جايگاه «بلى‏» و معناى آن در قرآن كريم ‌

محمدرضا انصارى


يكى از واژه‏هايى كه در كلام عرب به عنوان حرف جواب به كار مى‏رود و از جايگاه خاصى برخوردار است واژه «بلى‏» است . اين واژه در قرآن كريم در آيات متعددى به كار رفته است . براساس آنچه در كتاب المعجم المفهرس (1) آمده، اين كلمه 22 بار در قرآن ذكر شده است . شناخت جايگاه «بلى‏» و معناى آن از مسائلى است كه در فهم آيات مربوطه و ارتباط مقاطع آنها با يكديگر، نقشى تعيين كننده دارد . مع الاسف، بسيارى از مترجمان با نگرشى سطحى از اين آيات عبور كرده و با قراردادن معادلى نامناسب و گاه نادرست‏براى اين واژه، به ترجمه آيه اقدام نموده‏اند . براى روشن شدن حقيقت امر، لازم است اين مسئله از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار گيرد . از اين رو، ما در اين مقال بر آن شده‏ايم تا نخست‏با استناد به كتب اهل لغت و ادب، جايگاه «بلى‏» را در كلام عرب مشخص كنيم، آن گاه معادل صحيحى را كه مى‏توان در زبان فارسى براى آن قرار داد ارائه دهيم، سپس به مجموعه آياتى كه اين واژه در آنها به كار رفته است، فهرست‏گونه اشاره كنيم و در پايان، برخى از آيات مورد بحث را با ترجمه پيشنهادى آنها و مقايسه با بعضى از ترجمه‏هاى معروف، به عنوان نمونه بياوريم .

جايگاه «بلى‏» از ديدگاه اهل لغت و ادب
در مفردات راغب، ذيل واژه «بلى‏» آمده است:

«بلى‏» يا براى رد نفى است، مانند: «وقالوا لن تمسنا النار . . . بلى من كسب سيئة . . .» [بقره، 80- 81]، و يا در پاسخ استفهام مقرون به نفى قرار مى‏گيرد، مانند: «الست‏بربكم قالوا بلى‏» [اعراف، 172]، و «نعم‏» در مورد استفهام مجرد از نفى به كار مى‏رود، مانند: «فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم‏» [اعراف، 44]، كه در اين جا در پاسخ نمى‏گويند: «بلى‏» . بنابراين، اگر كسى بگويد: «ماعندى شى‏ء» و شما در پاسخ بگويى: «بلى‏» ، در حقيقت‏سخن او را رد كرده‏اى; و اگر بگويى: «نعم‏» ، در واقع به آن اقرار نموده‏اى . (2)

چنان كه ملاحظه مى‏كنيد، از سخن راغب بر مى‏آيد كه «بلى‏» همواره پس از نفى قرار مى‏گيرد، و جمله منفى يا به صورت اخبار است و يا به صورت استفهام; اما در پاسخ سؤال مثبت، «نعم‏» گفته مى‏شود .

ابن منظور در اين باره مى‏گويد:

«بلى‏» در پاسخ سؤالى گفته مى‏شود كه مشتمل بر حرف نفى باشد، مانند: «الم تفعل كذا؟» كه مخاطب در پاسخ مى‏گويد: «بلى‏» . همچنين «بلى‏» در پاسخ سؤالى قرار مى‏گيرد كه با انكار گره خورده است . برخى گفته‏اند كه «بلى‏» در پاسخ سخنى گفته مى‏شود كه در آن انكار وجود دارد، مانند آيه: «الست‏بربكم قالوا بلى‏» . (3)

وى سپس در بيان اين نكته كه چرا «بلى‏» پيوسته پس از انكار قرار مى‏گيرد، سخنى را از تهذيب به شرح زير آورده است:

«بلى‏» از آن روى پس از انكار قرار مى‏گيرد كه معناى آن بازگشت از انكار به اثبات است . در حقيقت، «بلى‏» به منزله «بل‏» است، و «بل‏» همواره پس از انكار قرار مى‏گيرد، مانند: «ما قام اخوك بل ابوك‏» و «ما اكرمت اخاك بل اباك‏» ; و هنگامى كه فردى به ديگرى بگويد: «الا تقوم؟» و او پاسخ دهد: «بلى‏» ، مقصود او «بل اقوم‏» است، كه الف را بر «بل‏» افزوده‏اند تا سكوت بر آن صحيح باشد، زيرا اگر در پاسخ، تنها به «بل‏» اكتفا كند، مخاطب در انتظار كلامى پس از آن خواهد بود; از اين روى الف را بر آن افزوده‏اند تا براى مخاطب اين گمان پيش نيايد . (4)

همان گونه كه مى‏بينيد، ابن منظور نيز - چه در سخن خود، و چه در سخنى كه از تهذيب نقل كرده - «بلى‏» را به كلام منفى اختصاص داده است .

