تربيت را به لحاظ متعلق و مورد به دو قسم كلي ميتوان تقسيم كرد: 1- تربيت
جسم 2- تربيت روح. برخي تربيت روح را به معناي رشد دادن و به فعليت رساندن
استعدادهاي نهفته در آن ميدانند (مطهري،/8)، اما به گمان نويسنده چنان كه در اين
نوشتار خواهد آمد، تربيت به معناي به فعليت رساندن استعدادهاي روح نيست؛ زيرا روح
به معناي جان انسان، هم استعدادهاي مثبت دارد و هم منفي، اما
تربيت در صورتي تحقق پيدا ميكند كه استعدادهاي مثبت رشد كند. نه استعدادهاي منفي.
از اين رو مقصود از تربيت روح، ساختن و شكل دادن آن است، به گونهاي كه انسان را به
هدف آفرينشش برساند. در اين صورت فعليت استعدادهاي مثبت لازمه تربيت و از پيامدهاي
آن شمرده ميشود و نه خود تربيت.
تربيت چه به معناي نخست و چه به معناي دوم، تعليم و آموزش را نيز در بر ميگيرد،
زيرا فرايند تعليم و آگاهي بخشي، به فعليت رساندن استعداد يادگيري (تعريف نخست) و
نوعي شكل دادن و ساختن روح در جهت هدف آفرينش (تعريف دوم) است، اما همه كساني كه در
حوزه تعليم و تربيت بحث كردهاند، تعليم را جدا و مستقل از تربيت تلقي كردهاند و
به رغم ارتباط و پيوند كاركردي آن دو، براي هر كدام روشها، عوامل و احكام ويژهاي
برشمردهاند. شايد بدين خاطر كه در ساحت وجود انسان، انديشه و انگيزه به مثابه دو
بال حركت و صيرورت وجودي انسان، خاستگاههاي متفاوتي دارند؛ انديشه از قوه عاقله
نشأت ميگيرد، اما انگيزه تابع كششها و نيروهاي تحريك كننده گوناگوني است كه از
جمله آن ممكن است قوه عاقله نيز باشد. از اين رو ساحت نخست را به تعليم و ساحت دوم
را به تربيت اختصاص دادهاند. به اين ترتيب محدوده تربيت كوچكتر شده و معطوف به
نيروها و كششهاي مؤثر در انگيزش انسان و پيامدهاي آن در شكلگيري روح و جان آدمي
مطرح و مورد بحث قرار ميگيرد.
در فرهنگ قرآن نيز تربيت روح در برابر تعليم قرار داده شده است، اما نه به عنوان
تربيت، بلكه به عنوان تزكيه؛
(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ
آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا
مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ)(جمعه/2)
«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را
بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد،
هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!»
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ
وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ
الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)(بقره/١٢٩)
«پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند
و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار
قادرى).»
(كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا
وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ
تَكُونُوا تَعْلَمُونَ)(بقره/١٥١)
«همانگونه (كه با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم،) رسولى از خودتان در
ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و
حكمت بياموزد و آنچه را نمىدانستيد، به شما ياد دهد.»
بنابراين اگر بخواهيم ديدگاه قرآن را راجع به تربيت بشناسيم، بايد «تزكيه» را مورد
بحث و تحليل قرار دهيم تا مشخص شود كه تربيت از نگاه قرآن چيست و چه مباني، لوازم و
پيامدهايي دارد. اين نوشتار ميكوشد به فراخور توان، از مجموع عناصر نظام تزكيه، به
شناخت روش تزكيه از نگاه قرآن بپردازد.
مفهوم تزكيه
براي شناخت روش تزكيه، قبل از هر چيز نيازمند شناخت مفهوم تزكيه هستيم. لغت شناسان
عرب در رابطه با ريشه «زكو» كه تزكيه از آن مشتق شده است، ديدگاههاي متفاوت دارند؛
برخي آن را داراي دو معنا دانستهاند: يكي رشد و نمو و ديگري طهارت و پاكي؛
«أصل يدلّ على نماء و زيادة. و يقال الطهارة زكاة المال. قال بعضهم: سمّيت بذلك
لأنّها ممّا يرجى به زكاء المال، و هو زيادته و نماؤه. و قال بعضهم: سمّيت زكاة
لأنّها طهارة، قالوا و حجّة ذلك قوله تعالى «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً
تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» و الأصل في ذلك كلّه راجع الى هذين المعنيين،
و هما النماء و الطهارة. و من النماء زرع زاك: بيّن الزكاء. و يقال هو أمر لا يزكو
بفلان، أى لا يليق به.» (ابن فارس)
اما بيشتر لغت شناسان آن را به معناي نخست، يعني رشد و نمو گرفتهاند؛
«و الزكاء: النماء و الزيادة، يقال زكا الزرع، و الأرض تزكو زكّوا من باب قعد. و
أزكى: مثله. و سمّى القدر المخرج من المال زكاة، لأنّه سبب يرجى به الزكاء... و زكا
الرجل يزكو: إذا صلح. و زكّيته: نسبته الى الزكاة و هو الصلاح، و الرجل زكىّ، و
الجمع أزكياء.» (فيومي)
«زكا: أصل الزكاة النموّ الحاصل عن بركة اللّه تعالى، و يعتبر ذلك بالأمور
الدنيويّة و الاخرويّة. يقال زكا الزرع يزكو إذا حصل منه نموّ و بركة و منه الزكاة
لما يخرج الإنسان من حقّ اللّه تعالى الى الفقراء، لما يكون فيها من رجاء البركة أو
لتزكية النفس أى تنميتها بالخيرات و البركات أولهما جميعاً. و أقيموا الصلاة و آتوا
الزكاة: و بزكاء النفس و طهارتها يصير الإنسان بحيث يستحقّ في الدنيا الأوصاف
المحمودة و في الآخرة الأجر و المثوبة.» (راغب اصفهاني)
نكته شايان توجه اين است كه لغت شناساني كه ريشه «زكو» را به معناي رشد و نمو
گرفتهاند، در مورد انسان به صلاح (مصباح اللغه) و طهارت (مفردات راغب) تعبير
كردهاند، گويا در مورد انسان لازم يا ملزوم معناي رشد و نمو مقصود است (بستگي دارد
كه رشد و نمو مستلزم طهارت و صلاح است يا بر عكس، طهارت و صلاح مستلزم رشد و نمو).
