شرافت و كرامت انسان به اين است كه خود و خدايش را بشناسد
و بداند هدف از خلقت چيست و آفت ها و موانع سر راه تكامل كدامند؟ و با سعى و
تلاش فكرى و عملى به سوى قله كمال پرواز نمايد. وى در اين خصوص نياز به الگو
دارد, چرا كه انسان در ذات وجود خود, در جست و جوى اسوه و الگو است و الگوپذير
است, ولى او بايد از اين ميان الگويى بيابد كه به راستى صادق و حقيقى است و
چنين چيزى تنها در مكتب انبيا و امامان(ع) يافت مى شود و از نظر ما چهارده
معصوم(ع) عالى ترين اسوه و راهنما و الگويند و قطعا پيروى فكرى و عملى از آن ها
سبب رستگارى و پيروزى در دنيا و آخرت است. قرآن در مورد الگو قرار دادن پيامبر
اسلام(ص) مى فرمايد: (لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه)(1) قطعا براى شما در
زندگى رسول خدا(ص) سرمشق و الگوى نيكويى خواهد بود.
پيامبر اكرم(ص) پس از خود حضرت زهرا(س) حضرت على(ع) و
امامان معصوم(ع) را الگوى كامل معرفى فرموده است; اينك بر آنيم از اين اقيانوس
عميق, سازنده و بالنده قطره هايى برداريم و با سيرى در سيره پاك و نورانى
چهارده معصوم(ع) توشه هايى جمع كنيم كه عامل مهمى براى سعادت ما در دنيا و آخرت
است ، سخن را با تشريح همين خصلت آغاز مى نماييم ; اميد است بهره كافى و شافى
ببريم.
معناى عزت
عزت و عزيز در لغت به معناى قدرت شكست ناپذيرى است.(2) در قرآن 92 بار خداوند
با صفت ((عزيز)) ياد شده است كه ذات پاكش شكست ناپذير مطلق است. عزت در مورد
انسان نيز از همين ريشه سرچشمه مى گيرد و به معناى حفظ آبرو و شخصيت و عدم كرنش
و دريوزگى در برابر صاحبان زر و زور و تزوير است كه يك نوع شكست ناپذيرى در
برابر آن ها و هرگونه امور ذلت بار است.
در اين جا به موضوعى كه بيش تر بايد توجه شود مرزشناسى
است, چرا كه مرز بين بعضى از خصلت هاى ارزشى و ضد ارزشى بسيار باريك و ظريف
است, لذا بايد آن ها را تشخيص داد تا به جاى ارزش, ضد ارزش و به عكس انجام
نشود; مثلا بعضى بر اثر ناآگاهى عزت را با تكبر اشتباه مى كنند, يا به جاى عزت
به وادى تكبر مى افتند و يا به جاى تواضع, كارهاى ذلت بار انجام مى دهند.
از اين رو روايت شده يكى از ناآگاهان به امام حسين(ع) عرض كرد: در روش تو نوعى
تكبر مى بينم, آن حضرت در پاسخ به او فرمود: ((بل فى عزه; بلكه در من عزت وجود
دارد.)) آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: (فلله العزه و لرسوله و للمومنين); عزت
مخصوص خدا و رسول او و مومنان است.(3) (منافقون, آيه8)
از اين جهت به اين موضوع هشدار شديد داده اند كه قبل از
انجام كارها بايد رذايل و فضايل و مرز بين آن ها را شناخت. اميرمومنان على(ع)
در اين خصوص مى فرمايد: ((رإس العلم التمييز بين الاخلاق, و اظهار محمودها و
قمع مذمومها; ريشه و سرچشمه علم و آگاهى, تشخيص و جدايى انداختن بين خوىهاى نيك
از بد و آشكار ساختن صفات نيك و نابود نمودن صفات زشت است.))(4)
عزت يا نورى از توحيد
الهى
عزت, مطلق از صفات ذاتى خدا و از شاخه هاى توحيد افعالى است و بر اساس سخن امام
معصوم ((تخلقوا باخلاق الله; به اخلاق الهى خو بگيريد.))(5)
بايد كوشيد تا مظهر خدا شد و نورى از عزت الهى را در
روح و روان خويش, روشن و تثبيت نمود.