ابوالعز همدانى، در ذيل آيه 81 سوره بقره، كه واژه «بلى‏» در آن به كار رفته، چنين آورده است:

«بلى‏» حرف است و در دو مورد به كار مى‏رود:

1 . پس از حرف نهى; خواه به صورت خبر باشد و خواه به صورت نهى . مى‏گويى: «ما ضربت زيدا» و مثبت در پاسخ مى‏گويد: «بلى‏» يعنى «بلى قد ضربت‏» ، و نيز مى‏گويى: «لاتضرب زيدا» و مثبت مى‏گويد: «بلى‏» يعنى «بلى اضربه‏» . از همين قبيل است آيه: «لن تمسنا النار الا اياما معدودة . . . بلى . . .» [بقره، 80- 81]، يعنى «تمسكم ابدا» ، و اين ابديت‏به دليل تعبير «هم فيها خالدون‏» است [كه در ذيل آيه آمده است] ; و آيه «ما كنا نعمل من سوء بلى‏» [نحل، 28]، يعنى «بلى عملتم السوء» ; و آيه: «لايبعث الله من يموت بلى‏» [نحل، 38]، يعنى «بلى يبعثهم‏» . در اين گونه موارد اگر با «نعم‏» پاسخ بگويى، به آنچه نفى شده است اعتراف كرده‏اى .

2 . در پاسخ استفهامى كه بر سر نفى درآمده است . در اين صورت «بلى‏» آن را اثبات مى‏كند; بدين معنى كه ما قبل خود را تصديق مى‏نمايد; چنان كه بگويى: «الم اكرم فلانا؟ الم اهزم جيشا؟» و كسى در پاسخ بگويد: «بلى‏» ، يعنى «بلى اكرمته و بلى هزمته‏» . در قرآن آمده است: «الست‏بربكم قالوا بلى‏» [اعراف، 172 . ] همچنين آمده است: «اليس هذا بالحق قالوا بلى‏» [احقاف، 34]، كه اين دو آيه بدين معنى است: «بلى انت ربنا، و بلى هذا الحق‏» ، كه اگر در اين جا با «نعم‏» پاسخ بگويى، موجب كفر خواهد شد، زيرا معناى آن چنين است: «نعم لست‏بربنا، و نعم ليس هذا بالحق‏» . (5)

چنان كه ملاحظه مى‏كنيد، در كلام همدانى، علاوه بر آنچه در كتب لغت آمده، ورود «بلى‏» در پاسخ نهى نيز مطرح شده است .

در معجم القواعد العربيه آمده است:

«بلى‏» حرف جواب است و اختصاص به نفى دارد و ابطال آن را مى‏رساند; خواه نفى مجرد باشد، مانند: «زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى وربى لتبعثن‏» [تغابن، 7]، يا نفى مقرون به استفهام . استفهام نيز، خواه استفهام حقيقى باشد، مانند: «اليس على بآت؟» يا استفهام توبيخى، مانند: «ام يحسبون انا لانسمع سرهم ونجواهم بلى‏» [زخرف، 80] يا استفهام تقريرى، مانند: الست‏بربكم قالوا بلى‏» [اعراف، 172 . ] فرق ميان «بلى‏» و «نعم‏» اين است كه «بلى‏» فقط پس از نفى مى‏آيد، ولى «نعم‏» ، هم پس از نفى مى‏آيد و هم پس از اثبات . بنابراين اگر كسى بگويد: «ما قام زيد» ، تصديق اين سخن با گفتن «نعم‏» و تكذيب آن با گفتن «بلى‏» است . (6)

همان گونه كه مى‏بينيد، صاحب معجم نيز مانند ديگران «بلى‏» را حرف جواب در كلام منفى دانسته و در فرق ميان «بلى‏» و «نعم‏» تصريح كرده است كه «بلى‏» فقط پس از نفى مى‏آيد، ولى «نعم‏» ، هم پس از نفى و هم پس از اثبات قرار مى‏گيرد .

از آنچه تاكنون گفتيم، اين نتيجه به دست مى‏آيد كه از ديدگاه اهل لغت و ادب، «بلى‏» همواره در پاسخ نفى قرار مى‏گيرد و آن را ابطال مى‏كند; خواه نفى، نفى مجرد باشد يا همراه با استفهام . استفهام نيز تفاوت نمى‏كند، خواه استفهام حقيقى باشد يا توبيخى و يا تقريرى . ولى «نعم‏» هميشه براى تصديق ماقبل خودش به كار مى‏رود; خواه ماقبل آن منفى باشد يا مثبت . در اين جا، اين نكته را نيز بايد يادآور شويم كه برخى از نحويان در مواردى كه پاسخ نفى به وسيله «بلى‏» داده مى‏شود، مجاز دانسته‏اند كه به جاى «بلى‏» از «نعم‏» استفاده شود، با اين توجيه كه نفى را حتى در استفهام تقريرى به اثبات برگردانده و گفته‏اند كه در پاسخ جمله مثبت، گفتن «نعم‏» صحيح است . البته اين ديدگاه چندان مورد اعتماد نيست و غالبا ادبا اين توجيه را نپذيرفته و براى هر يك از «بلى‏» و «نعم‏» جايگاه خاص خود را قائل شده‏اند . براى روشن شدن اين مسئله و اختلاف نظرى كه در آن وجود دارد، مناسب است ديدگاه ابن هشام انصارى را در اين جا منعكس كنيم . وى در كتاب مغنى اللبيب آورده است:

