مقدمه
در قرآن مىخوانيم:
«لايتخذوا المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس
مِن الله فى شىء إلاّ أن تتقوا منهم تقةً و يحذركم الله نفسه و الى الله
المصير».2
همچنين فرمود: «من كفر بالله من بعد ايمانه إلاّ من اُكره و قلبه مطمئن
بالإيمان و لكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم».3
يكى از مباحث و مسائلى كه از ابعاد مختلف، نه تنها در مكتب حيات بخش اسلام
كه در ساير مكاتب انبيا و تمام گرايشها كه در دنيا توانستهاند امت و
جمعيتى را دور هم جمع كنند و بر آنها سيطره داشته باشند، يكى از اصول مسلم
نزد آنها «اصل تقيه» است. پس تقيه اختصاص به شيعه يا اختصاص به اسلام و يا
اختصاص به مكتب انبيا ندارد.
تقيه در لغت اسم مصدر است از باب اتّقى يتقى اتقاء و تقيةً و اسم مصدر
دلالت دارد بر ما حصل از معناى مصدرى كه حدث منتسب به فاعل باشد. از آن يك
معنايى حاصل مىشود كه ديگر انتساب به فاعل ندارد بلكه به نفس و حاصل حدث
دلالت دارد. مثل شتشو، گفتار و كردار. ريشه لغوى تقيه، لفيف و از ريشه
«وَقِىَ» مشتق است.
در اصطلاح، «تقيه عبارت است از تحفظ از شرّ دشمن در مقابل انجام دادن عملى
كه آن عمل مطابق ميل من نيست اما براى تحفظ از اضرار طرف مقابل و يا از شرّ
طرف مقابل آن عمل انجام مىپذيرد. كه به عمل انجام شده متقى به مىگويند».
مرحوم شيخ انصارى در مكاسب درباره تقيه مىفرمايند: تقيه عبارت است از تحفظ
از دشمن در مقابل انجام دادن عملى يا قولى كه آن عمل يا قول خلاف حق باشد.4
و لكن بسيارى از فقها اين قيد (خلاف حق بودن) را لازم نمىدانند. و
مىگويند گاهى فعلى مطابق ميل آدم نيست ولى طبق واقع هست، مثلاً منافقى كه
براى حفظ جانش و موقعيتش نماز مىخواند. اين نماز متقى به هست و مطابق ميل
او هم نيست، اما در عين حال فعل نماز خلاف حق نيست بلكه عين حق است. پس
مىتوانيم بگوييم چون منافق هم تقيه دارد، كافر هم تقيه دارد، اين خلاف حق
بودن شرط نيست.
انواع تقيه
براساس رواياتى كه در باره تقيه
وارد شده است با استفاده از دقتها و تحليلهاى عقلى تا كنون تقسيماتى براى
تقيه واقع شده است، از اولين تقسيمات، تقسيم شيخ مفيد است كه بر اساس احكام
پنجگانه تكليفى شكل گرفته است. ايشان تقيه را به پنج قسم واجب، مكروه،
مستحت، مباح و حرام تقسيم كرده است.5
تقسيم بندى شيخ مفيد در آثار بعد از او و از جمله در القواعد و الفوائد
شهيد اول نيز انجام شده است.6
مرحوم كاشف الغطاء در كتاب كشف الغطاء تقسيماتى را به اعتبار موضوع تقيه
مطرح نموده است.7
در بين فقيهان معاصر تقسيماتى گستردهترى نظير تقسيم تقيه به خوفى، اكراهى،
كتمانى و مداراتى بيان شده است.
«و در اين ميان شايد بتوان گفت يكى از گستردهترين تقسيم بندىهاى تقيه در
رسالة فى التقيه امام خمينى آورده شده است.8 كه در آن در آغاز تقيه از جهت
ذات به تقيه خوفى و مداراتى تقسيم شده و سپس تقسيمات تقيه از جهت تقيه
كننده (متقى) و تقيه شونده (المتقى منه) و مورد تقيه (المتقى فيه) بيان شده
است».9
يكى از تقسيم بندىهايى كه در مورد تقيه مىتوان انجام داد، تقسيم تقيه به
دو قسم فردى و سياسى است.
يك نوع تقيه آن است كه براى انسان در حالات خاص شرايطى به وجود آيد كه موجب
شود انسان برخلاف معتقد خود عمل كند كه به اين نوع تقيه تقيه فردى گفته
مىشود، اين نوع از تقيه غيرسياسى است. اما نوع دوم كه به آن تقيه سياسى يا
تقيه در امور اجتماعى و سياسى اطلاق مىشود، به اعتقاد من نود درصد رواياتى
كه در باب تقيه و اهميت آن وارد شده، مربوط به تقيه سياسى است گر چه در كتب
فقهى ما مورد مداقه و بحث مستوفا واقع نشده است ولى در روايات اخلاقى، از
آن بحث شده است. مثل تقوا كه به انواع تقواى سياسى و فردى تقسيم مىشود.
