دگرگوني و شدن، اقتضاي كمالي جهان
انسان درزندگي خويش هرگامش متزلزل تر از آن است كه خود بخواهد و بتواند
بيانديشد و يا بپندارد.از زماني كه خود را مي يابد و با خود آشنا مي شود مرگ را
همانند هر تغيير و دگرگوني بنيان افكن ديگري مي يابد كه حضوري دايم دارد. از
اين رو برخي گفته اند كه همواره بايد پرسيد چه مانده است نه اين كه چه گذشته
است؟ به اين معنا كه بايد از آن چه مانده پرسيد نه از زندگي اي كه گذشته است.
برخي ديگر بر اين باورند كه زندگي با مرگ متولد مي شود
و جان مي گيرد؛ چون هر زندگي در درون خود مرگ را مي پروراند و هر دم آن بازدم
مرگ است. البته شايد اين باور، تصور و تصويري تند و نگاهي بدبينانه باشد ولي
ترسيم درستي از حقيقت و بازنمايي دقيق از واقع است. اين تصور و تصوير بازنمايي
دقيق ذهن از وضعيت موجود بشر و بيان كننده درست مفهوم زندگي است.
زندگي به حقيقت آميخته اي از شدن و مرگ است. مگر نه اين است كه حركت جوهري و
بيروني انسان همواره به معناي شدن است و مگر نه اين است كه مرگ يعني گام بلند
شدن؛ به اين معنا كه ما درهر حركتي در حال شدن هستيم و چه بخواهيم و چه نخواهيم
اين بود ما با شدن دايمي دروني و بيروني همراه است. شدن نيز تغيير و دگرگوني
است كه رخ مي دهد و آدمي را گريزي از آن نيست. جهان به گونه اي آفريده شده كه
همه چيز آن از دايره سكون ثبات بيرون و دگرگوني جزو ذات آن قرارداده شده است.
از اين رو جهان بي تغيير و شدن معنا و مفهومي ندارد. اگر اين شدن ها نبود هرگز
چيزي به كمال نمي رسيد و هيچ قوه اي به فعليت در نمي آمد. از اين رو شدن به
عنوان اقتضاي كمالي جهان و آفريده هاي آن امري اجتناب ناپذير است.
هر شدن يعني مرگ
هر شدني به معناي مرگ است؛ زيرا آن چه بود، نيست مي شود و چيز ديگري
ايجاد و جانشين و جايگزين آن مي گردد. در اين ميان سخن از امر ثابت و متغير و
رابطه ثابت و متغير، مساله فلاسفه و فرزانگان است كه به نظر مي رسد كه تاكنون
پاسخ درستي نيافته اند و همچنان دغدغه آنان به شمار مي رود.
شايد اين ثبوت مانند هر امر ديگري در اين دنيا نسبي و
داراي مراتب باشد. از اين رو حتي آن امر ثابت دراين دنيا به گونه اي متغير است
ولي بسيار آرام و كند اين شدن را انجام مي دهد به نحوي كه محسوس ما نيست و كسي
آن را درحال شدن نمي يابد درحالي كه به گفته صدرايي حركت جوهري حتي آن امر ثابت
را از شدن بيرون نمي راند و استثنا نمي سازد.
هر شدني، كمال نيست
اگر خوب بنگريم به آساني درمي يابيم كه هر شدني، شدني كمالي نيست و به
جاي آن كه رو به بالا باشد به سمت هبوط و سقوط است. از اين روست كه ترسي همگاني
پديد مي آيد و آدمي را از شدن هايش مي هراساند كه نكند اين شدن از آن شدن هاي
كمالي نباشد. دراين جهان بي ثبات و دايم درحال شدن، كسي را مي جويد تا تكيه
گاهش شود. هم چون پيچك مي ماند كه به ديوار زندگي چنگ انداخته است و مي كوشد
خود را از تند بادهاي شدن هاي ويرانگر نگه دارد.
انسان كه خود را موجودي چنين بي پـايه و اساس درحال شدن مي بيند مي كوشد تا به
چيزي بچسبد و بدان بياويزد، اين بهترين ترسيم از حالت و وضعيت بشر است. چه اگر
خوب بنگريم وضعيت انسان بدتر از آن است كه به تصوير درآمده است. نه انسان بلكه
همه هستي كه نامي از هستي از او برده اند با اين وضعيت نابهنجار و دشوار روبه
رو هستند.
