1ـ امامت علم نسبت به عمل
آنكه ديده دل او بيناست و عمل وى از روى بصيرت است, مرحله آغازين عمل او
((علم)) مى باشد; علم به اين كه عمل وى به سود اوست يا به زيان او. اگر به سود
او بود بدان اقدام نموده يا آن را ادامه مى دهد و چنانچه به زيان وى بود آن را
انجام نداده يا متوقف مى كند:
((فالناظر بالقلب, العامل بالبصر, يكون مبتدا عمله ان يعلم إعمله عليه إم له,
فان كان له مضى فيه, و ان كان عليه وقف عنه))(1)
براين اساس, آنكه بدون علم دست به كارى مى زند مانند كسى است كه بيراهه يا
كژراهه را طى مى كند كه دورى وى از راه راست, جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد
افزود; و در مقابل, آنكه عالمانه به انجام كارى مى پردازد نظير شخصى است كه
صراط مستقيم را مى پيمايد:
((فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح
الا بعدا من حاجته, والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح))(2)
عالمى كه در مرحله عمل, از راهنمايى علم خود مدد نگيرد و به غير علم خويش عمل
نمايد, مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل خود بهبود نمى يابد زيرا بين
شخصى كه به دستور راهبر خويش ترتيب اثر نمى دهد و بين كسى كه فاقد راهنماست, از
نظر نتيجه, تفاوتى متصور نيست; گمراهى اولى, سلب هدايت به انتفإ محمول است و
ضلالت دومى سالبه به انتفإ موضوع: ((ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر
الذى لايستفيق من جهله))(3)
توصيف علم به ((نور)) كه در برخى از سخنان حضرت اميرالمومنين (عليه افضل صلوات
المصلين) آمده است, تعبير لطيف و دقيقى از امامت علم نسبت به عمل مى باشد.
ويژگى نور آن است كه به ذات خود روشن است و علاوه بر آن, روشنگر غير خويش مى
باشد و هر چيز ديگر در شعاع آن ديده مى شود.
بدين سان, ((عالم)) آن انسان بهره مند از نور است كه در پرتو آن, هم راه خود را
از بيراهه تشخيص مى دهد و به روشنى طى مى كند و هم راه ديگران را از كجراهه
تميز داده در برابر آنها روشن مى سازد, و جامعه نسبت به او چونان مإموم نسبت به
امام خويش است كه از نور علم وى استمداد مى نمايد: ((لكل مإموم اماما يقتدى به
و يستضىء بنور علمه))(4)
و به همين دليل است كه حضرت امير(ع) كسى را براى تصدى امر ولايت مسلمين و زعامت
امت اسلامى شايسته مى داند كه آگاهترين مردم به احكام و حكم الهى بوده و از
قوىترين نورافكن در راهنوردى و رهبرى برخوردار باشد: ((ان إحق الناس بهذا الامر
إقواهم عليه و إعلمهم بإمر الله فيه))(5)
معيار يك جامعه پيشرو و متمدن آن است كه در پيشاپيش خود از چنين پيشوايى
برخوردار و در پس او از چنان پيروانى بهره مند باشد و ملاك يك جمعيت ايستا و
جاهلى آن است كه در آن به جاى آنكه عالم قدر بيند و در صدر نشيند, لگام بر
دهان, شاهد اكرام جاهلان باشد; دانا به خاطر اظهار علم خويش مسبوب و مردم از
نور علم او محجوب و نادان به جهل خويش محبوب گردد: ((عالمها ملجم و جاهلها
مكرم))(6)
حضرت على(ع) مردم را سه گروه مى داند. نخست: عالمان ربانى كه هم ارتباط آنها با
رب العالمين قوى است و هم نسبت به تربيت ديگران اهتمام مى ورزند يعنى نورى كه
آنها را احاطه كرده و آنان در صحبت يا كسوت آن قرار دارند, هم راهنماى خود
آنهاست و هم راهبر ديگران.
دوم: علم آموزانى كه مى كوشند در سايه تحصيل نور علم, راه نجات را شناخته و
بپيمايند.
