تقوا از رايجترين كلمات نهج البلاغه است. در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر
عنصر تقوا تكيه شده، و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا
عنايت شده است .تقوا چيست؟
معمولاً چنين فرض مىشود كه تقوا يعنى«پرهيزكارى»و به عبارت ديگر تقوا يعنى يك
روش عملى منفى،هر چه اجتناب كارى و پرهيزكارى و كنارهگيرى بيشتر باشد تقوا
كاملتر است.
طبق اين تفسير اولاً تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل انتزاع مىشود، ثانياً
روشى است منفى، ثالثاً هر اندازه جنبه منفى شديدتر باشد تقوا كاملتر است.
به همين جهت متظاهران به تقوا براى اينكه كوچكترين خدشهاى بر تقواى آنها وارد
نيايد از سياه و سفيد، تر و خشك، گرم و سرد اجتناب مىكنند و از هر نوع
مداخلهاى در هر نوع كارى پرهيز مىنمايند.
شك نيست كه اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است. در زندگى
سالم،نفى و اثبات،سلب و ايجاب،ترك و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب
است كه مىتوان به اثبات و ايجاب رسيد،و با ترك و اعراض مىتوان به فعل و توجه
تحقق بخشيد.
كلمه توحيد يعنى كلمه«لا اله الا الله»مجموعاً نفيى است و اثباتى،بدون نفى ما
سوا دم از توحيد زدن ناممكن است.اين است كه عصيان و تسليم،كفر و ايمان قرين
يكديگرند،يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى و هر ايجاب و
اثبات مستلزم سلب و نفيى است: فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك
بالعروة الوثقى (1) .
اما اولاً پرهيزها و نفي ها و سلب ها و عصيان ها و كفرها در حدود«تضاد»هاست.
پرهيز از ضدى براى عبور به ضد ديگر است، بريدن از يكى مقدمه پيوند با ديگرى
است.
از اين رو پرهيزهاى سالم و مفيد، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود
معين. پس يك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،
قابل دفاع و تقديس نيست.
ثانياً مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهيز حتى به مفهوم منطقى آن
نيست. تقوا در نهج البلاغه نيرويى است روحانى كه بر اثر تمرينهاى زياد پديد
مىآيد و پرهيزهاى معقول و منطقى از يك طرف سبب و مقدمه پديد آمدن اين حالت
روحانى است و از طرف ديگر معلول و نتيجه آن است و از لوازم آن به شمار مىرود.
اين حالت، روح را نيرومند و شاداب مىكند و به آن مصونيت مىدهد. انسانى كه از
اين نيرو بىبهره باشد، اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد
چارهاى ندارد جز اينكه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره
موجبات گناه در محيط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محيط كنار بكشد و انزوا و
گوشهگيرى اختيار كند.
مطابق اين منطق يا بايد متقى و پرهيزكار بود و از محيط كنارهگيرى كرد و يا
بايد وارد محيط شد و تقوا را بوسيد و كنارى گذاشت.طبق اين منطق هر چه افراد
اجتنابكارتر و منزوىتر شوند جلوه تقوايى بيشترى در نظر مردم عوام پيدا
مىكنند.
اما اگر نيروى روحانى تقوا در روح فردى پيدا شد، ضرورتى ندارد كه محيط را رها
كند، بدون رها كردن محيط، خود را پاك و منزه نگه مىدارد.
دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهيز از آلودگى به يك بيمارى مسرى،به
دامنه كوهى پناه مىبرند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزريق نوعى
واكسن،در خود مصونيت به وجود مىآورند و نه تنها ضرورتى نمىبينند كه از شهر
خارج شوند و از تماس با مردم پرهيز كنند،بلكه به كمك بيماران مىشتابند و آنان
را نجات مىدهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بديدم عابدى در كوهسارى
قناعت كرده از دنيا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نيايى
كه بارى بند از دل برگشايى؟
بگفت آنجا پريرويان نغزند
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين
پديد مىآيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و از آن جمله پرهيز از
گناه را سهل و آسان مىنمايد،طرح و عنوان كرده است:
ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم.ان من صرحت له العبر عما بين يديه من
المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.
همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مىكنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار
مىدهم .اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرار گيرد،تقوا جلو او را از فرو
رفتن در كارهاى شبههناك مىگيرد. تا آنجا كه مىفرمايد:
الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى
النار.الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم
الجنة (2) .
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختيار هواى نفس[قرار]دادن،مانند اسبهاى
سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار
بيرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند.و مثل تقوا مثل
مركبهاى رهوار و مطيع و رام است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با
آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مىبرند.
در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است
ذكر شده است.اين خطبه مىگويد لازمه بىتقوايى و مطيع هواى نفس بودن،ضعف و
زبونى و بىشخصيت بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن
حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه
به هر جا كه دلخواهش هست مىرود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و
مالك حوزه وجود خود بودن است،
مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت شدهاى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن
اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مىراند و اسب در كمال سهولت اطاعت مىكند.
ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم
و اظمأت هواجرهم (3) .
تقواى الهى اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حريم
منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا
آنجا كه شبهايشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهايشان را بى آب(به سبب
روزه)گردانيده است.
در اينجا على عليه السلام تصريح مىكند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات
الهى و همچنين ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در اين منطق تقوا نه عين
پرهيز است و نه عين ترس از خدا،بلكه نيرويى است روحى و مقدس كه اين امور را به
دنبال خود دارد.
فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنة و فى غد الطريق الى الجنة (4) .
همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است و
در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.
در خطبه156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبيه فرموده كه دشمن قادر نيست
در آن نفوذ كند.
در همه اينها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر
روح مىگذارد،به طورى كه احساس ميل به پاكى و نيكوكارى و احساس تنفر از گناه و
پليدى در فرد به وجود مىآورد.
نمونههاى ديگرى هم در اين زمينه هست و شايد همين قدر كافى باشد و ذكر آنها
ضرورتى نداشته باشد.
تقوا مصونيت است نه محدوديت
سخن در باره عناصر موعظهاى نهج البلاغه بود. از عنصر«تقوا»آغاز كرديم. ديديم
كه از نظر نهج البلاغه تقوا نيرويى است روحى، نيرويى مقدس و متعالى كه منشأ كشش
ها و گريزهايى مىگردد، كشش به سوى ارزش هاى معنوى و فوق حيوانى، و گريز از
پستي ها و آلودگي هاى مادى. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است كه به روح انسان
شخصيت و قدرت مىدهد و آدمى را مسلط به خويشتن و مالك«خود»مىنمايد .
تقوا مصونيت است
در نهج البلاغه بر اين معنى تأكيد شده كه تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجير و
زندان و محدوديت.بسيارند كسانى كه ميان«مصونيت»و«محدوديت»فرق نمىنهند و با نام
آزادى و رهايى از قيد و بند،به خرابى حصار تقوا فتوا مىدهند.
قدر مشترك پناهگاه و زندان«مانعيت»است، اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع
بهرهبردارى از موهبت ها و استعدادها.اين است كه على عليه السلام مىفرمايد:
اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز،و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله
و لا يحرز من لجأ اليه.الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا (5) .
بندگان خدا!بدانيد كه تقوا حصار و بارويى بلند و غير قابل تسلط است،و بىتقوايى
و هرزگى حصار و بارويى پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نيست و آن كس را كه
به آن پناه ببرد حفظ نمىكند.همانا با نيروى تقوا نيش گزنده خطاكاريها بريده
مىشود.
على عليه السلام در اين بيان عالى خود گناه و لغزش را كه به جان آدمى آسيب
مىزند،به گزندهاى از قبيل مار و عقرب تشبيه مىكند،مىفرمايد نيروى تقوا نيش
اين گزندگان را قطع مىكند.
على عليه السلام در برخى از كلمات تصريح مىكند كه تقوا مايه اصلى
آزاديهاست،يعنى نه تنها خود قيد و بند و مانع آزادى نيست،بلكه منبع و منشأ همه
آزاديهاست.
در خطبه 221 مىفرمايد:
فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة.
همانا تقوا كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى
است.
مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد،يعنى او را از اسارت و بندگى
هوا و هوس آزاد مىكند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر
مىدارد و به اين ترتيب ريشه رقيتها و بردگيهاى اجتماعى را از بين مىبرد.مردمى
كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند،هرگز زير بار اسارتها و رقيتهاى
اجتماعى نمىروند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زياد بحث شده است و ما لزومى نمىبينيم در
باره همه آنها بحث كنيم.منظور اصلى اين است كه مفهوم حقيقى تقوا در مكتب نهج
البلاغه روشن شود تا معلوم گردد كه اينهمه تأكيد نهج البلاغه بر روى اين كلمه
براى چيست.
در ميان آثار تقوا كه بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است:يكى
روشنبينى و بصيرت،و ديگر توانايى بر حل مشكلات و خروج از مضايق و شدايد.و چون
در جاى ديگر به تفصيل در اين باره بحث كردهايم (6) و بعلاوه از هدف اين بحث كه
روشن كردن مفهوم حقيقى تقواست بيرون است،از بحث درباره آنها خوددارى مىكنيم.
ولى در پايان بحث«تقوا»دريغ است كه از بيان اشارات لطيف نهج البلاغه در باره
تعهد متقابل«انسان»و«تقوا»خوددارى كنيم.
تعهد متقابل
در نهج البلاغه با اينكه اصرار شده كه تقوا نوعى ضامن و وثيقه است در برابر
گناه و لغزش،به اين نكته توجه داده مىشود كه در عين حال انسان از حراست و
نگهبانى تقوا نبايد آنى غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و
اين دور محال نيست بلكه دور جايز است.
اين نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است كه انسان نگهبان جامه از
دزديدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانكه مىدانيم
قرآن كريم از تقوا به«جامه»تعبير كرده است:«و لباس التقوى ذلك خير» (7) .
على عليه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مىفرمايد:
ايقظوا بها نومكم و اقطعوا بها يومكم و اشعروها قلوبكم و ارحضوا بها
ذنوبكم...الا فصونوها و تصونوا بها (8) .
خواب خويش را به وسيله تقوا تبديل به بيدارى كنيد و وقت خود را با آن به پايان
رسانيد و احساس آن را در دل خود زنده نماييد و گناهان خود را با آن
بشوييد...همانا تقوا را صيانت كنيد و خود را در صيانت تقوا قرار دهيد.
و هم مىفرمايد:
اوصيكم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله عليكم و الموجبة على الله حقكم و ان
تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها على الله (9) .
بندگان خدا!شما را سفارش مىكنم به تقوا.همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و
پديد آورنده حقى است از شما بر خداوند.سفارش مىكنم كه با مدد از خدا به تقوا
نائل گرديد و با مدد تقوا به خدا برسيد.
پانوشت:
1ـ بقره/ .256
2ـ نهج البلاغه،خطبه .16
3ـ نهج البلاغه،خطبه .113
4ـ نهج البلاغه،خطبه .233
5ـ نهج البلاغه،خطبه .157
6ـ رجوع شود به كتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[يا به كتاب ده گفتار.]
7ـاعراف/ .26
8ـ خطبه .233
9ـ همان.
منبع:
مجموعه آثار -جلد 16 -صفحه 502