ويسنده:
خبرگزاري فارس: بحث درباره آداب معاشرت است. در اين باره در قرآن كريم مسائلى
مطرح شده كه بعضى از آنها عموميت دارد و بعضى درباره رسول اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم است كه شايد با بيانى كه عرض مىكنيم كمابيش قابل توسعه باشد.
بحث درباره آداب معاشرت است. در اين باره در قرآن كريم مسائلى مطرح شده كه بعضى
از آنها عموميت دارد و بعضى درباره رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است كه
شايد با بيانى كه عرض مىكنيم كمابيش قابل توسعه باشد.
1- آداب عمومى
آنچه مربوط به عموم افراد است، آدابى چند است كه در اين جا به بعضى از آنها
اشاره مىكنيم:
در سوره نور چندين آيه هست كه كما بيش با هم مربوط است و از آيه 27 شروع
مىشود: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا
على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون × فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى
يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم والله بما تعملون عليم; اى
كسانى كه ايمان آوردهايد، به خانههايى كه خانههاى شما نيست داخل مشويد تا
اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد. اين براى شما بهتر است، باشد كه پند
گيريد. و اگر كسى را در آن نيافتيد پس داخل مشويد تا به شما اجازه داده شود و
اگر به شما گفته شد: «برگرديد»، پس برگرديد، كه آن براى شما سزاوارتر است و خدا
به آنچه انجام مىدهيد داناست.»
1 - 1 - ورود به خانهها
وارد شدن به خانه ديگران به چند صورت تصور مىشود: الف - شخص علم دارد به اين
كه صاحب خانه راضى است. ب - مورد شك است. ج - علم دارد به اين كه راضى نيست.
روشن است در جايى كه انسان، علم به عدم رضايت دارد يا اذن بگيرد ولى جواب رد
بشنود نبايد وارد بشود: «و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا» اگر كسى خواست وارد منزل
كسى بشود و اجازه خواست و گفتند «برگرديد» يعنى اجازه ندادند اصرار نكند و
برگردد. اين براى شما بهتر و براى مصالح جامعه اسلامى مفيدتر است.
صورت ديگر اين است كه علم دارد به اين كه طرف راضى استيا قبلا چنين اجازهاى
را گرفته يا از نحوه رفتار و گفتار صاحبخانه به دست آورده است، در آنجا هم
ورود جايز است منتهى آدابى دارد: يكى از آدابى كه مىبايست رعايتبكند اين است
كه سرزده وارد نشود اگر دوستانى با همديگر روابطى دارند يا كسانى براى حاجتى -
مادى يا معنوى - به كسى مراجعه مىكنند، چون ممكن استشخص در داخل خانهاش
آمادگى براى پذيرش نداشته باشد يا در حالى باشد كه نمىخواهد كسى او را در آن
حال يا به آن صورت ببيند اين است كه در اسلام تاكيد مىشود كه «استيناس» كنيد.
استيناس كردن; يعنى انجام دادن كارى كه توجه را جلب بكند و در روايات در توضيحش
آمده كه صدا بزنيد يا تنحنح بكنيد تا خودش را آماده كند. ضمنا دستور مىدهد كه
سلام هم بكنيد «حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها» كه بعدا جداگانه درباره آن
بحثخواهيم كرد.
اما اگر شخصى خواست وارد اتاق يا خانهاى بشود كه كسى در آن نيست و مثلا در زد
و كسى جواب نداد و فهميد كه كسى آن جا نيست كه از او اجازه بگيرد در اين صورت
هم وارد نشود: «فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى يؤذن لكم» طبعا وقتى
كسى نباشد اذن هم تحقق نمىيابد پس شما بايد وارد نشويد تا كسى پيدا شود و به
شما اذن بدهد.
مواردى هست كه رفت و آمد افراد با هم خيلى زياد است; مثلا اهل يك خانه كه در
اتاقهاى متعددى زندگى مىكنند رفت و آمد متعارف دارند: بچهها وارد اتاق پدر و
مادرشان مىشوند يا كسانى كه در خانه كار مىكنند مانند كلفت و نوكر و عبيد و
امايى كه سابقا بودند و در خانه كار مىكردند، آيا هر دفعهاى كه مىخواهند
بيايند لازم است اذن بگيرند يا نه؟ در آيه 58 سوره نور مىفرمايد: «يا ايها
الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث
مرات» كسانى كه مملوك شما هستند و در خانه شما كار مىكنند و همين طور
بچههايى كه به حد تكليف نرسيدهاند سه مرتبه در شبانه روز اذن بگيرند: پيش از
نماز صبح، موقع ظهر و بعد از نماز عشا. اينها مواقعى است كه معمولا انسان
استراحت مىكند و دلش مىخواهد تنها باشد. و در آيه بعد مىفرمايد: «و اذا بلغ
الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم» اما اگر بچهها به
حد تكليف رسيدند بايد مثل سايرين اجازه بگيرند; يعنى غير از سه مرتبهاى كه
گفته شد هر وقت ديگر هم مىخواهند وارد بشوند بايد اجازه بگيرند.
1 - 2 - آداب غذا خوردن
و اما درباره غذاخوردن در خانه ديگران، مواردى هست كه هر چند اذن صريحى از طرف
صاحب خانه نباشد جايز است و آنها مواردى است كه معمولا انسان علم به رضايت طرف
دارد و اگر كسى راضى نباشد بايد تصريح كند. در آيه 61 از همين سوره پس از اشاره
به افرادى كه معذوريتهايى دارند «ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا
على المريض حرج» مىفرمايد: «و لا على انفسكم ان تاكلوا من بيوتكم او بيوت
آبائكم او بيوت امهاتكم او بيوت اخوانكم او بيوت اخواتكم او بيوت اعمامكم او
بيوت عماتكم او بيوت اخوالكم او بيوت خالاتكم او ما ملكتم مفاتحه او صديقكم ليس
عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا» مفسران فرمودهاند كه منظور از
«بيوتكم» بيوت فرزندانتان است; يعنى خانه فرزندان به منزله خانه خودتان است.
از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه خويشاوندان نزديك براى استفاده از ماكولات
در خانه يكديگر نيازى به اذن گرفتن ندارند همچنين خانه دوستى كه كليدش را در
اختيار شما گذاشته است و در واقع در اين موارد «اذن فحوى» وجود دارد «ليس
عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا» وعدهاى مشغول غذا خوردن باشند يا تنها
باشيد اما وقتى مىخواهيد وارد بشويد اين آداب را رعايت كنيد: «فاذا دخلتم
بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عندالله مباركة طيبة» وارد خانه كه مىشويد
سلام كنيد «فسلموا على انفسكم» مفسران فرمودهاند كه اين آيه از مواردى است كه
همه مؤمنين به منزله يكديگر حساب شدهاند. و سلام كردن به ديگران سلام كردن به
خودتان تلقى شده است و بعضى گفتهاند كه از اين آيه استفاده مىشود كه اگر كسى
هم در خانه نباشد بر خودتان سلام كنيد.
