تقيه سياسى

حجت الاسلام ‏محى‏الدين فاضل ‏هرندى(1)


مقدمه
در قرآن مى‏خوانيم:
«لايتخذوا المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس مِن الله فى شى‏ء إلاّ أن تتقوا منهم تقةً و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير».2
همچنين فرمود: «من كفر بالله من بعد ايمانه إلاّ من اُكره و قلبه مطمئن بالإيمان و لكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم».3
يكى از مباحث و مسائلى كه از ابعاد مختلف، نه تنها در مكتب حيات بخش اسلام كه در ساير مكاتب انبيا و تمام گرايش‏ها كه در دنيا توانسته‏اند امت و جمعيتى را دور هم جمع كنند و بر آنها سيطره داشته باشند، يكى از اصول مسلم نزد آنها «اصل تقيه» است. پس تقيه اختصاص به شيعه يا اختصاص به اسلام و يا اختصاص به مكتب انبيا ندارد.
تقيه در لغت اسم مصدر است از باب اتّقى يتقى‏ اتقاء و تقيةً و اسم مصدر دلالت دارد بر ما حصل از معناى مصدرى كه حدث منتسب به فاعل باشد. از آن يك معنايى حاصل مى‏شود كه ديگر انتساب به فاعل ندارد بلكه به نفس و حاصل حدث دلالت دارد. مثل شتشو، گفتار و كردار. ريشه لغوى تقيه، لفيف و از ريشه «وَقِىَ» مشتق است.
در اصطلاح، «تقيه عبارت است از تحفظ از شرّ دشمن در مقابل انجام دادن عملى كه آن عمل مطابق ميل من نيست اما براى تحفظ از اضرار طرف مقابل و يا از شرّ طرف مقابل آن عمل انجام مى‏پذيرد. كه به عمل انجام شده متقى‏ به مى‏گويند». مرحوم شيخ انصارى در مكاسب درباره تقيه مى‏فرمايند: تقيه عبارت است از تحفظ از دشمن در مقابل انجام دادن عملى يا قولى كه آن عمل يا قول خلاف حق باشد.4 و لكن بسيارى از فقها اين قيد (خلاف حق بودن) را لازم نمى‏دانند. و مى‏گويند گاهى فعلى مطابق ميل آدم نيست ولى طبق واقع هست، مثلاً منافقى كه براى حفظ جانش و موقعيتش نماز مى‏خواند. اين نماز متقى به هست و مطابق ميل او هم نيست، اما در عين حال فعل نماز خلاف حق نيست بلكه عين حق است. پس مى‏توانيم بگوييم چون منافق هم تقيه دارد، كافر هم تقيه دارد، اين خلاف حق بودن شرط نيست.

انواع تقيه
براساس رواياتى كه در باره تقيه وارد شده است با استفاده از دقت‏ها و تحليل‏هاى عقلى تا كنون تقسيماتى براى تقيه واقع شده است، از اولين تقسيمات، تقسيم شيخ مفيد است كه بر اساس احكام پنجگانه تكليفى شكل گرفته است. ايشان تقيه را به پنج قسم واجب، مكروه، مستحت، مباح و حرام تقسيم كرده است.5
تقسيم بندى شيخ مفيد در آثار بعد از او و از جمله در القواعد و الفوائد شهيد اول نيز انجام شده است.6
مرحوم كاشف الغطاء در كتاب كشف الغطاء تقسيماتى را به اعتبار موضوع تقيه مطرح نموده است.7
در بين فقيهان معاصر تقسيماتى گسترده‏ترى نظير تقسيم تقيه به خوفى، اكراهى، كتمانى و مداراتى بيان شده است.
«و در اين ميان شايد بتوان گفت يكى از گسترده‏ترين تقسيم بندى‏هاى تقيه در رسالة فى التقيه امام خمينى آورده شده است.8 كه در آن در آغاز تقيه از جهت ذات به تقيه خوفى و مداراتى تقسيم شده و سپس تقسيمات تقيه از جهت تقيه كننده (متقى) و تقيه شونده (المتقى منه) و مورد تقيه (المتقى فيه) بيان شده است».9
يكى از تقسيم بندى‏هايى كه در مورد تقيه مى‏توان انجام داد، تقسيم تقيه به دو قسم فردى و سياسى است.
يك نوع تقيه آن است كه براى انسان در حالات خاص شرايطى به وجود آيد كه موجب شود انسان برخلاف معتقد خود عمل كند كه به اين نوع تقيه تقيه فردى گفته مى‏شود، اين نوع از تقيه غيرسياسى است. اما نوع دوم كه به آن تقيه سياسى يا تقيه در امور اجتماعى و سياسى اطلاق مى‏شود، به اعتقاد من نود درصد رواياتى كه در باب تقيه و اهميت آن وارد شده، مربوط به تقيه سياسى است گر چه در كتب فقهى ما مورد مداقه و بحث مستوفا واقع نشده است ولى در روايات اخلاقى، از آن بحث شده است. مثل تقوا كه به انواع تقواى سياسى و فردى تقسيم مى‏شود.
پس گاهى تقيه فردى است و گاهى تقيه در مسائل اجتماعى و خصوصاً در مسائل سياسى اجتماعى است كه به خود حكومت و حاكميت بر مى‏گردد.