پس گاهى تقيه فردى است و گاهى تقيه در مسائل اجتماعى و خصوصاً در مسائل
سياسى اجتماعى است كه به خود حكومت و حاكميت بر مىگردد.
1) تقيه فردى
گاهى به تقيه از نظر فردى نگاه
مىكنيم، چرا كه انجام دادن، ترك كردن يا گفتن يا سكوت كردن بر طبق ميل طرف
مقابل تقيه است كه مطابق ميل نيست ولى انجام داده مىشود.
گاهى بحث از حكم تكليفى تقيه فردى است كه آيا تقيه واجب است يا حرام، مستحب
است يا مكروه و مباح و يا همه اينها؟ گاهى بحث اين است كه حكم وضعى تقيه
چيست؟ آيا فعل متقى به صحيح است يا باطل و فاسد؟ و اگر صحيح بود آيا تمام
آثار صحت بر او بار مىشود (يعنى يك فعل واقعى است)؟ يا آثارى كه به سبب
تقيه ترك شده است آنها فقظ بر آن بار مىشود و ساير آثار تقيه بر آن بار
نمىشود؟ مثلاً اگر كسى ناچار شود وضوى خود را مثل عامه بگيرد آيا اين وضو
هم جايز است تكليفاً و هم صحيح است، وضعاً و اگر شرايط تقيه بر طرف شد و با
همان وضو بخواهد نماز بخواند آيا نماز صحيح هست يا نيست؟ يا اين كه آثارى
كه در زمان تقيه بر آن مترتب شده است آن آثار صحيح است و اين وضو نيازى به
اعاده ندارد و يا نماز قضاء ندارد؟ در اين صورت تمام آثار صحت بر اين عمل
بار نمىشود؟
حكم تكليفى تقيه: از نظر حكم تكليفى، چون تقيه فعلى است از افعال مكلف، و
قهراً هر فعلى از افعال مكلف داخل در احكام تكليفيه خمسه مىشود از اين رو،
مىتوانيم بگوييم تقيه واجب، تقيه حرام، تقيه مستحب، تقيه مكروه و تقيه
مباح وجود دارد.10
اما تقيه واجب، اگر فعل متقى به از امورى است كه شرع مقدس بر آن الزام كرده
و فرموده است واجب است آن را رعايت كنيد. در اين صورت، هر امرى كه موجب
انجام گرفتن يك فعل الزام آور باشد، آن فعل هم بر ما واجب است، مثلاً حفظ
جان ما واجب است. حال اگر حفظ جان متوقف است بر اين كه نماز را متكتفاً
(دست بسته) بخوانيم يا فلان عمل را بر طبق نظر مخالفان انجام دهيم، قهراً
آن فعل هم واجب مىشود چون «مالايمكن و مالميتحصّل الواجب الا به» آنهم
واجب است.
اما درباره تقيه مستحب، اين مثال را مىتوان زد كه در مسجد الحرام پشت سر
عامى نماز به جماعت خوانده شود. كسى كه در اين نماز جماعت شركت كنيد مطابق
برخى روايات، گويا پشت سر پيامبرصلى الله عليه وآله به نماز ايستاده است.
اينجا تقيه مداراتى هست و مُرجح دارد. لذا مستحب است.
اما تقيه مباح، تقيه مباح آنست كه هم مىتوانيد تقيه بكنيد و هم تقيه
نكيند؛ مثل اقسام رواياتى كه در باب احكام تقيه مداراتى وارد شده است. تقيه
مداراتى رعايتش واجب نيست، مانند اين كه مىتوانيد در نماز جماعت مسجد
الحرام پشت سر عامى شركت كنيد و نيز مىتوانيد در خانه نماز را بخوانيد.
البته نكته شايان ذكر اين كه اگر ولىّ امر به حكم ثانوى حكم كرد كه در خانه
نماز نخوانيد بايد در جماعت شركت كرد. اينجا حكم حكومتى است و رعايت او
لازم است.