اما در قرآن كريم كاربرد مشتقات ريشه «زكو» از دو جهت شايان توجه است: نخست اينكه
گاهي اين مشتقات با مشتقات واژه تطهير كنار هم به كار رفته است، مانند:
(خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها)(توبه/103)
«از داراييهايشان صدقه بستان تا آنان را پاك و منزه سازى.»
(ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ)(بقره/232)
«و اين شما را بهتر و به پاكى نزديكتر است.»
اگر اصل در استعمال تأسيس باشد نه تأكيد، بايد گفت اين كاربرد نشانه تفاوت معنايي
آن دو است.
نكته ديگر اينكه گرچه در بيشتر موارد مشتقات تزكيه به صورت مطلق و بدون همايش با
واژههاي ديگر به كار رفته است، مانند:
(مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ)(فاطر/18)
«و هر كه پاك شود، براى خود پاك شده.»
(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى)(اعلي/1)
«هر آينه پاكان رستگار شدند.»
(وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى)(طه/76)
«و اين است پاداش پاكان.»
اما در يك مورد كه در مفهوم شناسي اين واژه بسيار تعيين كننده است، در همايش با
مشتق «تدسيه» به كار رفته است؛
(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا*وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا)(شمس/10-9)
«هر كه در پاكى نفس كوشيد، رستگار شد و هر كه در پليدىاش فرو پوشيد، نوميد گرديد.»
شناخت مفهوم تدسيه نقش مهمي در شناخت مفهوم تزكيه به عنوان واژه متضاد آن دارد.
بعضي از لغت شناسان واژه «دسّاها» را از ريشه «دسو» گرفتهاند و برخي ديگر از ريشه
«دسس». هر كدام باشد، معناي خفا و پنهاني در آن نهفته است. راغب ميگويد:
«قال تعالى: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»، أي: دسّسها في المعاصي، فأبدل من إحدى
السّينات ياء، نحو: تظنّيت، و أصله تظنّنت.» (راغب اصفهاني)
طريحي در «مجمع البحرين» ميگويد:
«قوله تعالى: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» أي فاته الظفر، من دس نفسه يعني أخفاها
بالفجور و المعصية، و الأصل دسها فغيرت، فكل شيء أخفيته فقد دسسته.» (طريحي)
ابن منظور در «لسان العرب» مينويسد:
«و دسَّه يَدُسُّه دَسّاً إِذا أَدخله في الشيءِ بقهر و قوَّة. و في التنزيل
العزيز: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.» (ابن منظور)
احمد بن فارس در «مقاييس اللغه» ميگويد:
«دسو: الدال والسين والحرف المعتل اصل واحد يدل علي خفاء وستر يقال: دسوت الشئ
ادسوه ودسا يدسو وهو نقيض زكا فاما قوله تعالي: «وقد خاب من دسّاها» فان اهل العلم
قالوا الاصل دسّسها كانّه اخفاها.» (ابن فارس)
بنابراين در مفهوم تدسيه، پنهان كردن و پوشاندن نهفته است. متقابلاً اگر تزكيه را
نقيض تدسيه بدانيم، چنانكه ابن فارس ميگفت، مفهوم آن بايد آشكار كردن و نمايان
ساختن باشد. اين بدان معناست كه مقصود از تزكيه در آيه كريمه و معناي كاربردي آن ـ
اگر نگوييم مفهوم لغوياش ـ، رشد و نمو دادن نيست، گرچه در مفهوم رشد و نمو دادن،
بيرون آوردن و آشكار ساختن وجود دارد، اما به هر حال آشكار ساختن و بيرون آوردن اعم
از رشد و نمو دادن است و چنانكه بعداً خواهيم گفت، اين معنا با انسان شناسي قرآن
سازگارتر است تا معناي رشد و نمو دادن.
حال در اينجا پرسش مهمي مطرح ميشود كه پاسخ به آن، مقصود از تزكيه را آشكارتر
ميسازد. آن پرسش اين است كه اگر بر اساس آيه كريمه، تزكيه نفس، آشكار كردن و بيرون
آوردن نفس است، آن پوشش و ستري كه نفس را احاطه و پنهان كرده است چيست؟ تزكيه كننده
نفسش را از زير كدام پوشش بيرون بياورد؟
در اين زمينه لغت شناسان قرآن و نيز مفسران ديدگاههاي متفاوتي دارند؛ برخي
ميگويند مقصود از پوشش نفس، فجور و معاصي است. (طريحي) برخي ميگويند مقصود كفر و
ضلالت است. (فضل الله، 24/285) برخي ميگويند مراد آلودگي مادي و هيولاني است.