1) تقيه فردى
گاهى به تقيه از نظر فردى نگاه مى‏كنيم، چرا كه انجام دادن، ترك كردن يا گفتن يا سكوت كردن بر طبق ميل طرف مقابل تقيه است كه مطابق ميل نيست ولى انجام داده مى‏شود.
گاهى بحث از حكم تكليفى تقيه فردى است كه آيا تقيه واجب است يا حرام، مستحب است يا مكروه و مباح و يا همه اين‏ها؟ گاهى بحث اين است كه حكم وضعى تقيه چيست؟ آيا فعل متقى به صحيح است يا باطل و فاسد؟ و اگر صحيح بود آيا تمام آثار صحت بر او بار مى‏شود (يعنى يك فعل واقعى است)؟ يا آثارى كه به سبب تقيه ترك شده است آنها فقظ بر آن بار مى‏شود و ساير آثار تقيه بر آن بار نمى‏شود؟ مثلاً اگر كسى ناچار شود وضوى خود را مثل عامه بگيرد آيا اين وضو هم جايز است تكليفاً و هم صحيح است، وضعاً و اگر شرايط تقيه بر طرف شد و با همان وضو بخواهد نماز بخواند آيا نماز صحيح هست يا نيست؟ يا اين كه آثارى كه در زمان تقيه بر آن مترتب شده است آن آثار صحيح است و اين وضو نيازى به اعاده ندارد و يا نماز قضاء ندارد؟ در اين صورت تمام آثار صحت بر اين عمل بار نمى‏شود؟

حكم تكليفى تقيه: از نظر حكم تكليفى، چون تقيه فعلى است از افعال مكلف، و قهراً هر فعلى از افعال مكلف داخل در احكام تكليفيه خمسه مى‏شود از اين رو، مى‏توانيم بگوييم تقيه واجب، تقيه حرام، تقيه مستحب، تقيه مكروه و تقيه مباح وجود دارد.10
اما تقيه واجب، اگر فعل متقى به از امورى است كه شرع مقدس بر آن الزام كرده و فرموده است واجب است آن را رعايت كنيد. در اين صورت، هر امرى كه موجب انجام گرفتن يك فعل الزام آور باشد، آن فعل هم بر ما واجب است، مثلاً حفظ جان ما واجب است. حال اگر حفظ جان متوقف است بر اين كه نماز را متكتفاً (دست بسته) بخوانيم يا فلان عمل را بر طبق نظر مخالفان انجام دهيم، قهراً آن فعل هم واجب مى‏شود چون «مالايمكن و مالم‏يتحصّل الواجب الا به» آن‏هم واجب است.
اما درباره تقيه مستحب، اين مثال را مى‏توان زد كه در مسجد الحرام پشت سر عامى نماز به جماعت خوانده شود. كسى كه در اين نماز جماعت شركت كنيد مطابق برخى روايات، گويا پشت سر پيامبرصلى الله عليه وآله به نماز ايستاده است. اينجا تقيه مداراتى هست و مُرجح دارد. لذا مستحب است.
اما تقيه مباح، تقيه مباح آنست كه هم مى‏توانيد تقيه بكنيد و هم تقيه نكيند؛ مثل اقسام رواياتى كه در باب احكام تقيه مداراتى وارد شده است. تقيه مداراتى رعايتش واجب نيست، مانند اين كه مى‏توانيد در نماز جماعت مسجد الحرام پشت سر عامى شركت كنيد و نيز مى‏توانيد در خانه نماز را بخوانيد. البته نكته شايان ذكر اين كه اگر ولىّ امر به حكم ثانوى حكم كرد كه در خانه نماز نخوانيد بايد در جماعت شركت كرد. اينجا حكم حكومتى است و رعايت او لازم است.
تقيه مكروه: مثلاً اميرالمؤمنين‏عليه السلام در بالاى منبر فرمودند زود باشد شما را مجبور كنند كه مرا سبّ بكنيد. اگر شما را مجبور كردند مرا سبّ كنيد، و زود باشد كه به شما امر كنند كه از من تبرّى جوييد (كانّه بگوييد على با اسلام سروكار ندارد) «و إنّى أشهد أن لا اله إلا الله و أشهد أنّ محمداً رسول الله...».11 در اين صورت برخى از فقها فرموده‏اند نبايد برائت بجوييد و حتماً بايد تاپاى جان بايستيد؛ اما برخى از فقها معتقدند چون اميرالمؤمنين‏عليه السلام بين سبّ و برائت تفصيل قائل شده‏اند از اين تفصيل معلوم مى‏شود كه اين تقيه مورد پسند اميرالمؤمنين نيست و اين‏جا نبايد از اميرالمؤمنين برائت بجوييم و لو حرمت از آن استفاده نشود.
تقيه حرام: در روايات آمده است كه همه جا تقيه هست إلاّ در دم‏12(خون) اگر پاى خون مسلمان به ميان آمد تقيه حرام است و نبايد مسلمانى دست خود را به خون مسلمان ديگر آلوده كند هر چند به كشتن خودش منجر شود.
يا در بعضى از روايات آمده كه «إلاّ المسح على الخفين»؛13 اگر شما ناچار شديد به اين كه روى كفش مسح كنيد نه به بشره پا، در اين صورت نبايد تقيه بكنيد. چون نماز بالاترين سمبل عبوديت خداست. حال اگر بنا باشد از اهميت بيفتد به حدّى كه انسان بخواهد روى كفشى كه معلوم نيست از پوست حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت مسح كند، در اين صورت تقيه جايز نيست، و يا در برخى روايات درباره شرب نبيذ آمده كه در حال تقيه جايز است ولى كراهت دارد.