«بلى‏» حرف جواب است و الف آن اصلى است . گروهى گفته‏اند كه اصل آن «بل‏» بوده و الف بر آن افزوده شده، و برخى از آنان بر اين باورند كه الف به دليل اين كه اماله مى‏شود علامت تانيث است . «بلى‏» اختصاص به نفى دارد و بيانگر ابطال آن است; خواه نفى مجرد باشد، مانند: «زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى وربى‏» [تغابن، 7]، يا مقرون به استفهام . استفهام نيز، خواه استفهام حقيقى باشد، مانند: «اليس زيد بقائم؟» كه در پاسخ آن مى‏گويى: «بلى‏» ، يا استفهام توبيخى، مانند: «ام يحسبون انا لانسمع سرهم ونجواهم بلى‏» [زخرف، 80] و «ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى‏» [قيامت، 3- 4]، يا استفهام تقريرى، مانند: «الم ياتكم نذير قالوا بلى‏» [ملك، 8- 9] و «الست‏بربكم قالوا بلى‏» [اعراف، 172]، كه در اين آيه نفى همراه با تقرير در حكم نفى مجرد است كه با «بلى‏» پاسخ داده مى‏شود . به همين دليل، ابن‏عباس و ديگران گفته‏اند كه اگر مردم در پاسخ مى‏گفتند: «نعم‏» كافر مى‏شدند . سبب كفرشان اين است كه «نعم‏» براى تصديق كسى است كه از نفى يا ايجاب چيزى خبر مى‏دهد، و لذا گروهى از فقها گفته‏اند كه اگر كسى بگويد: «اليس لى عليك الف؟» و مخاطب در پاسخ بگويد: «بلى‏» ، پرداخت آن مبلغ بر عهده اوست، و اگر بگويد: «نعم‏» ، پرداخت آن مبلغ بر او لازم نيست . برخى گفته‏اند: پرداخت آن مبلغ در هر دو صورت بر او لازم است، و دليل آن را اقتضاى عرف - نه لغت - دانسته‏اند .

سهيلى و گروهى ديگر، در آنچه از ابن‏عباس و ديگران در آيه «الست‏بربكم قالوا بلى‏» نقل شده است مخالفت كرده و گفته‏اند: استفهام تقريرى به خبر مثبت‏باز مى‏گردد، و به همين جهت‏سيبويه، متصله بودن «ام‏» در كلام خداوند: «افلا تبصرون ام انا خير» [زخرف، 51- 52] را به دليل اين كه «ام‏» پس از ايجاب قرار نمى‏گيرد، نپذيرفته است . پس وقتى كه ثابت‏شد استفهام تقريرى در حكم ايجاب است، پاسخ گفتن با «نعم‏» تصديق آن خواهد بود . پايان كلام سهيلى و همفكرانش .

بر سهيلى و همفكران او اين اشكال وارد است كه به اتفاق همگان، «بلى‏» در پاسخ ايجاب قرار نمى‏گيرد، هر چند از كتب حديثى بر مى‏آيد كه «بلى‏» در پاسخ استفهام مجرد از نفى نيز به كار مى‏رود . در صحيح بخارى در كتاب الايمان آمده است كه پيامبر (ص) به ياران خود گفت: «اترضون ان تكونوا ربع اهل الجنة؟ قالوا: بلى‏» . . . در صحيح مسلم نيز در كتاب الهبة اين عبارت آمده است: «ايسرك ان يكونوا اليك فى البر سواء؟ قال: بلى، قال: فلا اذا» . اين عبارت نيز در همان جاست: «انت الذى لقيتنى بمكة؟» كه مخاطب در پاسخ گفت: «بلى‏» . البته سهيلى و همفكرانش نمى‏توانند به اين عبارات استدلال كنند، زيرا اين گونه كاربردها محدود است و نبايد قرآن را بر آن حمل كرد . (7)

اكنون كه جايگاه «بلى‏» از ديدگاه لغت‏شناسان و اديبان مشخص شد، لازم است‏به ادات جواب در زبان فارسى نيز نظرى بيفكنيم و جايگاه هر يك از آنها را بشناسيم، آن گاه ببينيم در زبان فارسى چه واژه‏اى بايد معادل «بلى‏» قرار گيرد . واژه‏هايى كه در نگارش فارسى به عنوان ادات جواب به كار مى‏روند، عبارتند از: بلى، آرى، چرا . براى آگاهى از معناى لغوى هر يك از اين واژه‏ها، به آنچه در لغت‏نامه دهخدا آمده است‏بسنده مى‏كنيم . در اين لغت نامه ذيل واژه «بلى‏» آمده است:

بلى [ . ب] (قيد جواب ماخوذ از عربى) ممال بلى [ب لا] و آن لفظى است كه براى تصديق كلام آيد . در اصل، اين لفظ عربى است‏به فتح لام، مگر فارسيان به كسر لام استعمال كنند (غياث .) در جواب استفهام نفى آيد در عربى، ولى در فارسى مطلقا به معنى آرى باشد و در تلفظ عاميانه «بله‏» گويند، چنانكه: ميروى؟ بلى (يادداشت مرحوم دهخدا .() 8)

و ذيل واژه «آرى‏» آمده است:

آرى . كلمه‏ايست‏براى تصديق در پاسخ استفهام ثبوتى . بلى . ها . اى . نعم . اجل . مقابل نه . نى . . . گفت اين پيغام خداوند بحقيقت مى‏گذارى؟ گفتم آرى (تاريخ بيهقى .() 9)

و درباره واژه «چرا» مى‏خوانيم:

چرا [ . چ . . . ] بلى . نعم . آرى . جواب مثبت در سؤال نفى . آرى در پاسخ سؤال نفى . مثال: شما همراه ما نمى‏آئيد، چرا يعنى ميايم . تو فرزند فلانى نيستى، چرا يعنى هستم . (10)

چنان كه ملاحظه مى‏كنيد، براساس آنچه در لغت‏نامه دهخدا آمده است، در زبان فارسى، دو واژه «بلى‏» و «آرى‏» در پاسخ استفهام ثبوتى به كار مى‏رود; برخلاف واژه «چرا» كه اختصاص به سؤال منفى دارد . البته به اين نكته بايد توجه داشت كه هرچند در كتب لغت، واژه «چرا» به عنوان پاسخ سؤال منفى مطرح شده است، ولى به حكم كاربردهاى متداول در زبان فارسى، اين پاسخ اختصاص به سؤال ندارد، بلكه در مورد خبر منفى نيز از همين واژه استفاده مى‏شود; به عنوان مثال، كسى از نيامدن شخصى خبر مى‏دهد و مى‏گويد: فلانى نيامده است; و شنونده كه از آمدن او آگاه شده است، مى‏گويد: «چرا» ; يعنى آمده است .

پس از آن كه جايگاه «بلى‏» و معناى آن را در كلام عرب دانستيم، و از نحوه كاربرد ادات جواب در فارسى نيز آگاه شديم، بايد ببينيم مناسب‏ترين معادلى كه مى‏توان در زبان فارسى براى «بلى‏» قرار داد چه واژه‏اى است . به نظر مى‏رسد، از آن جا كه «بلى‏» در كلام عرب براى ابطال نفى سابق و اثبات خلاف آن به كار مى‏رود، مناسب‏ترين معادل آن در زبان فارسى واژه «چرا» است; زيرا تمام ويژگى‏هايى كه براى «بلى‏» در نظر گرفته شده، براى «چرا» نيز در زبان فارسى منظور گرديده است . البته برخى مترجمان در ترجمه «بلى‏» تعبيراتى از قبيل «چنين نيست، بلكه‏» يا «حق اين است كه‏» و مانند آن را به كار برده‏اند كه به كاربردن اين گونه تعبيرات نيز، به دليل اين كه بيانگر مفهوم «بلى‏» هست اشكال ندارد; اما به كاربردن «بلى‏» يا «آرى‏» كه اختصاص به استفهام ثبوتى دارد، بدون تصريح به پاسخ تفصيلى، صحيح نيست و موجب انحراف از معناى واقعى كلام مى‏گردد . متاسفانه بسيارى از مترجمان، اين نكته را مورد توجه قرار نداده و در ترجمه «بلى‏» مسامحه نموده و حتى در مواردى كه «بلى‏» مسبوق به استفهام تقريرى است و روشن‏ترين مصداق كاربرد «بلى‏» به شمار مى‏رود، آن را به «آرى‏» ترجمه كرده‏اند . اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه هرچند واژه «آرى‏» از نظر لغت‏براى تاكيد نيز به كار مى‏رود، ولى اين معنى در هيچ يك از آيات مورد بحث، مقصود نيست، زيرا تاكيد در حقيقت اثبات مطلب گذشته است، در صورتى كه «بلى‏» در تمامى آيات براى ابطال گذشته و اثبات خلاف آن است . اكنون به ذكر موارد كاربرد «بلى‏» و جايگاه اين واژه در آيات قرآن كريم مى‏پردازيم .

كاربرد «بلى‏» و جايگاه آن در قرآن كريم
چنان كه در آغاز سخن اشاره شد، واژه «بلى‏» در بيست و دو مورد از قرآن كريم به كار رفته است كه نه مورد آن مسبوق به نفى مجرد از استفهام، و سيزده مورد بقيه، مسبوق به نفى همراه با استفهام است . در آياتى كه «بلى‏» مسبوق به نفى همراه با استفهام است، استفهام آن يا تقريرى است، يا انكارى و يا توبيخى . از مجموع اين بيست و دو مورد، تنها در چهار جا، پاسخ تفصيلى پس از «بلى‏» آمده، و در بقيه موارد، فقط به پاسخ اجمالى، يعنى لفظ «بلى‏» بسنده شده است .

