چكيده
با توجّه به جامعيت و كمال شريعت اسلام، پرسشهايي در
زمينه فلسفه فقهي حكومت ديني از جمله مسأله ثباتو تغيّر احكام دين و چگونگي
تحوّلات شريعت و انطباق آن با مقتضيات زمان مطرح شده كه مقاله حاضر، به
بررسيچند پرسش اساسي در اين زمينه پرداخته است:
1. آيا در اسلام قوانين ثابت و متغيّري وجود دارد، و با فرض وجود چنين قوانيني،
آيا اختيار تعيين تكليف درخصوص قوانين متغيّر در زمان غيبت امام عصر (عج)، به
فقيه جامعالشرائط نيز منتقل شده است؟
2. بر فرض انتقال اين اختيارات، چه ضابطهاي براي مصلحتانديشي وليّفقيه در
محدوده قوانين ثابت و متغيّراسلام و انطباق اين احكام با مقتضيات زمان وجود
دارد؟
3. آيا احكام حكومتي وليّفقيه كه بر مبناي مصلحت صادر ميشود، بر ديگر احكام
اوّليه اسلام تقدّم دارد؟
مقاله حاضر با توجّه به پرسشهاي يادشده، با محوريت موضوع مصلحت و نقش آن در
تحوّلات شريعت،ديدگاههاي گوناگون از جمله ديدگاه حضرت امام خمينيرحمه الله و
نيز ديدگاه شهيد صدر را در اين زمينه با عنوان "منطقةالفراغ"، نقد و بررسي كرده
است.
مقدّمه
انقلاب اسلامي ايران به رهبري حضرت امام خمينيقدس سره،
در حالي پاي به عرصه جامعه جهاني گذاشت كه تأسيسحكومتي كاملاً مبتني بر دين و
در عين حال مردمي، دور از انتظار جهانيان بود و حتّي مسلمانان نيز تحقّق
چنينحكومتي را باور نداشتند؛ ولي اين انقلاب به تأسيس يك حكومت ديني انجاميد
كه براي جهان اسلام تجربهاي نو بهشمار ميرفت.
پس از تأسيس انقلاب اسلامي ايران، تفكّر سازمان يافته
حكومت ديني، به تدوين قانون اساسي و قوانين عادي براساس فقه شيعه و همسو با آن
منجر شد. با وجود غناي فقه شيعه، به دليل تأسيس حكومت نوپاي شيعي، با توجّه
بهجامعيت و كمال شريعت اسلام، پرسشهاي بسياري در زمينه مسائل حكومت ديني از
جمله مسأله ثبات و تغيّراحكام دين و تحوّلات شريعت و انطباق آن با مقتضيات زمان
مطرح شد؛ بهويژه آن كه حضرت امام خمينيرحمه الله با طرحموضوع مصلحت و نقش آن
در تحوّلات شريعت، باب جديدي را در اين باره گشود و طرح اين موضوع نيز اگر
چهبسياري از مشكلات عملي در نظام حكومت ديني را مرتفع ساخت، همچنان پرسشهاي
اساسي در اين زمينه قابلبررسي است.
مقاله حاضر در زمينه جامعيت و كمال شريعت و تحوّلات آن،
با محوريت موضوع مصلحت و نقش آن در تحوّلات شريعت، اختيارات حكومتي حاكم
اسلامي را در عصر غيبت، بررسي كرده كه در اين باره، ديدگاههاي گوناگون ازجمله
ديدگاه حضرت امام خمينيرحمه الله در باره تقدّم احكام حكومتي مبتني بر مصلحت
بر ديگر احكام اسلام و نيزديدگاه شهيد سيد محمّدباقر صدر در اين زمينه با عنوان
"منطقة الفراغ"، نقد و بررسي شده است؛ بنابراين، پس ازمفروض دانستن اختيارات
حكومتي معصومانعليهم السلام در تشخيص مصلحت، به بررسي اين پرسش اساسي
خواهيمپرداخت كه آيا اساسا در اسلام، قوانين ثابت و متغيّري وجود دارد، و با
فرض وجود چنين قوانيني، آيا اختيار تعيينتكليف در خصوص قوانين متغيّر كه براي
معصومانعليهم السلام ثابت است، در زمان غيبت امام عصرعليه السلام، به فقيه
جامعالشرائط نيز منتقل شده است، و بر فرض انتقال اين اختيارات، چه ضابطهاي
براي مصلحتانديشي وليّفقيه درمحدوده قوانين ثابت و متغيّر اسلام و انطباق اين
احكام با مقتضيات زمان، وجود دارد و آيا احكام حكومتي وليّفقيهكه بر مبناي
مصلحت صادر ميشود، بر ديگر احكام اوّليه اسلام تقدّم دارد؟ پاسخ به اين
پرسشهاي مهمّ را در چندگفتار پي ميگيريم.
گفتار اوّل: وجود قوانين ثابت
و متغيّر در اسلام
قوانين حكومتي، اصولاً تابع اوضاع زمان و مكان خاصّ خود
است؛ پس "موقّتي بودن" و "قابليت تغيير" ازويژگيهاي قوانين حكومتي شمرده
ميشود. در اين گفتار، به اين مسأله ميپردازيم كه آيا اجمالاً احكام غير ثابت
و قابل تغيير، در اسلام وجود دارد يا خير؟
با توجّه به اين كه اسلام، دين جاوداني و پيامبر
اسلامصلي الله عليه وآله واپسين پيامبر است، اين سؤال همواره مطرح ميشود
كهدستورهاي اسلام چگونه با پيشرفت فنآوري و گذشت زمان و تحوّل روابط اقتصادي
و اجتماعي و تغيير مكان، قابلانطباق است و اساساً اسلام با اين تغييرها چگونه
برخورد ميكند. آيا لازمه چنين تحوّلي در جامعه، اين نيست كهاحكام اسلامي نيز
متحّول شود يادستكم بخشي از آنها با تغيير زمان و مكان تغيير يابند، و اگر در
بخشي از احكام اسلام، تغييرهايي به حسب زمان و مكان صورت ميگيرد، در كدام بخش
است؟
برخي به حدّي افراط كردهاند كه همه چيز و در نتيجه
تمام احكام و قوانين را غير ثابت فرض كردهاند؛ مانندماركسيستها كه قائلند
تاريخ از نظر ماهيت، موجودي صددرصد "مادّي" و ديگر شؤون حياتي، مانند
فرهنگ،مذهب و حتّي اخلاق، رو بناي آن است (بوگسلافسكي، بيتا: ص 145 و 146)؛ در
نتيجه، همه چيز متغيّر استو هيچ قانون ثابتي وجود ندارد (شهيد مطهري، 1362: ص
10).
