از نگاه قرآن, كرامت انسان به عنوان يك اصل آفرينش در
نظر گرفته و كرامت در سرشت انسان تنيده شده است. خداوند متعال مى فرمايد: (و
لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم
على كثير مماً خلقنا تفضيلاً); ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم, و آنان را در
خشكى و دريا بر نشانديم, از چيزهاى پاكيزه روزى اشان داديم و آنان را بر بسيارى
از آفريده هاى خود برترى آشكار داديم.(اسراء/ 70)
اين آيه نگاه اصلى قرآن به انسان را مى نماياند, در اين آيه سخن از آفرينش
انسان و امتيازات او بر ديگر موجودات است; از جمله اين امتيازات كه انسان بر
غير خودش چيره گشته و موجودات ديگر را در اختيار خود گرفته است. مرحوم طبرسى
درباره مفهوم آيه مى گويد: (يعنى آنان را به نطق, عقل, قدرت, تشخيص, چهره زيبا,
قامت استوار, تدبير امر معاش و معاد, چيرگى آنان بر هر آنچه در زمين است و به
اختيار گرفتن ديگر حيوانات, تكريم كرديم.
ديدگاه مرحوم علامه طباطبايى درباره اينكه مقصود از اين كرامت چيست و شامل كدام
يك از انسان ها مى شود, حائز اهميت و براى بحث مورد نظر بسيار راه گشاست, و مى
نويسد: (مقصود از آيه, بيان حال همه انسان ها با قطع نظر از كرامت الهى و قرب و
فضيلت روحى خاص براى پاره اى از افراد است. پس اين كلام شامل مشركان, كافران,
فاسقان هم مى شود, و گرنه مفهوم امتنان وعتاب تحقق پيدا نمى كند. بنابراين مقصد
از تكريم در: (و لقد كرّمنا بنى آدم), تخصيص يافتن چيزى به توجه و شرافت بخشيدن
به آن به وسيله چيزهايى است كه به وى اختصاص يافته و در غير آن يافت نمى شود.
تفاوت مفهوم تفصيل با تكريم در اينجا بروز پيدا مى كند, چون تكريم مفهومى اصيل
ونفسى است, به اين معنا كه در وجود او, شرافت و كرامت قرار داده شده است; در
حالى كه در تفصيل هر دوى آنها در اصل عطا مشترك اند, ولى عطاى يكى بيش از ديگرى
است. انسان در بين موجودات هستى مختصّ به برخوردارى از عقل گشته است… و به طور
اجمالى آدميان به سبب آنكه خداوند آنان را از بين ديگر موجودات هستى به چيزى
اختصاص داده, مكرّم شده اند و با اين چيز بر ديگر موجودات امتياز يافته اند و
اين همان خردى است كه با آن حق را از باطل, خير را از شرّ, و سود را از زيان
باز مى شناسند)
اين امتياز چيزى جز همان انتخاب گرى و توان تشخيص نيست. خداوند متعال از اين
آفرينش ويژه به كرامت ياد كرده است. بنابراين در اين نگرش,كرامت در اصل آفرينش
انسان لحاظ و با سرشتش عجين شده است, فرارويش خشكى و دريا قرار گرفته و بر آن
دو چيره گشته است, نوع تغذيه اش از پاكى هاست كه پيوند استوار با كرامت و
ارزشمندى انسان دارد و بر بسيارى از آفريده هايى كه از اين اهميت برخوردار
نيستند, برترى داده شده است. اين نگاه بايد در همه زندگى, رفتارها, گفتارها و
كردارهاى انسان جارى و سارى باشد و هرگونه رفتارى كه با اين اصل آفرينش انسان
در تضاد باشد, از سوى هيچ كس و هيچ نيرو و قدرتى پذيرفته نيست و با انسانيت
انسان ناهماهنگ است و انسان نبايد چنين رفتارى را بپذيرد. قرآن در همه مواردى
كه براى انسان تعيين تكليف مى كند, اين اصل را در نظر مى گيرد و در هر جا كه
رفتارى با اين اصل ناهماهنگ باشد, به ترك آن و هر چيزى كه اين اصل را تقويت
كند, بدان سفارش مى كند. شايد نيك قوامى انسان كه در آيه 4 سوره التّين در
آفرينش انسان مطرح شده است, نگاهى به همين سرشت ارزشمند و كرامت مند انسان دارد
كه اگر اين اصل را زير پا بگذارد,به پست ترين مرتبه پستى سقوط مى كند ولى آنان
كه آن را پاس مى دارند, از اين سقوط در امان مى مانند و پاداشى شايسته مى
يابند. اين برداشت را در ادامه مقاله به هنگام تبيين نسبت كرامت انسانى بامقوله
ايمان و آرزوى اعتقاد و عمل صالح, توضيح بيشترى خواهيم داد.
اگر با توجه به آيه ياد شده در آغاز بحث, كرامت انسان را به عنوان يك اصل
آفرينش در وجود انسان در نظر بگيريم, آن سان كه قرآن كريم آن را مورد تأييد
قرار داده است, بايد از هر نوع رفتارى كه با اين اصل منافات داشته باشد, پرهيز
كنيم و قرآن نيز همين منطق را در برخورد با انسان در نظر گرفته است كه در زير
به نمونه هايى اشاره مى كنيم:
1. آزادى اعتقاد
نخستين چيزى كه در كرامت انسان مطرح مى شود, آزادى عقيده و انتخاب است. انسانى
كه به پذيرش باورى اجبار شود, حتى اگر باور درستى هم باشد, كرامت وى سركوب شده
است و شخصيت انسانى او مورد اهانت قرار گرفته است. به همين سبب از نگاه قرآنى
انسان براى پذيرش باورى مجبور نيست و بايد در گزينش اعتقادى به اقناع دست پيدا
كند. اين اقناع بايد در فضايى به دور از هر گونه جوّسازى و فشارهاى محسوس و
نامحسوس باشد و پيامبران موظّف بودند تنها هر كدام از گزينه ها فرجام هر يك از
آنها را براى مردم تبيين و تشريح كنند و موانع را كه فراروى انسان براى گزينش
آگاهانه و آزادانه قرار دارد, كنار بزنند تا او بتواند آزادانه و آگاهانه,
شخصيت انسانى خود را پاس دارد و كرامت خود را زير پا نگذارد. تعبيرى كه در قرآن
از پيامبران به عنوان مبشران و منذران وجود دارد, تبيين طرق كه خداوند آن را به
خود نسبت مى دهد (انسان/ 3) تا انسا ن ها با گزينش خود شكور و كفور بودن خودشان
را تثبيت كنند, اينكه خداوند به طور قاطع در برابر انديشه (چيرگى پيامبران بر
هدايت انسان ها) مقاومت مى كند و آن را بيرون از دايره وظيفه آنان مى شمارد, در
همين جهت معنا پيدا مى كند. خداوند در خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: (فذكّر
انّما انت مذكّر, لست عليهم بمصيطر; پس تذكّر بده كه تو تنها تذكر دهنده اى, بر
آنان چيره نيستى)(غايشه/ 21 ـ 22). حتى خداوند در برابر شدت علاقه پيامبر
اكرم(ص) به هدايت جامعه مى ايستد و آن را غير لازم مى شمارد و مى گويد: (فلعلّك
باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً; شايد اگر به اين سخن
ايمان نياورند, تو از اندوه جان خود را در پيگيرى كارشان تباه كنى)(كهف/6) و
نيز فرموده: (لعلّك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤمنين; شايد تو از اينكه ايمان نمى
آورند, جان خود را تباه سازى) (شعراء/3). قرآن هدايت را امرى انتخابى با پس
زمينه هاى خاص خود كه در هر كس وجود دارد, مى داند و آن را الزاماً در پيوند
باعلاقه و تمايل پيامبران نمى داند و تصريح مى كند كه: (انّك لا تهدى من اجبت و
لكنّ الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين; در حقيقت, تو هر كسى را كه دوست
دارى, نمى توانى راهنمايى كنى, ليكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايى مى كند,
و او به راه يافتگان داناتر است) (قصص/56).