«تحية من عندالله مباركة طيبة» اين سلام كردن تحيتى است از ناحيه خدا و هم
مبارك و پربركت است و هم طيب و خوش; پربركت استيعنى آثار خيرى بر آن مترتب
مىشود و طيب استيعنى نفوس مىپسندند و خوششان مىآيد و احساس آرامش مىكنند.
از اين جهت مناسب استبحثى درباره سلام كردن و آيات مربوط به آن داشته باشيم.
1 - 3 - آداب سلام
سلام كه با سلامت، هم خانواده است معنايش نفى خطر يا ملزوم آن است. اين شعار
اسلامى كه به عنوان تحيت ادا مىشود و در قرآن كريم مورد تاكيد قرار گرفته،
شايد يكى از حكمتهايش اين باشد كه هر انسانى در زندگى دايما نگرانيها، خوفها و
دل واپسيهايى دارد و با هر كسى مواجه مىشود چون احتمال مىدهد كه از ناحيه وى
ضررى به او برسد اين نگرانى را دارد. پس اولين چيزى كه در هر برخوردى مطلوب است
رفع اين نگرانى است، يعنى انسان احساس كند كه از طرف آن شخص ضررى به او نمىرسد
و هيچ چيز براى انسان مهمتر از دفع ضرر نيست و بعد نوبت مىرسد به جلب منفعت.
اين است كه در اولين برخورد بهترين چيزى كه بايد رعايتبشود همين تامين دادن به
طرف است كه از ناحيه من به شما ضررى نمىرسد.
بد نيست اشاره بكنيم به مكتب اگزيستانسياليسم كه پيروان آن معتقدند: اصولا
زندگى با دلهره و اضطراب، توام است و حيات بدون دلهره و اضطراب امكان ندارد.
البته آنان در اين باره افراط و مبالغه كردهاند ولى اين حقيقتى است كه يك
موجود ذى شعور اولين چيزى كه موجب توجهش قرار مىگيرد اين است كه سلامتى و
امنيت داشته باشد; يعنى ضررى به او نرسد و جان و مال و ساير چيزهاى مورد
علاقهاش محفوظ باشد.
پس در روابط اجتماعى اولين چيزى كه بايد تامين بشود سلامت و امنيت است كه اگر
اين نباشد زندگى اجتماعى هيچ ارزشى ندارد. از اين رو در موارد زيادى «سلام» با
«آمين» در قرآن كريم تواما ذكر شده است. مىدانيد يكى از اسمهاى خداى متعال
«سلام» است و آن جا كه اين اسم در قرآن كريم ذكر شده به دنبالش «مؤمن» هم
آمده است: «السلام المؤمن المهيمن» (1) خداست كه سلامتى را تامين و خطر را از
ديگران رفع مىكند. «مؤمن» در اين جا يعنى كسى كه ايجاد امن مىكند. و در روز
قيامتبه مؤمنين گفته مىشود: «ادخلوها بسلام آمنين; (2) با سلام و امن وارد
بهشتشويد.»
به هر حال اهميت موضوع سلام به خاطر اين است كه به طرف، احساس آرامش و
امنيتخاطر مىدهد و اين در زندگى اجتماعى خيلى مهم است. گاهى منظور از سلام
اين نيست كه از ناحيه من سلامتى براى شما تامين مىشود يا خطرى ايجاد نمىشود
بلكه منظور اين است كه از خدا براى شما سلامت و دفع ضررها و خطرها را مىخواهم;
يعنى وقتى مىگوييم «سلام عليكم» ممكن ستبه قصد دعا باشد; يعنى از خدا
مىخواهم كه سلامتى را براى شما تامين كند و برگشتش به اين است كه سلام از
ناحيه چه كسى باشد: وقتى مىگوييم «سلام عليكم» يعنى سلام منى عليكم يا «سلام
من الله عليكم» آنچه در بين عموم مردم متعارف است معنايش اين است كه از ناحيه
سلامكننده خطرى به شما نمىرسد ولى كسى كه بينش توحيدى دارد و در هر حال توجهش
به خدا هست اين سلام را از ناحيه خدا مىداند و از خدا درخواست مىكند كه براى
او سلامت ايجاد كند و او را از خطرها حفظ نمايد. اگر به اين قصد باشد هم تحيت
استبراى او و هم دعا.
خداى متعال به پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «و اذا جائك
الذين يؤمنون بآياتنا فقل سلام عليكم» (3)
ممكن است اين آيه ناظر به مؤمنينى باشد كه مهاجرت مىكردند و از مكه به سوى
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىآمدند ولى مورد، مخصص نيست و حكم
فراگير است.
در قرآن كريم در ضمن داستانهاى انبيا نقل شده كه ملائكه به ايشان سلام گفتند;
مثلا در داستان حضرت ابراهيمعليه السلام در چند مورد در قرآن كريم تكرار شده
كه موقعى كه ملائكه براى خراب كردن شهر لوط آمدند اول خدمتحضرت ابراهيمعليه
السلام رسيدند و هنگام ملاقات با آن حضرت سلام كردند. يكى آيه69 سوره هود و
ديگرى آيه 52 سوره حجر و سومى آيه25 سوره والذاريات.
همچنين هنگامى كه حضرت ابراهيمعليه السلام مىخواست از آزر جدا بشود: «قال
سلام عليك ساستغفر لك ربى» (4)
و اين از موارد سلام وداع است. همان طور كه انسان موقع برخورد، سلام مىكند در
موقع جدا شدن هم خوب استسلام بكند الآن هم در ميان اعراب مسلمان كمابيش مرسوم
است كه موقع جداشدن از يكديگر سلام مىكنند.
مواردى هست كه خداى متعال به بندگانش سلام فرموده است; از جمله در آيه 47 سوره
طه مىفرمايد: «والسلام على من اتبع الهدى». و در دو آيه بطور عموم بر همه
انبيا سلام فرستاده است: يكى آيه 181 سوره والصافات كه مىفرمايد: «سلام على
المرسلين» و ديگرى هم آيه 59 سوره نمل: «و سلام على عباده الذين اصطفى»
همچنين سلامهايى راجع به اشخاص خاصى هست: يكى در مورد حضرت يحيىعليه السلام در
آيه 15 سوره مريم «و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعثحيا.» و مشابهش
از حضرت عيسىعليه السلام است كه خودش مىفرمايد: «و السلام على يوم ولدت و يوم
اموت و يوم ابعثحيا.» (5) در چند مورد هم در سوره والصافات بعد از ذكر داستان
چند نفر از انبياءعليه السلام مانند حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و
حضرت هارون و حضرت الياس برايشان درود مىفرستد (سوره والصافات: 79، 109، 120،
130) نيز در آيه 48 سوره هود بعد از ذكر فرونشستن توفان مىفرمايد: «قيل يا نوح
اهبط بسلام منا و بركات عليك».
يكى از نامهاى بهشت «دارالسلام» است كه به نوبه خود اهميت موضوع سلام و سلامتى
و امنيت را اثبات مىكند.