حكم وضعى تقيه: از نظر حكم وضعى، مى‏توانيم بگوييم فعل متقى به صحيح واقعى است. اگر به ادله تقيه مراجعه كنيم استفاده مى‏شود14 كه فعل متقى‏به مرضى شارع و مأمور به شارع است و شارع به آن امر كرده است. ظاهرش اين است كه آنچه انجام گرفته مأمور به است و وقتى امتثال امر شد، مى‏گويند امتثال امر مقتضى اِجزا است. پس عملى را كه انجام داده‏ايم مجزى از واقع است. خصوصاً ادّله‏اى كه در باب تقيه وارد شده،15 ناظر به ادّله اوليه است. خداوند يك جا مى‏فرمايد نماز بخوانيد (نماز واقعى)، جاى ديگر مى‏گويد وقتى لازم شد تقيه كنيد، بابش واسع است در هر مرحله‏اى كه باشد خداوند ثواب مى‏دهد. لذا اين روايات ناظر به آن روايات است كه احكام اوليه را بيان مى‏كنند و نتيجه نظارت هم حكومت است.
آنچنان‏كه شيخ انصارى در مكاسب گفته‏است، در اصول تخصيص و تخصص و حكومت و ورود هست و برخى از روايات بر روايات ديگر حاكميت اوليه دارند، يعنى اين روايات در حالتى است كه نه تخصص است و نه تخصيص، بلكه برزخ بين تخصص و تخصيص است. تخصص يعنى اين كه يك موردى را از تحت حكم مورد ديگرى خارج كينم، مثل اين كه بگوييم «جائنى القوم الا زيد». زيد را از حكم قوم خارج كرده‏ايم در حالى كه زيد جزء قوم است. تخصص يعنى اين كه از اول از تحت عام خارج بوده است، مثل مستثناى منقطع.
در اين جا مرحوم شيخ انصارى مى‏فرمايد:16 برخى از روايات ناظر به روايات اوليه هستند، و آن روايات اوليه را تفسير مى‏كنند، و نتيجه تفسير روايات، يا توسعه است و يا تضييق؛ مثلاً مى‏گويد: «اذا شك الرجل بين الثلاث و الأربع يبنى على الأربع» ولى در مقابل مى‏گويد: «لاشك لكثير الشك». اين «لاشك» به «إذا شك الرجل» نظر دارد و آن را تفسير مى‏كند؛ يعنى كسى بايد بنا را بر چهار ركعت بگذارد كه كثيرالشك نباشد. چرا كه كثير الشك حكم ديگرى دارد؛ لذا موضوع را تضييق مى‏كند. به عبارت ديگر از اول غير از اين بوده كه نوعى تخصص است، ولى تخصص حقيقى نيست، بلكه تخصص تعبدى است و شارع گفته است كه اين كار را بكن؛
گاهى هم نتيجه تفسير و روايات توسعه است؛ مثلاً مى‏گويد نماز بايد با طهارت از حدث و خبث باشد بعد مى‏گويد «الطواف حول الكعبة صلاة» كه توسعه مى‏دهد صلات را، يعنى يكى از مصاديق صلات را هم بيان مى‏كند.
بنابر اين نتيجه حكومت يك تخصيص است اما نه خروج حكمى، بلكه خروج موضوعى يا توسعه موضوعى يك نوع تخصص است؛ يعنى نه خروج حقيقى بلكه خروج تعبدى است.
در اين صورت، بر ادله اوليه حكومت دارند و شارع هم به آن امر كرده است و امر شارع هم مقتضى اجزا است كه نه قضا مى‏خواهد و نه اعاده، و تمام شرايط و آثار وضعى نيز بر اين عمل بار مى‏شود.
علاوه بر اين روايات عامه وجود دارد، مثل حديث رفع «رفع عن امتى تسعه... يكى از مواردى كه رفع شده «ما اضطروا اليه» است پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند حكم اضطرارى را برداشته است؛ حالا در علم اصول بحث شده است كه آيا جميع آثار آن را برداشته يا عقوبت را برداشته است و يا اثر مناسب هر چيزى را؟ البته آنچه به ذهن مى‏رسد اين است كه تمام آثار را برداشته است؛ يعنى اگر فعلى در حال اضطرار انجام شد هيچ اثرى براى آن باقى نمى‏ماند، يعنى احتياج به اعاده و تكرار و قضا ندارد. پس عموم ادله رفع چون نفى جنس مى‏كند با برداشتن جميع آثار مناسب است.
بنابراين به كمك ادله مى‏توانيم استفاده كنيم كه فعلى كه در حال تقيه انجام گرفته است وظيفه واقعى و تكليف واقعى است و قهراً امتثال امر هم موجب و مقتضى اجزاست.

