مقدّمه
مكاتب الحادي براي رسيدن به اهداف خود از هيچ تلاشي فروگذار نميكنند، بلكه
تمام همّت خود را در جهت تحقّق بخشيدن به اين اغراض به كار ميگيرند. ايشان از
طريق انكار و يا عقيم پنداشتن ادلّه اثبات وجود خداوند، درصددند به نوعي هستي و
يا نقش خداي مطلق در جهان را انكار نموده و يا در آن ايجاد ترديد نمايند.
پويايي و رشد تفكّر ديني، ملحدان متعصّب را بر آن داشته كهگامهاي شاخصتر و
جدّيتري در عرصههاي الحاد بردارند تا همچنان بتوانند نگرشهاي الهي را مورد
چالش قرار دهند.
نوشتار حاضر به بررسي يكي از محورهاي بنيادي الحاد، يعني «مسئله شر» (the
problem of evil) كه مباحث گستردهاي را به خود اختصاص داده است، ميپردازد.
هيچ كس نميتواند منكر وجود شرور و بلاها به معناي عام1 در عالم باشد؛ زيرا
وجود آنها روشن است. از سوي ديگر، انكار واقعيات، ناشي از جهل و ضعف نفس است،
كه خود نوعي شرّ محسوب ميگردد. از اينرو، انكار وجود شرّ نيز خود مثبِت شرّ
است.
وجود زلزله، سيل و آفتهاي آسماني، كه به كشتارهاي جمعي منجر ميشوند، مورد
تأييد هر صاحب عقل و بصيرت است. ظلم ستمگران، رذايل اخلاقي و كدورتهاي نفساني
نيز به همين ترتيب. اندك التفاتي در تاريخ بردهداري، استكبار و به دارآويختن
مردمان مظلوم و ستمديده هر صاحب انصافي را به اعتراف بر وجود شرور واميدارد.
در اينجا سؤال مهمّي مطرح ميشود: آيا خدايي كه صاحب قدرت مطلق است، خدايي كه
خير محض است، خدايي كه هرگونه نقص و ضعف در او محال است، به وجود شرّ در جهان
رضايت ميدهد؟ آيا چنين خدايي نميتواند از بروز اين همه شرّ جلوگيري نمايد؟
آيا ميتوان وجود شرور را دليلي بر محدوديت صفات عاليه الهي دانست؟
تبيين مفاهيم
تعريف خير و شرّ
تعريف خاصّ از خير و شرّ، پيشداوري خاصّي را در بحث شرّ وارد ميكند. امّا
مراد ما از شرّ در اينجا، گونهاي خاصّ و تعريفي ويژه از شرّ نيست، بلكه شرّ را
به همان معنايي فرض ميكنيم كه معناي آن روشن است و نيز اغلب در مصاديق آن
اتّفاقنظر وجود دارد. به طور خلاصه ميتوان گفت: شرّ به معناي عامّ همان چيزي
است، كه نوعا كسي نسبت به آن رغبت نميكند. در مقابل، خير مورد ميل و علاقه
همگان ميباشد.
بسياري از تعاريف درباره خير و شرّ بيانگر تصوير مزبور از خير و شرّ است؛ از
جمله ميتوان به تعريف بوعلي سينا اشاره كرد كه ميفرمايد: «خير فيالجمله چيزي
است كه هر شيئي به آن اشتياق و علاقه دارد؛ و آن وجود يا كمال وجود است... امّا
شرّ امر عدمي است، كه ذاتي ندارد، بلكه عدم جوهر يا عدم كمالي براي جوهراست».2
ملاّصدرا نيز ميگويد: «خير چيزي است كه هر شيئي به آن اشتياق و ميل دارد و با
آن سهمي از كمال ممكن خود متحقّق ميشود، اما در مورد شرّ حكما گفتهاند كه آن
ذاتي ندارد.»3
همچنين در دائرةالمعارف روتلج آمده است: «شرّ نتيجه شديدترين گناه اخلاقي ماست.
شرّ تحميل آسيب غيرعادلانه خطرناك روي احساس موجودات است. قتل، شكنجه،
بردهگيري و... بعضي از نمونههاي شرّ هستند».4
انواع شرور
در يك تقسيم كلّي ميتوان به سه نوع از شرور (از لحاظ حوزه وجودي آنها) اشاره
نمود:
شرور طبيعي: شروري كه نتايج و آثار آفات، بلايا، رنجها و آلام طبيعي هستند؛
يعني بلايايي كه از طرف طبيعت بر انسان عارض ميشوند؛ بلايايي همچون زلزله،
سيل، مرضهاي كشنده، مرگ، فقر و مانند آنها كه از خارج، انسان را مورد تهديد
قرار ميدهند.
شرور اخلاقي: شروري كه از طرف انسان به طور اختياري رخ ميدهند؛ يعني همان
افعال ناشايست و معاصي كه از انسانها صادر ميشوند؛ همچون ظلم، خيانت، دزدي،
تكبّر، آدمكشي و هزاران عمل غير اخلاقي ديگر.
شرّ متافيزكي: شرّي است كه همه موجودات امكاني و مخلوقات خداوند به آن مبتلا
بوده و قابل انفكاك از آنان نميباشند و منظور از شرّ متافيزيكي، محدوديّت (و
به تعبير ملّاصدرا فقر وجودي) همه موجودات ممكن در مقابل كمال نامتناهي خداوند
است. به دليل آنكه هر محدوديّتي نقص و ضعف به شمار ميآيد و هر نقصي نيز مشمول
شرور عالم است؛ از اينرو، محدوديّت، فقر و امكان وجودي، شرّ محسوب ميشود.
لازم به ذكر است كه در بحث شرور، اين قسم از شرّ مورد بررسي قرار نميگيرد؛
زيرا محدوديّت وجودي لازمه خلقت و مقتضاي طبيعت هرممكنالوجودي است و كساني كه
وجود شرور را در تضادّ و يا در تناقض با وجود خداوند ميدانند، هرگز به نقص
تكويني خود و ديگران معترض نيستند؛ زيرا از نظر آنها ميان هستي خداوند و نيز
صفات عاليه او با ضعف وجودي و نقض تكويني موجودات، منافاتي وجود ندارد.
رويكردها و جهات متفاوت بحث
وجود شرور در عالَم در قالبهاي متفاوتي از سوي ملحدان و منتقدان در جهت معارضه
با وجود خداوند مورد نظر قرار گرفته است، ولي اغلب بحث از شرور در دو محور ذيل
بررسي ميشوند:
مسئله شرّ به منزله قرينه: طبق اين رويكرد، وجود شرور در عالَم با برخي از صفات
عاليه الهي سازگار نيست. چگونه ميتوان ميان وجود شرور و بلايا و قدرت نامتناهي
خداوند جمع كرد؟ آيا ميتوان خداوند را خيرخواه محض ناميد در حالي كه به ايجاد
اين همه شرور و آفتها نيز رضايت دهد؟ آيا ميتوان با وجود اين همه مشكلات و
مصايب، علم نامتناهي را براي خداوند ثابت كرد؟ از اينرو، انتظار ميرود
متدينان براي توجيه وجود شرور در عالم چارهاي انديشيده و يا آنكه از اسناد اين
صفات نامتناهي به خداوند صرفنظر كنند.
مسئله منطقي شرّ: در اين رويكرد، تلاش و اصرار بر اثبات ناسازگاري و تناقض
منطقي ميان وجود خداوند و وجود شرور است. در اين محور، بحث بر سر حكمت و علّت
ايجاد شرّ توسط خداوند و يا محدوديّت صفات الهي نيست، بلكه تأكيد بر بودن تناقض
ميان وجود خداوند و شرور است. به دليل آنكه وجود شرور امري بديهي محسوب ميشود،
از اينرو، انكار وجود خداوند امري مسلّم مينمايد.
براي تحليل اين رويكردها، محورهاي مزبور را در قالب دو فصل مجزّا گنجانده و
مورد بررسي قرار ميدهيم.