آياتى داريم كه وقتى مؤمنين وارد بهشت مىشوند از طرف ملائكه به ايشان سلام
داده مىشود و تحيتخود مؤمنان هم در هشتسلام است: آيه 10 سوره يونس، 46 سوره
اعراف، 32 سوره نحل، 24 سوره رعد، 23 سوره ابراهيم،46 سوره حجر،34 سوره ق، 44
سوره احزاب، 75 سوره فرقان، 58 سورهيس، 62 سوره مريم و 26 سوره واقعه.
از چيزهايى كه اهميت موضوع سلام و سلامتى را اثبات مىكند همين است كه خود
اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامههاى اسلام «سبل السلام» ناميده شده است:
«يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» (6) وقتى قرآن مىخواهد اهميت اسلام
و قرآن را بيان كند مىفرمايد: خداى متعال به وسيله قرآن راههاى سلام را به
مردم نشان مىدهد، و يكى از بزرگترين اوصاف قرآن اين است كه به سوى راههاى سلام
هدايت مىكند.
در اسلام تاكيد شده كه مؤمنان به يكديگر سلام كنند و پيغمبر اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم حتى به زنان و كودكان هم سلام مىكردند و روايات زيادى درباره احكام
و فضيلتسلام وارد شده كه در اين جا نيازى به ذكر آنها نيست.
جواب سلام
يكى از نكتههايى كه در آداب معاشرت در قرآن كريم مورد تاكيد واقع شده جواب
تحيت است. آيه86 سوره نساء مىفرمايد: «و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها
اوردوها ان الله كان على كل شىء حسيبا» كلمه تحيت از ماده حيات است و گويا در
اصل به اين صورت بوده كه به عنوان اداى احترام مىگفتند: «حياك الله» يا «زنده
شايد بتوان گفت كه هر كس هر نوع احترامى به كسى بگذارد ولو با دادن هديه يا
گفتن تبريك و تسليت، و فرستادن نامه، مستحب است كه پاسخ احترامش داده شود.
باشيد» چنان كه در فارسى گفته مىشود يا در شعارها مىگويند «زندهباد» كم كم
توسعه داده شده به هر سخنى كه براى اداى احترام گفته مىشود بلكه به عملى هم كه
به عنوان اداى احترام انجام شود تحيت گفته مىشود. به هر حال، تحيتى كه به
عنوان شعار اسلامى تعيين شده همان سلام است كه مستحب مؤكد ولى جوابش واجب است.
و جواب هم بايد مطابق با تحيتيا كاملتر باشد; مثلا اگر كسى گفت: «سلام عليكم»
شما بگوييد «سلام عليكم و رحمة الله» يا اگر گفت «سلام عليكم و رحمة الله»
شما بگوييد «سلام عليكم و رحمة الله و بركاته».
«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها» هر كس هر نوع تحيتى بگويد مطلوب
است كه جواب داده شود اگر تحيت، سلام باشد پاسخش واجب وگرنه مستحب است.
يكى ديگر از تحيتهايى كه مورد تاكيد واقع شده، هنگام عطسه كردن است; يعنى كسى
كه عطسه كرد به او بگوييد «يرحمك الله» و او در پاسخ بگويد: «يغفرالله لك» و
شايد بتوان گفت كه هر كس هر نوع احترامى به كسى بگذارد ولو با دادن هديه يا
گفتن تبريك و تسليت، و فرستادن نامه، مستحب است كه پاسخ احترامش داده شود، و از
جمله در روايات شريفه وارد شده كه: «رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام; جواب
نامه، همچون جواب سلام، واجب است.» ادامه دارد
1 - 4 - آداب نشستن
ديگر از آداب معاشرت كه در قرآن كريم مورد تاكيد واقع شده اين است كه در مجالس
طورى بنشينند كه اگر تازه واردى، آمد جاى نشستنش باشد. معمولا مجالس ظرفيت
محدودى دارد و اگر همه افراد بخواهند آزاد و راحتبنشينند ممكن است جا براى
ديگران تنگ بشود از اين رو دستور داده شده كه در مجالس وقتى به شما گفته مىشود
كه جا باز كنيد تنگتر بنشينيد و جا به ديگران بدهيد كه خدا هم به شما
وسعتبدهد. در آيه 11 سوره مجادله مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم
تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم» درباره شان نزول اين آيه گفتهاند:
كسانى كه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شرفياب مىشدند دور پيغمبر
تنگاتنگ حلقه مىزدند و كسانى كه بعد مىآمدند ديگر جا براى ايشان نبود اين است
كه در اين آيه اشاره مىفرمايد طورى نباشد كه اگر كسى كارى دارد يا مىخواهد
سخنى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بشنود جا براى او نباشد.
بعد اضافه مىفرمايد: «و اذا قيل انشزوا فانشزوا» بعضى از مفسران گفتهاند كه
منظور اين است كه اگر شخص محترمى وارد شد و به شما گفته شد بلند شويد و جاى خود
را به او بدهيد اين كار را انجام بدهيد و در ذيل آيه دارد: «يرفع الله الذين
آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات» اين ذيل مىتواند مؤيدى براى اين تفسير
باشد كه در بين شما كسانى هستند كه مزايايى دارند و احترامشان براى شما لازم
است از جمله مؤمنين خالص و علماى ربانى كه نزد خدا محترمند و خدا آنها را بلند
مرتبه قرار مىدهد. «اذا قيل انشزوا» يعنى هنگامى كه به شما گفتند برخيزيد تا
شخص محترمى بنشيند، برخيزيد و به او جا بدهيد و بىاحترامى نكنيد زيرا اشخاص
متقى و عالم، نزد خداى متعال مقامى بلند دارند.
1 - 5 - گوش سپردن به سخن
يكى ديگر از آدابى كه از سيره پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم استفاده
مىشود و در قرآن كريم هم به آن اشاره شده نكتهاى است كه در باب مديريتخيلى
مهم است. كسانى كه در جامعه، شاخصند و نوعى رهبرى و پيشوايى دارند طبعا ديگران
به آنها مراجعه مىكنند و انتقادها و پيشنهادهايى دارند و مسائلى را درباره
مصالح و مفاسد جامعه مطرح مىكنند كه بسيارى از آنها صحيح و قابل قبول نيست اما
شنونده در مقابل اين سخنان بايد چه عكس العملى نشان بدهد؟ آيهاى هست كه از آن
استفاده مىشود كه سيره پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم اين بود كه به همه
حرفها درست گوش مىدادند و به اصطلاح خودمان تو ذوق طرف نمىزدند و اگر حرفش هم
صحيح نبود به رويش نمىآوردند.
منافقان اين مطلب را براى پيغمبر، عيب مىدانستند و مىگفتند: اين شخص، فقط گوش
و «اذن» است و هر كس هر چه مىگويد گوش مىكند. در آيه 61 سوره توبه
مىفرمايد: «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن» منافقان درباره پيغمبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىگفتند «اذن» استيعنى فقط گوش است و همه
سخنان را مىشنود و نقض و ابرامى نمىكند.