2) تقيه سياسى در روايات
عمده ادله‏اى كه در باب تقيه وارد شده مربوط به قسم دوم از تقيه است. اين كه در برخى از روايات آمده كه «التقية ترس المؤمن؛17 تقيه سپر مؤمن است»، سپر چيزى است كه در ميدان جنگ به كار مى‏رود، نه اين كه به عنوان زينت به ديوار نصب كنند. پس معلوم مى‏شود جنگ و نبردى هست و انسان براى اين كه از گزند دشمن مصون و محفوظ بماند احتياج به سپر دارد.
مقام معظم رهبرى در بحث‏هايى در قبل از انقلاب تقيه را به صورت جالبى معنا مى‏كردند و مى‏فرمودند: «تقيه يك نوع نعل وارونه زدن است»، چرا كه سابقاً وقتى كه مى‏خواستند به ميدان جنگ بروند هلالى نعل اسب‏ها را وارونه مى‏زدند تا دشمن فكر كند سپاه از طرف ديگر رفته است.
رواياتى در باب تقيه هست كه مى‏گويند: «لادين لمن لاتقية له»،18 راجع به اين نوع از تقيه است و إلاّ نگفته‏اند كسى كه «لايعلمون» يا «مااكرهوا عليه» را رعايت نكرد دين ندارد، بلكه مربوط به تقيه سياسى است.

يا در روايت ديگر كه از جابر نقل شده است كه مى‏گويد: «امام باقرعليه السلام 210 هزار روايت به من آموختند و فرمودند: لعنت خدا بر تو باد اگر هفتاد هزار روايت را تا بنى‏مروان قدرت را در دست دارند. براى كسى نقل كنى، و هفتاد هزار روايت را اگر تا آخر عمر نقل كنى ملعون هستى و هفتاد هزار هم اختيار داريد». اين 210 هزار روايت قطعاً يك سلسله مسائلى است كه با تار و پود شيعه سروكار دارد و نه روايات اخلاقى و شكيات و سهويات.
يا روايت ديگرى هست كه «كسى كه سرّ ما را فاش كرد و اضاعه كرد از ما نيست و ما از او بى‏زاريم شما او را شيعه ندانيد».19
تمام اين روايات مربوط به مسائل حكومتى است كه ائمه‏عليهم السلام به آن اهميت بسيارى مى‏دادند، چرا كه اگر اسلام بخواهد پر و بال پيدا كند و نقش ايفا كند زير سايه حكومت حق مى‏تواند به اين اهداف برسد؛ لذا ائمه براى رسيدن به اين هدف دقت‏ها و ريزه كارى‏هاى عجيبى را انجام داده‏اند. از طرفى قرآن مى‏گويد شما بايد دستگاه ظالم را بيگانه به حساب بياوريد: «الم‏تر الى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد أمروا أن يكفرو به»؛20 يعنى به من خبر بده از آن جماعتى كه حكميت، قضاوت، دادرسى، فريادرسى را به طاغوت داده‏اند، در حالى كه اينها امر شده‏اند كه به طاغوت كفر بورزند يعنى آن را بيگانه به حساب بياورند و آن را دور ازاين مسائل بدانند.

يا رواياتى كه در همين باب هست، مانند رجوع به حكام جور. ائمه‏عليهم السلام از طرفى نهى كرده‏اند كه در مسائل خود به حكام جور مراجعه كنيم تا خودمان مزه حكومت را بچشيم و تمرين كنيم و براى آينده نزديك خودمان را آماده كنيم. در هر شهرى يك نفر را معين كرده بودند كه مردم در مرافعات و منازعات و خصومات به آنها مراجعه كنند. حتى پول نزد آنها گذاشته بودند براى آن كه آن‏جا كه لازم است مصالحه كنند و نگذارند پاى شيعيان به دادگاه‏هاى ظالمانه باز شود، چون مى‏خواستند كه شيعه بداند كه اينها براى رفع مخاصمات و منازعات آنها اهليت و شايستگى ندارند؛ از طرف ديگر، در روايات ديگرى امامان شيعه هر كدام براى خود بابى انتخاب كرده بودند كه مردم در اين گونه مسائل به آنها مراجعه كنند؛ مثلاً معلى ابن خنيس، يكى از اصحاب امام صادق‏عليه السلام است كه تمام دخل و خرج‏ها و حساب و كتاب‏ها و تمام ارتباطات امام پيش معلى بود كه وقتى معلى را دستگير كردند و هر چه فشار وارد كردند كه اسرار را فاش كند و بگويد كه با چه كسى در حكومت يا خارج حكومت سروكار دارند گفت تازنده باشم و اين قرار داد زير پاى من باشد تا پاى مرا قطع نكنيد پا از روى آن بر نمى‏دارم.

