قصههاى قرآنى داراى اهداف زيادى هستند و خود يك مجموعه كامل از مجموعه هاى
قرآن را تشكيل مى دهند. بنابراين مى توان اهداف قرآن را در قصص نيز مشاهده
نمود; به گونه اى كه گفته شده: قصه در قرآن براى به حقيقت رساندن هدفهاى دينى
سروده شده است.1
از منظرهاى مختلف مى توان به اهداف و فايده هاى داستانهاى قرآنى پرداخت. در اين
نوشتار تنها به اهداف و فوائد داستانها از ديدگاه قرآن مى پردازيم.
با بررسى آيات قرآن هدفها و فايده هاى چندى را مى توان برشمرد:
1) تثبيت قلب پيامبر(ص) و رسالت او
اصل مهم استمرار دعوت يك پيامبر, ثبوت قدم و قوت دل مى باشد كه نتيجه آن تثبيت
رسالت پيامبر است; چنان كه در آيه شريفه مى خوانيم:
(و كلاّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادك و جاءك فى هذه الحق و
موعظة و ذكرى للمؤمنين) هود/120
و نيز پس از داستان جالوت و طالوت در سوره بقره آمده است:
(تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق و إنّك لمن المرسلين) بقره/252
آيه اول نشان مى دهد كه خداوند داستانهاى انبيا را براى پيامبر از جهت نيرودادن
به قلب و آسودگى خيال او و ثبوت و استوارى هرچه بيشتر او در انذار و صبر و
پايدارى در برابر آزار كافران قوم, بيان مى كند.
در آيه دوم, تثبيت رسالت رسول الله(ص) مطرح شده است. طبرسى در تفسير آن نوشته
است:
(تو كه اين خبرها را مى دهى با اين كه خودت شاهد نبودى و با آنها همزمان و
معاصر نبودى, پيامبرى و دليل پيامبرى تو همين اطلاعات توست كه تنها از راه وحى
برايت معلوم شده است.)2
2) عبرت
داستانهاى افراد و امتها ـ چه صالحان و چه مفسدان ـ در قرآن بسيار وارد شده
است كه موجب موعظه و پندگيرى مى باشد و انسان را به سنتهاى الهى در رفتار با
بندگانش راهنمايى مى كند و اين هدف قرآن از آوردن داستانهاى پيشين است.3 مولوى
در مثنوى معنوى مى گويد:
اى برادر قصه چون پيمانه است معنى اندر وى به سان دانه است
دانه معنى بگيرد مرد عقل ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
چنانچه در سوره يوسف آمده: (لقد كان فى قصصهم عبرة لأولى الألباب ما كان حديثاً
يفتري…)(يوسف/111)
عبرت به معناى (پند)4 و (اعتبار و موعظه)است 5 و مشتق شده از اصل (العبر) به
معنـاى (گذشتن از حـالى به حـالى ديگر); از آنجـا كه انسـان را از امرى به امر
ديگرى منتقل مى كند6 و ذهن انسان را به گذشتگان و امورشان ـ براى پيگيرى ـ سوق
مى دهد.
در مجمع البيان آمده است:
(عبرة, به دليل و راهنمايى گويند كه انسان را به مطلوب برساند.)7
چنين به نظر مى رسد كه قرآن به منظور (عبرت آموزى آدميان) سه طرح را در ميان مى
نهد:
ييك; مطرح كردن (سير در زمين) كه در سيزده آيه به صراحت ذكر گرديده است; مانند:
(قل سيروا فى الأرض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذّبين) انعام/11
و (قل سيروا فى الأرض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين)
و (أفلم يسيروا فى الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم…) يوسف/109
دو; قلمداد كردن قصص به عنوان (آيه), كه در آيات بسيارى ديده مى شود; مانند:
(يا معشر الجن و الإنس ألم يأتكم رسل منكم يقصّون عليكم آياتى و ينذرونكم لقاء
يومكم هذا) انعام/130
و (يا بنى آدم إمّا يأتينّكم رسل منكم يقصّون عليكم آياتى فمن اتّقى و أصلح
فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون) اعراف/35
سه; طرح داستانها به گونه (ذكرى) و (تذكّر) براى مؤمنين; مانند:
(و ما كنت بجانب الطور إذ نادينا و لكن رحمة من ربّك لتنذر قوماً ما أتاهم من
نذير من قبلك لعلّهم يتذكّرون) قصص/46
يا (و كلاً نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادك و جاءك فى هذه الحق و
موعظة و ذكرى للمؤمنين) هود/120
3) بهترين شيوه داستان سرايى
در آيات قرآن مانند (نحن نقصّ عليك أحسن القصص بما أوحينا اليك هذا
القرآن…)(يوسف/3) واژه قصص با فتح قاف آمده كه مصدر و به معناى (داستان سرايى)
مى باشد و داستان سرا نيز خداوند است. (نحن نقصّ); داستانى كه همه وحيانى است و
حتى پيامبر نيز از موارد بسيارى خبر ندارد.