(آلوسي، 15/361) برخي همه اينها را مقصود ميدانند؛
«و التزكية هي التطهير، و هو إزالة الأدناس و القذارات، فيشمل إزالة الاعتقادات
الفاسدة كالشرك و الكفر، و إزالة الملكات الرذيلة من الأخلاق كالكبر و الشح، و
إزالة الأعمال و الأفعال الشنيعة كالقتل و الزنا و شرب الخمر.» (طباطبايي،1/ 333)
«تزكيه عبارت است از پاك كردن، يعني زدودن ناپاكيها و آلودگيها، كه شامل زدودن
عقايد فاسد مانند شرك و كفر و ملكات زشت اخلاقي مانند كبر و بخل و اعمال و كارهاي
ناپسند مانند قتل و زنا و شرب خمر ميشود.»
اما از دو جهت ديدگاههاي فوق قابل ترديد است: نخست اينكه همان گونه كه اشاره شد،
تزكيه به معناي بيرون آوردن و آشكار ساختن است و اين مفهوم مستلزم آن است كه پوشش
از ابتدا وجود داشته باشد. در صورتي كه پوشش عارضي و پسيني باشد، مفهوم مقابل
پوشاندن، «نپوشاندن» ميشود، نه آشكار ساختن.
ديگر اينكه اگر پوشش نفس، گناه و معصيت و ضلالت و امثال اين امور باشد، در اين صورت
خطاب آيه متوجه گناهكاران و گمراهان خواهد بود. گويا خداوند ميفرمايد گناهكاران
هنگامي رستگار ميشوند كه نفسشان را از آلودگي گناه و معصيت بيرون آورند. در حالي
كه اين آيه خطاب به همه انسانهاست، چه گناهكار و چه بيگناه.
بنابراين بايد گفت پوشش نفس، گناه و معصيت و كفر و ضلالت و امثال اين امور نيست.
آنچه به واقع نزديكتر و با آموزههاي ديگر قرآن نيز سازگارتر است، اين است كه
مقصود از پوشش نفس، هواها و كششهاي نفس است كه از آغاز پيدايش نفس، آن را احاطه
كرده و پوشانده است. از همين رو گاهي به جاي تزكيه از تعبير «نهي نفس از هوا»
استفاده ميكند؛
(وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى*فَإِنَّ
الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى)(نازعات/41-40)
«اما هر كس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا بازداشته،
بهشت جايگاه اوست.»
به اين ترتيب «تزكيه» عبارت خواهد بود از بيرون آوردن و آشكار ساختن نفس از زير
سلطه و حاكميت هواها و شهوات و «تدسيه» عبارت ميشود از مخفي نگاه داشتن نفس در زير
سلطه و حاكميت هواها و شهوات و كمك كردن بر تدوام و بقاي سلطه و احاطه هواها و
كششها بر نفس.
ساختار نفس و شيوه تأثير گذاري
با توجه به مقصود از تزكيه در قرآن، اين پرسش شايان طرح است كه نفس هميشه با هواها
و شهوات همراه است و در حقيقت نفس مبدأ هواها و شهوات بوده و شهوات جزء قوا و
استعدادهاي آن به شمار ميآيد. با اين حال چرا بايد نفس را از هواها و شهواتش دور
كرد؟ آيا مگر ميان نفس و قوايش تضاد وجود دارد؟
پاسخ به اين پرسش نيازمند شناخت نفس و چگونگي تأثير هواها بر نفس است. در اين راستا
بايد گفت آنچه از قرآن كريم فهميده ميشود، اين است كه نفس يك واقعيت دو سطحي است:
يك سطح رويين كه عبارت است از مجموعه قوا و نيروها كه ارتباط تنگاتنگي با جسم و تن
دارد و ويژگي اصلياش تحرك و جنبش است. ديگري سطح ژرف و عميق كه محور و مركز نفس را
تشكيل ميدهد و ويژگي اصلياش كنترل و مديريت قوا و نيروهاست كه معمولاً از آن به
«من» تعبير ميكنيم. در اصطلاح قرآن اين محور و عمق نفس «قلب» ناميده شده است؛
«و القلب العضو المعروف. و يستعمل كثيراً في القرآن الكريم في الأمر الذي يدرك به
الإنسان و يظهر به أحكام عواطفه الباطنة كالحبّ و البغض و الخوف و الرجاء و التمني
و القلق و نحو ذلك. فالقلب هو الذي يقضي و يحكم، و هو الذي يحبّ شيئاً و يبغض آخر،
و هو الذي يخاف و يرجو و يتمنى و يسر و يحزن، و هو في الحقيقة النفس الإنسانية تفعل
بما جهزت به من القوى و العواطف الباطنة.» (طباطبايي، 9/ 47؛ نيز رك: 3/56 و
2/224)
«قلب همان عضو معروف است. در قرآن كريم در مورد چيزي به كار ميرود كه انسان به
واسطه آن درك ميكند و عواطفش را همچون دوستي و دشمني، ترس و اميد، آرزو و اضطراب و
... به وسيله آن اظهار مينمايد. پس قلب همان چيزي است كه حكم ميكند، دوستي و
دشمني ميورزد، ترس و اميد دارد، شادمان و اندوهگين ميشود و اين در حقيقت همان نفس
و جان آدمي است كه به وسيله ابزارهايي كه بدان مجهز شده است، عواطفش را نشان
ميدهد.»