اگر گفته شد كه وضعيت پـيچك را دارد تصوير نارسا از
وضعيت انساني گزارش شده است. در تصوير درستي كه قرآن براي موجودات هستي از جمله
انسان ارايه دهد، همه موجودات چيزي جز ربط محض نيستند. به اين معنا كه مانند
پيچك موجودي ربطي نمي باشند تا پاي نسبت را دراين ميانه واسطه كند و نوعي وجود
حرفي براي خود قايل شود. انسان ها پذيرفته اند كه اسم نيستند تا مستقل كامل
باشند و بيرون از دروازه زمان و مكان تغيير قرارگرفته باشند. چنان كه پذيرفته
اند فعل هم نيستند كه به نوعي استقلال همراه گرفتاري در زمان و مكان و تغيير
باشند، بلكه پـذيرفته اند كه حرف هستند كه نه وجودي مستقل و نه معنا و مفهومي
كامل و يا همراه با زمان و گرفتار در تغيير دارد. اين بهترين تصويري است كه
انسان براي خود ارايه مي دهد ولي وضعيت از اين هم دشوارتر است. انسان حتي نمي
تواند مانند حرف و داراي وجود ربطي باشد، بلكه ربط محض است. پيچك نيست تا
نيازمند ديوار و پايه باشد، بلكه وجودي است كه از معنا و مفهوم وجود تنها شدن و
نياز را ارث برده است و اين گونه است كه ملاصدرا آدمي را اين چنين تصوير مي كند
كه وجودي دارد كه نتوان بيش از تعبير ربط براي او واژه اي يافت. البته اين نگره
برخاسته از بينش قرآن است كه آدمي را فقر محض و نياز محض دانسته و مي فرمايد:
انتم الفقراء الي الله؛ شما نيازمند خداييد. اين نياز در همه چيز است از وجود
گرفته تا هر چيز ديگر. اين گونه نيست كه پس از تولد، ديگر نيازي به مادر نباشد.
اصولا تولدي نيست، آن چه است تولدي در درون است نه بيرون. بنابراين اگر خداوند
نظر بردارد فرو مي پاشد و نيست مي گردد. اين فقر ذاتي است كه هميشه انسان را به
خدا ربط مي دهد.
اين تصوير قرآن از وضعيت بشر و هر آفريده ديگري است.
اگر با اين بينش بخواهيم زندگي كنيم نيازمند بازسازي انديشه ها و نگرش هاي خود
هستيم. مي بايست به بازسازي رابطه خود با ديگران و جهان بپردازيم. اين مسئله
باعث مي شود كه وضعيت خود را بسيار شكننده و خطرناك بيابيم.
اكنون برخلاف پيچك كه تنها به تكيه گاه و پايه نياز داشت، به امري فراتر نياز
داريم مانند بخشي از تن وجود هستيم كه بدون آن نيست و نابود مي باشيم. اين گونه
است كه مسئله توكل و تفويض، مفهوم واقعي خود را پيدا مي كند.
اكنون با اين زاويه ديد و با اين تصور و تصوير از انسان به مسئله توكل مي
پردازيم تا نقش و جايگاه آن را در رابطه انسان و خدا بيابيم.
گستره معنايي توكل
توكل به معناي اعتماد (لسان العرب، ابن منظور؛ ج 15 ص 388) و در صورت
متعدي شدن باحرف جار «علي» به معناي اعتماد كردن به ديگري است. (مفردات راغب؛ ص
882) است. توكل بر خدا به معناي اعتماد و اطمينان به خدا كردن است. (مصباح
المنير؛ ج 1 و 2 ص 670)
عده اي، واژگان ديگري چون تفويض و حسبي را به معناي توكل گرفته اند، درحالي كه
مفاهيم و معاني اين دو واژه تفاوت هايي با معناي واژه توكل دارد.
تفاوت تفويض و توكل
گاه واژه تفويض به معناي اختيار در مقابل جبر به كار مي رود و گاه به
معناي توكل است.
تفويض واگذاري امري به خداست تا او خود مستقلا وارد عمل شود درحالي كه در توكل
انسان امري را خود همراه با تكيه و اعتماد بر خدا انجام مي دهد. به عبارت ديگر
در تفويض واگذاري صرف نهفته است ولي در توكل واگذاري استقلالي نيست بلكه خود
انسان به عنوان بخشي از علت تامه عمل مي كند.