تقيه مكروه: مثلاً اميرالمؤمنينعليه السلام در بالاى منبر فرمودند زود
باشد شما را مجبور كنند كه مرا سبّ بكنيد. اگر شما را مجبور كردند مرا سبّ
كنيد، و زود باشد كه به شما امر كنند كه از من تبرّى جوييد (كانّه بگوييد
على با اسلام سروكار ندارد) «و إنّى أشهد أن لا اله إلا الله و أشهد أنّ
محمداً رسول الله...».11 در اين صورت برخى از فقها فرمودهاند نبايد برائت
بجوييد و حتماً بايد تاپاى جان بايستيد؛ اما برخى از فقها معتقدند چون
اميرالمؤمنينعليه السلام بين سبّ و برائت تفصيل قائل شدهاند از اين تفصيل
معلوم مىشود كه اين تقيه مورد پسند اميرالمؤمنين نيست و اينجا نبايد از
اميرالمؤمنين برائت بجوييم و لو حرمت از آن استفاده نشود.
تقيه حرام: در روايات آمده است كه همه جا تقيه هست إلاّ در دم12(خون) اگر
پاى خون مسلمان به ميان آمد تقيه حرام است و نبايد مسلمانى دست خود را به
خون مسلمان ديگر آلوده كند هر چند به كشتن خودش منجر شود.
يا در بعضى از روايات آمده كه «إلاّ المسح على الخفين»؛13 اگر شما ناچار
شديد به اين كه روى كفش مسح كنيد نه به بشره پا، در اين صورت نبايد تقيه
بكنيد. چون نماز بالاترين سمبل عبوديت خداست. حال اگر بنا باشد از اهميت
بيفتد به حدّى كه انسان بخواهد روى كفشى كه معلوم نيست از پوست حيوان حلال
گوشت است يا حرام گوشت مسح كند، در اين صورت تقيه جايز نيست، و يا در برخى
روايات درباره شرب نبيذ آمده كه در حال تقيه جايز است ولى كراهت دارد.
حكم وضعى تقيه: از نظر حكم وضعى، مىتوانيم بگوييم فعل متقى به صحيح واقعى
است. اگر به ادله تقيه مراجعه كنيم استفاده مىشود14 كه فعل متقىبه مرضى
شارع و مأمور به شارع است و شارع به آن امر كرده است. ظاهرش اين است كه
آنچه انجام گرفته مأمور به است و وقتى امتثال امر شد، مىگويند امتثال امر
مقتضى اِجزا است. پس عملى را كه انجام دادهايم مجزى از واقع است. خصوصاً
ادّلهاى كه در باب تقيه وارد شده،15 ناظر به ادّله اوليه است. خداوند يك
جا مىفرمايد نماز بخوانيد (نماز واقعى)، جاى ديگر مىگويد وقتى لازم شد
تقيه كنيد، بابش واسع است در هر مرحلهاى كه باشد خداوند ثواب مىدهد. لذا
اين روايات ناظر به آن روايات است كه احكام اوليه را بيان مىكنند و نتيجه
نظارت هم حكومت است.
آنچنانكه شيخ انصارى در مكاسب گفتهاست، در اصول تخصيص و تخصص و حكومت و
ورود هست و برخى از روايات بر روايات ديگر حاكميت اوليه دارند، يعنى اين
روايات در حالتى است كه نه تخصص است و نه تخصيص، بلكه برزخ بين تخصص و
تخصيص است. تخصص يعنى اين كه يك موردى را از تحت حكم مورد ديگرى خارج كينم،
مثل اين كه بگوييم «جائنى القوم الا زيد». زيد را از حكم قوم خارج كردهايم
در حالى كه زيد جزء قوم است. تخصص يعنى اين كه از اول از تحت عام خارج بوده
است، مثل مستثناى منقطع.
در اين جا مرحوم شيخ انصارى مىفرمايد:16 برخى از روايات ناظر به روايات
اوليه هستند، و آن روايات اوليه را تفسير مىكنند، و نتيجه تفسير روايات،
يا توسعه است و يا تضييق؛ مثلاً مىگويد: «اذا شك الرجل بين الثلاث و
الأربع يبنى على الأربع» ولى در مقابل مىگويد: «لاشك لكثير الشك». اين
«لاشك» به «إذا شك الرجل» نظر دارد و آن را تفسير مىكند؛ يعنى كسى بايد
بنا را بر چهار ركعت بگذارد كه كثيرالشك نباشد. چرا كه كثير الشك حكم ديگرى
دارد؛ لذا موضوع را تضييق مىكند. به عبارت ديگر از اول غير از اين بوده كه
نوعى تخصص است، ولى تخصص حقيقى نيست، بلكه تخصص تعبدى است و شارع گفته است
كه اين كار را بكن؛
گاهى هم نتيجه تفسير و روايات توسعه است؛ مثلاً مىگويد نماز بايد با طهارت
از حدث و خبث باشد بعد مىگويد «الطواف حول الكعبة صلاة» كه توسعه مىدهد
صلات را، يعنى يكى از مصاديق صلات را هم بيان مىكند.
