تاكنون درباره ابعاد مختلف اين كتاب عظيم سخن بسيار
گفته شده، بعد عقيدتى، فلسفى، سياسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى كمتر از بعد
فقهى آن - سخن به ميان آمده است و شايد اين به خاطر آن بوده است كه اين بحثها
در سطح عموم نشر مىشده و سخن از بعد فقهى آن بايد با فقها گفته شود، و با
اصطلاحات مخصوص اين علم، كه طبعا همگان را مفيد نخواهد بود .
ولى هم نهج البلاغه از اين نظر غنى است و هم مىتوان گوشههائى از اين بحث را
آن چنان تهيه كرد كه خالى از اصطلاحات پيچيده علمى، و همگان را مفيد باشد . و
اين نوشتار به همين منظور تهيه شده است .
اسناد روايات نهج البلاغه:
با اينكه در نهج البلاغه جملههاى فراوانى پيرامون احكام مختلف فقهى وجود دارد،
جملههائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى اهميت دارد سند اين
خطبهها و نامهها و كلمات است كه بايد با ضوابط و ادله حجيتخبر كه در علم
اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در يك مسئله فقهى مربوط به حلال و حرام روى
آن تكيه كرد .
مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى اعتبار حجيتخبر از نظر سند لازم
نيست كه تنها در مسائل فقهى روى آن تكيه مىشود؟
در پاسخ بايد گفت: آنچه در مسائل عقيدتى در نهج البلاغه آمده همراه با
استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و بايد هم چنين باشد، زيرا اصول اعتقادى
تنها از طريق علم و يقين شناخته مىشود، نه از طريق خبر واحد و مانند آن . و
اين امر در مورد بسيارى از رهنمودهاى سياسى و
اجتماعى و مانند آن نيز صادق است . بنابراين، تكيه بر اسناد در اين موارد چندان
مطرح نيست .
در زمينه مسائل اخلاقى نيز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و هماهنگ با
فطرت است، و نقش يك رهبر اخلاقى بيشتر جايگزين كردن اين اصول در روح پيروان، و
ايجاد انگيزههاى پذيرش، و حركتبه سوى آن است و نه تعليم اين اصول، لذا در اين
زمينه نيز مسئله سند حديث چندان مطرح نيست .
مخصوصا در مواردى كه اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمىگذرد و شكل «مستحب»
را به خود مىگيرد كه بنابر اصل معروف «تسامح در ادله سنن» در ميان علماى
اصول، مطلب واضحتر خواهد بود .
اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احكام تعبدى واجب و حرام باز مىگردد
چارهاى جز يافتن يك سند معتبر نيست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى باشد با فقدان
سند قابل اعتماد، كارى از پيش نمىرود .
بنابراين، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشتسازتر است، هر چند اين
مساله در ساير موارد نيز داراى اهميت است .
براى راه يافتن به اعتبار سند يك حديث راههاى شناخته شدهاى در پيش است:
1 - معتبر بودن تمام رجال سند يك حديث، مثلا اگر حديثى را مرحوم كلينى در كتاب
كافى نقل كرده و ميان او و امام صادق (ع) كه گوينده اصلى حديث است، پنج نفر
واسطه هستند بايد تمام اين پنج نفر افراد معتبر و موثق بوده باشند، كه اين كار
معمولا با مراجعه به كتب علم رجال - كه مخصوصا براى همين هدف تدوين شده - انجام
مىگيرد و پس از مراجعه به اين كتب مىبينيم كه مثلا تمام رجال سند اين حديث
افراد عادل، ثقه، معتبر و شناخته شدهاند .
اما با نهايت تاسف مرحوم سيد رضى «قدس سرهالشريف» گردآورنده بزرگ «نهج
البلاغه» عنايتى به اين امر نكرده، و اسناد اين خطبهها و نامهها و كلمات
قصار را نياورده است، و در نتيجه نهج البلاغه به صورت احاديث مرسل درآمده است .
هر چند - چنانكه خواهيم ديد - طرق ديگرى براى اثبات اعتبار اسناد اين اثر عظيم
اسلامى در دست داريم، و شايد مرحوم سيد رضى هم به همين دليل، عنايتى به جمع
اسناد آن نكرده، و يا به خاطر وجود دلائل متقن در لابلاى عبارات نهج البلاغه
خود را مستغنى از اين معنى مىدانسته و مسائل مطروح در آن را بىنياز از سند
مىشمرده است .
به هر حال اين موضوع مربوط به گذشته و عصر مرحوم سيدرضى «رحمة الله عليه» است
.
2 - راه ديگرى كه براى سند يك حديث مورد استفاده قرار مىگيرد، به اصطلاح «عرضه
كردن بر كتاب الله» است، يعنى حديث را با متن قرآن كه اصلىترين و قطعىترين
سند اسلامى است مقايسه مىكنيم اگر با آن هماهنگ بود آن را معتبر مىشمريم .
اين روشى است كه در احاديث متعددى از معصومين عليهم السلام به ما رسيده است .
(1)
استفاده از اين روش در مورد بسيارى از احاديث نهجالبلاغه كاملا ميسر است .
چرا كه هماهنگى عجيبى ميان محتواى نهج البلاغه و آيات قرآنى مىبينيم . گويى هر
دو يك مطلب استبا دو عبارت: يكى نظم و «كلام خالق» و ديگرى «كلام مخلوق» و
هر دو در اوج فصاحت، در نهايت انسجام و بلاغت، و در كمال دقت و نظم ظرافت .