در اينجا شبهه اى پيش آيد و آن اينكه آيا قرآن در صدد داستان سرايى بوده كه
بهترين ها را بيان كند. در جواب بايد گفت قرآن در صدد بيان داستان جهت سرگرمى
نيست, بلكه هدفهاى خاص هدايتى را در داستانها پى مى گيرد, بنابراين بايد گفت كه
قرآن در بعد هدايتى, بهترين شيوه داستان سرايى را در پيش گرفته است.
4) غفلت زدايى
بيدارى و هوشيارى شرط اول زندگى است و قصه قرآنى نيز در صدد بيدارى اشخاص و
امتها مى باشد كه قرآن نيز بر آن است; چنان كه آمده است:
(نحن نقصّ عليك أحسن القصص بما أوحينا اليك هذا القرآن و إن كنت من قبله لمن
الغافلين)(يوسف/3)
عبارت (و ان كنت من قبله لمن الغافلين) در اين آيه نشان مى دهد كه جهت غفلت
زدايى آمده است.
5) بيان اصول دعوت پيامبران
تمام اديان در سه محور اساسى توحيد, نبوت و معاد, بويژه توحيد, مشترك هستند و
اين در قصص قرآن نيز به وضوح ديده مى شود.
بنابراين يكى از اهداف قصص قرآنى, بيان حقيقت و اهميت عقيده و ايمان است, كه
اين اهميت را در خلال حكايات تاريخى روشن مى سازد كه تمام پيامبران و
رسولان(ع), بر پايه يك اساس تبليغ مى كردند و داراى وحدت كلمه بودند و براى
بيان حقايق واحدى مأموريت داشتند و يك موضوع را دنبال مى كردند كه در پى هم و
در طول نسلها تكرار مى شد, و آن كلمه واحد نيز همين (لااله الا الله)9 است.
نمونه هايى در اين زمينه مى توان آورد:
1. در داستانهاى فراوانى نمونه هاى مشترك ديده مى شوند كه يكى بودن محور دعوت
را مى رسانند. براى مثال در سوره اعراف چنين آمده است:
(لقد أرسلنا نوحاً الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره إنّى
أخاف عليكم عذاب يوم عظيم) اعراف/59
در ادامه همين سياق مى خوانيم:
(و إلى عاد اخاهم هوداً قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره
أفلاتتّقون)اعراف/65 و در ادامه مى خوانيم:
( و إلى عاد اخاهم هوداً قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم
بينة من ربّكم…) اعراف/73
2. در سوره هود داستانهاى انبيا با بيان اصول دعوتشان شروع مى شود:
(… ولقد أرسلنا نوحاً الى قومه إنّى لكم نذير مبين. أن لاتعبدوا إلاّ الله إنّى
أخاف عليكم عذاب يوم أليم) هود/26 ـ 25
در ادامه پس از پايان داستان نوح(ع) و آغاز داستان عاد مى خوانيم:
(و إلى عاد أخاهم هوداً قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره إن أنتم إلا
مفترون) هود/50
نيز داستان قوم ثمود چنين آغاز مى شود:
(و إلى ثمود أخاهم صالحاً قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره هو أنشأكم
من الأرض…) هود/61
3. در سوره انبياء محور اساسى دعوت را عبادت خداى تعالى معرفى مى كند:
(إنّ هذه امّتكم امة واحدة و أنا ربّكم فاعبدون) انبياء/92
6) تفكر
انديشه و ايمان دو ركن اصلى انسانيت اند و قوام انسان به اين دو مى باشد و
جايگاه عقل و انديشه نيز بر كسى پوشيده نيست; چنانچه در آيه شريفه (فاقصص القصص
لعلّهم يتفكرون)(اعراف/176) بر انديشيدن و انگيختن انديشه به واسطه قصص تصريح
شده است.
