روايت عنوان بصري در مورد سفارش امام جعفر صادق – علیه الصلوة و السّلام -
به علاقمندان سير و سلوك إلي الله يك دستور بسیار کارساز و اساسي می باشد در
راستای گذشتن از نفس امّاره و خواهشهاي مادّي و طبعي و شهوي و غضبي كه
غالباً از كينه و حرص و شهوت و غضب و زياده روي در تلذّذات بر ميخيزند.
مرحوم قاضي (استاد روحانی علّامه طباطبائی و عدّه ای دیگر از بزرگان) دستور
ميدادند به شاگردان و مريدان سير و سلوك إلَي الله تا روايت عنوان
بصري را بنويسند و بدان عمل كنند، و علاوه بر اين ميفرمودهاند بايد آنرا
در جيب خود داشته باشند و هفتهاي يكي دوبار آنرا مطالعه نمايند. اين
روايت بسيار مهمّ است و حاوي مطالبي بس نوراني و جامع در بيان مقام
عبوديّت و تسليم و رضا، و كيفيّت معاشرت، و كيفيّت و مقدار غذا، و كيفيّت
تحصيل علم، و كيفيّت حِلم و مقدار شكيبائي و بردباري و تحمّل شدائد در
برابر گفتار هرزهگويان می باشد.
منبع حدیث:
بحار الانوار، ج 1، ص 224 تا ص 226 كتاب العلم، باب هفت: ءَادَاب طلبِ
الْعِلم و أحكامِه، حديث 17.
ترجمه حدیث:
کتاب روح مجرّد اثر علّامه طهرانی رحمةالله علیه، ص 177-185 .
ترجمه حدیث به انگلیسی:
دکتر آرمان رحمیم
Narration of Unwaan Basri on the advice of Imam Ja'afar Sadiq - peace be
upon him - to the seeker of the path towards Allah:
This is a very
noteworthy narration with words of advice by the blessed Imam to seekers of
the path to Allah Almighty. Critical issues related to seeking knowledge,
servant-hood and obedience to Allah, and struggling against the lower self
are mentioned. Some of the inspired scholars were highly mindful of this
hadith: for instance Ayatullah Qaadhi (spiritual teacher of the late Alla>mah
Tabatabaei) would instruct his students to write this narration and practice
it, and also to have it with them in their pocket and study it once or twice
a week.
Source: Bihar-ol-Anwar, vol. 1, p. 224-226: Book of Knowledge, Sec. 7:
“Etiquettes of seeking knowledge and its rulings”, hadith 17.
Hadith translated by A. Rahmim.
* * *
أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِيِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا
هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ
الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُِنْوَانِ
الْبَصْرِيِّ؛ وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيرًا قَدْ أَتَي عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ
تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَي مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ. فَلَمَّا قَدِمَ
جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ، وَ
أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ.
« ميگويم: من به خطّ شيخ ما: بهاء الدّين عامِلي
قَدَّس الله روحَه چيزي را بدين عبارت يافتم:
شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّيّ (شهيد اوّل) گفت: من نقل ميكنم از خطّ
شيخ احمد فراهاني رحمه الله از عُنوان بصري؛ و وي پيرمردي فرتوت بود
كه از عمرش نود و چهار سال سپري ميگشت.
او گفت: حال من اينطور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتم.
چون جعفر صادق عليه السّلام به مدينه آمد، من به نزد او رفت و آمد
كردم، و دوست داشتم همانطوريكه از مالك تحصيل علم كردهام، از او نيز
تحصيل علم نمايم.»
I [Allameh Majlesi] say: I found something with the
handwriting of our Shaykh Baha'uddin Ameli] – May Allah revere his
soul - with the following words:
Shaykh Shams uddin Muhammed ibn Makki [“First Martyr”] said: I narrate from the
handwriting of Shaykh Ahmad al-Farahani from Unwan al-Basri – who was an
elderly man upon whom 94 years had passed. He [Unwan] said: I used to go to
Malik ibn Anas for some years. Then when Ja'afar Sadiq (peace be upon him)
came to Medina, I went to him, and desired to obtain [knowledge] from him as
I did from Malik.
فَقَالَ لِي يَوْمًا: إنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ
ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَيْلِ وَ
النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ
اخْتَلِفْ إلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَيْهِ.