3 - راه سوم تشخيص چگونگى سند يك حديثيا يك كتاب، «شهرت آن در ميان اصحاب» و
علما و بزرگان دين است، كه اگر معيار اين باشد، اين كتاب نفيس اسلامى در اوج
شهرت در ميان همه علما است، و همگى با ديده عظمتبه آن مىنگرند و پيوسته در
كلمات خود به مطالب مختلف آن استناد مىجويند و روى آن تكيه مىكنند، استنادى
كه بيانگر اعتماد آنها به اين كتاب والاقدر اسلامى است .
4 - راه ديگر براى رسيدن به اعتبار سند يك حديثيا يك كتاب، «علو مضمون» است .
مراد از «علو مضمون» آن است كه محتوا و مضمون حديثبه قدرى عالى و در سطح بالا
باشد كه نتوان احتمال داد از غير معصوم صادر شده باشد و اين معنى در كلمات
فقهاى بزرگ درباره بعضى از روايات برجسته و عالى مضمون كه ظاهرا سند معتبرى از
آن در دست نيست گفته شده است .
مثلا مرحوم شيخ اعظم علامه انصارى در كتاب «رسائل» در بحثحجيتخبر واحد
هنگامى كه به حديث معروف امام حسن عسكرى (ع) در مورد «تقليد مذموم و تقليد
مطلوب» مىرسد، مىگويد اين حديث (گر چه حديث مرسلى است، ولى آثار صدق از آن
ظاهر و آشكار است، بنابراين نياز به بررسى سند آن نيست) و فقيه بزرگ معاصر
مرحوم آيةالله بروجردى در بحث نماز جمعه هنگامى كه سخن به بعضى از فقرات دعاى
صحيفه سجاديه كه با مسئله نماز جمعه ارتباط دارد، رسيدند، در درسشان مىفرمودند
گرچه صحيفه سجاديه (به عقيده بعضى) با سلسله اسنادى طبق موازين معروف رجال به
دست ما نرسيده اما محتوى و مضمون آن به قدرى عالى و برجسته و والاست كه صدور آن
از غير معصوم محتمل نيست .
و به راستى اين چنين است، چه كسى غير از امام معصوم كه علمش از اقيانوس وحى و
نبوت سرچشمه گرفته توانايى دارد چنين مضامينى را در دعا به كار برد؟ مطلب در
صحيفه سجاديه آنقدر بالا و شگفتانگيز و روح پرور و فصيح و بليغ است كه از توان
انسان عادى خارج است .
همين معنى درباره محتواى نهج البلاغه به طرز عجيبى حكمفرماست زيرا بلندى
فوقالعاده مطالب، مخصوصا در خطبهها، فصاحت و بلاغتشگفتانگيز عبارات، نشان
مىدهد كه از سرچشمهاى در كنار سرچشمه قرآن سيراب شده و از مقام ولايتى مدد
گرفته كه تالى تلو مقام نبوت و رسالت است .
مساله علو مضمون در نهجالبلاغه مسالهاى نيست كه بر كسى مخفى باشد، و هر قدر
در محتواى اين كتاب بيشتر تدبر شود اين حقيقت آشكارتر مىشود مخصوصا وقتى اين
نكته را نيز به آن بيفزائيم كه نهج البلاغه تنها در يك موضوع سخن نمىگويد،
بلكه موضوعات آن كاملا متنوع و مختلف و تخصصى است، از مسائل باريك و دقيق توحيد
و معارف دينى و اسرار آفرينش گرفته تا مسائل اخلاقى و زهد و تقوى و جنگ و صلح و
آيين كشوردارى، و در تمام اين موارد «علو مضمون» كاملا مشهود است، اينجاست كه
به خوبى مىتوان فهميد كه اين كلمات از حوصله يك انسان عادى خارج است و جز با
امداد الهى ميسر نيست، و همين است كه انسان را در مورد نهج البلاغه و سند آن
مطمئن مىسازد .
5 - انسجام و هماهنگى منظور يكنواختى يك حديث مجهول السند با روايات قطعى است:
اگر كسى در اسناد خطبهها و نامهها و كلمات قصار نهج البلاغه ترديد كند حتما
منظورش قضيه جزئيه است نه يك قضيه كليه، و به تعبير ديگر مجموع اين گفتهها
«تواتر اجمالى» دارد، يعنى يقين به صدور بعضى از اينها داريم چرا كه بسيارى از
خطبهها مشهور است و در كتب معروف ديگر كرارا نقل شده است، و هنگامى كه به
مجموع نهج البلاغه نگاه مىكنيم از هماهنگى تعبيرات، جمله بنديها، مفاهيم،
اهداف و نتائجبه خوبى پى مىبريم كه همه از يك مغز جوشيده، و از يك زبان تراوش
كرده است .
اين هماهنگى خود نيز قرينه ديگرى بر تاييد اسناد اين كتاب بزرگ است، چه اينكه
صدور بعضى قطعى است و هماهنگى آنها با بقيه شاهد گوياى تراوش آنها از زبان
اميرمومنان على (ع) است .
مساله سنجش سبكها خود يكى از طرق كشف سرايندگان و نويسندگان است، به طورى كه
آگاهان به اين فن هنگامى كه قطعه شعرى را ببينند به خوبى درمىيابند كه از حافظ
يا سعدى يا نظامى يا فردوسى و يا مولوى است، چرا كه سبك هر يك در نظم كاملا
مشخص است .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه «شقشقيه» از يكى از مشايخش نقل مىكند كه وقتى سخن
ابن عباس را در پايان خطبه شقشقيه شنيد مىگويد بسيار متاسفم كه شخصى كلام على
(ع) را با دادن نامهاى به دستش، قطع كرد و نگذارد به انتها برسد . او
مىافزايد اگر من بودم به ابن عباس مىگفتم چرا متاسفى؟ على (ع) همه گفتنيها را
گفت و چيزى باقى نگذارد!