خداوند به رسولش مى فرمايد كه بر آنان داستان را حكايت كند كه شايد از رهگذر آن
بينديشند.
7) هدايت و رحمت براى مؤمنان
براى مؤمن گواراتر از اين نيست كه مشمول رحمت و هدايت خداوند قرار گيرد, و
هدايت و رحمت خداوند در داستانهاى قرآن تجلى خاصى دارد; مانند:
(لقد كان فى قصصهم عبرة لأولى الألباب ماكان حديثاً يفترى و لكن تصديق الذى بين
يديه و تفصيل كلّ شىء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون) يوسف/111
8) اسوه سازى براى هدفهاى تربيتى
قرآن در برنامه هاى تربيتى خود, در قالب داستان, تكيه اصلى را روى شخصيتهاى
نمونه مى نهد و تمام هدفهاى طرح شده را در اسوه اى كه معرفى كرده, جست جو مى
كند; يعنى به جاى پرداختن تنها به نظريه هاى گفتارى, يك نتيجه و مطلوب عملى را
معرفى مى كند.
اسوه هاى معرفى شده در قرآن در دو جهت ستوده و نكوهيده قرار دارند, كه هر يك
ويژگيهاى خاص خود را القا مى كنند و نيزاينكه در ميان اين الگوها هر يك داراى
بعدى خاص هستند كه نسبت به ديگر ويژگيهاى اخلاقى بارزتر است.
الف. اسوه هاى ستوده
در تعبير قرآن اين گونه الگوها به عنوان (اسوة حسنة) و بيشتر با لفظ غيرصريح
ياد شده اند. در سه مورد لفظ (اسوة حسنة به كار رفته است; يك مورد براى رسول
اكرم(ص):
(لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر و ذكر
الله كثيراً) احزاب/21
و در دو مورد نيز براى ابراهيم(ع) و پيروان او:
(قد كانت لكم أسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه…) ممتحنه/4
و (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر و من يتولّ
فإنّ الله هو الغنى الحميد) ممتحنه/6
و در موارد ديگر با تعبيرهايى چون (نعم العبد) مانند:
(و وهبنا لداود سليمان نعم العبد إنّه أوّاب) ص/30
و يا با لفظ (اذكر) ياد شده است; مانند:
(و اذكر فى كتاب مريم اذ انتبذت من أهلها مكاناً شرقياً) مريم/16
و (واذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقاً نبيّاً) مريم/41
اسوه هاى نيكويى كه قرآن معرفى مى كند اسوه هايى واقعى, عملى و پذيرفتنى براى
تمام انسانها مى باشند; انسانهايى كه فطرت خدايى آنان بيدار است. اكنون از
ويژگيهايى چند ازاسوه هاى حسنه ياد مى كنيم.
1. عبد بودن, كه مشخصه تمام اسوه هاى نيكوست; چنان كه در مورد نوح(ع) مى
فرمايد: (انّه كان عبداً شكوراً)(اسراء/3) و در مورد ايّوب مى فرمايد: (واذكر
عبدنا ايوب)(ص/41) و يا در مورد پيامبر(ص) مى فرمايد: (تبارك الذى نزّل على
عبده ليكون للعالمين نذيراً)(فرقان/1) و موارد بسيار ديگر.
2. بشر بودن كه به دو صورت يادآورى شده است; يكى اشاره اسوه ها به اينكه بشر
هستند; مانند:
(قل انّما أنا بشر مثلكم يوحى اليّ انما الهكم اله واحد) كهف/110
و ديگرى اعتراض مخالفان به بشر بودن آنان; مانند:
(قالوا ما أنتم الا بشر مثلنا) يس/15
3. شكيبايى, كه يكى از بزرگ ترين مميزه هاى اسوه ها از ديگران است, خداوند مى
فرمايد: (فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل)(احقاف/35) و در مورد ايوب(ع) مى
فرمايد: (إنّا وجدناه صابراً نعم العبد إنّه أوّاب)(ص/44)
4. شكور بودن و سپاسگزارى از قدرت بى پايان, يكى از ويژگيهاى فراموش نشدنى اسوه
ها است; خداوند در مورد نوح مى فرمايد: (انّه كان عبداً شكوراً)
5. اوّاب بودن; تمامى پيامبران خصوصيت توبه گرى را با خود دارند و نمونه هاى آن
نيز بسيار زياد است, چنان كه در مورد داود آمده:
(واذكر عبدنا داود ذاالايد إنّه أوّاب) ص/44
6. مهربان و دلسوز بودن; همه اسو ه ها صفت شفقت را هميشه به همراه داشته اند, و
نمونه هاى آن بسيار است. خداوند در وصف پيامبر(ص) مى فرمايد
(لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم)
توبه/128
و يا سخن هود به قوم خود:
(أبلّغكم رسالات ربى و أنا لكم ناصح أمين) اعراف/68
7. صداقت و راستى; تمام پيامبران و اسوه ها صدق گفتار و پيمان داشتند, چرا كه
اگر چنين نباشد اساس دعوت متزلزل مى شود. خداوند يكى از ويژگيهاى حضرت ابراهيم
را ـ كه به اسوه حسنه تعبير شده است ـ صداقت ذكر مى كند: (واذكر فى الكتاب
ابراهيم انّه كان صديقاً نبياً) (مريم/41) و يا در مورد يوسف خطاب (ايها
الصديق)آمده است.