مسئله شرّ به منزله قرينه
تبيين مسئله
همچنانكه گفته شد، در اين رويكرد، وجود شرور با صفات عاليه الهي در تضادّ
ميباشد؛ خدايي كه خيرخواه محض است چگونه ميتواند وجود اين همه شرور را در
عالم تحمّل نمايد؟ و مهمتر آنكه، چرابه ايجاد آنها تن ميدهد؟ از آنروي كه
خداپرستان، براي خداوند صفاتي نامتناهي و عالي از جمله قدرت مطلق، علم مطلق و
خيرخواهي مطلق قايلند، چگونه بلايا، آفات و درد و رنجي را كه از طرف چنين خداي
كاملي، صادر ميشود توجيه ميكنند؟ شرور غيرموجّه و بدون حكمت، در نهايت به
كرانمندي صفات عاليه الهي خواهد انجاميد.
متديّنان ميتوانند به يكي از اين راه حلها پايبند شوند:
1. علم الهي را محدود پنداشته و به جهل خداوند در مصاديق شرور معتقد شوند.
2. به محدوديّت قدرت الهي قايل باشند؛ به اين معنا كه جلوگيري از بروز شرّ خارج
از حيطه قدرت خداوند باشد.
3. خيريّت مطلق خدا را تنزّل داده و خيرخواهي الهي را در بلا و آفات، منتفي
بدانند.
در هر صورت، متدينّان نيز در قبال اين مسئله به ارائه پاسخهايي پرداختهاند كه
در ذيل مهمترين آنها را ذكر و مورد بررسي قرار ميدهيم. البته ذكر تنها برخي
از پاسخها به معناي نبود پاسخهاي ديگر نيست، بلكه در اين نوشتار سعي شده فقط
به پاسخهايي اشاره شود كه بيشتر مورد توجه و بحث بودهاند.
راه حلهاي ارائه شده به مسئله شرّ به منزله قرينه
1. پاسخ ثنويّه
ثنويّه براي توجيه وجود شرور در عالم، قايل به ثنويت و دوئيّت در مبدأ خلقت
شدند. طبق نگرش آنها: «از آنجا كهدر عالم، هم خير وجود دارد و هم شرّ، لذا
هستي ما نيز دو صورت به خود ميگيرد: صورت خير و صورت شرّ، و زماني كه دو صورت
متقابل تحقّق پذيرد، قطعا مبدأ اين دو نوع از هستي بايد دو چيز باشد: مبدأ خير
و مبدأ شرّ. مبدأ خير را ميتوانيم همان خداوند بزرگ بدانيم و مبدأ شرّ قدرت
بزرگي است كه در اصل خلقت با خداوند، شريك و در نوع خلقت از خداوند امتياز
مييابد و در واقع، با خداوند به رقابت ميپردازد. لذا خداوند خيرات به وجود
شرّ راضي نيست، اما به خاطر ضعف و ناتواني نميتواند مانع بروز شرّ شود.»5
پس ثنويّت در قبال حلّ مشكل شرّ، از سويي براي خداوند شريك و رقيب فرض نموده ـ
كه اين فرض با اصل توحيد در تناقض است ـ و از سوي ديگر، قدرت مطلقه و بيپايان
خداوند را انكار كرده است.
نقد پاسخ ثنويّه: ثنويّه به دليل آنكه براي شرور وجودي منحاز از خيرات قايل
شدند، از اينرو، معتقدند كه خير و شر به دو مبدأ هستي محتاجند، امّا در واقع،
ماهيّت شرّ چيزي جز عدم نيست. بد، همان عدم خوبي است. بعضي از شرور عدم
محضاند؛ مانند فقر، جهل و مرگ كه عدم ثروت، عدم علم و عدم حيات هستند و
واقعيّت ديگري ندارند. امّا بعضي ديگر از شرور اگرچه در واقع امور وجودي هستند؛
مانند زلزله، سيل، آفات، ظلم و ستم، اما از آن روي كه موجب مرگ، سلب حقّ و درد
و رنج ميشوند، عدمياند. از اينرو، سيل و زلزله در واقع شرّ نيستند و امور
وجودي به حساب ميآيند، امّا از جهت منجر شدن به مرگ و فنا عدمي قلمداد
ميشوند. پس بر هر چيزي از هر جهتي كه عدمي باشد شرّ اطلاق ميشود، خواه ذاتا
عدمي باشد و يا مستلزم عدم. همچنين هر چيزي كه وجودي باشد، خير محسوب ميشود،
خواه مطلقا خير باشد (مانند وجود خداوند متعال) و يا احيانا موجب شرّ و عدم
(مانند ثروت) كه جهت وجودي آن قطعا خير است و جهت عدمي آن قطعا شرّ.6
استدلال ملاّصدرا بر عدمي بودن شرّ: ملاّصدرا در تبيين ماهيّت شرّ، آن را عدمي
قلمداد نموده، تأكيد ميكند كه شرّ، هيچ حظّي از وجود رابهرهمند نيست. ايشان
در تبيين و اثبات اين ادّعا ميفرمايد: «شرّ امري عدمي است، يا عدم ذات و يا
عدم كمالي از كمالات ذات، به خاطر آنكه اگر شرّ امري وجودي باشد، يا شرّ براي
ذات خودش است و يا شرّ براي غير ذاتش. فرض اول نميتواند صحيح باشد؛ چون وجود
شيء نميتواند مقتضي عدم خودش باشد، و نه عدم بعضي از كمالات خودش؛ چون اگر
شرّ مقتضي عدم ذات خودش باشد، لازم ميآيد آن شيء، موجود نباشد و اگر مقتضي
عدم كمالي از كمالاتش باشد، شرّ همان بخش عدم كمال است نه بخشي كه صاحب كمال
است؛ پس در نتيجه، شرّ همان امر عدمي محسوب ميشود. و همچنين چگونه چيزي
ميتواند طالب عدم كمال خودش باشد در حالي كه همه اشيا (كه از وجود بهرهمند
هستند) طالب كمالات مناسب با خودشان هستند؛ يعني هر وجودي، كمال خودش را دنبال
ميكند. كدام امر وجودي است كه از اتّصاف به كمال خودش راضي نباشد؟ و اگر شرّ
وجودي، شرّ براي غيرخودش باشد يا مُعدِم ذات آن غير و يا معدم كمالي از كمالات
آن غير است و يا اينكه اصلا مُعدِم چيزي نيست. اگر مُعدِم ذات يا كمال آن غير
باشد، پس شرّ همان عدم ذات يا كمال است نه امر وجودي كه معدِم است؛ چون آن امر
وجودي فينفسه خير محسوب ميشود. و اگر اين امر وجودي، معدم چيزي از غير نباشد،
پس شرّي وجود ندارد.
پس زماني كه شرّ وجودِ منحازي نداشته باشد، نميتوانيم مبدأ مستقلّي براي وجود
آن در نظر بگيريم؛ يعني احتياجي نيست كه دو مبدأ داشته باشيم؛ يك مبدأ بيشتر
نداريم و آن مبدأ خير و وجود است. و اين عدم وجود خير است كه شرّ را تشكيل
ميدهد.7
بر وفق اين بيان، «شرّ بالذات» وجود ندارد و عدمي است، اما وجودهايي هستند كه
«شرّ بالعرض» ميباشند، مثل وجودهايي كه با وجود ديگري (كه خير است) منافات
دارند و باعث از بين رفتن خير ميشوند. چنين وجودهايي هرچند بالذّات خيرند، اما
بالعرض شرّ هستند؛ چون باعث از بين رفتن خير ديگري ميشوند. پس اين پاسخ
نميتواند شرّ بالعرض را توجيه كند و اين شرور از راههاي ديگر ـ كه خواهد آمد
ـ پاسخ داده ميشوند.
2. پاسخ قدّيس آگوستين (AUGUSTINE)
اوّلين شخصي كه در تاريخ مسيحيّت، توجيه عمدهاي از مسئله شرّ ارائه نمود،
قدّيس آگوستينوس بود. وي با تقرير فلسفي ماهيّت شرّ و تقرير كلامي منشأ و علّت
وقوع شرّ، به دفاع از عدل الهي و مبارزه با مسئله شرّ پرداخت.