و هنگامى كه از او سوال مىكنند آيا اين دليل آن است كه تو در خطبه شقشقيه
ترديد دارى؟ و آن را از كلام سيد رضى مىدانى؟ گفت هرگز، چرا كه سخنان سيد رضى
و سبك مطالب او كاملا شناخته شده است و هيچ شباهتى با آن ندارد (بلكه كاملا
شبيه كلمات على (ع) است) (2) .
اكنون كه روشن شد نهج البلاغه چيزى نيست كه به عنوان ارسال اسناد بتوان آن را
ناديده گرفت و در مسائل فقهى از آن صرف نظر كرد، به نقش عبارات، خطبهها،
نامهها و كلمات قصار در فقه اسلامى مىپردازيم .
گوشهاى از احكام فقهى نهج البلاغه
از آنجا كه در نهج البلاغه مطالب فراوانى پيرامون احكام فرعى آمده است مشكل
بتوان همه آنها را در يك بحث فشرده گنجانيد ولى در اينجا به چند كتاب از كتب
فقهى كه احاديثبيشترى دارد اشاره مىكنيم و موارد استفاده از آن را از كتاب
«وسائل الشيعه» مشخص مىسازيم . (3)
كتاب الزكات
1 - فلسفه تشريع زكات
در اين كتاب مهم فقهى نخستبه مساله فلسفه تشريع زكات برخورد مىكنيم كه امام
على (ع) در نهجالبلاغه اشارات پر معنى به آن فرموده است .
در يك جا مىفرمايد:
«سوسو ايمانكم بالصدقة و حصنوا اموالكم بالزكوة، و ادفعوا امواج البلاء
بالدعاء» . (4)
ايمان خود را با صدقه تقويت كنيد و اموال خويش را با زكات از دستبرد دشمنان
مصون داريد و امواج بلا را با دعا دفع كنيد .
مىدانيم آنچه ثروتها را به باد مىدهد، و اصل مالكيتشخصى را متزلزل مىسازد،
همان فاصله طبقاتى است و يكى از طرق مبارزه با آن مساله زكات است .
در عبارت ديگرى مىفرمايد:
«ثم ان الزكوة جعلت مع الصلوة قربانا لاهل الاسلام فمن اعطاها طيب النفس بها
فانها تجعل له كفارة، و من النار حجابا و وقاية» . (5)
زكات همراه نماز وسيله تقرب مسلمانان است و هر كس آن را از طيب نفس بپردازد
كفاره گناهان او خواهد بود و حجاب و مانعى است از آتش دوزخ .
در اينجا على (ع) به بعد اخلاقى و فلسفه روحانى زكات اشاره مىكند در حالى كه
جمله قبل ناظر به فلسفه اجتماعى و اقتصادى زكات بود .
يا در جاى ديگر به نقش فوقالعاده مهم زكات در تامين اجتماعى اشاره كرده
مىفرمايد:
«ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما
منع غني، و الله تعالى سائلهم عن ذلك» . (6)
خداوند در اموال اغنيا غذاى فقرا را پيش بينى كرده است (كه اگر حق الهى را
دقيقا بپردازند يك گرسنه در سراسر جامعه انسانى وجود نخواهد داشت) بنابراين،
هيچ فقيرى گرسنه نمىشود مگر به خاطر وظيفهنشناسى فرد بىنيازى، و خداوند آنها
را از اين معنى بازخواست مىكند .
2 - آداب جمع آورى زكات
مشروحترين و كاملترين دستور در زمينه جمعآورى زكات است و به خوبى نشان مىدهد
كه ماموران زكات بايد تا چه حد برخورد مودبانه و دوستانه و محترمانه با توده
مردم به هنگام گرفتن زكات داشته باشند .
مىفرمايد:
«انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له و لا تروعن مسلما و لا تجتازن عليه كارها
و لا تاخذن منه اكثر من حق الله في ماله . فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم، من
غر ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة و الوقار حتى تقوم بينهم فتسلم
عليهم، و لا تخدج بالتحية لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلني اليكم ولي الله و
خليفته لآخذ منكم حق الله في اموالكم، فهل لله في اموالكم من حق فتؤدوه الى
وليه؟ فان قال قائل لا، فلا تراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غيران
تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاك من ذهب او فضة . فان كان له
ماشية او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثرها له، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها
دخول متسلط عليه، و لا عنيف به، ولا تنفرن بهيمة، و لا تفزعنها، و لا تسوءن
صاحبها فيها . و اصدع المال صدعين، ثم خيره، فاذا اختارفلا تعرضن لما اختاره،
ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال
كذالك حتى يبقى ما فيه وفاءلحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه، فان استقالك
فاقله ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله في ما له، و لا
تاخذن عودا و لا هرمة و لا مسكورة و لا مهلوسة ولا ذات عوار . و لا تامنن عليها
الا من تثق بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم ولا
توكل بها الاناصحا شفيقا و امينا حفيظا غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و لا متعب
ثم اصدر الينا ما اجتمع عندك نصيره حيث
امرالله به فاذا اخذها امينك فاوعز اليه ان لا يحول بين ناقة و بين فصيلها و لا
يمصر لبنها فيضر ذلك بولدها و لا يجهدنها ركوبا و ليعدل بين صواحباتها في ذلك و
بينها وليرفه على اللاغب و ليستان بالنقب و الظالع و ليوردها ما تمر به من
الغدر و لا يعدل بها عن نبت الارض و الى جواد الطرق و ليروحها فى الساعات و
ليمهلها عند النطاف و الاعشاب حتى تاتينا باذن الله بدنا منقيات غير متعبات ولا
مجهودات لنقسمها على كتاب الله و سنة نبيه صلى الله عليه و آله فان ذلك اعظم
لاجرك و اقرب لرشدك ان شاءالله» . (7)
خداى يكتاى بىشريك را در نظر آر و آنگاه در پى ماموريت گام بردار . و هرگز
مسلمانى را مترسان، و بر زمين و حشم كسى كه خوش ندارد در آن درآيى در ميا و
مگذر، و بيش از حق واجب الهى را مگير . پس وقتى كه بر قبيلهاى رسيدى به
خانههاشان وارد مشو بلكه در بارانداز و در كنار چاه آبشان كه ورودگاه عموم است
درآى، آنگاه با آرامش و وقار به سويشان برو تا درجمعشان قرارگيرى و با سلام و
احوالپرسى، باب مراوده بگشا و در درود و سلام صرفهجويى مكن .