«پس روزي آنحضرت به من گفت: من مردي هستم مورد
طلب دستگاه حكومتي (آزاد نيستم و وقتم در اختيار خودم نيست، و جاسوسان
و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر اين، من در هر
ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و اذكاري دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا
از وِردم و ذِكرم باز مدار! و علومت را كه ميخواهي، از مالك بگير و در
نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنانكه سابقاً حالت اينطور بود كه به
سوي وي رفت و آمد داشتي.»
He said to me one day, “I am a wanted man [socially
sought after and/or politically under surveillance] and at the same time, I
have invocations in every hour of night and day, therefore do not preoccupy
me from my invocation! And obtain from Malik and go to him as you used to do
so.”
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ
قُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِي عَنِ
الاِخْتِلَافِ إلَيْهِ وَ الاخْذِ عَنْهُ.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ
سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَي الرَّوْضَةِ وَ
صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللَهُ يَا اللَهُ!
أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا
أَهْتَدِي بِهِ إلَي صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ!
«پس من از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وي بيرون شدم، و با خود
گفتم: اگر حضرت در من مقدار خيري جزئي را هم تفرّس مينمود، هر آينه
مرا از رفت و آمد به سوي خودش، و تحصيل علم از محضرش منع و طرد
نميكرد.
پس داخل مسجد رسول الله صلّي الله عليه و آله شدم و بر آنحضرت سلام
كردم. سپس فرداي آن روز به سوي روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز
گزاردم و عرض كردم: اي خدا! اي خدا! من از تو ميخواهم تا قلب جعفر را
به من متمايل فرمائي، و از علمش به مقداري روزي من نمائي تا بتوانم
بدان، به سوي راه مستقيم و استوارت راه يابم!»
I became sad from this, and departed from him, and said
to myself, “If he found any good in me, he would not have denied me from
going to him and obtaining [knowledge] from him.” So I entered the Mosque of
the Apostle [Muhammad] (peace be upon him and his progeny) and invoked salam
(peace) upon him. Then I returned the next day to the rawdhah [space between
the house/burial-place of the prophet and his pulpit, which in hadith is
referred to as a rawdhah (garden) amongst the gardens of heaven] and prayed
two rak'ahs there and said, “I ask you O Allah! O Allah! that you turn the
heart of Ja'afar towards me and nourish me with his knowledge with which I
will be guided to your straight path!”
وَ رَجَعْتُ إلَي دَارِي مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ
إلَي مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إلَّا إلَي الصَّلَوةِ الْمَكْتُوبَةِ، حَتَّي
عِيلَ صَبْرِي.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ
كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ.
«و با حال اندوه و غصّه به خانهام باز گشتم؛ و
بجهت آنكه دلم از محبّت جعفر اشراب گرديده بود، ديگر نزد مالك بن أنس
نرفتم. بنابراين از منزلم خارج نشدم مگر براي نماز واجب (كه بايد در
مسجد با امام جماعت بجاي آورم) تا به جائيكه صبرم تمام شد.
در اينحال كه سينهام گرفته بود و حوصلهام به پايان رسيده بود نعلَين
خود را پوشيدم و رداي خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را
كردم؛ و اين هنگامي بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم.»
And I returned to my home with sorrow and did not go to
Malik ibn Anas, for my heart had been made to drink from the love of Ja'afar.
Then I did not leave my home except for the obligatory prayer, until my
patience ran out. Then when my heart became contracted, I wore my shoes and
outer garment and intended Ja'afar, and this was after I had prayed the
Asr
prayer.
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ،
فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَي الشَّرِيفِ.
فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِي مُصَلَّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا
لَبِثْتُ إلَّا يَسِيرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَي بَرَكَةِ
اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ. فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ:
اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَكَ!
«پس چون به درِ خانۀ حضرت رسيدم، اذن دخول خواستم
براي زيارت و ديدار حضرت. در اينحال خادمي از حضرت بيرون آمد و گفت:
چه حاجت داري؟!
گفتم: سلام كنم بر شريف.
خادم گفت: او در محلّ نماز خويش به نماز ايستاده است. پس من مقابل درِ
منزل حضرت نشستم. در اينحال فقط به مقدار مختصري درنگ نمودم كه
خادمي آمد و گفت: به درون بيا تو بر بركت خداوندي (كه به تو عنايت
كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و
فرمودند: بنشين! خداوندت بيامرزد!»
Then when I arrived at the door of his home, I sought
permission: a servant of his came out and said, “What is your need?” I said,
“[To invoke] salam upon the Sharif [his nobleness].” He said, “He is
standing in his place of prayer.” So I sat down at the entrance of his home.