در آيه كريمه «نهي النفس عن الهوي» نيز اين دو سطح كاملاً مطرح شده است، چون از يك
سو نفس داراي هوا معرفي شده و از سوي ديگر نهي كنندهاي فرض شده است كه نفس را از
پيروي هوا نهي ميكند. اين سطح از نفس غير از قوا و نيروهاست، بلكه حقيقتي است كه
بر قوا و نيروها فرمان ميراند. اگر بخواهيم نسبت ميان قلب و قواي نفس را بسنجيم،
ميتوان گفت اين نسبت مانند نسبت مركز گردباد و چتر آن ميماند كه هر چه از عمق
بالاتر ميآيد، گستردهتر و فراگيرتر ميشود، در عين حال كه حركت و جنبش آن تابع
حركت و جنبش مركز است.
از سوي ديگر در ديدگاه قرآن، ساختار اولي و اصلي قلب به گونهاي است كه هم
حقيقتنماست و هم حقيقتگرا؛ يعني از يك سو شفافيت و دگرنمايي نسبت به حقايق دارد؛
حقايق را ميشناسد و آن را از باطل تشخيص و تمييز ميدهد؛
(فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(شمس/٨)
«سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام كرده.»
از سوي ديگر نسبت به حقايق شيفتگي و گرايش دارد، به گونهاي كه اگر به حال خود
واگذاشته شود، به صورت طبيعي به سمت حقيقت سير ميكند؛ «كل مولود يولد علي الفطرة
فابواه يهوّدناه وينصّرناه ويمجّسانه.» (مجلسي، 57/187) «هر نوزادي بر اساس فطرت
توحيد به دنيا ميآيد. اين پدر و مادرش هستند كه او را يهودي، نصراني يا مجوسي
ميسازند.»؛
(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ
عَلَيْهَا)(روم/30)
«به يكتاپرستى روى به دين آور. فطرتى است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است.»
علامه طباطبايي ميفرمايد:
«تكون سلامة القلب و صحته هي استقراره في استقامة الفطرة و لزومه مستوى الطريقة، و
يئول إلى خلوصه في توحيد الله سبحانه و ركونه إليه عن كل شيء يتعلق به هوى
الإنسان.» (طباطبايي، 5/378)
«سلامت و تندرستي قلب عبارت است از ثبات و پايدارياش در مسير فطرت و ملازمت با راه
راست كه بر ميگردد به خلوصش در توحيد و اتكايش به خدا در مقابل هر آنچه كه هواي
انسان به او تعلق ميگيرد.»
با توجه به تحليل فوق، ميتوان دو نتيجه گرفت: يكي اينكه فلاح و رستگاري انسان
ارتباط تنگاتنگي با قلب و نقش مديريتي آن دارد، زيرا قلب اصل و اساس هستي انسان به
شمار ميآيد كه تمام نيروها و كششها در خدمت وي قرار داده شده است؛ «إِنَّمَا
الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ وَ إِنَّمَا لِإمْرِئٍ مَا نَوَى» (حرّعاملي، 1/48)
ديگر اينكه نقش مديريتي قلب آنگاه به صورت صحيح و بايسته انجام ميگيرد كه با
ساختار اولي و اصلي قلب هماهنگ باشد، وگرنه وجود اين ويژگي ساختاري قلب، لغو و
بيفايده بود؛ (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ* إِلا مَنْ أَتَى اللَّهَ
بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) (شعراء/89-88)
«در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمىبخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا
آيد.»
بر اين اساس، حفظ و صيانت ساختار اصلي قلب كه اصطلاحاً از آن به «فطرت» تعبير
ميكنيم، براي رستگاري انسان اهميت منحصر به فرد مييابد.
بر اساس آموزههاي قرآن كريم، اگر هواها و كششها مهار نشود، نقش مديريتي قلب را كه
در تصميم و اراده ظهور ميكند، به سمت اهداف وجودي خود سوق داده و از ساختار اولي و
اصلي قلب كه حقنمايي و حقگرايي است، دور ميسازد و به تدريج ساختار اولي و فطرت
انسان را نابود ميكند. شيوه تأثيرگذاري هواها و كششها بدين گونه است كه:
1ـ هواها باعث تزيين عمل براي قلب ميشود؛
(بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا)(يوسف/18)
«هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته.»
(وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي)(طه/96)
«و اينچنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!»
مقصود از نفس در اين آيات قلب نيست، بلكه هواها و شهوات است، زيرا در مفهوم «تسويل»
دو مؤلفه وجود دارد: يكي اينكه چيز مورد تسويل زشت باشد و ثانياً نفس نسبت به آن
آزمند و حريص باشد؛
«و التَّسْوِيلُ: تزيين النّفس لما تحرص عليه، و تصوير القبيح منه بصورة الحسن،
قال؛(بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً)(يوسف/18)،(الشَّيْطانُ سَوَّلَ
لَهُمْ) (محمد/25).» (راغب اصفهاني)
و اين با هوا و شهوت سازگار است، نه قلب حقيقتنما و حقيقتگرا. از همين رو تسويل
به شيطان نيز نسبت داده شده است.
البته اين تزيين به صورت زمينهسازي است، نه فاعلي؛ يعني هواها زمينه ميشود كه عمل
در نگاه قلب آراسته شود. فاعل تزيين براي قلب شيطان است؛
(الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ )(محمد/25)
«شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته
است.»