سپس بگوى: بندگان خدا، ولى خدا و خليفه امر مرا به سوى شما فرستاده است تا حق
الهى را كه در اموالتان هستبستانم . آيا ر ثروت شما حقى هست كه ولى الهى
پرداخت كنيد؟ پس اگر كسى گفت نه، ديگر بدو مراجعه نكن، و اگر با گشادهرويى
اعلام آمادگى كرد، با او حركت كن بىآنكه بترسانيش و يا به او وعدههاى بد دهى
تا با شدت و خشونتبگيرى و آنان را به زحمت و مشقت افكنى . پس آنچه از طلا و
نقره دادند، بگير .
و در آغل او كه گاو و گوسفندان و شتران هستند بىاجازه وارد مشو، كه بيشتر آنها
از آن اوست . توجه داشته باش كه وقتى بدانجا درآمدى، چون زورمداران غارتگر و
ويرانگر مباش، و حيوانات را رم مده، و آنها را ميازار، و صاحبش را بدين ترتيب
ناراحت مكن .
گزينش حق الهى را بدين ترتيب انجام ده: مال را دو قسمت كن، آنگاه صاحب مال را
مخير كن هر كدام را كه خواهد، براى خود بردارد و هر كدام را كه برداشت، مزاحمش
مشو، سپس نيم باقيمانده را دو قسمت كن و هر كدام را كه برداشتبپذير و ايراد
مگير، و همن روش را ادامه بده تا آن مقدار واجب كه بايد از مالش را در راخ خدا
بدهد . آنگاه حق الهى را از او بگير، و اگر خواست جابهجا كند و مالى را كه
داده استبگيرد و مال ديگر را بدهد، بپذير و به اصل برگردان و از نو به همان
ترتيب اول عمل كن تا حقوق واجب الهى را از او دريافت دارى، اما بدان كه از
احشام، پير و دست و پا شكسته و بيمار و معيوب را مگير .
و مواظب باش كه مامور زكات كسى باشد كه به دين او مطمئن باشى، و نسبتبه مال
مسلمانان دلسوز باشد تا آن را به ولى مسلمين رساند و او بين آنان تقسيم كند .
توصيه مىشود كه مسؤوليت اموال زكات را تنها به كسى وابگذار كه نصيحتگر مهربان،
و امين حسابگر حسابدار باشد، و اهل ستم و تجاوز نباشد، و هنگام كوچ دادن احشام
خشونت و بىرحمى نكند و آنها را به رنج نيفكند . سپس آنچه را نزد تو جمعآورى
شد به سوى ما فرست تا بدانجا كه خدا فرمان داده استبرسانيم .
به امين خود كه احشام را گرفت توصيه كن كه بين شتربچه و مادرش جدايى ميندازد، و
تمام شير او را ندوشد كه به بچهاش ضرر رساند، و آنها را از زياد سوار شدن خسته
نكند، و در استفاده از سوارى، عدالت را ميان آنها را رعايت كند . و نيز حيوانات
سوارى را به رنج و تعب نيفكند و به آنها راحتى دهد، و آنها را كنار بركهها و
آبگيرها بگذراند، و راه آنها را از صحراها سبز و علفزار به جادههاى خشك و
شنزار برمگرداند، و آنها را يكسره و بىامان نراند بلكه در ساعتهاى آسايش و
استراحت دهد تا فرصتيابند از آب و علف بهره برند، تا آنگاه كه به اذن الهى به
ما رسند، پروار و سر حال باشند نه خسته و فرسوده، تا بر اساس قانون خدا و سنت
پيامبر تقسيمشان كنيم، كه اين گونه اگر عمل كنى پاداشت عظيمتر، و به رشد و
كمالت نزديكترى ان شاالله .
باور نمىتوان كرد كه در هيچ آئين و مذهب و قانون يك چنين توصيههاى فوق العاده
انسانى به ماموران جمع آورى ماليات شده باشد .
3 - انفاقهاى مستحبى
در كتاب زكات فصلى درباره استحباب انفاقهاى مستحبى با احاديث فراوانى نقل شده
است و در نهجالبلاغه نيز در اين زمينه بحثهاى جالبى ديده مىشود .
از جمله در حديثى مىفرمايد:
«استنزلوا الرزق بالصدقة و من ايقن بالخلف جاد بالعطية» . (9)
روزى را به وسيله انفاق در راه خدا نازل كنيد و هر كس يقين به پاداش الهى داشته
باشد در عطايا و بخشش خود سخاوتمند است .
و در همين باب مخصوصا به كسانى كه از ترس فقر، از انفاق خوددارى مىكنند، هشدار
داده مىفرمايد:
«اذا ملقتم فتاجروا الله بالصدقة» . (10)
هنگامى كه نيازمند شديد به وسيله انفاق با خداوند معامله كنيد .
يكى ديگر از دستورات مستحبى اسلامى كه مساله اباى نفس و خودكفائى و غناى روحى
در آن در حد اعلى مىدرخشد اين است كه تا مىتوانيد از كسى چيزى نخواهيد حتى يك
جرعه آب، و يا مثلا اگر سوار بر مركب هستيد و تا زيانه شما به زمين بيفتد از
رهگذران خواهش نكنيد كه آن را بردارند و به شما بدهند .