بنابر اين نتيجه حكومت يك تخصيص است اما نه خروج حكمى، بلكه خروج موضوعى يا
توسعه موضوعى يك نوع تخصص است؛ يعنى نه خروج حقيقى بلكه خروج تعبدى است.
در اين صورت، بر ادله اوليه حكومت دارند و شارع هم به آن امر كرده است و
امر شارع هم مقتضى اجزا است كه نه قضا مىخواهد و نه اعاده، و تمام شرايط و
آثار وضعى نيز بر اين عمل بار مىشود.
علاوه بر اين روايات عامه وجود دارد، مثل حديث رفع «رفع عن امتى تسعه...
يكى از مواردى كه رفع شده «ما اضطروا اليه» است پيامبرصلى الله عليه وآله
فرمود: خداوند حكم اضطرارى را برداشته است؛ حالا در علم اصول بحث شده است
كه آيا جميع آثار آن را برداشته يا عقوبت را برداشته است و يا اثر مناسب هر
چيزى را؟ البته آنچه به ذهن مىرسد اين است كه تمام آثار را برداشته است؛
يعنى اگر فعلى در حال اضطرار انجام شد هيچ اثرى براى آن باقى نمىماند،
يعنى احتياج به اعاده و تكرار و قضا ندارد. پس عموم ادله رفع چون نفى جنس
مىكند با برداشتن جميع آثار مناسب است.
بنابراين به كمك ادله مىتوانيم استفاده كنيم كه فعلى كه در حال تقيه انجام
گرفته است وظيفه واقعى و تكليف واقعى است و قهراً امتثال امر هم موجب و
مقتضى اجزاست.
2) تقيه سياسى
در روايات
عمده ادلهاى كه در باب تقيه
وارد شده مربوط به قسم دوم از تقيه است. اين كه در برخى از روايات آمده كه
«التقية ترس المؤمن؛17 تقيه سپر مؤمن است»، سپر چيزى است كه در ميدان جنگ
به كار مىرود، نه اين كه به عنوان زينت به ديوار نصب كنند. پس معلوم
مىشود جنگ و نبردى هست و انسان براى اين كه از گزند دشمن مصون و محفوظ
بماند احتياج به سپر دارد.
مقام معظم رهبرى در بحثهايى در قبل از انقلاب تقيه را به صورت جالبى معنا
مىكردند و مىفرمودند: «تقيه يك نوع نعل وارونه زدن است»، چرا كه سابقاً
وقتى كه مىخواستند به ميدان جنگ بروند هلالى نعل اسبها را وارونه مىزدند
تا دشمن فكر كند سپاه از طرف ديگر رفته است.
رواياتى در باب تقيه هست كه مىگويند: «لادين لمن لاتقية له»،18 راجع به
اين نوع از تقيه است و إلاّ نگفتهاند كسى كه «لايعلمون» يا «مااكرهوا
عليه» را رعايت نكرد دين ندارد، بلكه مربوط به تقيه سياسى است.
يا در روايت ديگر كه از جابر نقل شده است كه مىگويد: «امام باقرعليه
السلام 210 هزار روايت به من آموختند و فرمودند: لعنت خدا بر تو باد اگر
هفتاد هزار روايت را تا بنىمروان قدرت را در دست دارند. براى كسى نقل كنى،
و هفتاد هزار روايت را اگر تا آخر عمر نقل كنى ملعون هستى و هفتاد هزار هم
اختيار داريد». اين 210 هزار روايت قطعاً يك سلسله مسائلى است كه با تار و
پود شيعه سروكار دارد و نه روايات اخلاقى و شكيات و سهويات.
يا روايت ديگرى هست كه «كسى كه سرّ ما را فاش كرد و اضاعه كرد از ما نيست و
ما از او بىزاريم شما او را شيعه ندانيد».19
تمام اين روايات مربوط به مسائل حكومتى است كه ائمهعليهم السلام به آن
اهميت بسيارى مىدادند، چرا كه اگر اسلام بخواهد پر و بال پيدا كند و نقش
ايفا كند زير سايه حكومت حق مىتواند به اين اهداف برسد؛ لذا ائمه براى
رسيدن به اين هدف دقتها و ريزه كارىهاى عجيبى را انجام دادهاند. از طرفى
قرآن مىگويد شما بايد دستگاه ظالم را بيگانه به حساب بياوريد: «المتر الى
الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك يريدون ان
يتحاكموا الى الطاغوت و قد أمروا أن يكفرو به»؛20 يعنى به من خبر بده از آن
جماعتى كه حكميت، قضاوت، دادرسى، فريادرسى را به طاغوت دادهاند، در حالى
كه اينها امر شدهاند كه به طاغوت كفر بورزند يعنى آن را بيگانه به حساب
بياورند و آن را دور ازاين مسائل بدانند.