8.اخلاص داشتن; اخلاص, وصفى است كه از معرفت الله و توحيد سرچشمه مى گيرد و
بدانجا مى انجامد كه مخلص, تنها مؤثر حقيقى را خداوند بداند و اينجاست كه نفوذ
هر گونه شركى محال مى نمايد, قرآن كريم در مورد حضرت موسى مى فرمايد: (واذكر فى
الكتاب موسى إنّه كان مخلصاً و كان رسولاً نبيّاً)(مريم/51)
9. توكل مطلق به خدا داشتن; اسوه ها در مسير زندگى, گاه به نقطه اى مى رسيدند
كه تنهاى تنها مى شدند, در چنين شرايطى تنها عاملى كه به آنان توان حركت مى داد
توكل مطلق به ذات الوهى بود. حضرت هود(ع) در مقابل قوم لجوج خود كه او را متهم
به بى عقلى مى كردند مى فرمود:
(إنّى اشهد الله و اشهدوا أنّى برىء ممّا تشركون. من دونه فكيدونى جميعاً ثمّ
لاتنظرون. انّى توكلت على الله ربّى و ربّكم…)(هود/56 ـ 54)
از نمونه اين اسوه هاى حسنه, از پيامبران ابراهيم(ع), موسى(ع), عيسى(ع),
يوسف(ع), و… و ازغيرپيامبران نيز بسيار ديده مى شوند; مردانى مانند لقمان كه
توصيف به (ولقد آتينا لقمان الحكمة أن اشكرلله و من يشكر فانّما يشكر
لنفسه…)(مريم/16) شده است.
و از ميان زنان مريم را مى توان نمونه آورد كه درباره او مى فرمايد: (و اذكر فى
الكتاب مريم إذ انتبذت من أهلها مكاناً شرقياً)(مريم/16) و همسر فرعون كه
درباره او فرمود:
(ضرب الله مثلاً للذين آمنوا امرأت فرعون…) تحريم/11
ب. اسوه هاى نكوهيده
در مقابل اسوه هاى ستوده, اسوه هاى نكوهيده قرار دارند, و همان گونه كه دراسوه
هاى ستوده هدف پيروى از آنان بود, در اسوه هاى نكوهيده, هدف پرهيز از رفتارى
همانند رفتار آنان است.
قرآن اسوه هاى نكوهيده بسيارى را مطرح مى سازد; از مردان مانند فرعون: (اذهب
الى فرعون إنّه طغى)(طه/24), قارون: (ان قارون كان من قوم موسى فبغى
عليهم…)(قصص/76).
و از زنان مانند زن نوح و زن لوط: (ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأت نوح و
امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله
شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين)(تحريم/10)
مطرح شدن اين نمونه هاى منفى همواره با عبرت آموزى و اصلاح فرد همراه است.
اسوه هاى حسنه قهرمانان ارزشها هستند و هر يك در يكى از جنبه هاى ارزشى و معنوى
نمود خاصى نسبت به ديگر اسوه ها دارند; مثلاً موسى(ع) در مبارزه و پايدارى
مقابل طاغوت, يوسف(ع) قهرمان پاكدامنى و….
نمونه هاى منفى نيز قهرمانان ضد ارزشها بوده اند و هر يك در بعدى از ضد ارزشها
نمودار هستند; مثلاً فرعون و ملأش در زورگويى و ستم, زن عزيز در شهوت خواهى,
قارون در مال پرستى و… .