سوم: پشه هاى سرگردان و درهم غلتان كه به پيروى هر بانگى و با وزش هر بادى به
سمتى متمايل مى گردند, كسانى كه از فروغ علم بى بهره اند و به پايگاه مستحكم و
استوارى پناه نياورده اند:
((الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع, إتباع كل ناعق,
يميلون مع كل ريح, لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق))(7)
پارسايان كه علم را به عنوان يك حقيقت نورى شناخته اند, از نشانه هاى آنان
آزمندى در كسب نور و دانش است:
((فمن علامه إحدهم إنك ترى له... حرصا فى علم))(8)
و جان آنها چندان تشنه علم است كه هرگز از آن سيراب نخواهد شد:
((منهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(9)
و توده هاى انسانى عموما و كارگزاران دستگاه حكومت علوى(ع) خصوصا, به امر آن
حضرت, موظف به محاسبه, مذاكره و اكثار مدارسه با اين گروه اند:
((جالس العلمإ تسعد))(10)
((جالس العلمإ تزدد علما))(11)
((ذاكر العالم))(12)
((إكثر مدارسه العلمإ و مناقشه الحكمإ))(13)
تا جامعه اسلامى به يك مدرسه بزرگ و دانشگاه عظيم مبدل و از اين رهگذر سعادت
همگان تضمين گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشنى بخش صحنه سياست اسلامى
باشد.
2ـ دانش سودمند و زيانبار
در برخى از نيايشهاى رسول اكرم(ص) و سخنان اميرالمومنين(ع) تعبير علم نافع و
علم غير نافع به چشم مى خورد; نظير:
((إعوذ بك من علم لاينفع))(14) پروردگارا از دانشى كه سودى ندارد به تو پناه مى
برم.
((لا خير فى علم لاينفع))(15) در علمى كه سودمند نباشد خيرى نيست.
((وقفوا إسماعهم على العلم النافع لهم))(16) پارسايان گوش جان خود را به دانشى
كه برايشان سودمند است سپرده اند.
((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(17) چه بسا عالمى كه كشته جهل
خويش است و علمى كه با اوست براى وى سودمند نيست.
معيار تشخيص علم نافع از علم غير نافع در كلمات نورانى حضرت على(ع) چنين بيان
شده است:
((العلم علمان: مطبوع و مسموع, و لاينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع))(18)
علم مطبوع همان علم فطرى به فجور و تقوى است; علمى كه همزاد انسان است و آدمى
با سرمايه اين دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدى او خواهد بود لذا از آن
به ((علم ميزبان)) تعبير مى شود:
((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(19)
علم مسموع همان علم فكرى است كه انسان در بدإ تولد فاقد آن است و ساليانى در
حوزه يا دانشگاه از كتاب و كتيبه آن را كسب مى كند:
((والله إخرجكم من بطون إمهاتكم لاتعلمون شيئا))(20)
و در هنگام رحلت از دنيا يا پيش از آن, آموخته هاى اكتسابى خود را به دست نسيان
مى سپارد:
((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا))(21)
((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا))(22)
لذا از آن به عنوان ((علم ميهمان)) ياد مى شود.
طبق بيان حضرت على(ع) علم فطرى, علم نافع است و نيز هر دانش كسبى كه به علم
فطرى بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمينه شكوفايى آن را فراهم كند علم نافع
خواهد بود وگرنه سودى نخواهد داشت.
و چون علم فطرى با عمل همراه بلكه عين عمل است, علم نافع دانشى خواهد بود كه
عين عمل باشد يا دست كم به عمل بنشيند تا انسان در پرتو آن راه كمال را ببيند و
با پيمودن آن به هدف نايل گردد.
و چون اثر علم آن است كه امام عمل باشد, و اين اثر تنها بر علم نافع مترتب است,
لذا علم غيرنافع ((جهل)) شمرده شده است, زيرا مهمترين ثمر علم را كه امامت عمل
است فاقد مى باشد:
((العلم مقرون بالعمل, فمن علم عمل, و العلم يهتف بالعمل, فان إجابه و الا
ارتحل عنه))(23) يعنى علم قرين عمل است, از اين رو هر كس عالم باشد به علم خود
عمل كند, و علم عمل را به دنبال خود فرا مى خواند, اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد
و فراخوان علم را اجابت نمود, مى ماند وگرنه از صحنه جان آدمى كوچ مى كند.