يا گاهى امامان ما براى اين كه اصحاب آنها از شر دشمن مصون بمانند آنها را قدح و ذمّ مى‏كردند. در مجالس عمومى مثلاً محمد بن زراره مى‏گويد خدمت امام صادق بودم، به مناسبتى كسى از پدرم صحبت كرد، امام صادق‏عليه السلام شروع كردند از زراره انتقاد كردن و مذمت كردن كه ما را با زراره چه كار، من با او كارى ندارم، من از كارهاى او راضى نيستم. كه محمد بن زراره مى‏گويد من خيلى ناراحت شدم، وقتى مجلس خلوت شد. از امام صادق‏عليه السلام سؤال كردم مگر از پدر من گناهى سر زده است؟ حضرت فرمود نه بلكه سلام خدا بر زراره باد و سلام پيامبر خدا بر زراره باد سلام ما اهل بيت بر زراره باد، مثل زراره در بين شيعيان ما مثل كشتى است كه حضرت موسى و خضر بر آن سوار شدند او كشتى اين امت و جمعيت است و حضرت خضر براى اين‏كه اصل كشتى از سرقت مصون بماند چند قطعه تخته از آن كشتى را سوراخ كرد. من الآن اگر از پدرت در اين مجلس مذمت كردم، دشمن خيال مى‏كند زراره با من ارتباط ندارد و زراره مصون مى‏ماند.تمام اين روايات در باب تقيه سياسى است.

تقيه سياسى در آيات قرآن
در قرآن هم در باب تقيه سياسى ده‏ها آيه وجود دارد. از جمله داستان اصحاب كهف: «ام حسبت أن اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا... نحن نقص عليك نبأهم بالحق إنهم فتية آمنو بربهم وزدناهم هدى و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الهاً لقد قلنا اذاً شططاً».21

در روايات داريم كه اصحاب كهف زنار مى‏بستند و در مجلس آنها شركت مى‏كردند؛ اما يك روز كه همه جمع بودند و بايد اظهار وجود مى‏كردند ايستادند و اين‏جاست كه خداوند مى‏فرمايد: «و ربطنا على قلوبهم»؛ يعنى ما دل‏هاى آنها را به ريسمان محبت خود گره زديم و به خود متصل كرديم تا در مقابل آنها بايستند و بگويند: «ربنا ربّ السموات و الأرض»، اين تقيه سياسى است، يعنى اين كه انسان ده سال يا بيشتر با يك قومى معاشرت كند تا روزى كه حساس‏ترين روزهاست بيايد موضع خود را بيان كند.

يا در سوره يس خداوند متعال مى‏فرمايد: «و اضرب لهم مثلاً اصحاب القرية اذ جاءَها المرسلون اذ أرسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث».22 دو نفر پيامبر آمدند و يك پيغمبر هم از شهر بود و به آنها اضافه شد و گفتند: «إنا اليكم مرسلون». در اين‏جا خداوند مى‏گويد ما به آن يك نفر قناعت نكرديم بلكه «و جاء من اقصى المدينه رجل»؛ مرد ديگرى آمد و گفت چرا پيامبرانى كه شما را به خدا دعوت مى‏كنند مى‏خواهيد آزار بدهيد. اگر اينها كاذب‏اند فعليه كذبه، اگر اينها صادق هستند «يحبكم بنصر الذى يعدكم».

يا درباره مؤمن آل فرعون خداوند مى‏فرمايد: «و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه»؛23 او ايمان خود را كتمان كرده و افشا نكرده بود؛ ولى بعداً كه مصلحت ديد اظهار حق كرد. يا درباره حضرت ابراهيم وقتى از او دعوت كردند در روز عيد كه از شهر خارج شود، «فنظر نظرة فى النجوم فقال إنّى سقيم».24 اين‏جا حضرت تقيه كرد. تقيه‏اش براى اين نبود كه در مراسم شركت نكند، بلكه ابراهيم پى يك روزى مى‏گشت كه اين بتكده را خالى از بت بان ببيند و با تبر به جان خدايان بيفتد و اين كار را كرد و گفت بت بزرگ آنها را كشته است، هر چند ابراهيم را به آتش افكندند. اما قرآن مى‏گويد: «ثم مكثوا على رؤوسهم و قالوا لقد علمتم ما هؤلاء ينطقون»، يعنى باطن و وجدان آنها را بيدار مى‏كند و به آنها رشد مى‏دهد.

نتيجه‏گيرى
يكى از اقسام تقيه كه مورد اهتمام ائمه‏عليهم السلام بوده است و در طول 250 سال همه امامان روى آن بيش از همه مسائل سرمايه‏گذارى كرده‏اند تقيه سياسى است؛ يعنى دنبال كردن مسائل اساسى و اصلى، منتهى با طى كردن راهى كه آن راه از دشمن مخفى باشد و چه اصحابى بوده‏اند كه در طول 250 سال يك جا نشد كسى كه امام‏عليه السلام او را باب و واسطه معرفى كرده است افشاگرى كند و راز شيعه را بر ملا كند.