در سوره بقره نيز تصريح مى كند: (ليس عليك هداهم و لكنّ الله يهدى من يشاء;
هدايت آنان بر عهده تو نيست, بلكه خدا هر كه را بخواهد, هدايت مى
كند)(بقره/272). اين بيان در واقع توضيح اين حقيقت است كه مقوله ايمان و كفر و
باور و عدم باور, نه تنها در چهارچوب اجبار و اكراه قرار نمى گيرد, كه حتى در
چهارچوب علايق و دلبستگى هاى شديد پيامبر هم قرار نمى گيرد و امرى است كه
كاملاً در اختيار افراد با پس زمينه هاى خاص خودش است و اين امر, امرى مجعول
الهى و طبق اراده و خواست اوست كه از طريق چگونگى و شكل آفرينش و قوانين سارى و
جارى در فطرت بشر اعمال مى شود. بر همين پايه است كه قرآن عدم اكراه در دين را
به عنوان يك اصل مطرح مى كند و مى گويد: (لا اكراه فى الدّين قد تبيّن الرشد من
الغيّ فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها
و الله سميع عليم; در دين هيچ اجبارى نيست, و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده
است, پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد, به يقين به دستاويزى
استوار كه آن را گسستن نيست, چنگ زده است, و خداوند شنواى داناست) (بقره/ 256).
در اين آيه, اجبار در دين به طور كامل نفى و تنها پيامد ايمان توضيح داده شده
است كه د رمقوله بشارت مى گنجد. عدم اجبار در دين در كنار تبيين راه درست و
نادرست, چيزى جز حرمت گذارى به كرامت انسان نيست. كرامت انسانى در آزادى اراده
و انتخاب اوست و پاسدارى از اين كرامت در گرو حفظ آن آزادى در كنار تبيين راه
هاى درست و نادرست است. به همين دليل پيامبر اكرم(ص) هيچ گاه, كسى را به پذيرش
دين مجبور نساخت, بلكه از راه هاى گوناگون به روشنگرى جامعه پرداخت و در مواردى
كه جامعه پذيراى انديشه او نگشت, براى زندگى مسالمت آميز در عين حرمت گذارى به
انديشه ديگران, راهكارهايى از قبيل معاهده يا برقرارى جزيه به عنوان راهكار
مشاركت در مديريت اقتصادى جامعه را در پيش گرفت. اينكه در زندگى پيامبر اكرم(ص)
به عنوان بنيان گذار اسلام, جنگ ابتدايى ديده نمى شود و همه درگيرى هاى او براى
رفع مانع از تبليغ بود كه معمولاً از سوى ديگران بر وى تحميل مى شد, بيانگر
همين واقعيت است كه پيامبر(ص) طبق دستور قرآن, بر كرامت انسان ارج مى نهاد و
اصل انتخاب و گزينش را با كرامت انسانى هماهنگ مى ديد و در مواردى كه انديشه
هاى او را نمى پذيرفتند, همواره راهكارهايى ارائه مى داد كه در آنها تفاهم در
حدّ اقل ها وجود داشت. هنگامى كه اهل كتاب ديدگاه پيامبر(ص) را نپذيرفتند,
خداوند به پيامبر(ص) دستور داد تا اين پيشنهاد تفاهم آميز مبتنى بر اصل انتخاب
و گزينش را به آنان ارائه كند كه: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى حكمة سواء
بيننا و بينكم ألاّ نعبد اِلاّ الله و لا نشرك به شيئاً و لايتخذّ بعضنا
ارباباً من دون الله, فان تولوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون; بگو; اى اهل كتاب,
بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است, بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم
و چيزى را شريك او نگردانيم,و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى
نگيرد. پس اگر از [ اين پيشنهاد] اعراض كردند, بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمان
هستيم)(آل عمران/64).
اين پيشنهاد, در واقع يك طرح تفاهم آميز عقيدتى بر پايه اصول و حداقل هاست, در
عين حفظ اعتقادات هر كدام از طرفين, براى ايجاد زمينه زندگى مسالمت آميز در
جامعه اى با باورهاى گوناگون. در اين پيشنهاد, حفظ كرامت انسان از طريق پاسدارى
از آزادى عقيده و پرهيز از اجبار و اكراه ديده مى شود و قرآن در برخورد با اهل
كتاب بر اين اصل تأكيد داشت و اجبار آنان به تغيير عقيده را نه ممكن و نه مناسب
با كرامت انسانى مى دانست و اگر از سوى آنان تلاش برخلاف اين حداقل انجام نمى
گرفت و در مسير برهم زدن زندگى مسالمت آميز جامعه قدم بر نمى داشتند و با پيمان
شكنى ها و تجاوزاتشان, جامعه چند باورى كريمانه اى را كه پيامبر اسلام ايجاد
كرده بود برهم نمى زدند, پيامبر(ص) به جنگ با آنان نمى پرداخت. به اين موضوع در
بحث از جزيه كه احتمالاً پندارى آن را با اصل كرامت انسانى ناهماهنگ دانسته,
درجاى ديگر خواهيم پرداخت.
در هر صورت, پيامبر اكرم(ص) به اين اصل آفرينش توجّه داشت كه كرامت انسانى در
حفظ آزادى انتخاب انسان در زمينه اعتقاد و باور است و نبايد هيچ اجبارى به كار
گرفت و بايد تنها راه را روشن و واضح نشان داد تا افراد از روى آگاهى انتخاب
كنند. به فرمان خداوند دراين خصوص توجه كنيد: (و لو شاء ربّك لأمن من فى الأرض
كلهم جميعاً أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين و ما كان لنفس أن تؤمن الاّ
بأذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون; اگر پروردگار تو مى خواست, قطعاً
هر كه در روى زمين است, همه آنان يكسر ايمان مى آوردند. پس آيا تو مردم را
ناگزير مى كنى كه بگروند؟ و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا, ايمان بياورد, و
خدا بر كسانى كه نمى انديشند, پليدى را قرار مى دهد). (يونس/ 99 ـ 100)
اين آيات به روشنى نشان مى دهد كه اعتقاد و باور, اجبار ناپذير است و اين خواست
و اراده خداوند در چگونگى آفرينش انسان است. اين به واقع ارج و حرمت گزارى به
انسان و حفظ كرامت اوست كه وى را به پذيرش اجبارى وا نداشته و به گونه اى
آفريده است كه براى اعتقاد به راه درست بايد خرد و انديشه خودش را به كار گيرد
و با كمك آيات و نشانه هاى طبيعى و به يارى راهنمايى هاى پيامبران, خودش را از
گمراهى نجات دهد. اجبارناپذيرى اعتقاد و باور در سرشت انسان است و پرتوى از
تكريمى است كه خداوند در آفرينش انسان لحاظ كرده است. اين بحث دامنه درازى دارد
كه بايد در خارج از گستره يك مقاله پى گرفت و براى اثبات مدّعا همين مقدار
بسنده است.
2.نفى تحميق
ييكى از روش هاى ديگر قرآن براى ارج گزارى به كرامت انسان و حفظ شخصيت انسانى,
نفى تحميق از زندگى بشر است. قرآن بين كرامت و شخصت انسان با تقليد و پذيرش بى
چون و چرا منافات مى بيند و به همين دليل, همواره به تدبّر, تفكّر, تعقّل, دانش
و فهم سفارش مى كند. از انسان مى خواهد كه با نگرش به محيط زندگى خودش و طبيعت
موجود كه از آن به عنوان آيه و نشانه ياد مى كند, خردورزى و انتخاب گرى خودش را
رشد بدهد و آگاهى و تدبير را بر زندگى اش حاكم كند.