در برابر اين تزيين كه به يك اعتبار تزيين نفس و به اعتبار ديگر تزيين شيطان ناميده
ميشود، تزيين ديگري داريم كه بدون دخالت هواي نفس انجام ميگيرد كه در قرآن كريم
اين تزيين به خداوند نسبت داده شده است؛
(وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي
قُلُوبِكُمْ)(حجرات/7)
«ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده.»
2ـ تزيين و آراستن عمل در نگاه قلب از آن رو كه باعث ايجاد نگرش مثبت قلب نسبت به
عمل ميشود، سبب ايجاد تصميم در قلب شده و فرمان انجام عمل صادر ميشود. اين حقيقتي
است كه هم قابل وجدان و دريافت دروني است و هم در آيات كريمه قرآن از آن ياد شده
است؛
(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)(انعام/43)
«و شيطان هر كارى را كه مىكردند، در نظرشان زينت داد!»
(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ
السَّبِيلِ)(عنكبوت/ 38)
«شيطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از اين رو آنان را از راه (خدا)
بازداشت.»
3ـ از آنجا كه هواها و كششها از يك سو معطوف به مادياتاند و از سوي ديگر نيروهايي
فوقالعاده سركش و سيري ناپذير هستند، با تأثيرگذاري بر تصميم قلب، باعث لغزش و
گناه و انحراف در رفتار ميشود؛
(فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا)(نساء/135)
«بنابراين از هوا و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد!»
(يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ
بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ)(ص/26)
«اى داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم. پس در ميان مردم به
حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف ميسازد.»
4ـ تحقق انحراف در رفتار باعث پيدايش حالت مناسب با خود در قلب ميگردد و قلب به
تدريج به حالتهايي چون «رين»، «مرض»، «غلف»، «قساوت»، «زيغ»، «عمي»، «طبع» و «ختم»
گرفتار ميشود؛
(كَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ)(مطففين/14)
«چنين نيست كه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته
است.»
(فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي
الصُّدُورِ)(حج/46)
«چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمىشود، بلكه دلهايى كه در سينههاست كور مىشود.»
(فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى
أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ)(مائده/52)
«(ولى) كسانى را كه در دلهايشان بيمارى است مىبينى كه در (دوستى با آنان)، بر
يكديگر پيشى مىگيرند و مىگويند: مىترسيم حادثهاى براى ما اتفاق بيفتد (و نياز
به كمك آنها داشته باشيم!)»
5ـ پس از تغيير و دگرگوني قلب توسط عمل ناشايست، ساختار اولي و اصلي آن از بين رفته
و در مواجهه با حقايق، نه آنها را درست ميشناسد و نه علاقه و تمايلي نسبت بدانها
نشان ميدهد، بلكه برعكس در شناخت و معرفت، به تعبير روايات «منكوس» (كليني، 2/422)
و در تصميم و عمل به تعبير قرآن «امّارة بالسوء» (يوسف/53) ميشود.
6ـ در نهايت با از دست رفتن ادراك و گرايش به حقيقت از سوي قلب، جان انسان از حقيقت
خالي ميشود و از آنجا كه ميزان و معيار سنجش انسانها در قيامت حق و حقيقت است؛
(وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ)(اعراف/8)، انسان به جاي فلاح و رستگاري به شقاوت
و بدفرجامي گرفتار ميشود.
به اين ترتيب مبدأ و نقطه آغاز تأثيرگذاري هواها بر قلب تزيين و تسويل است، اما
تغيير و تبديل حالت اوليه آن پس از طي مراحل تصميم و تحقق عمل و انعكاس پيامدهاي آن
بر قلب صورت ميگيرد.
ساز و كار تزكيه
اگر فرايند ياد شده در چگونگي تأثيرگذاري هواها بر قلب درست باشد، نتايج زير به دست
ميآيد:
اولاً تزكيه نفس كه فرايند عكس تأثيرگذاري است، به معناي از بين بردن هواهاي نفس
نيست، بلكه به معناي جلوگيري از تأثيرگذاري هواها بر قلب است.
ثانياً از آنجا كه تزكيه دو طرف دارد، يكي قلب و ديگري هواها و كششها، فرايند
جلوگيري از لحاظ منطقي بايد بر دو محور متمركز باشد: يكي حفظ و تقويت حقيقتنمايي و
حقيقتگرايي قلب و ديگري تضعيف و كاستن از قدرت هواها و كششها در تأثيرگذاري بر
قلب.
ثالثاً كار در هر يك از دو محور، روش ويژه خود را ميطلبد. از آنجا كه قلب به لحاظ
ساختار اصلي و نخستين آن با حقيقت هماهنگ و همراه است، حفظ و تقويت حقيقتنمايي و
حقيقتگرايي قلب به اين است كه هر چه بيشتر در مقابل حقايق قرار بگيرد و بدان تذكر
داده شود. اما هواها و كششها از آن رو كه نيروهاي كور اما تحريك كننده هستند،
شيوه تضعيف و كاستن از قدرت آنها، يا از بين بردن زمينه تحريك كنندگي آنهاست و يا
ايجاد مانع در برابرشان.
آموزههاي قرآن كريم، چه مواردي كه پيرامون تزكيه مطرح شده است و چه مجموعه آيات به
عنوان اينكه قرآن كتاب تزكيه است، در تحليل نهايي به يكي از اين دو محور برميگردد.