چنين عزتى قطعا در پرتو بندگى خالص و ترك رذايل و هرگونه گناه و در شعاع نور
ارتباط محكم با صاحب عزت مطلق خداى عزيز به دست مىآيد, چرا كه بنده مخلص خدا
اسير و ذليل هوس هاى آلوده نفسانى و خود باخته زورمندان و زراندوزان نمى شود و
پيش هر كس و ناكسى سر خم نمى كند. به قول اقبال لاهورى:
آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد
گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد
يعنى از خوى غلامى ز سگان پست تر است
من نديدم كه سگى پيش سگى قد خم كرد
بر همين اساس, اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((لا عز
اعز من التقوى; عزتى عزيزتر از ترك (اسارت) گناه نيست.))(6)
آن حضرت در فرازى از مناجات خود به خدا عرض مى كند: ((الهى كفى بى عزا ان اكون
لك عبدا; خدايا براى من همين عزت كافى است كه بنده تو هستم.))(7)
امام حسن مجتبى(ع) مى فرمايد:
((اذا اردت عزا بلا عشيره, و هيبه بلا سلطان, فاخرج من ذل معصيه الله الى عز
طاعه الله; هرگاه خواستى بدون داشتن عشيره و قبيله, عزتمند شوى و بدون سلطنت
شكوهمند گردى از ذلت گناه خدا به سوى عزت اطاعت او خارج شو.))(8)
نتيجه اين كه عامل اصلى تحصيل كرامت و عزت حقيقى در پرتو ترك گناه و ارتباط با
خدا و اتصال به ذات اقدس الهى به دست مىآيد.
دستورهاى عزت بخش در
اسلام
در اسلام به عواملى كه موجب عزت و كرامت و شرافت مى شود, دستور داده شده و از
هرگونه عواملى كه باعث ذلت و زبونى مى شود, نهى شديدى شده است; مثلا در قرآن مى
خوانيم (ولكن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا) خداوند هرگز براى كافران
نسبت به مومنان راه تسلطى قرار نداده است.(9) فقها و محققان اسلام همواره در
طول تاريخ, براى نفى سلطه بيگانگان, و كسب عزت اسلامى, به اين آيه استدلال كرده
و مى كنند.
اين آيه در ضمن اين كه به مسلمانان, اميد مى بخشد و آن
ها را دعوت به مبارزه با سلطه پذيرى در برابر بيگانگان مى كند, با بيانى هشدار
دهنده و قاطع, مسلمانان را به حفظ عزت و استقلال خود فرا مى خواند.
يكى از كارهاى منافقان اين بود كه با دشمنان رابطه
برقرار كنند و از طريق بيگانگان به عزت جامعه اسلامى آسيب برسانند. خداوند پس
از آن كه آن ها را به عذاب شديد هشدار داده, آنان را چنين افشا مى كند: (الذين
يتخذون الكافرين اوليإ من دون المومنين ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله
جميعا); همان ها[ منافقان] كه كافران را به جاى مومنان دوست خود برمى گزينند
آيا مى خواهند از كافران كسب عزت و آبرو كنند, با اين كه همه عزت ها مخصوص
خداست.(10)
از فرازهاى تكان دهنده و تاريخى, ماجراى توطئه منافقان به سرپرستى عبدالله بن
ابى است, كه در سال ششم هجرت پس از مراجعت از جنگ بنى المصطلق, بر اثر حادثه اى
بين مهاجران و انصار در كنار چاه رخ داد. عبدالله از فرصت سوء استفاده كرده و
به كمك انصار پرداخت و گفتار زشتى به زبان راند, از جمله گفت:
((وقتى به مدينه رسيديم ما عزيزان, ذليلان را (يعنى پيامبر(ص) و مومنان را) از
مدينه اخراج مى كنيم.))