در اينجا نيز على (ع) عبارات بسيار پر معنى دارد مىفرمايد:
«فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها» . (11)
از دستشدن خواستهها آسانتر از خواستن از نااهلان است . (12)
و نيز فرمود:
«العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى» . (13)
پاكدامنى، آرايش درويشى و آبروى درويشان است، و سپاسگزارى زينت توانگرى و
توانگران . (14)
4 - تحريم شكايتبه غير مؤمن
در مورد تحريك شكايتحال به هنگام تنگناهاى زندگى به غير مسلمانان كه در ذيل
كتاب زكات مطرح شده است امام مىفرمايد:
«من شكامه 0شكى الحاجة الى مؤمن فكانه شكاها الى الله، و من شكاها الى كافر
فكانما شكاالله» . (15)
آن كه بار نيازش را به آستانه مؤمنى فروآرد گوئى آن را به پيشگاه الهى فرود
آورده است، و آنكه درخانه كافرى را بدين منظور كوبد، گويى از خدا شكايت كرده
است . (16)
و نيز در كتاب زكات در مورد آداب انفاق آمده است كه انسان همين كه نياز برادر
مسلمان خود را احساس كرد بايد اقدام به انفاق كند و در انتظار تقاضا و
شكايتحال ننشيند . على (ع) در اين خصوص مىفرمايد:
«السخاء ماكان ابتداء فاما ماكان عن مسالة فحياء و تذمم» . (17)
بخشندگى آن است كه قبل از درخواست نيازمند باشد، اما پس از درخواست، يا از سر
شرمندگى است و يا از ترس نكوهش . (18)
در كتاب جهاد
مىدانيم كتاب جهاد را معمولا به دو بخش تقسيم مىكنند:
«جهاد العدو، و جهاد النفس» در قسمت اول سخن از احكام جهاد با دشمنان خارجى
است، و در قسمت دوم سخن از مبارزه با هواى نفس سركش است .
1 - بحث جهاد نفس
نهج البلاغه بيشترين سرمايهها را در اين قسمت در بردارد، و از آن جهت كه اين
فصل بيشتر در ارتباط با كتب اخلاقى است، چندان به آن نمىپردازيم و به همين
اندازه بسنده مىكنيم كه در كتاب وسائل الشيعة در ابواب مختلف كتاب «جهاد
النفس» روايات زيادى از نهجالبلاغه منقول است كه كوتاه و گذرا براى علاقمندان
مىآوريم:
1 - باب وجوب اليقين بالله، حديث 10 .
2 - باب وجوب غلبة العقل على الشهوة، حديث 4 .
3 - باب وجوب الجمع بين الخوف و الرجاء، حديث 8 .
4 - باب استحباب ذم النفس و تاديبها، حديث 2 .
5 - باب وجوب طاعة الله، حديث 8 .
6 - باب وجوب الصبر على طاعة الله، احاديث 9 و 10 و 11 و 12 .
7 - باب وجوب تقوى الله، احاديث 7 و 8 .
8 - باب وجوب العفة، حديث 14 .
9 - باب وجوب اداء الفرائض، حديث 8 .
10 - باب استحباب الصبر فى جميع الامور، احاديث 6 و 7 و 8 .
11 - باب استحباب الحلم، احاديث 13 و 14 .
12 - باب استحباب (التواضع فى الماكل و المشرب) حديث 4 .
13 - باب وجوب ايثار رضى الله على هوى النفس، حديث 7 .
14 - باب وجوب تدبر العاقبة قبل العمل، احاديث 3 و 4 و 5 .
15 - باب استحباب اشتغال الانسان بعيب نفسه عن عيب الناس، احاديث 6 و 7 و 8 .
16 - باب وجوب اصلاح النفس عند ميلها الى الشر، احاديث 4 و 5 .
17 - باب وجوب اجتناب المعاصي، احاديث 10 و 11 و 12 .
18 - باب وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب، احاديث 6 و 7 .
19 - باب استحباب ترك مازاد عن قدر الضرورة، احاديث 8 و 9 و 10 .
20 - باب كراهة الطمع، حديث 8 .
21 - باب كراهة الافتخار، حديث 10 .
22 - باب تحريم الرضا بالظلم، حديث 6 .
23 - باب وجوب اخلاص التوبة و شروطها، حديث 4 .
24 - باب استحباب الغسل و الصلاة للتوبة، حديث 2 .
25 - باب استحباب انتهاز فرص الخير، احاديث 3 و 4 و 5 .
26 - باب وجوب محاسبة النفس كل يوم، حديث 6 .
27 - باب وجوب زيادة التحفظ عند زيادة العمر، حديث 4 .
همه اين احاديث را مرحوم حرعاملى در جلد 11 وسائل الشيعة در ابواب مختلف جهاد
نفس كه بدان اشاره كرديم از نهج البلاغه نقل كرده، و به عنوان يك سند فقهى در
اين ابواب بر آن تكيه نموده است .
2 - جهاد با دشمن
و اما در مورد جهاد با دشمن، در موارد متعددى مىتواند به عنوان سندى مورد
استفاده قرار گيرد از جمله:
متابعت فرماندهى
در زمينه جهاد تهاجمى كه مشهور است فقها آن را منوط به زمان حضور امام
مىدانند، و جهاد دفاعى كه در هر عصر و زمانى به هنگام هجوم دشمن واجب و لازم
است آن هم بايد با نظر ولى فقيه و فرمان فرماندهان او انجام گيرد، چرا كه هر
اقدام بىموقع عواقب زيانبار و دردناكى خواهد داشت، على (ع) در همين زمينه در
يكى از خطبههاى خود مىفرمايد:
«الزموا الارض و اصبروا على البلاء و لا تحركوا بايديكم و سيوفكم في هوى
السنتكم و لا تستعجلوا بمالم يعجل الله لكم، . . . فان لكل شىء مدة واجلا» .