و روشن است كه با رحلت علم از صحيفه نفس انسانى, جهل كه عدم ملكه علم است,
دامنگير آدمى خواهد بود.
در مقابل, آنكه به دانش خويش عمل كند, علم به آنچه تاكنون بدان جاهل بود نيز به
او اعطا و همواره بر علوم وى افزوده خواهد شد:
((من عمل بما علم كفى علم ما لم يعلم))(24)
((من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم يعلم إو علمه الله))(25)
((من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم))(26)
اكنون معلوم مى شود كه انسان چگونه مى تواند بر دانش خويش بيافزايد يا خداى
ناكرده علم خود را به جهل مبدل سازد:
((لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا, اذا علمتم فاعلموا و اذا تيقنتم
فإقدموا))(27) علم خود را به جهل و يقين خويش را به شك تبديل نكنيد, هنگامى كه
عالم شديد, به علم خود عمل كنيد و زمانى كه يقين برايتان حاصل شد, (براساس آن)
اقدام كنيد.
((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(28)
علم غير نافع, علاوه بر آنكه براى شخص عالم, سودمند نيست, به حال ديگران نيز
نفعى نداشته بلكه براى جاهلان زيانبار نيز هست زيرا سبب مى شود آنها از تعلم
امتناع ورزند:
((اذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم))(29)
((انما زهد الناس فى طلب العلم كثره ما يرون من قله من عمل بما علم))(30) يعنى
تنها چيزى كه مردم را نسبت به فراگيرى علم بى رغبت كرده است, اين است كه بسيار
مى بينند كه عالم عامل و كسى كه به آنچه مى داند عمل نمايد اندك است.
لذا حضرت امير(ع) فرمود: در علم غير نافع هيچ خيرى نيست (نه براى خود عالم و نه
براى ديگران):
((لا خير فى علم لاينفع))(31)
اصل كلى و ضابط عام در اين زمينه را حضرت على(ع) اين گونه تبيين نموده اند:
((من نصب نفسه للناس اماما فليبدإ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره, وليكن تإديبه
بسيرته قبل تإديبه بلسانه, و معلم نفسه و مودبها إحق بالاجلال من معلم الناس و
مودبهم))(32) هر كه خود را در منصب پيشوايى مردم قرار داده است, پيش از تعليم
ديگران به تعليم خويش بپردازد...
و كسى كه به تعليم و تإديب خود اقدام مى كند بيش از آن كه به تعليم و تإديب
مردم مى پردازد شايسته تجليل و گراميداشت است.
چنين عالمى است كه سرپيچى از رهنمود او مايه حسرت خواهد بود:
((معصيه الناصح الشفيق العالم... تورث الحسره))(33) و فقدان وى پايه خروج جامعه
از زندگى شايسته انسانى به حيات نازل بهيمى خواهد شد:
((لولا العلمإ لسار الناس كالبهائم))(34)
حضرت على(ع) گاهى از علم نافع كه در اعضا و جوارح انسان ظهور مى كند به عنوان
عالى ترين و از علم غير نافع كه جز در زبان, موطنى ندارد به عنوان نازلترين
دانش ياد كرده اند:
((إوضع العلم ما وقف على اللسان و إرفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان))(35)
لذا آنكه از فراگيرى علم سودمند تمرد كند از فرومايه ترين مردم روزگار است:
((اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم))(36)
و متإسفانه راويان علم كه از دانش سودمند بهره اى ندارند بسيار و راعيان دانش
كه از علم نافع بهره مندند اندك اند:
((ان رواه العلم كثير و رعاته قليل))(37)
زيرا روايت علم آسان و رعايت آن دشوار است.