9) بيان سنتهاى الهى و فلسفه تاريخ
سنت در لغت به معناى طريقه و سيره 10 مى باشد و جمع آن (سنن)11 است. علامه
طباطبايى مى فرمايد:
(سنت به معناى طريقه اى است كه جامعه در آن سير مى كند.)12
امين الاسلام طبرسى مى فرمايد:
(سنت راه و مسير قراردادى است كه بايد از آن پيروى شود, و به همين معنى است سنت
پيامبر… اصل سنت به معناى استمرار در جهتى است.)13
و نيز آمده كه: (سنت به معناى روش مستقيم و مورد پيروى است.)14
در قرآن واژه سنت در 14 مورد به صورت مفرد و در دو مورد به صورت جمع (سنن) به
كار رفته است; مانند: (سنة الله فى الذين خلوا من قبل)(احزاب/62) و يا (قد خلت
من قبلكم سنن فسيروا فى الأرض)(آل عمران/137)
مواردى كه در قرآن به كار رفته, (سنت الهى) و هدف آن عبرت آموزى انسانهاست.
معناى واژه (سنت) در قرآن با معناى لغوى آن, منافاتى ندارد و همان معنى را بيان
مى دارد.
سنتهاى الهى همواره بر سه حقيقت تأكيد دارند: يك; عمومى دانستن و عدم تغيير و
تبديل اين سنتها. دو; خدايى بودن اين سنتها كه در قرآن نيز تعبير (سنة الله) را
مى بينيم. سه; نقش اراده و اختيار انسان در آن.15
سنت الهى را مى توان چنين بيان نمود: قوانين ثابت خدايى كه در اقوام و جوامع
گذشته به صورت مستمر تجربه شده و تكرار گرديده اند و سنتهايى تغييرناپذير و در
سطح فهم همگان و جهت عبرت آموزى هستند.
در اينجا دو نمونه از سنتهاى تاريخ را مى نگريم:
(لكل أمة أجل اذا جاء أجلهم فلايستأخرون ساعة و لايستقدمون) يونس/49
امت يعنى جامعه, يعنى وجود جمعى مردم, نه اين فرد و آن فرد. بنابراين غير از
اجل معيّن و حتمى كه هر فرد دارد, اجل ديگرى نيز براى امتها هست:
(و لقد كذّبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذّبوا و أوذوا حتى أتاهم نصرنا و
لامبدّل لكلمات الله و لقد جاءك من نبأ المرسلين) انعام/34
اين آيه نيز دل پيامبر را استوار ساخته او را از تجربه هاى گذشتگان آگاه مى
سازد و براى او توضيح مى دهد; در اين مورد قانون و سنتى وجود دارد كه در مورد
او و همه پيامبران پيشين به طور يكنواخت جارى است. بر طبق اين قانون كه درمورد
انبياى سلف به تجربه رسيده است به زودى او پيروز خواهد شد و يارى مى شود, ولى
بايد شرايط يارى شدن را فراهم ساخت. شكيبايى, استقامت و تكميل ديگر شرايط, تنها
راه رسيدن به پيروزى است, از اين رو مى گويد: (فصبروا على ماكذّبوا…)16
قرآن با لحنهاى متفاوت و زبانهاى گوناگون اين حقيقت; يعنى سنتهاى تاريخ را
توضيح داده و آن را شكوفا كرده است.
10) وحدت دين (سير اديان در قالب اسلام)
در طول زمان, امتهاى مختلف, دينهاى مختلف داشته اند و هر امتى آموزه هاى ويژه
دين خود را انجام مى داده و پيروى از رسول خود مى كرده است, و هر يك از اين
رسولان نيز به دينى مشهور شدند; مانند دين حنيف, يهود, مسيحيت و… .