I then waited only a little when the servant came out and said, “Enter with
Allah’s blessing.” So I entered and invoked salam upon him [Imam Sadiq]. He
returned my salam and said, “Sit down! May Allah forgive you!”
فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِيًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ،
وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ!
قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا
مَسْأَلَتُكَ؟!
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ
التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَكَانَ كَثِيرًا.
«پس من نشستم، و حضرت قدري به حال تفكّر سر به زير
انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: كنيهات چيست؟!
گفتم: أبوعبدالله (پدر بندۀ خدا)!
حضرت گفتند: خداوند كنيهات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد اي
أبوعبدالله! حاجتت چيست؟!
من در اين لحظه با خود گفتم: اگر براي من از اين ديدار و سلامي كه بر
حضرت كردم غير از همين دعاي حضرت هيچ چيز دگري نباشد، هرآينه بسيار
است.»
So I sat down; he dropped his head contemplating for a
while, then raised his head and said, “What is your title?” I said, “Abu
Abdillah (father of the servant of Allah)!” He said, “May Allah safeguard
your title and make you succeed O Abu Abdillah! What is your inquiry?” I
then said to myself, “If there was nothing for me from visiting and saluting
him other than this supplication, it would [still] be much!”
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ، وَ يَرْزُقَنِي
مِنْ عِلْمِكَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَي أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ
مَا سَأَلْتُهُ.
فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا
هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي
أَنْ يَهْدِيَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي نَفْسِكَ
حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ
اسْتَفْهِمِ اللَهَ يُفْهِمْكَ!
«سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه ميخواهي؟!
عرض كردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد، و از
علمت به من روزي كند. و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه دربارۀ
حضرت شريف تو درخواست نمودهام به من عنايت نمايد.
حضرت فرمود: اي أبا عبدالله! علم به آموختن نيست. علم فقط نوري است
كه در دل كسي كه خداوند تبارك و تعالي ارادۀ هدايت او را نموده است
واقع ميشود. پس اگر علم ميخواهي، بايد در اوّلين مرحله در نزد خودت
حقيقت عبوديّت را بطلبي؛ و بواسطۀ عمل كردن به علم، طالب علم باشي؛ و
از خداوند بپرسي و استفهام نمائي تا خدايت ترا جواب دهد و بفهماند.»
Next, he raised his head and then said, “What is your
inquiry?” I said, “I asked Allah to turn your heart towards me and to
nourish me from your knowledge, and I hope that Allah Almighty will respond
to me by [You] the Sharif what I asked Him.” Then he said, “O Abu Abdillah!
Knowledge is not with learning! Verily it is a light which is put in the
heart of the one whom Allah the Blessed and Almighty wishes to guide. So if
you desire knowledge, first seek in yourself the truth of servant-hood, and
seek knowledge by practicing it, and seek comprehension from Allah He will
[then] make you comprehend.
قُلْتُ: يَا شَرِيفُ! فَقَالَ: قُلْ: يَا أَبَا
عَبْدِاللَهِ!
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟!
قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْيَآءَ: أَنْ لَا يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا
خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لاِنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ،
يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛
وَ لَا يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ
فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَي
مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الإنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي أَنْ
يُنْفِقَ فِيهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَي
مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ
بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي وَ نَهَاهُ، لَايَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي
الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.
فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَيْهِ
الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا
وَ تَفَاخُرًا، وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ
لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً.
فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي:
تِلْكَ الدَّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا
فِي الارْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَـٰقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.
«گفتم: اي شريف!
گفت: بگو: اي پدر بندۀ خدا ( أبا عبدالله )!
گفتم: اي أبا عبدالله! حقيقت عبوديّت كدام است؟
گفت: سه چيز است: اينكه بندۀ خدا براي خودش دربارۀ آنچه را كه خدا به
وي سپرده است مِلكيّتي نبيند؛ چرا كه بندگان داراي مِلك نميباشند، همۀ
اموال را مال خدا ميبينند، و در آنجائيكه خداوند ايشان را امر نموده است
كه بنهند، ميگذارند؛ و اينكه بندۀ خدا براي خودش مصلحت انديشي و تدبير
نكند؛ و تمام مشغوليّاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده
است و يا از آن نهي فرموده است.
