مقدمه
24 آبان ماه، سالروز رحلت مفسّر گرانمايه و فيلسوف جهان تشيع،
استاد علامه سيد محمد طباطبايى مىباشد، نوشتار حاضر كه در خصوص
شيوههاى تفسيرى ايشان مىباشد، بدين مناسبت تدوين و تهيه گرديد كه
اميد است مورد توجه علاقهمندان قرار گيرد. مفسرى گرانمايه و تفسيرى بلندپايه
مفسر عاليقدر، علامه طباطبايى، در زمره حكيمان وارستهاى است كه
انوار الهى بر وجودش تابيدن گرفت و وى را به مقامات بالاى معنوى و
علمى رساند و به فرزانهاى برجسته مبدّل كرد. او اسوه فضيلت و بحرى
سرشار از معارف و عرفان اسلامى بود. وى اين مراتب و كمالات را
بهسادگى بهدست نياورد و در راه اعتلاى حق، تزكيه درون، صفاى باطن
و زُهد، با اخلاصى كمنظير و صداقتى خاص گام برداشت و با چنين
ويژگىهاى پسنديده و توانايىهاى علمى و كوششهاى فكرى، به ساحل
قرآن و عترت رسيد و به تبيين كلام وحى پرداخت.
با قرآن، معارف ملكوتى را درك كرد و با استناد به آيات اين كتاب
جاويد و برهان رسالت رسول اكرم(ص) به تشريح مباحث اعتقادى و كلامى
دست زد و به بركت اين توانمندى كوشيد تا افكار را بيدار كند،
انديشهها را غنا بخشد و با نورى قرآنى درميان آحاد جامعه
پرتوافشانى كند.
در تشريح نكتههاى تفسيرى و روايى، شرح صدر داشت و بر اين باور بود
كه علوم و دانستههاى بشرى نبايد چون بارى بر دوش ذهن حمل شود و
سپس آدمى آنها را بر كلام خداوند و سخن معصوم تحميل كند و درواقع
دانشهاى گوناگون بايد اين زمينه را بهوجود آورد تا تشنگان حقايق
ناب با آمادگى افزونترى به خدمت قرآن بروند و از اين اقيانوس مقدس
و بىانتها جرعههايى جانبخش بنوشند.(1)
علامه طباطبايى دربرابر مسائلى كه بر اجتماع مىگذشت، احساس
مسئوليت كرد و با شناخت موقعيت حساس و درك مقتضيات زمان، تكليف
خويش را بهخوبى فهميد و با تحمل رنجى مداوم تصميم گرفت احتياجات
واقعى و اساسى نسل جوان را برآورده سازد و از اين جهت در زمانىكه
تدريس فقه و اصول، مهم تلقى مىشد و زمينهساز اشتهار اجتماعى و
تحكيم موقعيت علمى بود، تمامى توان خود را بهكار گرفت تا به تكليف
خويش عمل كند و به موضوعات قرآنى با سبكى ابتكارى و شيوهاى جالب و
جاذب رويكرد داد. (2)
ايشان در اين باره مىنويسد:
هنگامىكه از تبريز به قم آمدم، مطالعهاى در نيازهاى جامعه اسلامى
و وضع حوزه علميه قم كردم و پس از سنجيدن آن به اين نتيجه رسيدم كه
اين حوزه، نياز شديدى به تفسير قرآن دارد تا مفاهيم والاى
اصيلترين متن اسلامى و عظيمترين امانت الهى را بهتر بشناسد و
بهتر بشناساند.(3)
انگيزه ديگر علامه اين بود كه در دهههاى اخير تفاسيرى نوشته مىشد
كه مؤلفان آنها دربرابر تهاجم فرهنگى غرب، سعى مىكردند به جامعه
چنين القا كنند كه هدف اصلى قرآن تربيت انسانها است. شيخ محمّد
عبده كه تفسيرالمنار را نگاشت و سيّد قطب كه تفسير فى ظلالالقرآن
را نوشت، به جنبههاى اجتماعى و تربيتى قرآن پرداختند. اگرچه اين
آثار داراى نكات آموزندهاى بودند، دو اشكال داشتند: نخست اينكه
صرفاً به يكى از ابعاد قرآن روى آورده بودند، دوم اين كه ديدگاهشان
از سرچشمههاى حكمت اهلبيت(ع) بىبهره بود. افرادى چون "طنطاوى"
هم صرفاً به جنبههاى علمى قرآن توجه كرده بودند. علامه از اين وضع
احساس نگرانى كرد و ديدگاه اين مفسران را تصحيح، و تشخيصهاى
اشتباه آنان را روشن ساخت. مؤلف گرانمايه تفسير الميزان از جايگاه
رفيع مفسّرى محقق و حكيمى سترگ با اشراف به ابعاد مختلف فرهنگ
اسلامى، اثرى ماندگار پديد آورده است كه جامع و ناظر بر همه آن
چيزى است كه در عرصه تفكر زمان مىگذشته است. به ديگر سخن، الميزان
از تحولاتى كه در آن عصر رخ داده، بهره گرفته و براساس واقعيتها و
نيازها و در راستاى پاسخگويى به مشكلات جوامع اسلامى پديد آمده
است.
مؤلف اين اثر گرانسنگ چون ديدهبانى بصير و بافراست تمامى حركتهاى
فكرى و فرهنگى را در اين عرصه زير ذرّهبين پژوهشهاى پُرمايه خود
قرار داد و با استفاده از نور قرآن و فرهنگ عترت، اجتماع را با
كتابى آشنا ساخت كه ضمن آنكه قداست معنوى دارد، مىتواند راهنماى
بشريت هم باشد و نيز منبعى عظيم براى كاوشگران معارف الهى قلمداد
شود.
علامه، افزون بر تبيين آيات و تفسير ظاهر قرآن، غموض و ابهامهايى
را كه در فهم آيات مطرح است، در قالب بحثهاى مستقلى مطرح كرد و با
تكيه بر كلام وحى، صدها معضل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى را
گشود و بنبستهاى موجود در اين زمينهها را برطرف ساخت.(4)
اين ژرفكاوى، وسعتنظر و مقاصد هوشمندانه، در تفسير الميزان با
حالاتى چون تزكيه و فضايل اخلاقى مؤلفش در همآميخت و اثرى پديد
آورد كه بىگمان در سير تفسيرنگارى نظير ندارد. آن مفسر عالىمقام
از چنان روح و معنويت باصفايى برخوردار بود كه وقتى به آيات رحمت،
غضب و توبه برمىخورد، دگرگون مىشد و سرشك از ديدگان مىباريد.
استاد سيّدمحمّدباقر موسوى همدانى مىگويد:
در يكى از روزهاى سرد زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم و من تفسير
فارسى را مىخواندم و ايشان متن عربى را، وقتى بحث به آمرزش گناهان
و رحمت پروردگار متعال رسيد، تأثرشان بهحدّى رسيد كه نتوانستند به
گريه بدون صدا اكتفا كنند و با صداى بلند مىگريستند.(5)
اين ويژگىها از صداقت، پاكى نفس و اخلاص مؤلف الميزان حكايت دارد
و همين خصال پديدآورنده اثر مزبور موجب شد تفسير الميزان درميان
تفاسير ديگر برجسته و ممتاز شود.
علامه طباطبايى با تأليف اين كتاب، درس تفسير الميزان را كه قبلاً
در حوزهها سابقه نداشت، متداول ساخت. چنين طرحى با آن مايههاى
والاى علمى، از سوى دانشمندى مهذب، مخالفت گروهى تنگنظر
تُنُكمايه را كه دچار انجماد فكرى بودند و هرگونه تحول و ابتكارى
را برنمىتابيدند، برانگيخت و حتى كتابى تحت عنوان حولالميزان
عليه تفسيرالميزان نوشتند و بهقدرى اين ابرهاى تيره و تار و غبار
غوغاگران براى خورشيد فروزانى چون علامه طباطبايى، مانع و مشكل
ايجاد كرد و بهحدى فضاى فكرى آشفته و پريشان شد كه وى ناگزير شد
از برخى مراجع تقليد براى تفسير مذكور تقريظ بگيرد تا از اين رهگذر
بتواند آتش ناگوارى را كه رشكورزان برافروخته بودند، خاموش
سازد.(6)
شايان ذكر است هنگامىكه علامه در تبريز بهسر مىبرد، تفسيرى از
آغاز تا سوره مباركه اعراف بر قرآن كريم نوشت كه مختصر بود و از
روى همان، تفسير را تدريس مىكرد.
ولى بعداً تفسير الميزان را به سبك نوين نگاشت. شروع اين حركت بزرگ
در سال 1374ه.ق. و خاتمه آن در شب قدر بيست و سوم رمضانالمبارك
سال 1392ه . ق. انجام شده وى ضمن نگارش، برخى مفاهيم و مضامين آن
را به طلاب تدريس مىكرد.(7)
اقدام خالصانه و عالمانه علامه طباطبايى در عرصه قرآن و تفسير موجب
شد تا محصولِ اهتمامش پايدار بماند و حتى دانشوران به مطالعه آن
نياز مبرمى پيدا كنند؛ چنانچه شهيد مطهرى متذكر شده است:
اصولاً بيشتر مطالبى را كه در كتابها و نوشتههاي خود دارم،
ريشههايش را از علامه طباطبايى و خصوص از الميزان گرفتهام. علامه
شخصيت عجيبى است. ايشان يك سبك بيان و اسلوب خاص دارند. عالىترين
مسائل معارف را آنچنان بهراحتى و در جملات كوتاه بيان مىفرمايند
كه وصفناشدنى است. بهنظر من، ايشان مطالب را در يك حالت
الهاممانند مىنويسند.(8)
امام موسى صدر از دانشمند برجسته لبنانى شيخ محمّدجواد مغنيه، نقل
كرده كه او مىگفته است: "از وقتى الميزان بهدستم رسيد،
كتابخانهام تعطيل شد و پيوسته اين كتاب روى ميز مطالعهمن قرار
دارد."
شيوهاى شايسته
تفسيرالميزان جامعترين تأليف تفسيرى جهانِ تشيع در عصر حاضر تلقى
مىشود كه از نظر سبك نگارش درميان شيعه و سنى، اثرى برتر است.(9)
اين اثر ثمين در اوج تحولات تفسيرنگارى قرن چهاردهم هجرى به رشتة
تأليف درآمد و پديدآورندهاش اگرچه از فضاى اين ايام متأثر، اما
هيچگاه همچون برخى، مرعوب و مجذوب چنين دگرگونىهايى نشد.(10)
علامه طباطبايى براى تدوين تفسيرش به منابع و مراجع متعددى مراجعه
كرد امّا هرگز با تسامح و تساهل از اين آثار نگذشته و آنچه را نقل
كرده با شيوه نقد و تحليل ارزيابى و مطالب درست را از نادرست تفكيك
كرده است. داورى وى درمورد اقوال دانشمندان و نيز رد يا قبول
اظهارات آنان در پرتو قرآن است.
دليل عمده شهرت الميزان در اين است كه تفسير مزبور حاوى جوانب و
مسائل گوناگون است درحالىكه تفاسير ديگر از ديدگاه خاصى يا
جنبهاى كلامى و احياناً از زاويه فلسفى و تمايلات عرفانى به نگارش
درآمدهاند. علامه در روشهاى تفسيرى از علوم گوناگون بهره گرفته و
به همين دليل الميزان در موضوعات كلام، فلسفه، علوم اجتماعى،
اقتصاد، اصول، فقه، ادبيات، روايت و عرفان مطالب خواندنى دارد.
عامل ديگرى كه الميزان را برجسته مىكند مربوط به پديدآورندهاش
است؛ زيرا علامه در بسيارى از موارد فوق صاحبنظرى ريزبين، دقيق و
نكتهپرداز بهشمار مىرود. ازاينرو هر صاحبفنى با رجوع به اين
تفسير مىتواند مطالب مطلوب خود را بيابد.
شيوه تفسيرى علامه "قرآن به قرآن" است كه طىّ آن، به كمك آيات
ديگر، از آيهاى رفع ابهام كرده است. درواقع در اين زمينه، الميزان
احياگر روش تفسيرى ائمه هدى عليهمالسلام است. آنچه عظمت اين اثر
را ارتقا مىدهد بهرهمندى گسترده از چنين سبكى است و برخى از
محققان معاصر، آن را نوعى الهام تلقى كردهاند. آيتا...
سيّدمحمّدحسين حسينىتهرانى گفته است: به علامه عرض كردم وقتى به
مطالعه اين تفسير مشغول مىشوم، در برخى اوقات كه آيات را بههم
ربط مىدهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق،
معنا را استخراج مىكنيد، جز آنكه بگويم قلم الهام الهى آن را
بهدست شما جارى ساخته است تعبير ديگرى ندارم.(11)
علامه، خود، در اين باره چنين مىنويسد:
"تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معناى آيه از مجموع آيات
مربوطه و استفاده از روايت درمورد امكان. طريق سوم (تفسير قرآن به
قرآن) همان روشى است كه در گذشته استنتاج كرديم و آن روشى است كه
پيامبر اكرم صلّىاللهعليهوآله و اهلبيت عليهم السّلام او، در
تعليمات خود به آن اشاره فرمودهاند. چنانكه رسول اكرم
صلّىاللهعليهوآله مىفرمايد: «و انّما نزّل ليصدق بعضه
بعضا»(12)
اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: «ينطق بعضه ببعض و شهيد بعضه على
بعض»(13)
و از بيان گذشته روشن است كه اين طريق غير از طريقهاى است كه
پيامبر فرمودهاند: «هر كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، جاى خود
را در آتش مهيّا نمايد»؛ زيرا در اين روش، قرآن با قرآن تفسير
مىشود، نه با رأى تفسيركننده.(14)
خداوند سبحان كه در قرآن تجلى كرده، كلام خود را بهعنوان «نور
مبين» معرفى مىكند.(15) امكان ندارد چيزى نور باشد، ولى نكاتى
مبهم در آن ديده شود. علامه در مقدمهاى كه بر تفسير الميزان
نوشته، يادآور مىشود:
روشى كه در پيش گرفتهايم اين است كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم و
آيه را با تدبر در نظير آن روش سازيم و مصاديق را بهوسيلة خواصى
كه خود آيات بدست مىدهند بشناسيم. خداوند به صراحت مىفرمايد:
«... وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ
...»(16)
چگونه مىشود پذيرفت كه قرآن بيانگر همه چيز باشد ولى بيانگر خودش
نباشد؟ آنچه از تتبع در روايات بهدست مىآيد، مؤيد اين است كه
پيامبر صلّىاللهعليهوآله كه تعليميافتة قرآن و معلّمِ آن است و
اهلبيت آن حضرت عليهمالسّلام كه به تصريح حديث ثقلين، مقام معلمى
و تفسيري قرآن را دارا هستند، قرآن را بدين شيوه تفسير مىكردند و
كاوشگر نيرومند حتى يك مورد نمىيابد كه پيامبر و يا ائمه در تفسير
قرآن از نظريههاى عقلانى و يا علمى سود جسته باشند. بدينسان راه
روشن و هموارى كه راهنمايان كلام وحى پيمودهاند ما نيز تا آنجا كه
مىتوانيم به يارى خداوند، اين روش را دنبال خواهيم كرد و هرگز در
تبيين و تفسير آيات، به نظريههاى فلسفى، آراى، علمى و مكاشفات
عرفانى بهره نخواهيم بُرد.(17)
بنابراين هيچ نكته مبهمى در قرآن وجود ندارد تا بخواهيم آن را به
كمك غيرقرآن بشناسيم. البته تأكيد قرآن بر اين است كه معارف مكنون
مندرج در اين كلام را جز پاكان و افراد مطهر درنمىيابند.(18) در
كلام قرآن، مطهرون نيز معرفى شدهاند.(19)
طبق آن، دست همگان به كلام وحى نمىرسد. تنها پاكان چنين لياقتى را
بهدست مىآورند. از سوى ديگر، قرآن اصرار دارد كه هرچه رسول
اكرم(ص) به شما امر فرمود آن را فرا بگيريد و آنچه را نهى كرد، از
آن اجتناب كنيد!(20)
و در اين ارجاع نيز نكتة مبهمى وجود ندارد. همچنين قرآن، پيامبر را
بهعنوان بيانكنندة حدود و جزئيات آيات وحى معرفى مىكند:
«... وَ اَنْزَّلْنَا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَىِّنَ لِلنّاسِ
مَانُزِّلَ اِلَيْهِمْ ...»(21)
بر اين اساس، قرآن در كمال وضوح، پيامبر(ص) و اهلبيت او را مرجع
فهم معارف، حدود و قوانين و مانند آن قرار داده است. شيوة خاص
الميزان هم به تأسى از روش خاندان عترت در تفسير قرآن است و نيز
علامه در بحثهاى تفسيرى از روايات اين بزرگان كمك گرفته است.
ريشههاى روشنايى
علامه كوشيده است آيات كليدى و ريشهاى قرآن را شناسايى كند و با
آنها درهاى بسيارى از آيات ديگر را بگشايد. در اين مسير، سخن از
كلمه يا كلام مشابه نيست تا فهرستها و لغتنامهها راهگشا باشند،
بلكه بايد از چنين آثارى پرواز كرد و به كنگرة «وَ عِنْدَهُ
مَفَاتِحُ الْغَيْبِ»(22)
رسيد و اسرارى را كه بر روى نامحرمان مغاليق است، به چهرة خود
بهعنوان گشايندهها ديد و از چنين آيات كليدى گرههاى بسته را
گشود.
اين مفسر كه آگاهى فراگيرى نسبت به تمامى ظواهر قرآن بهدست آورده
بود هر آيه را كه مطرح مىساخت به گونهاى دربارهاش بحث مىنمود
كه در سراسر قرآن كريم مطمع نظر بود، زيرا يا از آيات موافق
بهعنوان استدلال يا استمداد سخن بهميان مىآمد و يا اگر دليل و
احياناً تأييدى از آيات ديگر وجود نداشت آية محلّ بحث بهنحوى
تفسير مىشد كه با هيچ آيهاى متناقض نباشد و هرگونه احتمال يا
وجهى را كه منافى ساير آيات بود، مردود مىدانست، زيرا بر اين باور
بود كه تناقض با انسجامِ اعجازآميز كتاب الهى ناسازگار است.
آشنايى كامل علامه با قرآن نهتنها موجب شد كه وى آيات و كلمات را
با ارجاع به يكديگر حل كند بلكه در تفسير حروف مقطعه نيز همين روش
را اعمال مىكرد، زيرا به كمك بررسى سورههايى كه داراى حروف مقطعة
بسيط هستند، مانند «الم» و «ص» و نيز بررسى سورههايى كه داراى
حروف مقطعه مركباند، مانند «المص» پى مىبرد كه حرف مقطع رمزى است
به محتواى سورهاى و اشارهاى سرى به مضمون آن دارد. حتى انس
فراوان علامه با قرآن كريم موجب شد كه وى با تدبر در متن سوره با
قطع نظر از مسائل تاريخى، اطمينان حاصل كند كه آن سوره مكى يا مدنى
است، سپس شواهد نقلى را در اين باره تأييد مىكرد.
وي از آيات كليدى قرآن بهعنوان «غرر آيات» ياد مىكرد و خاطرنشان
مىساخت كه درخشش چشمگير چنين آياتى نهتنها راهگشاي بسيارى از
آيات ديگر قرآن است بلكه پاية محكمى براي حلّ بسيارى از غموض
احاديث خواهد بود.(23)
اين شيوه، يعنى پىبردن به كثيرى از آيات ازطريق آيههاى زيربنايى
و معارف كليدى همان روش ائمه اطهار عليهمالسّلام است كه به قول
علامه طباطبايى، اگر چنين سبك سابقهدارى به نسيان سپرده نمىشد و
ادامه پيدا مىكرد، بسيارى از اسرار قرآنى آشكار مىشد.(24)
روش مذكور، بهترين مصداق براى آية «... وَ لَوْكَانَ مِنْ عِنْدِ
غَيْرِاللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.»(25)
است كه بهصورت قياس استثنايى بيان شده است، يعنى: هيچگونه
اختلافى در سراسر قرآن مجيد نيست. منظور اين كلام، فقط بيان عقايد
سلبى قضيه نيست كه بين معانى قرآن اختلافى وجود ندارد، بلكه مقصود
بيان عقد اثباتى آن است؛ يعنى همه مفاهيم قرآنى با هم منسجم و
هماهنگاند و به يكديگر تمايل و گرايش دارند و هر آيه در محتواى
خود، صادق و نسبت به مضمون آيات ديگر، بدون واسطه يا باواسطه مصدّق
است، چرا كه حضرت على عليهالسّلام تصريح فرمودهاند: «اگر آيات
قرآن مصدّق هم نبودند در آنها اختلافات زيادى مشاهده مىشد.» و سپس
به آية شريفة فوق استناد كردهاند.(26)
علامه در روش تفسير قرآن به قرآن تا سوره مباركة يوسف پيش رفته و
بعد از اين سوره، روش مذكور را ادامه نداده است. زيرا زمانىكه
آيات اوليه را توضيح مىداده و تفسير مىكرده، به ناچار تمامى آيات
مربوط به آن را از اواسط يااواخر قرآن ذكر كرده و براى تبيين آيات
نخستين از آنها كمك گرفته است. از اينرو، زمانىكه همين روش
استمرار مىيافت، كمكم به آياتى مىرسيد كه قبلاً توضيح كافى
دربارة آنها ارائه شده بود و هرگونه توضيح اضافى موجب تكرار مكررات
مىشد؛ بدينجهت علامه در اواخر قرآن به توضيح مجدد آياتى كه قبلاً
و شايد بارها تفسير شده بود نيازى نديد و اين راز اصلى عدم توضيح
آيات در اواخر است.(27)
تأسى به سيرة ائمه عليهمالسّلام
با بررسىهايى كه صورت گرفت، روشن مىشود تنها روش معقول و مقبول،
تفسير قرآن به قرآن است و صحّت تفسير به سنّت قطعى نيز بهنوعى به
قرآن بازمىگردد؛ زيرا طبق نصوص معتبر، احاديث بايد به قرآن عرضه
شوند و روايات معارض با كلام وحى كنار گذاشته شوند. رسول اكرم
صلّىاللهعليهوآله فرمودهاند:
هر حقى حقيقتى و هر مطلب درستى، درخشندگى و برجستگى خاصى دارد؛ پس
هرچه موافق كتاب خدا بود، بگيريد و هرچه غير از آن بود، رهايش
كنيد.(28)
امام صادق عليهالسّلام نيز فرمودهاند:
پيامبر اكرم صلّىاللهعليهوآله فرمودهاند: «اى مردم! آنچه از من
به شما مىرسد و موافق كتاب خداست، آن را گفتهام و اگر چيزى از
ناحية من به شما رسيد كه مخالف كتاب خدا بود، نگفتهام (صحّت
ندارد).»(29)
آن حضرت بههنگام تفسير آيات از قرآن كمك مىگرفت و حضرت
علىعليهالسّلام هم در اينباره فرمودهاند:
از بيان الهى استفاده كنيد و بدانيد قرآن يگانه ناصحى است كه خيانت
نمىكند و تنها راهنمايى است كه گمراه نمىسازد و سخنگويى است كه
دروغ نمىگويد و كسى با او همنشين نشد مگر آنكه با فزونى و كاستى
از كنارش برخاست. فزونى از رشد و هدايت و كاستى در گمراهى. پس
درمان خود را از قرآن بخواهيد، با دوستى قرآن به خداوند روى آوريد
و توسط آن از مخلوقات چيزى نخواهيد.(30)
سيره امامان و صحابه و تابعين نيز اين بوده است كه به هنگام تفسير
قرآن از كلام وحى استمداد جويند.(31)
استوارى اين سبك چنان بديهى است كه اهل تسنن به استحكام آن اذعان
كردهاند و زمخشرى مىگويد: «محكمترين معانى آن است كه قرآن به آن
دلالت كند.»(32)
طبرى در ديباچه تفسير خود نوشته است: «و كان تعالى ذكره و تقدست
اسماءه احكم الحكما و احلم الحكماء و كان معلوماً ان ابينالبيان
بيانه و افضلالكلام كلامة.»(33)
البته اين مفسران ضمن آنكه لزوم تفسير قرآن به قرآن را
پذيرفتهاند، در تفاسير خود از بهكاربردن اين سبك درماندهاند.
علامه طباطبايى در جلد اول و نهم تفسيرش يادآور مىشود:
اين مجموعه (قرآن) در تبيين خودش نيازى به غير ندارد، اما اينگونه
نيست كه همة افراد اين توان را داشته باشند كه از خود قرآن مفاهيم
آن را استخراج كنند ولى كسانىكه راسخ در قرآن و معارف آن هستند و
از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فنون ادبى و لغت قرآنى را
مىدانند و براى ورود در قرآن اهليت دارند با تفكر و تأمل
مىتوانند قرآن را با قرآن تفسير كنند جز مواردى كه نادر و
استثنايى است.
دلايل سهگانه ايشان براى اثبات ضرورت رويكردشان به اين شيوه چنين
است: نخست اينكه قرآن نور مبين است و به غير خود نيازى ندارد؛ دوم
تحدّى قرآن منوط به اين است كه كلام وحى از غنا و روشنى لازم
برخوردار باشد و اين تحدّى زمانى كامل است كه اولاً فهم قرآن براى
مخاطبانش ميسر باشد و ثانياً فهم قرآن متكى به ديگرى نباشد، سوم در
احاديث بسيار تأكيد شده است كه به قرآن تمسك جوييد و روايات را به
آن عرضه كنيد و اين سفارش مؤكد هنگامى صحّت دارد كه هرچه در حديث
آمده و از رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله نقل شده است، از قرآن
استفاده شود و اگر فهم قرآن به روايات متوقف باشد، دور لازم
مىآيد.
استاد آيتالله محمّدهادى معرفت مىگويد:
علامه مىفرمايد: قرآن در القاى مطالب و بيان مقاصد خود شيوهاى
غير از روش متعارف عقلا پيش گرفته است و لذا اگر كسى بخواهد قرآن
را با همين سبك و اصول و مقررات متداول در محاوره، تفسير كند،
تفسيرش به رأى است. من وقتى درباره تفسير و شرايط آن، آفات و منابع
تفسير بررسى مىكردم و مىنوشتم كه اكنون به نام التفسير و
المفسرون چاپ شده است، به اين نكته كه رسيدم فرمايش علامه را نقل
كردم ولى در اين انديشه بودم كه چه مىخواهد بگويد؟! ازاينرو در
كنارش نوشتم: جاى تأمل است و بايد دقت شود. بدون مبالغه ده سال
تمام روى اين موضوع فكر مىكردم كه علامه چه مىخواهد بگويد. پس از
اين مدت به فرمايش ايشان پى بردم. علامه مسئلة نوى را مطرح كرده كه
هماكنون هم با عنوان شناخت زبان وحى در اروپا مطرح است وهرمنوتيك
(تأويل متن) ناميده مىشود. مىگويند اساساً وحى زبان مخصوصى دارد
و عادى نيست. نمىتوان همانگونه كه براى تفهيم و تفهم سخنان مردم
به سراغ آنان مىرويم، بهدنبال زبان وحى باشيم. ايشان مىخواهد
بفرمايد اساساً قرآن زبان خاص و اصطلاحاتى مختص خود دارد و گاه
مطالب خود را در قالب واژههايى مطرح ساخته نه براساس عرف عام،
بنابراين بايد قرآن با فرهنگ خودش تفسير گردد.(34)
ظرافتها و دقتها
آيتالله جوادىآملى كه از روش مذكور در تفسير قرآن استفاده كرده
است، مىنويسد:
بهترين و كارآمدترين روش تفسيرى قرآن كه شيوة اهلبيت عليهالسّلام
هم هست، سبك خاصى دارد كه به كمك آن، هر آيه از قرآن كريم با تدبّر
در ساير آيات قرآن و بهرهگيرى از آنها باز و شكوفا مىشود.
وى مىافزايد:
از گفتار، رفتار و نوشتار اَقْدَمين، قُدما، مُتأخران و معاصران،
عطر دلانگيز قرآن به شامه جان مىوزد، ليكن چنين نافهاى را بايد
در سوق كالاى گرانبهاى الميزان جستوجو كرد.
هزار نقد به بازار كاينات آرند
يكى به سكة صاحبعيار ما نرسد
الميزان و ما ادراك ما الميزان «ذَلِكَ فَضْلُاللهِ يُؤْتِيهِ
مَنْ يَشَاءُ ...»(35)
راز كاميابى مؤلف بزرگوار الميزان در تفسير قرآن به قرآن بعداً
روشن خواهد شد.(36) تفسير كاشف نيز با الهام از روش الميزان به
نگارش درآمده است و مؤلفش در مقدمه آن مىنويسد:
از آنجا كه پارهاى از قرآن پاره ديگر را تفسير مىكند، سعى ما بر
آن خواهد بود كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم. در پذيرش نظريهها و
آراى تفسيرى در معانى ظاهرى و باطنى، قرآن را ميزان قرار دهيم.(37)
شهيد آيتالله مطهرى نيز در بحثهاى تفسيرى خود كه تحت عنوان
«آشنايى با قرآن» مجلداتى از آنها به زيور طبع آراسته شده است به
سبك علامه طباطبايى نظر دارد.
از ويژگىهاى الميزان جمعكردن ميان دو شيوه تفسيرى ترتيبى و
موضوعى است؛ يعنى با رعايت ترتيب در تفسير آيات بهصورت آيه به آيه
و سوره به سوره، از جايگاه رفيع تفسير موضوعى غافل نبوده است و هر
دو جنبه را با كمال دقت و ظرافت دنبال كرده و تفسيرى كامل و جامع
عرضه داشته است.
علامه طباطبايى تا آنجا كه قلم تواناى ايشان فرصت يافته، مقاصد
عالى و معارف والاى قرآن را دستهبندى كرده و آماده و كامل به
پژوهشگران روشنضمير تحويل داده است. وى از طفرهرفتن و گريز به
مطالب بيرونى اجتناب كرده و نكات مطروحه را فقط از ديدگاه قرآن و
با عرضهكردن آيات، بر يكديگر، ارزيابى كرده است. از جنبه تفسير
ترتيبى هرآنچه مشتاقان معارف قرآنى، از نكتهها و ظرافتهاى ادبى،
اشارات علمى، ارزشها، شرح و تفسير و رفع ابهامها كه بدانها نياز
دارند، برآورده ساخته، با ذوقى سرشار و قدرتى شگرف تمامى ابعاد آن
را بررسى كرده است.(38)
نوانديشى، جستوجوى نيازهاى فكرى و روحى افراد اجتماع در پرتو
قرآن، دفاع از مبانى دينى و اثبات كارآيى اعتقادات در اداره زندگى
بشرى و هدايت جوامع انسانى به سوى كمال و سعادت از خطوط برجسته
الميزان است. گذشته از اينكه اصل تفسير، سبك موضوع را دنبال مىكند
در جاى جاى اين اثر گرانبها مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مىخورد
كه بهتناسب مفهوم آيات درجهت حلّ معضلات فكرى، فرهنگى و اجتماعى
عنوان شده است.
منظور از تفسير موضوعى آن است كه آيات گوناگونى را كه دربارة
موضوعى خاص در سراسر قرآن، در حوادث و فرصتهاى مختلف آمده است
جمعآورى و جمعبندى كرده است تا و از مجموع آن، نظر قرآن در موضوع
و ابعادى خاص روشن شود. جوانههاى اين نوع تفسير در خود قرآن قابل
مشاهده است زيرا در تفسير آيات متشابه از آيات محكم استفاده شده
است. سپس ائمة هدى عليهالسّلام اين شيوه را به طالبان معارف وحى
آموختهاند. از افرادى كه در اين زمنيه پيشگام هستند علامه مجلسى
است كه در هريك از فصلهاى كتاب گرانسنگ بحارالانوار وقتى به
بحثهاى مورد نظر مىپردازد، آيات مربوط به آنها را هم مىآورد.
سپس با ديدى كلى به آنها مىنگرد و در مواردى نظريات مفسران را نقل
مىكند و در تبيين آيات مىكوشد.(39)
تفسير پيام قرآن كه زير نظر آيتالله ناصر مكارمشيرازى توسط گروهى
از محققان حوزه تأليف شده است، نمونهاى از رويكرد به تفسير موضوعى
علامه طباطبايى است. تفسير موضوعى آيتالله جوادى آملى نيز اين
ويژگى را دارد. كاوشهايى كه شهيد آيتالله مطهرى در آثارى چون
مقدمهاى بر جهانبينىاسلامى، فطرت، جهاد، سيره نبوى، خاتميّت و
نظاير آنها انجام داده است نوعى تفسير موضوعى بهحساب مىآيند كه
متأثر از سبك علامه طباطبايى است.
مقام معظم رهبرى حضرت آيتالله خامنهاى در كتاب طرح كلى
انديشههاى اسلامى، شهيد آيتالله بهشتى در كتاب خدا از ديدگاه
قرآن، آيتالله دكتر مفتح در كتاب آيات اصول اعتقادى قرآن،
آيتالله مصباح يزدى در كتاب معارف قرآن، آيتالله سبحانى در كتاب
مفاهيم قرآن و آيتالله دكتر احمد بهشتى در مجموعة چهار جلدى حكومت
در قرآن، انسان در قرآن، خانواده در قرآن و مستضعف در قرآن از سبك
علامه طباطبايى پيروى كردهاند. سيدعلىاكبر قرشى در كتاب نگاهى به
قرآن، در مبحث عالم خلق و امر، از نويسندگانى است كه آراى تفسيرى
علامه را نقل كرده و بهعنوان نظر برتر، برگزيده است.
شناسايى آيات كليدى
مزيت ديگر الميزان در آن است كه تفسير ظاهرى و باطنى و نيز مباحث
تأويلى هم دارد، آن هم از سنخ حقايق خارجى نه مفاهيم و معانى؛
آنسان كه بين ظواهر قرآن همگونى، ميان بواطن آيات هماهنگى، و در
تأويل آيات همسانى، با رعايت انسجام كامل ديده مىشود.
آرى! علامه موفق شده است آيات كليدى قرآن را نيك بشناسد، آنگاه با
اين مفاتيح در خزاين تأويل را بگشايد و حقايق فراتر از مفاهيم و
معانى عادى را دريابد و چراغى فراروى طالبان شناخت معارف اصيل
قرآنى برافروزد. علامه با اينكه قبل از هر چيزى بهعنوان شخصيتى
فلسفى و عرفانى شناخته مىشد، برخلاف بسيارى از فيلسوفان مفسر و
عارفان تأويلگرا و يا علمگرايان توجيهگر، كوشيد تا قلمرو آرا و
فرضيههاى علمى و فلسفى را از ساحت قرآن و تفسير ممتاز كند و آنها
را درهم نياميزد. او نه مىتوانست تطبيق قرآن بر فرضيههاى جديد را
بپذيرد و نه تأويل قرآن بر پايه مكاشفات عرفانى و تصورات اهل تصوف
و نه اعتماد كردن بر رواياتى را كه از نظر سند، ضعيف، مخدوش و
مناقض قرآناند.
علامه معناى متداول تأويل را نمىپذيرد كه عبارت است از معناى خلاف
ظاهرى كه مراد باشد و اعتقاد اين مفهوم براى تأويل بعدها در جامعه
اسلامى رايج شده است. به باور وى، مفهوم تأويل قرآنى عبارت است از:
روح حقيقت و معناى مهمى كه كلام بازگوكننده آن است و گوينده از آن
موضع سخن مىگويد و اين حقايق تنها دراختيار رسول اكرم
صلّىاللهعليهوآله و ائمه طاهرين عليهالسّلام است و هماكنون
نزد حضرت ولىعصر(عج) است.
اساساً تأويلى كه صوفيان به دنبالش رفتهاند با آنچه مورد نظر قرآن
است فاصلة زيادى دارد و انحراف اين فرقه از همين بدفهميدن كلمه
تأويل و جايگزينكردن آن بهجاى تنزيل آغاز شد و به آنجا كشيد كه
هرچه دلشان خواست گفتند و نامش را تأويل قرآن نهادند. همچنين علامه
از آنهايى كه در علوم اجتماعى و طبيعى غرق شدهاند و مىخواهند با
ديدگاههاى محدود قرآن را درك كنند و آيات قرآنى را با يافتههاى
علمى تطبيق دهند، انتقاد مىكند و خاطرنشان مىسازد كه آنان با اين
ذهن تنگ و دربند و مايل به مادهگرايى و باورنكردن چيزى سواى امور
مادى و خواص آن، مىخواهند كلام وحى را بفهمند! از اين جهت گفتند
عرش، كرسى، لوح و قلم و جود خارجى ندارند و چنين كلماتى بايد تأويل
شوند زيرا با اين شكل درك نمىشوند. حقايق مربوط به عالم برزخ و
معاد را به بهانه اينكه علوم طبيعى، آنها را بررسى نكرده و
نمىتواند بررسى كند و ابزارش را هم ندارد، با قوانين و نظامهاى
مادى توجيه كردند.
علامه اين سؤال را مطرح مىكند كه اگر اينگونه مفسران نمىخواهند
چيزى را بر قرآن تحميل كنند چرا نظريات علمى را مسلّم مىپندارند و
به خود اجازه نمىدهند از آنها تخطى كنند؟ لذا اين گروه،
تباهىهايى را بهبار آوردند كه در گذشته برخى تفسيرنويسان مرتكب
شدند. درنتيجه، روشهاى تفسيرى قديم و جديد در يك نارسايى اشتراك
دارند و آن عبارت از اين است كه نتايج بحثهاى فلسفى و علمى را بر
مفاهيم قرآنى تحميل كردهاند و تفسيرشان به تطبيق تبديل شده است و
از عوارض اين انحراف آن است كه بسيارى از حقايق محتوم قرآنى مجاز
مىگردند و تنزيل آيات جايشان را به تأويلات مىدهند.
علامه مىافزايد: سرچشمة اين اعوجاج و كژفهمى از اختلافات مفسران
در درك مفهوم كلمات و آيات نيست زيرا قرآن به لسان عربى مبين است و
هيچ فرد عربزبان و نيز غير آن كه به زبان و ادبيات عرب آشنا باشد
در فهم آن درنمىماند، بلكه اين تصورات ناقص خطورات فكرى و برخى
پيشفرضهايى است كه به قرآن عرضه مىشود.
به باور ايشان، با كنار هم نهادن آياتى كه قرينه و مشابه هم هستند
بايد قرآن را بفهميم و مصداقهاى آنها را مشخص كنيم، آنگاه به سراغ
بحثها و پژوهشهاى علمى برويم. معناى واقعى تدبر اين است كه خود
را در معرض تدبير قرآن قرار دهيم و آن را بپذيريم و همگام و همسو
با آن حركت كنيم تا به مقصد مطلوب و مورد پسند قرآن برسيم. همان
تدبير كه در امر جهان آفرينش جريان دارد و نظامهاى پيچيدة هستى را
به يكديگر مىپيوندد در تنظيم و تربيت آيات موجود است. دست تدبير
خداوندى همچنانكه در جزء و كلّ جهان هستى دخالت دارد، در تفصيل
آيات بهوضوح ديده مىشود.
تدبّر در قرآن، آدمى را به كشف نظامهاى حيرتانگيز قرآنى و نظمى
مهم مىرساند. براى رسيدن به اين هدف مقدس بايد مفاهيم هريك از
آيات را به يارى نظاير آنها توضيح دهيم و بفهمانيم. اين راه درست و
مسير هموار فهم قرآن همان روش تفسيرى الميزان است و همان مسيرى است
كه معلمان راستين قرآن، يعنى عترت رسول اكرم(ص) هادى آن هستند.(40)
ابتكارى شگفت
علامه طباطبايى هنگام تفسير هر سوره، آيات را به بخشهايى تقسيم
كرده است، زيرا آيات داراى سياق واحدى هستند و يا يكى از اهداف
سوره را در بردارند. هر بخش امكان دارد مشتمل بر يك يا چند آيه
باشد و حتى ممكن است بيش از ده يا بيست آيه را شامل شود؛ اما ايشان
سورههاى كوتاه را غالباً يكجا بررسى كردهاند. وى در آغاز تفسير
هر سوره، هدف اساسى آن سوره و آياتش را بيان مىكند و مىكوشد تا
هر سوره را بهطور مستقل، براساس مضامين و مقاصدش شرح دهد.
علامه بر اين باور است كه تمامى سورهها از نوعى هماهنگى و تماميت
برخوردارند كه ميان قسمتهاى يك سوره يا ميان يك سوره و سورههاى
ديگر يافت نمىشود. بر اين اساس، هر سوره درصدد بيان معانى خاصى
است و هدف آن جز با درنظرگرفتن تمامى معانى آن تأمين نمىشود.
همچنين ايشان در آغاز تفسير هر سوره، آيات مكى و مدنى را مشخص
مىكند و گاهى آراى مختلف را در اينباره ارزيابى مىكند و چهبسا
برخى از آنها را كه با سياق كلى آيات در تعارض هستند مردود
مىشمارد.
علامه مباحث اعرابى را تا آنجا كه به فهم آيه و رفع پيچيدگىها كمك
كند، مطرح مىسازد و از زيادهروى در بيان اقوال و حالات مختلف
نحوى اجتناب مىكند. گاهى يك حالت يا بيش از آن، از اشكال و حالات
بلاغت، مانند روش التفات و نكرهآوردن، حذف و استعاره و شيوههاى
ديگر را در آيهاى ذكر مىكند تا نكته يا مطلبى روشن شود.(41)
علامه طباطبايى مىگويد علماى بيان در گذشته براى هر سوره مسئلة
حسن افتتاح و حسن اختتام مطرح كردهاند و اين را يكى از دلايل
اعجاز قرآن دانستهاند و مىگويند قرآن بدون مقدمه وارد مطلبى
نمىشود بلكه در آغاز ديباچهاى لطيف و ظريف مىآورد تا ذهن و روح
خواننده را مهيا سازد و سپس به مطلب اصلى مىپردازد. آنگاه كه سوره
مىخواهد به پايان برسد، جمعبندى مىكند و مطالب را ناقص رها
نمىكند.
علامه مىافزايد: آيا امكان دارد بين آيات هر سوره انسجامى وجود
نداشته باشد؟ و توجه مخاطبان را به اين نكته معطوب مىسازد كه
ملاحظه كنيد اختلاف تعداد آيههاى هر سوره روى چه حسابى است؟! چرا
يكى 286 آيه دارد و ديگرى 3 آيه؟ آيا اين وضع بىحساب است؟
علامه متذكرمىشود اين واقعيت امرى اتفاقى نيست و هر سوره هدفى را
دنبال مىكند و تا آن هدف كامل نشود،سوره به پايان نمىرسد و
اختلاف تعداد آيات هر سوره مبتنى بر هدفى است كه در آن سوره دنبال
شده است.
اين نكات تازه و ابتكارى را علامه طباطبايى مطرح كرده است كه
پاسخگوى بسيارى از سؤالات است و گوشههايى از حكمت الهى را در
تعيين تعداد آيات هر سوره روشن مىسازد.(42)
علامه طباطبايى از آيات اصلى و كليدى قرآن بهعنوان "غرر آيات" ياد
مىكند. ميزان شناسايى آيات زيربنايى براى همة معارفى كه علامه
ارقام آنها را در تفسير خود به هفت محور بحثى رسانده است.(43)
همان آيات صريح يا ظاهر معارف توحيدى است، زيرا تمامى مسائل اسلامى
كه در قرآن، اعم از عقايد، اخلاق و احكام مطرح است به توحيد خداى
سبحان برمىگردد و با استنباط آيات زيربنايى بر محور يادشده علامه،
هر وجه احتمالى را كه در بين وجوه و احتمالات گوناگون دربارة آية
مورد بحث شده، مخالف توحيد بود، باطل مىدانست و هر ديدگاهى را كه
به توحيد نزديكتر بود، مىپذيرفت. ايشان از آن جهت كه براساس
توحيد، تمامى فيضها از سوى خداوند سبحان تنزّل مىيابد و هيچ
موجودى نه خود مستقل است و نه به غير خداوند اتكا دارد و نه در
محدودة طبيعت خلاصه مىشود؛ بلكه تمامى موجودات ريشة غيبى دارند.
علامه آيهاي را كه بر اين اصل دلالت دارد و نيز آياتى را كه بر
صيانت قرآن كريم از هر گزند تحريفآور مهر تأييد مىزند، از غرر
آيات مىدانست و با استناد به آية شريفة «وَ اِنْ مِنْ شىءٍ اِلّا
عِنْدَنا خَزائِنُه...»(44)
نهتنها مسئلة انزال حديد، پوشاك و پر مرغان و انزال هشت زوج از
چهارپايان و مانند آنها را از باب تفسير قرآن به قرآن حل مىكرد
بلكه مسئلة تنزيل وحى، فرشته و قرآن و نيز هدايت ملكوتى كه مختصِّ
مقام امامت است كه مصداق «... اَئِمَّة يَهْدُونَ بِاَمْرِنَا
...»(45)
هستند و نيز موضوع ايمان در عالم ذر و اخذ ميثاق به وحدانيت خداوند
سبحان و سبق بر قضا و قدر، پيوند لوح و اثبات لوح محفوظ و ديگر
مسائل غيبى را در پرتو درك والاى خود حل مىكرد.(46)