى، يعنى «كل شى‏ء هالك إلا وجهه» را ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد: «له الحكم» ؛ اگر غير خدا هالك است، پس حاكم نيست و اگر حاكم نبود، هيچ كس تحت حكومت او نيست و اگر بايد به محكمه حاكم، مراجعه كرد و غير از خدا احدى حاكم نيست، پس بايد به محكمه خدا رجوع كرد. از اين رو مى‏فرمايد: «وإليه ترجعون» و اين، مهمترين عامل نزاهت و آرامش روح است.

علت ناآرامى افراد عادى آن است كه به چيزى تكيه مى‏كنند كه خود تكيه‏گاهى ندارد. به همين جهت به عنوان ضرب‏المثل مى‏گويند: «الغريق يتشبث بكل حشيش» ؛ انسان غرق شده، به هر گياهى تكيه مى‏كند و دست مى‏اندازد تا نجات پيدا كند؛ زيرا خيال مى‏كند آن گياه، در دريا ريشه دارد و قوى است. كسانى كه در محبت دنيا غرق شدند، دست و پا مى‏زنند و هر لحظه، احساس خطر مى‏كنند و به اين و آن متمسك مى‏شوند و به زرق و برقها تكيه مى‏كنند تا از اضطراب برهند، ولى نمى‏توانند.

قرآن كريم درباره افرادى كه گرفتار آتش دوزخ مى‏شوند، مى‏فرمايد:

«و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها» (44)

اينها به دنيا بسنده كرده، راضى و مطمئن شدند، در حالى كه دنيا متاع فريب است:

«و ما الحيوة الدنيا إلا متاع الغرور» (45)

دنيا متاع فريب است و انسان را مى‏فريبد و اگر غريق به فريبگاه تكيه كند، قطعا نمى‏آرمد .

اين كه مردان الهى مطمئنند براى آن است كه به حق متكى هستند و حق، ثابت مطلق است:

«ذلك بأن الله هو الحق» (46) .

براى رسيدن به اين مقام والا، بايد از هر گناهى توبه كرد. انسان گناهكار، شرمنده است؛ زيرا با اين كه چيزى مانع قدرت خدا نبود، خداوند به او مهلت داد تا گناه كند و فورا او را كيفر نكرد و آبروى او را هم نزد ديگران نبرد.

اگر چنين حالتى براى انسان رخ دهد، از گناه پشيمان مى‏شود و اين اولين قدم است. آنگاه سعى مى‏كند گناه نكند و گناه گذشته را جبران كند و اگر همين راه را ادامه دهد، به جايى مى‏رسد كه ديگر نام گناه را بر لب جارى نمى‏كند و ياد گناه را در دل خطور نمى‏دهد و آنگاه كه به بارگاه خداوند بار مى‏يابد، اصلا توجه به اين ندارد كه قبلا گناه كرده است، چنانكه بهشتيان بعد از ورود به بهشت، گناهان گذشته را به خاطر نمى‏آورند؛ زيرا همين تذكر گناه، خود شرم‏آفرين است و در بهشت هيچ اندوه و شرمى نيست.

مردان الهى نيز تذكر گناه را عيب مى‏دانند. چون مايه شرم است و آنان هم اكنون به حضور اله، بار يافته‏اند. البته در ابتدا و اواسط راه، تذكر گناه، فضيلت است؛ زيرا انسان را وادار به توبه و انابه مى‏كند، ليكن در پايان راه كه مشمول لطف ويژه الهى شده‏اند، گناه قبلى مورد نسيان قرار مى‏گيرد و منشأ اين نسيان هم انساء الهى است و اين انساء هم از بارزترين نمادهاى عنايت خدا به عبد تائب است؛ زيرا اگر نسيان ذنب نباشد، هماره بنده تائب با تذكر گناه پيشين شرمنده است و همين شرمندگى رنج توانفرساست.