خداى متعال در جواب ايشان مىفرمايد: «قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن
للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم»
درباره اين تعبير «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين» مفسران وجوهى ذكر كردهاند كه
چرا در يك جا متعلق «يؤمن» با حرف «با» ذكر شده (بالله) و در جاى ديگر با حرف
لام (للمؤمنين) و فرق اينها چيست؟ يكى از بهترين وجوه اين است كه فرق بين اين
دو تعبير، اشاره به تصديق خبر و تصديق مخبر است. توضيح آن كه: كلمه «يؤمن» كه
متضمن معناى تصديق استبا حرف «باء» متعدى مىشود و دلالتبر تصديق به واقعيت و
محتواى خبر دارد; مثلا «ايمان بالله» به معناى تصديق به وجود خداى متعال است و
«ايمان به انبيا و كتابهاى آسمانى» به معناى راستشمردن ادعاى پيامبران و
تصديق به صحت محتواى كتابهاى آسمانى است، اما هنگامى كه با «لام» ذكر مىشود
دلالتبر تصديق گوينده دارد اعم از اين كه سخنش را مطابق با واقع هم بداند يا
نداند; يعنى معنايش اين است كه دروغ عمدى به گوينده نسبت نمىدهد ولى معنايش
اين نيست كه محتواى سخن او را هم تصديق مىكند و به اصطلاح تعبير اول، به معناى
تصديق خبر است و تعبير دوم به معناى تصديق مخبر، خواه همراه با تصديق خبر هم
باشد يا نباشد; يعنى وقتى شخص مؤمنى مىآمد به پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله
وسلم عرض مىكرد كه فلان مطلب چنان است پيغمبر نمىفرمود: تو دروغ مىگويى يعنى
مىخواهى خلاف واقع بگويى، اما معنايش تصديق به صحت محتواى سخن نبود و اگر آن
مطلب احتياج به تحقيق داشت آن را تحقيق مىكرد كه آيا درست استيا نه. و اين
لسان مدحى استبراى پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم. و از اين آيه مىتوان
استفاده كرد كه ساير رهبران و كسانى كه مرجع مردم هستند بايد در برخوردشان با
ديگران اين طور باشند وقتى كسى حرفى به ايشان مىزند درست گوش بدهند و
قيافهشان قيافه كسى باشد كه او را تصديق مىكند اما معنايش اين نيست كه ترتيب
اثر هم به حرف طرف بدهند.
در شان نزول اين آيه گفته شده كه شخصى از منافقان خدمت پيغمبر اكرمصلى الله
عليه وآله وسلم مىنشست و سخنان آن حضرت را براى دوستان خود نقل مىكرد (در
روايات شيعه، نام وى عبدالله بن مطعم ذكر شده است). جبرئيل به پيغمبراكرمصلى
الله عليه وآله وسلم خبر داد كه اين شخص، سخنچين است و گفتگوهايى را كه در
حضور شما انجام مىگيرد براى منافقان نقل مىكند. حضرت او را خواستند و به او
گفتند كه آيا تو براى منافقين خبر چينى مىكنى؟ گفت: نه، چنين چيزى نيست.
گفتند: بسيار خوب، ولى مبادا از اين كارها بكنى. او رفت و پشتسر پيغمبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم گفت كه اين شخص «اذن» (گوش) است هر كس هر چه
مىگويد قبول مىكند، به او گفته بودند كه من اخبار را نقل مىكنم او هم قبول
كرده بود، و من آن را انكار كردم، از من هم قبول كرد!
1 - 6 - صحبت درگوشى (نجوا)
يكى ديگر از مسائلى كه در معاشرتها مطرح مىشود و در چند مورد در قرآن كريم به
آن اشاره شده نجوا و درگوشى صحبت كردن است. در يك جمعى كه افراد مختلفى حضور
دارند اگر دو نفر با هم خصوصى و درگوشى صحبت كنند طبعا موجب رنجش ديگران مىشود
و در دلشان مىگويند چرا مطلبى را مىخواهند از ما پنهان كنند و ما را نامحرم
حساب مىكنند؟ اما گاهى مواردى پيش مىآيد كه اين كار ضرورت پيدا مىكند; مثلا
شخصى يك مساله خصوصى دارد و نمىخواهد ديگران بفهمند ناچار مىبايستبطور خصوصى
و نجوا مطرح بكند، البته اگر بتواند در جايى كه ديگران نباشند بگويد خيلى بهتر
است ولى گاهى وقت تنگ است و بايد زودتر به طرف گفت. يا اين كه مطلبى مربوط به
مصالح حكومتى است كه فقط بايد رهبران قوم بدانند يا مربوط به اسرار نظامى است
كه نبايد ديگران مطلع شوند يا براى اين كه آبروى كس ديگرى محفوظ باشد احتياج
پيدا مىشود كه مطلب بطور خصوصى مطرح بشود; مثلا كسى مىخواهد كمكى براى شخص
فقيرى بگيرد اگر در حضور جمع مطرح بكند آبروى طرف ريخته مىشود بدون اين كه
ضرورتى داشته باشد يا اين كه دو نفر كدورتى دارند و كسانى مىخواهند آنان را
اصلاح بدهند اگر علنى مطرح كنند نقض غرض مىشود، زيرا در «اصلاح ذات البين»
گاهى اقتضا مىكند كه برنامهريزى بشود و مىدانيد در اصلاح ذات البين گاهى
گفتن دروغ هم جايز و بلكه مطلوب است مثل اين كه به طرف بگويند فلانى نسبتبه
شما خوش بين است و ارادت دارد.
بطور كلى در موارد مختلفى احتياج به برخوردهاى خصوصى و گفتگوهاى سرى و درگوشى
پيدا مىشود. مواردى هم هست كه بر عكس اين درگوشيها درستبرخلاف مصلحت است مثل
توطئههايى كه منافقين مىكردند آنها هم كارهايى را كه مىخواستند انجام بدهند
فقط با همكارانشان مطرح مىكردند.
در قرآن كريم به انواع نجوا اشاره شده است در بعضى از آيات بطور كلى سفارش
مىكند كه در نجواهايتان تقوا را رعايت كنيد و توجه داشته باشيد كه سخنان
محرمانه شما را خدا مىشنود بنابراين چيزى نگوييد كه خلاف مصلحت اسلام و بر
خلاف تقوا باشد. در بعضى از آيات نجواهاى خلاف مصلحت را منع فرموده و مردم را
از آن برحذر داشته است و در بعضى از آيات گفته شده كه نجوا براى كارهاى صحيح
اشكال ندارد و مواردى را ذكر فرموده كه نجوا گفتن در آنها مانعى ندارد.
در سوره مجادله چندين آيه در مورد نجوا است و به اين صورت شروع مىشود: «الم تر
ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم
و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا
ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمة ان الله بكل شىء عليم» (1) اگر سه نفر باشيد
خدا چهارمى شماست و اگر پنج نفر باشيد ششمى شماست و اگر كمتر باشيد مثلا دو نفر
باشيد خدا سومى است و اگر بيشتر باشيد مثلا هفت نفر باشيد خدا هشتمى است.
بنابراين به حضور خداى متعال در همه جا توجه داشته باشيد و رعايت تقوا را
بكنيد.
