طبيعت در
حكمت اسلامي
بر اساس گزارش نظريهپردازان حكمت صدرايي و در راس آنان حكيم سبزواري، نوعي نگرش
كثرت حقايق هستي در ميان مشائين رايج بوده است، سبزواري ميگويد:وعند مشاييه حقايق
تباينت وهو لدي زاهق و نظر ديگري مبني بر وحدت حقيقت هستي را به حكماي شرقي ايراني،
فهلويون، منتسب ميكنند، وحدتي همراه كثرت تشكيكي:
الفهلويون الوجود عندهم
حقيقه ذات تشكك تعم
انديشهگران مسلمان، از همان آغاز با الهام از معارف اسلامي نظر حكماي مشرق زمين
را پذيرفتند و براي مجموعه عالم با تمام اجزا و عناصر جمادات، گياهان، حيوان
و انسان، وجودي واحد، نشات گرفته از مبدا حق و ذات كبريايي، قائل شدند.
ابنسينا و خواجه طوسي حكيمان نامدار جهان اسلام براي طبيعت و مطالعه در آن اهميت
فوقالعاده قائل شدند و عالم محسوس را داراي روح و نفس و آيينهاي كه منعكس كننده
حقيقت ازلي و ذات لايتناهي است, دانستند. از لحاظ جهانشناختي، جهان محسوس به نظر
آنان تنها يكي از اين مراحل وجود است كه از حقيقت عليا و ذات بي انتها نشات گرفته،
تنزل يافته و به صورت عالم محسوس در آمده است. آنان سلسله وجود را داراي مراتبي
دانستند و هر مرتبهاي را جهاني عنوان دادند. بدين ترتيب كه در راس سلسله هستي،
وجود باريتعالي قرار گرفته كه وجودي است بينهايت و ذاتي مستجمع جميع صفات كماليه
است. مقام ذات او بدون لحاظ صفات را جهان «هاهوت» عنوان دادهاند(اين اصطلاح از
كلمه هو در عربي گرفته شده است كه در آيه شريفه قرآن «هوالله احد»، آمده است، يعني
ذات باري با قطع نظر از صفات). ذات باري با لحاظ صفات را جهان «لاهوت» مينامند.
(اين واژه از الله گرفته شده، مركب است از لاه وـ ت .) ذات باريتعالي فياض علي
الاطلاق است و فيضي كه بلاواسطه متصل به حق است جهان عقول مجرده ميباشد كه مسلط و
قاهر بر اين جهان و اين جهان مقهور و معلول آن است. اين جهان را «جبروت» عنوان
دادهاند. (اين واژه مبالغه «جبر» به معناي قهر است و در قرآن مجيد نيامده هر چند
كه در ادعيه اسلامي آمده است.) پايينتر از جهان جبروت جهان ملكوت است (اين واژه
مبالغه «ملك» و از قرآن مجيد اخذ شده است. وكذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض
/ انعام / 75) كه جهان نفوس كليه ميباشد.
نفوس كليه هرچند مجردند ولي از نظر مرتبه نازلتر از جهان عقول هستند و بالاخره
نازلترين جهان را كه «جهان طبيعت» يعني مجموعه آسمان و زمين است جهان «ناسوت»
ميناميدند (اين واژه از ناس به معناي مردم است).حكيمان مسلمان براي سلسله مراتب
هستي دو حركت قائلند يكي را قوس نزول و ديگري را قوس صعود مينامند، نزول وجود از
مبدا تا جهان طبيعت قوس نزولي وجود است. ولي به نظر آنان هستي پس از نزول از تجرد و
رسيدن به مرحله ماده محسوس متوقف نميشود، بلكه قوس صعودي خود را آغاز ميكند.