موارد نه گانه‏اى كه «بلى‏» در آنها مسبوق به نفى مجرد از استفهام است، به ترتيب سوره‏ها عبارتند از: بقره، 81 و 112; آل عمران، 76; نحل، 28 و 38; سبا، 3; زمر، 59; تغابن، 7; انشقاق، 15 . و اما سيزده مورد بقيه كه «بلى‏» در آنها مسبوق به نفى همراه با استفهام است، به ترتيب عبارتند از: بقره، 260; آل‏عمران، 125; انعام، 30; اعراف، 172; يس، 8; زمر، 17; غافر، 50; زخرف، 80; احقاف، 33 و 34; حديد، 14; ملك، 9; قيامت، 4 . و چهار موردى كه در آنها پس از «بلى‏» پاسخ تفصيلى ذكر شده است، به ترتيب عبارتند از: سبا، 3; زمر، 59; تغابن، 7; ملك، 9 .

ذكر اين نكته لازم است كه در تمامى آيات مورد بحث، «بلى‏» مسبوق به نفى صريح است، بجز آيه 59 سوره زمر، كه «بلى‏» در آن مسبوق به جمله شرطيه‏اى است كه در دو آيه قبل از آن، با «لو» آمده و در حكم نفى است . اكنون براى تطبيق نكات ياد شده با آيات قرآنى، برخى از آيات مورد نظر را با ترجمه پيشنهادى آنها به عنوان نمونه مى‏آوريم، و در ذيل هر يك، به تعبيرات سه ترجمه از ترجمه‏هاى معاصر، يعنى ترجمه آقايان خرمشاهى و فولادوند، و ترجمه شادروان مجتبوى اشاره مى‏كنيم . نخست‏بعضى از آياتى را كه «بلى‏» در آنها مسبوق به نفى مجرد از استفهام است مى‏آوريم، و سپس به برخى از آياتى كه «بلى‏» در آنها پس از نفى همراه با استفهام آمده است اشاره مى‏كنيم .

الف . «بلى‏» پس از نفى مجرد از استفهام
و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون . بلى من كسب سيئة و احاطت‏به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (بقره، 80- 81 .)

در اين جا «بلى‏» در پاسخ «لن تمسنا النار الا اياما معدودة‏» آمده و ادعاى يهوديان را مبنى بر اين كه آتش دوزخ جز چند روزى به آنان نمى‏رسد، نفى كرده و خلودشان در دوزخ را اثبات نموده است . در حقيقت، پاسخ تفصيلى اين ادعا چنين است: «بلى تمسكم النار ابدا» ، يعنى: «چرا، آتش دوزخ براى هميشه به شما خواهد رسيد» . ترجمه آيات اين گونه است:

«و گفتند: آتش [دوزخ] جز روزهايى معدود به ما نخواهد رسيد . بگو: آيا در پيشگاه خدا پيمانى گرفته‏ايد - كه البته خدا هرگز از پيمان خود تخلف نمى‏كند - يا چيزى را بر خدا مى‏بنديد كه نمى‏دانيد؟ . چرا، [آتش دوزخ براى هميشه به شما خواهد رسيد، زيرا] كسانى كه بدى كنند و گناهشان آنان را فراگيرد، اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود» .

در اين جا، غالب مترجمان، از جمله سه مترجم نامبرده، «بلى‏» را به «آرى‏» ترجمه كرده و به پاسخ تفصيلى پس از آن هم اشاره‏اى نكرده‏اند .

و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (بقره، 111- 112 .)

در اين جا نيز «بلى‏» در پاسخ «لن يدخل الجنة . . .» آمده است . آيه نخست، قول يهوديان و مسيحيان را حكايت مى‏كند كه هر كدام ادعا مى‏كردند كه هيچ كس جز پيرو آيين آنان وارد بهشت نمى‏شود . در آيه دوم، اين ادعا به وسيله «بلى‏» ابطال گرديده و ورود ديگران به بهشت نيز اثبات شده است . پاسخ تفصيلى آن چنين است: «بلى يدخلها غيركم‏» ، يعنى: «چرا، غير شما نيز وارد بهشت مى‏شود» . ترجمه اين دو آيه از اين قرار است:

«و گفتند: جز آن كس كه يهودى يا مسيحى است، هرگز كسى وارد بهشت نمى‏شود . اين است آرزوهايشان! بگو: اگر راست مى‏گوييد، برهان خود را بياوريد . چرا، [غير شما نيز وارد بهشت مى‏شود، زيرا] هركس خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، مزدش را نزد پروردگارش خواهد داشت و [چنين كسانى] نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مى‏شوند» .

در اين آيه نيز بيشتر مترجمان، «بلى‏» را بدون افزودن پاسخ تفصيلى، به «آرى‏» ترجمه كرده‏اند، ولى آقاى خرمشاهى آن را به «حق اين است‏» ترجمه نموده كه تعبيرى بجا و مناسب است . ترجمه ايشان از آيه دوم چنين است:

«حق اين است كه هركس روى دل به سوى خدا نهد و نيكوكار باشد پاداشش نزد پروردگارش [محفوظ ] است و نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مى‏شوند» .