از نظر وي، به دليل آنكه ماهيت شرّ، عدمي است (يعني عدم خير و كمال)، از
اينرو، آنچه كه در عالم وجود دارد و بهرهاي از هستي را به خود اختصاص داده
است خير محسوب ميشود؛ مثلا، نابينايي، بهرهاي از وجود خاصّ ندارد، بلكه همان
عدم بينايي است؛ از اينرو، آنچه وجود دارد و خير و كمال است، بينايي است و
نابينايي بخشي از هستي را اشغال نكرده است. بنابراين، از زماني كه خداوند متعال
عالم را خلق نمود، هيچ شرّ و نقصي در عالم وجود نداشت.
اما وي منشأ پيدايش شرّ را در بُعد كلامي، چنين بررسي ميكند:
«وجود شرور در واقع، به اختيار ملائكه و انسانها برميگردد و شروع آن از زماني
بود كه بعضي از فرشتگان (ابليس) از اطاعت الهي سرباز زده و مرتكب گناه گشتهاند
و پس از آن آدم و حوّا نيز مورد فريب شيطان قرار گرفته و از جوار خير و رحمت
تامّه الهي دور گشتهاند. لذا شروري كه از اراده انسانها صادر ميشوند (شرّ
اخلاقي) همان گناهان و معصيتهاي آنهاست؛ و شروري كه مستقيما از انسانها صادر
نميشوند (شرّ طبيعي) معلول گناهان هستند. پس شرور و بلاهاي طبيعي كه در عالم
وجود دارند، در واقع كيفر گناه محسوب شده و علّت صدور آنها نيز گناهان
انسانهاي مختار است.»8
در نتيجه، وجود شرور با عدالت و حكمت الهي منافاتي نخواهد داشت. و اين همان اصل
تعادل اخلاقي است كه انسانها در قبال گناهان، به كيفر و بلاهاي مطابق با آنها
مبتلا ميشوند.
نقد شلايرماخر بر آگوستين: شلاير ماخر در بررسي نظريه آگوستين، دو نقد را
يادآور ميشود:
نقداوّل: خداوند قادري كه اين عالَم را خلق نموده، خلقتش مقتضاي اراده اوست؛
يعني اين عالم همان چيزي است كه ميخواسته، و عالَمي كه او خلق كرده هيچ شرّي
را در برندارد، امّا با اين حال مشاهده مينماييم كه اين عالم به انحراف منجر
شده است. اگرچه انسانها در انجام گناه آزادند، ولي از حيث كمال و خيري كه در
ذات و در محيط زيست انسان وجود دارد، انسان هيچگاه مرتكب شرّ و گناه نميشود؛
يعني براي خداوند چنين امكاني وجود دارد انسانهايي مختار و آزاد بيافريند كه
هرگز دچار گناه و شرّ نيز نشوند. پس منشأ وقوع شرور به نوع خلقت خداوند
برميگردد نه به اعمال و رفتار انسانها.
نقد دوّم: بنا به اعتقاد آگوستين، در ابتداي خلقت عالم هيچ شرّي وجود نداشت و
شرّ از زماني پا به عرصه عالم گذاشت كه فرشتگان و انسانها به انحراف گرويدند.
شلاير ماخر به اين بخش از دفاعيه آگوستين اشكال گرفته، ميگويد: اولا،
نميتوانيم بگوييم كه انسان در ابتداي خلقت، از لحاظ اخلاقي كاملتر بوده و سپس
به مرور زمان به حيات پستتر نايل گشته است، بلكه انسان از حيات پستتر (كه در
ابتداي خلقت آن را دارا بود) تدريجا رو به كمال رفته و متكاملتر گشته است، پس
شرّ در ابتداي خلقت نيز وجود داشته است. ثانيا، طبق علم و تجربه بشري، بلايا و
شرور طبيعي پيش از خلقت انسان نيز وجود داشتهاند. پس شرور طبيعي معلول گناهان
مخلوقات نميباشند، بلكه مقتضاي طبيعت عالَمي است كه خداوند آن را اينگونه خلق
نموده است.9
اشكالات نقد شلاير ماخر: وي در نقد اوّل به آگوستين، مدّعي ميشود كه خداوند
ميتوانست انسان را گونهاي خلق كند كه مرتكب شرّ نشود. امّا آيا ممكن است كه
خداوند انسانها را مختار بيافريند، اما از ارتكاب به بعضي از گزينهها مانع
شود؟ اين پاسخ در بحث بعدي (دفاعيّه پلانتينگا) به طور مفصّل تبيين ميشود.
امّا در مورد نقد دوّم بايد گفت: به دليل آنكه آگوستين وجود همه شرور طبيعي را
معلول گناهان انسان ميداند، از اينرو، درصدد است تا وجود شرور را در ابتداي
خلقت نفي نمايد، اما اگر تنها پارهاي از شرور طبيعي را معلول گناهان بدانيم،
ديگر نقد شلاير وارد نخواهد بود؛ زيرا اساسا ديگر لازم نيست موجوديّت شرور را
در ابتداي خلقت عالم منتفي بدانيم تا اينكه از وقوع يا عدم وقوع آن، بحث
نماييم. از اينرو، در دفاعيّه ايرنائوس اين اشكال مطرح نميشود.
3. نظريه عدل الهي ايرنائوس
دفاعيهاي كه اُسقف ايرنائوس (125ـ202) از مسئله شرّ ارائه ميكند، مبتني براين
محور است كه در آفرينش نوع بشري دو مرحله وجود دارد: مرحله اول آن است كه
انسانها به عنوان حيوانات هوشمند و مستعدّ براي تكامل پا به عرصه حيات
ميگذارند و در مرحله دوم ميتوانند به كمال والاي اخلاقي و بندگي واقعي خداوند
نايل آيند. اما رسيدن به مرحله دوم (حيات پايدار)، متوقّف بر آن است كه
انسانها آزادانه بتوانند كمالات اخلاقي را انتخاب نمايند؛ زيرا زماني كمال
ارزشي براي انسان حاصل ميشود كه با رفع موانع و تحمّل مشكلات و سختيها به
مقام الهي برسد؛ يعني انسان براي كم كردن فاصله بعد علمي و معرفتي خود از
خداوند بايد به كمالات ارزشي دست يابد، هرچند دشواريها و مصايبي نيز در اين
راه براي او ايجاد شود. پس در واقع، شرور اخلاقي لازمه اختيار ضروري انسان است
و همين اختيارات كه موجب كمالطلبي را فراهم مينمايد. اما در شرور طبيعي،
اگرچه ممكن است بعضي از آنها معلول شرور اخلاقي انسانها باشند، اما اين ادعا
فراگير نبوده و در همه موارد قابل اثبات نيست.
از اينرو، ايرنائوس بر اين باور است كه بناي خداوند بر اين نبوده كه جهاني را
همراه با لذّت و آسايش كامل خلق نمايد تا انسانها از حدّاكثر لذّت و حداقل رنج
برخوردار باشند، بلكه خداوند عالم را به مكاني براي پرورش روح خلق كرده تا
انسانها بتوانند با صبر و مقاومت در مقابل مصايب، به تكامل و ترقّي روح
بپردازند.10
بنابراين، جهاني همراه با مشكلات، بلايا، درد، رنج، ناتواني و شكست، تنها محيط
مناسب براي راهيابي به مرحله دوم آفرينش، يعني قرب و بندگي الهي است. پس ارزش
انسانسازي با وجود شرايط فوق، ناظر به خير و كمال مستقبل، يعني حيات ابدي و
قرب الهي است. در نتيجه، وجود شرور طبيعي، در واقع فراهمكننده شرايط لازم براي
ايجاد خير كثير ميباشد.11
4. پاسخ الهيّات پويشي (Process Theology)
الهيّات پويشي از گرايشات جديدي است كه متكلّمان مسيحي بر اساس فلسفه وايتهد آن
را مطرح كردهاند. الهيّات پويشي براي سازگاري ميان خداوند و شرور عالم، به
محدود كردن قدرت خداوند تن داده و قدرت مطلقه خداوند را مورد انكار قرار
ميدهد.