در پاسخ به اين ادّعا كه همه چيز را متغيّر ميداند، بايد گفت:
اوّلاً اين مطلب كه "هيچ قانون ثابتي وجود ندارد"، خودش را نيز شامل است؛ پس
اين قانون هم نبايد ثابت ودائم باشد، و در نتيجه، كلّيت اين مطلب از اعتبار
ميافتد و دستكم يك مورد يافت ميشود كه ثابت باشد؛ بنابراين،قانون ياد شده،
با خودش نقض ميشود (علاّمه طباطبايي، 1362: ج 4، ص 127؛ شهيد مطهري، همان:
ص118).
ثانياً در روابط انساني، عوامل پايدار بسياري وجود دارد
كه با وجود تغييرهاي اقتصادي، همچنان بدون تغيير باقيميمانند؛ زيرا عصر قديم
با جديد، گرچه از نظر روابط مادّي بسيار متفاوتند، در امور كلّي خود، اشتراك
دارند واختلاف فقط از جهت مصداق است؛ براي مثال، انسان براي زندگي خود به غذا،
لباس و مسكن نيازمند است كه ايننوع احتياجها تغييرناپذيرند و اختلاف فقط در
نوع وسايل و ابزاري است كه اين نيازها را برطرف ميسازد. قوانين كلّياسلام نيز
مانند نيازمندي به خوراك، پوشاك و مسكن، تغييرناپذيرند؛ زيرا بر مبناي "فطرت
انساني" وضع شدهاند(علامه طباطبايي، همان: ص 128)؛ بنابراين، احكام و اصول
مبتني بر فطرت انساني از احكام ثابت و تغييرناپذيرشمرده ميشوند (سبحاني، 1373:
ص 89).
نظر صحيح اين است كه احكام اسلامي، نه آن گونه كه
ماركسيستها ميگويند همگي، متغيّرند و نه آن گونه كهمتحجّران و اهل جمود
ميگويند، تمام آنها (اعمّ از كليّات و امور جزئي) تغييرناپذير؛ بلكه اجمالاً
تغيير يافتنقسمتي از احكام اسلام به تبع مقتضيات زمان و مكان، قطعي، و قسمتي
هم كه جزء اصول ثابت اسلام است،تغييرناپذيرند. اصطلاح "فقه پويا" كه از سوي
حضرت امام خمينيرحمه الله مطرح شد، به همين معنا اشاره دارد.
حال پرسش اين است كه مرجع اين تغيير و انعطاف چه كسي
است. در پاسخ ميتوان گفت: در زمان پيامبر و امامانمعصومعليهم السلام بهطور
قطع، خود آنان در جايگاه حاكم اسلامي، مرجع اين تغيير بودند و بسياري از احكام
شرعي كه ازپيامبر صادر ميشد، با توجّه به مقتضاي عصر آن بزرگواران بوده است.
(براي ملاحظه تفصيلي اين موضوع، ر.ك: سيّدحسين هاشمي: مجمع تشخيص مصلحت (تحليل
مباني فقهي و حقوقي، 1381: 27 - 48)
پرسش مهمّتر اين است كه آيا در عصر غيبت، اين اختيارات حكومتي، به فقيهان
جامعالشرائط نيز واگذار شدهاست يا خير.
گفتار دوم: انتقال
اختيارات حكومتي معصومانعليهمالسلام به فقيه جامعالشرائط
از ديدگاه فقيهان شيعه، مطابق ادلّه عقلي و نقلي، اختيارات حكومتي
معصومانعليهم السلام به فقيه جامع الشرائط منتقلشده است و بهرغم برخي
تشكيكها، در اصل انتقال اين اختيارات، بين آنان اختلافي نيست. نه تنها در اصل
انتقالترديدي نيست، بلكه به اعتقاد بسياري از فقيهان صاحبنام شيعه، در "ولايت
عامّه" (فاضل هندي، 1416 ق:ج 7: ص 522، محقق اردبيلي، 1417ق: ج 10 ص 394) و
"نيابت عامّه" (شيخ انصاري، بيتا: ج 2، ص512) فقيه از جانب
معصومانعليهمالسلام نيز ترديدي وجود ندارد. در كلام فقيهان از ولايت يا نيابت
عامّه، به "ولايتمطلقه" نيز تعبير شده است كه مقصود از اين اصطلاحات، آن است
كه همه اختيارات حكومتي معصومانعليهم السلام، درعصر غيبت، به فقيه جامع
الشرائط منتقل شده است و هيچ محدوديتي از اين جهت وجود ندارد، مگر آن دسته از
اختياراتي كه با دليل خاصّ خارج شده باشد؛ اگر چه در اين باره نيز از نظر
مصداق، هنوز موردي كه همه فقيهان بر آن اتّفاقنظر داشته باشند، مشاهده نشده
است. (حتّي در مورد خروج "جهاد ابتدايي" از دايره اختيارات وليّفقيه نيز
اتّفاقنظر وجود ندارد (ر.ك: نجفي، 1362: ج 21، ص 13))
بحث درباره انتقال اين اختيارات، خود نيازمند كتابي مستقلّ است؛ ولي به دليل
اهمّيت مسأله، به صورت گذرا بهديدگاههاي برخي از فقيهان شيعه اشارهاي خواهيم
كرد؛ به ويژه ديدگاه دو فقيه نامدار يعني شيخ انصاري و صاحبجواهر؛ امّا قبل از
بررسي ديدگاههاي آنان لازم است به "مفهوم ولايت مطلقه" بپردازيم.
أ. مفهوم ولايت مطلقه
براي برخي، به نادرست چنين تصوّري پديد آمده است كه "ولايت مطلقه" با
بيقيدي و عدم محدوديتمترادف است و نوعي حكومت سلطنتي و ديكتاتوري را تداعي
ميكند كه در اداره جامعه اسلامي، هيچ گونه حدّ ومرزي را نميشناسد!