غرض آنكه: علم مقدمه عمل است و عمل مقدم بر علم; زيرا غايت آن است, تقدم علم بر
عمل, زمانى است يعنى انسان قبل از انجام هر كارى بايد از آن آگاهى كامل داشته
باشد. و تقدم عمل بر علم, رتبى ا ست يعنى آدمى پس از تحصيل هر علمى بايد بدان
عمل كند در غير اين صورت دانش او سودى نداشته بلكه ـ چنان كه گذشت ـ زيان بار
نيز خواهد بود.
3ـ سودمندترين دانش ها
چون علم نافع آن است كه فطرى باشد يا با علم فطرى هماهنگ بوده بدان باز گردد,
نافع ترين علم همانا شناخت انسان از سرمايه هاى فطرى خويش با هدف شكوفا ساختن
آنهاست, و اين همان است كه از آن به عنوان ((معرفت نفس)) تعبير واز دستيابى
بدان به بزرگترين سعادت ياد شده است:
((معرفه النفس إنفع المعارف))(38)
((نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس))(39)
ثمرات و بركات وافر اين علم سبب شد كه اميرالمومنين(ع) دانش را بدان منحصر
نمايد(40) و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از ديگر علوم بهره
فراوان داشته باشد:
((العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا إن لايعرف قدره))(41) دانشمند كسى است
كه قدر خويش بشناسد و براى اثبات جهل شخص همين كافى است كه خود را نشناسد.
4ـ ارزيابى علم با ثروت
بيان نورانى حضرت على(ع) در مقايسه علم با ثروت بدين شرح است:
((العلم خير من المال, العلم يحرسك و إنت تحرس المال, والمال تنقصه النفقه
والعلم يزكو على الانفاق و صنيع المال يزول بزواله, معرفه العلم دين يدان به,
به يكسب الانسان الطاعه فى حياته و جميل الاحدوثه بعد وفاته والعلم حاكم والمال
محكوم عليه, هلك خزان الاموال و هم إحيإ والعلمإ باقون ما بقى الدهر, إعيانهم
مفقوده و إمثالهم فى القلوب موجوده))(42)
از جملات فوق نكات زير را مى توان استفاده نمود:
الف ـ علم نگاهبان انسان است و انسان پاسبان مال. دانش به انسان قدر و قيمت مى
بخشد و او را از وهن و هون حفظ مى كند: ((قيمه كل امرء ما يعلم))(43) در حالى
كه انسان زراندوز و متكاثر همواره بين دو جدار در فشار است: يكى حفظ موجود
وديگرى طلب مفقود.
ب ـ مال با هزينه كردن كاهش مى يابد و دانش با انفاق فزونى. ثروتمند به تكاثر
مذموم مبتلاست و دانشمند از كوثر ممدوح برخوردار.
ج ـ پرورده مال با زوال آن زائل و پرونده وى مختومه خواهد شد.
د ـ دانش, دينى به عهده دانشمند است كه (با تعليم جاهلان) بايد ادا گردد.
هـ ـ انسان دانشمند در سايه علم خود, پيروى مردم را در دوران زندگيش و نام و
ياد نيك خويش را پس از مرگش تحصيل مى كند.
و ـ علم فرمانرواى (عمل عالمان) است و مال فرمانبردار ثروتمندان.
ز ـ زراندوزان پيش از مرگ مرده اند و علمآموزان پس از مرگ زنده اند; گرچه
بدنهاى آنان در ميان مردم نيست ليكن كمالات آنها در قلوب همگان آشكار است.
در سخنان ديگر آن حضرت (ع) نيز علم به عنوان حيات ابدى و احياگر ارواح و نفوس
انسانى و جهل به عنوان مرگ دايم تلقى و تعريف شده است:
((العلم حيوه و الجهل موت))(44)
((العلم محيى النفس))(45)
براين اساس, عالم زنده اى در ميان مردگان است و جاهل مرده اى در بين زندگان:
((العالم حى بين الموتى و الجاهل ميت بين الاحيإ))(46)
و كسى كه به نور علم و معرفت زنده نگردد, مرده است و پيش از آنكه به قبر داخل
گردد, بدنش قبر جان مرده اوست:
و ان امرء لم يحيى بالعلم ميت
و إبدانهم قبل القبور قبور(47)
5 ـ چشمه علم
در خطب علوى (ع) قرآن كريم چشمه جوشان علم و عترت پاك نبوى(ص) معدن دانش
شناسانده شد:
الف - قرآن:
((فيه ينابيع العلم))(48)
((جعله الله ريا لعطش العلمإ))(49) خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى
دانشمندان قرار داده است.