خوب اگر بخواهند حكومت بكنند بايد جنگ هم داشته باشند و امامان شيعه جنگ هم داشته‏اند و اصحاب و بنى‏الزهراء(س) كه در طول دوران امامت هر كدام بعد از ديگرى با دشمن مى‏جنگيدند و لو به حسب ظاهر اين جنگ‏ها موفق نبوده است، اما همين قدر براى آنها بس بود كه يك دلهره و يك اضطراب و وحشت در جان دشمنان بيفتد و نخواهند آنچه در باطل دارند بيرون بريزند. از اين رو مى‏بينيم هر چه به زمان غيبت امام زمان (عج) نزديك مى‏شويم بر عِده و عُده و جمعيت شيعه افزوده مى‏شود تا كار به جايى مى‏رسد كه امام يازدهم‏عليه السلام در آن روايت معروف مى‏فرمايد: علايم مؤمن پنج چيز است: «التقيه باليمين الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم و زيارة الاربعين، و الصلاة احدى و خمسين و تعفير الجبين». يعنى اگر شيعه بخواهد خودش را به ديگران نشان بدهد. ديگر جاى ترس نيست، ديگر گذشت زمانى كه در شهر سامره يك نفر شيعه كه جرأت نمى‏كرد بگويد من شيعه‏ام، اما حالا يك مرتبه 60 % مردم انگشتر در دست راست دارند و اين از علامات مختص شيعه است كه اينان يك اطمينان ظاهرى پيدا مى‏كنند و دشمن نيز حساب ديگرى باز مى‏كند و نمى‏تواند عكس العمل شديد نشان بدهد. يا در خصوص بسم الله الرحمن الرحيم كه امام‏عليه السلام مى‏فرمايد: «قاتلهم الله لقد اعدوا على اعظم الآيه من كتاب الله فتر كوها أو فسرقوها»؛ خدا اين‏ها را بكشد كه اعظم آيات قرآن را يا در نماز ترك كردند و جزء قرآن نمى‏دانستند يا گفتند اين آيات جزء قرآن نيست و اين يك تيمن و تبرك حال بنده است، چه در نماز اخفاتيه و چه در نماز جهريه. لذا اگر واقعاً در نماز جهريه بسم الله گفته معلوم مى‏شود كه شيعه يك موقعيت و مكانت خاصى پيدا كرده است، يا تعفير الجبين، يعنى روى خاك سجده بكند و اثرش در جبين آشكار باشد كه بدين معناست كه من شيعه هستم، و يا زيارة الاربعين در شرايطى كه متوكل عباسى در زمان امام هادى‏عليه السلام به درك واصل شده و شرايط زمان متوكل حاكم نيست. لذا شيعه‏ها احتياج دارند به اين كه در محلى بروند تبادل نظر كنند و نيرو بگيرند و الهام بگيرند و از طرف ديگر، نماز احدى و خمسين، كه شيعه از هر كسى براى اين‏كه سنّت پيغمبر را احيا كند برتر و بالاتر است.

موارد ديگرى هم هست از جمله اين كه وقتى على بن يقطين به ملاقات امام هفتم آمده و ابراهيم جمّال حضور داشت، امام هفتم او را راه نداد. يا اين كه خدمت امام صادق‏عليه السلام مى‏آيد آن حضرت پرخاش مى‏كند، زيرا مى‏گويند وى وقتى وارد مسجد مى‏شود اگر يكى از شيعيان به او سلام مى‏كند جواب سلام او را نمى‏دهد و به حال خودش مشغول است و سرش را بر نمى‏گرداند. آنگاه حضرت مى‏فرمايد: اگر ما گفتيم تقيه را رعايت كنيد نه اين كه به طور كلى رابطه محبت‏آميز برادرى و رفاقتى بين شما ترك شود.

لذا ائمه‏عليهم السلام توانسته‏اند با استفاده از تقيه به اين معنايى كه بيان شد، خدمات شايانى به اسلام و شيعه كنند؛ لذا بعد از امام يازدهم پنجاه سال بيشتر طول نكشيد كه اولين حكومت و دولت شيعه در تاريخ اسلام به نام آل بويه شكل گرفت. آل بويه اولين جمعيتى بودند كه در زمان غيبت صغرا به حكومت رسيدند و قصه عاشورا و علم و عزادارى راه انداختند. در اين مقطع شيعه توانست در عالم اسلام جاى پاى خودش را باز كند و اين وضعيت ادامه پيدا كرد تا اين‏كه خداوند اين توفيق و سيادت و نعمت خود را بر عبد صالح و شايسته خود حضرت امام - قدس‏سره - ارزانى داشت كه توانست براى اولين بار حكومت را از هر جهت حكومت شيعى و حكومت فقيه بر امور را تأسيس كند و بحمد الله هر روز هم شاهد ثمرات و بارورى‏هاى آن هستيم. چند مطلب ديگر باقى مانده است كه در اينجا به اختصار مورد اشاره قرا مى‏گيرند:

اول، كتمان سرّ: عناوين ديگرى مثل كتمان السرّ و يا آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا لاتتخدوا بطانة من دونكم...».25 را هم از جهاتى مى‏توانيم به تقيه ربط بدهيم. اگر اين اسرار مربوط به مسائل حكومتى باشد، قطعاً داخل در عنوان تقيه مى‏شود؛ البته مسائل امنيتى غير از تقيه است چرا كه عنوان ديگرى است. اگر كسى بخواهد آستر بيگانه بخود بگيرد مقدمه‏اى مى‏شود براى اين كه اسرار فاش شود، لذا وارد در عنوان تقيه مى‏شود.