بنابراين، اگر بندۀ خدا براي خودش مِلكيّتي را در آنچه كه خدا به او
سپرده است نبيند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالي بدان امر كرده است
بر او آسان ميشود. و چون بندۀ خدا تدبير امور خود را به مُدبّرش بسپارد،
مصائب و مشكلات دنيا بر وي آسان ميگردد. و زماني كه اشتغال ورزد به
آنچه را كه خداوند به وي امر كرده و نهي نموده است، ديگر فراغتي از
آن دو امر نمييابد تا مجال و فرصتي براي خودنمائي و فخريّه نمودن با
مردم پيدا نمايد.
پس چون خداوند، بندۀ خود را به اين سه چيز گرامي بدارد، دنيا و ابليس و
خلائق بر وي سهل و آسان ميگردد؛ و دنبال دنيا به جهت زيادهاندوزي و
فخريّه و مباهات با مردم نميرود، و آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و
مال در دست مردم مينگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجۀ خويشتن طلب
نمينمايد، و روزهاي خود را به بطالت و بيهوده رها نميكند.
و اينست اوّلين پلّه از نردبان تقوي. خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:
«آن سراي آخرت را ما قرار ميدهيم براي كسانيكه در زمين ارادۀ بلندمنشي
ندارند، و دنبال فَساد نميگردند؛ و تمام مراتبِ پيروزي و سعادت در پايان
كار، انحصاراً براي مردمان با تقوي است.» (قرآن کریم 28:83).
I said, “O SharÐf!” He said, “Say O Abu Abdillah!” I
said, “O Abu Abdillah! What is the truth of servant-hood?” He said, “Three
things: [i] that the servant does not see for himself ownership in what
Allah has given him, because servants do not have any ownership: they see
property as property of Allah, putting it where Allah has ordered them to do
so; [ii] and the servant does not devise any plans (tadbir) for himself;
[iii] and all his preoccupation is in what He Almighty has commanded him
towards and prohibited from.
Then when the servant does not see for himself any ownership in what Allah
Almighty has given him, it becomes easy upon him to perform charity in the
way Allah Almighty has commanded him to perform charity. And when the
servant hands over planning for himself to his Planner, tribulations of the
lowly life (dunya') become easy upon him. And when the servant is preoccupied
with what Allah Almighty has commanded and prohibited him, he does not find
free time from these for boasting and pride with people. And when Allah
honors the servant with these three, the dunya', Satan and creation become
easy (or insignificant) for him. And he will not seek the dunya' as
multiplication and arrogance, and does not seek what is with people as
superiority and high-handedness, and does not let his days go in vain. And
this is the first degree of piety; Allah the Blessed and Almighty says,
“That Home of the Hereafter We shall give to those who do not intend
high-handedness or mischief on earth: and the future is for the pious.”
(Quran 28:83).
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! أَوْصِنِي!
قَالَ: أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَآءَ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي
الطَّرِيقِ إلَي اللَهِ تَعَالَي، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ
لاِسْتِعْمَالِهِ.
ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي
الْحِلْمِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إيَّاكَ وَ
التَّهَاوُنَ بِهَا!
قَالَ عُِنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ.
«گفتم: اي أباعبدالله! به من سفارش و توصيهاي
فرما!
گفت: من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مينمايم؛ زيرا كه آنها سفارش
و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالي. و از
خداوند مسألت مينمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد.
سه تا از آن نُه امر دربارۀ تربيت و تأديب نفس است، و سه تا از آنها
دربارۀ حلم و بردباري است، و سه تا از آنها دربارۀ علم و دانش است. پس
اي عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستي و
تكاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و انديشهام را فارغ و خالي نمودم تا آنچه را كه
حضرت ميفرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم.»
I said, “O Aba Abdillah! Give advice to me!” He said, “I
advise you with nine things, and verily these are my advice to the seekers
of the path towards Allah Almighty, and Allah I ask to make you succeed in
practicing this. Three of it are with regards to the training (riyadhah) of
the self, three in forbearance, and three in knowledge, so preserve them and
be very careful of not neglecting them!” Unwaan said, “So I cleared my heart
for it.”
فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ: فَإيَّاكَ
أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ
الْبَلَهَ؛ وَ لَا تَأْكُلْ إلَّا عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَكَلْتَ فَكُلْ
حَلَالاً وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّي اللَهُ
عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
مَا مَلَا ءَادَمِيٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ كَانَ وَ لَابُدَّ
فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.