و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يؤده اليك و منهم من ان تامنه بدينار لا يؤده اليك الا ما دمت عليه قآئما ذلك بانهم قالوا ليس علينا فى الامين سبيل و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون . بلى من اوفى بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين (آل عمران، 75- 76 .)

در اين دو آيه، «بلى‏» در پاسخ «ليس علينا فى الاميين سبيل‏» آمده است . اين سخن، سخن برخى از اهل كتاب است كه مدعى بودند اگر به اموال مشركان خيانت كنند، مشركان حق هيچ‏گونه اعتراضى نسبت‏به آنان ندارند . خداوند اين سخن را به وسيله «بلى‏» پاسخ داده، كه پاسخ تفصيلى آن بدين گونه است: «بلى عليهم سبيل‏» ، يعنى: «چرا، راه اعتراض بر ضد آنان گشوده است‏» . ترجمه آيات چنين است:

«و از اهل كتاب كسانى هستند كه اگر مال فراوانى به آنان امانت دهى، آن را به تو بر مى‏گردانند; و از آنان كسانى هستند كه اگر دينارى به آنان امانت دهى، آن را به تو بر نمى‏گردانند، مگر اين كه پيوسته بالاى سرشان ايستاده باشى . اين [خيانت] از آن روست كه آنان گفتند: در مورد امى‏ها هيچ راهى [براى اعتراض] بر ما وجود ندارد; و آگاهانه بر خدا دروغ مى‏بندند . چرا، [راه اعتراض بر ضد آنان گشوده است، چون] هركس به عهد خود وفا كند و پرهيزگار باشد، خدا پرهيزگاران را دوست دارد» .

در اين آيه نيز آقاى خرمشاهى در مفهوم «بلى‏» دقت نموده و ترجمه‏اى دقيق از آن بدين‏گونه ارائه داده است:

«چنين نيست، بلكه هركس به پيمانش وفا كند و پارسايى ورزد، [بداند كه] خداوند پرهيزگاران را دوست دارد» .

ديگر مترجمان، غالبا آن را به «آرى‏» ترجمه كرده و توضيحى هم بر آن نيفزوده‏اند .

الذين تتوفيهم الملآئكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء بلى ان الله عليم بما كنتم تعملون (نحل، 28 .)

در اين آيه، «بلى‏» در پاسخ جمله منفى قبل از خودش «ما كنا نعمل من سوء» قرار گرفته و ادعاى كافران را مبنى بر اين كه هيچ‏كار بدى نكرده‏اند، ابطال مى‏كند . پاسخ تفصيلى آن چنين است: «بلى عملتم السوء» ، يعنى: «چرا، شما كارهاى بدى انجام داده‏ايد» . ترجمه آيه اين‏گونه است:

«همانان كه فرشتگان جانشان را در حالى مى‏گيرند كه بر خود ستمكار بوده‏اند . پس سر تسليم فرود مى‏آورند [و مى‏گويند: ] ما هيچ كار بدى نكرده‏ايم [ . پاسخ مى‏شنوند: ] چرا، [شما كارهاى بدى انجام داده‏ايد] . به يقين، خدا به آنچه كرده‏ايد داناست‏» .

در اين آيه، با اين كه «بلى‏» به عكس آيات قبلى، متصل به جمله منفى است و ابطال نفى در آن به مراتب روشن‏تر از آيات گذشته است، غالب مترجمان، حتى آقاى خرمشاهى، آن را به «آرى‏» ترجمه كرده و به پاسخ تفصيلى هم اشاره نكرده‏اند .

وقال الذين كفروا لا تاتينا الساعة قل بلى وربى لتاتينكم عالم الغيب لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات ولا فى الارض ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين (سبا، 3 .)

در اين آيه، «بلى‏» در پاسخ جمله منفى «لاتاتينا الساعة‏» آمده و قول كافران را مبنى بر اين كه رستاخيزى در كار نيست، ابطال كرده است . اين آيه از جمله آياتى است كه پاسخ تفصيلى در آن به طور صريح ذكر شده و آن فعل «لتاتينكم‏» است كه پس از قسم آمده است . ترجمه آيه اين‏گونه است:

«و كافران گفتند: رستاخيز براى ما نخواهد آمد . بگو: چرا، سوگند به پروردگارم - همان داناى نهان‏ها - كه حتما براى شما خواهد آمد . هموزن ذره‏اى، نه در آسمان‏ها و نه در زمين، از او پوشيده نيست، و چيزى كوچك‏تر از آن و بزرگ‏تر از آن نيست مگر اين كه در كتابى روشن [ثبت‏شده] است‏» .

از آن جا كه در اين آيه به پاسخ تفصيلى تصريح شده است، مترجمان در ترجمه آن كمتر دچار اشكال شده‏اند . به همين سبب مى‏بينيم آقايان خرمشاهى و فولادوند، در ترجمه اين آيه واژه «چرا» را معادل «بلى‏» قرار داده‏اند، و شادروان مجتبوى از تعبير «نه آن است كه شما مى‏گوييد» بهره جسته است .