وقتي امري به خدا تفويض شود به معناي آن است كه خدا خود
به عنوان علت تامه وارد شود و كار را به سرانجام رساند ولي در توكل اين معنا
نهفته است كه فرد خود به عنوان بخشي از علت و عامل ايجادي عمل مي كند و خداوند
به عنوان علت برتر و كامل بر اين تحقق و ايجاد دخالت مي نمايد. از اين رو شخص
متوكل با توكل بر خدا اقدام به بستن پاي اشتران مي كند تا نگريزند. درحالي كه
در تفويض، شتران را به امان خدا رها كرده و از خدا مي خواهد خود به عنوان علت
تام و مستقل، شتران را در بند پنهان اراده الهي نگهداري كند.
در نگرش اسلام و بينش قرآني، انسان در كارهاي خويش بايد به اصل توكل توجه داشته
باشد و براي انجام هر عملي خدا را به عنوان علت كامل درنظر بگيرد؛ زيرا هر آن
ممكن است اراده الهي به امري ديگر تعلق گرفته و امور بر خلاف خواسته فرد بگردد.
از آن جايي كه در نگرش شيعي، جبر و تفويض به معناي استقلال شخص در عمل و يا
وابستگي محض، معنا و مفهوم ندارد و امور دنيا و جهان بر پايه امر بين الامرين و
منزله بين المنزلتين است بنابراين توكل معناي صحيحي مي يابد.
حقيقت تفويض امور
اما سوال اينجاست كه چرا در قرآن به مسئله تفويض اشاره شده و شخص، امور
خويش را به خدا تفويض مي كند و مي فرمايد: افوض امري الي الله ان الله بصير
بالعباد؛ كارم را به خدا واگذار و تفويض مي كنم زيرا خداوند آگاه و بينا به
بندگان است؟
در پاسخ به اين پرسش بايد يادآور شد كه تفويض امر در اين آيه به معناي واگذاري
باطن امور است؛ زيرا انسان به باطن امور آگاه نيست و نمي تواند به پيامدهاي
مسايل به طور دقيق آگاه شود. از اين روست كه بسياري از چيزها را ناپسند مي دارد
درحالي كه خير اوست و بسا اموري را پسنديده مي داند كه شر او در آن نهفته است.
از اين فرد با تفويض امر كلي خود، از خداوند مي خواهد تا او را به كمال لايق
برساند. در حقيقت عاقبت به خيري را از او مي خواهد و درخواست مي كند كه خداوند
با در اختيار گرفتن زمام امر او، وي را به مقصد برساند.
توكل مرتبه اي از تفويض
اگر بخواهيم ميان دو مسئله تفويض در اين آيه و مسئله توكل نوعي ارتباط
برقرار كنيم مي توانيم بگوييم كه در نگرش تفويضي، انسان ارتباط خود و خدا را
همانند ارتباط ربط محض مي يابد از اين رو كارش را به خدا تفويض مي كند و در
مسئله توكل خود را موجودي ربطي مي يابد از اين رو با توكل به كار خويش اقدام مي
كند.
شايد بهتر باشد با توجه به تصوير پيش گفته دو مرتبه را درنظر بگيريم و بگوييم
كه در تصوير توكلي، انسان در مرتبه اي خود را مي يابد كه وجودي ربطي است از اين
رو به توكل رو مي آورد و خواهان ياري خداوند مي شود و او را تكيه گاه و معتمد
خود قرار مي دهد. درحالي كه در نگرش تفويضي، انسان به وجود ربط محض خود مي نگرد
و از خدا مي خواهد تا خودم زمان امر او را به عهده گرفته و او را به مقصد كمالي
برساند و از خود دور نسازد.
بنابراين توكل مرتبه اي از مراتب تفويض است و مرتبه تفويض در مرتبه اي عالي
قرار مي گيرد. بيشتر مردم اهل توكل هستند؛ زيرا نگاه و نگرشي ربطي به خود داشته
و وجود خود را نسبت به خدا اين گونه مي بينند و عمل مي كنند ولي گروهي اندك
شمار هستند كه خود را ربط محض دانسته و اهل تفويض مي باشند. بنابراين تفويض و
توكل بستگي به مراتب معرفتي و شناختي فرد از نسبت خود به خدا دارد.