(19)
توقف كنيد و مشكلات را تحمل نمائيد و دستها و شمشيرها را مطابق هواى نفس به
گردش در نياوريد و هر چيزى مدت و سرآمدى دارد .
حكم فرار از جهاد
بدون شك فرار از جنگ از محرمات و گناهان كبيره است و علاوه بر صراحت قرآن در
اين زمينه در روايات اسلامى نيز بر آن تكيه شده است .
در نهج البلاغه نيز در اين زمينه حديث گويائى آمده است .
«وايم الله لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلمون من سيف الاخرة، انتم لها ميم
العرب و السنام الاعظم، ان في الفرار موجدة الله و الذل اللازم و العار الباقي
و ان الفار غير مزيد فى عمره ولا محجوب بينه و بين يومه» . (20)
به خدا سوگند اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت سالم نمىمانيد شما
بزرگان عرب هستيد و شرافتمندان برجسته، در فرار، غضب و خشم خدا است و ذلت
هميشگى و ننگ جاويدان، فرار كننده چيزى به عمر خويش نمىافزايد، و بين خود و
روز مرگش حائلى ايجاد نمىكند .
جنگ با بغات و مراعات اولويتها
در مورد جنگ بابغات (آنها كه بر ضد حكومت اسلامى قيام مىكنند) و احكام آن، فصل
مشروحى در فقه در كتاب الجهاد آمده از جمله اينكه:
در مبارزه با دشمنان اولويتها را بايد در نظر داشت و قبل از همه با دشمنان
خطرناكتر پيكار نمود همانگونه كه قرآن دستور مىدهد
«يا ايهاالذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار» . (21)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد . و
هرگز دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديك غافل نكند .
به همين مناسبت آنجا كه پاى «دشمنان معاندولجوج» ، و «فريب خوردگان جاهل قاصر»
در ميان است مسلما اولويتبا گروه اول است لذا على (ع) در مقايسه معاويه و
يارانش با خوارج چنين مىفرمايد:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه» .
(22)
بعد از من خوارج را به قتل نرسانيد زيرا كسانى كه حق را طلب كردند و به خطا
رفتند همانند كسانى نيستند كه باطل را طلب كردند و
به آن رسيدند (منظور معاويه و اطرافيان اوست) .
در مبارزه با دشمنان نبايد آغازگر جنگ بود اما هنگامى كه جنگ و مبارزه را بر
انسان تحميل كنند بايد در برابر آن ايستاد اميرمؤمنان على (ع) به فرزندش امام
حسن در اين زمينه مىفرمايد:
«لا تدعون الى مبارزة و ان دعيت فاجب فان الداعى باغ و الباغى مصروع» . (23)
جنگ را آغاز مكن اما جنگ طلب را پاسخ گوى، زيرا آغازگر، تجاوزگر است و تجاوزگر
به خاك هلاكت افتد . (24)
شاخههاى امر به معروف و نهى از منكر
در كتاب امر به معروف و نهى از منكر كه از كتب معروف فقه است، رهنمودهاى
فراوانى در نهجالبلاغه در زمينه احكام آن ديده مىشود كه راهگشاى مؤثرى است .
به عنوان نمونه مراحل سهگانه امر به معروف به طور واضح در كلام حضرت ترسيم شده
است، زيرا مىدانيم امر به معروف و نهى از منكر كه شاخهاى از جهاد است و به
همين دليل بعد از كتاب جهاد مطرح شده سه مرحله دارد; مرحله اول در قلب و نيت،
مرحله بعد با زبان، و مرحله نهائى از طريق توسل به زور و با دست مىباشد على
(ع) در اين زمينه مىفرمايد:
«ان اول ما تغلبون عليه من الجهاد، الجهاد بايديكم ثم بالسنتكم ثم بقلوبكم .
فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله
اعلاه» . (25)
نخستين جهادى كه در آن شكست مىخوريد، جهاد با دستهاتان است و آنگاه جهاد با
زبانتان و سپس جهاد با قلبتان . پس آن كه قلبا كار نيك را نشناسد و از كار
زشتبيزارى نجويد، باژگونه شود، پس ارزشها در ديدگاه او سقوط كند و پستىها اوج
گيرد . (26)
كتاب القضاء
در كتاب القضا نيز موارد زيادى است كه نهج البلاغه به آن ناظر است و مرحوم شيخ
حر عاملى نيز روايات آن را در ابواب مناسب آورده و بزرگان علما نيز به آن
استدلال كردهاند كه به عنوان نمونه موارد زير را يادآور مىشود:
1 - نهى از قياس و آراء ظنى
در مورد لزوم علم براى قاضى و عدم جواز تكيه بر آراء ظنى و قياس در مسائل قضائى
امام گفتار مبسوط و قاطع و كوبندهاى دارد كه قسمتى از آن را در اينجا ملاحظه
مىكنيد:
«دو نفر در پيشگاه خداوند از همه مردم مبغوض ترند جاهل بدعت گذار و عالم منحرف
. . . سپس در مورد گروه دوم مىفرمايد او در بين مردم بر مسند قضا تكيه زده و
متعهد شده است كه آنچه را بر ديگران مشتبه شده روشن سازد اما هر گاه با مشكلى
روبرو مىشود با حرفها و استدلالهاى بىاساس به نتيجه نادرستى اعتماد مىكند،
او در برابر شبهات فراوان به سستى تار عنكبوت ستحتى خودش نيز نمىداند
درستحكم كرده يا اشتباه، نه آنقدر مايه علمى دارد كه در دعاوى مردم حق را از
باطل جدا كند و نه براى مقامى كه به او تفويض شده اهليت دارد، باور نمىكند كه
ماوراى آنچه را كه انكار كرده دانشى وجود دارد و غير از آنچه او فهميده نظريه
ديگرى است . . . خونهائى كه از داورى ظالمانهاش ريخته شد فرياد مىكشند، و
ميراثهائى كه به ناحق به ديگران داده صيحه مىزنند، شكايتبه خدا مىبرم از
گروهى كه در جهل و نادانى زندگى مىكنند و در گمراهى جان مىدهند (و به خاطر
جهل و بىخبرى تمام نظامات حقوقى مسلمين را به هم مىريزند) .