تكامل هستي در قوس صعودي از جهان طبيعت آغاز ميگردد و به جهان عقول كه جهان تجرد
است، ميرسد. از انسان در اصطلاح حكيمان اسلامي به «كون جامع» يعني وجودي كه حاوي
تمام مراتب است تعبير ميشود. منظور از اين تعبير اين است كه خاك، يك موجود مادي
محض در مسير تكامل نطفه و سپس علقه، مضغه و انسان ميشود. انسان نخست به مراحل عالم
خيال و نفس ميرسد و پس از آن به مرحله عقل واصل ميگردد، يعني ماده در قوس صعود به
جهان عقول ميرسد. جهان عقول همان جهان جبروت بود كه در مسير نزول رتبه نازله حق
متعال و قاهر و مسلط بر جهانهاي پايينتر بود. انسان ميتواند چنين تكامل يابد. به
نظر حكيمان اسلامي انبيا و اوليا اين مراحل را طي كرده و به جهان عقول دست
يافتهاند.در عرفان اسلامي وحدت هستي اعم از جهان محسوس و غير محسوس بنيانيترين
مسائل شناخته شد. محيالدين عربي آفرينش و جهان هستي را يك تجلي ميداند. به نظر او
تمام آنچه در جهان است تجلي اسما و صفات حق است كه نمونههاي اعلا و نخستين آنها به
حالت كمون در عقل الهي وجود داشتهاند و سپس خداوند براي نماياندن خود به آنها هستي
بخشيده و هر آنچه در جهان محسوس است سايهاي از همان نمونههاي اعلاست.
نظريه وحدت هستي و ارتباط مظهريت جهان محسوس از ذات باريتعالي در كلمات عرفا و
متصوفه چنان پيش رفت كه براي تبيين و تقريب آن به اذهان پيروانشان از به كارگيري
تعبيرات و تشبيهات گوناگون چارهاي نداشتند.
نظريه وحدت هستي در حكمت متعاليه
نظريه وحدت هستي در حكمت متعاليه با تاسيسات خاصي مدلل گرديده، هر چند كه ريشههاي
آن در كلمات پيشينيان مورد جستوجو قرار گرفته است.
حكمت متعاليه پس از اثبات تمايز هستي از چيستي و اصالت هستي و اعتباري بودن چيستي و
اشتراك مفهوم هستي در اطلاق بر مصاديق متعدد سرانجام به وحدت حقيقت هستي
ميرسد.آنچه بيشتر مورد ايراد و اشكال مخالفين وحدت هستي قرار ميگيرد، وحدت شخصيه
است، تا آنجا كه توسط برخي فقيهان كفرخوانده شده است.اين نوع نزاع در كلام مسيحيت
نيز سابقه دارد. در قرن نهم ميلادي «يوهانوس اسكوتوس اريگنا»، انديشمند ايرلندي
تفسيري بر كتاب مقدس نوشت و در آن سعي كرد ميان خدا، جهان طبيعت و انسان ارتباط
تنگاتنگ برقرار كند. وي از سوي بعضي از متكلمين كه به علت عدم فهم دقيق از مفاهيم
متافيزيكي و كيهان شناختي طبيعت هر نظريهاي از اين قبيل را تحت عنوان وحدت وجودي
بودن و سرانجام به طبيعتپرستي و شرك متهم ميكردند، مورد ايراد و انتقاد قرار گرفت
ولي او مقاومت كرد و سعي كرد تا نظريه خود را به گونهاي توجيه و مدلل سازد كه با
اصول اعتقادات ايمان مسيحيت منطبق باشد.ملاصدرا با طرح نظريه تشكيك در وجود كه آثار
و نتايج اصالت هستي است تا حدود زيادي نگراني و دغدغه خاطر معترضين را رفع ساخت.
به نظر صدرا وجود هرچند وحدت دارد ولي مقوله بالتشكيك است. يعني داراي مراتب است.
