خاتميت و مرجعيت علمى امامان معصوم(ع)‏‏

آيت الله جعفر سبحاني


چكيده
اخيرا بعضي افراد در باب سازگاري خاتميت و مرجعيت علمي امامان معصوم شبهاتي را مطرح نموده‌اند آنان برآنند كه اعتقاد به علم لدني وعصمت امامان و حجتيت سخنان آنان با خاتميت پيامبر گرامي اسلام و انقطاع وحي ناسازگاري دارد. اين مقال بر آن است تا پاسخ مستدل به اين شبهه و برخي از شبهات ديگر بدهد . در ابتدا به سرچشمه علوم امامان معصوم اشاره مي‌شود كه عبارتند از: 1. نقل از رسول خدا… 2. نقل از كتاب علي(ع) 3.استنباط از كتاب و سنت 4. الهام‌هاي الاهي. سپس مطرح شده است كه قرآن و روايات بر اين نكته تاكيد دارند كه ممكن است افرادي از علم لدني عصمت برخوردار باشند و سخنان آنان بر ديگران حجت داشته باشد ولي نبي نباشند بنابراين هيچ ناسازگاري بين خاتميت و مرجعيت علمي وسياسي ائمه وجود ندارد.
همچنين در ادامه به نقش امامان در حفظ و پاسداري از شريعت اسلام اشاره شده. در پايان وظيفه و جايگاه عقل در فهم متون ديني پس از رحلت پيامبر مورد بررسي‌ قرارگرفته است. در ضمن در اين مقاله به تناقض‌گويي‌هاي جناب آقاي دكتر سروش در اين باب اشاره شده‌است.

اخيراً جناب دكتر عبدالكريم سروش، در فرانسه در بارة مسائل مربوط به تشيع سخنرانى كرده‌است. در اين ميان دانشمند محترم حجت الإسلام آقاى بهمن‌پور نقدى بر آن سخنرانى نگاشته است؛ ولى گويا پاسخ وى در نظر آقاي سروش مقبول نيفتاده و پاسخى مفصل در سايت شخصى‏اش داده و آنچه فعلاً در اختيار اينجانب است, پاسخ او است.

من فارغ از همه اين گفت‏وگوها، ديدگاه‏هاى تشيع را در باب "خاتميت و انقطاع وحى" و "مرجعيت علمى پيشوايان معصوم" و "سرچشمه علوم و دانش آنان" باز مي‌گويم. و خاطرنشان مي‌كنم كه در كتاب اضواء على عقائد شيعة الإمامية وتاريخهم كه در سال 1421قمري منتشر شده است, اكثر اشكالاتى را كه وي مطرح كرده، پاسخ گفته‏ام؛ زيرا اين ديدگاه‏ها جديد و نو نيست و آقاي سروش نيز آن‌ها را طراحي و پايه‏گذاري نكرده‌است؛ بلكه در كلام پيشينيان ريشه دارد كه فعلاً جاى بحث آن نيست. همچنين در كتاب ديگرى به نام الاعتصام بالكتاب والسنة كه در سال 1414قمري منتشر شده است، ديدگاه‏هاى شيعه را در بارة مرجعيت علمى پيشوايان معصوم و سرچشمه دانش‏هاى آن‌ها، به‌گونه‏اى كه با خاتميت كوچك‏ترين تعارضى ندارد، مطرح ساخته‏ام.

ممكن است عذر وي اين باشد كه اين‌گونه كتاب‏ها را در اختيار ندارد ولى مى‏توانست به كتاب منشور عقايد اماميه كه به زبان‌هاى گوناگون اعم از فارسى، عربى و انگليسى چاپ شده‌است مراجعه كند؛ زيرا كليه مطالبى كه مطرح كرده, به‌نوعى، مطرح و بررسى شده‌است.

اصولاً مشكل اين‌گونه نويسندگان اين است كه پيوند خود را با حوزه‏هاى علميه و اسلام‌شناسان واقعى قطع مي‌كنند و آن‏گاه به نقد و گفت‌و‌گو مى‏پردازند. بنده از شخص آقاي سروش و ديگر دوستانى كه گاهى ديدگاه‏هاى نوى دارند درخواست مى‏كنم اين نوع مسائل را قبلاً در محافل علمى حوزوى مطرح؛ و آن‌گاه چكيده گفت‌وگوها را منتشر كنند. اين دوستان عزيز هرچه هم متفكر و سخنور باشند, در معارف و احكام الاهى تخصص ندارند. بارى نگارنده, شكوه‏هاى خود را از اين انديشه‌وران كه ساليان دراز در جايگاه مدافعان اسلام و روشنفكران دينى انجام وظيفه مى‏كردند، به مجال ديگر وامي‌گذارد:
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر

خاتميت يا انقطاع وحى تشريعى‏
همه مسلمانان‏, يكدست و يكدل خاتميت پيامبر گرامي …را از ضروريات اسلام شمرده و آن را اصل استوار و خلل‌ناپذير تلقى كرده‏اند و هر نوع تأويل و تحريف را در آيه خاتميت مردود شمرده و به آن ارجى ننهاده‏اند. قرآن در اين باره مى‏فرمايد:
ما كانَ مُحَمّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَم النَّبِيّينَ وَكانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَليماً(ص(38):40).
محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست؛ ولى رسول خدا و ختم كننده و واپسين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است.
افزون بر اين آيه، روايات فراوانى در مورد خاتميت از رسول گرامى و امامان معصوم وارد شده است كه بهانه را از دست مدعيان نبوت و قائلان به ادامه وحى تشريعى و تجربه نبوى برگرفته است، و عالمان اسلام از سنى و شيعه, كتاب‌ها و رساله‏هايى را در اين زمينه نگاشته‏اند به‌ويژه مفسران اسلامى هرگاه به تفسير اين آيه رسيده‏اند, داد سخن داده‏اند. فقط گروهك سياسى بهايى و فرقه قاديانى در هند مخالف خاتميت بوده و با اين اصل مسلم مخالفت كرده‌اند كه مطرود جامعه اسلامى هستند.

معناى خاتميت
مقصود از خاتميت اين است كه پس از رسول گرامى، ديگر پيامبرى نخواهد آمد و باب وحى تشريعى به روى بشر بسته شده است و همچنين بر هيچ انسانى، وحيى كه حامل تشريع حكمى و تعيين تكليفى و تحليل حرامى يا تحريم حلالى باشد, فرود نخواهد آمد. هركس مدعى آن باشد كه از جانب خدا در مورد احكام الاهى به او وحى شده, و احكام جديد و بى‏سابقه‏اى را كه در شريعت پيامبر اسلام… نبوده است، بر او نازل شده‌است ، چنين فردى مشتبه يا مغرض, و از نظر مسلمانان منكر اصل ضرور ديني است. از طرف ديگر, قرآن مجيد از اكمال دين در قرآن خبر داده است؛ آن جا كه مى‏فرمايد:
اليَوْم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَأَتْمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً.(مائده(5):3).
امروز دين شما را كامل, و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را در جايگاه آيين جاودان پذيرا شدم.

كمال دين در اين است كه كليه مسائل مربوط به آن اعم از اصول و فروع بر پيامبر گرامي … نازل شده و او نيز به گونه‏اى در اختيار امت قرار داده است. اين دو اصل از اصولى هستند كه هيچ مسلمانى نمى‏تواند از زير آن‌ها شانه خالى كند؛ ولى كنار اين اصول, واقعيتى است كه نمى‏توان در آن ترديد كرد و آن اين‌كه مدت رسالت پيامبر گرامي… از 23 سال تجاوز نكرد. سيزده سال آن در مكه و ده سال آن در مدينه سپرى شد. در مرحله نخست, محيط زندگى و دعوت، چنان مساعد نبود كه رسول گرامي … به تبيين تمام مسائل مربوط به عقايد و احكام و وظايف اسلامى بپردازد. آن‌چنان خفقان بر محيط او حاكم بود كه سرانجام به فرمان الاهى زادگاه خود را رها كرد و"يثرب" را براى زندگى و تبليغ برگزيد. زندگى ده ساله پيامبر در مدينه با حوادث گوناگون روبه‌رو شد كه همگى وقت‏گير ومشكل‏زا بود. از يك طرف, خود پيامبر فرماندهى 26غزوه را برعهده داشت كه برخى از آن‌ها، مدتى به طول مى‏انجاميد مانند فتح مكه و حنين يا غزوه تبوك و از طرف ديگر 36 گردان(صدوق,1387ق: باب1, ح21و22و23) را آماده جهاد كرده, به آن‌ها تعليمات لازم مى‏داد و به ميدان رزم اعزام مى‏كرد كه در اصطلاح سيره نويسان به اين گردان‏ها "سريه" مى‏گويند.

محيط مدينه و اطراف آن مركز تجمع يهوديان بود و باب مناظره‌ها و مجادله‌ها با پيامبر باز شد و سرانجام پس از خيانت‏هاى بارز آنان، پيامبر اسلام ناگزير، با قدرت نظامى به لجاج و عناد آن‌ها پاسخ گفت و قبايل بنى قينقاع و بنى نضير را جلاى وطن داد؛ سپس سراغ بنى قريظه و خيبريان رفت كه سرگذشت آن براى همگان معلوم است.

او در مدت اقامت خود با سران قبايل و رؤساى منطقه‏ها، قراردادهاى سياسى و نظامى مى‏بست كه متون آن‌ها در كتاب‏هاى سيره و تاريخ و حديث آمده است و كتاب مكاتيب الرسول, اثر ارزشمند دوست از دست رفته, مرحوم آيت‌اللَّه احمدى ميانجى، جامع‏ترين كتابى است كه در اين مورد نوشته شده است.

نبى اسلام با اين همه گرفتارى‏ها تا آن‌جا كه توانست, اصول و كليات احكام الاهى را براى مردم تبيين كرد و او در سخنان خود به حكم وحى الاهى يادآور مى‏شد كه در سفره تشريع دو حكم بيشتر نيست: حكم الاهى و حكم جاهلى, و هر نوع حكمى كه در اسلام ريشه نداشته باشد, حكم جاهلى خواهد بود؛ چنان كه مى‏فرمايد:
وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ (مائده(5):49).
ميان آنان ، با آنچه خدا نازل كرده, داورى كن,
و هر نوع داورى كه در قوانين الاهى ريشه نداشته باشد, حكم جاهلى است:
أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (مائده(5):50)
آيا حكم جاهليت را از نو مى‏خواهند و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل ايمان و يقين هستند, حكم مى‏كند؟

با توجه به اين بيان بايد گفت: پيامبر اسلام خاتم پيامبران است و با رحلت او وحى تشريعى قطع شده و او آيين الاهى را تكميل كرد و هر چه بشر به آن نياز دارد, در آيين او وجود داشت.
از طرف ديگر, گرفتارى‏ها و كشمكش‏ها مانع از آن شد كه پيامبر به تبيين برخى از اصول و احكام عملى موفق شود؛ ولى براى جبران اين بخش، گروهى به امر الاهى مأموريت يافتند كه به تبيين آنچه پيامبر به توضيح آن نائل نيامده است، بپردازند. اين گروه همان عترت رسول گرامي… است كه در حديث متواتر، عِدل قرآن و يكى از دو ثقل معرفى شده است؛ آن‌جا كه فرموده است:
انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتى.
من ميان شما دو گوهر گرانبها امانت مى‏گذارم كه عبارتند از كتاب خدا و عترت من.

اكنون پرسيده مى‏شود كه سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چيست. چگونه احكام و تكاليفى را بيان مى‏كنند كه در قرآن و سنت‏هاى باقيمانده از پيامبر نيست؟ و اين همان شبهه‏اى است كه آقاى سروش بر آن تكيه مى‏كند و من مجموع ديدگاه‏هاى او را در اين مورد در چند محور مطرح كرده, به تحليل آن‌ها مى‏پردازم:

محور نخست: ناسازگارى مرجعيت علمى با خاتميت‏
اين همان سؤالى است كه جناب آقاى سروش آن را به صورت محور نخست مطرح مى‏كند:
چگونه مى‏شود كه پس از پيامبر خاتم, كسانى در آيند و به اتكاي وحى و شهود سخنانى بگويند كه نشانى از آن‌ها در قرآن و سنت نبوى نباشد و در عين حال, تعليم و تشريع و ايجاب و تحريمشان در رتبه وحى نبوى بنشيند و عصمت و حجيت سخنان پيامبر را پيدا كند و باز هم در خاتميت خللى نيفتد؟ پس خاتميت چه چيزى را نفى و منع مى‏كند و به حكم خاتميت وجود و وقوع چه امرى ناممكن مى‏شود؟ و چنان خاتميت رقيقى كه همه شئوون نبوت را براى ديگران ميسور و ممكن مى‏سازد، بود ونبودش چه تفاوتى دارد. شيعيان با طرح نظريه غيبت، خاتميت را دو قرن و نيم به تأخير انداخته‏اند.

حاصل سخن وي اين است كه اعتقاد به پيشوايى امامان معصوم (ع) و مرجعيت علمى آن‌ها با اصل خاتميت پيامبر اكرم … سازگار نيست‏ زيرا معناى خاتميت اين است كه باب وحى با درگذشت نبى خاتم… كاملاً مسدود شد و ديگر به هيچ فردى وحى فرود نخواهد آمد. از طرف ديگر معناى مرجعيت امامان معصوم اين است كه احكامى از آنان دريافت مى‏كنيم كه در قرآن و سخنان پيامبر ريشه ندارد و لازم آن‌ها اين است كه آنان به‌سان پيامبر نبى بوده و مورد خطاب وحى واقع شده‏اند و در نتيجه احكامى را از عالم بالا دريافت كرده‏اند. در حقيقت, اين امامان نيز به‌سان پيامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شده‏اند.

سرچشمه علوم امامان معصوم
تعارضى كه نويسنده ميان ختم نبوت و مرجعيت علمى امامان معصوم تصور كرده, حاكى از آن است كه مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته يا از آن‌ها آگاه نبوده است. اكنون در اين مورد به منابع علوم ايشان اشاره مى‏كنيم. وبا بيان اين قسمت خواهيد ديد كه كوچك‏ترين، تعارضى ميان "خاتميت" و مرجعيت علمى امامان معصوم وجود ندارد.

أ - نقل از رسول خدا
پيشوايان معصوم (ع) احاديث را (بدون واسطه، يا از طريق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ, و براى ديگران نقل مى‏كنند. اين نوع روايات كه هر امامى آن را از امام پيشين ... تا برسد به رسول‏خدا نقل كرده, در احاديث شيعه اماميه فراوان است، و اگر اين گونه احاديث اهل بيت (ع)كه سنداً، متصل و منتهى به رسول خدا … است يكجا جمع شود, مُسند بزرگى را تشكيل مى‏دهد كه خود مى‏تواند گنجينه عظيمى براى محدثان و فقيهان مسلمان باشد؛ زيرا رواياتى با چنين سند استوار، در جهان حديث نظير ندارد.به يك نمونه از اين نوع احاديث كه گفته مى‏شود نسخه‏اى از آن، با عنوان حديث سلسلة الذهب، از باب تبرك و تيمن، در خزانه سلسلة ادب دوست و فرهنگ پرور"سامانيان" نگهدارى مى‏شده است, اشاره مى‏كنيم:
شيخ بزرگوار صدوق (306-381 ق) در كتاب توحيد به واسطه دونفر از ابوالصلت هروى نقل مى‏كند كه مى‏گويد: من با على بن موسى الرضا(ع) همراه بودم كه از نيشابور عبور مى‏كرد. در اين هنگام, جمعى از محدثان نيشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه و جمعى از دوستداران علم، زمام مركب حضرت را گرفته, گفتند: تو را به حق پدران پاك ومطهرت سوگند مى‏دهيم كه براى ما حديثى نقل كنى كه از پدرت شنيده‏اى. حضرت در اين حال سر خود را از كجاوه بيرون آورد و فرمود:
حدثني أبي العبد الصالح موسى بن جعفر(ع) قال حدثني أبي الصادق جعفر بن محمد(ع) قال حدثني أبي أبوجعفر محمد بن علي باقر علم‌الأنبياء(ع) ‏قال حدثني أبي علي بن الحسين سيدالعابدين (ع) قال حدثني أبي سيّد شباب أهل الجنّة الحسين (ع) قال حدثني أبي على بن أبي طالب (ع) سمعت النبي … يقول سمعت جبرئيل يقول سمعت اللَّه جلّ جلاله يقول: لا إله إِلاّ اللَّه حِصني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني أَمِنَ مِنْ عَذابي؛ سپس زمانى كه به راه افتاد، فرياد برآورد كه بشروطها و أنا من شروطها.(صدوق, همان).
بنابراين, بخشى از دانش‌هاى آنان، سينه به سينه از پيامبر خاتم در اختيار آنان قرار گرفته است.
نكته قابل توجه اين است كه همين ايراد جناب آقاى سروش، به نوعى در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهى به صورت پرسش و احياناً به صورت اعتراض، از مدرك احاديث آنان مىپرسيدند و آن‌ها به اين پرسش به اين نحو پاسخ مى‏دادند.
حديثى، حديث أبى, وحديث أبى حديث جدّى, وحديث جدّى حديث علىّ بن أبى طالب, وحديث علىٍّ حديث رسول اللَّه, وحديث رسول اللَّه قول اللَّه عزّ وجلّ(حرعاملي,1403ق: ج18,ص58, ح26).
حديث من، حديث پدرم است و حديث پدرم، حديث جدّم و حديث جدّم ، حديث على بن ابى طالب و حديث او، حديث رسول خدا و حديث رسول خدا، كلام خداى عزّوجلّ است.

ب . نقل از كتاب على (ع)
امير مؤمنان (ع) در تمام دوران بعثت پيامبر اكرم … با وي همراه بود، و بدين جهت توفيق يافت احاديث بسيارى را از رسول خدا در كتابى گرد آورد(در حقيقت، پيامبر… املا مى‏كرد وعلى(ع) مى‏نوشت). خصوصيات اين كتاب، كه پس از شهادت امام در خانواده او باقى ماند، در احاديث امامان اهل بيت بيان شده است. امام صادق (ع) مى‏فرمايد:
طول اين كتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاى رسول خدا و خط على بن ابى طالب نگارش يافته است و آنچه مردم به آن نيازمندند در آن بيان شده است.(مجلسي, 1403: ج26,ص18-66)
گفتنى است كه اين كتاب پيوسته در خاندان على(ع) دست به دست مى‏گشت و امام باقر و امام صادق (ع) بارها از آن حديث نقل كرده, خود كتاب را نيز به ياران خويش ارائه مى‏فرمودند(حرعاملي, همان: ج3,باب12 از ابواب لباس مصلي,ح1) و هم اكنون نيز بخشى از احاديث آن كتاب در مجامع حديثى شيعه بالأخص در وسائل الشيعه در ابواب مختلف موجود است.

ج.استنباط از كتاب و سنت‏
امامان معصوم قسمتى از احكام الاهى را كه بر پيامبر گرامى نازل شده, از كتاب خدا و سنت‏هاى موجود استنباط مى‏كردند. استنباطى كه ديگران را ياراى آن نبوده است. ما، اين‌جا نمونه‏اى را يادآور مى‏شويم تا روشن شود قسمتى از مصادر علوم آنان چنين استنباط‌هايى بوده‌است:
در دوران متوكل عباسى, مردي مسيحى با زن مسلمانى مرتكب عمل خلافى شد. از آن‌جا كه اين شخص بر خلاف موازين ذمه عمل كرده بود, خونش هدر و قتلش واجب بود. آن‌گاه كه خواستند حكم را جارى كنند, اسلام آورد تا به حكم "الإسلام يجبّ ما قبله" جان به سلامت ببرد. در اين وضعيت, فقيهان دربار عباسى به چند گروه تقسيم شدند: گروهى گفتند: او به حكم اين كه اسلام آورد، پيوند او از گذشته قطع، و حد از او ساقط شد و گروهى ديگر گفتند: سه بار حد بايد در مورد او جارى شود و گروه سوم فتواى ديگرى دادند. متوكل عباسى ناگزير، پاسخ اين مسأله را از امام هادى پرسيد ، امام هادي(ع) فرمود:
اين فرد محكوم به مرگ است و علت آن اين است كه چنين ايمانى هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است, به گواه اين آيه كه مي‌فرمايد:
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ× فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ.(غافر(40):84-85). (حرعاملي, همان: ج18, ص408)
هنگامى كه عذاب شديد ما را ديدند, گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى‏شمرديم, كافر شديم؛ امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند, ايمان آن‌ها براى آن‌ها سود نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره ميان بندگانش اجرا شده و آن‌جا كه كافران زيان‌كار شدند.

در اين آيه, خداوند منان بى‌ثمر بودن ايمان حاصل از خوف عذاب را از سنت‏هاى الاهى شمرده است؛ سنت‏هايى كه در آن تبدل و تغييرى رخ نمى‏دهد. همه فقيهان و مفسران، اين آيه را خوانده و تفسير كرده‏اند؛ ولى موفق به چنين فهمى از آيه نبوده‏اند. اين برداشت‏هاى عميقانه و واقع‏گرايانه يكى از مواهب الاهى است كه به امامان اهل بيت‰ داده شده است و بخشي از علوم آنان را تشكيل ميدهد؛ از اين رو؛ امام باقر(ع) ميفرمايد:
خداوند منان چيزى را ترك نكرده كه امت اسلامى به آن نيازمندند, مگر اين كه آن را در كتاب خود فرو فرستاده و براى رسول خود بيان كرده است.( كليني, 1365ش: ج 1, ص 59)

امام صادق(ع) مى‏فرمايد:
ما من شى‏ء إلاّ وفيه كتاب وسنة (همان)
هيچ رخدادى نيست, مگر آن كه قانون آن در كتاب و سنت پيامبر بيان شده است.
سماعه، فقيه عصر امام موسى بن جعفر(ع) از امام مىپرسد: آيا همه چيز در كتاب خدا و سنت پيامبر او است يا چيزى را از پيش خود مى‏گوييد؟ او در پاسخ مى‏گويد:
بل كلّ شى‏ء فى كتاب اللَّه و سنة نبيّه (همان).

امام باقر(ع) در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن مجيد استناد كرده از كلام خدا شاهد مى‏آورد و مى‏فرمود:
هر مطلبى گفتم از من بپرسيد كه كجاى قرآن است تا آيه مربوط به آن موضوع را معرفى كنم؛ (طبرسي, بي تا :ص176).

بنابراين, امامان معصوم در حوزه معارف و احكام، نوآورانى نبوده‏اند كه در كتاب و سنت ريشه نداشته باشد؛ بلكه استخراج كنندگان احكام الاهى از كتاب و سنت بوده‏اند كه ديگران را ياراى چنين فهم و دقتى نيست.

د. الهام‌هاي الاهى
علوم امامان اهل بيت (ع) سرچشمه ديگرى دارد كه مى‏توان از آن با عنوان "الهام" ياد كرد. الهام به پيامبران اختصاص نداشته است و در طول تاريخ, گروهى از شخصيت‌هاى والاى الاهى از آن بهره‏مند بوده‏اند. قرآن از افرادى خبر مى‏دهد كه گرچه پيامبر نبودند، اسرارى از جهان غيب بر آن‌ها الهام مى‏شد و قرآن به برخى از آن‌ها اشاره دارد؛ چنان‌كه درباره مصاحب موسى (خضر) كه چند صباحى او را آموزش داد، مى‏فرمايد:
آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً (كهف(18):65).
او مورد رحمت خاص ما قرار داشت و از خزانه ‏علم خويش به وى دانشى ويژه عطا كرده بوديم.

نيز درباره يكى از كارگزاران سليمان (آصف بن برخيا) يادآور مى‏شود:
قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ (نمل(27):‏40).
آن كس كه دانشى از كتاب نزد او بود, چنين گفت... .

اين افراد علم خود را از طريق عادى نياموخته؛ بلكه به تعبير قرآن, داراى "علم لدنّى" بوده‏اند: عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً؛ بنابر اين، نبىّ نبودن، مانع از آن نيست كه برخى از انسان‌هاى والا مورد خطاب الهام الاهى قرار گيرند. در احاديث اسلامى كه فريقين نقل كرده‏اند, اين‌گونه افراد را "محدَّث" مى‏گويند؛ يعنى كسانى كه بدون اين‌كه پيامبر باشند, فرشتگان با آن‌ها سخن مى‏گويند.

بخارى در صحيح خود از پيامبر نقل مى‏كند كه فرمود:
لَقَدْ كانَ فيمَن كانَ ‏قَبلَكُمْ مِنْ بني إسرائيلَ يُكَلَّمونَ مِنْ غير أَنْ‏يكونُوا أنبياءَ... (بخاري, 1422ق, ج2,ص149)
قبل از شما در بنى اسرائيل كسانى بودند كه (فرشتگان) با آن‌ها سخن مى‏گفتند، بدون اين‌كه پيامبر باشند.

بر اين اساس، امامان اهل بيت(ع) نيز كه مرجع امت در تبيين معارف الاهى و احكام دينى هستند، برخى از سؤالات را كه پاسخ آن در احاديث مروىّ از پيامبر … يا كتاب على (ع) وجود نداشت, از طريق الهام و آموزش غيبى پاسخ مى‏دادند(رك: ابن‌حجر عسقلاني, بي تا: ج6,ص99).

از اين بيان مى‏توان نتيجه گرفت كسانى كه چنين اشكالى را مطرح مى‏كنند بين وحى تشريعى و الهام‌هاي الاهى فرقى نگذاشته, تصور مى‏كنند به هر فردى كه به او الهام شد, نبى خواهد بود؛ حال آن كه "مُحدَّث بودن" يكى از مقام‌هاي انسان‏هاى والا است كه در عين حال كه فرشتگان با او سخن مى‏گويند, نبى نخواهد بود. چنان‌كه يادآور شديم, مصاحب موسى به تعبير قرآن علم لدنى (وَعلّمناهُ من لدُنّا عِلماً) داشت؛ ولى نبى نبود.

تضمين حجيت اقوال امامان در سنت پيامبر …‏
اگر واقعاً كتاب خدا و سنت پيامبر مرجع است، ما در سنت متواتر پيامبر، عترت را كنار قرآن مى‏بينيم "انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتى", و پيامبر گرامى عترت خود را به سفينه نوح تشبيه مى‏كند و مى‏فرمايد:
مثل أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلف عنها غرق(حاكم نيشابوري, بي‌تا: ج2,ص151).
اكنون سؤال مى‏شود كه اگر محدوده دانش و بينش هر يك از اهل بيت پيامبر به‌سان يك فرد صحابى بود, چرا پيامبر خاتم براى آنان چنين مزيتى قائل مى‏شود. گاهى آن‌ها را عِدْل قرآن و همتاى او مى‏شمرد و گاهى آن‌ها را كشتى نجات مى‏داند. اين نوع امتيازها حاكى از آن است كه آنان علومى داشتند كه ديگران از آن بى‏بهره بودند و در پرتو اين آگاهى‏ها، بسيارى از احكام اسلام را كه پيش‌تر تشريع شده‌بود, باز مى‏گفتند، نه اين كه حكم جديدى را انشاء مى‏كردند.

نتيجه اين‌كه
1. پيشوايان معصوم از كتاب على احكام فراوانى را در اختيار مردم مى‏نهادند و آنچه مى‏گفتند, تبيين احكام تشريع شده بود نه تشريع احكام جديد.
2. اگر از جانب خدا, رشته احكامى به آن‌ها الهام مى‏شد، مقصود، تبيين احكامى بود كه بر قلب پيامبر نازل شده, ولى شرايط امكان بيان آن‌ها را نيافته بود.
ما از نويسنده گرامى و كسانى كه دچار اين سؤال هستند خواهش مى‏كنيم بين انشاي احكام و إخبار از احكامى كه بر رسول خدا نازل شده فرق بگذارند. انشاي احكام جديد ناقض خاتميت است, ولى اخبار از احكامى كه بر قلب پيامبر فرود آمده, تأييد خاتميت و نشانه آن است. شگفت اين‌جا است كه افرادى الهام به مادر موسى را يا سخن گفتن فرشتگان با مريم يا همسر ابراهيم را كه همگى در قرآن آمده است مى‏پذيرند؛ امّا در سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم و آگاه كردن آن‌ها از احكامى كه پيشتر‌تشريع شده است دچار ترديد و اعتراض مى‏شوند:
وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفيكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفيكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمينَ.(آل عمران(2):42).
وَ أَوحَيْنا إِلى‏ أُمّ مُوسى أَن أَرْضِعيه...(قصص(28):7).
تا اين‌جا سخن ما با فردى است كه به ختم نبوت اعتقاد دارد و براى نجات بشر جز اسلام (منتها با قرائت خاص) راه ديگرى نمى‏انديشد. از اين جهت روشن ساختيم كه ختم نبوت با مرجعيت علمى اهل بيت كوچك‏ترين تعارضى ندارد و امامان اهل بيت بازگو كنندگان احكامى هستند كه پيش‌تر پيامبر اسلام وحى و تشريع شده است.

تناقض در گفتارها
اين‌جا از شخص آقاى سروش گله خاصى داريم و آن اين كه اگر ديگران اين پرسش را مطرح كنند تا حدى معذور هستند؛ ولى او به يك رشته اصولى معتقد است كه هرگز با ختم نبوت و انقطاع وحى سازگار نيست. اين اصول عبارتند از:
أ. تداوم وحى نبوى‏؛
ب. اعتقاد به پلوراليسم دينى و صراط‌هاى مستقيم‏.

او درباره موضوع نخست چنين مى‏نويسد:
تجربه نبوى يا تجربه شبيه به تجربه پيامبران، كاملاً قطع نمى‏شود و هميشه وجود دارد(سروش, نشرية آفتاب: ش15, ص69).

و درباره موضوع دوم به جاى يك صراط به صراط‌هاى متعددى معتقد است و پلوراليسم را به معناى وسيعى پذيرفته و همه قرائت‏هاى از اسلام را حق و مايه نجات مى‏داند.

در اين صورت, با اين اعتقاد چگونه قرائت شيعه را درباب امامان تخطئه مى‏كند و به قرائت مقابل آن معتقد مى‏شود و به اصطلاح خار را در چشم ديگران مى‏بيند؛ امّا تير را در چشم خود نمى‏بيند. وي در تعابيرى مى‏گويد:
1. اين نكته را بايد به گوش جان شنيد و تصوير و منظر بايد عوض كرد، و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط كج و شكسته ببينيم، بايد آن را مجموعه‏اى از خطوط راست ديد كه تقاطع‏ها و توازى‏ها و تطابق‏هايى با هم پيدا مى‏كنند، بل حقيقت در حقيقت غرقه شد(سروش, كيان: ش36, ص9).

اگر او اعتقاد دارد كه "همه اعتقادات صحيح است"، چگونه اعتقاد شيعه را در باب مرجعيت علمى امامان، خط كج و شكسته مى‏بيند. اين سخنان متعارض نشانه چيست؟

2. اسلام سنى فهمى است از اسلام و اسلام شيعى فهمى ديگر. و اينها و توابع و اجزايشان، همه طبيعى‏اند و رسميت دارند(سروش,1377: ص6).

اگر بنا به گفته ايشان اسلام شيعى فهمى است از اسلام و طبيعى و رسمى است ، چگونه ايشان اعتقاد شيعه به مرجعيت علمى امامان را غير طبيعى مى‏داند و به رسميت نمى‏شناسد؟!

نظريه قبض و بسط و لوازم نادرست آن‏
هنگامى كه او در مجله كيهان فرهنگى، نظريه قبض و بسط را مطرح كرد و اين كه هر نوع تبديل و دگرگونى در يكى از انديشه‏هاى بشرى تغيير و دگرگونى در كليه انديشه‏ها و فرضيه‏ها از جمله انديشه‌هاى دينى را در پى دارد، اينجانب در مقاله‏اى در نقد اين نظريه يادآور شدم :

1. قبض و بسط در فهم شريعت، تعبير محترمانه‏اى از "سوفيسم" و شكاكيت است كه در يونان ظهور كرد, سپس به وسيله حكيمان يونانى مانند ارسطو و غيره از صحنه خارج شد.(توضيح اين مطلب را در آن مقاله بخوانيد).

2. گزاره "قبض و بسط در فهم شريعت" انتحار خود را به وسيله خود فراهم ساخته است؛ زيرا اين نظريه خود را نيز در برمىگيرد. چه‌بسا ممكن است همين نظريه در پرتو يك رشته فرضيه‏ها در دانش‌ها به گزاره عميق‏تر و احياناً متناقض تبديل شود.

3. اين نظريه با خاتميت سازگار نيست و خاتميت يكى از اصول مسلم اسلام است. هرگاه فرض كنيم كه انديشه‏ها و گزاره‌ها در حال تبديل و دگرگونى است، مسأله خاتميت نيز يكى از گزاره‌ها است كه بايد در پرتو دگرگونى در گزاره‏ها, همين اصل نيز دگرگون شود.

اين نقد به قدرى روشن و شكننده بود كه حتى يكى از طرفداران وى در كتابى كه با عنوان نقد بر برخى از معترضان اين نظريه نوشته بود، نقد اينجانب را بسيار موجه دانسته بود. اكنون چه شده كه با آن مبانى تجربه نبوى و استمرار وحى و اعتقاد به صراط‌هاى مستقيم و پلوراليسم دينى و تأييد قرائت‏هاى مختلف از دين به فكر انتقاد از فكر شيعى افتاده, آن را مطرح مى‏كند؟! من در اين مورد متحيرم بايد خود او پاسخگو باشد.

محور دوم: ويژگى‏هاى انبيا"
ايشان مى‏گويد: انبيا داراى ويژگى‏هاى سه‏گانه هستند:
أ. دانش آنان بدون واسطه از جانب خدا است؛
ب. آنان در گفتار و رفتار, معصوم از گناه و خطا مىباشند؛
ج. سخنان آنان براى ديگران حجت مى‏باشد؛

آن‌گاه نتيجه مى‏گيرد هرگاه ما دانش امامان شيعه را بدون واسطه و اكتسابى ندانيم و از اين طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسيم و سخنانشان براى ديگران حجت باشد, با انبيا تفاوتى ندارند و مسأله خاتميت كاملاً مخدوش مى‏شود.

در تحليل گفتار آقاي سروش يادآور مى‏شويم: اوّلاً درست است كه پيامبران اين سه ويژگى را دارند؛ ولى افزون بر آن سه ويژگى، ويژگى چهارمى نيز دارند كه در امامان نيست. آن‌ها داراى منصب نبوت و صاحب شريعتند و وحى الاهى بدان جهت بر آنان نازل شده است كه آنان آورندة شريعت و پايه‏گذار آن هستند؛ ولى امامان فاقد اين ويژگى چهارمند؛ يعنى نه منصب نبوت دارند و نه صاحب شريعت هستند. آن‌ها بر اثر عنايات الاهى بازگوكنندگان شريعتند.

ثانياً درست است كه پيامبران اين سه ويژگى را دارند؛ ولى چنان نيست كه هر كس داراى اين سه ويژگى است، پيامبر باشد. و به قول معروف, " هر گردويى گرد است؛ ولى هر گردى گردو نيست". به تعبير منطقيان, ميان اين ويژگىهاى سه‏گانه و نبوت، عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر نبى اين سه خصوصيت را دارد؛ ولى آن گونه نيست كه دارندگان اين سه ويژگى، نبى باشند .
درباره ويژگى اوّل يعنى علم لدنى مى‏توان گفت: چه بسا بر قلب نورانى انسان‏هاى وارسته، حقايقى از عالم بالا الهام مى‏شود و دريافت خود را اكتسابى نمى‏دانند, ولى هرگز پيامبر نيستند كه نمونه‏هاى آن گذشت.

درباره ويژگى دوم كه عصمت است يادآور مى‏شويم: عصمت از ويژگى انحصارى نبوت نيست. مريم عذرا به حكم آيه قرآن(آل عمران(2):42) پيراسته از گناه بود, ولى هرگز نبيّه نبوده است.

درباره ويژگى سوم مى‏توان گفت كه حجيت سخن، ملازم با نبوت نيست به گواه آن كه حكم خرد بر همگان حجت است, ولى خرد نبى نيست و نيز فتواى فقيهان بر ديگران حجّت است ولى هيچ فقيهى نبى نيست.

خلاصه آن كه اين ويژگى‏ها چه تك تك و چه جمعى از علايم انحصارى پيامبران نيست. هر چند همه پيامبران داراى اين ويژگى‏ها هستند آنچه مايه امتياز پيامبران از ديگران است، اين است كه صاحب شريعت و پايه‏گذار شريعت هستند؛ امّا هرگز اين ويژگى اخير، در امامان نيست و كسى چنين ادعايى ندارد.

ما از نويسنده مىپرسيم: چه اشكالى دارد كه خدا گروهى را آموزش دهد تا آنچه را بر صاحب شريعت فرو فرستاده ولى زمان مهلت تبيين آن را نداده است، به مردم ابلاغ كنند و آن‌ها را در زندگى پيراسته از گناه سازد و به مردم بگويد گزارش آنان از صاحب شريعت بر شما حجت است. آيا چنين موهبت الاهى محال است؟!

به بهانه حفظ خاتميت ديگر آموزه‏ها را انكار نكنيم
پيامبر خاتم …، آورنده آيين اسلام كه دين خود را دين خاتم و احكام خود را ثابت و جاودانه معرفى كرده، خود در تعابيرى بسيار روشن از وجود اين ويژگى درباره امامان شيعه خبر داده است:
1. از جهتى آنان را عِدْل و همتاى قرآن معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: كتاب اللَّه وعترتى, ناگفته پيدا است لنگه كتاب معصوم كه همان عترت باشد, بايد مانند خود كتاب بر مردم حجّت و داراي عصمت باشد.

2. پيامبر به مردم دستور مى‏دهد كه پيروى از عترت, مايه هدايت, و سرپيچى از گفته‏هاى آنان مايه گمراهى است
ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً.
باز درباره اميرمؤمنان مى‏فرمايد:
أنا مدينة العلم وعلىّ بابها.

آيا آگاهى امامان به مسائل عقيدتى و عملى، آگاهى عادى بوده، مانند شاگردى كه در كلاس از آموزگار و استاد خود تعليم مى‏بيند يا اين آموزه‏ها به صورت غير عادى بوده همچنان كه مصاحب موسى را چنين مقامى بود (وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً). (كهف(18):65)
اگر امامان معصوم به‌واقع مانند انسان‏هاى عادى بودند, اين همه تأكيد بر پيروى از آنان چه معنا داشت؟ بنابراين نبايد فقط به بهانه حفظ خاتميت, ديگر آموزه‏ها را ناديده بگيريم.
گذشته از اين, معارف و آموزه‏هايى كه از امامان به دست ما رسيده, محال است زاييده آموزش‏هاى عادى باشد؛ بلكه كثرت و عظمت و عمق آنان از آن حكايت دارد كه گفته‏هاى آنان ميوه باغ دگر است.
محور سوم: نقش امامان در حفظ و پاسدارى از شريعت‏
وى معتقد است كه امامان معصوم در حفظ و پاسدارى شريعت نقشى ندارند؛ زيرا شيعيان چيزى افزون بر آنچه دگران دارند، ندارند؛ بلكه پى‏افكن‏هاى علوم و عرفان ميان ديگران، بيش از آن است كه در شيعه وجود دارد. او در اين باره مى‏نويسد:
سمت و صفت پاسداران علم پيامبر و مستحفظان شريعت است كه شما به پيشوايان شيعه داده‌ايد و امامت را بدين سبب واجب شمرده‏ايد و امام غائب را نيز مستحفظ معاصر خوانده‏ايد و همين را حجت حضور غائبانه او دانسته‏اند. ... جد و جهد اين حافظان چه چيز را براى شيعيان محفوظ نگه داشته است كه غير شيعيان از آن محروم مانده‏اند.
ادعاى نويسنده را به‌طور خلاصه در دو بخش مطرح مى‏كنيم:
1. پاسدارى امامان يازده‏گانه از شريعت؛
2. پاسدارى حضرت مهدى در دوران غيبت.
درباره بخش نخست يادآور مى‏شويم: مسلمانان جهان يعنى يك ميليارد و چهارصد ميليون نفر مسلمان در روى زمين دو مدال افتخارى دارند كه پاسدارى از آن‌ها به عهده امامان بوده است:
1. قرآن مجيد كه مسلماً به قرائت واحدى از جانب خدا فرو فرستاده شده, ولى بعدها بر اثر تشتت صحابه و اختلاف لهجه‏هاى عرب به صورت قرائت‏هاى هفتگانه درآمد كه مسلماً جز يك قرائت، بقيه، ارتباطى به وحى الاهى ندارد؛ چنانكه امام باقر(ع)مى‏فرمايد:
انّ القرآنَ واحِدٌ نَزل مِنْ عِند واحد ولكنّ الاختلاف يجى‏ء من قِبَل الرواة(كليني,1401ق:ج2,؟؟).
و همين قرائت رسمى از قرآن به روايت حفص از عاصم، از قرائت على بن ابى طالب (ع) برگرفته شده است.
2. سنت پيامبر اكرم… (گفتار و رفتار او ) به وسيله كتاب على و احاديث وى و احاديث امامان كه به پيامبر متصل است, محفوظ مانده؛ زيرا بعد از درگذشت پيامبر نگارش حديث و نقل و مذاكره آن (مگر در موارد خاصى) تا يك قرن ممنوع اعلام شد. حال علت آن چه بوده, فعلاً مطرح نيست.
از طرفى حديثى كه يك قرن نوشته نشود و آموزش‏ها تعطيل شود، تكليف آن روشن است و در اين ميان برخى از يهوديان و مسيحيان مسلمان‏نماها مانند كعب الاحبار و وهب بن منبه و تميم دارى (داستان سراى مدينه) و مانند آنان، اسرائيليات و مسيحيات را وارد حوزه‏هاى حديثى مسلمانان كردند كه تاكنون دامنگير محدثان اسلامى است.
اگر افسانه غرانيق كه ريشه كتاب آيات شيطانى است و روايات حاكى از تجسيم و تشبيه و جبر، دامنگير صحاح شده، همگى از اين اصل سرچشمه مى‏گيرد و ما در كتاب الحديث النبوى بين الرواية والدراية بر قسمتى از اين احاديث انگشت نهاده‏ايم، و اين مقاله جاى بازگويى آن‌ها نيست؛ ولى امامان شيعه به پيروى از علي(ع) به اين نهى از مذاكره حديث و نگارش آن اعتنا نكرده ، از همان زمان رحيل رسول خدا تا دوران غيبت به نشر احاديث و آموزه‏ها پرداختند كه هيچ فردى نمى‏تواند ارزش آنان را كه جنبه پاسدارى از سنت پيامبر دارد، انكار كند و پاسدارى امامان از حديث نبوى در صورتى روشن مى‏شود كه از بازار داغ جعل حديث در عصر خلفاى اموى آگاه شويم.

فرمان جعل حديث
معاويه با صدور دو فرمان، محدثان را براى جعل حديث درباره فضائل عثمان، سپس درباره دو خليفه نخست ترغيب كرد و چيزى نگذشت كه با دادن جوايز، روايات فراوانى در مورد فضيلت آنان در صحنه حديث ظاهر شد.

او نخست بخشنامه‏اى به شرح ذيل نوشت و به تمام كارگزاران فرستاد:
هركس از دوستداران عثمان و علاقه‌مندان وى و كليه كسانى كه رواياتى در فضيلت وى نقل مى‏كنند، و در سرزمين تحت فرمانرواى شما زندگى مى‏كنند، شناسايى كرده, و به خود نزديك سازيد، و اكرامشان كنيد و آنچه را كه ايشان در فضيلت عثمان نقل مى‏كنند، براى من بنويسيد، و اسم گوينده و نام پدر و خاندانش را ثبت كنيد؛

بدين سبب هر كس روايتى از پيامبر… در فضايل عثمان نقل مى‏كرد، به صورت سند دولتى درمى‏آمد و به دربار خلافت اموى ارسال مى‏شد. آنچنان اين فرمان اجرا شد كه فضايل عثمان و رواياتى كه متضمن فضايل او بود، فزونى يافت؛ زيرا معاويه پول و خلعت و جايزه و املاك و زمين و آنچه در دست داشت، بى‏دريغ، و با سخاوت تمام در اين راه به كار مى‏گرفت، و آن را ميان اعراب و موالى پخش مى‏كرد, بنابراين, جعل روايت در هر شهر از شهرهاى كشور اسلام بالا گرفت، و دنياپرستان براى به دست آوردن آن به مسابقه با يك‌ديگر پرداختند!

پس از اين بخشنامه, بخشنامه ديگرى از خلافت مركزى صادر شد:
حديث در مورد عثمان زياد شده، و در تمام شهرها و نواحى بلاد اسلام نشر گرديده است. هنگامى كه نامه من به دست شما رسيد، مردم را دعوت كنيد تا در فضائل صحابه وخلفاى اوليه نقل حديث نمايند، و هر روايتى را كه مردم در مورد ابوتراب نقل كرده‏اند نگذاريد نقل شود، مگر اين كه نقيض آن را در مورد صحابه براى من بياوريد؛ زيرا اين كار بيشتر چشم مرا روشن مى‏كند، و براى من محبوب‏تر مى‏باشد، و دلايل ابوتراب و شيعيانش را بيشتر مى‏شكند، و از مناقب عثمان و فضائل وى براى آن‏ها سخت‏تر است!(عسگري, 1365:ج6, ص15و16 به نقل از مدائني)

با توجه به اين نوع از تحريف حقايق مى‏توان به عظمت پاسدارى امامان از اسلام ناب محمدى پىبرد .
تا اين‌جا به نوعى بس فشرده به تلاش‏هاى فرهنگى امامان شيعه اشاره شد؛ امّا در ديگر قلمروها، خلافت على، يادآور دوران رسالت پيامبر شد و جامعه اسلامى را تا حدى توانست از افراط و تفريط باز دارد؛ ولى اموى‏ها بعد از شهادت او چهره اسلام را دگرگون ساختند تا جايى كه يزيد در مقام جانشين پيامبر اكرم … وحى را منكر شد و شعار او اين بود :
فلاخبر جاء ولاوحى نزل.

سكوت مرگبارى بر جامعه آن روز حاكم بود، شهادت حسين بن علي(ع)، جامعه را از سكوت مرگبار نجات داد و روح جديدى از جهاد و تلاش در كالبد آنان دميد و پس از حسين بن على انتفاضه‏ها و جنبش‏ها و خيزش‏هاى متعددى صورت گرفت تا شجره خبيثه از بيخ و بن كنده شد.

هر يك از امامان معصوم، در عصر خود به افراط‌ها، انحراف‏ها و عدم برداشت درست از اسلام و سنت پيامبر معترض بودند و به همين سبب به حبس و مرگ محكوم شدند.
تاريخ گواه است كه هر موقع براى امامان معصوم فرصتى دست مى‏داد, آنان در نشر شريعت و پاسدارى از دين به‌طور كامل مي‌كوشيدند. حسن بن على وشاء مى‏گويد:
من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث ديدم كه هر يك مى‏گفتند:"حدثنى جعفر بن محمد" (نجاشي, ا412ق: ش79)

ابوحنيفه با آن گرايش‏هاى غير صحيح، به كمال و درايت امام صادق (ع) اذعان كرده, مى‏گويد:
من دو سال در محضر او بودم ؛ لولا السنتان لهلك نعمان".
متأسفانه مقاله ما گنجايش خدمات امامان به دين و شريعت را ندارد ولى در اين مورد به نوشته علاّمه سيد مرتضى عسكرى - دام ظله - مراجعه فرماييد تا ميزان خدمات آنان و پاسدارى از حريم شريعت روشن شود(رك: عسگري, همان).

عقايد شيعه سراسر تنزيه خدا از تجسيم و وصف او به عدل و داد است؛ ولى در عقايد طرف مخالف اعتقاد به تجسيم و جهت و عدم پيراستگى خدا از عدل فراوان ديده مى‏شود؛ به‌طور نمونه, دو كتاب را كه در يك قرن درباره توحيد نگاشته شده كنار هم بگذاريد و داورى كنيد:

1. توحيد ابن خزيمه (متوفاى 311) كه احاديثى از پيامبر نقل مى‏كند كه در آن تجسيم و جهت داشتن خدا و دورى از عدل كاملاً پيدا است و مسلماً او اسرائيليات را به جاى حديث اسلامى پذيرفته است.

2. توحيد صدوق (متوفاى 381) كه سراسر تنزيه و پيراستگى و وصف خدا به عدل و ديگر صفات كمال و جلال است.

نه تنها مسأله تجسيم و تشبيه دامنگير كتاب اوّل شده, بلكه احاديث فراوانى پيرامون مسأله جبر زينت‏بخش اين كتاب است. نه تنها اين كتاب بلكه دو كتاب صحيح(بخارى و مسلم) همان راهى را رفته‌اند كه بعدها ابن خزيمه آن را رفته‌است.

درباره حضرت مهدى مسأله به گونه‏اى ديگر است. انتظار از ولى غايب به‌سان ولى حاضر دور از انصاف است, ولى او در عصر غيبت مانند مصاحب موسى كارهايى صورت مى‏دهد كه افراد عادى از آنان آگاه نيستند. مصاحب موسى كشتى را سوراخ كرد ولى نه صاحب كشتى از آن آگاه شد و نه مسافران؛ ولى سرانجام به مصلحت كشتيبان تمام شد. ديوار مشرف بر ويرانى را آباد كرد كه كسى از گنج‏هاى مدفون در زير آن آگاه نشود. در مورد فوائد وجود امام زمان ) عج) به كتاب‏هايى كه در اين باره نوشته شده مراجعه شود. من در مقاله‏اى گسترده نقش اعتقاد به رهبر زنده را در حفظ اصالت‏ها و تشكل‏ها ثابت كرده‏ام.

محور چهارم: رهاسازى عقل انسانى پس از رحلت پيامبر …
از گفتار آقاي سروش استفاده مى‏شود كه معتقد است: "پس از ختم نبوت و با درگذشت خاتم رسولان، آدميان در همه چيز بالاخص در فهم دين به خود وانهاده‏اند و ديگر هيچ دست آسمانى آنان را پا به پا نمى‏برد تا شيوه راه رفتن بياموزند و هيچ نداى آسمانى تفسير درست و نهايى دين را در گوش آنان نمى‏خواند تا از بدفهمى مصون بمانند".
... اين رهايى از دخالت مستقيم آسمان را شيعيان از دوران غيبت مهدى آغاز مى‏كنند و ديگر مسلمانان به گفته اقبال از هنگام رحلت محمد…... .

اين‌جا يادآور مى‏شويم: عقل يكى از ادله چهارگانه است كه فقه شيعه بر آن تأكيد مى‏كند, ولى مهم, تبيين قلمرو عقل است. عقل در مورد عقايد، حجت بلامنازع است و همگان به ديده احترام به آن مى‏نگرند؛ امّا در مورد احكام عملى و فرعى فقط در محدوده خاصى كه به نام حسن و قبح عقلى معروف است مى‏تواند حجت باشد و در غير اين دو مورد ، عقل بشرى بايد تا روز رستاخيز از وحى الاهى بهره بگيرد و هر نوع انديشه و گزاره‏اى در غير اين دو مورد از حكم الاهى سرچشمه نگيرد قرآن آن را حكم جاهلى مى‏نامد.

اين كه نويسنده مى‏گويد جامعه بشرى بعد از رحلت پيامبر به امامان معصوم نيازى ندارد بلكه از پرتو عقل بايد راه زندگى را بپيمايند، پيامد بدى دارد؛ زيرا:
وانهادن زندگى فردى و اجتماعى انسان برعهده عقل جمعى نتيجه‏اى جز "آنارشيسم معرفتى" چيزى ندارد. آيا بيان وظايف، برعهده كدام يك از عقول جمعى واگذار شده است؟ امروز نحله‏هاى گوناگون اعم از مادى و معنوى, سوسياليسم و كمونيسم و ليبراليسم و اگزيستانسياليسم هر كدام مدعى رهبرى جامعه و ترسيم راه و رسم زندگى است؛ ولى اين عقول جمعى تاكنون نتوانسته‏اند در الفباى اقتصاد به وحدت كلمه برسند تا چه رسد در هدايت بشر.

آيا واگذارى بشر به رهنمود انسان‏هاى والا كه تاريخ زندگى آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهى مي‌دهند، بهتر است يا اين كه حيات بشرى را در بسترى بيابيم كه با صدها " ايسم" مدعى رهبرى هستند و انسان را در صحنه‏هاى گوناگون با چالش‏هاى جدى مواجه مى‏سازند؟ همگان مى‏دانيم كه لنين و استالين با عرضه مكتب سوسياليسم منشأ چه خونريزى‏ها شدند و چه خفقانى پديد آوردند كه تاريخ كمتر به خود ديده است.آيا نازيسم با طرح اين مكتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد يا اين‌كه بذر عداوت ميان جامعه‏هاى بشرى پاشيد و نژاد پرستى را بار ديگر زنده كرد.

...هنرش نيز بگو
1. جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسيار درخشان است. شما از فارغ التحصيلان مدرسه علوى تهران مى‏باشيد كه ايمان و اخلاق، با وجود آن‌ها آميخته‌است و مسؤوليت اداره نظام اسلامى در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگينى مى‏كند.

2. در اوايل دهه شصت در معيت حضرتعالى و دوست عزيزمان آقاى دكتر حداد عادل و چند نفر ديگر براى شركت در سمينار "اسلام و ملى‏گرايى" به دعوت مرحوم "كليم صديقى"، رهسپار لندن شديم. من با چشم خود ديدم كه حضرتعالى پس از اداى فريضه صبح، مشغول ادعيه بوديد.

3. در گردهمايى سالانه هيأت امناى "بنياد دانشنامه جهان اسلام"، موقع اداى نماز ظهر وعصر، حضرتعالى، ديرتر از ديگران جايگاه نماز را ترك مى‏كرديد؛ چون به خواندن تعقيبات مقيد بوديد.

4. در مناظره‏اى كه در معيت آيت اللَّه مصباح يزدى دامت بركاته با آقاى احسان طبرى داشتيد، خوب درخشيديد. موقعى كه آقاى طبرى در تعريف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتيد: تعريف از مقوله چيستي‌ها است، نه هستي‌ها.

5. در منزل جناب فاضل ميبدى پس از مذاكره طولانى در باره قبض و بسط، يادآور شدم كه حضرتعالى خلائى را كه پس از شهادت مرحوم مطهرى در دانشگاه پديد آمده با تدريس و سخنرانى خود پر كنيد و در حوزه متدينان باقى بمانيد نه در جمع ديگران؛ زيرا آن‌ها فقط چند صباحى بيش با شما همراه نيستند! حالا اين سوابق كجا و اين نوع سخنرانى و تشكيك در مبانى تشيع كجا؟!

نگارنده اين نامه را با يادآورى فرا رسيدن سال روز تولد جنابعالى در آبان‏ماه سال جارى كه حاكى از مرور شصت بهار (1324- 1384) از فصول عمر شما است، به پايان مى‏رسانم و در مثل آمده: چون كه شصت آمد نشست آمد....و بهتر است در راه و روش خود تجديد نظر فرماييد:
گفتگوى من و دلدار مرا پايان نيست
آنچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام‏


منابع و مآخذ:
1.ابن‌حجر عسقلاني, احمدبن محمد, ارشادالساري في شرح صحيح البخاري, بيروت, دار احياء التراث العربي, بي تا.
2.بخاري, محمدبن اسماعيل, صحيح بخاري, بيروت, دار احياء التراث العربي, 1400ق.
3.حاكم نيشابوري, حافظ بن عبدالله, المستدرك علي الصحيحين, بيروت, دارالمعرفة, بي تا.
4.حر‏ٍِِ‏‎}{ٍٍٍِعاملي, محمد اين حسن, وسائل الشيعة, بيروت, داراحياء التراث العربي, 1403 ق.
5.سروش, عبدالكريم, اسلام, وحي و نبوت, نشرية آفتاب, تهران, ش15.
6.-------------, صراط‌هاي مستقيم, تهران, مؤسسة فرهنگي صراط, 1377ش.
7.-------------, صراط‌هاي مستقيم, مجلة كيان, تهران, ش36.
8.صدوق, محمدبن علي بن الحسين قمي, التوحيد, تهران, مكتبة الصدوق, 1387ق.
9.عسگري, مرتضي, نقش ائمه در احياء دين, تهران, بنياد بعثت, 1365ش,ج6و12.
10.مجلسي, محمد باقر, بحارالانوار, بيروت, مؤسسة الوفاء, 1403ق.
11.نجاشي, احمدبن علي, رجال نجاشي, بيروت, دارالاضواء, 1408ق.


منبع: فصلنامه قبسات، شماره 37