درباره اين آيه، نكتههاى تفسيرى متعددى هست كه مفسران ذكر كردهاند از جمله
درباره «معيتى» است كه خداى متعال در اين جا براى خودش ذكر مىفرمايد: «و لا
ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم» بدون شك خداى متعال يك موجودى در عرض
موجودات ديگر نيست كه شمارهبندى بكنيم و بگوييم مثلا پنج انسان به علاوه خدا
مىشود شش موجود. و اين همان مطلبى است كه حكما فرمودند كه وحدت خدا، وحدت عددى
نيست زيرا عدد و شمارش در مورد موجوداتى به كار مىرود كه در عرض هم هستند و با
افزودن يكى بر ديگرى، موجوديت آنها افزايش مىيابد. پس منظور از اين كه خدا
ششمين از پنج نفر هست فقط اشاره به حضور خداى تعالى و قيوميتى است كه خداى
متعال در همه جا و نسبتبه همه چيز دارد.
بعد از اين آيه مىفرمايد: «الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما
نهوا عنه» نمىبينيد كسانى را كه نهى شدند از نجوا باز هم همان كار را ادامه
مىدهند. اين اشاره استبه نهى منافقان از نجوا و نيز نجوا در مورد كارهايى كه
موجب مفسده اجتماعى است. بعد توضيح مىدهد: «ويتناجون بالاثم والعدوان و معصيت
الرسول» اينها كسانى هستند كه با اين كه به آنها گفته شده نجوا نكنيد در عين
حال نجوا مىكنند و محتواى نجواى آنان گناه و عدوان و تجاوز به حقوق ديگران و
مخالفت و نافرمانى با پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است.
ميان اين سه چيزى كه در اين آيه ذكر شده مىتوان به اين صورت فرق گذاشت كه
«اثم» يعنى گناهى كه مورد نهى خداى متعال است اما تجاوز بر ديگران نيست مانند
شرب خمر و عدوان، در مقابل اثم، گناهى است كه موجب تضييع حقوق ديگران مىشود.
البته ممكن است «اثم» هم ارتباط با ديگران پيدا بكند اما اصالتا حيثيت «اثم»
همان حيثيت گناه شخصى است. اما «معصية الرسول» در مقابل «معصية الله»
نافرمانى پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در امور ولايتى و حكومتى است،
چون بياناتى كه پيغمبر اكرم مىفرمايد گاهى به عنوان ابلاغ رسالت الهى است، كه
اطاعت اين اوامر و نواهى همان اطاعتخداست، چون پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله
وسلم نقشى جز واسطه بودن و رسول بودن را در اين جاها ندارد اما گاهى اوامرى است
كه شخص پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم صادر مىكنند طبق مقامى كه خداى
متعال به ايشان مرحمت فرموده و ولايتى كه بر مردم دارند منظور از معصية الرسول
نافرمانى پيغمبر در اين گونه دستورهاى حكومتى و ولايتى است.
درگوشيهاى منافقان درباره اين چيزها بود يا مىخواستند گناهى را دور از چشم
ديگران مرتكب شوند و يا با هم براى مخالفتبا پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله
وسلم توطئه مىكردند كه چيزهايى را كه ايشان دستور مىدهند عمل نكنند و مخالفت
نمايند.
«و اذا جاؤك حيوك بما لم يحيك به الله» اينها كسانى هستند كه وقتى در حضور تو
مىآيند تحيتهايى به تو مىگويند كه خدا آن تحيتها را نفرموده است. در روايات
آمده است كه اين جمله اشاره به يهوديانى است كه خدمت پيغمبر اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم مىرسيدند و به جاى سلام، «سام» مىگفتند (سام در لغت عبرى به معناى
مرگ است) و چنين وانمود مىكردند كه اداى احترام مىكنند. و مىتوان ذيل آيه را
مؤيد آن قرار داد كه مىفرمايد: «ويقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله بما
نقول» پيش خودشان مىگفتند كه چرا خدا ما را به واسطه اين سخنان عذاب نمىكند؟
«حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير» (2) خدا ايشان را عذاب خواهد كرد و براى
عذابشان جهنم كافى است و احتياجى نيست كه آنان را در دنيا عذاب كنيم.
به هر حال اين آيه نهى از نجوا و سخن محرمانهاى مىكند كه محتوايش نامطلوب
باشد و برخلاف مصلحت و حق باشد. بعد مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا
تناجيتم فلاتتناجوا بالاثم والعدوان» از اين آيه استفاده مىشود كه مطلق تناجى
و درگوشى گفتن نامطلوب نيست از اين روى، تاكيد مىكند كه اگر زمانى لازم شد كه
سخن محرمانهاى بگوييد مواظب باشيد كه در سخنانتان اثم و عدوان و معصيت پيغمبر
نباشد: «فلاتتناجوا بالاثم والعدوان و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى»
پس مطلق نجوا هميشه مذموم نيست و در صورتى كه مقتضاى بر و تقوا اين باشد كه شخص
نجوا بگويد و خصوصى صحبت كند اشكالى ندارد: «واتقوا الله الذى اليه تحشرون».
در آيه بعد اشاره مىفرمايد به نجواهاى مذموم: «انما النجوى من الشيطان ليحزن
الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على الله فليتوكل المؤمنون»
روشن است نجوايى كه كار شيطان است همان نجواى مذموم است، زيرا تناجى به بر و
تقوا در جمله «و تناجوا بالبر و التقوى» تجويز شده است; يعنى نجوايى كه به بر
و تقوا نيست و مصلحتى ندارد يك كار شيطانى است، و شيطان اين كار را به مردم
القا مىكند تا مؤمنان را ناراحت كند «ليحزن الذين آمنوا» زيرا وقتى مؤمنان
مىبينند كه چند نفر خصوصى صحبت مىكنند ناراحت مىشوند كه چرا از ما پنهان
مىكنند و چه مطلبى هست كه ما را مطلع نمىكنند، شايد مىخواهند بلايى سر ما
بياورند «و ليس بضارهم شيئا» كارهاى منافقان ضررى به مؤمنان نمىزند «الا باذن
الله» مؤمن بايد توجهش به خدا باشد. البته ممكن است كسانى توطئههايى بكنند و
با نجوا و در گوشى و قراردادهاى محرمانه اسباب زيانى براى مؤمنين فراهم بكنند
ولى مؤمن بايد توجهش به خدا باشد كه هيچ چيزى بدون اذن خدا اثر نمىكند و اين
يك تربيت توحيدى است كه مؤمن بايد توجهش به خدا باشد: «و على الله فليتوكل
المؤمنون» (3) توكلشان بايد بر خدا باشد و از او بخواهند كه توطئههاى ديگران
را خنثى كند، البته وظايف ديگرى هم دارند كه بايد انجام بدهند ولى توجه و
اعتماد قلبىشان بايد بر خدا باشد، نه از كار كسى بترسند كه مستقلا ضررى به
ايشان بزند و نه اميدشان به ديگران باشد، اميدها بايد به خدا باشد و خوف هم
بايد از خدا باشد.