تشكيك وجود به تقدم و تاخر و شدت و ضعف است. مراتب وجود يك حقيقت است. تشكيك در
وجود تشكيك خاصي است يعني مابهالامتياز از سنخ مابهالامتياز است. وجود داري
دوگونه كثرت دارد، كثرت طولي و كثرت عرضي. كثرت طولي مراتب نازله معلول مراتب عاليه
است، به شدت و ضعف و به عليت و معلوليت است، ولي كثرت عرضي آن است كه هيچكدام علت و
معلول ديگري نيستند، همه در يك مرتبه قرار دارند. براي تبيين اين مطلب از مثال نور
استفاده شده است. نور هم داراي دو كثرت است طولي و عرضي. نوري كه از خورشيد طالع
ميشود، بسيار شديد است ولي هر چه فاصله ميگيرد ضعيفتر ميشود، مراتب شديد علت و
منشا مراتب ضعيف و مراتب ضعيف معلولند. ميان مراتب مزبور كثرت طولي برقرار است ولي
ميان رابطه نور تابيده به نقاط مختلف زمين كه هيچكدام معلول ديگري نيستند كثرت عرضي
برقرار است. اين تشبيه در مثنوي آمده است:
همچو آن يك نور خورشيد سما
صد بود نسبت به صحن خانهها
ليـــك يك باشد همـه انوارشان
چون تو برگيري تو ديوار از ميان
البته بايد توجه داشته باشيم كه در مثال نور، شدت و ضعف مربوط به وجود نور است نه
ماهيت نور، چون ماهيت شدت و ضعف ندارد آنچه تشكيكبردار است وجود است.رابطه ميان
وجود جهانهاي مختلف، عقول، نفوس، و جهان طبيعت وحدت است به وحدت تشكيكي، يعني
وحدتي كه همراه كثرت طولي است. هريك از آنها در رتبه متقدم بر ديگري قرار دارد ولي
رابطه ميان موجوداتي كه در يك مرتبه قرار گرفتهاند، مانند رابطه ميان انسانهاي
مختلف با يكديگر،
هرچند وحدت است، ولي همراه با كثرت عرضي. انسانهاي مختلف هيچكدام علت ديگري
نيستند.
پس بنا بر نظريه صدرا وجود وحدت فردي ندارد تا تمام موجودات قطعهاي از آن باشند،
بلكه كثرتي با عرض عريض دارد كه يك مرتبهاش بيحد و نهايت است كه واجب است و مرتبه
ديگرش موجودات محدودند كه ممكنات را تشكيل ميدهند و رابطه ميان مراتب به شدت و
ضعف، تقدم و تاخر و عليت و معلوليت است.به نظر صدرا شمول هستي نسبت به اشيا از قبيل
شمول كلي نسبت به جزئيات نيست، بلكه شمولش از باب انبساط و سريان هستي بر ماهيات
اشياست.
حيات طبيعت در حكمت متعاليه
در حكمت صدرا حيات از شوون هستي است و هر چيز اعم از مادي و غير آن برحسب ظرفيت
وجودياش داراي حيات، درك، احساس، شعور و عشق است. صدرا كه يكي از پايههاي حكمتش
بر برداشتهاي وي از آيات قرآني مبتني است، سريان حيات در جهان طبيعت را با آيات
مربوط به تسبيح عمومي هستي تطبيق ميكند. ميگويد:تمامي موجودات حتي جمادات گرچه
ظاهراً زنده نيستند ولي حقيقتا زنده و آگاه و گوياي تسبيح حق هستند، آگاهي كامل به
خالق و مبدع خود دارند. قرآن مجيد اشاره به همين امر دارد كه ميگويد هيچ چيز نيست
كه تسبيح خدا نگويد و لكن خودشان به تسبيح خود آگاهي ندارند.ملاصدرا جمله ذيل آيه
شريفه را (ولكن لا تفقهون تسبيحهم) به مخاطب تفسير نميكند، به نحو غايب ميداند به
اين معني كه خود آن موجودات به تسبيح خويش آگاهي دارند هر چند آگاهانه تسبيح
ميگويند و به عنوان استدلال ميگويد: به خاطر آنكه اين نحوه علم يعني علم به علم
(كه در فلسفه اسلامي علم مركب ميخوانند) مخصوص موجودهايي است كه داراي تجرد تام
بوده و از جسميت مجرد باشند.
صدرا معتقد است كه هيچ جسمي در عالم اعم از بسيط و مركب يافت نميشود مگر آنكه
داراي نفس و حيات است. صدرا در دنباله اين مبحث مطلبي از كتاب اثولوجيا كه آن را از
ارسطو ميدانسته عيناً آورده است به شرح زير:ارسطو معلم اول در كتاب اثولوجيا از
استاد خود افلاطون الهي نقل ميكند كه او ميگويد: اين عالم جسماني مركب است از
هيولا و صورت. و ذاتي صورت را به هيولا ميبخشد كه خود اشرف و افضل از هيولاست و آن
ذات عبارت است از نفس عقليه. و عقل نفس را در تصوير هيولا تاييد و تقويت ميكند. و
تاييد و تقويت عقل نيز از جانب انيت اولي يعني واجبالوجود و موجود نخستين است كه
خود او، علت وجود كليه موجودات عقليه و نفسيه و هيولانيه و ساير موجودات طبيعيه
است. و زيبايي و حسن و بهاي تمامي اشياي محسوس از ناحيه فاعل نخستين است، هرچند كه
فعل و ايجاد اين همه حسن و زيبايي در جهان محسوس توسط عقل و نفس انجام ميگيرد.