در ادامه به توضيح فشردهاي از اين آموزهها ميپردازيم.
قرآن و تذكر به حقايق
اگر به مجموعه آيات قرآن نگاه كنيم، اين واقعيت كاملاً آشكار را مييابيم كه محتوا
و مضمون آيات به دو دسته تقسيم ميشود: يك دسته آيات بيانگر حقايقاند و دسته ديگر
بيانگر يك سلسله الزامات اخلاقي و تشريعي. بخش حقايق گرچه در قالبها و تعبيرات
متنوع و متكثر مطرح شده است، اما از لحاظ موضوع در چند محور عمده محدود ميشود: 1-
خدا 2- آخرت 3- انسان 4- طبيعت 5- تاريخ.
هدف اصلي از طرح و تبيين اين حقايق، توجه دادن و آگاه ساختن انسان نسبت به چگونگي
صيرورت وجودياش به مثابه غايت و غرض نهايي آفرينش اوست كه به يك اعتبار عبوديت و
به اعتبار ديگر تقوا و به اعتبار سوم تزكيه ناميده ميشود.
قرآن از خدا سخن ميگويد تا به انسان بفهماند كه تمام هستياش تحت اراده و نظارت او
قرار دارد و بداند كه چگونه بايد عمل كند. از آخرت سخن ميگويد تا خاطر نشان كند كه
آيندهاش چگونه رقم ميخورد. از طبيعت سخن ميگويد تا بفهماند كه چگونه با اين بستر
زندگياش تعامل برقرار كند و از آن استفاده علمي و عملي ببرد. از تاريخ سخن ميگويد
تا به گذشتهاش نگاه كند و از آن درس زندگي رستگارانه بگيرد.
به نمونهاي از حقايق ياد شده نگاه كنيد:
(ومَا اللّهُ بِغـافِلٍ عَمّا تَعمَلون)(بقره/74)
«و خداوند از اعمال شما غافل نيست.»
(والوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاُولئِكَ هُمُ
الْمُفْلِحون)(اعراف/8)
«وزن كردن (اعمال و سنجش ارزش آنها) در آن روز، حقّ است! كسانى كه ميزانهاى (عمل)
آنها سنگين است، همان رستگاراناند!»
(يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَما عَمِلَتْ
مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَيْنَها وَبَيْنَهُ اَمَداً بَعِيداً)(آل عمران/30)
«روزى كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مىبيند و آرزو مىكند ميان او
و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانىِ زيادى باشد.»
(قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ اَهدَى
سَبِيلاً)(اسراء/84)
«بگو: هر كس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مىكند و پروردگارتان كسانى را كه
راهشان نيكوتر است، بهتر مىشناسد.»
(كَبُرَ مَقْتـًا عِنْدَ اللّهِ أنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُون)(صف/3)
«نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمىكنيد!»
(وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا
فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ*إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ
كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ)(ق/37-36)
«چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه از آنان قويتر بودند و
شهرها (و كشورها) را گشودند. آيا راه فرارى (از عذاب الهى) وجود دارد؟! در اين
تذكّرى است براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش دل فرا دهد در حالى كه حاضر باشد!»
(أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ
فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لأولِي النُّهَى)(طه/128)
«آيا براى هدايت آنان كافى نيست كه بسيارى از نسلهاى پيشين را (كه طغيان و فساد
كردند) هلاك نموديم، و اينها در مسكنهاى (ويران شده) آنان راه مىروند! مسلّماً در
اين امر، نشانههاى روشنى براى خردمندان است.»
(وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ
قَائِلُونَ)(اعراف/4)
«چه بسيار شهرها و آباديها كه آنها را (بر اثر گناه فراوانشان) هلاك كرديم! و عذاب
ما شب هنگام، يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند، به سراغشان آمد.»
(وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ
وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ
أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) (اعراف/176)
«و اگر مىخواستيم، (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مىبرديم،
(اما اجبار، بر خلاف سنت ماست. پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد
و از هواى نفس پيروى كرد! مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش
را باز و زبانش را برون مىآورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را
مىكند (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمىشود)! اين مثل گروهى است
كه آيات ما را تكذيب كردند. اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند
(و بيدار شوند).»