اما با نگاهى عميق تر چنين مى يابيم كه همه در قالب يك دين بوده اند كه در برهه
هاى مختلفى بروز كرده اند و داراى تعاليم واحدى بوده اند; ولى هر يك به مقتضيات
زمان و مكان و در سطح افكار عمومى جامعه آن زمان. و اينك با تأكيد بر قصص اين
مطلب را بررسى كرده, دلايلى را براى آن ارائه مى كنيم:
1. وحى به پيامبر اسلام مانند وحى به تمام پيامبران گذشته بوده و اين وحى ها
همه در يك راستا و يك سو و داراى محتواى پيامى مشترك بوده اند. در آيه 163 نساء
مى خوانيم:
(إنّا أوحينا اليك كما أوحينا الى نوح و النبيّين من بعده و أوحينا الى إبراهيم
و إسماعيل و إسحاق و يعقوب و الأسباط و عيسى و أيّوب و يونس و هارون و سليمان و
آتينا داوود زبوراً)
2. تكرار قصه ها در يك سوره و تكرار قصه هاى مختلف يك پيامبر در قرآن, بيانگر
اشتراك عقايد اين پيامبران و مأمور بودن همه آنان به يك تكليف است; چنان كه در
سوره مريم و هود ديده مى شود.
3. در رفتارها و گفتارهاى انبيا شباهتهاى مختلفى را مى توان از طريقه برخورد و
از دعوت آنها به دست آورد كه خود دليلى بر وحدت دين است.
4. پيامبران در سه اصل اساسى توحيد, نبوت, معاد با هم اشتراك داشتند و دين هم
جز اين اصول نيست; چنان كه پيشتر توضيح داده شد.
5. پيامبران گذشته هر يك به نوبه خود, در قرآن ,مسلم معرفى شده اند; مانند
ابراهيم:
(ماكان ابراهيم يهودياً و لانصرانياً و لكن كان حنيفاً مسلماً) آل عمران/67
يا اسماعيل كه مى گويد:
(ربّنا واجعلنا مسلمين لك) بقره/128
و از زبان فرشتگان آمده:
(فما وجدنا فيها غيربيت من المسلمين) ذاريات/36
6. مفاد كتب آسمانى مشترك بوده و قرآن اين كتب آسمانى را تأييد كرده است, چنان
كه هر پيامبرى كتب آسمانى پيشينيان را تأييد كرده است و قرآن نيز كتابهاى
آسمانى پيش ازخود, مانند انجيل و تورات را تأييد مى كند:
(وقفّينا بعيسى ابن مريم و آتيناه الإنجيل…) حديد/27
و يا در سوره أعلى مى فرمايد:
(انّ هذا لفى الصحف الأولى. صحف إبراهيم و موسى) اعلى/19 ـ 18
و يا در جاى ديگر مى فرمايد: (انّه لفى زبرالأولين) شعراء/196
11) روشهاى زندگى
در قصص قرآنى مى توان روشهاى زندگى را يادگرفت و در عين انسان ماندن, به بقاى
جسم و روح نيز انديشيد. يكى از بخشهاى زندگى انسانى مبارزه اى است كه در طول
حيات انجام مى دهد, اين جدال ممكن است جدال انسان با خويشتن باشد براى رسيدن به
هدفى, مانند مردى كه ميوه هاى باغش فرو ريخته بود كه با خودش مى گفت: (ياليتنى
لم أشرك بربى أحداً)(شعراء/196) و يا جدال انسانى با انسانى ديگر; مانند داستان
هابيل و قابيل و مبارزه آن دو, و يا ممكن است جدال انسان با طبيعت باشد; مانند
مبارزه يوسف(ع) با خشكسالى در مصر, و يا ممكن است جدال انسان با جامعه باشد;
مانند جدال زن فرعون با جامعه خود و…
از بهره هاى داستانهاى قرآن اين است كه: (قضاياى زندگى را در پيش روى انسـان ـ
به صورت مثـالى ـ مى نهد تـا بـا وضوحى كه به انديشه در مى آيد آن را احساس
كند.)17
12) روشهاى تبليغ و استدلال
در داستانهاى قرآن, روشهاى تبليغى متفاوتى وجود دارد, و سخن خداوند را كه
فرمود: (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى أحسن)
(نحل/135) مى توان در داستانهاى مختلف تجربه كرد.
يكى از ابزارهاى تبليغى قرآن, قصه گويى است. قرآن با استفاده از قصه در صدد
بيان حقايق و اصول دعوت خويش برآمده است و از قصه به عنوان عاملى برانگيزاننده
احساس توأم با شعور استفاده كرده است واين از بهترين و مؤثرترين شيوه هاى تبليغ
است.
13) استنباط احكام فقهى
پيوستگى آيات و سور قرآن موجب مى گردد كه نتوانيم يكسره درباره تقسيمات آيات به
بخشهاى مختلف عقايد, احكام, اخلاق و قصص, نظر قطعى دهيم; بلكه در بسيارى موارد
در لابه لاى آيات اخلاقى به نكات عقيدتى مى پردازد و نيز در آياتى كه پيرامون
قصه است به احكام و يا اخلاق مى پردازد. از اين رو مى توان گفت كه از فايده ها
و بهره هاى قصص, استنباط احكام از برخى آيات قصصى است. ما در اينجا به دو نمونه
مى پردازيم:
1. (واتبعوا ماتتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان و لكن الشياطين
كفروا يعلّمون الناس السّحر و ما أنزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما
يعلّمان من أحد حتّى يقولا انّما نحن فتنة فلاتكفر فيتعلّمون منهما ما يفرّقون
به بين المرء و زوجه و ما هم بضارّين به من أحد إلاّ بإذن الله و يتعلّمون ما
يضرّهم و لاينفعهم و لقد علموا لمن اشتريه ما له فى الآخرة من خلاق و لبئس
ماشروا به أنفسهم لوكانوا يعلمون) بقره/102
دراين داستان كه به داستان هاروت و ماروت معروف است, فقها به بحث فقهى نشسته
اند كه آيا سحر, كفر است و ساحر كافر به شمار مى آيد؟
فخررازى در تفسير كبير و قرطبى در (الجامع لأحكام القرآن) اين موضوع را به صورت
مسأله اى طرح كرده اند و ديدگاه هاى فقيهان و امامان مذاهب را در اين باره
آورده اند.18
در تفسير راهنما نيز چنين برداشتى آمده است:(تعليم سحر (با انگيزه شيطنت) كفر
است.)19
2. (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات)
سبأ/13
دراين آيه, فقيهان به بحث نشسته اند كه آيا تصويرگرى حرام است يا خير؟ برخى از
مفسران گفته اند:
(تماثيل, صورتهاى فرشتگان و پيامبران بود, كه امر به انجام شدن آن در مساجد شده
بود و اتخاذ اين صورتها در شرايع زمان سليمان(ع), حرام نبوده و يا شايد تصوير
غيرحيوان مانند درختان بوده است و يا روايت شده كه تصوير دو شير بوده است.)20
ابوجعفر نحّاس در اين خصوص مى نويسد:(قال قوم: عمل الصور جائز لهذه الآية… و
قال قوم: قد صحّ النهى عن النبى(ص) عنها و التوعّد لمن عملها او اتخذها, فنسخ
هذا ما كان مباحاً قبله… )21
و در مجمع البيان, از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:(قسم به خدا آنها تمثال
مردان و زنان نبود, بلكه درخت و مانند آن بود.)22
از همين رو فقهاى شيعه مى گويند: تصوير حيوانات و جانداران حرام, ولى تصوير
درخت و مانند آن حرام نيست.
پىنوشتها:
1. سيد قطب, تصوير فنى, نمايش هنرى در
قرآن, 200.
2. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان, ترجمه, 3/100.
3. شلتوت, محمود, الى القرآن الكريم, 7.
4. لسان التنزيل, 34.
5. طريحى, فخرالدين, مجمع البحرين, 1/111.
6. راغب, اصفهانى, حسين بن محمد, المفردات, 320.
7. طبرسى, مجمع البيان, ترجمه, 12/314.
8. طريحى, فخرالدين, مجمع البحرين,1/111.
9. قطب, محمد, آشنايى با معارف اسلامى, 202.
10. رازى, المختار من الصحاح, 251.
11. راغب اصفهانى, المفردات, 254.
12. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 7/34.
13. طبرسى, مجمع البيان, ترجمه, 4/263.
14. فخررازى, محمدبن عمر, التفسير الكبير, 9/11.
15. با اقتباس از: سنتهاى تاريخ در قرآن, 139 تا 147.
16. همان, 122.
17. فضل الله, محمدحسين, الحوار فى القرآن, 215.
18. قرطبى, محمد بن احمد, الجامع لأحكام القرآن; فخررازى, التفسير الكبير,
3/214.
19. هاشمى رفسنجانى, اكبر, تفسير راهنما, 1/286.
20. طبرسى, محمد بن جرير, تفسير طبرى, 22/47.
21. نحاس, احمد بن محمد, اعراب القرآن, ذيل آيه 13سوره سبأ.
22. طبرسى, مجمع البيان, ترجمه, 20/231.
منبع:
فصلنامه پژوهشهاى قرآنى ، شماره 25-26