دوم، شبهه توجيه‏گرى: كسانى كه تقيه را توجيه گرى مى‏دانند اينها تقيه را نفهميده‏اند، چرا كه وقتى به مكتب انبيا هم مراجعه مى‏كنيم، تقيه يكى از مسائلى بوده كه «قياساتها معها» است. الآن در هر دولتى هم اينجورى است؛ مثلاً دولتى مثل آمريكا هم گاهى تقيه مى‏كند و مى‏گويد وارد نجف و كربلا نمى‏شويم. لذا گاهى لازم است انسان به سبب ملاحظاتى كوتاه بيايد. اين كوتاه آمدن براى اين كه فايده بيشترى دارد انجام مى‏شود و توجيه‏گرى نيست؛ لذا در باب تقيه، ائمه‏عليهم السلام با وجود تأكيدى كه روى تقيه دارند، اما وقتى خون مسلمانى در بين باشند تقيه را حرام مى‏دانند. حضرت امام - قدس سره - هم در شرايطى تقيه را حرام دانست؛ على رغم مخالفت‏هايى كه وجود داشت و كسانى بودند كه مى‏گفتند اگر خون مسلمانى بخواهد بريزد بايد تقيه شود.

سوم، تزاحم اهم و مهم: يكى از مسائلى كه در اسلام بايد مورد توجه باشد تزاحم اهم و مهم است كه براساس آن، مهم بايد فداى اهم شود. اگر اساس اسلام در خطر بود و براى حفظ اسلام به كشته شدن چندين هزار نفر نياز بود، چون چند سال بعد جاى كشته شده‏ها پرخواهد شد و بدل دارد، لذا لازم است اسلام حفظ بشود؛ ولى اگر اسلام از بين برود بدل ندارد. اما اگر فرعى از اسلام براى مدت‏ها بخواهد تعطيل شود اين ضررى به اصل اسلام نمى‏زند لذا گاهى مسائلى به عنوان اولى حرام است، ولى به عنوان ثانوى جايز مى‏شود و وقتى قانون شود واجب مى‏شود. البته در مسائل فردى هم تزاحم پيش مى‏آيد؛ مثلاً اگر بنا باشد يك پيامبر اولوالعزم كشته شود يا فرد ديگرى، نبايد پيامبر اولوالعزم كشته شود.

از ديدگاه حضرت امام(ره) در مسائل حكومت اسلامى اصل حكومت از اهم مسائل است كه اهميت آن مبتنى بر روايات است. وقتى اصل ولايت و حكومت در خطر باشد اگر با هر كدام از فروع دين بخواهد تزاحم پيدا كند قهراً مسأله حكومت اهم است، لذا فروع از باب تقيه فداى اصل حكومت مى‏شود.

چهارم، تقيه مداراتى اعم است: به حسب ظاهر روايات تقيه مداراتى از مصاديق تقيه سياسى است ولى مى‏تواند از مصاديق تقيه فردى هم باشد و لذا مى‏گويند اگر كسى يك بار در نماز جماعت مسجد الحرام شركت نكرد نمى‏گويند او شيعه است، ولى وقتى مقيد به عدم شركت در مجامع عامه بود، احتمال شيعه بودن او پيش مى‏آيد و لذا لازم است تقيه كند. از اين جهت از مصاديق تقيه فردى مى‏شود، ولى با توجه به روايات باب تقيه كه اهميت تقيه را بيان كرده‏اند، اگر تأكيد براى تقيه فردى باشد على القاعده بايد جزء تقيه سياسى باشد.

پنجم، مبناى تقيه هم عقل است هم شرع: مبناى مسأله تقيه در اسلام هم عقل است و هم شرع. اگر روايات و آيات قرآن در باب تقيه نبود، باز هم بر اساس حكم عقل بايد تقيه را رعايت كنيم. تقيه مسأله‏اى است كه عقل هر كس آن را مى‏پذيرد، در مقابل جمود را نمى‏پذيرد.

علاوه بر عقل، مبناى عقلا هم بر اين مسأله دلالت دارد.
بنابراين هم دليل عرفى، هم دليل عقلى و هم دليل نقلى بر رعايت تقيه در شرايط خاص وجود دارد. به لحاظ دلايل نقلى علاوه بر مواردى كه ذكر شد، مصاديق فراوانى در تاريخ اسلام وجود دارد. در موضوعاتى مثل دريافت خمس و زكات توسط ائمه‏عليهم السلام و يا در مسائل قضاوت و حتى در موارد تقيه غيرمجزى امامان معصوم‏عليهم السلام به آن تن داده‏اند. در برخى روايات آمده است كه فرموده‏اند: اگر روزه ماه رمضان را افطار كنم و بعد از ماه رمضان قضا را به جا بياورم برايم بهتر است از اين كه از روزه امساك كنم و گردنم زده شود.

در سيره حضرت امام(ره) هم حتى بعد از انقلاب مواردى از تقيه هست، از جمله اين كه حضرت امام فرمودند: «با رياست جمهورى بنى‏صدر مخالف بودم و سكوت كردم» و يا با دولت موقت مخالف بودند و يا اين كه با قائم مقامى آقاى منتظرى مخالف بودند ولى وقتى مجلس خبرگان او را انتخاب كردند ايشان سكوت كردند و يا درباره ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر حضرت امام(ره) به نظر كارشناسان عمل كردند.