قرآن در عين آنكه افراد جامعه را به دين دارى فرا مى خواند و هدف پيامبران را
در دين دار ساختن مردم مى بيند, اما همواره از مورد تحميق واقع شدن انسان ها به
وسيله افرادِ متولّى دستگاه دين, برحذر مى دارد. قرآن مسيحيان و يهوديان را به
دليل اينكه دانشوران و راهبان خودشان را از حد و اندازه خودشان بالا برده و در
دام نيرنگ آنان گرفتار شده اند,و به بهانه دين دارى به تحميق آنان گردن نهادند,
توبيخ مى كند و مى گويد: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و
المسيح بن مريم و ما أمروا الا ليعبدوا إلهاً واحداً لا اله الاّ هو سبحانه عما
يشركون; اينان دانشمندان و راهبان خود مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت
گرفتند, با آنكه مأمور نبودند, جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى
جز او نيست. منزه است او از آنچه [باوى] شريك مى گردانند) (توبه/31). اينكه
توده مردم راهبان و احبار را به عنوان ارباب خود بگيرند, به سادگى انجام نگرفته
است, بلكه نخست اينان از انديشه ورزى و نقد شخصيت ها و سخنان, دور شده و به سوى
تقليد كوركورانه رفته اند و سپس آمادگى ذهنى براى پذيرش آنان به عنوان ارباب
پيدا كرده اند. اين كار نوعى تحميق و ناآگاهى سازى است كه معمولاً در بين
پيروان همه اديان به وجود مى آيد و عالمان دين براى استحكام موقعيت خود, تلاش
مى كنند توده هاى باورمند را نخست از تفكر و خردورزى دور سازند و به تعبيرى از
محتواى انسانى و كرامت بشرى جدا سازند و سپس بهره كشى از آنان را آغاز كنند و
آنان را در دام خوارى ناآگاهانه و عزّت كشى كور گرفتار سازند. قرآن اين واقعيّت
را در زندگى يهوديان و مسيحيان چنين گزارش مى كند:( يا ايها الذين آمنوا انّ
كثيراً الذّين يكنزون الذهب و الفضّة و لا ينفقوا فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب
اليم; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان, اموال
مردم را به ناروا مى خورند, و [آنان را] از راه خدا باز مى دارند, و كسانى كه
زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند, سپس ايشان را
از عذابى دردناك خبر ده)(توبه/34).
اينكه قرآن رفتار راهبان و احبار را با توده مردم گزارش مى كند و آن را به
بسيارى از آنان نسبت مى دهد و در نهايت آنان را به عذابى دردناك بشارت مى دهد,
گوياى اين حقيقت است كه قرآن تحميق را به دور از كرامت شخصيت انسان مى بيند.
اينكه گروهى بازيچه ديگران واقع شوند و سرنوشت و زندگى خودشان را به دست افرادى
خاص بسپارند, حتى اگر اين افراد خاص منسوب به دين و متصدّى رسمى دين هم باشند,
از نگاه قرآن پسنديده نيست و با شخصيت و كرامت انسان ناسازگار است. قرآن
ناروايى تقليد كوركورانه را نه تنها از عالمان دين, بلكه از آبا و اجدادى و به
تعبير ديگر سنت هاى قبيله اى و قومى را هم مورد تأكيد قرار مى دهد. اين بدان
معناست كه هر آنچه بيرون از دايره خردورزى و آگاهى باشد, با كرامت انسان
ناهمخوان است و بايد از زندگى انسان زدوده شود.
3. نفى نگرش طبقاتى
قرآن براى حفظ كرامت انسان, نگرش طبقاتى را نفى مى كند و آن را با كرامت انسان
ناسازگار مى داند و همواره توصيه مى كند كه انسان از اين نگرش دست بشويد. در
بحث هاى قبلى گفتيم كه رسول خدا(ص) به يهوديان و مسيحيان پيشنهاد كرد كه:
(بياييد همديگر را به جاى خدا ارباب نگيريم)(آل عمران/ 64). نظام ارباب و
رعيتى, زاييده نگرش طبقاتى است. در اين نگرش, بعضى بر بعض ديگر برترى دارند و
بايد در خدمت آن بعض قرار گيرند. در اين روش, عزّت انسان سركوب و لگدمال مى شود
و همواره عدّه اى از مردم خودشان را در برابر عدّه اى ديگر خوار و كوچك مى
بينند.
در جزيرة العرب و در فرهنگ بومى آنجا چنين نگرشى شايع بود و اين نگرش آن قدر
عميق و گسترده بود كه حتى آداب عبادى را هم در بر مى گرفت. با دقّت در بعضى از
آيات چنين به دست مى آيد كه در ذهن پاره اى از اشراف كه مسلمان شده بودند, اين
باورها همچنان ريشه داشت و قرآن در بسيارى از موارد, آنها را مطرح و يادآورى
كرده است; از جمله آنكه در آداب برگزارى مراسم حج, اشراف در عرفات از منطقه اى
كه توده مردم حركت مى كردند, حركت نمى كردند و اين را بر خلاف شأن خود مى
دانستند. قرآن به آنان تذكر مى دهد كه اين قبيل بينش هاى طبقاتى را كنار
بگذاريد و مى گويد: (ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله إن الله غفور
رحيم; پس از همان جايى كه [انبوه] مردم روانه مى شوند, شما نيز روانه شويد و از
خداوند آمرزش خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است)(بقره/ 199)
در جامعه طبقاتى, توده هاى انسانى به عنوان افراد پست و رذل به شمار مى آيند و
يكى از عوامل گريز اشراف از پذيرش دين الهى, آن بود كه همان توده ها به اين دين
ها روى مى آوردند. قرآن نگرش جامعه اشرافى و طبقاتى را به موضوع دين باورى توده
ها چنين گزارش مى كند: (قالوا أنؤمن لك و اتبعك الأرذلون;(قوم نوح) گفتند: آيا
به تو ايمان بياوريم و حال آنكه فرومايگان از تو پيروى كرده اند؟ (شعراء/ 17).
و نيز فرمود: (فقال الملأ الذّين كفروا من قومه ما نريك الاّ بشراً مثلنا و ما
نريك اتّبعك الاّ الذين اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل
نظنُّكم كاذبين; پس سران قومش كه كافر بودند, گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود
نمى بينيم و جز فرومايگان ما, آن هم نسنجيده, نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده
باشد, و شما بر ما امتيازى نداريد, بلكه شما را دروغگو مى دانيم)(هود/27).
اين نوع نگرش طبقاتى با كرامت و شرافت انسان ها ناسازگار است و اديان معمولاً
با اين نگرش مواجه مى شدند و به همين جهت, معمولاً پيروان نخستين اديان الهى,
توده هاى محرومى بودند كه در سايه نگرش طبقاتى, كرامت انسانى آنان خرد شده بود
و در دين الهى بازيابى آن كرامت را مى جستند.
اين جريان در مورد دين اسلام تبلورى روشن تر داشت; زيرا اسلام در جامعه اى پا
به عرصه گذاشت كه نگرش طبقاتى, لايه ها و رنگ هاى مختلف داشت. در اين جامعه اهل
كتاب خودشان را جمع برگزيده خدا مى دانستند و ديگران را به حساب نمى آوردند.
قرآن در چندين مورد به اين موضوع اشاره مى كند و آن را پندارى واهى شمرده, بر
آن مهر بطلان مى نهد و با بيان عدم اعتماد آنان به پيامدهاى چنين باورى,
نادرستى آن را نشان مى دهد و به عنوان نمونه, مى توان آن را در سوره بقره آيات
94 تا 96 و سوره جمعه آيه 6 مطالعه كرد. برتر پندارى اهل كتاب چنان بود كه
بنابر گزارش قرآن, آنان به خود حق مى دادند كه در امانت ساكنان غير اهل كتاب
جزيرة العرب خيانت بورزند; چون آنان را طبقه پست تلقى مى كردند. در اين مورد
قرآن از قول بعضى از اهل كتاب چنين مى آورد: (… ذلك بأنهم قالوا ليس علينا فى
الاعيين سبيل…; اين بدان سبب است كه آنان گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى
ندارند, بر زيان ما راهى نيست) (آل عمران/ 75). افزون بر اين, مشركان هم بر
پايه قبايل, عضو اصلى و وابسته, آزاد و برده سفيد و سياه, عرب و غيرعرب, زن و
مرد و مانند آن طبقه بندى مى شدند. اين نگرش ها و رفتارهاى طبقاتى با كرامت
انسانى منافات داشت و اسلام با فرو ريختن اين قبيل تقسيم بندى ها, كرامت هاى
افراد سركوب شده را باز گرداند.
4. نفى رفتارهاى كرامت سوز
قرآن براى حفظ كرامت انسان در جامعه, هر نوع رفتارى را كه موجب از بين رفتن
كرامت افراد مى شود, نفى مى كند. گر چه بخش قبلى هم تا حدودى در زير اين عنوان
جاى مى گيرد, اما هدف در اين بخش توجه به رفتارهاى فردى است و شايد همين تفاوت
اين دو بخش باشد. در اين بخش به شمارى از اين رفتارها اشاره كرده, توصيه قرآن
را يادآور مى شويم.
الف) منت گزارى
ترديدى نيست كه در جوامع بشرى همواره عده اى نيازمند پيدا مى شوند و افراد
برخوردار بايد به گونه اى نياز افراد ندار را برآورده كنند. چگونگى برآوردن
نياز آنان بسيار حائز اهميت است: مى تواند همراه منّت و تحقير باشد و مى تواند
با حفظ كرامت و شخصيت. كسانى كه برآوردن نياز ديگران را به عنوان ابزار بهره
ورى فزون تر از جامعه تلقّى مى كنند, معمولاً آن را به گونه اى انجام مى دهند
كه موجب تحقير و خوارى كمك گيرنده مى شود. اين افراد با مسئله كمك رسانى به
ديگران به عنوان ابزار تجارى برخورد مى كنند و قصد داد و ستد دارند. اينان در
برابر اندك چيزى كه به نيازمند مى دهند, مقبوليّت و آوازه دارى در بين ديگران
را مى جويند. اين مقبوليت, گاه به خودى خود هدف است و موجب رضايت و خشنودى فرد
مى گردد و گاه زمينه ساز بهره مندى فزون تر از امكانات جامعه و سوء استفاده از
اعتماد و خوش بينى و خوش باورى افراد جامعه مى شود و اين هدف مورد توجه كمك
كننده است. هر دو اين هدف مذموم هستند, اما پيداست كه نوع دوم زشت تر و از نگاه
خردمندانه منفورتر است. متأسفانه از زمانى كه جلب اعتماد ديگران به عنوان يكى
از مقوله هاى مؤثر در تجارت و كسب سود مطرح شده است, كمك رسانى و يارى به
ديگران به شيوه مذموم تر, رونق فزون ترى يافته است. از نگاه قرآنى اين قبيل كمك
رسانى مذموم و مورد نكوهش است و دستاورد معنوى آن را به طور كلى از بين مى برد.
قرآن كريم به اين موضوع اهميت ويژه اى داده است; زيرا پيوند جدّى با كرامت و
شخصيت انسانى دارد. ما در اينجا ترجمه چندين آيه متوالى را كه مربوط به همين
امر است, با همه طولانى بودن نقل آن, ياد مى كنيم: (مثل [صدقاتِ] كسانى كه
اموال خود را درراه خدا انفاق مى كنند, همانند دانه اى است كه هفت خوشه بروياند
كه در هر خوشه اى صد دانه باشد, و خداوند براى هر كسى كه بخواهد, چند برابر مى
كند و خداوند گشايشگر داناست* كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند,
سپس در پى آنچه انفاق كرده اند, منّت و آزارى روا نمى دارند, پاداش آنان
برايشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است و بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند*
گفتارى پسنديده [در برابر نيازمندان] و گذشت [از اصرار و تندى آنان] بهتر از
صدقه اى است كه آزارى به دنبال داشته باشد و خداوند بى نياز بردبار است)(بقره/
263 ـ 261).
نكته ظريف در اين آيه كه به بحث ما پيوند استوار مى بخشد, آوردن منّت و آزار در
كنار هم است. اين آيات به روشنى بيانگر آن است كه منّت گذارى به نيازمند, آزار
شدن او را در پى دارد; زيرا شخصيت و كرامت او را زير سؤال مى برد و او را خرد
مى سازد. شخصيت و كرامت انسان بسيار والاتر از آن است كه در برابر برآورده شدن
نيازى از بين برود و اگر بناست شخصيت و كرامت نيازمند در برابر لقمه نانى از
بين برود, بهتر آن است كه از اين بخشش صرف نظر شود و به تعبير مثل معروف, عطاى
آن به لقايش بخشيده شود.
آيه اخير به روشنى توضيح مى دهد كه گفتار پسنديده كه نشانه اهميت كرامت فرد
نيازمند است, از برآورده كردن نياز او به همراه آزار شخصيت او بهتر است. اين
آيه حتى افرادى را هم مورد توجه قرار داده است كه بى توجه به حفظ شخصيت خود
براى برآورده شدن نياز خودشان پافشارى و گاه تندى مى كنند.مخاطبان آيه موظّف
هستند, شخصيت اين افراد را هم محترم شمارند و در برابر آنان به تندى نگرايند و
سخنى نگويند كه كرامت آنان را از بين ببرد, بلكه با گذشت و عزّت نفس, به حفظ
كرامت درخواست كننده بپردازند.
آيه هاى بعدى اين سوره نيز براى تبيين همين مسئله است و مى فرمايد: (اى كسانى
كه ايمان آورده ايد, صدقه هاى خود را با منّت و آزار باطل نكنيد; مانند كسى كه
مالش را براى خودنمايى به مردم, انفاق مى كند و به خدا و روز بازپسين ايمان
ندارد. پس مثل او همچون مثل سنگ خارايى است كه بر روى آن, خاكى [نشسته] است, و
رگبارى به آن رسيده و آن [سنگ] را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان [=
رياكاران] نيز از آنچه به دست آورده اند, بهره اى نمى برند, و خداوند, گروه
كافران را هدايت نمى كند.(بقره/ 264). قرآن در اين آيه به طور صريح فرمان مى
دهد كه صدقه هاى خود را با منت و آزار توأم نسازيد و براى خودنمايى انفاق
نكنيد; زيرا چنين صدقاتى هيچ بهره اخروى و معنوى ندارد و در واقع تلف شدن مال
است; چون در برابر احسان و انفاق, ضربه هولناكى بر او زده شده و شخصيت و كرامت
وى نابود گشته است.
در آيه بعد نقطه مقابل اين گونه انفاق را چنين توضيح مى دهد: (و مثل [صدقات]
كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى كنند,
همچون مثل باغى است كه بر فراز پشته اى قرار دارد[كه اگر] رگبارى بر آن برسد,
دو چندان محصول برآورد, و اگر رگبارى هم بر آن نرسد, باران ريزى [براى آن بس
است], و خداوند به آنچه انجام مى دهيد, بيناست* آيا كسى از شما دوست دارد كه
باغى از درختان خرما, انگور داشته باشد كه از زير آنها نهرها روان است,و براى
او در آن [باغ] از هر گونه ميوه اى باشد و در حالى كه به او پيرى رسيده و
فرزندان خردسال دارد, [ناگهان] گردبادى آتشين بر آن [باغ] زند و بسوزد؟ اين
گونه, خداوند آيات [خود] را براى شما روشن مى گرداند, باشد كه شما
بينديشيد)(بقره / 256 ـ 266). در اين آيات با توجه به ذهنيت مردم مدينه كه
بيشتر آنها كشاورز بودند, به تبيين ارزش صدقه پرداخته شده است.
اين تفاوت ژرف بين صدقه بى منّت و با منّت كه از بهره دهى كامل به زيان دهى
كامل مى رسد, بيانگر اهميت و ارزش قدر و كرامت انسان از نگاه خداوند است.
خداوند متعال نه تنها در چگونگى رفع نياز انسان ها, بلكه در نوع كمك انسان به
ديگرى نيز به مقوله حفظ كرامت انسان توجه ويژه مى كند. به اين آيه بنگريد: (يا
ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم و مما اخرجنا لكم من الأرض و لا
تيمّموا الخبيث منه تنفقون و لستم بآخذيه الاّ ان تغمضوا فيه و اعلموا ان الله
غنيّ حميد; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده
ايد, و از آنچه براى شما از زمين برآورده ايم, انفاق كنيد, و در پى ناپاكى آن
نرويد كه [از آن] انفاق كنيد; در حالى كه آن را [اگر به خودتان مى دادند] جز با
چشم پوشى [و بى ميلى] نمى گرفتيد, و بدانيد كه خداوند, بى نيازِ ستوده است)
(بقره /267). در اين آيه انفاق چيزهاى بى ارزش و تحقيرآميز, نكوهش شده است. هيچ
كسى دوست ندارد كه با گرفتن چيزهاى بى ارزش به عنوان صدقه و يا كمك, شخصيت و
كرامت خود را زير پا بگذارد. در اين آيه از همين مسئله روانى بهره گرفته و
وجدان انفاق كننده به داورى فرا خوانده شده است كه نيك بنگر كه اگر كسى به تو
چنين چيزى بدهد و شخصيت تو را نابود كند, چقدر موجب آزردگى و ناخشنودى ات مى
گردد؟ اينحالت در ديگران هم وجود دارد و همگى مى خواهند كرامت و شخصيتشان با
اين برخوردهاى توهين آميز, مورد تجاوز قرار نگيرد.
اين آيات متوالى كه به مقوله انفاق مى پردازند, حفظ كرامت انسانى نيازمندان
جامعه را در نظر دارد و مى خواهد نوعى امنيّت شخصيتى به نيازمندان بدهد; چيزى
كه در جوامع انسانى و به ويژه در بين مسلمانان, كمتر بدان توجه مى شود.
ب) منع تجاوز به حريم خصوصى
هر كس در جامعه دو شخصيت دارد; شخصيتى كه با آن در بين مردم زندگى مى كند و
شخصيتى كه با آن در زندگى خصوصى خود از آن برخوردار است. فاصله اين دو شخصيت در
بين افراد نسبى است: ممكن است در شخصى, اين دو حوزه, كاملاً متضاد باشد و در
شخص ديگرى از همگونى فزون ترين برخوردار باشد. در هر صورت اصل وجود دو شخصيت
براى افراد, ترديد ناپذير است و انسان ها بر اين پايه دو زندگى دارند و به طور
كلى كسى دوست ندارد كه شخصيت و رفتار و كردارهاى ناشى از شخصيت درونى و خصوصى
او براى ديگران آشكار باشد و تجاوز به اين حريم را شكسته شدن شخصيت و از بين
رفتن كرامت خود تلقى مى كند.
از سوى ديگر, همواره در بين افراد جامعه كسانى پيدا مى شوند كه به ورود به اين
دايره از زندگى ديگران علاقه مند هستند. شايد اين علاقه مندى در همه افراد و يا
دست كم در اغلب افراد با درجات مختلف وجود داشته باشد, اما مقوله اى است كه
تربيت پذير است و افراد مى توانند اين علاقه را كم و زياد كنند.
پاسخ مثبت دادن به اين علاقه و ورود به زندگى خصوصى ديگران و شكستن حريم آنان
به هيچ وجه مطلوب نيست و هيچ خردمند و منصفى آن را شايسته نمى داند. به همين
جهت, براى كنترل علاقه ياد شده و ممانعت از ورود آن به حريم زندگى ديگران,
همواره در جوامع بشرى قوانينى براى آن در نظر گرفته شده است. دراسلام نيز
قوانين ويژه اى در اين مورد وجود دارد كه ما فعلاً در پى بيان آن نيستيم, البته
آبشخور آن قوانين, آيات قرآنى است كه هدف اين نوشتار است.
شكستن حريم خصوصى افراد, به واقع ضربه زدن و اهانت به كرامت انسانى است و از
نگاه قرآن بسيار مذموم است. قرآن در آيه اى, چندين مشكل از اين حريم شكنى را
ياد و از آن نهى كرده و فرموده است: (يا ايها الّذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من
الظّن انّ بعض الظّن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً أيحب احدكم ان يأكل
لحم اخيه ميتاً فكرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم; اى كسانى كه ايمان
آورده ايد, از بسيارى از گنان ها بپرهيزيد كه پاره اى از گمان ها گناه است, و
جاسوسى مكنيد, و برخى از شما غيبت بعضى نكنيد; آيا كسى از شما دوست دارد كه
گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد. از خدا بترسيد كه خدا توبه
پذير مهربان است)(حجرات/ 49). گمان درباره ديگران, ورود به حوزه خصوصى افراد
است و با شكسته شدن كرامت انسانى گره خورده است. گمان ها, پندارهاى بى واقعيتى
است كه معمولاً انسان ها به بهانه آن, به بازگويى زندگى خصوصى و شخصى افراد به
ديگران مى پردازند كه نتيجه آن, فرو ريختن شخصيت فرد مورد پندار در بين ديگران
است.
در ادامه آيه, به موضوع تجسس پرداخته شده است; بلاى خانمان سوزى كه معمولاً در
جوامع مبتنى بر ايدئولوژى, به عنوان افشاگرى, مجوّز مى يابد و شخصيت و كرامت
افراد را به يغما مى برد در جوامع مذهبى گاه اين امر از سوى افراد متعصب و قشرى
با تكليف پيوند مى خورد و افراد نه تنها احساس گناه نمى كنند, بلكه انتظار
پاداش اخروى هم دارند.
وقتى شكسته شدن حريم خصوصى افراد, از سوى گروهى متعصب به عنوان تكليف شرعى و
دينى تصور شود, فاجعه بزرگ آغاز مى شود; زيرا شكسته شدن حريم هيچ حد و مرزى
نخواهد داشت و تنها در گرو فهم و برداشت افراد متعصب خواهد بود و از آنجا كه
فهم اين افراد با دريايى از جهل و نادانى گره خورده است, دايره شكسته شدن حرمت
و كرامت افراد به وسعت جهل و نادانى افراد متعصب خواهد بود و نتيجه آن بر باد
رفتن كرامت كامل همه افراد جامعه ها خواهد بود. واژه (لا تجسسوا) (جاسوسى
نكنيد), مطلق آمده و هيچ قيدى ندارد و بديهى است كه دست كم اگر موارد استثنايى
وجود داشته باشد, به زندگى خصوصى و شخصى افراد مربوط نمى شود, بلكه مباحث
اجتماعى نظير امنيت ملى و يا جنگ و امثال آن خواهد بود.
در هرصورت, آيه قرآن براى حفظ كرامت انسان ها به طور مطلق جاسوسى را نهى مى
كند; زيرا در اين كار بسيارى از چيزهايى كه با شخصيت بيرونى افراد در تضاد است,
براى مردم آشكار مى گردد و انسان ها در نگاه افراد ديگر جامعه خوار و بى مقدار
مى شوند. كدام انسان است كه در زندگى خصوصى و فردى خويش رفتارهايى نداشته باشد
كه از آشكار شدن آنها نگران است و نخواهد آن را در پيش روى ديگران انجام دهد؟
همه انسان ها كم و بيش رفتارهاى ناروايى پنهانى دارند و به تعبير قرآنى حتى
كسانى كه نيكوكار هستند, باز هم اندكى دامن آلوده هستند. به اين آيه توجه كنيد:
(…و يجزى الذين احسنوا بالحسنى الذين يجتنبوا كبائر الأثم والفواحش الاّ اللمم
ان ربك واسع المغفرة هو اعلم بكم اذ أنشأكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون
امّهتكم فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى; و آنان را كه نيكى كرده اند, به
نيكى پاداش دهد; آنان كه از گناهان بزرگ و زشت كارى ها ـ جز لغزش كوچك ـ
خوددارى مى ورزند, پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ آمرزش است. او از آن دم كه
شما را از زمين پديد آورد و از همان گاه كه در شكم هاى مادرانتان [در زهدان]
نهفته بوديد, به [حال] شما داناتر است. پس خودتان را پاك شماريد. او به [حال]
كسى كه پرهيزكارى كرده, داناتر است) (نجم/ 32 ـ 31).
اين آيه آب پاكى بر دستان همگى مى ريزد و هيچ كس از اين دايره بيرون نيست. آنان
كه همواره خود را پاك مى پندارند و در اين پندار هستند كه فقط ديگران خطا مى
كنند و آنان وظيفه دارند كه افشاگرى كنند, بايد بدانند كه خود در نهان كارهاى
بسيار مى كنند و خدا بدان آگاه است و نبايد خويش را منزّه پندارند; زيرا همه
حتى آنان كه نيكى مى كنند و از گناهان بزرگ و زشت كارى ها دورى مى ورزند و مورد
ستايش و تقدير خداوند هستند نيز لغزش هاى كوچك دامنشان را مى گيرد و صد البته
اگر به مفهوم (لمم) و مصدايقى كه در پاره اى روايات براى آن توجه كنيم, خواهيم
فهميد كه اين پاكان هم چه بسيار نارواها انجام مى دهند.بنابراين نبايد به خويش
غرّه شويم و خود را پاك پنداريم و ديگران را ناپاك دانيم و به تجسس و افشاگرى
بپردازيم.
در لسان العرب ذيل واژه (لمم) در تفسير و بيان مصاديق اين از سوى اديبان و واژه
شناسان عرب مى خوانيم: ( اللمم: نزديكى به گناه است, و گفته شده: (اللمم)
گناهانى هستند كه كبيره نيستند. ابواسحاق گفته: (اللمم) مثل بوسيدن و نگاه كردن
وامثال آن است. جوهرى در ذيل واژه (نول) گفته است كه مقصود از (اللمم) در شعر و
منّاح اليمين كه گفته: (توجهى نكرد تا آنكه نزدش تضرع كردم و به او گفتم كه
خداوند (اللمم) را اجازه داده است) بوسيدن است. و نيز گفته شده كه (الاّ اللمم)
يعنى اينكه بنده اى كار ناشايستى انجام دهد و سپس توبه كند و دليل آن هم كلام
خداوند است كه فرموده: خداوند تو, فراخ آمرزش است).
اگر اين تفسيرها را درباره واژه (لمم) بپذيريم و به اين مسئله هم توجه كنيم كه
خوبان و نيكوكاران هم مرتكب (لمم) مى شوند, خواهيم فهميد كه دامن ناآلوده در
جوامع انسانى بسيار اندك است. پس همه, چيزهايى دارند كه از آشكار شدن آن بيمناك
هستند و با اميد به اينكه پروردگارشان گسترده آمرزش است و همه آنها را مى بخشد,
طبل رسوايى خودشان را به صدا در نمى آورند. پس ديگران چه حق دارند كه با تكيه
به خودپاك پندارى, به افشاگرى و رسوا سازى و كرامت كشى ديگران دست يازند و به
تشييع فاحشه بپردازند. افرادى كه خصلت كرامت كشى دارند و چنين كارى برايشان
تبديل به عادت شده است, معمولاً در نشست هاى خود به غيبت و بدگويى ديگران مى
پردازند و همواره شخصيت ديگران را با نقل مطالب خصوصى و ويژگى هاى شخصى افراد,
مى شكنند. در آيه ياد شده, در كنار نهى از جاسوسى, از غيبت ديگران هم نهى شده
است و افرادى را كه به چنين كارى دست مى يازد, بيرون از دايره انسانى مى شمرد و
آنان را به درنده خويان تشبيه مى كند و مى گويد: آيا كسى از شما دوست دارد كه
لاشه مرده برادرش را بخورد؟ آن كه باغيبت, به تخريب كرامت و شخصيت ديگران مى
پردازد, به واقع به درنده خويى روى آورده است.
ج) نهى از تمسخر
مورد تمسخر قرار گرفتن افراد نيز كرامت افراد را خدشه دار مى سازد. كسانى كه
مورد تمسخر قرار مى گيرند, احساس مى كنند كه كرامتشان شكسته شده است. هيچ كس
نيست كه از موارد استهزا قرار گرفتن خشنود باشد و آن را با كرامت خود سازگار
بداند. قرآن كريم با اين موضوع بسيار جدى برخورد كرده است و در سوره اى كه به
همين عنوان نام گذارى شده است, مى گويد: (ويل لكلّ همزه لمزه; واى بر هر بدگوى
عيب جوى) (لمزه/ 1) و در سوره حجرات آيه 11 مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا
يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكنّ خيراً
منهنّ و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الأسم الفسوق بعد الأيمان
و من لم يتب فأولئك هم الظالمون; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, نبايد قومى قوم
ديگر را ريشخند كند; شايد آنها از اينها بهتر باشند, و نبايد زنانى زنان [ديگر]
را [ريشخند كند]; شايد آنها از اينها بهتر باشند, و از يكدگير عيب مگيريد, و به
همديگر لقب هاى زشت مدهيد. چه ناپسنديده است نام زشت پس از ايمان! و هر كه توبه
نكرد, آنان خود ستمكارند) (حجرات/11). اين آيه براى پاسدارى كرامت انسانى در
جامعه اى نازل شده است كه هنوز رسوب هاى فرهنگ گذشته در وجودشان باقى است و با
تمسخر, ريشخند زدن, عيب گيرى از يكديگر و دادن لقب ها و نام هاى زشت به تحقير
يكديگر مى پردازند, شخصيت افراد را با اين روش ها مورد تهاجم قرار مى دهند و
افراد را بى ارزش جلوه مى دهند. لقب ها و نام هاى زشت, همچون رمزهايى است كه به
حادثه اى از زندگى گذشته خود فرد يا وابستگان او و يا به نقصى در جسم و يا روح
فرد, اشاره دارد. اين اشاره, حادثه هاى ناشايست را كه فرد مى خواهد فراموش كند
و شخصيت خودش را از پيوند با آن ببرد, زنده مى كند و در نتيجه كرامت شخص را
براى هميشه در معرض تهاجم قرار مى هد.
در اين آيه به يك اصل مهم در زندگى بشر اشاره شده است و آن اصل امكان است. اگر
بپذيريم كه خوبى و بدى در هر فرد و يا جامعه اى بدون توجه به جنسيت و يا
وابستگى ها, امكان ظهور دارد و اگر موردى را در زندگى ديگران ناروا ديديم,
احتمال بدهيم كه در زندگى خودمان هم شايد باشد و يا اگر خود نيك پندار هستيم
اين احتمال را بدهيم كه ديگران هم ممكن است نيك باشند, از شكستن شخصيت و كرامت
ديگران لذت نمى بريم; بلكه به جاى آن همواره بيمناك خواهيم بود كه در برابر
شكستن كرامت ديگران, كرامت خودمان هم در معرض شكسته شدن از سوى ديگران است و در
نتيجه از اين كار دست مى شوييم. خداوند متعال در ادامه اين آيه و آيه بعد كه
قبلاً توضيح داديم, روش نگرش درست به ديگران را چنين توضيح مى دهد: (اى مردم,
ما شما را از يك مرد و زن آفريديم, و شما را ملت و ملت و قبيله و قبيله قرار
داديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد, در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا
پرهيزكارترين شماست. بى ترديد خداوند داناى آگاه است)(حجرات/13). اين آيه
بيانگر آن است كه تمايزات و اختلاف هايى كه گاه دست مايه شكستن كرامت يكديگر مى
شود, براى اين مقصود, آفريده نشده است, اين اختلاف ها و گاه تمايزها, فقط براى
شناسايى يكديگر است و ملاك برترى ها نيست و نبايد مايه تفاخر و يا توجيه گر
تحقير و كرامت شكنى ديگران شود و تنها ملاك ارزشمندى از نگاه خداوندى تقواست كه
البته اين تقوا نبايد موجب برخوردارى فزون تر از حقوق و بهره هاى عام گردد.
پيامبر اكرم(ص) و نيز على ابن ابى طالب(ع) به هنگام به دست گرفتن قدرت اين امر
را مبناى تمايز و اختلاف حقوقى قرار ندادند و تنها در دوره خليفه دوم و سوم بود
كه اين مسئله دست مايه اختلاف در برخوردارى از حقوق اجتماعى گشت. اين بحث را
بايد در جاى ديگر كاويد. آنچه مورد توجه در اين نوشته است, يادآورى اين نكته
است كه اختلاف هاى آفرينشى و تقسيم بندى هاى قبيله اى و نژادى, جز براى شناسايى
و ملاك براى برترى جويى و يا تحقير و توهين به ديگران نيست.
د) نهى از تهمت
يكى از ابزارهاى شكستن كرامت انسان در جامعه اتهام زدن است. افراد متهم در
جامعه افرادى كه سرافكنده و شخصيت شكسته اند, هيچ كس دوست ندارد كه اتهامى
متوجه وى شود و به همين جهت, در برابر اتهام به شدت عكس العمل نشان مى دهد و
آرام و قرار خود را از دست مى دهد. اين واكنش بيانگر چيزى جز اين نيست كه فرد
كرامت خودش را در معرض تهديد جدى مى بيند. در بين جوامع و مردمى كه فرهنگ
بالايى ندارند, اتهام زدن كارى بسيار ساده و متداول است.همچنين كسانى كه
تمايلات شديد به پول, قدرت و امثال آن دارند, راحت تر از ديگران دست به دامن
اتهام مى شوند. افراد متعصب و به تعبير رايج اجتماعى, افراد غيرتى و به تعبير
قرآنى افراد حميّتى, از ديگر افراد زودتر به دام اتهام زدن مى افتند;زيرا آنان
احساس تكليف مى كنند و از آنجا كه در ذهنشان خطاى ديگران و به ويژه خطاهايى كه
به نوعى در حوزه مسايل جنسى و ناموسى قرار مى گيرد, بزرگ مى نمايد, با شتاب عكس
العمل نشان مى دهند و زودتر به يقين مى رسند. البته اين همه به غير از اتهام
زدن هاى آگاهانه اى است كه در آنها اتهام, ابزار دستيابى به منفعتى است. در همه
اين موارد, كرامت و شخصيت فرد متهم مورد خدشه جدى قرار مى گيرد.