در رد او و پيروانش, سوره منافقين نازل شد, كه در آيه هشت اين سوره مى خوانيم:
منافقان مى گويند: اگر به مدينه باز گرديم, عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند.
(و لله العزه و لرسوله و للمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون; در حالى كه عزت
مخصوص خدا و رسول او و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند.
پيامبر(ص) از توطئه منافقان اطلاع يافت و براى عبدالله بن ابى پيام داد كه آيا
تو چنين گفته اى؟ او از ترس منكر شد... سرانجام وقتى كه سپاه اسلام نزديك مدينه
رسيدند, پسر عبدالله كه مسلمانى قاطع بود, سر راه پدر را گرفت و گفت:
((سوگند به خدا جز به اجازه رسول خدا (ص) نمى توانى وارد مدينه شوى و امروز مى
فهمى عزيز و ذليل كيست؟))
عبدالله از طريق شخصى, براى پيامبر(ص) پيام فرستاد و با كمال ذلت, از آن حضرت
خواست كه از دست پسرش نجات يابد. پيامبر(ص) براى پسر عبدالله پيام داد: بگذار
پدرت وارد شهر شود, او نيز با اجازه پيامبر(ص) اجازه داد. عبدالله با حالت ذلت
و دريوزگى وارد شهر شد و از اين حادثه چند روزى نگذشت كه دق مرگ شده و از دنيا
رفت.(11)
به اين ترتيب عزت مسلمانان و ذلت منافقان آشكار گرديد.
اين ماجرا بيانگر آن است كه مسلمانان همواره بايد از حريم عزت و شرافت خود دفاع
كنند و مايه ذلت معاندان و دشمنان بدخواه گردند.
يكى از دستورهاى مهم در اسلام دستور جهاد با كافران معاند است. فلسفه اصلى
جهاد, تحصيل عزت براى اسلام و مسلمانان و ذلت براى كافران و منافقان است; چنان
كه حضرت زهرا(س) در فرازى از خطبه اش كه پس از رحلت رسول خدا(ص) در مسجدالنبى
القا شد, مى فرمايد: ((و جعل الجهاد عزا للاسلام, و ذلا لاهل الكفر والنفاق;
خداوند جهاد را مايه عزت و سربلندى اسلام و ذلت و سرافكندگى كافران و منافقان
قرار داد.))(12)
اميرمومنان على(ع) همين مطلب را با تعبير ديگر چنين
بيان مى كند: ((... فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل, و شمله البلإ, و
ديث بالصغار والقمإ; آن كس كه از جهاد بگريزد, خداوند لباس ذلت بر او پوشاند و
او در طوفان فتنه و بلا سقوط كرده و در زير چكمه فلاكت, خرد و زبون شود.))(13)
نهى از منكر و مراحل آن, از دستورهاى مهمى است كه نقش
به سزايى در تحصيل عزت و نابودى ذلت فردى و اجتماعى دارد, ماجراى نهضت عظيم
كربلا و مبارزه هاى امامان(ع) در ابعاد مختلف, موجب عزت اسلام و مسلمانان و
سرافكندگى مخالفان اسلام و مغروران بود.