«پس حضرت فرمود: امّا آن چيزهائي كه راجع به تأديب نفس است آنكه:
مبادا چيزي را بخوري كه بدان اشتها نداري، چرا كه در انسان ايجاد حماقت
و ناداني ميكند؛ و چيزي مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشي؛ و چون خواستي
چيزي بخوري از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول
اكرم صلّي الله عليه و آله را كه فرمود:
هيچوقت آدمي ظرفي را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناءً عليهذا اگر بقدري
گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گرديد، پس به مقدار ثُلث شكم خود را
براي طعامش بگذارد، و ثلث آنرا براي آبش، و ثلث آنرا براي نفَسش.»
Then he [the Imam] said, “Now, the ones with regards to
riyadhah: [i] be careful of not eating what you do not crave, for that
inherits stupidity and foolishness, and [ii] do not eat except when you are
hungry, and [iii] when you eat, eat of that which is legitimate (halal) and
mention the name of Allah and remember the narration of the Apostle – peace
be upon him and his progeny: ‘No man filled a container worse than his
inside (stomach), and if he had to [eat], then a third for his food, a third
for his drink and a third for his breath.’
وَ أَمَّا اللَوَاتِي فِي الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَكَ:
إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ
تَسْمَعْ وَاحِدَةً!
وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ: إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ
اللَهَ أَنْ يَغْفِرَلِي؛ وَ إنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللَهَ
أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ.
وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَي فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
«و امّا آن سه چيزي كه راجع به بردباري و صبر است:
پس كسيكه به تو بگويد: اگر يك كلمه بگوئي ده تا ميشنوي به او بگو:
اگر ده كلمه بگوئي يكي هم نميشنوي!
و كسيكه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گويد، به وي بگو: اگر در آنچه ميگوئي
راست ميگوئي، من از خدا ميخواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه ميگوئي
دروغ ميگوئي، پس من از خدا ميخواهم تا از تو درگذرد.
و اگر كسي تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو
او را مژده بده كه من دربارۀ تو خيرخواه ميباشم و مراعات تو را
مينمايم.»
“And the ones with regards to forbearance: [i] whoever
says to you: ‘if you say one [bad] thing [to me], you will hear ten [from
me]!’ Then say: ‘if you say ten things, you will not hear one!’ [ii] And he
who swears at you, say to him: ‘if you are truthful in what you say, then I
ask Allah to forgive me, and if you are lying in what you say, then I ask
Allah to forgive you!’ [iii] And he who promises you profanity, promise him
good counsel and consideration!
وَ أَمَّا اللَوَاتِي فِي الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ
الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا وَ
تَجْرِبَةً؛ وَ إيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئًا، وَ خُذْ
بِالاِحْتِياطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلاً؛ وَ اهْرُبْ مِنَ
الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الاسَدِ، وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ
جِسْرًا!
قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ؛ وَ لَا تُفْسِدْ
عَلَيَّ وِرْدِي؛ فَإنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي. وَ السَّلَامُ عَلَي
مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي.
«و امّا آن سه چيزي كه راجع به علم است: پس، از
علماء بپرس آنچه را كه نميداني؛ و مبادا چيزي را از آنها بپرسي تا ايشان
را به لغزش افكني و براي آزمايش و امتحان بپرسي. و مبادا كه از روي
رأي خودت به كاري دست زني؛ و در جميع اموري كه راهي به احتياط و
محافظت از وقوع در خلافِ امر داري احتياط را پيشۀ خود ساز. و از فتوي
دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار ميكني؛ و گردن خود را جِسر و
پل عبور براي مردم قرار نده.
اي پدر بندۀ خدا (أبا عبدالله) ديگر برخيز از نزد من! چرا كه تحقيقاً براي
تو خير خواهي كردم؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن، زيرا كه من مردي
هستم كه روي گذشت عمر و ساعات زندگي حساب دارم، و نگرانم از آنكه
مقداري از آن بيهوده تلف شود. و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براي
آن كسي باد كه از هدايت پيروي ميكند، و متابعت از پيمودن طريق مستقيم
مينمايد.»
“And the ones with regards to knowledge: [i] ask the
people of knowledge what you do not know, and be careful of never asking
them so to trouble (or puzzle) them or test them, and [ii] never practice
anything with your own opinion, and take caution in all [affairs] in which
there is a way [to do so], [iii] and fear giving decrees (fatwa) as you are
dreadful of the Lion and [as such] to not make your neck a bridge for
people!
[Now] leave me O Abu Abdillah, for I have given you counsel, and do not let
my invocation be damaged, for verily I am a man that is unyieldingly
vigilant to myself, and Peace (Salam) be upon whoever follows guidance.”