در پاسخ بايد گفت: بر اساس اصطلاح فقيهان شيعه، مقصود از "ولايت مطلقه فقيه"
كه گاه از آن به "نيابتعامّه" و امثال آن نيز تعبير ميشود، اين است كه در عصر
غيبت امام عصر ـ عجلاللَّه تعاليفرجه ـ ، "تمام اختياراتسياسي و حكومتي" كه
خداوند براي امام معصومعليه السلام قرار داده، به "فقيه جامع الشرائط" نيز
منتقل شده است،مگر آن دسته از اختياراتي كه با دليل خاصّ خارج شده باشد، ("و
يمكن بناء ذلك - بل لعلّه الظاهر - علي ارادة نصب العام في كلشيء علي وجه
يكون له ما للامام عليه السلام كما هو مقتضي قوله عليهالسلام: "فاني جعلته
حاكماً" (همان: ج 18، ص40) و نيز ر.ك: امام خميني، كتابالبيع، 1410 ق: ج 2، ص
467 و 488) و به تعبير برخي از فقيهان،مقتضاي ادلّه مربوط به ولايت فقيه در عصر
غيبت، اين است كه فقيه جامع الشرائط، در تمام اموري كه عرفاً به رئيس وحاكم
مراجعه ميشود، داراي اختيار است؛ خواه اين امور به مسائل سياسي مربوط باشد يا
مسائل شرعي، و بهشبهات حكميه يا مسائل شرعي اختصاص ندارد؛ زيرا مقصود از كلمه
"الحوادث" در روايات، فروع نوپيدا است؛ ("انّ عموم الحوادث لكونها جمعاً محلّي
باللام، يقتضي أن يكون الفقيه مرجعاً في كل حادثة يرجع فيها الرعية الي رئيسهم؛
سواء تعلق بالسياسياتاو بالشرعيات، دون خصوص الشبهات الحكمية و المسائل
الشرعية، بارادة الفروع المتجدّدة من الحوادث" (محقّق اصفهاني: ج 1، ص 214))
بنابراين، وليّ فقيه در اختياراتخود بايد احكام اسلام و مصلحت جامعه اسلامي را
ملاك عمل و تصميمگيريهاي خود قرار دهد؛ بلكه حتّي معصومانعليهم السلام نيز
در تصميمهاي حكومتي خود بدون محدوديت نيستند و رعايت مصلحت جامعه اسلامي و
منافعمسلمانان، مهمترين ملاك در تصميمگيريهاي آنان است؛ حتّي اگر براي
رعايت مصلحت جامعه، بر شخص آنانستمي وارد شود. ("والّله لأسلّمنّ ما سلمت امور
المسلمين و لم يكن فيها جور الّا عليّ خاصة" (نهجالبلاغه، خطبه شماره 73: ص
171))
مقصود از ولايت مطلقه در اصل 57 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز همين
اصطلاح رايج در فقه شيعهاست؛ از اين رو با پذيرش ولايت مطلقه در اصل 57، ذيل
اصل 110 قانون اساسي آمده است:
... رهبر در برابر قوانين، با ساير افراد كشور مساوي است.
ب. ديدگاه فقيهان شيعه در ولايت مطلقه
1. ولايت مطلقه، اصلي پذيرفته شده نزد
فقيهان شيعه
ولايت مطلقه به مفهومي كه گذشت، مورد پذيرش فقيهان نامآور شيعه است؛ به
گونهاي كه بسياري از فقيهان، دراين باره، ادّعاي اجماع كردهاند.
توضيح اين كه فقيهان شيعه در مواضع متعدّدي از كتابهاي فقهي خود، ولايت مطلقه
فقيه را به صراحت پذيرفته،و بسياري از امور شرعي، حقوقي و سياسي مربوط به شيعه
را از اختيارات وليّفقيه دانستهاند؛ به طوري كه پذيرشمسأله ولايت مطلقه نزد
آنان مفروغ عنه و مفروض بوده است.
براي نمونه، حاج آقا رضا همداني (از فقيهان برجسته شيعه) در اين باره ميگويد:
با دقّت در روايت [نامه] منقول از امام زمان - عجلاللَّه تعاليفرجه - (مقصود
روايتي است كه نزد فقيهان شيعه تلقّي به قبول شده و در منابع روايي و كتابهاي
شيعه آمده است: "... امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم
حجّتيو أنا حجّة الّله". امامعليه السلام در تعيين تكليف رخدادهاي مهمّ
زندگي، شيعيان خود را به پيروي از راويان حديث (فقيهان) امر فرموده، و در عصر
غيبت، آنان را حجّت و نماينده از جانب خود معرّفي كرده است؛ (البتّه در برخي از
كتابهاي روايي مانند وسائلالشيعه، كلمه "حديثنا" به صورت جمع (احاديثنا)
استعمال شده است.) (ر.ك: شيخ طبرسي، الاحتجاج، 1403 ق: ج 2 ص 470؛ شيخ طوسي،
الغيبه، 1411 ق: ص 291؛ اربلي، كشفالغمّه، 1381: ج 2، ص 531؛ امينالاسلام
طبرسي، اعلامالوري: ص 452؛ شيخ صدوق، كمالالدين، 1395 ق: ج 2 ص 484؛ نيلي
نجفي، منتخب الانوار المضيئة، 1401 ق: ج 2، ص 122؛ شيخحرّعاملي، وسائلالشيعه،
(30 جلدي)، 1409 ق: ج 27 ص 140) كه از مهمّترين ادلّه نصب فقها در عصر غيبت
است. ميتوان دريافت كه امام عصر(عج) متمسّك به روايات معصومان عليهم السلام
را به جانشيني خود برگزيده، و شيعيان را در تمام مواردي كه بايد به امام معصوم
عليه السلام مراجعه كنند، به چنين فردي ارجاع داده است تا شيعه او در زمان
غيبت، سرگردان نماند... و اگر كسي در اين روايت دقّت كند درمييابد كه امام
عليه السلام با اين نامه خواسته است حجّت خود را بر شيعيان خود در زمان غيبت
تمام كند...؛ به هر صورت، هيچ اشكالي در اين مسأله نيست كه فقيه جامعالشرائط
در زمانغيبت، در اين گونه امور از جانب امام عصر (عج)، نيابت دارد؛ چنانكه
تتبّع در كلمات فقيهان شيعه مؤيّد همين ادّعا است، تا آن جا كه از سخنان ايشان
چنين استظهار ميشود كه اعتقاد به نيابت فقيه از طرف امام عصر، در تمام ابواب
(و نه فقط باب خمس و زكات و امورمالي) نزد آنان، از امور مسلّم و قطعي بوده
است؛ به گونهاي كه بسياري از آنان عمدهترين دليل خود را براي عام بودن نيابت
فقيه(ولايت مطلقه) بر اين گونه امور، اجماع فقيهان شيعه دانستهاند (همداني،
بيتا: ج 3، ص 160 و 161).