اسلام با هرگونه حركت هاى ذلتآميز مانند: تملق و
چاپلوسى, سلام ذلتآميز, تقاضاى نابجا و بى مورد, تكدىگرى و كرنش هاى نامعقول
مخالف است. حضرت على(ع) فرمود: ((ليس من اخلاق المومن التملق; تملق و چاپلوسى
از اخلاق مومنان نيست.))(14) و نيز فرمود: ((كثره الثنإ ملق يحدث الزهو و يدنى
من العزه; ستودن بسيار از ديگران موجب چاپلوسى و پديد آورنده تكبر است و انسان
را از عزت به پستى خوارى مى كشاند. ))(15)
هم مى فرمايد: ((كسى كه نزد ثروتمندى بيايد و در برابر او به خاطر ثروتش كرنش
كند, دو سوم دينش از دست رفته است.))(16)
روزى پيامبر(ص) به اصحاب خود فرمود: ((الا تبايعونى;; آيا با من بيعت نمى كنيد؟
)) اصحاب عرض كردند: بيعت مى كنيم, پيامبر (ص) فرمود: ((تبايعونى على ان لا
تسإلو الناس شيئا; با من چنين بيعت كنيد كه دست سوال به سوى مردم دراز نكنيد و
از آن ها تقاضا ننماييد.))(17)
دست طمع چو پيش كسان مى كنى دراز
پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش
امام صادق (ع) فرمود: ((من سإل من غير فقر فانما يإكل
الخمر; كسى كه بدون نياز, از كسى تقاضايى كند, در حقيقت[ خوردن غذايى كه از اين
راه به دست مىآورد مانند آن است كه] شراب مى خورد.))(18)
امام باقر(ع) فرمود: ((طلب الحوائج الى الناس, استلاب
للعز... واليإس عما فى ايدى الناس عز المومن فى دينه; حاجت خواهى از مردم موجب
نابودى عزت است و قطع اميد از آن چه در دست مردم است, مايه عزت مومن در دينش مى
باشد.))(19)
حفظ عزت از نظر اسلام به قدرى مهم است كه حتى مومن بايد با آينده نگرى دقيق,
وارد معامله يا معاهده اى نشود كه سرانجام آن ذلت و سرافكندگى است; بر همين
اساس امام صادق(ع) فرمود: ((لاينبغى للمومن ان يذل نفسه, قيل له و كيف يذل
نفسه؟ قال يتعرض لما لا يطيق; سزاوار نيست مومن خود را ذليل كند, سوال شد
چگونه؟ فرمود: خود را در معرض كارى كه از او ساخته نيست قرار دهد.))(20)
عزت در گفتار و رفتار
امام حسين(ع)
امام حسين(ع) به عنوان نماد و نمونه عالى عزت و شرافت و معلم بزرگ عزتمندى و
پرهيز از هرگونه ذلت و خوارى شناخته شده است. نهضت عظيم كربلا و بيعت نكردن او
با يزيد و يزيديان و ايستادگى او در اين مورد تا سر حد شهادت, شاهد گويا و عينى
و فراموش نشدنى اين مطلب است.
از اين رو امسال (سال 1381 ش) كه با توجه به آغاز و
انجام آن, دو عاشورا (پنجم فروردين; 23 اسفند همين سال) طبق اعلام مقام معظم
رهبرى به عنوان سال عزت و افتخار حسينى ناميده و مزين شد و اين مطلب از گفتار
رسول خدا(ص) در شإن امام حسين(ع) سرچشمه گرفته كه فرمود: ((ان الحسين بن على...
مصباح هدى و سفينه نجاه و امام خير و يمن و عز و فخر; حسين بن على (ع) چراغ
هدايت و كشتى نجات و پيشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است.))(21)
امام حسين(ع) در شديدترين شرايط, شهادت سخت خود و يارانش را پذيرفت و با موضع
گيرى شديد, بيعت ذلت بار با يزيد را رد كرد و فرمود: ((موت فى عزه خير من حياه
فى ذل; مرگ با عزت بهتر از زندگى ذلت بار است. ))(22)
امام در روز عاشورا در برابر فشار شديد و طاقت فرساى
دشمن بى رحم, فرمود: ((آگاه باشيد فرومايه پسر زنازاده, مرا بين دو راهى مرگ و
پذيرفتن ذلت بيعت, مخير ساخته و هيهات منا الذله; حاشا از ما كه زير بار ذلت
برويم, خداوند و رسولش مارا از ذلت پذيرى نهى كرده و هم چنين مومنان و پرورده
