تفاخر در قرآن

محمد رضا آرام ‌


چكيده:
در اين مقاله، در ابتدا تفاخر از ديدگاه لغت شناسي و اصطلاحي بررسي شده است و سپس ميزان كاربرد اين واژه با مشتقاتش در قرآن و ارتباط معنايي آنها، مورد بحث قرار گرفته است.
نكتة اساسي در تفاخر، تمايز آن با ذكر نعمتهاي الهي و فرق آن با تكاثر مي باشد. تفاخر و تكاثر هم از حيث مفهوم و هم از حيث مصداق با هم تفاوت دارند ولي رابطة سببي و مسببّي حاكم بين اين دو واژه موجب شده است كه اكثر مفسرّين ذيل بحث تكاثر به تفاخر هم بپردازند.
در بخش ديگري از اين پژوهش، عوامل و ريشه هاي بروز تفاخر مورد بررسي قرار گرفته و به ارتباط تفاخر با ديگر رذايل اخلاقي نيز اشاره شده است. پي آمدها و نتايج سوء تفاخر در دنيا و آخرت و درمان تفاخر از جمله مباحث پاياني اين پژوهش محسوب مي شوند.

تفاخر از ديدگاه لغت شناسان و تعريف آن
تفاخر از ريشة فَخْر و به معناي فخر فروشي و مباهات به اشياء و امور خارج از ذات انسان مي باشد كه در اموري مانند: مال، جاه و اولاد2 و يا مباهات به مكارم و محاسن3 و صفات انساني4 صورت مي گيرد.

واژة (تفاخر) يك بار در قرآن و آن هم در سورة حديد آيه 20 بكار رفته است:

"اِعْلَمُوا اَنّما الحَيوةُ الدنيا لَعِب‏ وَ زِينَةٌ و تَفاخرٌ بينكَم و تكاثرٌ في الاموال و الاولاد و …" (آگاه باشيد كه زندگاني دنيا به حقيقت بازيچه اي است طفلانه و لهو و زيب و آرايش و تفاخر و خودستايي با يكديگر و حرص افزون مال و فرزندان است)

اين اصطلاح با مشتقاتش شش بار در قرآن كريم آمده است:

1ـ(نساء - 36): " … اِنّ اللَّهَ لايُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاُ فَخُوراً"
2ـ (هود ـ 10): "و لَئِنْ اَذَقْناه نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبّ السّيئاتُ عَنّي انَِّهُ لَفَرِحٌ فخورٌ"
3ـ لقمان ـ 18): "وَ لاتُصَعِّرْ خدّكَ لٍلّناسِ وَ لاتَمْشِ في الَأرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فخورِ".
4ـ (رحمن ـ 14): "خَلَقَ الانسانَ مِنْ صَلْصال كالَفخّارِ"
5ـ (حديد ـ 20), "اِعْلَمُوا اَنّما الحيوةُ الدنيا لَعِبٌ‏ وَ لَهوٌ و زينَةٌ و تَفاخر بينكم و تكاثرٌ في الاَمْوالِ و الاولادِ …"
6ـ (حديد ـ 23): "لِكَيْلا تَأسَوْا علَي ما فاتَكم وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبَّ كُلَّ مُختالٍ فخورٍ"

در آيات فوق الذكر همچنانكه مشاهده مي شود واژة فَخُور در چهار آية قرآن (نساء/ 36؛ هود/ 10؛ لقمان / 18؛ حديد / 23) بكار رفته است و به معناي كسي است كه مناقب و محاسن خود را به خاطر كبر و خود نمايي، بر مي شمارد5 و برخي از مفسرين در تفسير آيه 23 از سورة حديد، "فخور" را صيغة مبالغه گرفته و آن را به معناي كسي مي دانند كه زياد افتخار و مباهات مي كند، به توهم اينكه آنچه كه از نعمتهاي الهي دارد فقط به خاطر استحقاق و لياقت خودش مي باشد. 6
فخّار نيز از همين ريشه و فقط يك بار در سورة رحمن آيه 14(خلقَ الانسانَ مِنْ صَلْصالٍ كالفخّار) به كار رفته است و به معناي گلِ خشك و سفال مي باشد7 و وجه تسميه آن اين است كه گويي به زبان خود، بر سائر گلها و خاكها به خاطر حرارتي كه ديده و پخته شده است، فخر مي فروشد.8 برخي نيز معتقدند: "فخاّر" از ماده فخر گرفته شده و به معناي كسي است كه بسيار فخر مي كند، و از آنجا كه اينگونه اشخاص، آدمهاي توخالي و پر سروصدايي هستند، اين كلمه به كوزه و هر گونه سفال به خاطر سر و صداي زيادي كه به هنگام وزش باد يا دميدن هوا ايجاد مي كند، اطلاق شده است.9