پى ‏نوشت‏ها :
.1 مباحث اين بخش بر اساس ترتيب باب دوم كتاب «أوصاف الأشراف» محقق طوسى تنظيم شده است .
.2 محاسن برقى، ج 1، ص .205
.3 سوره اعراف، آيه .96
.4 محاسن برقى، ج 1، ص .207
.5 سوره اسراء، آيه .64
.6 محاسن برقى، ج 1، ص .206
.7 سوره صف، آيات .3 2
.8 سوره زمر، آيه .56
.9 محاسن برقى، ج 1، ص .212
.10 سوره نور، آيه .31
.11 مفاتيح الجنان، دعاى روز 13 ماه رمضان.
.12 مفاتيح الجنان، دعاى روز 23 ماه رمضان.
.13 سوره شمس، آيات .8 7
.14 سوره شمس، آيات .6 1
.15 بحار، ج 25، ص .204
.16 جامع الأسرار، ص .27
.17 نهج‏البلاغه، خطبه 16، بند .7
.18 سوره نور، آيه .31
.19 سوره تحريم، آيه .8
.20 بحار، ج 6، ص 21 و .41
.21 سوره بقره، آيه .156
.22 سوره آل عمران، آيه .185
.23 بحار، ج 69، ص .59
.24 نهج‏البلاغه، خطبه .90
.25 سوره انشقاق، آيه .6
.26 سوره نجم، آيات .9 8
.27 سوره بقره، آيه .183
.28 سوره بقره، آيه .216
.29 مجادله، آيه .22
.30 قرآن كريم، توحيد را گاهى به صورت دعوى غيبى ذكر مى‏كند كه افرادى كه اهل استدلال نيستند مى‏توانند بر اساس ايمان به غيب، آن را بپذيرند و اين ايمان تقليدى است.گاهى هم برهان اقامه مى‏كند؛ مانند: «لو كان فيهما الهة إلا الله لفسدتا» (سوره انبياء، آيه 22) كه اين ايمان تحقيقى يا نظرى و حصولى است كه نصيب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ايمانى است كه به وسيله‏علم شهودى، نصيب سالك شاهد مى‏شود؛ چنانكه مى‏فرمايد: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره كهف، آيه 65) . گر چه، هر علمى كه انسان دارد بر اساس تعليم الهى است: «علم الإنسان ما لم يعلم» (سوره علق، آيه 5)، اما اين، علم خاص است كه از ناحيه قدس خدا، نصيب مؤمن مؤيد مى‏شود و چنين علمى اولا تحقيقى است نه تقليدى و ثانيا حضورى و شهودى است نه حصولى و تحقيقش هم تحقيق بصرى است، نه نظرى. چنين ايمانى، تزلزل‏ناپذير است، ولى ايمانهاى عادى گاهى هست و گاهى نيست.
در روايات آمده است كه شخص گناهكار در حين گناه، مؤمن نيست (محاسن برقى، ج 1، ص 192) ؛ يعنى، آن روح ايمانى را كه بايد داشته باشد ندارد؛ چون ايمان، انسان را از تبهكارى در برابر خدا بازمى‏دارد. اين ايمان متوسط يا ضعيف است كه گاهى ثابت و گاهى متغير است، ولى آن ايمان الهى كه در آيه «كتب فى قلوبهم الإيمان» (سوره‏مجادله، آيه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالى ندارد. پس اين روح كه مقدس از جهل، تغير و تحول است، نصيب انسان سالك مى‏شود و خدا هم آن را با دست خود در جان انسان سالك مى‏نگارد.
.31 سوره حجر، آيه .29
.32 سوره سجده، آيه .9
.33 سوره مجادله، آيه .22
.34 سوره يس، آيه .62
.35 سوره نساء، آيه .76
.36 سوره نحل، آيه .15
.37 نهج‏البلاغه، خطبه 1، بند .3
.38 سوره طه، آيات .107 105
.39 سوره ذاريات، آيه .50
.40 مفاتيح‏الجنان، دعاى روز 22 ماه رمضان.
.41 مفاتيح‏الجنان، مناجات خمس عشر، مناجاة المطيعين.
.42 بحار، ج 101، ص .279
.43 سوره قصص، آيه .88
.44 سوره يونس، آيه .7
.45 سوره حديد، آيه .20
.46 سوره حج، آيه .62