به عقيده آنان، خداوند، عالَم را از عدم ايجاد نكرده است، ولي با وجود اين،
ميتواند عالم را تحت تأثير خود قرار دهد. از اينرو، در الهيّات پويشي، خداوند
خالق عالَم محسوب نميشود.
عقيده مزبور بر خلاف سنّت مسيحي است كه خداوند را آفريدگار عالم و قدرت او را
نامحدود ميداند. البته وايتهد دست خدا را به طور كامل از آفرينش جدا نميكند،
بلكه مدعي است كه خداوند اگرچه قبل از آفرينش نيست، اما همراه با آفرينش است؛
به اين معنا كه خداوند نيز همراه با ساير علل در آفرينش مداوم نقش دارد؛ زيرا
خداوند نيز جزئي از خود جهان است.12
شايد مراد وايتهد از اين بينش، آن باشد كه خداوند علت تامه و محض در آفرينش
نيست، بلكه بخشي از علل مؤثره ميباشد. در نتيجه، براي آفرينش تامّ همه چيز به
او بستگي دارد؛ يعني اگر دخالت او نباشد، هيچ ممكني به حوزه وجود وارد نميشود؛
زيرا براي پيدايش يك پديده وجود همه علل شرط است و خداوند نيز شرط لازم براي
وجود موجودات است نه شرط كافي.
پس قدرت خداوند در ديدگاه پويشي از روي ترغيب و انگيزش خواهد بود نه قدرت
مهاركننده و تامّه؛ يعني خداوند هيچ حادثهاي را نميتواند ايجاد كند، ولي
ميتواند تشويق، ترغيب و تحريك نمايد، تا پديدهاي به وجود آيد. و از سويي،
خداي وايتهد خيرخواه است و هيچ شرّي را روا نميدارد؛ به همين دليل، مورد پرستش
و عبادت قرار ميگيرد. در نتيجه، وجود شرور با خيرخواه بودن خداوند منافاتي
ندارد. از نظر وايتهد، اگر خداوند از قدرت مطلق برخوردار بود، قطعا از بروز شرّ
مانع ميشد.
نقد و بررسي پاسخ الهيّات پويشي: الهيّات پويشي، چون بينش خاصي نسبت به وجود و
فعل خدا دارد، در نتيجه، براي توجيه مسئله شرور، ديدگاه خاص و مبنايي خودش را
دنبال مينمايد. چنان كه گفته شد، اگر در مسئله شرّ ما يكي از صفات عاليهاي را
كه براي خدا ادعا شده از خدا نفي كنيم، ديگر هيچ اشكالي ما را تهديد نميكند.
از اينرو، ديدگاه محدود پويشي نسبت به قدرت خداوند، با وجود شرور هيچ منافاتي
نخواهد داشت.
از آنروي كه ايشان براي اثبات تقدّس و خيرخواهي خداوند، قدرت مطلقه را انكار
ميكنند، در نتيجه، جلوگيري از شرور از دايره قدرت او خارج است. اما در نقد اين
نظريه بايد گفت: چون اختلاف ما با پويشي يك اختلاف مبنايي است، اگر مبناي پويشي
راجع به قدرت الهي را بپذيريم، ميتوانيم در مسئله شرور نيز نظريه آنان را
تأييد نماييم. اما ما در بينش اسلامي (و حتي اديان بزرگ ديگر) هرگز چنين نگرشي
نسبت به خداوند نداريم، بلكه قايل به قدرت مطلقه الهي هستيم. و ارائه چنين
پاسخي بدون پذيرش مبناي پويشي، گونهاي از چاله به چاه افتادن است.
اينگونه پاسخ به مسئله شرور و ملازم به محدود كردن قدرت الهي و در نتيجه، نسبت
نقص دادن به خداوند (كه از جهت عقلي مردود است) و تن دادن به مشكل ديگري است،
كه خود جاي بحث و نقد دارد.
به دليل آنكه ردّ نظريه پويشي مستلزم نقد و بررسي مبناي فكري آنان است، براي
رعايت اختصار، از ذكر آن صرفنظر مينماييم.
5. تحليل فلسفي ارسطو
از بهترين پاسخهايي كه به مسئله شرّ داده شده، تبييني فلسفي از شرّ است كه
براي اولين بار ارسطو آن را ارائه نمود و بسياري از فلاسفه و متكلّمان بزرگ
همچون ملاصدا و بوعلي سينا براي پاسخ به مسئله شرّ به آن استناد نمودند:
موجودات ممكن از لحاظ عقلي به پنج قسم تقسيم ميشوند:
1. موجوداتي كه خير محضاند و هيچ شريّتي در آنها وجود ندارد؛
2. موجوداتي كه داراي خير كثيرند و شرّ آنها كم است؛
3. موجوداتي كه داراي شرّ كثيرند و خير آنها كم است؛
4. موجوداتي كه خير و شرّ در آنها مساوي است؛
5. موجوداتي كه شرّ مطلقاند و هيچ خيري در آنها نيست.
طبق تقسيم مزبور، ميتوانيم بگوييم:
قسم اول، يعني موجوداتي كه خير محضاند، بايد بالضروره موجود باشند؛ زيرا
خداوند، فاعل خير محض است و اگر اين دسته از موجودات را خلق نكند، در خلقت او
نقص ايجاد ميشود؛ مانند نفوس و عقول تامّه. همچنين ايجاد قسم دوّم، يعني
موجوداتي كه داراي خير كثير و شرّ قليلاند نيز بر خدا واجب است؛ زيرا ترك
ايجاد اين قسم خود شرّي كثير محسوب ميشود؛ يعني نميتوان به خاطر وجود شرّ
قليل از خير كثير صرفنظر كرد. براي مثال، حرارت و آتش، فوايد بسياري براي
انسانها دارد و داراي خير كثير ميباشد، اما همين حركات گاهي اوقات موجب بلا و
مصيبت ميشود. آيا ميتوان گفت به خاطر وجود اين مصيبت اندك بايد از آن خير
اكثري دست كشيد؟
دو قسم مزبور، در قضاي الهي داخل هستند، اما سه قسم ديگر نميتوانند در خلقت
خداوند موجود باشند؛ زيرا با حكمت و عنايت الهي ناسازگارند.13
6. علت ايجاد شرّ قليل از سوي خداوند
پاسخ ارسطو به مسئله شرّ اين پرسش را به دنبال دارد كه چرا خداوند شرّ قليل را
ايجاد نمود؟ آيا بهتر نبود حتي به اندازه كم هم شرّي وجود نميداشت؟ در پاسخ
بايد بگوييم:
نميتوان گفت خداوند ميتوانست عالَم را به گونهاي خلق نمايد كه هيچ شرّي در
آن نباشد، بلكه خير محض باشد؛ زيرا وجود شرّ و بلا لازمه اين عالم مادي است؛
چرا كه پستي و بلندي، فقدان و دارايي از لوازم ضروري عالم مادّه است.
زماني ميتوانيم بگوييم كه در عالَم، شرّي نباشد كه اين عالَم را غير مادّه فرض
كنيم. نميتوانيم بگوييم كه هم عالم مادّه موجود باشد و هم وجود شرور و بلاها
را در آن نفي كنيم، همچنان كه نميتوانيم بپرسيم چرا آتش، غير سوزنده خلق نشده
است.
استاد مطهري در اينباره ميفرمايد: «فرمول اصلي جهان آفرينش فرمول تضادّ است و
دنيا جز مجموعهاي از اضداد نيست. هستي و نيستي، بقا و فنا، سلامتي و بيماري،
پيري و جواني در اين جهان توأمند. تغييرپذيري ماده جهان و پديد آمدن تكامل،
ناشي از تضادّ است. اگر تضادّ نميبود، هرگز تنوع و تكامل رخ نميداد و نقوشي
جديد بر صفحه گيتي آشكار نميشد. قابليت مادّه از براي پذيرش صورتهاي گوناگون
و تضادّ صور با يكديگر، هم عامل تخريب است و هم عامل ساختن، هم انهدام و ويراني
معلول تضادّ است و هم تنوّع و تكامل؛ زيرا اگر چيزي منهدم نميشد، تشكّل تازه
اجزا با يكديگر و تركيب و تكامل مفهوم نداشت. پس صحيح است كه بگوييم: تضادّ
منشأ خير و قائمه جهان است و نظام عالَم بر آن استوار است».14
بنابراين خداوند در خلقت مادّه، حكمت عظيمي را دنبال ميكند كه تحقّق آن در هيچ
عالم ديگري ممكن نبود. ترك اينچنين خلقتي برابر است با ترك خير كثيري كه خود
شرّي عظيم محسوب ميشود.