تمايز بين تفاخر و ذكرِ نِعم الهي
با تدبر در آية 11 از سورة مباركة الضحي: " وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ" (و اما نعمت پروردگارت را بازگو[كه اظهار نعمت حقّ نيز شكر مُنعِم است]) كاملاً آشكار مي شود كه اگر كسي، مناقب و محاسن خود را براي اعتراف به نعمت برشمارد، نه تنها فخور نيست بلكه شكور هم است10 و از طرفي ديگر نيز بايد دقت كرد كه ذكر نعمتهاي الهي و بازگو كردن آنها نبايد انسان را به وادي فخرفروشي بياندازد.11

در روايات متعددي كه از معصومين (عليهم السلام) نقل شده است، اقرار به نماز شب و بي نيازي از آنچه كه در دست مردم است و نيز اعتراف به ولايت پذيري از امام معصوم (عليه السلام)12 و همچنين وفاداري به عهد و پيمان13 از جمله مواردي است كه بيان و بازگو كردن آنها از زمرة تفاخر ممدوح شمرده شده است.

در حديثي كه عبدالله بن سنان از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند، آمده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمودند: (ثلاثٌ هنَّ فخرٌ المؤمن وَ زْينُُهُ في الدنيا و الاخرة: الصلوة في آخر الَّليْلِ وَ يأسُهُ مِمّا في أيدي الناسِ و ولايتُه الامام من آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)

نكته قابل توجه اين است كه تفاخر و تكاثر هم از حيث مفهوم و هم از حيث مصداق با هم تفاوت دارند ولي رابطة سببي و مسببي حاكم بين اين دو واژه، موجب شده است كه اكثر مفسرين، ذيل بحث تكاثر كه خود از سببهاي تفاخر است، به بحث تفاخر نيز بپردازند، لذا بايد توجه نمود كه تفاخر و تكاثر دو مبحث جدا از هم مي باشند كه هر كدام بايد در جايگاه خود مورد بحث و بررسي قرار گيرند. 14

براي نشان دادن ارتباط بين تفاخر و تكاثر به آيه بيستم از سورة حديد رجوع كرده و بار ديگر اين آيه را از اين جهت كه تنها آيه اي است كه لفظ تفاخر و تكاثر در آن با هم به كار رفته است، مورد تدبر و مداقّه قرار مي دهيم.

دنيا و مراحل آن از ديدگاه آيه 20 سورة حديد و ارتباط تفاخر با تكاثر

دنيا در قرآن كريم داراي پنج مرحله است و همه آن مراحل از ديد قرآن فريب و غرور است. در سوره "حديد" فرمود: "اعلموا إنما الحيوة الدنيا لَعِبٌ‏ وَ لَهوٌ و زينَةٌ و تَفاخر بينكم و تكاثرٌ في الاَمْوالِ و الأولاد" (بدانيد كه زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي و تّجمل پرستي و فخرفروشي در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است.)

عصاره ادوار پنجگانه دنيا به اين شرح است:

انسان از لحاظ بدن و نيروي مادي يا كودك است، يا نوجوان و يا جوان يا در سن كهولت قرار گرفته و يا به سالمندي و پيري رسيده است. در دوران كودكي و خردسالي گرفتار لعب است. در عهد نوجواني گرفتار لهو است، در دوره جواني گرفتار زينت است، چون به كهولت و زمان اشتغال به جاه و مقام رسيد گرفتار فخرفروشي است و سرانجام در عهد سالمندي و كهن سالي گرفتار تكاثر است. به جاي اينكه در صراط كوثر حركت كند و خير كثير را درك نمايد به دام تكاثر مي افتد تا آنجا كه از جهت بدني ممكن است خود را با آراستن به زيورهاي گوناگون سرگرم سازد. وقتي به جايي رسيد كه نه توان تفاخر دارد و نه قدرت تزيين، سرگرم تكاثر مي شود كه مثلاً اين قدر مال دارم و چه تعداد اولاد و نوه .