قرآن كريم با توجه به ذهنيت تازه مسلمانان و شرايط اجتماعى جامعه در حال تحول
عصر پيامبر و نيز احتمال آن كه حميت و غيرت افراد تازه مسلمان موجب شود كه آنان
به راحتى به ديگران اتهام بزنند, محدوده مجازات هايى را كه در قلمرو مسائل جنسى
قرار دارد, مشروط به (زشت كارى) آشكار كرد و ازسوى ديگر, اثبات آن را چنان
دشوار قرار داد كه عملاً اثبات ناپذيرباشد و در همه مواردى كه شبهه اى در كار
بود, زشت كارى را از دايره مجازات بيرون نهاد و در عوض دست يازيدن به تهمت در
حق ديگران را به عنوان جرمى مستقل و داراى مجازات حد قرار داد تا افراد جامعه
از هول حليم پاك سازى, به ديگ اتهام نيفتند و كرامت افراد را ساده نينگارند و
آن را دستخوش پندارها و گمان هاى نادرست خود نسازند. قرآن مى گويد: (كسانى كه
نسبت زنا به زنان شوهردار مى دهند, سپس چهار گواه نمى آورند, هشتاد تازيانه به
آنان بزنيد, و هيچ گاه شهادتى از آنان نپذيريد و اينان اند كه خود فاسق اند)
(نور/ 4). و سپس ادامه آياتى كه در اين سوره درباره موضوع مورد بحث آمده, چنين
مى گويد: (و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اينكه خدا توبه پذير سنجيده كار
است, [رسوا مى شويد])(نور/10).
تدوين چنين مقررات دشوارى براى كسانى كه به نوعى كرامت و شخصيت افراد را مورد
اتهام روابط نامشروع جنسى قرار مى دهند, بيانگر آن است كه از ديد قرآن كريم
شخصيت و كرامت انسان بسيار مهم است و هيچ گونه پندارگرايى در آن راه ندارد.
جامعه پاك و سالم جامعه اى است كه حرمت اشخاص حفظ شود و بسيارى از كارها و
رفتارهاى زشتى كه انجام دهندگان آن تلاش مى كنند, پنهان بماند و در ميان مردم
مطرح نشود.
فرمان به مجازات افراد تهمت زن بدان معنا نيست كه در جوامع بشرى روابط نامشروع
انجام نمى گيرد و يا خداوند از وجود چنين روابطى اطلاع ندارد, بلكه بدان معناست
كه خداوند درستى زندگى اجتماعى افراد را در پوشيده نگه داشتن اين امور مى بيند
و آثار مخرّب يك زشت كارى آشكار شده را از هزاران زشت كارى در پرده مانده بيشتر
مى داند; زيرا در اولى كرامت و شخصيت افراد و به تبع آن شخصيت و كرامت جامعه
خدشه دار مى گردد و در دومى فقط زشت كارى پنهان تحقق پيدا مى كند و زشت كارى ها
هر چه آشكارتر شوند و حرمت شكن تر باشند, بيشتر به تبديل زشت كارى به رفتارهاى
عادى و در نتيجه گسترش آن كمك مى كند.
قرآن در ادامه آيات مزبور, به داستان (افك) اشاره دارد و مسلمانان را توبيخ مى
كند كه چرا اين اتهام را به عنوان يك تهمت تلقى نكردند و آن را جدى نگرفتند و
مى فرمايد: (چرا هنگامى كه آن [بهتان] را شنيديد, مردان و زنان مؤمن گمان نيك
به خود نبردند و نگفتند: (اين بهتانى آشكار است)؟* چرا چهار گواه بر آن
نياوردند؟ پس چون گواهان نياوردند, اينان اند كه نزد خدا دروغگويان اند* و اگر
فضل خدا و رحمتش در دنيا و آخرت براى شما نبود, قطعاً به [سزاى] آنچه در آن به
دخالت پرداختيد, به شما عذابى بزرگ مى رسيد* آن گاه كه اين [بهتان] را از زبان
يكديگر مى گرفتيد و با زبان هاى خود چيزى را كه بدان علم نداشتيد, مى گفتيد و
مى پنداشتيد كه كارى سهل و ساده است, با اينكه آن[امر] نزد خدا بس بزرگ است* و
[گرنه] چرا وقتى آن را شنيديد, نگفتيد: (براى ما سزاوار نيست كه در اين [موضوع]
سخن گوييم. [خداوندا] تو منزهى, اين بهتان بزرگ است). خدا اندرزتان مى دهد كه
هيچ گاه ديگر مثل آن را ـ اگرمؤمنيد ـ تكرار نكنيد)(نور/ 18 ـ 12).
توجهى كه قرآن به جزئيات برخورد جامعه اسلامى آن روز به يك اتهام مى كند و به
تفصيل بيان مى دارد كه در برابر يك اتهام چگونه بايد برخورد سنجيده و اخلاقى
كرد, بيانگر نقش تخريبى اتهام از سويى و لزوم حفظ كرامت و شخصيت افراد از سوى
ديگر است. قرآن تلاش مى كند افراد جامعه را در برابر كرامت خودشان و ديگران
متعهد و مسئول به بار آورد و آن را در نگاهشان با عظمت ومهم سازد تا به آسانى
به شكستن آن اقدام نكنند.
هـ) نفى تكبر
از جمله رفتاريهايى كه موجب شكسته شدن كرامت ديگران مى شود, رفتارهاى متكبرانه
اى است كه از سوى افراد كم ظرفيت و تنگ نظر در مورد ديگران انجام مى گيرد.
تكبر, بيان احساس حقارت درونى افراد به شيوه واكنشى است. كسانى كه نوعى خود كم
بينى در وجودشان است و احساس مى كنند, براى جبران و يا پنهان كردن آن, به تكبر
و خودبرتربينى روى مى آورند. اين چالش درونى كم كم خودبرتربينى را به خصيصه
تبديل مى كند و افرادى كه تحت تأثير آن قرار دارند, معمولاً ديگران را در برابر
خود كوچك مى پندارند و يا دوست دارند كوچك بنمايانند.
بازتاب اين رفتار در جامعه, تحقير ديگران و شكستن كرامت غير است. نمادى كه قرآن
براى اين خصلت ارائه مى دهد. احساس خود كم بينى شيطان در برابر دانش و آگاهى
انسان و در نتيجه پناه جستن به خودبرتربينى براى پوشاندن احساس مزبور و استكبار
در برابر فرمان خدا و تحقير انسان است. در نگاه كاربردى به اين قبيل گزارش هاى
قرآنى, روشن مى شود كه تكبر, زاييده خود كم بينى در نهايت منجر به تحقير و
زيرپاگذاشتن شخصيت طرف مقابل است. قرآن با مقوله تكبر و نمودهاى آن برخوردى جدى
دارد. گاه با بيان فرجام ناگوار مستكبران, افراد را از اين رفتار بر حذر داشته.
(ر.ك: نحل /29; الزمر/60 و 72; غافر/76) و زمانى ديگر با نقل پندهاى لقمان به
بيهودگى و زيانبارى تكبر اشاره مى كند و مى گويد: (ولا تصعّر خدك للناس و لا
تمش فى الأرض مرحاً ان الله لا يحب كل مختال فخور* و اقصد فى مشيك و اغضض من
صوتك انّ انكر الأصوات لصوت الحمير; و از مردم [به نخوت] رخ بر متاب, و در زمين
به نخوت راه مرو كه خدا خودپسند لافزن را دوست ندارد و در راه رفتن خود ميانه
رو باش و صدايت را آهسته ساز كه بدترين آوازها بانگ خران است) (لقمان/ 19 ـ
18). و در آيه اى ديگر, همين مفهوم را خطاب به پيامبر اكرم(ص) و در واقع به همه
مسلمانان مى آورد و مى فرمايد: (در زمين به نخوت گام بر مدار; چرا كه هرگز زمين
را نمى توان شكافت و در بلندى به كوه ها نمى توان رسيد)(اسراء/ 37). اين نوع
برخورد قرآن با تكبّر و استكبار, از سويى بيانگر حالت روانى و پندارگرايى فرد
متكبر است, و از سوى ديگر, تلاشى است براى نهادينه كردن حرمت گذارى به ديگران و
نشكستن كرامت افراد در جامعه بشرى. وضوح كرامت شكنى تكبّر و پيامدهاى آن و نيز
موضع گيرى محكم و قوى قرآن در اين خصوص, ما را از توضيح فزون تر بى نياز مى
كند.
از اين قبيل رفتارهاى نافى كرامت انسانى در زندگى افراد به گونه هاى مختلف ديده
مى شود كه قرآن با طرح مصاديق و نكوهش آنها, عملاً موضع خود را در برابر كرامت
انسان و ضرورت آن بيان كرده است.