امام باقر7 فرمودهاند: «الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَ الصَّبْرِ
فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَكَارِهِ فِي الدُّنْيَا دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ جَهَنَّمُ
مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَ الشَّهَوَاتِ فَاحْذَرُوا أَيُّهَا النَّاسُ مِنَ
الذُّنُوبِ وَ الْمَعَاصِي مَا قَدْ نَهَاكُمُ اللَّهُ عَنْهَا وَ حَذَّرَكُمُوهَا
فِي كِتَابِهِ الصَّادِقِ وَ الْبَيَانِ النَّاطِقِ وَ لَا تَأْمَنُوا مَكْرَ
اللَّهِ وَ تَحْذِيرَهُ وَ تَهْدِيدَهُ عِنْدَ مَا يَدْعُوكُمُ الشَّيْطَانُ
اللَّعِينُ إِلَيْهِ مِنْ عَاجِلِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ فِي هَذِهِ
الدُّنْيَا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا
إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» وَ
أَشْعِرُوا قُلُوبَكُمْ خَوْفَ اللَّهِ وَ تَذَكَّرُوا مَا قَدْ وَعَدَكُمُ اللَّهُ
فِي مَرْجِعُكُمْ إِلَيْهِ مِنْ حُسْنِ ثَوَابِهِ كَمَا قَدْ خَوَّفَكُمْ مِنْ
شَدِيدِ الْعِقَابِ فَإِنَّهُ مَنْ خَافَ شَيْئاً حَذِرَهُ وَ مَنْ حَذِرَ شَيْئاً
تَرَكَهُ وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْغَافِلِينَ الْمَائِلِينَ إِلَى زَهْرَةِ
الدُّنْيَا الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ
كِتَابِهِ: «أفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ
بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ*أَوْ
يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ» أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى
تَخَوُّفٍ.» (كليني،2/9)
«بهشت با سختيها و بردباري همراه است. كسي كه در سختيهاي دنيا صبر پيشه كند، وارد
بهشت ميشود. و جهنم با لذتها و شهوات همراه است. اي مردم! از گناهان و معاصي كه
خداوند شما را از آنها در كتاب صادق و بيان گويايش نهي فرموده، دوري كنيد و از مكر
و تهديد الهي هنگام فراخوان شيطان به سوي شهوات و لذتهاي زودگذر دنيا ايمن نباشيد،
چه اينكه خداوند فرمود: مؤمنان كساني هستند كه هرگاه شيطاني با او تماس بگيرد،
فوراً متذكر ميشوند و بصيرت و بينايي پيدا ميكنند. ترس از خدا را در دلهايتان
وارد كنيد و وعدهها و وعيدهاي اخروي او را به ياد بياوريد، زيرا كسي كه از چيزي
بترسد، از آن حذر ميكند و هرگاه حذر كرد، از آن دوري ميكند. از غافلان و سرگرم
شوندگان به جاذبههاي دنيا كه به دنبال بديها هستند نباشيد، چون خداوند فرمود: آيا
توطئهگران از اين ايمن گشتند كه ممكن است خدا آنها را در زمين فرو برد، و يا
مجازات (الهى) از آنجا كه انتظارش را ندارند، به سراغشان آيد؟! يا به هنگامى (كه
براى كسب مال و ثروت افزونتر) در رفت و آمدند، دامانشان را بگيرد در حالى كه قادر
به فرار نيستند؟! يا به طور تدريجى، با هشدارهاى خوفانگيز آنان را گرفتار سازد؟!»
پيامبر اكرم9 ميفرمايند: «لَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ أَكْثِرُوا مِنْ
ذِكْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصِ الشَّهَوَاتِ» (حرعاملي، 2/437) «بعد از
مرگ فرصت رضايت طلبي نيست، منهدم كننده لذتها و از بين برنده شهوات را زياد ياد
كنيد.»
بنابراين بيان حقايق گوناگون از سوي قرآن و روايات هدفي جز بيدار نگاه داشتن قلب
انسان و حفظ گرايش حقجويي و حقطلبي آن كه بخش نخست راهكار تزكيه است، ندارد.
قرآن و الزامات اخلاقي و تشريعي
همانگونه كه بخش نخست آيات معطوف به بعد نخست تزكيه يعني تقويت و حفظ ساختار قلب
بود، بخش دوم آيات، يعني الزامات اخلاقي و تشريعي، ناظر به بعد دوم تزكيه، يعني
تضعيف هواها و كششهاي نفس است. اين دسته از آيات دو شيوه براي تضعيف و كاستن از
قدرت هواها و كششها مطرح ميكند: 1- روش از بين بردن زمينه تحريك كنندگي 2-
اقدامات متضاد با هواها و شهوات. به مجموع آياتي كه از تزكيه سخن گفته است توجه
كنيد:
1ـ آياتي كه مورد آنها مال است؛
(خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ
عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ)(توبه/103)
«از اموال آنها صدقهاي (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آنان، آنها را پاك سازي و
پرورش دهي! و (به هنگام گرفتن زكاتها، به آنها) دعا كن كه دعاي تو، مايه آرامش
آنهاست و خداوند شنوا و داناست!»
(الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكَّى)(ليل/18)
«همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مىبخشد تا پاك شود.»
2ـ آياتي كه مورد آنها طغيان و ستمگري است؛
(إذْهَبْ إلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى* فَقُلْ هَل لَّكَ إِلىَ أَنْ تَزَكىَ* وَ
أَهْدِيَكَ إِلىَ رَبِّكَ فَتَخْشىَ) (نازعات/19-17)
«به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است و به او بگو: آيا مىخواهى پاكيزه شوى و من تو
را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى (و گناه نكنى)؟!»
3ـ آياتي كه مورد آنها طلاق است؛
(وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ
يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ
بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى
لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)(بقره/232)
«و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رساندند، مانع آنها نشويد
كه با همسران (سابق) خويش ازدواج كنند، اگر در ميان آنان به طرز پسنديدهاى تراضى
برقرار گردد. اين دستورى است كه تنها افرادى از شما كه ايمان به خدا و روز قيامت
دارند، از آن پند مىگيرند (و به آن عمل مىكنند). اين (دستور) براى رشد
(خانوادههاى) شما مؤثرتر و براى شستن آلودگيها مفيدتر است و خدا مىداند و شما
نمىدانيد.»
4ـ آياتي كه مورد آنها نگاه كردن است؛
(قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ
أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ)(نور/30)
«به مؤمنان بگو چشمهاي خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند و عفاف خود را حفظ
كنند. اين براي آنان پاكيزهتر است. خداوند از آنچه انجام ميدهيد، آگاه است!»