2 - لزوم مراجعه به كتاب الله و سنت در تشخيص احاديث معتبر
در اين زمينه به مالك اشتر مىفرمايد:
«واردد الى الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب ويشتبه عليك من الامور، فقد قال
الله تعالى لقوم احب ارشادهم:
«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان
تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول فالرد الى الله: الاخذ بمحكم كتابه،
والرد الى الرسول: الاخذ بسنته الجامعة غير المفرقة» . (27)
به گاه مشكلات و شبههها كه در كار فرومانى يا ندانى، به خدا و پيامبرش رجوع كن
و از ايشان مدد خواه، زيرا خداوند به مردمى كه راهيابى آنان رادوست دارد فرموده
است: «اى گرويدگان، از خدا و رسول و امامانتان پيروى كنيد و اگر در موردى بين
شمايان اختلاف افتاد، به خدا و پيامبرش رجوع كنيد» . اما رجوع به خدا، گزيدن
محكمات كتاب اوست، و رجوع به پيامبر، انتخاب سنت فراگير اوست كه امت را از
پراكندگى نگاه دارد . (28)
3 - بطلان تصويب
در مورد بطلان تصويب و عدم جواز اجتهاد (به معنى قانونگذارى براى فقيه و قاضى و
حاكم شرع) سخن بسيار جامعى دارد كه اگر دقيقا تحليل شود بحث مشروح و سازندهاى
را مطرح مىكند كه ما فقط به ترجمه كلام امام (ع) در اينجا قناعت مىكنيم
مىفرمايد:
«گاهى يك دعوا مطرح مىشود و قاضى به راى خود حكم مىكند، پس از آن عين اين
جريان نزد قاضى ديگرى عنوان مىگردد، او درستبرخلاف اولى راى مىدهد!» .
سپس همه نزد پيشوايشان كه آنان را به قضاوت منصوب داشته، گرد مىآيند، او راى
همه را تصديق مىكند و فتواى همگان را درست مىشمارد! در صورتى كه خداى آنها
يكى، پيغمبرشان يكى و كتابشان يكى است!
آيا خداوند متعال آنها را به پراكندگى و اختلاف فرمان داده و آنها اطاعتش
كردهاند؟
و يا آنها را از اختلاف نهى فرموده و معصيتش نمودهاند؟
يا اينكه خدا دين ناقصى فرو فرستاده و در تكميل آن از آنان استمداد جسته است؟
و يا آنها شريك خدايند كه حق دارند بگويند و بر خدا لازم است رضايت دهد؟
و يا اينكه خداوند دين را كامل نازل كرده اماپيغمبر (ص) در تبليغ و اداى آن
كوتاهى ورزيده؟
با اينكه خداوند مىفرمايد:
«ما فرطنا في الكتاب من شىء» .
در قرآن از هيچ چيز فروگذار نكردهايم .
و نيز مىفرمايد:
«تبيانا لكل شىء» .
در قرآن بيان همه چيز آمده است .
و يادآور شده است كه آيات قرآن يكديگر را تصديق مىكنند اختلافى در آن وجود
ندارد چنانكه مىفرمايد: اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن
مىيافتند» . (29)
4 - صفات قاضى
امام جامعترين بيان را در اين زمينه مىفرمايد و دوازده شرط كه بعضى به طور قطع
لازم است و بعضى كمال و استحباب دارد در اين بيان مطرح شده است آنجا كه
مىگويد:
«ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لاتضيق به الامور، و لا تمحكه
الخصوم، و لا يتمادى فى الزلة، و لا يحصر من الفىء الى الحق اذا عرفه، و لا
تشرف نفسه على طمع، و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات و
آخذهم بالحجج، و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم، و اصبرهم على تكشف الامور، و
اصرمهم عند ايضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء و لا يشتميله اغراء و اولئك
قليل» . (30)
اى مالك، براى داورى بين مردم برترين فردى را كه مىشناسى برگزين، كسى كه
دشوارى كارها او را در تنگنا نيفكند، و كشمكش دادخواهان او را به لجاجت
نيندازد، و در لغزش و خطاى خود پافشارى نورزد، و چون حق را دريافت، راحت و با
سعه صدر به سوى آن بازگردد، و نفسش را ميدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگيرد،
و به جاى دقت نظر، به فهم اندك اكتفا نكند، و از همه بيشتر در شبههها درنگ
كند; آن كه در اقامه برهان تواناترين، و در مراجعات دادخواهان صبورترين، براى
روشن شدن امور شكيباترين، و پس از تشخيص حكم قاطعترين باشد; كسى كه نه
ستايشهاى نابجا او را به غرور افكند و نه تحريكات مردم او را منحرف كند و به هر
سويش بكشد . و البته اينان اندكند . (31)
5 - ناسخ و منسوخ
درباره وجود ناسخ و منسوخ در احاديث پيامبر كه موضوع مهمى در مساله حجيتخبر
واحد و تعارض خبرين مىباشد، مىفرمايد:
«ان امر النبى (ص) مثل القرآن، منه ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه و
قد يكون من رسول الله الكلام له و جهان و كلام عام و كلام خاص مثل القرآن» .