يا رواياتى كه در همين باب هست، مانند رجوع به حكام جور. ائمهعليهم السلام
از طرفى نهى كردهاند كه در مسائل خود به حكام جور مراجعه كنيم تا خودمان
مزه حكومت را بچشيم و تمرين كنيم و براى آينده نزديك خودمان را آماده كنيم.
در هر شهرى يك نفر را معين كرده بودند كه مردم در مرافعات و منازعات و
خصومات به آنها مراجعه كنند. حتى پول نزد آنها گذاشته بودند براى آن كه
آنجا كه لازم است مصالحه كنند و نگذارند پاى شيعيان به دادگاههاى ظالمانه
باز شود، چون مىخواستند كه شيعه بداند كه اينها براى رفع مخاصمات و
منازعات آنها اهليت و شايستگى ندارند؛ از طرف ديگر، در روايات ديگرى امامان
شيعه هر كدام براى خود بابى انتخاب كرده بودند كه مردم در اين گونه مسائل
به آنها مراجعه كنند؛ مثلاً معلى ابن خنيس، يكى از اصحاب امام صادقعليه
السلام است كه تمام دخل و خرجها و حساب و كتابها و تمام ارتباطات امام
پيش معلى بود كه وقتى معلى را دستگير كردند و هر چه فشار وارد كردند كه
اسرار را فاش كند و بگويد كه با چه كسى در حكومت يا خارج حكومت سروكار
دارند گفت تازنده باشم و اين قرار داد زير پاى من باشد تا پاى مرا قطع
نكنيد پا از روى آن بر نمىدارم.
يا گاهى امامان ما براى اين كه اصحاب آنها از شر دشمن مصون بمانند آنها را
قدح و ذمّ مىكردند. در مجالس عمومى مثلاً محمد بن زراره مىگويد خدمت امام
صادق بودم، به مناسبتى كسى از پدرم صحبت كرد، امام صادقعليه السلام شروع
كردند از زراره انتقاد كردن و مذمت كردن كه ما را با زراره چه كار، من با
او كارى ندارم، من از كارهاى او راضى نيستم. كه محمد بن زراره مىگويد من
خيلى ناراحت شدم، وقتى مجلس خلوت شد. از امام صادقعليه السلام سؤال كردم
مگر از پدر من گناهى سر زده است؟ حضرت فرمود نه بلكه سلام خدا بر زراره باد
و سلام پيامبر خدا بر زراره باد سلام ما اهل بيت بر زراره باد، مثل زراره
در بين شيعيان ما مثل كشتى است كه حضرت موسى و خضر بر آن سوار شدند او كشتى
اين امت و جمعيت است و حضرت خضر براى اينكه اصل كشتى از سرقت مصون بماند
چند قطعه تخته از آن كشتى را سوراخ كرد. من الآن اگر از پدرت در اين مجلس
مذمت كردم، دشمن خيال مىكند زراره با من ارتباط ندارد و زراره مصون
مىماند.تمام اين روايات در باب تقيه سياسى است.
تقيه سياسى در
آيات قرآن
در قرآن هم در باب تقيه سياسى
دهها آيه وجود دارد. از جمله داستان اصحاب كهف: «ام حسبت أن اصحاب الكهف و
الرقيم كانوا من آياتنا عجبا... نحن نقص عليك نبأهم بالحق إنهم فتية آمنو
بربهم وزدناهم هدى و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و
الارض لن ندعوا من دونه الهاً لقد قلنا اذاً شططاً».21
در روايات داريم كه اصحاب كهف زنار مىبستند و در مجلس آنها شركت مىكردند؛
اما يك روز كه همه جمع بودند و بايد اظهار وجود مىكردند ايستادند و
اينجاست كه خداوند مىفرمايد: «و ربطنا على قلوبهم»؛ يعنى ما دلهاى آنها
را به ريسمان محبت خود گره زديم و به خود متصل كرديم تا در مقابل آنها
بايستند و بگويند: «ربنا ربّ السموات و الأرض»، اين تقيه سياسى است، يعنى
اين كه انسان ده سال يا بيشتر با يك قومى معاشرت كند تا روزى كه حساسترين
روزهاست بيايد موضع خود را بيان كند.