بنابراين، مراحل مهم و قابل توجه از دوران خردسالي تا دوران كهن سالي پنج مرحله بيش نيست و همه اين مراحل هم با فريب و نيرنگهاي متلّون همراه است. عاقل، كسي است كه در اين ادوار خود را فريب ندهد و سفيه كسي است كه در تمام اين ادوار پنجگانه در محدودة نيرنگ زندگي كند. مقاطع زندگي دنيا از آن جهت كه دنيا است جز نيرنگ چيز ديگري نخواهد بود و انسان عاقل از آن احتراز مي كند.

عوامل و ريشه هاي بروز تفاخر
آيات متعددي از قرآن كريم به علل بروز تفاخر پرداخته و ريشه هاي ظهور اين نقيصة اخلاقي را مورد بحث قرار داده اند. چنانكه در آيات قرآن (النحل / 14، كهف / 37، يس/ 77، قيامت / 37، انسان / 2، عبس / 19) جهل انسان نسبت به ضعف ها و آسيب پذير ي هايش و نيز جهالت و ناداني وي نسبت به آغاز پيدايش و خلقت اوليه و سرانجامش از عوامل بروز تفاخر قلمداد شده اند15 كه در اينجا فقط به سه نمونه از اين آيات اشاره مي كنيم:

1ـ آيات 36 تا آخر سورة قيامت: " اَيَحْسَبُ الانسانُ اَنْ يُتْرَكَ سُديً، اَلَمْ يكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيّ يُمنْي، ثُمَّ كانَ عَلَقَةَ فَخَلقَ فَسَويّ …" (آيا آدمي مي پندارد كه او را بلاتكليف و بحال خود رها كرده اند؟! آيا آدم در اوّل، قطرة آب نطفه نبود؟ و پس از نطفه به رحم آويخته گشت و آنگاه به اين صورت زيباي حير ت انگيز آفريده و آراسته گرديد …)

2ـ و نيز در آية از سورة انسان خداوند انسان را به خلقت اوليه اش متذكر مي گردد و مي فرمايد: "اِنّا خلقنا الانسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نبتّليِهِ فَجَعَلْناهُ سميعاً بصيراً" ( ما او را از آب نطفة مختلط(بي حس و شعور ) خلق كرديم و داراي قواي گوش و چشم گردانيديم).

3ـ و سپس در آيات 18 و 19 سوره عبس به اين نكته اشاره كرده و مي فرمايد:

"مِنْ ايِّ شيءٍ خَلَقَهُ، مِنْ نُطفةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُِ" (آيا نمي نگرد كه از چه چيز خلق شده است؟ از آب نطفة بي قدري، خدا(بدين صورت زيبا) خلقش فرمود و سپس تقديراتش را مقدر كرد.

در آيه 37 كهف و آيه 77 يس، سفاهت و عدم تعقل از ريشه هاي بروز اين فساد اخلاقي محسوب شده اند16 و در آية 266 سورة بقره:" اَيَوَدُّ اَحَدُكم اَنْ تكونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ و اَعْنابٍ تجري مِنْ تَحْتِها الانهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمراِت وَ اَصابَهُ الِكبَرُ وِ لَهُ ذُرِيَّةُ ضُعَفاءُ فَأصابَهَا اِعْصارٌ فيه نارٌ فَاحتَرقَتْ كذلك يُبَيَّنُ اللهُ لكمُ الآياتِ لعّلكم تَتَفكَّروُنََ"

اتكال به دنيا و آسايش زودگذر آن و غفلت از ياد آخرت موجب ايجاد تفاخر و سبب فخرفروشي ذكر گرديده است.17

با تدبر در آية دهم از سورة هود: "وَ لَئِنْ اَذَقْناه نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيئاتُ عَنّي اِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخورٌِ"

از اين نكته آشكار مي شود كه گذر از محنت ها و سختي ها و دستيابي به موهبت هاي دنيوي و شادماني مفرط بر اثر رسيدن به رفاه18 و فراموشي ياد خدا به عنوان بخشندة نعمت ها و موهبت هاي دنيوي، از عوامل بروز تفاخر مي باشند. در آية 43 از همين سوره(هود) و نيز آية دوم سورة عنكبوت، احساس مصونيت از ابتلاء به سختي ها و محنت ها، موجب گرفتار شدن انسان در دام تفاخر، معرفي شده است،19 به عنوان مثال در آيات دوم و سوم عنكبوت دقّت كنيم:

"اَحَسِبَ الناسُ اَنْ يُتْرَكوُا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنّا الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ …"

(آيا مردم چنين پنداشتند كه به صرف اينكه گفتند ما ايمان به خدا آورده ايم، رهاشان كنند و بر اين دَعْوي هيچ امتحانشان نكنند؟ و ما اُمَمي را كه پيش از اينان بودند مورد ابتلا و آزمايش قرار داديم …)

در سورة كهف آيه 34 و زخرف آيه 51، كثرت مال و فرزندان و فراواني آباد و اجداد و خويشان و كثرت هواداران و عزت اجتماعي حاصل از آن20 و نيز در سورة حجر آيات 29 ـ31، حميت و تعصّب جاهلي21 و در زخرف آيات 51 و 52، خودستائي22 از علل و عوامل بروز تفاخر محسوب شده اند. در اينجا به عنوان مثال به برخي از اين آيات اشاره مي كنيم:

1ـ (كهف / 34): " وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فقال لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحاوِرَهُ اَنَا اكثَرُ مِنكَ مالاً و اَعَزَّ نفراً"

(مردي كه داراي باغ پر ميوه بوده به رفيق خود(كه مردي مؤمن و فقير بود) در مقام گفتگو و مفاخرت درآمد و گفت من از تو دارائي بيشتر و از حيث خدم و حشم نيز محترم و عزيزترم.)

2ـ زخرف( 51 و 52): "وَ نادي فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ ياقَوْمِ ألَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الانهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي اَفَلا تبصرون، اَمْ اَنَا خيرٌ مِنْ هذا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ."

(و فرعون در ميان قومش آوازه بلند كرد كه اي مردم آيا كشور با عظمت مصر از من نيست؟ و چنين نهرها از زير قصر من جاري نيست؟ آيا عزّت و جلال مرا در عالم به چشم مشاهده نمي كنيد؟ آيا من(به رياست و سلطنت) بهترم يا چنين مرد فقير خواري كه هيچ منطق و بيان روشني ندارد؟)

تلازم و ارتباط تفاخر با ديگر رذايل اخلاقي
تفاخر با رذايل اخلاقي ديگر نيز مرتبط مي باشد، همچنانكه بسياري از علماء ذيل آية 23 سورة حديد"… وَ اللهُ لا يُحِبَّ كُلَّ مُختالٍ فخورٍ" پس از تبيين دو واژة مختال و فخور، هر دو را از مصاديق شرك خفي محسوب كرده اند. 23

علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان ذيل آيه 23 حديد و نيز آيه 36 نساء، كلمة مختال و فخور و ارتباط آن دو را اينگونه تفسير مي كند: كلمه مختال به معناي كسي است كه دستخوش خيالات خود شده است و خيالش او را در نظر خودش، شخصي بسيار بزرگ جلوه داده و در نتيجه دچار كبر گشته و از راه صواب گمراه شده است. اسب را هم اگر خيل مي خوانند براي همين است كه در راه رفتنش تبختر مي كند؛ و كلمة(فخور) به معناي كسي است كه زياد افتخار مي كند(صيغة مبالغه)، و اين دو صفت يعني اختيال - خيال زدگي ـ و كثرت فخر از لوازم علاقه مندي به مال و جاه و افراط در حب آن دو است".

تفاخر با روي گرداني و اعراض از مردم نيز ارتباط دارد؛24 اين نكته در آيه 18 سورة لقمان آمده است: "وَ لاتُصَعِّرْ خدّكَ لٍلّناسِ وَ لاتَمْشِ في الَأرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فخورِ".

(و هرگز به تكّبر و ناز از مردم رخ متاب و در زمين با غرور و تبختر قدم برمدار كه خدا هرگز مردم متكبر خودستا را دوست نمي دارد.)