مرحوم نراقي (از فقيهان نامدار شيعه) نيز عقيده دارد كه اعتقاد به ولايت
مطلقه فقيه نزد فقيهان شيعه ازمسلّمات بوده و از اينرو افزون بر ذكر ادلّه
روايي در اين مسأله، ادّعاي اجماع كرده است. ("فالدليل عليه بعد ظاهرالاجماع،
حيث نصّ به كثير من الاصحاب بحيث يظهر منهم كونه من المسلّمات، ما صرح به
الاخبار المتقدمة" (نراقي، 1408 ق: ص 189))
مرحوم آل بحر العلوم، يكي ديگر از فقيهان بزرگ شيعه، درباره ولايت مطلقه
فقيه معتقد است كه تمام اختياراتحكومتي معصومانعليهم السلام، در عصر غيبت، به
فقيه جامع الشرائط تفويض شده است (سيدبحر العلوم، 1362: ج 3، ص 233)؛ سپس در
مقام دفاع از اين نظريه ميگويد:
اگر كسي فتاوي شيعه را در موارد متعدّد، مورد تتبّع قرار دهد، درمييابد كه
آنان بر اين مسأله اتّفاق نظر دارند كه بايد در اين مواردجهت تعيين تكليف، به
فقيه مراجعه كرد با وجود آن كه در اين گونه موارد، هيچ دليل خاصّي وجود ندارد و
اين نيست، مگر بدين جهت كهفقيهان شيعه به حكم ضرورت عقلي و نقلي، بر اين باور
بودهاند كه فقيه جامع الشرائط، داراي ولايت عام (ولايت مطلقه) است؛ بلكهبدين
وسيله بر عموم ولايت استدلال كردهاند و حتّي نقل اجماع فقيهان شيعه (درباره
ولايت مطلقه فقيه) از حدّ استفاضة تجاوز كردهاست و بحمد اللَّه تعالي، در اين
مسأله هيچ ترديد و شبههاي راه ندارد. ("...يظهر لمن تتّبع فتاوي الفقهاء في
موارد عديدة كما ستعرف فياتفاقهم علي وجوب الرجوع فيها الي الفقيه مع أنه غير
منصوص عليها بالخصوص، و ليس الاّ لاستفادتهم عموم الولاية له بضرورة العقل و
النقل، بلاستدلوا به عليه، بل حكاية الاجماع عليه فوق حدّ الاستفاضة. و هو
واضح بحمد الله تعالي، لا شكّ فيه و لا شبهه تعتريه و الله أعلم" (همان: ص
234))
بر اين اساس، برخي از دانشمندان شيعه معتقدند كه آيه شريفه "النبي اولي
بالمؤمنين من انفسهم" به اين دليل برايپيامبر بر مؤمنان حقّ اولويت قرار داده
و وليّامر مسلمانان است و نه به علل شخصي؛ از اين رو هر كس كه ولايت امرجامعه
اسلامي را بر عهده دارد، داراي چنين حقّي است؛ زيرا چنين شخصي، نماينده كامل
مصالح اجتماع است و درجهت حفظ مصلحت جامعه، ميتواند فرد را فداي جامعه كند
(شهيد مطهري، 1362، ص 189 و 190).
با توجّه به اين توضيحات ميتوان دريافت كه اعتقاد به ولايت مطلقه، به
مفهومي كه تبيين شد، مبناي فقهيمستحكمي دارد؛ امّا اين اصل مسلّم و پذيرفته
فقيهان نامدار شيعه، در گذر مسائل حاشيهاي و سياسي، مخدوششده؛ به گونهاي كه
عدم اعتقاد به ولايت مطلقه و حتّي ترديد در اصل ولايت فقيه، به فقيهاني همچون
شيخ انصاري وصاحب جواهر نسبت داده شده است؛ بدين جهت لازم است ديدگاه آنان را
درباره اين مسأله بررسي كنيم.
2. شيخ انصاري و مسأله ولايت مطلقه
منشأ انتساب عدم پذيرش ولايت فقيه به شيخ انصاري، ديدگاهي است كه وي در كتاب
"مكاسب" خود مطرحكرده. او در اين كتاب كه در مقام بحث علمي و اجتهادي نگاشته
شده، نه صدور فتوا و ارائه نظريه نهايي، در بحثولايت فقيه، اصل ولايت فقيه را
در مواردي كه به اذن امام معصومعليه السلام نياز دارد، پذيرفته؛ ولي ولايت
فقيه به معناياستقلالي آن را نپذيرفتهاند؛ يعني ولايت فقيه را در تصرّفهاي
استقلالي در اموال و نفوس، مانند ولايت پيامبرصلي الله عليه وآله وامامانعليهم
السلام ندانسته است (شيخ انصاري، مكاسب (كتاب البيع): 155 - 153). همچنين در
"كتابالنكاح"، بهرغم پذيرش "ولايت عامه" در موضعي از اين كتاب، در قسمت
ديگري، در آن ترديد كرده است(شيخ انصاري، 1415 ق: ص 148 و 153)؛ امّا با
مراجعه به ديگر كتابهاي فقهي شيخ، به روشني ميتواندريافت كه او، نه تنها اصل
ولايت فقيه، بلكه ولايت مطلقه فقيه را نيز پذيرفتهاست. در اين مختصر، به
ذكرنمونههايي از ديدگاههاي وي بسنده ميكنيم:
شيخ انصاري در "كتاب القضاء" كه يكي از علميترين كتابهاي وي در باب مسائل
حكومتي و حقوقي است،ضمن آن كه اثبات مقام قضا را براي فقيه غير قابل ترديد،
بلكه در حدّ ضرور مذهب شيعه دانسته است، برخلافديدگاه خود در مكاسب، درباره
دلالت رواياتي مانند توقيع معروف حضرت صاحب عصر(عج) بر مسأله ولايتمطلقه فقيه
ميگويد:
هيچ اختلافي نيست در اين كه حكم حاكم (فقيه جامع الشرائط) در موضوعات خاصّ، در
صورتي كه محل نزاع و تخاصم باشد،نافذ است. حال ميگوييم كه چون امامعليه
السلام رضايت به حكم حاكم را در مخاصمات، از اين جهت واجب دانسته كه آنان
(فقيهان جامعالشرائط) را به طور مطلق بر اين قضايا "حاكم" قرار داده است؛ پس
اين اطلاق دلالت دارد كه حكم آنان در موارد دعاوي و درگيري، از فروع "حكومت
مطلقه" و "حجّيت عامه" فقيهان است؛ پس نافذ بودن حكم آنان، به دعاوي اختصاص
ندارد؛ [بلكه شامل ديگرموارد نيز ميشود]. ("و ان شئت تقريب الاستدلال بالتوقيع
و بالمقبولة بوجه اوضح فنقول: لانزاع في نفوذ حكم الحاكم في الموضوعات
الخاصةاذا كانت محلاً للتخاصم. فحينئذٍ نقول: ان تعليل الامامعليه السلام وجوب
الرضي بحكومته في الخصومات بجعله حاكماً علي الاطلاق و حجته كذلك، يدلّ عليأن
حكمه في الخصومات و الوقائع من فروع حكومته المطلقة و حجيته العامة فلا يختصّ
بصورة التخاصم" (شيخ انصاري، كتاب القضاء و الشهادات، 1373: ص 49))
چنان كه از كلام وي آشكار ميشود، از ديدگاه شيخ، ولايت مطلقه فقيه اصل
پذيرفته شدهاي است كه براي تعميمو توسعه اختيارات وليّفقيه در مسائل حكومتي،
از آن بهره گرفته است.