از مجموع اين آيات به دست مىآيد كه ما چند نوع نجوا داريم: نجوايى كه بر اساس
بر و تقوا و به خاطر تامين مصلحتى است كه اشكالى ندارد: «و تناجوا بالبر و
التقوى» و نجوايى كه براى مخالفتخدا و پيغمبر است و محتوايش اثم و عدوان و
معصية الرسول است و از گناهان به شمار مىرود و مىبايست ترك بشود. و اما
نجواهاى عادى كه نه مصلحتى بر آن مترتب بشود و نه براى زيان زدن به مؤمنان است
فى حد نفسه كار مطلوبى نيست و شايد اطلاق «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين
آمنوا» شامل آن هم بشود. اين كار برخلاف ادب است كه در حضور ديگران دو نفر با
هم درگوشى صحبت كنند و نتيجهاش حزن مؤمنين است و شيطان آدمى را وادار مىكند
كه كارى انجام دهد كه موجب ناراحتى ديگران بشود.
انگيزههاى شيطانى براى نجوا مختلف است; مثلا كسانى مىخواهند خودنمايى بكنند
كه ما يك خصوصيتى با اين شخص داريم و سخنان محرمانهاى با يكديگر داريم كه
ديگران نبايد از آنها باخبر شوند، اين گونه انگيزهها صرف نظر از آثار سويى كه
بر نجوا مترتب مىشود، خود به خود ضد ارزش است.
در همين سوره اشاره مىفرمايد به مطلبى كه در زمان پيغمبر اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم اتفاق افتاد و آن اين بود كه كسانى زياد به آن حضرت مراجعه مىكردند
و تقاضاى ملاقات خصوصى داشتند و اين كار مشكلاتى را براى پيغمبر اكرمصلى الله
عليه وآله وسلم به وجود مىآورد هم وقت آن حضرت را مىگرفت و مانع مىشد از اين
كه به كارهاى مهمترى بپردازند، و هم كسانى از اين كار سوء استفاده مىكردند و
چنين وانمود مىكردند كه ما با پيامبر خصوصيتى داريم كه بايد حرفها را محرمانه
با ايشان بزنيم. خداى متعال دستور داد كه هر كس مىخواهد با پيغمبر نجوا بكند و
ملاقات خصوصى داشته باشد بايد صدقهاى بدهد: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم
الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله
غفور رحيم» (4) هر كس توانايى دارد موظف است قبل از اين كه با پيغمبر اكرمصلى
الله عليه وآله وسلم ملاقات خصوصى داشته باشد صدقهاى بدهد. محدثان نقل
كردهاند كه تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام
بودند كه يك دينار داشتند و اين دينار را تبديل به ده درهم كردند و هر وقت
مىخواستند با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم صحبت كنند يك درهم صدقه
مىدادند و هيچ كس ديگر به اين آيه عمل نكرد. بعد اين آيه نسخ شد و آيه بعدى
ناسخ همين آيه است «ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات» ترسيديد كه اگر
قبل از نجوا صدقه بدهيد فقير بشويد «فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا
الصلاة و آتوا الزكوة و اطيعوا الله و رسوله والله خبير بما تعملون» (5) حالا
كه شما اين دستور را عمل نكرديد خدا هم بر شما بخشيد «تاب عليكم» و اين حكم را
از شما برداشتبرويد ساير تكاليفى كه داريد انجام بدهيد; نمازتان را بخوانيد،
روزهتان را بگيريد و كارهاى خير انجام بدهيد. اين يكى از آيات منسوخه است و
شايد كمتر كسى در منسوخ بودنش شبههاى داشته باشد. با تشريع اين حكم، معلوم شد
كسانى كه اصرار داشتند با پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نجوا بگويند و
ملاقات خصوصى داشته باشند اين ملاقاتها براى ايشان يك درهم هم نمىارزيد و
معلوم شد كه اين ملاقاتها مصلحتى و لزومى نداشته است.
در آيه 114 سوره نساء موارد نجواى صحيح ذكر شده است; نخست مىفرمايد: «لاخير فى
كثير من نجويهم» در بسيارى از نجواها خيرى نيست. اين لسان نكوهش است; يعنى
كارى كه فايده ندارد چرا انجام مىدهيد؟ بعد مواردى را استثنا مىكند: «الا من
امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس» مگر كسى كه نجوا را وسيلهاى براى
وادار كردن كسى به صدقه قرار دهد. كسانى هستند كه از خودشان خدمتى برنمىآيد
ولى مىتوانند وساطت در خير بكنند و براى اين كه آبروى طرف ريخته نشود بطور
خصوصى مطرح مىكنند. «او معروف» يا مىخواهند امر به معروف كنند اما براى اين
كه در حضور مردم خجالت نكشد بطور خصوصى به او مىگويند. «او اصلاح بين الناس»
يا اين كه مىخواهند مقدمات اصلاح بين دو نفر را فراهم بكنند اول خصوصى با هم
صحبت مىكنند كه چگونه با او برخورد بكنيم كه كار اصلاح بشود. «و من يفعل ذلك
ابتغاء مرضات الله فسوف نؤتيه اجرا عظيما» نه تنها اين گونه نجواها بد
نيستبلكه كسانى كه براى رضاى خدا چنين كارهايى را انجام بدهند اجر عظيمى
خواهند داشت.
2- آداب خصوصى
آداب ديگرى در قرآن كريم بيان شده كه مؤمنان نسبتبه پيغمبر اكرم(ص) بايد رعايت
كنند و مورد آنها خصوص پيغمبر اكرم(ص) است ولى بعضى از آنها تا حدودى براى
ديگران هم قابل تعميم است. سوره حجرات با اين آيه شروع مىشود «يا ايها الذين
آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله واتقوا الله ان الله سميع عليم» در معناى
«لاتقدموا بين يدى الله» بين مفسران اختلاف است و وجوه مختلفى ذكر كردهاند
چون «لاتقدموا» (به ضم تاء) در اصل لغت، متعدى استيعنى پيش فرستادن و چيزى را
جلوتر قرار دادن. اگر فرموده بود: «لاتقدموا بين يدى الله» (به فتح تاء) يعنى
از خدا و پيغمبر جلوتر نيفتيد اما معناى «لاتقدموا بين يدى الله» (به ضم تاء)
اين است كه چيزى را يا كسى را مقدم نداريد. بعضى از مفسران گفتهاند كه با اين
كه فعل متعدى هست ولى از فعلهايى است كه مفعولش «منسى» واقع مىشود مثل
تعبيرات «يعلمون» و «تعلمون» كه در قرآن زياد داريم و مفعولش معمولا ذكر
نمىشود. «لاتقدموا» هم از فعلهايى است كه مفعولش منسى است است و حكم
«لاتقدموا» (به فتح تاء) را دارد و مىتوان گفت كه معنايش «لاتقدموا انفسكم»
است; يعنى خودتان را جلو نياندازيد و عملا همان معناى «لاتقدموا» (به فتح تاء)
را دارد خودتان را جلو نيندازيد يعنى جلو نيفتيد، وجوه ديگرى هم ذكر كردهاند
كه در تفسير الميزان و تفاسير ديگر بيان شده است.