تفاخر موجب بخل در انفاق مي گردد و اين همان ارتباط و تلازم تفاخر با بخل است. 25 اين نكته را مي توان از تدبر در آيه 36 سورة نساء فهميد، آنجا كه مي فرمايد:

"وَاعْبدُوا اللهَ وَ لاتُشِركوُا بِهِ شيئاً و بالوالدينِ اِحْساناً و بِذي القُربي و الَيتامي و المساكينِ و الجارِ ذي القُرْبي وَ الجارِ الجُنْبِ والصّاحِبِ بالجَنْبِ و ابنِ السَّبِيلِ وِ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ مَنْ كانَ مُختالاً فخوراً"

(خداي يكتا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك وي نگيريد و نسبت به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و همساية بيگانه و دوستان موافق و رهگذران و بندگان و كساني كه زيردست شمايند در حق همه نيكي و مهرباني كنيد كه خدا مردم خودپسند متكّبر را دوست ندارد.)

دربارة بخل و تفاخر مي توان بدين نكته اشاره كرد كه از آنجائي كه كثرت فخر، ناشي از مال و جاه است، لذا افراط در حب و دوستي مال و جاه موجب بخل در انفاق مي گردد و حبّ جاه و مغرور شدن به حطام دنيا و خوشحالي به متاع آن، موجب افتخار و تكبر است كه آن از بدترين صفات رذيله بوده و مستلزم بخل نسبت به حقوق واجبه و وظايف لازمه مي باشد.26

آية 12 سورة اعراف بيانگر اين است كه شيطان، پايه گذار تفاخر و اولين فخرفروش مي باشد.،27 اين نكته را مي توان از تدبر در اين آيه فهميد: "قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ قالَ اَنَا خيرٌ مِنْهُ خَلَقَتَني مِنْ نارٍ وَ خَلقْتَهُ من طينٍ".

آية 76 سورة ص نيز به اين امر اشاره كرده و استكبار و تمرد شيطان از امر خداوند در سجده كردن بر آدم را ملازم با تفاخر شيطان مي داند: 28" قالَ اَنَا خيرٌ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ" آية 38 سورة نساء "وَ الَّّّذينَ يُنْفِقُون اموالهم رِئاءَ الناسِ وَ لايؤمنونَ باللهِ وَ لا باليومِ الآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشيطانُ لَهُ قريناً فساء قريناً"(آنانكه اموال خود را به قصد ريا و خودنمايي مي بخشند و به خدا و روز قيامت نمي گروند (ايشان ياران شيطانند) و هركه را شيطان يار اوست، بسيار ياري زشت و بد خواهد داشت) بيانگر اين مطلب است كه رياكاري در انفاق و تظاهر و خودنمائي در بخشيدن مال ملازم با تفاخر و از آثار فخر فروشي است29؛ و در ادامة بحث مربوط به تفاخر و رياكاري در انفاق، شيطان به عنوان همدل و همراه شوم براي فخر فروشان معرفي شده است30.

پي آمدها و نتايج سوء تفاخر در دنيا و آخرت
اميرالمؤمنين علي عليه السلام تفاخر را ريشه دشمني ها و بغض و كينه ها معرفي مي كند:

" … پس شيطان بزرگترين مانع براي دينداري و زيانبارترين و آتش افروزترين فرد براي دنياي شماست! شيطان از كساني كه دشمن سرسخت شما هستند و براي درهم شكستنشان كمر بسته ايد خطرناكتر است. مردم! آتش خشم خود را بر ضد شيطان به كار گيريد و ارتباط خود را با او قطع كنيد. به خدا سوگند، شيطان بر اصل و ريشة شما فخر فروخت و بر حَسَب و نَسَب شما طعنه زد و عيب گرفت و با سپاهيان سوارة خود به شما هجوم آورد، و با لشگر پياده راه شما را بست، كه هر كجا شما را بيابند شكار مي كنند.

… خدا را خدا را! از تكبر و خودپسندي و از تفاخر جاهلي بر حذر باشيد، كه جايگاه بغض و كينه و رشد وسوسه هاي شيطاني است، كه ملتهاي گذشته و امتّ هاي پيشين را فريب داده است، تا آنجا كه در تاريكي هاي جهالت فرو رفتند و در پرتگاه هلاكت سقوط كردند و به آساني به همان جايي كه شيطان مي خواست كشانده شدند. تفاخر چيزي است كه قلبهاي متكّبران را همانند كرده تا قرن ها به تضاد و خونريزي گذراندند، و سينه ها از كينه ها تنگي گرفت."31 يكي ديگر از پي آمدهاي سوء تفاخر، تحقير مردم و بي توجهي به عزّت و كرامت ديگران است،32 همانگونه كه به اين مطلب در اين آيه اشاره شده است: " فقال لِصاحِبه و هُوَ يحاوره انا اكثر منك مالاً و اعزُّ نفراً" كه همين خودبزرگ بيني و تحقير ديگران از عوارض رفاه مندي و برخورداري از نعمت هاي فراوان و تفاخر به آنها است.