اين انديشه به معناي جبر نيست؛ زيرا جبر به معناي وادار كردن بر كار و عمل و
ناچار شدن بر آن به قهر و غلبه است و در حقيقت فرد در ايجاد فعل خود توانايي و
قدرتي ندارد. (مفردات راغب ص 183) درحالي كه در تفويض اين گونه نيست و فر دخود
را مي بيند ولي اين ديدن، ديدن ربط محض است و درمي يابد كه سررشته امور به دست
قادر مطلق است پس خود را به او واگذار مي كند. به يك معنا در تفويض، واگذار
يخود به خدا و در توكل واگذاري كار خود به خدا و در جبر ناديده شدن خود فرد
است، چنان كه اختيار به معناي ناديده گرفتن خداست.
آثار توكل
در قرآن براي توكل آثاري بيان شده كه گوياي اهميت و جايگاه آن در انديشه
توحيدي است يكي از مهم ترين آثاري را كه قرآن براي توكل بيان مي كند، آرامش
است. خداوند در آيه 173 سوره آل عمران مي فرمايد: «كساني كه مردم به ايشان
گفتند مردمان ضد شما گرد آمدند از آنان بهراسيد، نه تنها نهراسيدند بلكه
ايمانشان افزايش يافت و گفتند خداوند ما را بس است كه او بهترين وكيل است. در
اين آيه به خوبي بيان شده كه چگونه توكل به خدا موجب مي گردد اهل ايمان با همه
تبليغات و جنگ رواني كه دشمن به راه انداخته تا افكار عمومي را تهييج كند و
مردمان را به هراس افكند به جهت توكل بر خدا به جايي مي رسند كه اين جنگ رواني
نتيجه معكوس داده و به جاي ترس از بسيج دشمنان براي حمله، به ايمانشان افزوده
مي شود.
اين ها همه بيانگر آرامشي است كه به جهت توكل بر خدا و اين كه خداوند ايشان را
بس است و از دشمنان كفايت مي كند، پديدار شده است. (و نيز سوره نمل آيه 70 و
79)
بنابراين تقويت روحيه مومنان از بركات توكل است كه خداوند در آيه 122 همين سوره
بدان اشاره كرده كه چگونه آنان را به جهت توكل از شكست بازمي دارد و روحيه شان
را تحكيم مي بخشد و اين گونه مي شود كه بر دشمنان خويش پيروز مي گردند (همان
آيه 123 و آيه 160 و نيز انفال آيات 48 و 49)
نتيجه توكل و پيامد آن چيزي جز استقامت نخواهد بود و
اهل توكل در برابر مخالفت ها و سختي ها نيرومند شده و قدرت دوچندان مي يابند.
(آل عمران آيات 121 و 122) بنابراين در راه اسوه و سرمشق خود گام برمي دارند و
از دشمن نمي هراسند و به آساني از ايشان برائت مي جويند و با صداي رسا نفرت و
بيزاري خود را اعلام مي دارند، و اين همه نيست جز به بركت توكل و اعتمادي كه به
خداوند دارند.( ممتحنه آيه 4 و نيز ابراهيم آيات 12 و 13)
با توكل است كه انسان شجاعت واقعي خود را به دست مي آورد و از دشمن و مكر او
نمي هراسد. (يونس آيه 71)
در هنگامه نبرد به جهت توكلي كه دارند از امدادهاي غيبي برخوردار مي گرند و
خداوند آنان را با راه هاي مختلف و غيرعادي ياري مي كند (آل عمران آيه 160) مكر
و كيد دشمنان را به خودشان باز مي گرداند و مومنان را از توطئه ها و مكر آنها
ايمن مي كند (نساء آيه 81)
توكل و اسباب طبيعي
توكل به خدا به معناي ناديده گرفتن اسباب و عوامل طبيعي نيست و توكل منافاتي با
استفاده از اسباب طبيعي ندارد. از اين رو خداوند به پيامبر خويش دستور مي دهد
كه «نسبت به مومنان نرم باش و سخت مگير؛ زيرا سخت گيري عاملي براي واگرايي و
دورشدن و پراكنده گرديدن از پيرامونت است، بلكه با استغفار و طلب بخشش نسبت به
ايشان و مشاوره و هم فكري، ارتباط و همبستگي خود را با آنها تقويت كن و با همه
اين ها بر خداوند توكل كن كه خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»(آل عمران آيه
159)
اين آيه به روشني مي نمايد كه توكل به معناي ناديده
گرفتن ابزارهاي طبيعي نيست. اين انديشه به عنوان يك بينش و تفكر توحيدي در همه
جاي قرآن ديده مي شود و خداوند در گزارشي از يعقوب و فرزندانش مي فرمايد حضرت
يعقوب(ع) به فرزندانش پند مي دهد كه از يك در وارد شهر نشويد تا مورد توجه مردم
شهر قرار گيريد و در ادامه مي افزايد: ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه
فليتوكل المتوكلون (يوسف آيه 67)
اين آيه و سفارش توحيدي يعقوب بيانگر آن است كه آن حضرت
سفارش لازم و طبيعي را براي حفظ امنيت جاني و مانند آن به فرزندان مي دهد با
اين همه حكم نهايي را از آن خدا مي داند و خواستار توكل فرزندان به خدا مي شود
كه با حفظ بينش توحيدي توكل، به اسباب و لوازم طبيعي توجه داشته باشند و با
توكل كردن بر خدا، زانوان اشتر فرار خويش را ببندند تا نگريزد.
زمينه هاي توكل
از آن جايي كه توكل يكي از مراتب توحيد بينشي و فعلي انسان است، تحقق آن
نيازمند رشد و بالندگي فكري و عملي است. انسان هرگاه به مرتبه اي از بينش و
ادراك شناختي درباره هستي و خدا و انسان رسيد درمي يابد كه خداوند در وراي امور
است و بر هرچيز احاطه داشته و قادر به هرچيزي است. تفكر مالكيت محض الهي و
ربوبيت و الوهيت اوست كه مومن او را در پس و پيش و همراه هر چيزي مي بيند و مي
يابد و اين گونه است كه به اين باور مي رسد كه: ما رايت شيئا الا و رايت الله
قبله و بعده و معه.(علي«ع») بنابراين هيچ عملي را بيرون از اراده و مشيت او نمي
بيند. با آن كه به اسباب طبيعي چنگ مي زند و بر اين باور است كه: ان الله يابي
ان تجري الامور الا في مجاريها و باسبابها؛ خداوند ابا دارد كه امور جز در
مجاري آن و به اسباب آن تحقق يابد؛ با اين همه بر اين باور است كه: ان الحكم
الا لله؛ يعني كه حكم نهايي و قضا و قدر جاري در كائنات، به اراده اوست.
با اين اعتقاد است كه توكل را اصل در زندگي خويش قرار
مي دهد و به عنوان باور خاص در حق خود مراعات مي دارد. اين كه در برخي از كتب
(فرهنگ قرآن؛ آيت الله هاشمي رفسنجاني و جمعي از محققان مركز فرهنگ و معارف
قرآن، ج 9 ص 289) از ايمان به عنوان بستر و زمينه اي براي توكل يادشده است به
اين معناست. در حقيقت ايمان مطلق مراد نيست بلكه مراد مرتبه اي از ايمان است كه
برخي از مومنان به آن مرتبه رسيده اند؛ نه اين كه هر ايماني موجب مي شود كه
فرد، اهل توكل شود و از آثار و تبعات آن بهره مند گردد. اين مطلب از آن جا
فهميده مي شود كه ايمان داراي مراتب تشكيكي است و هر مرتبه اي براي خود فوايدي
دارد كه در مرتبه ديگر يافت نمي شود.
از ديگر زمينه هايي كه براي ايجاد توكل در قرآن از آن ياد شده، بحث تسليم است
كه بيانگر مرتبه اي ايماني مي باشد. ايماني كه منظور و مراد در بحث توكل است،
ايماني تسليمي است. اين تسليم و مسلماني كه در آيه 84 سوره يونس از آن ياد شده
و خداوند مي فرمايد: اگر مسلمانيد توكل بر خدا داشته باشيد، تسليم محضي است كه
در فرد پديدار مي شود. اين گونه است كه مومن اهل تسليم محض مي تواند اهل توكل
باشد و از آثار توكل بهره مند گردد.
شرايط تحقق توكل
اگر بخواهيم به يك جمع بندي نسبت به آيات بحث توكل برسيم و به طور
موضوعي آن را تنظيم و دسته بندي كنيم بايد گفت آياتي كه به بحث از زمينه هاي
ايجادي توكل در انسان مي پردازد در حقيقت بيانگر شرايط تحقق آن هستند.
شرايطي كه بيانگر مرتبه اي از ايمان است و فرد مي بايست
به مرتبه اي برسد تا امكان تحقق توكل در وي فراهم شود. بنابراين با اين نگرش و
از اين زاويه به آيات مي نگريم.
از مهم ترين شرايط ايجاد توكل در انسان مومن اين است كه توجه به حاكميت خدا
داشته باشد. (هود آيه 56 و 123 و يوسف آيه 67) دومين شرط توجه به خالقيت خداست
(فرقان آيه 58 و 59و زمر آيه 38 و 62) همچنين توجه به ربوبيت (انعام آيه 102 و
اعراف آيه 89) و رزاقيت خدا (عنكبوت آيه 59و 60)، رحمت (ملك آيه 28و 29) و عزت
(انفال آيه 49) و كفايت الهي (آل عمران آيه 173)، مالكيت (نساء آيه 132) و مشيت
(اعراف آيه 89) و نظارت خداوندي (شعراء آيه 122)، ولايت (آل عمران آيه 122) و
هدايت گري خدا (ابراهيم آيه 14) و حقانيت هدف (نمل آيه 79) و حكمت خدا (انفال
آيه 49) و كسب مرتبه اي از تقوا (مائده آيه 11) و توفيق الهي (هود آيه 88) از
ديگر شرايط تحقق توكل است.
اين آيات اگر به دقت مورد توجه و ملاحظه قرار گيرد به
اين نتيجه كلي مي رسيم كه انسان براي رسيدن به مقام توكل مي بايست پيش از همه
وضعيت شناختي خود را بهبود بخشد و خدا را در جايگاه واقعي خودش ببيند و بپذيرد
و نيز جايگاه واقعي خود را بشناسد و از ضعف و ناتواني خود آگاه باشد. بداند كه
هرچه بداند از علم الهي بالاتر و برتر نيست و هرچه بتواند از توان الهي فراتر
نمي رود بنابراين مي بايست با اين شناخت و باور در عمل نشان دهد كه اهل مرتبه
اي از ايمان است كه مي تواند بر خدا توكل كند و او را وكيل خود قرار دهد. آن
گاه است كه اهل توكل شده و از فوايد توكل بهره مند گردد. بنابر اين آن چه در
برخي از كتب آمده معناي واحدي را بيان مي دارد و مي خواهد به انسان بفهماند كه
كدام مرتبه از ايمان شناختي و عمل موجب مي شود كه انسان به مقام توكل برسد.
موارد توكل
در چه اموري مي توان به خدا توكل كرد؟ اين پرسشي است كه بسيار مورد توجه همگان
قرار مي گيرد.
به نظر مي رسد كه انسان در همه امورش مي تواند توكل كند و خداوند را وكيل خود
گرداند. اما در قرآن برخي از امور به صورت مشخص به عنوان اموري كه مومنان بدان
توكل كرده و يا خداوند از مومنان خواسته است كه در آن موارد توكل كنند بيان شده
است. اين امور عبارتند از: اصلاح جامعه (هود آيه 88)؛ تبليغ و اجراي امور الهي
و رسالت (يونس آيه 71و...) صبر و تحمل اذيت و آزار (ابراهيم آيه 9و 12) تصميم
گيري هاي حساس و مهم و اعمال مديريت اجتماعي (آل عمران آيه 159) دفع توطئه و
مكر دشمنان (نساء آيه 81) جهاد با دشمنان (آل عمران آيه 122) جنگ رواني و شايعه
سازي دشمنان (آل عمران آيه 122و 123) روزي (طلاق آيه 2و 3) شرك ستيزي (هود آيه
55و 57) صلح و تصميم گيري درباره آن (انفال آيه 61) هجرت (نحل آيه 41و 42).
اين ها مواردي است كه در قرآن به صراحت درباره وجوب
توكل بر خداوند مطالب و دستورهاي وارد شده است ولي اين موارد به عنوان بيان خاص
است و انسان در همه موارد خرد و كلان مي تواند و بايد به خداوند توكل كند هرچند
كه در امور مهم و حساس به طور طبيعي اين نياز شدت مي يابد.
منبع:
روزنامه کیهان سه شنبه 22 آبان 1386