و سپس ميگويد: نخستين هستي حقيقي، همان است كه نخستين بار و قبل از هر چيز به عقل
و سپس به نفس و سپس به ساير اشياي طبيعي، حيات ميبخشد. در حكمت متعاليه، براساس
نظريه سريان حيات عمومي بر هستي، نظمي پنهاني در اعماق جهان اعم از طبيعي و ناطبيعي
حكمفرما ميشود و سراسر كائنات يكپارچه هوشمندي و عزم و اراده ميشود. نظريه سريان
حيات بر ذرات كائنات با مفهوم قرآني هدايت عمومي جهان سازگاري دارد. به موجب آيات
متعدد قرآن مجيد كليه حركات و تحولاتي كه در طبيعت رخ ميدهد بر اساس هدايت عمومي
است كه همراه نوعي وحي و الهام انجام ميگيرد، و مبدا الهام ذات آفريدگار است.
«الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي» همان خدايي كه آفريد و موزون كرد. او كه اندازه
گرفت و هدايت كرد. «و ما من دابه الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم».
حشر طبيعت در حكمت متعاليه
در حكمت صدرا به پيروي از تعليمات قرآن مجيد همه اجزاي طبيعت در نجات و رستگاري با
انسان سهيمند، و بنابراين موجودات طبيعي، اعم از نباتات و اجسام همانند انسان
«حشر»، يعني بازگشت به جهان ديگر دارند. صدرا ميگويد: از براي هر موجودي حشري است
و حشر و بازگشت هر چيز به همان جايي است كه از آنجا آمده است. و هر كه بداند از كجا
آمده است خواهد دانست به كجا ميرود. پس حشر اجساد به سوي اجساد است و حشر نفوس به
سوي نفوس.
صدرا معتقد است كه آن دسته از نفوس حيواني كه داراي درجهاي فوق درجه نفس حساسه
باشند، محشور خواهند شد. و آيات قرآني نظير: «و اذ الوحوش حشرت» و يا « والطير
محشوره» را بر همين دسته از نفوس حيواني تفسير ميكند.در مورد حشر اجسام معتقد است
كه بعضي اجسام مانند اجسام فلكيه نوريه كه موضوع تصرف و تدبير ارواح هستند از جنس
اجسام اخروي هستند و با نفوس محشور ميگردند، آنها با نفوس متحدند و با آنها باقي
خواهند ماند.در قرآن مجيد سرنوشت انسان و طبيعت كاملاً به هم آميخته شده و خداوند
فساد و صلاح هر يك را با فساد و صلاح ديگري مرتبط دانسته است. «ظهر الفساد في البر
و البحر بما كسبت ايدي الناس» فساد در دريا و خشكي در اثر عملكرد انسانها ظاهر
ميگردد.
از جمله نكات اختصاصي قرآن كه در ساير كتب مقدس ديده نميشود، سوگند خداوند به
طبيعت است. جالب اين است كه بررسي نگارنده نشان ميدهد كه اين امر در ادبيات قبل از
قرآن هم سابقه نداشته و يكي از مبدعات قرآني به شمار ميآيد. سوگند به خورشيد، ماه،
ستارگان، آسمان، زمين، كوهها، درياها، درختان ميوه، و... . تفسير رايج در اين خصوص
اين است كه اينگونه سوگندها براي توجه دادن به آيات الهي است ولي به نظر ميرسد
علاوه بر آن، متذكر درآميختگي سرنوشت انسان و طبيعت ميباشد.
در سوره شمس سوگندهاي متوالي به مظاهر طبيعت كه از جمله آنها روان آدمي است، براي
بيان اين منظور آمده كه آدمي با تزكيه و پاكسازي روح ميتواند رستگار شود و
متقابلاً آلودگي نفس موجب تباهي او ميگردد.
سياق آيات مزبور كاملاً نشان ميدهد كه براي رستگاري آدمي قبل از هر چيز بايستي به
طبيعت با نگاه سرنوشت مشترك بنگرد.