اين آيه، به وضوح نشان مي دهد كه كثرت مال و عزت اجتماعي حاصل آمده از آن، مهمترين ارزش از نظر دنياپرستان است.

ايجاد نظام طبقاتي در جامعه و بروز آفتهاي سياسي و فرهنگي در جامعه اسلامي را مي توان از جمله پي آمدها و نتايج سوء تفاخر دانست33. علي (عليه السلام) تفاخر را آفت سياسي مي داند و در مورد آن مي فرمايد: "وَ إن من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم إن احب الإطرء و استماع الثناء ولست - بحمدالله - كذلك."

اين نكته نيز مسلم است كه از پست ترين حالت هاي زمامداري جامعه در نظر گاه مردم شايسته اين است كه بدين گمان متهم شوند كه دوستدار تفاخر هستند و سياست كشورداريشان بر كبر ورزي بنا شده است و به راستي كه من خوش ندارم كه اين پندار در ذهنتان راه يابد كه به تملق و چاپلوسي گراييده ام و شنيدن ثناي خويش را دوست دارم. من - با سپاس از خداوند - چنين نيستم.

علي(عليه السلام) در خطبة 221 پس از خواندن آيه اول سورة تكاثر، مي فرمايد: … يا لَهُ مَرَاماً ما اَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً ما اَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا اَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُم اَيَّ مُدَّكِرٍ وَ تناوَسوُهُمْ مِنْ مكانٍ بعيدٍ! اَفَبِمَصارِعِ آبائِهِمْ يَفْخَرُونَ! اَمْ بِعَديدٍ الهَلْكي يَتَكاثَروُنَ! يَرْتَجِعونَ مِنْهُم اَجْساداً خَوَتْ، وَ حَرَكاتٍ سَكَنَتْ، وَ لِأنْ يكوُنُوا عِبَراً، اَحَقَّ مِنْ اَنْ يَكوُنوُا مُفْتَخَراً …"(شگفتا چه مقصد بسيار دوري و چه زيارت كنندگان بي خبري و چه كار دشوار و مرگباري! پنداشتند كه جاي مردگان خالي است، آنها كه سخت ماية عبرتند، و از دور با ياد گذشتگان، فخر مي فروشند. آيا به گورهاي پدران خويش مي نازند؟ و يا به تعداد فراواني كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادي هستند كه پوسيده شد؟ و حركاتشان به سكون تبديل گشت …"

علي(عليه السلام) در ادامه خطبه به شرح حال رفتگان پرداخته و مي فرمايد: "در حالي كه آنها داراي عزت پايدار و درجات والاي افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيت سرفراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدن هاي آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورهاي بي جان و بدون حركت پنهان مانده اند …"

از جمله پي آمدها و مجازات هاي سنگين فخرفروشان در قيامت، پوشيدن لباسهاي بسيار خشن و سياه34 و عذابهاي خوار كنندة الهي است. سورة كهف: آية 43" وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دونِ اللهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً"(و ابداً جز خدا هيچ كس نباشد كه آن گنه كار كافر را از قهر و خشم خدا ياري و حمايت كند) و آيات 101/مومنون و 24/جن بيانگر اين واقعيتند كه در قيامت تمام حَسَب و نَسَبهاي مالي و جاني اثر و خاصيت خود را از دست داده و روابط خويشاوندي بين انسانها از هم گسسته خواهد شد و موجبات تفاخر نيز از بين خواهند رفت.36

درمان تفاخر
خودآگاهي بهترين و اصلي ترين راه براي درمان تفاخر است37. كلام گهربار علي عليه السلام بهترين شاهد بر اثر درماني اين خود آگاهي و معرفت و شناخت انسان به ابتدا و سرانجام حياتش مي باشد:

"ما لابن آدم و الفخر، أوله نطفه، و آخره جيفَه، لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه"38 (آدميزاده را چه جاي فخرفروشي، كه در آ‎غاز نطفه اي است و در پايان لاشه اي. به تن خويش، روزي رسان نباشد و در رويارويي با مرگ، كمترين ايستادگي نتواند.)