شيخ انصاري در "كتاب الزكاة"، درباره متولي امر زكات ميگويد:
هرگاه فقيه، زكات درخواست كند، مقتضاي ادّله نيابت عامّه فقيه اين است كه اداي
زكات به او واجب باشد؛ زيرا منع از آن، ردّ بر فقيهشمرده ميشود و كسي كه چنين
كند، خداوند را ردّ كرده است؛ زيرا بر اساس روايت مقبوله عمر بن حنظله و توقيع
شريف، فقيهان حجّتو نماينده امام عصر(عج) هستند. ("لو طلبها الفقيه فمقتضي
ادلة النيابة العامة وجوب الدفع لان منعه ردّ عليه و الرّادّ عليه رادّ علي
اللَّه تعاليكما في مقبولة عمر بن حنظلة و لقولهعليه السلام في التوقيع
الشريف..." (شيخ انصاري، كتاب الزكاة، 1373: ص 356))
او در قسمت ديگري از "كتاب الزكاة" ميگويد:
اطلاق ادلّه حكومت فقيه، به ويژه روايت نصب فقيه كه از امام عصر - روحي له
الفداء - وارد شده است، فقيه را در زمره اولي الامر قرارداده و خداوند، اطاعت
از آنان را بر ما واجب ساخته است. ("اطلاق ادلة حكومة (الفقيه) خصوصاً رواية
النصب التي وردت عن صاحبالامر - روحي له الفداء - يصيّره من اولي الامر الذين
أوجب اللَّه علينا طاعتهم" (همان))
شيخ در "كتاب الخمس" نيز ولايت عامّه فقيه (ولايت مطلقه) را به صراحت پذيرفته
است (شيخ انصاري، 1373: 337 :1373)؛ همچنين در حاشيه خود بر كتاب نجات العباد
صاحب جواهر، ولايت عامهرا در قسمتهاي متعدّدي پذيرفته است (شيخانصاري، حاشيه
بر نجات العباد: ص 257 - 255).
3. صاحب جواهر و ولايت مطلقه
مرحوم صاحب جواهر در سرتاسر كتاب ارزشمند جواهرالكلام، به صراحت، نظريه
ولايت مطلقه را پذيرفتهاست؛ به گونهاي كه براي اهل تحقيق، در انتساب اين
ديدگاه به وي هيچ ترديدي باقي نميگذارد. اكنون به ذكرنمونههايي از كلام او،
در اين زمينه بسنده ميكنيم. در بخشي از كتاب خود آورده است:
نيابت فقيهان از جانب امامعليه السلام در بسياري از موارد ثابت شده است؛ به
گونهاي كه از ديدگاه فقيهان شيعه، فرقي ميان اختيارات امامنيست (تمام
اختيارات امام معصومعليه السلام را براي فقيه ثابت دانستهاند). حتّي ميتوان
چنين ادّعا كرد كه فقيهان شيعه، اين مسأله را مفروغعنه [= مسلّم] دانستهاند؛
زيرا كتابهاي آنان پر است از مواردي كه به حاكم ارجاع كردهاند و مقصودشان از
حاكم، نايب امامعليه السلام در عصرغيبت بوده است... و اگر به "عموم ولايت" [=
ولايت مطلقه] معتقد نباشيم، بسياري از امور مربوط به شيعه معطّل خواهد ماند؛
پسعجيب است كه برخي در اين مسأله [= عموم ولايت] تشكيك كردهاند و گويا اين
عدّه، اساساً طعم فقه شيعه را نچشيده و لحن كلام آنان رادرك نكرده و به اسرار
آنها پي نبردهاند و نيز در اين كلام معصومان كه فرمودهاند: "همانا فقيهان
شيعه را بر شما مردم، حاكم، قاضي،حجّت، جانشين و امثال آن قرار داديم"، دقّت
نكردهاند؛ چرا كه مقصود از اين عبارات، آن است كه سامان بخشيدن به بسياري از
امورمربوط به شيعه، در عصر غيبت، بر عهده فقيهان است. خلاصه اين كه مسأله ولايت
عامه از جمله مسائل روشني است كه به ارائه دليل نيازندارد؛ ) "...ثبوت النيابة
لهم في كثير من المواضع علي وجه يظهر منه عدم الفرق بين مناصب الامام أجمع بل
يمكن دعوي المفروغية منه بينالاصحاب فانّ كتبهم مملوة بالرجوع الي الحاكم
المراد به نائب الغيبة في سائر المواضع... بل لولا عموم الولاية لبقي كثير من
الامور المتعلقة بشيعتهممعطلة فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك بل كأنّه ما
ذاق من طعم الفقه شيئاً و لا فَهَم من لحن قولهم و رموزهم امراً و لا تأمّل
المراد من قولهم: انيجعلته عليكم حاكماً و قاضياً و حجة و خليفة و نحو ذلك
ممّا يظهر منه ارادة نظم زمان الغيبة لشيعتهم في كثير من الامور الراجعة
اليهم... فالمسألة منالواضحات التي لا تحتاج الي ادلّة" (نجفي، 1981 م: ج 21،
ص 396 و 397))
البتّه صاحب جواهر، يك دسته از اختيارات را از عموم ولايت فقيه استثناء
كرده، و آن موردي است كه امامانمعصومعليهم السلام يقين داشتند شيعيان را بدان
ابتلا و احتياج نيست؛ مانند جهاد ابتدايي كه به افراد نظامي و تسليحاتجنگي
نياز دارد (همان: ص 397).
وي در قسمت ديگري از اين كتاب، درباره جهاد ابتدايي در عصر غيبت ميگويد:
اگر در مسأله لزوم اذن امام معصومعليه السلام در وجوب جهاد ابتدايي يا جواز
آن، اجماع فقيهان شيعه ثابت نشود ميتوان در لزوم اذن اماممعصومعليه السلام
خدشه كرد؛ زيرا در عصر غيبت، "عموم ولايت فقيه" [= ولايت مطلقه] شامل جهاد
ابتدايي نيز خواهد شد؛ افزون بر اينكه ادلّه جهاد نيز عموميت دارد.) "لكن ان
تمّ الاجماع المزبور و الاّ أمكن المناقشة فيه بعموم ولاية الفقيه في زمن
الغيبة الشاملة لذلك المعتضدةبعموم ادلّة الجهاد فترجح علي غيرها" (همان: ص
363))
مرحوم صاحب جواهر در مبحث خمس، در ردّ ادّعاي كساني كه اختيارات فقيه را در
منصب قضا و فتوا منحصرميدانند، ميگويد:
اين ادّعاي ضعيفي است و با ديدگاه فقيهان شيعه در ساير ابواب فقهي منافات
دارد و حتّي با ضرور مذهب شيعه مخالف است (همان: ج 16، ص 167).