ب . «بلى‏» پس از نفى همراه با استفهام
اكنون برخى از آياتى را كه «بلى‏» در آنها مسبوق به نفى همراه با استفهام است، با ترجمه آنها از نظر مى‏گذرانيم . ذكر اين نكته لازم است كه در اين بخش از آيات، به دليل اين كه زمينه تقرير يا توبيخ يا انكار وجود دارد، و در زبان فارسى، كاربرد واژه «چرا» در اين گونه موارد از وضوح بيشترى برخوردار است، مترجمان غالبا در انتخاب معادل براى «بلى‏» راه درست را پيموده‏اند; هرچند در برخى آيات به دليل عدم توجه به جايگاه «بلى‏» ، معناى مناسبى از آن ارائه نداده‏اند . با ذكر نمونه‏هايى از آيات و ترجمه آنها اين حقيقت‏به خوبى روشن خواهد شد .

اذ تقول للمؤمنين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثة الاف من الملآئكة منزلين . بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة الاف من الملآئكة مسومين (آل عمران، 124- 125 .)

در اين جا «بلى‏» پس از جمله منفى و سؤالى «الن يكفيكم ان يمدكم . . .» قرار گرفته و استفهام آن انكارى است . پاسخ تفصيلى سؤال بدين‏گونه است: «بلى يكفيكم الامداد بهم‏» ، يعنى: «چرا، امداد به وسيله اين گروه از فرشتگان براى شما كافى است‏» . ترجمه آيات چنين است:

«آن گاه كه به مؤمنان مى‏گفتى: آيا براى شما كافى نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرود آمده يارى كند؟ . چرا، [امداد به وسيله اين گروه از فرشتگان براى شما كافى است، ولى] اگر صبر كنيد و پرهيزگار باشيد، و [دشمنان] در همين لحظه بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشانگذار يارى خواهد كرد» .

در اين آيه، غالب مترجمان، از جمله سه مترجم نامبرده، «بلى‏» را به «آرى‏» ترجمه كرده و هيچ‏گونه توضيحى به عنوان پاسخ تفصيلى بر آن نيفزوده‏اند; در نتيجه ارتباط آيه دوم با آيه اول از نظر معنى مبهم مانده است .

ام يحسبون انا لا نسمع سرهم ونجواهم بلى ورسلنا لديهم يكتبون (زخرف، 80 .)

در اين آيه، «بلى‏» پس از جمله منفى و سؤالى «ام يحسبون انا لانسمع . . .» آمده و استفهام آن توبيخى است . پاسخ تفصيلى آن چنين است: «بلى نسمع‏» ، يعنى: «چرا، مى‏شنويم‏» . ترجمه آيه از اين قرار است:

«آيا مى‏پندارند كه ما راز آنان و نجوايشان را نمى‏شنويم؟ چرا، [مى‏شنويم] و فرشتگان ما نزدشان [حضور دارند و اعمالشان را] مى‏نويسند» .

در ترجمه اين آيه، آقاى فولادوند و شادروان مجتبوى، «بلى‏» را به «چرا» ترجمه كرده‏اند، ولى آقاى خرمشاهى آن را به «آرى‏» ترجمه نموده و فعل «مى‏شنويم‏» را بر آن افزوده است، كه البته تعبير «چرا» مناسب‏تر است .

ويوم يعرض الذين كفروا على النار اليس هذا بالحق قالوا بلى وربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (احقاف، 34 .)

در اين آيه، «بلى‏» مسبوق به جمله منفى و سؤالى «اليس هذا بالحق‏» است و استفهام آن تقريرى است . پاسخ تفصيلى سؤال چنين است: «بلى هذا حق‏» ، يعنى: «چرا، اين حق است‏» . ترجمه آيه از اين قرار است:

«و روزى كه كافران بر آتش [دوزخ] عرضه شوند، [از آنان مى‏پرسند: ] آيا اين حق نيست؟ مى‏گويند: چرا، سوگند به پروردگارمان [كه اين حق است . ] مى‏گويد: پس اين عذاب را به سزاى آن كه كفر مى‏ورزيديد، بچشيد» .

در ترجمه اين آيه، آقاى خرمشاهى واژه «چرا» ، و آقاى فولادوند واژه «آرى‏» بدون پاسخ تفصيلى، و شادروان مجتبوى واژه «آرى‏» را همراه با پاسخ تفصيلى به كار برده‏اند .

ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه . بلى قادرين على ان نسوى بنانه (قيامت، 3- 4 .)