يا در سوره يس خداوند متعال مىفرمايد: «و اضرب لهم مثلاً اصحاب القرية اذ
جاءَها المرسلون اذ أرسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث».22 دو نفر
پيامبر آمدند و يك پيغمبر هم از شهر بود و به آنها اضافه شد و گفتند: «إنا
اليكم مرسلون». در اينجا خداوند مىگويد ما به آن يك نفر قناعت نكرديم
بلكه «و جاء من اقصى المدينه رجل»؛ مرد ديگرى آمد و گفت چرا پيامبرانى كه
شما را به خدا دعوت مىكنند مىخواهيد آزار بدهيد. اگر اينها كاذباند
فعليه كذبه، اگر اينها صادق هستند «يحبكم بنصر الذى يعدكم».
يا درباره مؤمن آل فرعون خداوند مىفرمايد: «و قال رجل مؤمن من آل فرعون
يكتم ايمانه»؛23 او ايمان خود را كتمان كرده و افشا نكرده بود؛ ولى بعداً
كه مصلحت ديد اظهار حق كرد. يا درباره حضرت ابراهيم وقتى از او دعوت كردند
در روز عيد كه از شهر خارج شود، «فنظر نظرة فى النجوم فقال إنّى سقيم».24
اينجا حضرت تقيه كرد. تقيهاش براى اين نبود كه در مراسم شركت نكند، بلكه
ابراهيم پى يك روزى مىگشت كه اين بتكده را خالى از بت بان ببيند و با تبر
به جان خدايان بيفتد و اين كار را كرد و گفت بت بزرگ آنها را كشته است، هر
چند ابراهيم را به آتش افكندند. اما قرآن مىگويد: «ثم مكثوا على رؤوسهم و
قالوا لقد علمتم ما هؤلاء ينطقون»، يعنى باطن و وجدان آنها را بيدار مىكند
و به آنها رشد مىدهد.
نتيجهگيرى
يكى از اقسام تقيه كه مورد
اهتمام ائمهعليهم السلام بوده است و در طول 250 سال همه امامان روى آن بيش
از همه مسائل سرمايهگذارى كردهاند تقيه سياسى است؛ يعنى دنبال كردن مسائل
اساسى و اصلى، منتهى با طى كردن راهى كه آن راه از دشمن مخفى باشد و چه
اصحابى بودهاند كه در طول 250 سال يك جا نشد كسى كه امامعليه السلام او
را باب و واسطه معرفى كرده است افشاگرى كند و راز شيعه را بر ملا كند.
خوب اگر بخواهند حكومت بكنند بايد جنگ هم داشته باشند و امامان شيعه جنگ هم
داشتهاند و اصحاب و بنىالزهراء(س) كه در طول دوران امامت هر كدام بعد از
ديگرى با دشمن مىجنگيدند و لو به حسب ظاهر اين جنگها موفق نبوده است، اما
همين قدر براى آنها بس بود كه يك دلهره و يك اضطراب و وحشت در جان دشمنان
بيفتد و نخواهند آنچه در باطل دارند بيرون بريزند. از اين رو مىبينيم هر
چه به زمان غيبت امام زمان (عج) نزديك مىشويم بر عِده و عُده و جمعيت شيعه
افزوده مىشود تا كار به جايى مىرسد كه امام يازدهمعليه السلام در آن
روايت معروف مىفرمايد: علايم مؤمن پنج چيز است: «التقيه باليمين الجهر
ببسم الله الرحمن الرحيم و زيارة الاربعين، و الصلاة احدى و خمسين و تعفير
الجبين». يعنى اگر شيعه بخواهد خودش را به ديگران نشان بدهد. ديگر جاى ترس
نيست، ديگر گذشت زمانى كه در شهر سامره يك نفر شيعه كه جرأت نمىكرد بگويد
من شيعهام، اما حالا يك مرتبه 60 % مردم انگشتر در دست راست دارند و اين
از علامات مختص شيعه است كه اينان يك اطمينان ظاهرى پيدا مىكنند و دشمن
نيز حساب ديگرى باز مىكند و نمىتواند عكس العمل شديد نشان بدهد. يا در
خصوص بسم الله الرحمن الرحيم كه امامعليه السلام مىفرمايد: «قاتلهم الله
لقد اعدوا على اعظم الآيه من كتاب الله فتر كوها أو فسرقوها»؛ خدا اينها
را بكشد كه اعظم آيات قرآن را يا در نماز ترك كردند و جزء قرآن نمىدانستند
يا گفتند اين آيات جزء قرآن نيست و اين يك تيمن و تبرك حال بنده است، چه در
نماز اخفاتيه و چه در نماز جهريه. لذا اگر واقعاً در نماز جهريه بسم الله
گفته معلوم مىشود كه شيعه يك موقعيت و مكانت خاصى پيدا كرده است، يا تعفير
الجبين، يعنى روى خاك سجده بكند و اثرش در جبين آشكار باشد كه بدين معناست
كه من شيعه هستم، و يا زيارة الاربعين در شرايطى كه متوكل عباسى در زمان
امام هادىعليه السلام به درك واصل شده و شرايط زمان متوكل حاكم نيست. لذا
شيعهها احتياج دارند به اين كه در محلى بروند تبادل نظر كنند و نيرو
بگيرند و الهام بگيرند و از طرف ديگر، نماز احدى و خمسين، كه شيعه از هر
كسى براى اينكه سنّت پيغمبر را احيا كند برتر و بالاتر است.