((إلا ان فيه علم ما يإتى والحديث عن الماضى))(50)
آگاه باشيد كه قرآن علم آينده و سخن گذشته را شامل است.
ب ـ عترت:
((نحن معادن العلم))(51)
((هم عيبه علمه))(52) اهل بيت پيامبر(ص) مخزن علم الهى اند.
((فانهم عيش العلم و موت الجهل))(53) عترت نبوى(ص) رمز حيات دانش و راز مرگ
نادانى اند.
((بادروا العلم... عن مستثار العلم من عند إهله))(54) اى بندگان خدا... به
استخراج دانش از معدن علوم اهل بيت(ع) بپردازيد.
6 ـ سوال و جواب و تعليم و تعلم
سفارش حضرت على(ع) به همگان آن است كه: اگر از آنها درباره چيزى كه نمى دانند
سوال شد, در كمال شهامت به جهل خود اعتراف كنند و از گفتن ((نمى دانم)) خوددارى
نورزند(55) و هنگامى كه چيزى را نمى دانند, از آموختن ابا نكنند:
((لايستحين إحد منكم اذا سئل عما لايعلم ان يقول لا إعلم, و لايستحين إحد اذا
لم يعلم الشىء إن يتعلمه))(56)
آن حضرت(ع) جاهلى را كه از آموختن استنكاف نمى ورزد, از اركان چهارگانه قوام
دين و دنيا مى دانند(57) و متعلم على سبيل نجات را در كنار عالم ربانى تجليل مى
كنند.(58)
سوال جاهلان از عالمان يكى از بهترين راههاى رفع جهل است كه مورد تإكيد قرآن
كريم نيز مى باشد:
((فاسإلوا إهل الذكر ان كنتم لاتعلمون))(59)
لذا خداوند سبحان پيش از آنكه از جاهلان پيمان تعلم بگيرد, از اهل علم تعهد
تعليم اخذ كرده:
((ما إخذ الله على إهل الجهل ان يتعلموا حتى إخذ على إهل العلم ان يعلموا))(60)
و دانش آنها را دينى بر عهده آنان قرار داده است كه بايد ادا گردد:
((معرفه العلم دين يدان به))(61)
و بر همين مبنا, انبيإ(ع) را به عنوان آموزگاران جامعه بشرى به سوى آنها ارسال
نموده است: ((... يعلمهم الكتاب و الحكمه))(62)
اميرالمومنين(ع) يكى از وظايف اصلى كارگزاران دستگاه حكومتى خويش را تعليم
جاهلان مى داند:
((علم الجاهل))(63)
زيرا سوال جاهل و تعليم عالم به منزله مذكر و مونث اند كه از نكاح آن دو,
((علم)) متولد مى شود البته به اين شرط كه پرسش مسائل به خاطر فهم مطلب باشد
(نه از روى بهانه جويى) كه در اين صورت جاهل متعلم نظير عالم خواهد بود:
((سل تفقها و لاتسإل تعنتا, فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم))(64)
و چون ظرف دانش, جان مجرد انسانى است كه با افزايش مظروف, گنجايش آن افزوده مى
گردد:
((كل وعإ يضيق بما جعل فيه الا وعإ العلم فانه يتسع))(65)
لذا طلب علم محدود به هيچ زمانى نخواهد بود:
((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد))(66)
چه اين كه منحصر به هيچ زمينى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم ولو بالصين))(67) و
عطش جوينده دانش هرگز فرونخواهد نشست:
((مفهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(68)
و هيچ گاه يك انسان دانشمند مجاز نخواهد بود كه ادعا كند به غايت علم دست يافته
است و چنانچه كسى چنين پندار باطلى را در سر بپروراند نهايت جهل خود را اظهار
كرده است:
((من ادعى من العلم غايته فقد اظهر من جهله نهايته))(69)
در اين جا سخن را با مناجات عارفانه حكيم متإله حضرت آيت الله جوادى آملى كه به
منزله نگين خاتم اين مقالت است خاتمه مى دهيم:
((پروردگارا ما را دانشى ده كه نور باشد نه نار, و علمى بخش كه از شرق قلب و
عقل برآيد, نه در مغرب غرور و غلول فرو نشيند, فهمى ده كه به مقدار ميسور به
اسماى حسناى تو باريابد نه زير بار اوهام و خرافات ناتوان و خميده گردد; فكرى