(32)
دستورات پيامبر همانند قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه دارد و
گاه سخنى از رسول (ص) داراى دو جنبه است و سخنى عام است و سخنى خاص است درست
مثل قرآن .
كتاب تجارت
مبارزه با احتكار، و نرخ گذارى
در كتاب تجارت و مسائل مربوط به خراج و بيتالمال و كسانى كه حق در بيتالمال
دارند و چگونگى جمعآورى و مصرف خراج، سخنان فراوانى دارد كه تنها به يك مورد
آن در مساله احتكار كه مخصوصا فقيه بزرگ مرحوم صاحب جواهر نيز بر آن تكيه كرده
است اشاره مىكند در اين گفتار، امام مىفرمايد:
«فامنع من الاحتكار، فان رسولالله (ص) منع منه، وليكن البيع بيعا سمحا بموازين
عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع، فمن قارف حكرة بعد نهيك
اياه فنكل به، و عاقب فى غير الاسراف» . (33)
پس احتكار را جلو گير كه رسول خدا - درود و سلام خداوند بر او و خاندانش - جلوى
آن را مىگرفت، و بدان كه خريد و فروش بايد آسان، بر اساس موازين داد و به نرخى
منصفانه باشد كه به هيچ يك از فروشنده و خريدار زيان وارد نيايد، و اگر كسى پس
از اخطار و نهى تو باز احتكار ورزيد، كيفرش ده و عادلانه عقوبتش كن . (34)
فقيه بزرگ شيعه مرحوم صاحب جواهر هنگامى كه به حديث فوق اشاره مىكند تعبيرش
اين است «فى كتاب الاشتر المروى فى نهج البلاغه» . (35)
اين تعبير نشان مىدهد كه او اهميتبسيارى براى سند نهج البلاغه قائل بوده است،
زيرا اين نامه را به على (ع) نسبت داده .
جالب اينكه از حديث فوق مىتوان در استنباط چندين حكم مهم اسلامى كمك گرفت .
1 - تحريم احتكار
2 - نظارت حكومت اسلامى بر نرخگزارى بنحوى كه منافع خريدار و فروشنده، تامين
شود
3 - واگذارى تعزيرات حكومتى به حاكم شرع
4 - لزوم تناسب ميان تعزير و جرم
آنچه اشاره شد تنها بخشى از مسائل مربوط به بحث ما بود كه مىتواند نمونهاى
باشد در زمينه ابعاد فقهى نهجالبلاغه كه هرگاه به اندازه كافى پيرامون آن كاوش
شود، مىتوان آنرا بعنوان موضوعى مستقل در كتابى مستقل تاليف كرد .
پانوشت:
1 - ر . ك: به جلد 18 وسائل الشيعه كتاب
القضا ابواب صفات القاضى باب 9 .
2 - شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 1، ص 205 .
3 - كتاب «وسائل الشيعه» تاليف محمد بن حسن (حر عاملى) (م: 1104 ه) . در حال
حاضر جامعترين كتب حديثشيعه است كه هم نظام بسيار جالبى دارد و هم از منابع
متقن و قابل ملاحظه استفاده كرده و هم گسترش فوق العادهاى دارد .
4 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 7، حديث 16 (نهج البلاغه پارسى، حكمت 138، ص:
534) .
5 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 6، حديث 15 .
6 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 16، حديث 25 (نهجالبلاغه پارسى، حكمت 320، ص:
578) .
7 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 91، حديث 7 .
8 - نهج البلاغه پارسى، نامه 25، ص 8 - 396 .
9 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 257، حديث 11 (نهج البلاغه حكمت 137 138) .
10 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 259، حديث 20 (نهج البلاغه حكمت 258 ص 513) .
11 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 259، حديث 20 (نهج البلاغه حكمت 66) .
12 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيد جمالالدين .
13 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 309، حديث 13 (نهج البلاغه حكمت 66 ص 479) .
14 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيدجمالالدين .
15 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 312، حديث 2 (نهج البلاغه، حكمت 427، ص 551) .
16 - نهجالبلاغه پارسى، دينپرور، سيدجمالالدين .
17 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 321، حديث 16 (نهج البلاغه حكمت 53 ص 478) .
18 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيدجمالالدين .
19 - وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 40، حديث 5 (نهج البلاغه حكمت 6 ص 190) .
20 - نهجالبلاغه كلام 124 ص 181 .
21 - توبه، 132 .
22 - وسائل الشيعه، جلد 11، كتاب الجهاد صفحه 63، حديث 13 (نهج البلاغه، كلام
61 ص 94) .
23 - وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 68، حديث 3 (نهج البلاغه، حكمت 233) .
24 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيد جمالالدين .
25 - وسائل الشيعه، ص 406، حديث 10 (نهج البلاغه، حكمت 375) .
26 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيد جمالالدين .
27 - نهج البلاغه نامه 53 .
28 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيد جمالالدين .
29 - نهج البلاغه خطبه 18 .
30 - وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 116 حديث 18 (نهج البلاغه نامه 53) .
31 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيد جمالالدين .
32 - وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 153 حديث 1 (نهج البلاغه نامه 53) .
33 - وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 315 حديث 13 (نهج البلاغه نامه 53) .
34 - نهجالبلاغه پارسى - دينپرور، سيد جمالالدين .
35 - جواهر كلام جلد 22، كتاب التجاره صفحه 479 .
منبع:
فصلنامه نهج البلاغه، شماره 2 و 3 , از طر يق شبكه
خبرگزاري فارس