موارد ديگرى هم هست از جمله اين كه وقتى على بن يقطين به ملاقات امام هفتم
آمده و ابراهيم جمّال حضور داشت، امام هفتم او را راه نداد. يا اين كه خدمت
امام صادقعليه السلام مىآيد آن حضرت پرخاش مىكند، زيرا مىگويند وى وقتى
وارد مسجد مىشود اگر يكى از شيعيان به او سلام مىكند جواب سلام او را
نمىدهد و به حال خودش مشغول است و سرش را بر نمىگرداند. آنگاه حضرت
مىفرمايد: اگر ما گفتيم تقيه را رعايت كنيد نه اين كه به طور كلى رابطه
محبتآميز برادرى و رفاقتى بين شما ترك شود.
لذا ائمهعليهم السلام توانستهاند با استفاده از تقيه به اين معنايى كه
بيان شد، خدمات شايانى به اسلام و شيعه كنند؛ لذا بعد از امام يازدهم پنجاه
سال بيشتر طول نكشيد كه اولين حكومت و دولت شيعه در تاريخ اسلام به نام آل
بويه شكل گرفت. آل بويه اولين جمعيتى بودند كه در زمان غيبت صغرا به حكومت
رسيدند و قصه عاشورا و علم و عزادارى راه انداختند. در اين مقطع شيعه
توانست در عالم اسلام جاى پاى خودش را باز كند و اين وضعيت ادامه پيدا كرد
تا اينكه خداوند اين توفيق و سيادت و نعمت خود را بر عبد صالح و شايسته
خود حضرت امام - قدسسره - ارزانى داشت كه توانست براى اولين بار حكومت را
از هر جهت حكومت شيعى و حكومت فقيه بر امور را تأسيس كند و بحمد الله هر
روز هم شاهد ثمرات و بارورىهاى آن هستيم. چند مطلب ديگر باقى مانده است كه
در اينجا به اختصار مورد اشاره قرا مىگيرند:
اول، كتمان سرّ: عناوين ديگرى مثل كتمان السرّ و يا آيه شريفه «يا ايها
الذين آمنوا لاتتخدوا بطانة من دونكم...».25 را هم از جهاتى مىتوانيم به
تقيه ربط بدهيم. اگر اين اسرار مربوط به مسائل حكومتى باشد، قطعاً داخل در
عنوان تقيه مىشود؛ البته مسائل امنيتى غير از تقيه است چرا كه عنوان ديگرى
است. اگر كسى بخواهد آستر بيگانه بخود بگيرد مقدمهاى مىشود براى اين كه
اسرار فاش شود، لذا وارد در عنوان تقيه مىشود.
دوم، شبهه توجيهگرى: كسانى كه تقيه را توجيه گرى مىدانند اينها تقيه را
نفهميدهاند، چرا كه وقتى به مكتب انبيا هم مراجعه مىكنيم، تقيه يكى از
مسائلى بوده كه «قياساتها معها» است. الآن در هر دولتى هم اينجورى است؛
مثلاً دولتى مثل آمريكا هم گاهى تقيه مىكند و مىگويد وارد نجف و كربلا
نمىشويم. لذا گاهى لازم است انسان به سبب ملاحظاتى كوتاه بيايد. اين كوتاه
آمدن براى اين كه فايده بيشترى دارد انجام مىشود و توجيهگرى نيست؛ لذا در
باب تقيه، ائمهعليهم السلام با وجود تأكيدى كه روى تقيه دارند، اما وقتى
خون مسلمانى در بين باشند تقيه را حرام مىدانند. حضرت امام - قدس سره - هم
در شرايطى تقيه را حرام دانست؛ على رغم مخالفتهايى كه وجود داشت و كسانى
بودند كه مىگفتند اگر خون مسلمانى بخواهد بريزد بايد تقيه شود.
