مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله
مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و
تكاپو مىپردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زيستن انسان نقش
فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى
گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار
باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير
آن در زندگى مىپردازد.
روششناسى شناخت راز
خلقت
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از
نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم
به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى
داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه
مىكنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مىكنند و برخى به نظام بيرونى
آنها مىپردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديدهها و
رشد و تكثير آنها مىپردازند عمل مادى پديدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند.
علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از
باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا
حيوانات و جانوران مطالعه مىكند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى
مىكند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مىكند نظام
بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت
آن يعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگيرد، زيرا
نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه
علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى
عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به
تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد
و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم
كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى كه از
علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مىگويند: در دوران گذشته انديشمندان
به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مىكردند
نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديدهها و
چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت
كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى
متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش
پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مىكند و در نتيجه روشى
كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مىشد روش قياسى بوده است در حالى كه در
جهات جديد از روش استقراء استفاده مىكند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به
رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك
حقيقت به غايت و هدف آن توجه مىكنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن
و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و
پديدار مىپردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مىرود تبيين مبدأ و
غايت جهان و پديدههاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مىرود، تبيين
پديدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار
از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و
معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش
استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و
آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بينى و راز خلقت
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو
دسته تقسيم مىشوند برخى جهان بينى آنها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند،
جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آنها را براى هدف و
مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند
و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را
آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مىكنند تا به آن
هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد
نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد
نمىتواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى
اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمىتواند براى نظام
هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مىگويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور
ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمىكند
«ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين
كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و
بيهوده نيافريدهايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد
داشته و خلقت را بيهوده مىدانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت
محدود مىكند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نيز به تدريج به
سوى نابودى و عدم پيش مىرود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان
الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ
موجودى موجود نمىشود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان
نيز در ميان اين موجودات نابود نمىشود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مىكند
و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مىكند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات
ياد مىشود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شدهاند: و به عبارت
ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى
است و مانند ديگر حيوانات زندگى مىكند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت
براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات
زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مىكند تا راز خلقت خود را
بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى
انسان
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا
نمىشود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى
در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى
به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات
ابد را احساس مىكند، تلاش مىنمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب
زندگانى تأمين مىكند و گاه تلاش مىكند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است
كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد
تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانهاى
بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن
بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى
ياد مىشود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه
«كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى
مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در
سنين و شرائط مختلف انسانها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و
يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما
هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر
است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر
بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت
كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و
انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آنها زودتر بميرد
اما سرانجام همه انسانها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه
مىداند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمىشود اعتقاد دارد كه جهان
ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه
مىدهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مىشود: «وانّ الدار
الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در
دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديدههاى آسمانى و
زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل
دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و
هيچگونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حركت عبارت است از خارج
شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت
هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف
مىرسد و با رسيدن به هدف آرام مىگيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش
جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى
دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مىشود آن است كه دار دنيا،
دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن
است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيلهاى براى دريافت
نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت
دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و
زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد)
است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگيرد و
به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت
و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى
خود را تأمين مىكنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد
مىيابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه اگر انسانى
حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مىپندارد جاودانگى او
را تأمين مىكند نمىرود چنان كه قرآن مىگويد: عدهاى مىپندارند مال آنها را
جاودانه مىكند از اين رو به زر اندوزى مىپردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6)
يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى
كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج
هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى
نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنجهايش را در يك
لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانهاش را در زمين
فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى
مىطلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا
مىكند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه
پيدا مىكند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مىطلبد و آن قوانين و مقررات در
صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو
پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و
انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان
كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و
لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش
الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن
مىشود در حالى كه او زنده است و با او دفن مىشوى در حالى كه تو مردهاى. اگر
او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم
حوادث مىكند، سپس او با كسى جز تو محشور نمىشود و تو هم جز او با كسى محشور
نمىشوى و به صحنه رستاخيز نمىآيى. از تو درباره غير آن سؤال نمىشود.
بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او
انس مىگيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مىشود اعمال انسان رفيق همراه
انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان
انتخاب مىكند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد
اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن
را ندارد كه آدمى آنها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا
مىشود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و
آگاهى از آن
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مىتوان گفت
براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش
و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام
هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش
نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان
بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارستهاى
برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به
درون خودش مأنوس مىشود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج
ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت
خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مىكند
كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به
درون رهبرى مىكند.
وحى و راز خلقت
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز
خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راهها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آنها
رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسانها را به مبدأ آشنا
مىكنند به راز آفرينش نيز آشنا مىكنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء
قرار گرفت مىفهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در
عالم قيامت تحقق پيدا مىكند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو
در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مىگويد، گاه هدف را عبادت خدا مىداند و
مىفرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم
جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مىداند و مىفرمايد: «الذى خلق الموت و
الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا
شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى
شده است و گاه از معرفت خدا سخن مىگويد و مىفرمايد: «اللّه الذى خلق سبع
سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شىء
قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شىء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را
آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل
مىشود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه
دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان
هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مىگويد، اما بايد دانست برخى به هدف
مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مىپردازد هدف نهايى و اصلى
همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در
مسير عبوديت قرار مىگيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و
قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط
او فرمان بردارى در تمام زمينههاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه
انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و
هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پى نوشت :
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 -
21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام ـ ش 306 - خرداد 86