7. شرّ در نظام كلّ
تصوّر شرّ في نفسه و بدون ملاحظه امور ديگر و در نگاه ابتدايي، مقبول طبيعت
انساني نيست و همواره عقل آن را مذموم ميپندارد. اما در مسئله شرّ، سؤال اين
است كه چرا خدا در نظام هستي شرّ را ايجاد نمود؟ نگاه ما به اين مسئله بايد
نگاهي جامع و فراگير باشد.
ترسيم »نظام كلّ» در عالَم ذهن بسياري از مشكلات را برطرف مينمايد. در اين
منظر، وجود واقعي تك تك اعضا، وجود عضوي و پيوسته آنان است و وجود انفرادي و
استقلالي آنان، اعتباري محسوب ميشود؛ زيرا همين وجود عضوي و پيوسته است كه نقش
آن را در نظام مجموعي معنا ميبخشد. از اينرو، تحليل وجود مثبت يا منفي اعضاي
يك مجموعه بايد تحليلي جامع و كلّنگرانه باشد. اگر نگرش، جامع باشد، ديگر
موقعيت منفي انفرادي آن را نميتوان در تحليل مجموعي آن دخالت داد. به طور
مثال، شايد تصوّر نمك فينفسه و بدون در نظر گرفتن غذاها، در نظر كسي مثبت جلوه
داده نشود و همه از خوردن آن متنفّر باشند، اما همين نمك وقتي در كنار مجموعه
واحد يك غذا فرض ميشود، نه تنها تنفّري از آن وجود ندارد، بلكه همگان وجود نمك
را در غذا ضروري ميدانند. از اينرو، تحليل وجود منفي شرور در عالم، از آنجا
نشأت ميگيرد كه مستقلا و بدون ملاحظه مجموعه وجودي جهان در نظر گرفته شوند. پس
اموري كه در ظاهر، شرّ قلمداد ميگردند ميتوانند در كلّ، خير محسوب شوند.
البته اين پاسخ به عنوان يك نظر، به لايب نيتس ـ از فلاسفه قرن شانزدهم ـ نيز
نسبت داده شده است.15
8. نسبي بودن شرور
صفاتي كه اشيا به آن متّصف ميگردند، دو گونه متصوّر ميباشند:
1. آن صفات براي اين اشيا، حقيقي هستند؛ يعني اتّصاف موضوع به صفت، ذاتي است؛
به عبارت ديگر، براي اتّصاف موضوع به صفت دخالت دادن هيچ امر ديگري ضرورت ندارد
و لازم نيست آن صفت را در مقايسه با موضوع ديگري، به اين موضوع نسبت دهيم، بلكه
ذات موضوع مستلزم چنين وصفي است. مثلا، اتصاف انسان به حيات، حقيقي است و ديگر
لازم نيست در تصوّر اين وصف، انسان مردهاي را نيز تصوّر كنيم، بلكه خود موضوع
محقّق وصف است.
2. آن صفات براي موضوع، غيرحقيقي و نسبي هستند؛ يعني ذات موضوع مستلزم چنين
وصفي نيست، بلكه اين موضوع در مقايسه با موضوع ديگري، متّصف به چنين وصفي
ميشود. از اينرو، در مقايسه با موضوع ثالثي فاقد اين وصف ميشود. مثلا،
بزرگتر و يا كوچكتر بودن، يك وصف اضافي و نسبي براي اشياست. ممكن است كتابي
در مقايسه با كتابي ديگر، بزرگتر از آن باشد، ولي همين كتاب در مقابل كتاب
ديگري، كوچكتر از آن باشد. از اينرو، وصف كميّت از مقولات اضافه ميباشد.
شرّ و بدي نيز از اوصاف حقيقي اشيا نيستند؛ يعني ذات وجودي چيزي، مقتضي شرّ و
بدي نميباشد، بلكه از اوصاف اضافي و نسبي هستند كه در قياس با موقعيّت خاصّي
به موضوعات نسبت داده مي شوند، در حالي كه همين بديها نسبت به موقعيّت ديگري
خير و كمال محسوب ميشوند. مشكلات و مصايبي كه بر انسانها وارد ميشوند از آن
حيث كه موجب عُسر، حرج و سختي ميشوند، به شرّيّت متّصف ميگردند، اما از آن
حيث كه موجب تكامل و پرورش روح ميشوند، خير و كمال قلمداد ميگردند.16
از اينرو، حكمت خداوند اقتضا ميكند كه براي رسيدن انسان به خيرهاي برتر و
اعلي، اين مصايب و سختيها را در مسير زندگي او قرار دهد.
فلسفه بلاها و شرور در قرآن و روايات
در ميان راه حلهايي كه براي پاسخ به مسئله شرّ ارائه شدند، بعضي از پاسخها
ناظر به اين نكته بودند كه شرور موجود در عالَم مستلزم خير كثير و برتر هستند؛
همچنانكه اين استدلال را ميتوان در دفاعيّه منسوب به ارسطو جستوجو كرد: شرور
موجود در زمره دستهاي فرض ميشوند كه خير كثير و شرّ قليل قلمداد ميگردند.
همچنين كساني كه شرّ را نسبي و يا در نظام كلّ و مجموعي عالَم تعريف ميكنند،
مدّعياند هر شرّ مفروضي اگرچه در ظاهر، منفي نمايان ميشود، اما در واقع ناظر
به خيراتي هستند كه لازمه رسيدن به اين خيرات، وجود شرور مطابق با آنان است.
اما آيا ميتوان شرور را رهگذري براي وصول به خيرات معرّفي نمود؟
با مروري اجمالي بر آيات قرآن و روايات معصومان:، روشن ميشود كه همه شرور و
بلايا، دربردارنده حكمتي (ناظر به خيرات) از طرف خداوند متعال ميباشند. در ذيل
به برخي از حكمتهاي شرور و بلاها (از ديدگاه كتاب و سنّت) اشاره ميگردد:
1. بلاها و مصايب؛ عامل توجّه، بيداري دل و توفيق به توبه
چون انسان در اثر غفلت و فراموشي ياد خداوند، مرتكب معصيت و گناه ميشود، از
اينرو، براي خروج از غفلت، همواره به مذكِّري نياز است تا در اثر توجّه به
خداوند، انسان از معاصي فاصله بگيرد. در آياتي از قرآن كريم، يكي از عوامل
مذكّر، مصايب و شدّتها معرّفي شده است:
(وَ لَقَدْ أَرْسَلنَا إِلَي أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ
بِالْبَأْسَاء وَالضَّرّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ) (انعام: 42) ما به سوي
امم سابق، پيغمبراني فرستاديم، امّا آنان اطاعت نكردند؛ از اينرو، آنان را به
بلا و مصيبت مبتلا كرديم؛ شايد كه آنها به درگاه خدا زاري كنند و توبه نمايند.
(وَ اِذا مَسّ الاِنسانَ ضُرٌّ دَعا ربّهُ مُنيبا اِليه...) (زمر: 8)
در اين آيه شريفه، خداوند به طور مطلق ميفرمايد: هرگاه كه به انسان فقر، مصيبت
و سختي برسد، در آن حال، به دعا و توبه ميپردازد، امّا همين كه نعمت و ثروت به
او عطا كند، خدايي را كه از پيش ميخواند، بكلي فراموش ميكند. در آيه ديگري
درباره كافران ميفرمايد:
(وَ لَنُذيقَنّهم مِن العَذابِ الادني دونَ العذابِ الاكبَر لَعَلّهُم
يَرجِعون) (سجده:21) ما كافران را عذاب نزديكتر بچشانيم، غير از آن عذاب
بزرگتر و شديدتر قيامت؛ شايد كه به سوي خدا بازگردند.