راه هاى حفظ كرامت
قرآن به شمارى از رفتارها, سفارش كرده است كه در جهت تقويت روحيه كرامت مدارى
در بشر است و در ذيل به شمارى از آنها اشاره مى كنيم:
1. تشريع هجرت
در محيط هاى كوچك و بسته, رويش ديكتاتورى آسان تر از جامعه هاى بزرگ و باز است
و در جوامع ديكتاتو ى تحقير و شكستن كرامت انسانى آسان تر و فراوان تر است.
در چنين جامعه هايى, فرا راه انسان يكى از سه راه مطرح است: اينكه واقعيت را
بپذيرد و بدان گردن نهد و شكستن كرامت انسانى خودش را شاهد باشد و خم به ابرو
نياورد. دوم آنكه با واقعيت بجنگد و همه تلاش خودش را براى از بين بردن و تغيير
شرايط به كار گيرد و در اين راه حتى جان خودش را فدا كند, و سوم آنكه اگر راه
نخست را بر نمى تابد و براى راه دوم توان ندارد, بار خود را بربندد و از آن
محيط و جامعه بيرون رود و به جايى كه كرامت انسانى انسان حفظ مى شود, هجرت كند.
از نگاه قرآن, روش نخست نكوهيده است و در روز واپسين قابل دفاع نيست. راه دوم
در عين آنكه توصيه و بدان تشويق شده است, اما از همه افراد جامعه آن انتظار را
ندارد و راه سوم تنها راهى است كه اگر روش دوم براى كسى مقدور نبود, بايد آن را
بپيمايد. قرآن كريم گفتگوى فرشتگان مأمور اخذ جان را با افراد مستضعف كه كرامت
و شخصيت آنان از سوى افراد مستكبر مورد تهاجم قرار گرفته و سركوب شده است, چنين
گزارش مى كند: (ان الذين توفهم الملائكه ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا
مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فاولئك مأواهم جهنم و
سائت مصيراً; كسانى كه بر خويشتن ستمكار بودند, [وقتى] فرشتگان جانشان را مى
گيرند, مى گويند: (در چه [حال] بوديد؟) پاسخ مى دهند: (ما در زمين از مستضعفان
بوديم). پس آنان جايگاهشان دوزخ است, و [آنجا] بد فرجامى است)(نساء/ 97).
اين گفتگو بيانگر آن است كه نبايد انسان راه نخست از سه راه ياد شده را بپذيرد
و كرامت خود را نابود شده ببيند, بلكه اگر نمى تواند راه دوم را برگزيند ـ كه
در آيات ديگرى از قبيل آيات 75 تا 78 همين سوره توصيه شده است ـ بايد به هجرت
دست بزند و از اين راه از شخصيت كرامتش حراست كند و يقين بداند كه در گستره
زمين, جاهايى وجود دارد كه انسان بتواند در آنجا كرامت خود را حفظ كند: (و من
يهاجر فى سبيل الله يجد فى الأرض مراغماً كثيراً وسعةً; هر كس در راه خدا هجرت
كند, در زمين اقامتگاهاى فراوان و گشايش خواهد يافت)(نساء/10).
از نگاه قرآنى, مشاهده پايمال شدن كرامت و شخصيت انسانى به بهانه فقدان آزادى و
چيرگى ديكتاتوران, پذيرفتنى نيست, بلكه بايد انسان كرامت خود را اصل بداند و
براى حراست از آن پايبند جايى نباشد.
2. تشويق به بيهوده گريزى
قرآن براى گسترش كرامت منشى و پاسدارى از كرامت, انسان ها را به بيهوده گريزى
تشويق مى كند. كارهاى پست و بيهوده, شخصيت و كرامت انسان را مورد تهديد قرار مى
دهد. افرادى كه رفتارهاى ناهنجار دارند و به كارهاى بى ارزش و يا كم ارزش مى
پردازند, معمولاً انسان هايى هستند كه چندان به شخصيت و حرمت خود بها نمى دهند.
با ديدن كارهاى بى ارزش بدان ها گرايش پيدا مى كنند و وقت و فرصت خويش را در
امور پست مى گذرانند, لذت هاى زودگذر, خوشى هاى غير خردمندانه, اشتغالات كاذب و
امثال آن حتى اگر حرام هم نباشند, زيبنده شأن انسانى نيستند. افراد محترم و با
كرامت معمولاً به اين قبيل كارها مشغول نمى شوند. قرآن كريم از طريق توصيف
مؤمنان صالح و نيكوكار به بزرگوارى, ديگران را هم به در پيش گرفتن روش كرامت
مند تشويق مى كند و مى گويد: (الا من تاب و عمل صالحاً فاولئك يبدل الله
سيئاتهم حسنات و كان الله غفوراً رحيما و من تاب و عمل صالحاً فانّه يتوب الى
الله متاباً و الذين لا يشهدون الزور و اذا مرّوا باللغو مروا كراماً و الذين
اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صماً و عمياناً; مگر كسى كه توبه كند و
ايمان آورد و كار شايسته كند, سپس خداوند بدى هايشان را به نيكى تبديل مى كند,
و خداوند همواره آمرزنده مهربان است و هر كس توبه كند و كار شايسته انجام دهد,
در حقيقت به سوى خدا باز مى گردد; و كسانى اند كه گواهى دروغ نمى دهند, و چون
بر لغو بگذرند, با بزرگوارى مى گذرند, كسانى اند كه چون به آيات پروردگارشان
تذكر داده شوند, كر و كور روى آن نمى افتند)(فرقان/ 70 ـ 73).
در اين آيه اعمال ناشايست افرادى به حسنه تبديل مى شود كه گواهى زور ندهند و از
برابر كارهاى بيهوده و بى ارزش با بزرگوارى درگذرند و از تذكّر و پندهاى الهى,
بى توجه نگذرند. اين تحسين, افراد ديگر را هم تشويق مى كند كه بزرگوارى و كرامت
نفس خودشان را حفظ كنند و به زودى در رفتارهاى بيهوده نيفتند.
3. تشويق به گذشت
كرامت با گذشت پيوندى بسيار استوار دارد. انسان هاى انتقامجو و انتقام گير
انسان هايى كوچك و حقيرند و از شخصيتى خرد برخوردار هستند, اما افراد بزرگوار
معمولاً در انديشه انتقام گرفتن و يا تنبيه كردن كسانى كه در حقشان ناروايى به
خرج دادند, نيستند.
قرآن كريم خصلت گذشت را ارج مى نهد و مؤمنان را به برخورارى از اين اخلاق تشويق
مى كند و مى فرمايد: (و سارعوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها السماوات و الأرض
اُعدّت للمتقين الذين ينفقون فى السرّاء و الضرّاء و الكاظمين الغيظ و العافين
عن الناس و الله يحب المحسنين; و براى دستيابى به آمرزشى از پروردگار خود و
بهشتى كه پهنايش[وسعت] آسمان ها و زمين است[و] براى پرهيزگاران آماده شده است,
بشتابيد. همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى برند, و
از مردم در مى گذرند, و خداوند نيكوكاران را دوست دارد)(آل عمران/ 134).
افرادى كه از اشتباه مردم در مى گذرند, به مرحله اى از اعتماد به نفس و شخصيت
رسيده اند كه درگذشت و انتقام نگرفتن, ضعف و ناتوانى خود را حس نمى كنند, بلكه
با اطمينان گذشت را بر مى گزينند و با اينكه مى دانند توانايى انتقام را دارند,
از آن گزينه صرف نظر مى كنند. اينان قدرت را در سيطره بر نفس مى بينند و بر عكس
افراد كوچك كه قدرت را در چيزى بر ديگران مشاهده مى كنند, اينان چيرگى بر
ديگران را نشان ناتوانى روحى مى دانند.
قرآن با تشويق مردم به گذشت و فرو خوردن خشم و غيظ خود, مديريت رفتار را به
انسان ها مى آموزد و آنان را به سوى ثبات شخصيت و تحصيل كرامت سوق مى دهد.
آنچه ياد شد, شمه اى از مبحث كرامت از منظر قرآن بود. البته اين مبحث جاى سخن
بسيار دارد كه با محدوديت مقاله ناسازگار است; اميد آنكه در جايى مناسب به
تفصيل اين بحث مطرح شود.
منبع:
آينه پژوهش ، شماره