در اين جا، «بلى‏» پس از جمله منفى و سؤالى «ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه‏» قرار گرفته و استفهام آن توبيخى است و پاسخ تفصيلى سؤال اين گونه است: «بلى نجمعها» ، يعنى: «چرا، استخوان‏هاى او را گرد مى‏آوريم‏» . ذكر اين نكته لازم است كه واژه «قادرين‏» پاسخ تفصيلى «بلى‏» نيست، بلكه وصفى است كه در تركيب كلام، به عنوان حال براى فاعل «نجمعها» آمده است . بسيارى از مترجمان علاوه بر اين كه به اين ويژگى تركيبى در آيه توجه نكرده و كلمه «قادرين‏» را به عنوان پاسخ تفصيلى تلقى نموده‏اند، در ترجمه «بلى‏» نيز معادلى مناسب انتخاب نكرده‏اند . به هر حال، ترجمه صحيح آيه بدين‏گونه است:

«آيا انسان مى‏پندارد كه هرگز استخوان‏هايش را گرد نمى‏آوريم؟ . چرا، [گرد مى‏آوريم، ] در حالى كه قدرت داريم سرانگشتانش را نيز مرتب كنيم‏» .

در ترجمه اين آيه، آقاى خرمشاهى تعبير «حق اين است كه‏» ، و آقاى فولادوند تعبير «آرى‏» ، و شادروان مجتبوى تعبير «چرا» را به كار برده است .

در پايان، نكته‏اى را كه در ضمن مقاله به آن اشاره شد، يادآور مى‏شويم و آيات مربوط به آن را همراه با ترجمه آنها در اين جا مى‏آوريم . گفتيم كه در تمامى آيات مورد بحث، «بلى‏» مسبوق به نفى صريح است، بجز آيه 59 سوره زمر، كه «بلى‏» در آن مسبوق به جمله شرطيه‏اى است كه در دو آيه قبل با حرف شرط «لو» آمده و در حكم نفى است . اين آيات كه از آيه 55 تا 59 سوره زمر را تشكيل مى‏دهند و در معنى و تركيب، با يكديگر ارتباط دارند از اين قرارند:

واتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياتيكم العذاب بغتة وانتم لا تشعرون . ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله وان كنت لمن الساخرين . او تقول لو ان الله هدانى لكنت من المتقين . او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين . بلى قد جاءتك آياتى فكذبت‏بها واستكبرت وكنت من الكافرين (زمر، 55- 59 .)

در اين آيات، «بلى‏» در پاسخ جمله شرطيه «لو ان الله هدانى . . .» قرار گرفته كه در حكم نفى و به معناى «ما هدانى الله‏» است . در ضمن، اين جا از مواردى است كه «بلى‏» در آن همراه با پاسخ تفصيلى آمده است، زيرا جمله «قد جاءتك آياتى‏» پاسخ «ما هدانى الله‏» است، و آمدن آيات خدا، در واقع همان هدايت الهى است . ترجمه آيات چنين است:

«و پيش از آن كه به طور ناگهانى و در حالى كه توجه نداريد، عذاب بر شما دررسد، نيكوترين چيزى را كه از جانب پروردگارتان به سوى شما فروفرستاده شده است پيروى كنيد . تا مبادا كسى بگويد: افسوس بر آنچه درباره خدا كوتاهى كردم، و راستى كه من از مسخره‏كنندگان [دين خدا] بودم . يا بگويد: اگر خدا مرا هدايت كرده بود از پرهيزگاران مى‏شدم . يا هنگامى كه عذاب را مى‏بيند، بگويد: كاش بازگشتى [به دنيا] داشتم تا از نيكوكاران مى‏شدم . چرا، در حقيقت آيات من براى تو آمد، ولى آنها را دروغ شمردى و تكبر ورزيدى و از كافران شدى‏» .


پى نوشت ها :
1) محمدفؤاد عبدالباقى، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، چاپ نهم، انتشارات اسماعيليان، تهران، 1369، ذيل واژه «بلى‏» .
2) راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودى، دارالقلم - دمشق/الدار الشامية - بيروت، 1412ق/1992م، ص 146 .
3) لسان العرب، چاپ اول، دار احياء التراث العربى، بيروت 1408 ه/1988م، ج 1، ص 500 .
4) همانجا . آنچه ابن منظور درباره ساختار «بلى‏» از تهذيب نقل كرده مورد اتفاق همگان نيست، زيرا بصريان بر اين باورند كه «بلى‏» حرف بسيط است; به عكس كوفيان كه اصل آن را «بل‏» مى‏دانند، كه براى صحت‏سكوت بر آن، الف بر آخر آن افزوده شده است .(ر . ك . شهاب‏الدين السمين الحلبى، الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون، دارالكتب العلمية، بيروت، لبنان، 1414ه/1994م، ج 1، ص 273- 274 .)
5) حسين بن ابى العز الهمدانى، الفريد فى اعراب القرآن المجيد، چاپ اول، دارالثقافة، دوحه، 1411 ه/1991م، ج 1، ص 321- 322 .
6) عبدالغنى الدقر، معجم القواعد العربية فى النحو والتصريف، چاپ اول، منشورات الحميد، قم، 1410ق، ص 125 .
7) ابن هشام جمال الدين الانصارى، مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، چاپ قديم، ص 59- 60 .
8) لغت نامه دهخدا، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372، ج 3، ص 4333 .
9) همان، ج 1، ص 70 .
10) همان، ج 5، ص 7084 .


منبع: ترجمان وحی، شماره 11