سوم، تزاحم اهم و مهم: يكى از مسائلى كه در اسلام بايد مورد توجه باشد
تزاحم اهم و مهم است كه براساس آن، مهم بايد فداى اهم شود. اگر اساس اسلام
در خطر بود و براى حفظ اسلام به كشته شدن چندين هزار نفر نياز بود، چون چند
سال بعد جاى كشته شدهها پرخواهد شد و بدل دارد، لذا لازم است اسلام حفظ
بشود؛ ولى اگر اسلام از بين برود بدل ندارد. اما اگر فرعى از اسلام براى
مدتها بخواهد تعطيل شود اين ضررى به اصل اسلام نمىزند لذا گاهى مسائلى به
عنوان اولى حرام است، ولى به عنوان ثانوى جايز مىشود و وقتى قانون شود
واجب مىشود. البته در مسائل فردى هم تزاحم پيش مىآيد؛ مثلاً اگر بنا باشد
يك پيامبر اولوالعزم كشته شود يا فرد ديگرى، نبايد پيامبر اولوالعزم كشته
شود.
از ديدگاه حضرت امام(ره) در مسائل حكومت اسلامى اصل حكومت از اهم مسائل است
كه اهميت آن مبتنى بر روايات است. وقتى اصل ولايت و حكومت در خطر باشد اگر
با هر كدام از فروع دين بخواهد تزاحم پيدا كند قهراً مسأله حكومت اهم است،
لذا فروع از باب تقيه فداى اصل حكومت مىشود.
چهارم، تقيه مداراتى اعم است: به حسب ظاهر روايات تقيه مداراتى از مصاديق
تقيه سياسى است ولى مىتواند از مصاديق تقيه فردى هم باشد و لذا مىگويند
اگر كسى يك بار در نماز جماعت مسجد الحرام شركت نكرد نمىگويند او شيعه
است، ولى وقتى مقيد به عدم شركت در مجامع عامه بود، احتمال شيعه بودن او
پيش مىآيد و لذا لازم است تقيه كند. از اين جهت از مصاديق تقيه فردى
مىشود، ولى با توجه به روايات باب تقيه كه اهميت تقيه را بيان كردهاند،
اگر تأكيد براى تقيه فردى باشد على القاعده بايد جزء تقيه سياسى باشد.
پنجم، مبناى تقيه هم عقل است هم شرع: مبناى مسأله تقيه در اسلام هم عقل است
و هم شرع. اگر روايات و آيات قرآن در باب تقيه نبود، باز هم بر اساس حكم
عقل بايد تقيه را رعايت كنيم. تقيه مسألهاى است كه عقل هر كس آن را
مىپذيرد، در مقابل جمود را نمىپذيرد.
علاوه بر عقل، مبناى عقلا هم بر اين مسأله دلالت دارد.
بنابراين هم دليل عرفى، هم دليل عقلى و هم دليل نقلى بر رعايت تقيه در
شرايط خاص وجود دارد. به لحاظ دلايل نقلى علاوه بر مواردى كه ذكر شد،
مصاديق فراوانى در تاريخ اسلام وجود دارد. در موضوعاتى مثل دريافت خمس و
زكات توسط ائمهعليهم السلام و يا در مسائل قضاوت و حتى در موارد تقيه
غيرمجزى امامان معصومعليهم السلام به آن تن دادهاند. در برخى روايات آمده
است كه فرمودهاند: اگر روزه ماه رمضان را افطار كنم و بعد از ماه رمضان
قضا را به جا بياورم برايم بهتر است از اين كه از روزه امساك كنم و گردنم
زده شود.
در سيره حضرت امام(ره) هم حتى بعد از انقلاب مواردى از تقيه هست، از جمله
اين كه حضرت امام فرمودند: «با رياست جمهورى بنىصدر مخالف بودم و سكوت
كردم» و يا با دولت موقت مخالف بودند و يا اين كه با قائم مقامى آقاى
منتظرى مخالف بودند ولى وقتى مجلس خبرگان او را انتخاب كردند ايشان سكوت
كردند و يا درباره ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر حضرت امام(ره) به نظر
كارشناسان عمل كردند.
نكته مهمى كه در اين مسأله وجود دارد اين است كه برخى از علماء كه روحيه
انقلابى و ظرفيت ندارند در مورد شرايط تقيه اختلاف نظر دارند، چه در انقلاب
اسلامى ايران و چه در صدر اسلام هم اينگونه بوده است. در رواياتى حضرت
مىفرمايد: «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لكفره؛ اگر ابوذر مىدانست در
قلب سلمان چيست او را تكفير مىكرد». در حالى كه سلمان و ابوذر هر دو شاگرد
پيامبر گرامى اسلام بودهاند؛ و لكن سلمان ظرفيت بالايى داشته است و ابوذر
ظرفيت سلمان را نداشت و نمىتوانست اسرارى كه سلمان مىدانست و تحمل مىكرد
را تحمل كند.