مراد از «عذاب ادني» در آيه شريفه، همين مصايب و دردهاست، نه عذاب مرگ و نه
عذاب اخروي؛ زيرا خداوند حكمت اين عذاب را برگشت كافر به رحمت الهي معرّفي
ميكند كه با مرگ حاصل نميشود.
2. بلاها؛ آثار تكويني اعمال و عذاب گنهكاران
آيات ديگري از قرآن، مصيبتها و رنجها را نتايج سوء اعمال زشت انسانها
برميشمارند. از نظر اين آيات، خداوند براي تكفير گناهان برخي از مردم (به خاطر
لطف به آنان) آنها را در همين دنيا عذاب ميكند:
(وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبَِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن
كَثِيرٍ) (شوري: 30)
در اين آيه شريفه، خداوند متعال بلاها را به افعال اختياري انسانها مرتبط
ميكند و آنها را آثار تكويني اعمال افراد، ميداند؛ همچنانكه روايات بسياري
نيز حكمت بلاها را تكفير گناهان معرّفي ميكنند:
امام صادق(ع) ميفرمايد: «اِنّ العبدَ اِذا كَثُرت ذنوبُه ولَم يكُن عندَه مِن
العَملِ مايُكفِّرُها، ابتَلاه بالحُزن ليُكفِّرَها»؛17 از آنروي كه عذاب آخرت
بسيار سنگين و مشكل است، خداوند مؤمنان (مورد علاقه خود) را در همين دنيا به
شدّتها مبتلا ميكند تا كفّاره گناهان او باشد.
3. بلاها؛ امتحان الهي و موجب تكامل وجودي
امام صادق(ع) ميفرمايد: «اِنّ في الجَنّهِ مَنزلَةٌ لايَبلُغها عبدٌ الاّ
بالابتِلاء».18
طبق آيات قرآن و روايات اهل بيت:، بسياري از مشكلات و بلاها، امتحان الهي بوده
و بعضي از مقامات و موقعيّتها تنها بر اثر پيروزي در امتحان الهي و تحمّل
مصايب و شدايد حاصل ميشوند.
(وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ)
(انبياء: 35)
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيٍْ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ
الأَموالِ وَالأنفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِالصَّابِرِينَ)(بقره: 155)
اولياي الهي و كساني كه مقرّب خداوندند، بيشتر به بلاها مبتلا هستند و بلكه
طالب نزول مصيبتاند تا به واسطه آن به تكامل بيشتري دست يابند.
هر كه در اين بزم مقرّبتر است جام بلا بيشترش ميدهند
حضرت علي(ع) ميفرمايد: «اَلا و اِنَّ الشّجرة البرّيه اَصلَبُ عودا
والرَّواتِعَ الخضرةَ اَرقّ جلودا».19
حضرت علي(ع) انسان مبتلا به مشكلات را به درختان بياباني تشبيه نموده كه چوبشان
سختتر است؛ يعني انساني كه با مشكلات مبارزه كرده و در اين شرايط رشد نموده
باشد، ثمره ايماني او در مقابل افرادي كه زندگي را به خوشي و راحتي سپري
ميكنند بيشتر خواهد بود.
در نتيجه، با توجّه به آيات و روايات مزبور و وجوهي كه براي فلسفه بلاها و شرور
ذكرشد، هيچ مصيبتي بدون حكمت و خيرخواهي الهي واقع نميشود و در اين قالبهاست
كه نسبي بودن شرور و توجيه شرّ در نظام كلّ معنا ميشوند.
مسئله منطقي شرّ
تحليل شرّ منطقي
در شرّ منطقي، سعي بر اثبات ناسازگاري ميان گزارههاي ديني و وجود شرور در
عالَم است.
جان مَكي (1917ـ1981) از طرفداران جدّي اين ادّعاست. وي در مقاله «شرّ و قدرت
مطلق» مينويسد: «تحليل مسئله شرّ علاوه بر آنكه نشان ميدهد باورهاي ديني فاقد
تكيهگاهي عقلانياند، آشكار ميسازد كه آنها مسلّما غيرعقلانياند؛ به اين
معنا كه بعضي از اجزاي اين نظريه عمده كلامي با اجزاي ديگرش ناسازگاري دارند و
ناسازگاري اجزا نيز چنان نيست كه متألّه بتواند به آنها همچون يك كلّ معتقد
باشد، مگر اينكه از عقل فاصله بيشتري بگيرد».20
مَكي براي اثبات اين ناسازگاري به تمهيد چند مقدّمه ميپردازد:
مقدّمه الف. خداوند، قادر مطلق، عالم مطلق و خيرخواه محض است.
مقدّمه ب. شرّ، وجود دارد.
وي فرض را بر ادّعاي متدينان ميگيرد بر اينكه خداوند، عالم و قادر مطلق است؛
يعني توانايي انجام هر كار ممكني را (با علم به آن كار) دارد. و همچنين خداوند،
خيرخواه محض است؛ يعني از بروز هيچ شرّي راضي نيست. اگر در واقع، خداوند (قادر
مطلق و خيرخواه محض) وجود داشته باشد، آيا ميتوانيم فرض كنيم كه شرّ نيز وجود
دارد؟ قطعا نميتوانيم هم خداي خيرخواه را موجود بدانيم و هم شرور كثيري را
ممكنالوقوع بپنداريم. از طرفي، وجود شرور امري بديهي و غيرقابل انكار است؛ پس
خداي قادر و خيرخواهي وجود ندارد.
از نظر وي ميان گزارههاي «الف» و «ب» نميتوان صلح و سازش ايجاد نمود؛ زيرا
وجود خداوند با اين صفات عاليه، وجود شرور را برنميتابد.
البته وي براي اظهار تناقض نهفته در اين دو گزاره، از دو مقدّمه ديگر نيز كمك
ميگيرد:
مقدّمه ج. خير نقطهاي كاملا مقابل شرّ است، به گونهاي كه خيرخواه تا جايي كه
ميتواند، بايد آن را از ميان بردارد.
مقدّمه د. تواناييهاي قادر مطلق را هيچ محدوديّتي نيست.
اگر قضيّه «ج» صحيح باشد، پس خداوند، وجود هيچ شرّ و آفتي رانميپسندد. و لازمه
صحّت قضيه «د» نيز اين است كه خداوند اگر قادر مطلق باشد ميتواند از بروز
هرنوع شرّي جلوگيري نمايد.
به مقتضاي چهار قضيّه مزبور، ما خداوند قادر مطلق و خيِّر محض نداريم؛ آيا اين
همه شروري كه در عالَم وجود دارند، براي اثبات عدم وجود خداوند (متّصف به اوصاف
قدرت تامّه و خير محض) كافي نيست؟
آيا ميتوان پسنديد كه خداوندي خيرخواه و قادر، به بروز اين همه ظلم و ستمها،
زلزله و سيلها، مرض و آلام و مانند آنها راضي باشد؟21
بر اساس منابع اسلامي، شايد بهترين پاسخ در رفع تناقض، استناد به مختار بودن
انسان باشد؛ يعني شرور اخلاقي لازمه اختيار انسان و در شرور طبيعي نيز بخشي از
آنها معلول شرور اخلاقي و برخي ديگر به خاطر مصالحي است كه لازمه حكمت الهي
ميباشند. اما چون مدّعيان تناقض اين ادّعا را در قالب منطقي ارائه نمودهاند،
ما نيز در رفع اين ناسازگاري از نظريّه پلانتينگا در اين زمينه استفاده
ميكنيم؛ چرا كه وي براي رفع اين تناقض در همين قالب (منطقي) تلاش نموده است.