خودآگاهي بهترين و اصلي ترين راه براي درمان تفاخر است آري، عزت و افتخارهاي دنيوي را نشايد كه مورد رقابت قرار بگيرند و آذين ها و نعمت هاي دنيا، نبايد انسان را به شگفتي آرد و نيز رنج ها و سختي هاي آن نيز نبايد بي تاب و توان كند، چرا كه عزت و فخر دنيا پايان مي گيرد و زيور و زينت ها و نعمت هايش نيستي مي پذيرد و رنج ها و سختي هايش نيز به نهايت مي رسد. هر يك از دوران هاي دنيا رو به پايان است و هر پديدة زندة دنيا به سوي مرگ گام مي نهد.

علي عليه السلام مي فرمايند: " وَضْع فخرك، وَ احْطُط كِبْرَكَ، وَ اذْكُر قبرك، فَاِنّ عليه ممرك و كما تدين تدان، و كما تزرع تحصد … لايتخاحزون و لايتناسلون و لايتزاورون و لايتجاورون"39 (فخرفروشي را واگذار و تكبر را فرو ريز و گور خويش را به يادآر، كه بي گمان گذارت بر آن است؛ و بر حسب عمل خويش جزا مي يابي؛ و چنان كه كِشته اي مي دروي … ديگر نه از فخرفروشي ها و زاد و ولدها اثري است و نه از ديدارها و همسايگي ها خبري).

و در جاي ديگر نيز مي فرمايند: ضَعْ فخركَ، وَآحطُط كِبَرك، و اذكر قبرك"(فخرفروشي را وانه، تكبرت را بزداي و گورت را به يادآر).

و اما راه سوم براي درمان تفاخر، صدقه و انفاق مالي و معنوي است،40 حديثي كه از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است گوياي اين مطلب است: "صدقةُ المرءُ المسلمُ تزيد في العمر و تمنعُ ميتَةَ السوءِ و يذهب بها اللهُ الفخَر و الِكبَر"

(صدقه فرد مسلمان، موجب افزايش عمر او شده و او را از مرگ بد باز مي دارد و نيز خداوند متعال به واسطه صدقه و انفاق، فخر و كبر را از او دور مي كند).


پى نوشت‏ها:
1- مفردات راغب، ص 627
2- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 9، ص 37 و 38
3- لسان العرب، ج 10، ص 198
4- مجمع البيان، ج 2، ص 450
5- منهج الصادقين،ج 9، ص 190؛ تفسير اثني عشري، ج 13، ص 43؛ الميزان، ج 19، ص 192
6- مفردات راغب، ص 627؛ لسان العرب، ج 10، ص 199؛ التحقيق في كلمات القرآن، ص 38
7- التحقيق في كلمات القرآن، ص 38
8-كشف الحقائق، ج 3، ص 471
9- تفسير نمونه، ج 23، ص 118
10- براي اطلاع بيشت ر.ك: مجمع البيان، ج20 ص 450؛ الدرامنثور في التفسير المأثور، ج 8، ص 545؛ شرح اصول كافي، مولي محمد صالح مازندراني، ج 5، ص 185؛ فتح القدير، ج 4، ص 239
11- تفسير فراتٍ الكوفي، ذيل سورة مطففّين، ص 545
12- اصول كافي. ج 8، ص 234
13- ميزان الحكمة، ج3، ص 2382
14- تفسير المراغي. ج 30، ص 230
15- تفسير نمونه، ج 27، ص 281
16- جامع السعادات، ج 1، ص 398؛ معراج السعاده، ص 282
17- جامع البيان، ج 3، ص 107
18- تفسير راهنما، ج 8، ص 32
19- همان، ج 10، ص 381
20- نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 5، ص 385
21- المَحجّة البيضاء، ج 5، ص 284
22- .الجامع لاحكام القرآن،قرطبي، ج 17، ص 167
23- الجواهر الحسان، ج 2، ص 553
24- تفسير راهنما، ج 3، ص 379
25- تفسير الميزان، ج 4، ص 355
26- تفسير اثني عشري، ج 13، ص 43
27- فرهنگ آفتاب، ج 3، ص 1445
28- اصول كافي، ج 2، ص 328؛ نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 192، ص 385؛ تفسير موضوعي، جوادي آملي، ج 6، ص 259
29- تفسير راهنما، ج 3، ص 382
30- همان، ج 3، ص 383
31- صبحي صالح، خطبه 192، ص 390
32- تفسير راهنما، ج 10، ص 381
33- فرهنگ آفتاب، ج 3، ص 1446
34- مجمع البيان، ج 10-9، ص 642
35- نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبة 221، ص 459
36- نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبة 99، ص 184؛ الجامعه لاحكام القرآن، قرطبي، ج 10، ص 267
37- فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 1446
38- نهج البلاغه، صبحي صالح، حكمت شماره 454
39- همان منبع، حكمت شماره 398
40- كنز العمال، ج 6، ص 361