5ـ آياتي كه مورد آنها پرسيدن است؛
(وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ
أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ) (احزاب/53)
«و هنگامى كه چيزى از وسايل زندگى را (به عنوان عاريت) از آنان [همسران پيامبر]
مىخواهيد، از پشت پرده بخواهيد. اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است.»
6ـ آياتي كه مورد آنها رفت و آمد به خانه ديگران است؛
(فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ
وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا
تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ)(نور/28)
«و اگر كسى را در آن نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد
«باز گرديد»، باز گرديد. اين براى شما پاكيزهتر است و خداوند به آنچه انجام
مىدهيد، آگاه است.»
آيات فوق ضمن اينكه نشان دهنده حقيقت تزكيه به معناي جلوگيري از حاكميت هوا و شهوت
نفس بر قلب است، زيرا در همه موارد سخن از نوعي مخالفت با هواي نفس است، اما از نظر
روش دو شيوه متفاوت را مطرح ميكند. سه آيه اخير، يعني آيه مربوط به نگاه و آيه
مربوط به سؤال و آيه مربوط به رفت و آمد به خانه ديگران، ناظر به شيوه از بين بردن
زمينه تحريك كنندگي است؛ زيرا پرسيدن از پس حجاب يا وارد نشدن به خانه ديگران بدون
اذن به مسئله نگاه برميگردد و جلوگيري از نگاه باعث خفته نگهداشتن هوا و شهوت شده
و مانع تحريك آن ميگردد.
اما سه مورد نخست معطوف به روش اقدام متضاد است؛ زيرا در مورد نخست تشويق به انفاق
شده است كه عمل متضاد با حرص است. در مورد دوم تشويق به ايمان و خشيت شده است كه
متضاد با روحيه قدرتطلبي و طغيانگري است و در مورد سوم تشويق به آزاد گذاشتن و عدم
حبس از ازدواج مجدد شده است كه متضاد با روحيه لجاجت و انتقام گيري است.
بنابراين كنترل اعضا و قوه خيال يا تمرين ضديت با آنها دو روشي است كه ميتواند
باعث تضعيف هواها گردد؛ زيرا ويژگي هواهاي نفس اين است كه هر چه به آنها مجال داده
شود، فربهتر و قويتر شده و تسلط آنها شديدتر ميشود و هر چه كنترل بر آنها
دقيقتر و سختگيرانهتر باشد يا با آنها ضديت شود، قدرت هواها كاسته ميشود.
از اينجا نكته ديگري نيز به دست ميآيد و آن اينكه قوت اراده كه به عنوان يك عامل
مهم در تزكيه مطرح است، هنگامي ميسر ميشود كه نخست اين دو روش تمرين شود، وگرنه
سيطره قوي هواها مجالي براي تقويت اراده نخواهد گذاشت.
سخن آخر
خلاصه سخن آنكه تزكيه يك فرايند دو بُعدي است. يك بُعد آن مربوط به قلب است كه با
آگاهي سر و كار دارد؛ هر چه بيشتر در معرض حقايق قرار گيرد، فطرت حقيقتياب و
حقيقتگرايَش تقويت ميشود و از تزيين و جهل فاصله گرفته و در نتيجه تصميم درست
ميگيرد. بُعد ديگر مربوط به هواهاي نفس و شهوات است كه بايد تضعيف گردد تا حاكميت
و سلطهاش بر قلب كاسته شود كه اين كار با دو روش صورت ميگيرد: 1ـ از بين بردن
زمينه تحريك كنندگي هواها كه نماد آن كنترل بر اعضا و قوه خيال است. 2ـ تشويق به
اقدام متضاد يا به تعبير ديگر ضديت با هواها و شهوات كه باعث تضعيف حاكميت و سلطه
هواها ميشود. شايد آيه كريمه زير بيانگر هر دو بعد به صورت فشرده باشد، آنجا كه
ميفرمايد:
(وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى*فَإِنَّ
الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى)(نازعات/41-40)
«و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد، قطعاً بهشت
جايگاه اوست!»
خوف از مقام ربّ نماد مواجهه با حقيقت است و نهي نفس مظهر جلوگيري از سلطه كششها.
1. آلوسي، سيد محمود؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب
العلمية، 1415ق.
2. ابن فارس، احمد؛ معجم مقاييس اللغة، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، قم، مكتب
الاعلام الاسلامي، 1404ق.
3. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1414ق.
4. حر عاملي، محمد بن حسن؛ وسائل الشيعه، قم، موسسة آل البيت، 1409 ق.
5. راغب اصفهاني؛ المفردات في غريب القرآن، بيروت، دار العلم، 1412ق.
6. طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات اسلامي جامعه
مدرسين، 1417ق.
7. طريحي، فخرالدين؛ مجمع البحرين، تهران، كتاب فروشي مرتضوي، 1375 ش.
8. فضل الله، سيد محمد حسين؛ تفسير من وحي القرآن، بيروت، دارالملاك للطباعة
والنشر، 1419ق.
9. فیومی، احمد بن محمد؛ المصباح المنیر، قم، دار الهجره، 1414ق.
10. كليني، محمد بن يعقوب؛ الكافي، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 ش.
11. مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
12. مطهري، مرتضي؛ فطرت، تهران، انجمن اسلامي دانشجويان دانشكده عمران، 1362ش.