همچنين در قسمت ديگري از كتاب خود در مبحث قضا، در باره اعتقاد خود به ولايت
مطلقه ميگويد:
از روايات نصب فقيه چنين استظهار ميشود كه مقصود امامعليه السلام، نصب عام در
تمام امور بوده؛ به گونهاي كه تمام اختيارات اماممعصومعليه السلام براي فقيه
ثابت است (همان: ج 40، ص 18).
در بخشهاي متعدّدي از كتاب گرانسنگ جواهرالكلام نيز به ولايت مطلقه و عموم
ولايت فقيه تصريح كرده است؛ (براي نمونه، ر.ك: همان: ج 21، ص 312 و 397، و ج
15، ص 422 و ج 16، ص 360) به طوري كه هيچ ترديدي در اعتقاد وي به ولايت مطلقه
فقيه باقي نميماند.
گفتار سوم: محدوده تشخيص مصلحت در تحوّلات
شريعت
در اين گفتار به بررسي اين موضوع خواهيم پرداخت كه در روند تحوّلات شريعت،
محدوده و قلمرو تشخيصمصلحت در حاكميت اسلامي تا چه حدّ است. در بررسي اين
موضوع، بايد بين سه دسته از مسائل تفكيك كرد: دستهاوّل به تشخيص مصلحت در
مسائل و موضوعات نوظهور مربوط است كه سابقه فقهي در احكام اسلامي ندارد.
دستهدوم به مسائلي مربوط ميشود كه در احكام ديني سابقهاي دارد؛ ولي از احكام
متغيّر و به تعبير ديگر، از احكام حكومتي اسلام به شمار ميآيد، و دسته سوم،
به مسائلي مربوط ميشود كه در احكام ديني سابقهاي دارد؛ ولي ازاحكام ثابت و
غير قابل تغيير است. در اين گفتار، محدوده تشخيص مصلحت را در هر يك از سه موضوع
ياد شده جداگانه بررسي خواهيم كرد.
أ. تشخيص مصلحت در مسائل نوظهور (مالا نصّ
فيه)
براي دستيابي به پاسخ مسائل نوپيدا كه سابقه مشخّص فقهي ندارد، اجتهاد شيعه
راهكاري ارائه ميكند كه ردّ فروعبر اصول ثابت اسلامي ناميده شده است، و تشخيص
مصلحت نيز تا حدّ امكان در همين محدوده اعمال ميشود.مسأله ردّ فروع و تطبيق
مسائل جديد بر اصول ثابت اسلامي، با توجّه به ابديت احكام كلّي اسلام و لزوم
تطبيق احكاماسلام با زمان و مكان، اهمّيت بسياري دارد؛ از اين رو، بحث در
مسألهاي كه از عوامل و عناصر تطبيق احكام اسلام بامقتضيات زمان و مكان بهشمار
ميرود، خالي از فايده نخواهد بود.
اين روش، ميان فقيهان شيعه مقبوليّت ويژهاي دارد. مرحوم علاّمه طباطبايي
(الميزان في تفسير القرآن: ج 4، ص127 و 128) و استاد شهيد مطهري: ص 33 و 34)
از جمله كساني هستند كه بر مسأله ردّ فروع بر اصول ثابت، تأكيد دارند و آن را
از عناصر تطبيق احكام ثابت اسلام با مقتضيات زمان ميدانند. حاكميت اسلامي نيز
در مقام قانونگذاري بايد بر اين شيوه اهتمام داشته باشد و از اين طريق، حكم
مسائلي را كه در اثر پيشرفت علوم و فن آوري رخميدهد بيابد. حتّي برخي از
عامّه نيز اين نظريّه را پذيرفتهاند (العمري، 1408 ق: ص 7).
از خاصيتهاي اين نظريه آن است كه ريشههاي جمود در احكام اسلام را از بين
برده، توجّه قانونگذار را بيشتر بهفلسفه و روح احكام اسلامي معطوف ميدارد و
با در دست داشتن اصول و كليّات تغييرناپذير، در فروع و جزئياتانعطاف نشان
ميدهد؛ براي مثال، وقتي مجتهد از طرفي با اصل لزوم نيرومندي نظامي مسلمانان
(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ) مواجه است و از سوي ديگر،
براي مصاديق و فروع اين اصل، در اسلام با اين حكم رو به رو ميشودكه رهن بر روي
تيراندازي و اسبدواني و شمشيرزني جايز بوده، از مصاديق قمار شمرده نميشود، با
وجود اين كهاصل كلّي (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ)
تغيير ناپذير است، مصاديق آن بر حسب زمان و مكان متفاوت است بدينبيان كه در
صدر اسلام، چون اسبدواني و شمشيرزني در جنگ كاربرد بسياري داشت و اساس جنگ و
مبارزه بود،پيامبر رهن را در اين مسابقهها جايز دانست؛ ولي در حال حاضر
شمشيرزني و اسبدواني ديگر از مصاديق آن اصلتغييرناپذير به شمار نميروند و
بدين جهت، بايد نوعي انعطاف و تغيير در اين مصاديق پديد آورد (ر.ك: شهيد مطهري،
1362: ص 133).
در روايات فراواني بر اين شيوه تأكيد شده كه نشان ميدهد ردّ فروع بر اصول،
حتّي در زمان حضور امامان معصومعليهمالسلام هم لازم و ضرور به نظر ميرسيد؛
چنان كه در روايات آمده است:
انّما علينا أن نلقي اليكم الاصول و عليكم أن تفرعوا (شيخ حرّ عاملي، (20
جلدي): ج 18، ص41).
اين روايت را ابن ادريس با كمي تفاوت، در خاتمه كتاب سرائر، ذيل عنوان
"مستطرفات سرائر" به نقل از جامعبزنطي آورده است؛ در حالي كه خود به خبر واحد
عمل نميكند و اين بدين جهت است كه حديث پيشين را ترديدناپذير و متواتر يا
نزديك به تواتر دانسته و در زمره چنين احاديثي آورده است (ابن ادريس، 1411 ق: ج
3، ص575).
روايات متعدّدي با همين مضمون روايت شده است كه به برخي از آنها اشارهاي
خواهيم داشت.
از امام رضا عليه السلام روايت شده است:
علينا، القاء الاصول و عليكم التفريع (شيخ حرّ عاملي: ص 18).
حضرت عليعليه السلام درباره صفات عالمان ميفرمايد:
... قد نَصَبَ نفسَه للّه سبحانه في أرفَع الأمورِ من اصدار كلّ واردٍ عليه و
تصيير كلّ فرع الي أصله ... (نهجالبلاغه، خطبه 86: ص210). از جمله صفات
عالمان اين است كه در مسائل پيش آمده، فروع و مسائل جديد را از اصول گرفته، با
آن ميسنجند؛
به همين جهت، رواياتي كه درباره تكميل دين آمده و دلالت دارند كه خداوند و
رسولصلي الله عليه وآله همه احكام را به مردمتعليم دادهاند،) "...خطب رسول
الله في حجة الوداع: يا ايها الناس و الله ما من شيء يقرّبكم من الجنة و
يباعدكم من النار الاّ و قد امرتكم به و مامن شيء يقربكم من النار و يباعدكم
من الجنة الاّ و قد نهيتكم عنه..." (شيخ كليني، 1365: ج 2، ص 74). "...الحمد
لله الذي لم يُخرجني من الدنيا حتي بيّنت للأمة ما تحتاج اليه" (شيخ طوسي،تهذيب
الاحكام، 1365: ج 6، ص 319)) بر اين معنا حمل ميشوند كه تمام اصول مورد نياز
در اسلام تبيين و تصريح شده است و جزئيات را بايدعالمان هر عصري، با توجّه به
مقتضيات زمان و مسائل مستحدثه استخراج كنند. در اصول كافي، بابي با عنوان
"بابالردّ الي الكتاب و السنّة و انه ليس شيء من الحلال و الحرام الاّ و قد
جاء فيه كتابٌ او سنّةٌ" وجود دارد (شيخ كليني،1374: ج 1، ص 60).
بر اساس اين روايات كه بسياري از آنها صحيح يا موّثقند، تمام احكام مورد
نياز بندگان در كتاب و سنّت آمدهاست؛ چرا كه قرآن، "تبيان كلّ شيء" است؛ ولي
- چنان كه گذشت - مقصود، القا و تبيين اصول است، نه ذكر تمامجزئيات گذشته و
آينده كه امكان شمارش آن نيست. جالب اين كه در همين باب، حديثي وجود دارد كه
ديگر رواياترا به همين معنا تفسير ميكند:
...عن المعلّي بن خُنَيس، قال: قال ابو عبد اللهعليه السلام: ما من امر يختلف
فيه اثنان الاّ و له اصل في كتاب الله، عزّ و جلّ، و لكن لاتبلُغُهُ عقول
الرجال (همان، ح 2).
بر پايه اين روايت، (البتّه اين روايت كه در موضع ديگري از اصول كافي هم
آمده است، اعتبار سندي لازم را ندارد؛ ولي بسياري از روايات اين باب، صحيح يا
موثّقند) هيچ مسأله اختلافي وجود ندارد، مگر اين كه در قرآن، اصلي براي آن
مشخّصشده كه هنوز عقل انساني بدان دست نيافته است.
نكتهاي كه در اين روايت وجود دارد، اين است كه امام نفرموده: "لَنْ تبلُغه
..." (هرگز عقل انسانها به آننخواهد رسيد)؛ بلكه فرموده: "لا تبلُغُهُ..."
(نرسيده)؛ يعني ممكن است عقل انسانها در آينده اصول يادشده را درك كند و اين،
تأييد همان عقيدهاي است كه بر مبناي آن، مسلمانان بعدي،
برخي از احكام اسلام را بهتر ازمسلمانانِ صدر اسلام درك و تفسير خواهند كرد.
برخي بر اين عقيدهاند: در مسائل نوپيدا كه حكم شرعي خاصّي وجود ندارد (مالانص
فيه)، مراجعه به آرايعمومي، تعيينكننده است، نه رأي حاكم اسلامي و فقيه جامع
الشرايط.
ممكن است در اثبات ادّعاي پيشگفته به روايتي منقول از پيامبرصلي الله عليه
وآله استناد شود كه براساس آن، حضرت عليعليه السلام به پيامبر گراميصلي الله
عليه وآله عرض كردند: هرگاه مسألهاي براي ما رخ نمود كه در كتاب و سنّت پيامبر
حكم آن نيست، تكليف چيست؟ پيامبر در پاسخ فرمود:
آن مسأله را بين مؤمنان به مشورت بگذاريد و اين كار را به يك مورد خاصّ هم
محدود نكنيد. ("فقال علي بن ابي طالب يا رسول اللَّه و كيفنجاهد المؤمنين
الذين يقولون في فتنتهم آمنا قال يجاهدون علي الأحداث في الدين اذا عملوا
بالرأي في الدين و لا رأي في الدين انما الدين من الربأمره و نهيه قال أمير
المؤمنينعليه السلام يا رسول اللَّه أرأيت اذا نزل بنا أمر ليس فيه كتاب و لا
سنة منك، ما نعمل فيه؟ قال النبيصلي الله عليه وآله اجعلوه شوري بينالمؤمنين
و لا تقصرونه بأمر خاصة..." (كوفي، 1410: ص 615))
در پاسخ بايد يادآور شد در تفسير فرات كوفي كه يكي از قديمترين كتابهاي
تفسيري است، گاه رواياتي به چشمميخورد كه با هيچ يك از اصول مسلّم شيعه
سازگار نيست؛ امّا با اين وصف، عالمان نامدار شيعه مانند شيخ صدوق،سيد رضي،
علاّمه مجلسي، شيخ حرّ عاملي و محدّث نوري از اين كتاب احاديثي نقل كردهاند؛
ولي با وجود اين،بهظاهر، هيچ يك از محدّثان شيعه، روايت ياد شده را نه از
تفسير فرات و نه از منبع ديگري نقل نكردهاند و اين خود،بهترين دليل بر ضعف
روايت مزبور است.