فهرست منابع و مآخذ
1ـ القرآن الكريم.
2ـ نهج البلاغه، صبحي صالح، انتشارات اسوه وابسته به سازمان اوقاف و امور خيريه، چاپ اول، 1415 ه.
3ـ مفردات راغب، دارالقلم، چاپ اول، 1412 هـ. .
4ـ التحقيق في كلمات القرآن، حسن مصطفوي. دفتر تبليغات اسلامي.
5ـلسان العرب، ابن منظور، چاپ اول 1408 هـ.. ؛ دار الحياء التراث العربي.
6ـ مجمع البيان في التفسير القرآن، ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسّي، انتشارات ناصر خسرو. چاپ اول 1376.
7ـ تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين، ملا فتح الله كاشاني، كتابفروشي اسلاميه، چاپ دوم، 1344 هـ. ش.
8ـ تفسير اثني عشري، حسين بن احمد حسيني شاه عبدالعظيمي، تهران، انتشارات ميقات، چاپ اول، 1363- 1364 ش.
9ـ الميزان في التفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبايي، موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، لبنان.
10ـ تفسير كشف الحقائق عن نكت الآيات و الدقائق، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ سوم، 1396 ق.
11ـ تفسير نمونه، زير نظر ناصر مكارم شيرازي و تأليف جمعي از نويسندگان.
12ـ الدرالمنثور في التفسير المأثور، عبدالرحمن سيوطي، دارالفكر، 1414 هـ.
13ـ شرح اصول كافي، مولي محمدصالح مازندراني.
14ـ فتح الغدير، محمدبن علي بن محمد الشوكاني، دارالمعرفة، بيروت، لبنان.
15ـ تفسير فرات الكوفي، ابي القاسم فرات ابن ابراهيم بن فرات الكوني، تحقيق: محمدكاظم. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ دوم، 1416 هـ.
16ـ اصول كافي، كليني رازي، تصحيح علي اكبر غفاري، انتشارات صدوق.
17ـ ميزان الحكمة، محمد ري شهري، دفتر تبليغات اسلامي.
18ـ تفسير المراغي، احمد مصطفي مراغي. دارالفكر، بيروت، لبنان.
19ـ جامع السعادات، محمدمهدي نراقي، تعليق: سيد محمد كلانتر، موسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، لبنان، چاپ ششم، 1408 هـ.
20ـ معراج السعادة، ملا احمد نراقي. دفتر تبليغات اسلامي.
21ـ جامع البيان عن تأويل آي القرآن، محمد بن جرير طبري، دارالفكر، بيروت، لبنان، 1415 هـ.
22ـ تفسير راهنما، اكبر هاشمي رفسنجاني و جمعي از محققان، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1373 ش.
23ـ المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، محسن كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم.
24ـ الجامع لاحكام القرآن، قرطبي، درالكتب العلمّيه، بيروت، لبنان، 1417 هـ.
25ـ الجواهر الحسان في تفسير القرآن، عبدالرحمن ثعالبي، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان.
26ـ فرهنگ آفتاب، فرهنگ تفصيلي مفاهيم نهج البلاغه، عبدالمجيد معاديخواه، نشر ذره.
27ـ تفسير موضوعي، جوادي آملي، مركز نشر فرهنگي رجاء.
28ـ كنز العمّال في سنن القوال و الافعال، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين سهندي، موسسه الرسالة.
29. نرم افزار جامع تفسير قرآن مشتمل بر 22 ترجمه و 61 تفسير قرآن.

 


منبع: نشريه انديشه صادق ، شماره 15