همان طور كه در تفسير الميزان اشاره فرمودهاند اين آيه شبيه وصفى است كه براى
ملائكه و عباد مكرمين ذكر شده كه «لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون»1
سبقتبر خدا و پيغمبر نگيريد. اين سبقت گرفتن مصاديقى دارد كه بعضى از آنها
حرام است و بعضى از مصاديقش يك نوع حزازتى دارد و ادب اقتضاء مىكند كه انجام
نگيرد; مثلا بعضى از مفسران فرمودهاند و شايد در روايات هم باشد كه حتى در
موقع راه رفتن، جلو افتادن از پيغمبر اكرم(ص) مذموم است، زيرا آن هم يك نوع
«تقدم بين يدى الله و رسوله» است، يا حتى در موقع نشستن نبايد طورى بنشينند كه
مقدم بر پيغمبر اكرم(ص) شمرده شوند و حتى استفاده كردهاند كه در موقع نماز هم
نبايد طورى بايستند كه جلوتر از جاى آن حضرت باشد و گفتهاند كه اگر در كنار
قبر پيغمبر(ص) هم نماز مىگزارد بايد جلوتر از قبر آن حضرت نايستد. به هر حال
اين ادبى است كه بخصوص راجع به پيغمبر(ص) بايد رعايتشود.
و اما كلمه «الله» بعضى گفتهاند: براى تشريف اضافه شده و در واقع منظور اصلى
خود پيغمبر است اما ذكر الله براى اين است كه احترام به پيغمبر احترام به خداست
و جلو افتادن از پيغمبر جلو افتادن از خدا محسوب مىشود. ولى بعضى نكتههاى
ديگرى هم ذكر كردهاند از جمله اين كه چون احكام شرعى اصلش از طرف خداست اين
است كه اگر كسى در يك حكمى راجع به موضوعى اظهار نظرى بكند قبل از اين كه از
طرف خدا حكمى نازل شده باشد اين تقدمى استبر خداى متعال. اين است كه درباره
احكام نبايد اظهار نظر كرد تا اين كه خدا و پيغمبر بفرمايند و قبل از اين كه
حكمى از طرف خدا و پيغمبر بيايد مومن نبايد اظهار نظر بكند.
در آيه بعد مىفرمايد: «يا ايها الذنين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و
لاتجهروا اله بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون»2 در
اين آيه شريفه دو مطلب بيان شده است: يكى اين كه در حضور پيغمبر صدايتان بلندتر
از صداى ايشان نباشد آهنگ حرف زدنتان بلندتر از آهنگ پيغمبر نباشد كه اين يك
نوع بىادبى است و طبعا در جايى است كه پيغمبر اكرم(ص) تكلم مىفرمايد. ديگر آن
كه وقتى مىخواهيد پيغمبر را صدا بزنيد جهر قول نداشته باشيد داد نزنيد و
پيغمبر را با صداى بلند صدا نزنيد كسانى بودند كه مىآمدند پشتخانه پيغمبر(ص)
و ايشان را بلند صدا مىزدند: «يا محمد» قرآن كريم تاكيد مىفرمايد كه اين كار
درستى نيست و نسبتبه پيامبر اكرم(ص) نبايد اين گونه رفتار كنيد. اگر اين كار
را بكنيد و رعايت ادب نكنيد اعمال شما حبط مىشود. و اين تهديد بسيار بزرگى
است: «ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون»3 يعنى «خافه ان تحبط اعمالكم» يا
«لئلا تحبط اعمالكم» براى اين كه اعمالتان حبط نشود بايد اين آداب را رعايت
كنيد.
در اين زمينه بحثهايى بين مفسران واقع شده كه منظور از حبط عمل در اين جا چيست؟
بعضى گفتهاند: منظور كم شدن ثواب است در مقابل اين كه رعايت ادب كنيد ثواب
خواهد داشت و شما به فضيلتى نايل مىشويد. و بعضى گفتهاند منظور اين است كه
رفع صوتى كه ايذاء پيغمبراكرم(ص) باشد يا استخفاف و توهين به آن حضرت باشد موجب
حبط عمل مىشود چون توهين به پيغمبراكرم(ص) موجب ارتداد است و اگر كسى بعد از
وفات پيغمبر اكرم(ص) هم توهين بكند مرتد مىشود البته در آن زمانها هنوز اين
مسائل جا نيفتاده بود و مردم پيغمبر را مثل ساير مردم تلقى مىكردند و با همين
آيات و بيان همين مطالب بود كه فهميدند مقام پيغمبر اكرم(ص) چقدر عظمت دارد و
اگر توهين به پيامبر اكرم(ص) بشود اصلا دينشان از بين مىرود بنابر اين وجه،
منظور اين است كه اگر رفتار شما توهين آميز باشد موجب ارتداد مىشود و ارتداد
موجب حبط عمل مىگردد. و بالاخره بعضى گفتهاند كه اين يك معصيت كبيره است و در
بين معاصى كبيره هم اعمالى هست كه اعمال خير را حبط مىكند.
بحثى هست در اين كه چه چيزهايى موجب حبط اعمال مىشود؟ احتمالا شكى نيست كه
بعضى از اعمال تمام اعمال گذشته را از بين مىبرد مثل ارتداد و شرك بعد از
ايمان كه كليه اعمال گذشته را از بين مىبرد اما بعضى از اعمال هست كه تا حدودى
ثواب بعضى از اعمال ديگر را از بين مىبرد چنان كه بعضى از اعمال ديگر هم هست
كه عقاب اعمال ديگر را جبران مىكند (تكفير سيئات) : «ان تحتنبوا كبائر ما
تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم»4 اجتناب از كباير خودش موجب تكفير صفاير مىشود:
«ان الحسنات يذهبن السيئات»5 اعمال خيرى هست كه سيئات را از بين مىبرد طبق
عقايد شيعه گاهى حبط، مطلق است و تمام اعمال گذشته از بين مىرود و گاهى بعضى
از گناهان ثواب بعضى از اعمال را از بين مىبرد و مواردش را بايد از نصوص كتاب
و سنتبه دست آورد. ولى معتزله معتقدند كه هر گناهى ثواب گذشته را از بين
مىبرد و باز كار خير، عقاب گذشته را جبران مىكند. طبق نظر اين دسته از مفسران
توهين و استخفاف به مقام پيغمبر اكرم(ص) موجب حبط اعمال مىشود يعنى گناهى است
كه ثواب اعمال گذشته را از بين مىبرد.
دنبال آيه مىفرمايد: «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن
الله قلوبهم للتقوى لهم مغفره و اجر عظيم»6 كسانى كه در حضور پيغمبر اكرم(ص)
صدايشان را پايين مىآورند و آهسته حرف مىزنند كسانى هستند كه خدا دلهايشان را
براى تقوا آزموده است و يكى از علايم تقوا اين است كه شخص در حضور پيغمبر
اكرم(ص) آهسته حرف بزند.