نكته مهمى كه در اين مسأله وجود دارد اين است كه برخى از علماء كه روحيه انقلابى و ظرفيت ندارند در مورد شرايط تقيه اختلاف نظر دارند، چه در انقلاب اسلامى ايران و چه در صدر اسلام هم اين‏گونه بوده است. در رواياتى حضرت مى‏فرمايد: «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لكفره؛ اگر ابوذر مى‏دانست در قلب سلمان چيست او را تكفير مى‏كرد». در حالى كه سلمان و ابوذر هر دو شاگرد پيامبر گرامى اسلام بوده‏اند؛ و لكن سلمان ظرفيت بالايى داشته است و ابوذر ظرفيت سلمان را نداشت و نمى‏توانست اسرارى كه سلمان مى‏دانست و تحمل مى‏كرد را تحمل كند.


پى ‏نوشتها:
1. استاد حوزه علميه قم.
2. آل عمران(3) آيه 28 «افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند. و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او به كلى از خدا گسسته مى‏شود) مگر اين كه از آنها بپرهيزيد و به خاطر هدف‏هاى مهم‏ترى تقيه كنيد) خداوند شما را از (نافرمانى) خود برحذر مى‏دارد، و باز گشت شما به سوى خداست».
3. نحل(56) آيه 106: «كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند، به جز آنها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است. آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشودند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمى در انتظارشان است.
4. الشيخ مرتضى انصارى(ره)، المكاسب (قم: چاپخانه مهر (مطبوعات دينى) 1366 (چاپ قديم) ص 320. در رسالة فى التقيه قال «المراد هنا التحفظ عن ضرر الغير بموافقته فى قول او فعل مخالف للحق».
5. ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، (شيخ مفيد) مصنفات الشيخ المفيد(اوائل المقالات) - (قم: المؤتمر العالمى، 1413ق ) بمناسبة ذكرى الالفية للفقيه، ص 126 - 135.
6. ابو عبدالله شمس الدين محمد بن جمال الدين مكى (شهيد اول) القواعد و الفوائد فى‏الفقه و الاصول و العربية، تحقيق: سيد عبدالهادى حكيم (قم: مكتبة المفيد، بى‏تا) ج‏2، ص 157، قاعده‏208.
7. جعفر كاشف القطاء، كشف القطاء (بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا) چاپ سنگى، ص 61 - 62.
8. روح الله موسوى خمينى، الرسائل، (تشتمل على مباحث اللاضرر و الاستصحاب و التعادل و التراجيح و الاجتهاد و التقليد و التقيه، تذييلات، مجتبى طهران (قم: مؤسسه اسماعيليان، بى‏تا) ج‏3، ص 174 - 175.
9. نعمت الله صفرى، نقش تقيه در استنباط، ص 203.
10. همان، ص 32، «و اما الكلام فى حكمها التكليفى».
11. محمد بن حسن حر عاملى، وسايل الشيعه (قم: موسسه آل البيت لاحياء التراث) چاپ دوم، ص 225.
12. همان، ص 234، ح 2 (باب عدم جواز التقيه فى الدم).
13. همان، ص 215، ح 3.
14. شيخ مرتضى انصارى، المكاسب (قم: چاپخانه مهر (مطبوعات دينى) 1366) ص 320 (اما المقام الثانى).
15. مجموعه روايات درباره تقيه در وسايل الشيعه جلد 16 از باب 24 تا 33؛ و در سفينة البحار، شيخ عباس قمى، دارالاسوه، جلد 8، ص 562 تا 570 و برخى روايات در كتاب المكاسب شيخ مرتضى انصارى چاپ قديم، ص 330، (رسالة فى التقيه ذكر شده است).
16. پيشين، ص 323 (والفرض هنا بيان انه...)
17. شيخ عباس قمى، سفينة البحار (قم: دارالاسوه، للطباعة و النشر 1414 ه ق) ج‏8، ص 562 (باب التقية و المداراة).
18. همان، ص 563.
19. محمد بن حسن حر عاملى، وسايل الشيعه، پيشين، ص 235 - 237 (باب وجوب كتم الذين عن غيراهله مع التقيه).
20. نساء (4) آيه 60 «آيا نديدى كسانى را كه گمان مى‏كنند به آنچه برتو و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده‏اند ولى مى‏خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند، با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. اما شيطان مى‏خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه‏هاى دور دستى بيفكند».
21. كهف (18) آيه 9 - 13 و 14.
22. يس (36) آيه 13 - 14.
23. مؤمن (40) آيه 28.
24. صافات (37) آيه 88 و 89.
25. آل عمران (3) آيه 118 «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد. محرم اسرارى از غيرخود انتخاب نكنيد. آنها از هر گونه شر و فسادى درباره شما كوتاهى نمى‏كنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد. نشانه‏هاى دشمنى آنها از دهان و كلامشان آشكار شده و آنچه در دل‏هاى آنها پنهان مى‏دارند از آن مهم‏تر است. ما آيات و راه‏هاى پيشگيرى از شر آنها را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.


منبع: فصلنامه علوم سياسى ، شماره 25