ده كه با درك صحيح ((هو الاول والاخر))(70) آغاز و انجامى محمود و مسعود فراهم
سازد, نه زير او زار خود و ديگران رنجورانه زمينگير شده و بين راه بماند كه:
((المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا إبقى))(71)
الها دانش حصولى ما را با شهود حضورى هماهنگ فرما... معارف آفاقى و انفسى ما را
مرهون شهود حضورى خويش قرار ده تا ضمن آگاهى از احكام و حكم, داراى آنها گرديم
و از اين جانمايه بهره جوئيم, و به ظن افزونى از كلى سعى نكاهيم و از تو غير تو
را طلب نكنيم; در غير اين صورت, هو الاخر را هو الاوسط قرار داده ايم و خسران
جبران ناپذير را به جان خريده ايم.))(72)
پى نوشت ها:
1- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خطبه 154.
2- همان.
3- همان, خ110.
4- همان, نامه 45.
5- همان, خ173.
6- همان, خ2.
7- همان, كلمات قصار, شماره147.
8- همان, خ193.
9- همان, كلمات قصار, شماره 457.
10- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426.
11- همان.
12- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, نامه67.
13- همان, نامه 53.
14- تعقيب نماز ظهر.
15- نهج البلاغه, نامه 31.
16- همان, خ193.
17- همان, كلمات قصار, شماره 107.
18- همان, شماره 338.
19- شمس / 8 ـ 7.
20- نحل / 78.
21- حج / 5.
22- نحل / 70.
23- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره366.
24- ثواب الاعمال, ص134.
25- الميزان, ج7, چاپ بيروت, ص350.
26- بحار, ج78, ص189.
27- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 274.
28- همان, شماره 107.
29- همان, شماره 372.
30- غرر الحكم و درر الكلم.
31- همان, نامه 31.
32- همان, كلمات قصار, شماره73.
33- همان, خطبه35.
34- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, 393.
35- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 92.
36- همان, شماره 288.
37- همان, شماره 98, و خ 239.
38- غرر الحكم, و درر الكلم.
39- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص424.
40- به نحو حصر اضافى نه حصر حقيقى.
41- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ103.
42- همان, كلمات قصار, شماره 147.
43- حكمت الهى (عام وخاص), محى الدين الهى قمشه اى, ج2, ص425.
44- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426.
45- همان, ص393.
46- همان.
47- همان, ص383.
48- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ176 و 198.
49- همان, خ198.
50- همان, خطبه158.
51- همان, خ109.
52- همان, خ2.
53- همان, خ147 و 239.
54- همان, خ105.
55- زيرا گفتن ((نمى دانم)) نيمى از دانش است: ((قول لا اعلم نصف العلم)) (غرر
الحكم و درر الكلم).
56- همان, كلمات قصار, ش82.
57- همان, ش372.
58- همان, ش147.
59- نحل, 43.
60- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش478.
61- همان, ش147.
62- جمعه/ 4 و آل عمران/ 164.
63- نهج البلاغه, ترجمه محمد دشتى, نامه 67.
64- همان, كلمات قصار, ش320.
65- همان, ش205.
66- نهج الفصاحه.
67- همان.
68- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش457.
69- غرر الحكم و دررالكلم.
70- حديد / 3.
71- اصول كافى, كتاب ايمان و كفر, باب اقتصاد در عبادت, ح1.
72- شريعت در آينه معرفت, ص47.
منبع: مجله پاسدار اسلام ـ
شماره 238ـ مهر 1380