و بعد مىفرمايد: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون»7 اين
سوره به نام «حجرات» ناميده شده به مناسبت همين لفظ «حجرات» است كه در اين
آيه آمده است. مىدانيد خانه پيغمبر اكرم(ص) و نزديكانشان حجرههايى بود كه در
اطراف مسجد مدينه ساخته شده بود اشخاص مىآمدند پشتحجرهها و داد مىزدند: «يا
محمد اخرج» قرآن كريم به آنها دستور داد كه شما پيغمبر را به اسم صدا نزنيد و
تاكيد كرد كه اين كسانى كه مىآيند پشتخانهها و داد مىزنند اهل عقل نيستند:
«اكثرهم لايعقلون».
«و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم» اينها داد مىزنند و مزاحم تو
مىشوند، هم داد زدنشان خلاف ادب است و هم اين كه مزاحم تو مىشوند و تو را از
خانه بيرون مىكشند و اگر صبر مىكردند تا تو از خانه بيرون بيايى براى آنها
بهتر بود «والله غفور رحيم».
تعليم آداب خصوصى
گفتيم كه اين آداب تا حدودى قابل تعميم است و تعميم آنها از دو جهت است: يكى
اين كه به عقيده و شيعه آدابى كه نسبتبه پيغمبر اكرم(ص) لازم الرعايه است
نسبتبه ساير معصومان هم همين طور است و همان گونه كه نسبتبه پيغمبر اكرم(ص)
نبايد داد زد و بلند سخن گفت نسبتبه امام معصوم هم بايد اين آداب را رعايت
كرد. البته اين مطلب از آيه استفاده نمىشود ولى دلايل ديگرى داريم كه آنچه
براى پيغمبر اكرم(ص) ثابت است (جز خصايص خاص آن حضرت) نسبتبه ائمه و ساير
معصومان هم ثابت است. جهت ديگر آن كه آدابى كه رعايت آنها نسبتبه پيغمبر
اكرم(ص) وجوب دارد و بايد حتما رعايتبشود و تركش گناه است و حتى موجب حبط عمل
مىشود نسبتبه ديگران هم حسن و مطلوبت دارد مخصوصا نسبتبه كسانى كه كما بيش
امتيازات دينى داشته باشند و اگر ترك آنها توهين تلقى شود ممكن است گناه هم
داشته باشد. اصولا آهسته سخن گفتن و صدا را بيش از حد لازم بلند نكردن مطلوب
است و يكى از نصايح حضرت لقمان كه در قرآن كريم نقل شده اين است كه : «واقصد فى
مشيك واغضض من صوتك»8 مخصوصا اگر آهسته سخن گفتن به قصد احترام به مومن باشد.
و بويژه نسبتبه كسى كه اقرب به پيغمبر يا داراى مقامى از مقامات آن حضرت باشد
مثل مقام امامتبراى ائمه معصومين يا نيابتهايى كه براى علما هست كه احترام
ايشان احترام به خدا و پيغمبر و دين تلقى مىشود.
مطلب ديگرى كه در قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم(ص) مطرح شده اين است كه كسانى
براى مهمانى به خانه پيغمبر اكرم(ص) مىآمدند; مثلا فرض كنيد كه براى نهار دعوت
مىشدند اما ايشان دو ساعت پيش از ظهر مىآمدند آن جا مىنشستند تا موقعى كه
ناهار بياورند يا بعد از اين كه ناهار مىخورند مىنشستند و مشغول صحبت كردن
مىشدند و پيغمبر اكرم(ص) خجالت مىكشيدند از اين كه بگويند من كار دارم، قرآن
كريم به چنين كسانى مىفرمايد كه اگر به خانه پيغمبر دعوت شديد همان موقع غذا
بياييد و جلوتر نياييد كه مزاحم بشويد همچنين بعد از خوردن غذا ننشينيد. اينها
چيزهايى است كه موجب ناراحتى پيغمبر مىشود ولى خجالت مىكشد كه به شما بگويد
اما خدا خجالت نمىكشد. در آيه 53 سوره احزاب مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا
لاتدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه» در تفسير
الميزان فرمودهاند كه «غير ناظرين اناه» يعنى منتظر اين نباشيد كه طرف غذا را
بياورند، اشاره به كسانى است كه جلوتر مىرفتند مىنشستند و منتظر بودند كه چه
وقت غذا مىآورند و كى سفره مىاندازند; يعنى موقع غذا برويد نه اين كه دو ساعت
جلوتر برويد و منتظر باشيد كه غذا بياورند «غير ناظرين اناه» يعنى غير منتظرين
حضور الطعام.
«ولكن اذا دعيتم فادخلوا» اما وقتى كه دعوتتان مىكنند همان وقتبرويد «فاذا
طعمتم فانتشروا» و بعد از اين كه غذايتان را خورديد برويد «ولامستانسين لحديث»
نه اين كه بنشينيد با يكديگر صحبت كنيد «ان ذلكم كان يؤذى النبى» اين كارها
موجب اذيت و ناراحتى پيغمبر اكرم(ص) مىشد «فيستحيى منكم» ولى خجالت مىكشيد
به شما بگويد «والله لايستحيى من الحق»9 اما خدا خجالت نمىكشد كه به شما
بگويد كه اين كارها را نكنيد.
اين مطلب هم قابل تعميم است. البته رعايت آن نسبتبه پيغمبر(ص) واجب است اما
درباره ساير مومنين هم مطلوب است مخصوصا اگر موجب ايذاء و مزاحمتباشد.
در اين زمينه داستانى يادم آمد كه خيلى آموزنده است: يكى از اساتيد - حفظهم
الله - از استاد خودشان، مرحوم حاج شيخ محمد كاظم شيرازى، خاطرهاى شنيده بودند
كه اين گونه نقل مىكردند: يك روز نزديك مغرب از منزل بيرون آمدم ديدم مرحوم
ميرزا محمد تقى شيرازى - اعلى الله مقامه - جلو منزل ما قدم مىزنند تعجب كردم
از اين كه ايشان در اين موقع اين جا قدم مىزنند، رفتم جلو و سلام كردم، معلوم
شد كه آمده بودند مبلغى پول به من بدهند. عرض كردم خوب بود مىفرموديد من بيايم
خدمتتان، چرا شما زحمت كشيديد؟ فرمود: من كارى با شما داشتم و مىبايستخودم
بيايم. گفتم: چرا در نزديد؟ گفتند: مىدانستم شما اين موقعها از منزل بيرون
مىآييد ديگر نخواستم مزاحم بشوم اين بود كه قدم زدم تا شما بيرون بياييد! اين
يكى از لطيفترين آداب اسلامى است كه در مردان خدا تجسم پيدا مىكند و شخصيتى
مانند چنين بزرگوارى كه از مراجع تقليد بودند مثلا برادى دادن شهريه به منزل
شاگردش مىآيد و جلو منزل او قدم مىزند تا بيرون بيايد و راضى نمىشود كه با
زدن در خانه، مزاحم او بشود!
خداى متعال بر درجات اين مرد بزرگ و ساير الگوهاى تقوا و فضيلتبيفزايد و به ما
توفيق بدهد كه به ايشان اقتدا و تاسى كنيم و شباهتى به اولياى خدا پيدا كنيم.
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام