فرجام دشمنان و مخالفان لجوج رسولان خدا، همچون عاقبت
مردم لجوج انطاكيه خواهد بود كه رسولى را به جرم دعوت به توحيد كشتند، و با يك
صيحه آسمانى، همه نابود شدند.
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً
أَصْحابَ القَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا المُرْسَلُونَ
براى آنان سرگذشت آن سرزمين (انطاكيه) را مَثَل بزن هنگامى كه
فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا
بِثالِثٍ فَقالُوا اِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ
هنگامى كه دو تن از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، اما آنان رسولان
را تكذيب كردند. براى تقويت آندو، شخص سومى را فرستاديم، آنگاه همگان
گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما هستيم
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ
مِنْ شَىٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ
آنان، به رسولان ما گفتند: شما بشرى مثل ما هستيد و خداى رحمان چيزى را
نفرستاده است. شما دروغ مىگوئيد
قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ
لَمُرْسَلونَ
رسولان ما گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما قطعاً فرستادگان او به
سوى شما هستيم
وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ البَلاغُ المُبِين
بر عهده ما جز بيان پيامهاى آشكار چيزى نيست
قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ
تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ
اَلِيمٌ
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتيم [و شما موجودات شومى هستيد] اگر از
سخنان خود دست برنداريد، شما را سنگسار مىكنيم، و عذاب دردناكى از ما
به شما مىرسد
قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ
بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ
گفتند: شومى شما از خودتان است، اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروه
اسرافگرى هستيد
وَ جاءَ مِنْ أَقْصىَ المَدِينَةِ رَجُلٌ
يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِينَ
از نقطه دور شهر، مردى با شتاب آمد، رو به مردم كرد و گفت: اى قوم من،
از فرستادهشدگان پيروى كنيد
اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَ
هُمْ مُهْتَدُونَ
از كسى پيروى كنيد كه از شما پاداشى نمىخواهد و آنان هدايت شده هستند
وَ ما لِيَ لا أَعْبُد الَّذِي فَطَرَنِى وَ
إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
من چرا كسى را كه مرا آفريده است، پرستش نكنم و به سوى او باز گردانده
مىشويد
أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ
يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّى شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً
وَ لا يُنْقِذُونَ
آيا غير او، خدايانى را براى خود اتخاذ كنم؟ درحالى كه اگر خداى رحمان
بخواهد ضررى بر من برساند، شفاعت آنان، سودى نمىبخشد و مرا نجات
نمىدهند
انّى اِذاً لَّفِى ضَلالٍ مُّبِين
اگر غير از او، خدايى اتخاذ كنم، در گمراهى آشكارى هستم
إِنِّى آمَنْتُ بِرَّبِكُمْ فَاسْمَعُونِ
[آنگاه، آن مرد رو به رسولان كرد و گفت:] من به خداى شما ايمان آوردم.
به سخنان من گوش دهيد
قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ
قَوْمِى يَعْلَمُونَ
[او را كشتند، به او گفته شد:] به بهشت وارد شو او گفت: اى كاش قوم من
از سرنوشت من آگاه مىشدند
بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ المُكْرَمينَ»
كه خدايم مرا بخشيد و مرا گرامى داشت
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ
مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْذِرِينَ
ما [در انتقام از قوم او] پس از كشتن او لشگرى از آسمان نفرستاديم، و
هرگز چنين نمىكنيم
إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا
هُمْ خامِدونَ
تنها كارى كه كرديم، يك صيحه آسمانى بود كه ناگهان همگى خاموش شدند
(قالب تهى كردند)
يا حَسْرَةً عَلىَ العِبادِ ما يَأْتِيهِمْ
مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤنَ
افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى به سوى آنان نمىآيد، مگر اين كه
او را استهزاء مىكنند
|
تفسير لغات آيات
(عزَّزنا) از ريشه تعزيز به معنى تقويت و كمك كردن با كمال اهتمام به كار
مىرود.
(تطيَّرنا) از ريشه تطيّر به معنى فال بد زدن و شوم پنداشتن است. در اين صورت
معنى (انّا تطيّرنا بكم) ما شما را به فال بد گرفتيم و خود شما را شوم
مىشماريم» است.
(طائر) فال بد و مايه شومى را مىگويند. در اين صورت (طائركم معكم) يعنى شومى
در وجود شما است، نه ما، زيرا از حق، روى گردانديد و به باطل روى آورديد و خود
اين مايه شومى و باعث گرفتاريهاست.
(لنرجمنّكم) از ماده رجم به معنى سنگسار كردن آمده است.
(صيحة) صداى بلند.
(خامدون) از خمود به معنى خاموشى است.
سرگذشت قوم انطاكيه
انطاكيه، شهرى مرزى است بين سوريه و تركيه كنونى كه امروزه آن منطقه را
اسكندرون مىنامند و مورد كشمكش هر دو دولت است و هر دو مدعى مالكيت آن
مىباشند، و به هنگام تقسيم سرزمينهاى عربى، فرانسويها اين سرزمين را به تركيه
بخشيدند كه پيوسته ماده نزاعى بين دو دولت باشد تا هيچگاه به وحدت نرسند و به
اصطلاح استخوان لاى زخم بماند.
هنگامى كه حضرت مسيح، رسولانى را به اطراف فرستاد تا پيام الهى را به گوش مردم
برسانند و آنها را از بتپرستى باز دارند، دو نفر از حواريهاى خود را به نام
شمعون» و يوحنّا» به اين سرزمين اعزام كرد تا مردم را از بتپرستى بازداشته و
به يكتاپرستى دعوت كنند.
رسولان مسيح كه به يك معنى رسولان خدا نيز بودند، وارد انطاكيه شده، مردم آنجا
را دعوت به آيين توحيد كردند ولى ناگهان با تكذيب مردم و بدگويى آنان روبهرو
شدند.
حضرت مسيح براى تقويت اين دو نفر، پيامرسان سومى را فرستاد كه درباره نام او
در تاريخ اختلاف هست. او نيز با رسولان، به تبليغ آيين توحيد پرداخت و همگى با
مخالفت سرسخت مردم روبهرو شدند. اكنون ببينيم منطق مردم انطاكيه در برابر دعوت
رسولان چه بود؟
آنان در مقابل اين دعوت، سه ايراد گرفتند:
1.ما أنتم الاّ بشرٌ مِثلنا»: شما انسانهايى مانند ما هستيد و هيچ مزيّتى بر
ما نداريد بنابراين ادعاى پيامرسانى از جانب مسيح و به يك معنى از جانب خدا
ادعاى بىاساسى است.
پاسخ رسولان مسيح جز اين نبود كه بگويند: ربّنا يعلم اِنّا اليكم لمرسلون»:
خداى ما مىداند كه پيام رسانان او هستيم و ما علينا الاّ البلاغ المُبين»:
ما جز ابلاغ پيام وظيفه ديگرى نداريم
2. انَّا تَطَيَّرنا بِكُم»: ما وجود شما را به فال بد
گرفتيم و اساساً شما مردم شومى هستيد
3.لَنَرْجُمَنَّكم و لَيَمَسَّنَّكم من عذابٍ أليم»:
اگر از دعوت خود، دست برنداريد، شما را سنگسار مىكنيم و با عذاب سخت روبهرو
مىشويد
پاسخ رسولان در برابر آنان اين بود كه طائركم معكم» يعنى شومى در وجود شماست،
اگر بينديشيد افزون بر اين، شماها انسانهاى اسرافكار هستيد. نشانه اسراف
آنان اين بود كه نعمتهاى خدا را در غير مورد آن به كار مىبردند و به جاى پرستش
خدا، بتها را مىپرستيدند.
در اين گير و دار كه سه نفر از رسولان با مردم درگير بوده و پيوسته به جدال و
چالش مىپرداختند، ناگهان از نقطه دو شهر، فرد چهارمى آمد، و به قوم خود خطاب
كرد: از اين رسولان پيروى كنيد!، چرا با آنها به نزاع مىپردازيد، اينها
خيرخواه شما بوده و صلاح شما را مىخواهند.
منطق فرد چهارم
قرآن با ذكر آمدن اين فرد چهارم از نقطه دور شهر مىخواهد به اين نكته اشاره
كند كه هيچ توطئهاى ميان او، و رسولان نبوده است، بلكه تصادف، او را به آن
نقطه آورده بود. او با منطق بسيار استوار با قوم خود سخن گفت:
1. او فرياد زد: اتّبعوا المرسلين»، اتّبعوا من لا يسألكم اجراً و هم مهتدون»
از رسولان پيروى كنيد، از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزد و پاداشى
نمىخواهند و اين نشانه آن است كه رسولان خدا جز اخلاص، انگيزه ديگرى ندارند.
و براى خدا رنج سفر را بر خود هموار كرده و بدون چشمداشت، تبليغ مىكنند و تو
گويى اين آيه، نكتهاى در قلمرو تبليغ، متفكر مىشود و آن اينكه تأثير قول
مبلّغ در گرو پيراستگى او از علاقه به مال و ثروت و چشمداشت مادّى است.
2. او فرياد زد: و ما لِى لا أعبد الّذى فطرنى و اليه
تُرجعون. چرا خدايى را كه مرا آفريده است، عبادت
نكنم [و شما نيز چرا او را عبادت نكنيد] درحالى كه همه به سوى او باز مىگرديد
در اين گفتار، منطق محكم و استوارى است و آن اين كه عبادت از آنِ موجودى است كه
انسان را آفريده و به او نعمت وجود و هستى بخشيده است و چون به اعتراف همگان
حتى قوم او، جز خدا آفريدگارى نيست، چرا غير او را بپرستند؟
3. أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ
الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّى شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونَ
. چگونه من غير خداكسانى را بپرستم كه اگر خداى
رحمان ضررى بر من رساند، كارى از آنان ساخته نيست و شفاعت آنان پذيرفته نمىشود
و مرا نجات نمىدهند؟
سپس با دو جمله كوبنده به منطق خود پايان بخشيد:
1. اِنّى اءذاً لَفى ضَلالٍ مُبين»: اگر من غير خدا را بپرستم - كنايه از قوم
- در گمراهى آشكارى خواهم بود يعنى شما در گمراهى آشكارى هستيد.
2.انّى آمنتُ بِرَبِّكُم فَاسْمَعونَ: من به پروردگار
شما ايمان آوردم، بشنويد(شاهد باشيد)
در اين اثنا كه سايه سكوت مرگبار بر آن جمعيت حاكم بود زيرا در مقابل منطق
رسولان و فردى از قوم خود، سرافكنده و شرمنده بودند، بسان جاهلان كه هرگاه
محكوم مىشوند، از منطق زور بهره مىگيرند، ناگهان بر سر فرد چهارم ريختند و او
را كشتند، و از اين طريق به رسولان فهماندند كه اگر آنان نيز به تبليغ خود
ادامه دهند، سرنوشت آنان، با سرنوشت اين فرد، يكسان خواهد بود.
واكنش در مقابل اين عمل ننگين
كشتن يك فرد بىگناه آن هم به يك معنى خويشاوند، در برابر دعوت به توحيد، بسيار
ناجوانمردانه بود، مسلّماً جهان در مقابل مظلوميت اين فرد و ستمگرى مردم
انطاكيه ساكت نخواهد نشست.
نخستين عكسالعمل اين شد كه به اين فرد گفته شد كه وارد بهشت شود چنانكه
مىفرمايد: قيل ادخل الجنّة»: به او گفته شد، وارد بهشت شو
او پس از ورود به بهشت به قوم خود چنين پيام داد يا
ليتَ قومى يعلمون بما غفر لى ربّى و جعلنى من المُكرمين
اى كاش كسان قوم من مىدانستند كه خدايم مرا بخشيد و
گرامى داشت
اين بود عكسالعمل جهان در برابر اين مؤمن فداكار.
اما عكسالعمل جهان درباره ستمگران -كه در حقيقت سنّت خدا است- اين بود كه به
آنان مهلت نداد و با يك صيحه و صداى جانكاه همگان را خاموش كرد. نه ارتشى از
آسمان فرستاد و نه كارى ديگر انجام داد، بلكه از همين سنتهاى طبيعى بهره گرفت،
چنانكه مىفرمايد:
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ
جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ* إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً
واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ
ما پس از قتل آن فرد، بر اين قوم ستمگر لشگرى از آسمان
نفرستاديم، و هرگز چنين نمىكنيم، جز يك صداى مهيب [كه شايد نتيجه انفجار
نقطهاى در انطاكيه بود] به حيات آنان خاموشى بخشيديم
در پايان، وحى الهى تأسف خود را بر اين انسانهاى سنگدل و لجوج اظهار مىكند و
مىگويد:
يا حَسْرَةً عَلَى العِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ
رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤونَ . افسوس
بر اين بندگان كه هر پيامبرى به سوى آنان مىآيد، او را مسخره مىكنند
تا اينجا ما به بيان مشبّهبه پرداختيم و اما مشبّه، كليّه اقوامى است كه به
تكذيب حق و وحى الهى و رسولان مىپردازند، آنان بايد بدانند كه چنين سرنوشتى در
انتظار آنها نيز هست، ممكن است خداوند آنها را از طريق صيحه، و يا عوامل ديگر،
نابود كند.