هاى دامن هاى پاك و ارجمند و انديشه هاى بزرگ و شخصيت هاى غيور, نخواسته اند كه
ما اطاعت ذلت بار فرومايگان پست را از كشته شدن شرافتمندانه در قربان گاه بزرگ
مردان بلند همت, ترجيه دهيم و لباس ذلت بپوشيم.))(23)
آن زاده شرف و عزت, در روز عاشورا فرياد مى زد:
الموت خير من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار
مرگ بهتر از ننگ ذلت در برابر يزيد است و ننگ (ظاهرى
شكست) بهتر از ورود در آتش دوزخ مى باشد.(24)
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ به قدرى به مسئله عزت
مسلمانان اهميت مى داد كه مى فرمود: ((وقتى عكس محمد رضا شاه معدوم را در برابر
فلان رييس جمهور امريكا, كه آن طور ذليلانه در مقابل او ايستاده بود ديدم,
بسيار ناراحت شدم, تلخى اين منظره هنوز براى من باقى است كه شاه مملكت اسلامى
در برابر كافر خدانشناس, اين طور اظهار كوچكى كند.))(25)
شديدترين سخنرانى امام در قم در سال 43, كه به دستگيرى و تبعيد او منجر شد, بر
ضد قانون ذلت بار كاپيتولاسيون بود, او هرچه فرياد داشت, در برابر اين لايحه
ننگين كه عزت مسلمانان و ايران را زير چكمه ديكتاتورى امريكا مى ريخت, بلند كرد
و سرانجام نگذاشت, چنين لايحه اى تصويب شود و آن را به زباله دان تاريخ افكند.
براى آن كه از تإثر قلبى امام در اين خصوص بيش تر آگاه
شويد, به فرازى از سخنرانى مذكور اشاره مى كنيم:
((... من تإثرات قلبى خودم را نمى توانم اظهار كنم, قلب من در فشار است, اين
چند روزى كه مسائل اخير ايران (مسئله كاپيتولاسيون) را شنيده ام, خوابم كم شده,
ناراحت هستم, قلبم در فشار است, با تإثرات قلبى روز شمارى مى كنم كه چه وقت مرگ
پيش بيايد, ايران ديگر عيد ندارد, عيد ايران را عزا كرده اند, عزا كردند و
چراغانى كردند, عزا كردند و دسته جمعى رقصيدند... ما را فروختند, استقلال ما را
فروختند...))(26)
آرى او كه شاگرد مكتب امام حسين (ع) بود, هرگز ذلت را نپذيرفت و همواره عزت و
سربلندى را براى اسلام و مسلمانان مى خواست; با اين اميد كه با پيروى از اين
بزرگ مرد, همواره حريم عزت و شوكت اسلامى را پاس داريم و در اين راستا تلاش
پرثمر داشته باشيم.
پىنوشتها:
1. احزاب, آيه21.
2.... من باب ضرب, لم يقدر عليه (المصباح المنير, ص47, واژه عز)
3. بحارالانوار, ج44, ص;198 نظير اين مطلب در مورد امام حسن نيز نقل شده است
(همان, ج46, ص106).
4. غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج1, ص413.
5. بحارالانوار, ج61, ص129.
6. نهج البلاغه, حكمت 371.
7. بحارالانوار, ج77, ص400.
8. همان, ج44, ص139.
9 و 10. نسإ آيه 141 و 139.
11. اقتباس از تفسير مجمع البيان, ج9, ص294.
12. اعيان الشيعه, چاپ ارشاد, ج1, ص316.
13. نهج البلاغه, خطبه 27.
14. كنزالعمال, حديث 29364.
15. غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج2, ص563.
16. نهج البلاغه, حكمت 228.
17. بحارالانوار, ج96, ص158.
18. همان; يا گناه او مانند گناه شراب خوارى است.
19. همان.
20. فروع كافى, ج;5 ص46.
21. عيون اخبار الرضا, ج1, ص60.
22. بحارالانوار, ج44, ص192.
23. تاريخ طبرى, ج6, ص235.
24. مناقب آل ابيطالب, ج4, ص68.
25. رضا ستوده, پا به پاى آفتاب, ج2, ص235.
26. محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص23.
منبع: مجله
پاسدار اسلام ، شماره