نظريه «دفاع مبتني بر اختيار»: پلانتينگا، از فلاسفه و خداباوران معاصر، براي
حلّ مسئله منطقي شرّ، از روشي منطقي كمك ميجويد كه به «دفاع مبتني بر اختيار»
معروف است. وي در صدد است كه ادّعاي ناسازگاري ميان گزارههاي «خداي خيرخواه و
قادر موجوداست» (الف) و «شرّ وجود دارد» (ب) را مردود قلمداد نمايد.
وي معتقداست كه ما براي رفع تناقض، به يك گزاره سوّمي نياز داريم كه شرايط ذيل
را دارا باشد:
1. محتملالصدق باشد. 2. با گزاره اوّل سازگار باشد. 3. تركيب آن با گزاره اوّل
مستلزم گزاره دوّم باشد.
در اين دفاعيّه لازم نيست كه گزاره سوّم حتما در خارج واقع شده باشد، بلكه
اثبات امكان آن براي رفع تناقض كفايت ميكند؛ زيرا از لحاظ منطقي، براي رفع
تناقض، اثبات يك قضيّه ممكن كافي است. يعني زماني كه بتوانيم ثابت كنيم كه در
اين شرايط خاصّ (وجود شرّ)، ممكن است خدا وجود داشته باشد، ديگر هيچ تناقض و
ناسازگاري، ما را تهديد نخواهد كرد. پلانتينگا براي ارائه گزاره سوّم درصدد
ايجاد تعامل ميان اختيار انسان و قدرت مطلق خداوند برميآيد.
جهاني كه واجد مخلوقات حقيقتا مختار است، به شرط يكي بودن ساير وجوه، ارزشمندتر
از جهاني است كه مطلقا فاقد مخلوقات مختار است. خداوند ميتواند مخلوقات مختار
بيافريند، امّا نميتواند آنها را مجبور يا وادار كند كه فقط فعل صواب انجام
دهند؛ چرا كه اگر چنين كند، آن مخلوقات ديگر به معناي واقعي مختار نخواهند بود؛
يعني فعل صواب را مختارانه انجام نخواهند داد. بنابراين، لازمه خلق مخلوقاتي كه
بر انجام خير اخلاقي قادرند، آن است كه خداوند آنان را به انجام شرّ اخلاقي هم
قادر بيافريند. و خداوند نميتواند به اين مخلوقات اختيار ارتكاب شرّ را ببخشد،
امّا در عين حال آنها را از ارتكاب شرّ بازدارد. در واقع خداوند مخلوقات
حقيقتا مختار ميآفريند، امّا بعضي از اين مخلوقات در حين اِعمال اختيارشان،
مرتكب خطا ميشوند و اين امر، سرچشمه شرّ اخلاقي است. اين حقيقت كه مخلوقات
مختار، گاه به ورطه خطا ميلغزند، نه با قدرت مطلق خداوند منافات دارد و نه با
خيريّت او؛ چرا كه خداوند فقط با حذف امكان خير اخلاقي است كه ميتواند از وقوع
شرّ اخلاقي جلوگيري كند.
پس ميتوان گزاره سوّم را چنين ترسيم كرد كه:
ممكن است خداوند انسانهايي را خلق كند كه مختار باشند و لازمه اختيار آنان
ارتكاب شرّ هم باشد و اين بهتر و ارزشمندتر از خلقي باشد كه مخلوقات، بدون
اختيار، خير را برگزينند. (ج)
با توجّه به گزاره (ج) خداوند ميتواند قادر باشد؛ يعني ميتواند جهان را به
هرگونهاي كه بخواهد خلق نمايد؛ امّا جهان مشتمل بر انسانهاي مختار را
ميپسندد؛ چون خيرخواه و حكيم است؛ يعني خير و كمال انسان را اين ميداند كه
آنان به اختيار خودشان، خير و خوبي را انتخاب نموده و شرّ و بدي را ترك نمايند.
(الف)
و لازمه تعامل ميان گزاره (الف) و (ج) گزاره (ب) ميباشد؛ يعني لازمه چنين خلقت
متكامل، وجود شرور و گناهان در عالم است. پس ميتواند خداي قادر و خيرخواه
موجود باشد و شرّ نيز جايگاه خود را داشته باشد؛ به عبارت ديگر، گناه و شرور
اخلاقي انسانها هيچگاه با قدرت و خيريّت الهي ناسازگاري و منافات ندارد.22
اگرچه پلانتينگا اين قضيّه را به طور ممكن طرح ميكند، ولي امكان وجود چنين
منطقي در خلق خداوند، حكم به وجود ناسازگاري را باطل مينمايد.
نقد مكي بر پاسخ پلانتينگا: مكي در پاسخ به دفاعيه پلانتينگا، قدرت نامحدود
خداوند (مورد پذيرش پلانتينگا) را مورد تأكيد قرار ميدهد. از نظر او خداوند
قادر مطلق است و ميتواند مخلوقات را به هر گونهاي كه بخواهد خلق نمايد؛ از
جمله آنكه ميتوانست مخلوقات مختاري خلق كند كه هميشه فعل صواب و خير را انتخاب
كنند. مكي ميپرسد: «چرا خداوند به جاي آنكه انسان را به گونهاي بيافريند كه
در گزينشهاي مختارانهاش گاهي خير را برگزيند و گاهي شرّ را، انسان را به
گونهاي نيافريد كه به اختيار خويش همواره خير را برگزيند؟ اگر منطقا محال نيست
كه انسانها، يك يا چندبار مختارانه خير را برگزينند، اين امر هم منطقا محال
نيست كه انسانها همواره به اختيار خويش، خير را برگزينند.»23
پاسخ پلانتينگا به نقد مكي: نوعا متفكّران ميپذيرند كه قدرت مطلقه خداوند به
هيچ حدّي جز حدود منطقي، محدود نيست؛ يعني خداوند ميتواند اموري را تحقّق بخشد
كه آن امور في حدّنفسه ممكن باشند و به تعبير ديگر، ظرفيّت تحقق را دارا باشند.
امّا اموري كه ذاتا قابليّت تحقق را ندارند، خداوند نيز نميتواند به آنان جامه
وجود بپوشاند؛ مثلا، خداوند ميتواند مربّع را خلق كند، امّا مربّع سهگوش از
حيطه قدرت الهي خارج است. البتّه اين محدوديّت هرگز قدرت مطلقه خداوند را مخدوش
نميكند؛ زيرا محدوديّت از سوي قابليّت قابل است نه از سوي فاعل (خداوند)؛ يعني
ذات هر چيز قابليّت پذيرش به ميزان مقتضاي خودش را دارد و تنها در فرضي
ميتواند خلاف مقتضايش محقّق شود كه فرض مسئله نيز عوض شود؛ مثلا، وقتي سه گوش
محقّق شد، ديگر نميتوانيم به آن مربّع بگوييم.
پلانتينگا در ادامه، زاويه ديگري از قدرت مطلق را مورد بررسي قرار ميدهد:
بعضي از شرايط، شايد فينفسه ممكن باشند، امّا از دست خداوند خارجاند. وي در
اين مرحله گام بلندتري در تبيين قدرت الهي برداشته و قدرت خدا را حتّي به بعضي
از امور فينفسه ممكن نيز محدود مينمايد. در خارج ممكن است كه مخلوقات مختار
فقط راه خير و صواب را انتخاب كنند و به گونهاي عمل نمايند كه هيچ شرّي را
مرتكب نشوند، امّا تحقق چنين وضعيّتي فقط به اختيار خودشان بستگي دارد و ايجاد
اين وضعيّت از سيطره قدرت خداوند خارج است؛ زيرا خداوند در خارج انسان را مختار
آفريده و ديگر ممكن نيست (با فرض مختار بودن) به افعال او تعيّن ببخشد.24
چگونه ممكن است خالقي، مخلوقاتش را مختار بيافريند، به گونهاي كه فعل خير
(الف) و فعل شرّ (ب) هر دو ممكنالوقوع باشند، امّا از حدوث فعل »ب« مانع شود؟
و اگر اينگونه باشد، ديگر حدوث فعل خير نيز از روي انتخاب نخواهد بود. از
اينرو، اگرچه انساني در صورت تمايل ميتواند فقط فعل خير را مرتكب شود، اما
خداوند بر تعيّن بخشيدن به فعل خير قادر نيست. و چون «سلبالاختيار بالاختيار
لا ينافي الاختيار»، عدم قدرت خداوند در اين موارد با قدرت مطلقه او منافاتي
ندارد؛ يعني با اهداي نعمت و قوّه اختيار به انسانها قدرت تعيّن را از خودش
سلب نموده است و ميتوانست كه چنين نعمتي را به او ندهد. مراد ما از عدم امكان
تعيّن براي خداوند، عدم سازگاري است؛ يعني خداوند، اختيار را به انسان بدهد ولي
در هنگام عمل مانع از انتخابش گردد. پس از سويي (تكوينا) جلوگيري از وقوع شرّ
هيچ ملائمتي با حكمت الهي ندارد و از سوي ديگر، موجب تنزّل قدرت الهي ميشود؛
يعني مطلوب خداوند اختيار باشد ولي در خارج مسلوب الاختيار نمايان گردد.
از اينرو، خداوند ميتوانست بندگانش را مجبور خلق كند و به افعال آنان نيز
تعيّن ببخشد، امّا به خاطر حكمت الهيّهاش از اِعمال چنين قدرتي صرفنظر نموده
است.
تناقض منطقي در طرح مسئله شرّ اخلاقي: كساني كه شرور اخلاقي را به عنوان
قرينهاي عليه وجود و يا ناسازگار با برخي از صفات عاليه الهي ميپندارند،
خواستار آنند كه انسان، فقط بايد خير محض را مرتكب شود و وقوع هرنوع گناه و بدي
از او، نقصي بر خداوند تلقّي ميشود. اما به نظر ميرسد طرّاحان مسئله خود به
دام بزرگي از تناقض و ناسازگاري، متّهم هستند. آيا ميتوان هم ضرورت اختيار را
براي انسان فرض نمود و هم بروز شرّ از او را غيرممكن پنداشت؟
از سويي در گزينه «الف» آمده است: انسان در انتخاب خير يا شرّ مختار است و بلكه
بايد مختار باشد. و در گزاره «ب» لازمه مختار بودن انسان، امكان وقوع شرّ و يا
خير از جانب اوست. و از سوي ديگر، در گزينه «ج» وقوع شرّ از انسان، موجب نقص و
يا انكار وجود خداوند ميباشد.
آيا گزينه «الف» و «ج» با هم سازگار و قابل جمعند؟ چگونه ميتوان انسان را
مختاري قلمداد نمود كه اختيار نداشته باشد؟ اگر انسان فقط خير را انتخاب كند،
ديگر جايي براي اختيار او باقي نميماند.
شايد فرض كنيم كه طرّاح مسئله، قايل به مختار بودن انسان نباشد (كه چنين نيست)
ولي ديگر شرّ اخلاقي وجود نخواهد داشت، بلكه بايد شرور اخلاقي را نيز در زمره
شرور طبيعي تعريف و تحليل كرد.
شرور طبيعي و مسئله منطقي شرّ: همانگونه كه اشاره گرديد، مسئله منطقي شرّ حامل
تناقضي ميان وجود خداوند و وجود شرور ميباشد (شرور اخلاقي و طبيعي.) از
اينرو، در اين رويكرد سعي ما بايد بر اين محور متمركز شود كه تناقض را باطل
نماييم؛ يعني به نحوي وجود شرور را با وجود خداوند سازگار و يا قابل سازگار
جلوه دهيم.
(طبق بيان سابق) دستكم توانستيم ناسازگاري را در باب شرور اخلاقي برطرف
نماييم. امّا در باب شرور طبيعي:
اولا، با رفع تناقض در حوزه شرور اخلاقي، تناقض مفروض در باب شرور طبيعي نيز
برطرف ميشود، زيرا در واقع ادّعاي تناقض بين وجود خداوند و بين كلّي وجود
شروراست. و زماني كه ناسازگاري در بخشي از شرور، برطرف شد، در بخش ديگر نيز خود
به خود برطرف ميشود. يعني زماني كه ثابت كرديم و يا محتمل دانستيم كه هم
ميتوانيم خدايي با آن صفات عاليه داشته باشيم و هم شروري (اخلاقي) در خارج
موجود باشند، همچنين ميتوان احتمال داد كه وجود شروري ديگر (طبيعي) نيز قابل
فرض باشند. و همين احتمال براي رفع تناقض كافي است.
ثانيا، به طور مستقل نيز ميتوان مدّعي شد احتمال دارد كه خداوند براي رسيدن
انسان به كمالات عاليه، مشكلات و مصايبي را بايد بر سر راه او قرار دهد. از
اينرو، خداوند متعال، براي رسيدن انسان ـ با ويژگيهاي ذاتي او ـ به آن كمال
خاصّ با قدرت كامل و خيرخواهي محض و علم مطلق، اين مشكلات را براي او مقدّر
نموده است؛ پس هم ميتوان خداوند را قادر، عالم و خيّر مطلق ناميد و هم برخي از
شرور را در خارج محتملالوقوع دانست.
ثالثا، بسياري از شرور طبيعي، معلول شرور اخلاقي ميباشند؛ يعني تكوينا برخي از
گناهان، موجب وقوع مشكلاتي ميشوند؛ به دليل تكفير گناهان، تنبيه و توجّه به
گنهكار و... . از اينرو، وجود شرور طبيعي نيز با وجود خداوند سازگار است.
پىنوشتها:
1 ـ مراد از شرور به معناي عام در اينجا اصطلاح خاصي در مقابل شرور خاص
نميباشد، بلكه مقصود نمودهاي ظاهري شرور ميباشد؛ يعني آنچه كه در ظاهر، شر و
بلا جلوه ميكند، اگر چه در واقع، شر قلمداد نشود.
2 ـ بوعلي سينا، الهيّات شفا، مقاله هشت، فصل ششم.
3 ـ صدرالمتألّهين، الحكمة المتعاليه، ج 7، ص58.
4 - John Kekes, Routledge / Encyclopedia of philosophy, V.3, P. 436.
5 ـ ر.ك: جان هاسپرز، فلسفه دين، ترجمه گروه ترجمه، مركز مطالعات و تقيقات
اسلامي، ص 130 / برنارد رام، عقل و ايمان، ترجمه مهرداد فاتحي، ص 113 / مرتضي
مطهّري، عدل الهي، تهران، صدرا، ص141.
6 ـ ر.ك: مرتضي مطهري، پيشين، ص141.
7 ـ صدرالمتألّهين، پيشين، ص63.
8 ـ ر.ك: جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، الهدي، ص93.
9 ـ همان، ص 96.
10 ـ همان، ص 98.
11 ـ ر.ك: برنارد رام، پيشين، ص 117.
12 ـ ر.ك: جان هيك، پيشين، ص105.
13 ـ صدرالمتألهين، پيشين، ص68.
14 ـ مرتضي مطهري، عدل الهي، ص191.
15 ـ ر.ك: برنارد رام، پيشين، ص115.
16 ـ ر.ك: مرتضي مطهري، پيشين، ص147.
17 ـ محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب تعجيل
عقوبةالذنب، ح 2.
18 ـ شيخ عباس قمي، سفينةالبحار، مادّه بلا، ج 1، ص105.
19 ـ نهجالبلاغه، ترجمه دشتي، نامه 45، ص554.
20 ـ جي. ال، مكي و ديگران، كلام فلسفي، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، چ
اول، 1374، ص144.
21 ـ ر.ك: جي. ال. مكي و ديگران، پيشين، ص 145 / جمعي از نويسندگان، عقل و
اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، چ اول، 1376، ص 178.
22 ـ ر.ك: آلوين پلانتينگا، فلسفه دين (خدا، اختيار و شرّ)، ترجمه محمد
سعيديمهر، قم، طه، 1376، ص 35 / جمعي از نويسندگان، عقل و اعتقاد ديني، ص 180
/ جي. ال. مكي و ديگران، كلام فلسفي، ص173.
23 ـ همان.
24 ـ همان.
منبع:
ماهنامه معرفت ، شماره 88