نكاتى در آيات
1. دو رسول نخست، و همچنين پيامرسان سوم، درحالى كه از جانب خدا اعزام نشده
بودند، بلكه از جانب حضرت مسيح به مأموريت رفته بودند -معالوصف- قرآن آنها را
رسولان خدا مىداند و مىفرمايد:وَ أرْسَلْنا إلَيْهِمُ اثْنَيْن نكته آ ن
اين است كه حضرت مسيح به امر الهى آنان را اعزام كرده بود، در اين صورت فعل او
فعل خدا نيز شمرده مىشود.
2. آنان در رد پيام رسولان، بشر بودن آنها را به رخ آنان كشيده و گفتند شماها
مانند ما بشر هستيد چنانكه مىفرمايد: إِن أنتم الاّ بشرٌ مثلُن
در ا ين جمله دو احتمال هست:
الف. مقصود آنان از اين اعتراض اين بود كه اصولاً نبى و پيامآورنده از جانب
خدا، نبايد بشر باشد، بلكه بايد مَلَك و فرشته به اين مأموريت گمارده گردد.
ب. شما بشرى مانند ما هستيد و هيچ مزيتى بر ما نداريد. شايد اين احتمال به ظاهر
آيه نزديك باشد، زيرا اگر مقصود اولى بود، لازم بود بگويند: ما أنتم الاّ بشر»
ديگر لزومى نداشت لفظى مانند مثلنا» را به دنبال آن بياورند.
3. تهديد رسولان به رجم و سنگسار، نشانه آن است كه منطق افراد لجوج، در برابر
مصلحان همان تهديد و ارعاب و احياناً انجام آن است.
4. تطيّر به رسولان، و شوم شمردن آنها، گواه بر اين است كه يكى از سلاحهاى اهل
عناد، همين است.
5. قريه در اصطلاح متأخّران، در مورد ده و روستا به كار مىرود ولى در اصطلاح
قرآن، در مورد آبادى بزرگ مانند مصر نيز به كار رفته است چنانكه برادران يوسف
گفتند: واسْئَلِ القريةَ الّتى كُنّا فيها»(1): از شهرى كه ما در آنجا
بوديم(مصر) بپرس
بحث ما از اين كه فرد چهارم، از نقطه دور شهر، سراغ رسولان آمد، گواه بر اين
است كه آن روز انطاكيه شهر بزرگى بوده است.
6. اين كه قرآن مجيد فرد چهارم به لفظ رجل» تعبير مىكند، حاكى از آن است كه
كوچكترين رابطهاى ميان رسولان سهگانه و اين فرد در كار نبوده است.
7. منطق رسولان در منحصر كردن پرستش به خدا، اين بود: جز آن كس كه ما را آفريده
است(خدا) نبايد فرد ديگر را سجده كنيم، و اين گواه بر اين است كه پرستش از شؤون
خالقيت است، و خالق و آفريدگار شايسته آفرينش مىباشند.
8. بهشتى كه فرد چهارم وارد آن شد، بهشت برزخى بود، نه بهشت روز رستاخيز كه
انسانها پس از برپايى رستاخيز وارد آن مىشوند.
9. از اين كه فرد چهارم از آن جهان پيام فرستاد و گفت: يا ليت قومى يعلمون»
حاكى است كه رابطه ميان اين جهان، و عالم برزخ برقرار است، و آنان سخنان ما را
مىشنوند.
10. اين سرگذشت درس عبرت بر مستكبران است كه پيوسته سدّ راه حق بوده و رسول و
پيامرسانان الهى را مسخره و تهديد مىكنند.
پى نوشت:
1) يوسف، 182.
منبع: مكتب اسلام ، شماره ( 12 ) 1382