افزون بر اين، روايت مزبور با روايات متعدّدي كه در اين باره نقل شده، در
تعارض است؛ از جمله روايت صحيحهابوبصير از امام صادقعليه السلام كه در بيشتر
كتابهاي روايي معتبر شيعه وجود دارد. در اين روايت آمده است: ابوبصير
ازامامعليه السلام ميپرسد: مسائلي براي ما رخ ميدهد كه نه از كتاب و نه از
سنّت، حكم آن را نمييابيم، آيا خودمان ميتوانيم در اين خصوص به نظر خود عمل
كنيم؟
امامعليه السلام در پاسخ فرمود:
خير، اگر در تصميم خود به حكم خدا رسيده باشي، هيچ پاداشي نداري و اگر به
خطا رفته باشي، بر خداوند دروغ بستهاي؛ ("مُحَمَدبنُ يَحيَي عَن احمَد بنِ
مُحَمَد عنِ الَوشَّاءِ عَن مُثَنّي الحَنّاطِ عَن اَبِي بَصيرٍ قَالَ قُلتُ
لأَبِي عَبداللّهِعليه السلام تَردُ عَلَينَا أَشياءُ لَيسَ نَعرِفُهَا في
كِتابِ اللّهِ و لا سُنَّة فَنَنظُرُفِيهَا. فَقَالَ لَا أَمَا انَّكَ ان
أصَبتَ لَم تُؤجَر وَ ان أخطَأتَ كَذَبتَ عَلَياللّهِ عَزَّوَجَلَّ" (برقي،
المحاسن، 1371: ص 213؛ شيخ حرّ عاملي: 1412 ق: ج 27، ص 40)؛ (علامه مجلسي: ج 2،
ص 306؛ شيخ كليني، ح 11: ص 56)
بنابراين، برپايه روايات صحيحه، اگر در مسألهاي از مسائل مورد نياز انسان،
نص خاصّي وجود نداشته باشد، دستكم يك حكم عام و كلّي وجود دارد؛ از اين رو
ادّعاي اين كه مسألهاي از مصاديق "ما لانص فيه" به شمار ميرود، مورد تأييد
روايات نيست، مگر اين كه مقصود عدم وجود نص خاصّ باشد كه در اين موارد نيز رجوع
به آراي عمومي، مستند شرعي ندارد.
ب. تشخيص مصلحت در قوانين حكومتي (احكام
متغيّر)
پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام كه در مقام ولايت
امري مسلمانان ايفاي نقش ميكردند، به طور قطع، احكامي راصادر كردهاند كه به
حسب مقتضيات زمان و مكان و بر اساس حكم حكومتي بوده است. آنچه براي
حاكميتاسلامي، در عصر غيبت، اهميّت فوقالعادهاي دارد، تشخيص احكام حكومتي و
متغيّر و تفكيك آن از احكام ثابت وتغيير ناپذير اسلامي است كه ميتواند از طريق
شواهد و قراين حاكم بر اين احكام، به كشف آنها نايل شود؛ براينمونه، از
ديدگاه حضرت امام خمينيقدس سره، هرگاه حديثي از پيامبر، با عباراتي همچون
"أمَرَ" و "حَكَم" و امثال آنهمراه باشد، در اين ظهور دارد كه فرمان موجود در
آن، حكم حكومتي است، نه در جايگاه تبليغ احكام حلال و حرامالاهي (امام
خمينيقدس سره، تهذيبالاصول: ج 3، ص 114).
با دقّت در احكام اسلامي و توجّه به قراين داخلي و خارجي روايات، كشف احكام
حكومتي صادر شده از معصومانعليهم السلام تا حدودي ممكن است؛ براي مثال، بيشتر
فقيهان شيعه در خصوص تعيين ميزان جزيه ("جزيه" مالياتي است كه دولت اسلامي از
كافران ذمّي دريافت ميكند) درعقد ذمّه، چنين عقيده دارند:
آنچه بر اساس روايات، بهوسيله حضرت عليعليه السلام مقدار جزيه معيّن شد،
بر مبناي اقتضاي مصلحت زمان وي بوده است؛ بنابراين، درصورت اقتضاي مصلحت برخلاف
آن، لازم الاتباع نيست و از جمله قرايني كه سبب تأييد اين ادّعا است، آن است كه
حضرت عليعليه السلام برميزان جزيهاي كه پيامبرصلي الله عليه وآله مشخّص كرده
بود، بر اساس مصلحتانديشي خويش مقداري بر آن افزود. ("و ما قدّره عليعليه
السلام محمول علياقتضاء المصلحة... فلا يجب العمل به لو اقتضت المصلحة خلافه و
ممّا يؤيّد ذلك أنّ علياًعليه السلام زاد في الوضع عما قدّره النبيصلي الله
عليه وآله بحسب ما رأه منالمصلحة و كذا القول في غيره و هذا هو الاقوي و مختار
الاكثر" (جبعي عاملي شهيد ثاني، بيتا، ج 1، ص 157))
اكنون با توجّه به اين كه احكام اسلامي اصولاً ثبات و دوام خاصّ دارد و بر
اساس روايات متعدّدي از جمله روايتصحيحه، "حلال محمدصلي الله عليه وآله حلال
الي يوم القيامة" (كليني: ج1، ص 58، ح 19)، در صورت شكّ در موقّت وحكومتي بودن
يك حكم اسلامي، اصل بر ثابت بودن آن است، مگر آن كه با توجّه به شواهد و قراين،
موقّتي بودن آن ثابت شود كه در اين صورت مصلحت انديشي حاكميت اسلامي و تغيير
در آن ممكن است.
ج. تشخيص مصلحت در قوانين ثابت
اصولاً "حكم شرعي" بر آن دسته از احكامي اطلاق ميشود كه از سوي شارع وضع
شده باشد، نهمعصومانعليهم السلام. اين احكام همان قوانين ثابتند. در بخش
قوانين ثابت كه بر مبناي نيازهاي فطري و تغيير ناپذير انسانوضع شده، تغيير از
طريق مصلحتانديشي بيمعنا است؛ زيرا با فرض ثبات و دوام اين احكام سازگار
نيست.قانونگذاري در اين دسته از قوانين، بر عهده شارع مقدّس است و آنچه در
روايات بر ابدي بودن حلال و حرام خدا تأكيد شده، به همين نوع از قوانين ثابت
مربوط ميشود؛ البتّه آنچه درباره ثابت بودن اين احكام آمده، بدان معنا استكه
احكام ياد شده، في نفسه قابل تغيير نيستند؛ امّا در تعارض با احكام ديگر ممكن
است در مقام اجراي قانون اهم برمهمّ، مرجوح واقع شده، براي مدتي مسكوت بمانند.
اين مسأله با توجّه به اهميّت بسياري كه دارد، به توضيحبيشتري نيازمند است؛
از اين رو، آن را در گفتار بعد تبيين خواهيم كرد.
گفتار چهارم: تقدّم احكام حكومتي مبتني بر
مصلحت، بر ديگر احكام اسلام
در مسأله اختيارات حكومتي وليّفقيه، اين پرسش اساسي مطرح ميشود كه آيا
احكام حكومتي مبتني بر مصلحتبايد در چارچوب احكام شرعي و موافق با آنها بوده،
يا بايد دستكم با احكام شرع مخالفتي نداشته باشد يا اين كهاحكام حكومتي
ميتواند حتّي مخالف با احكام شرع باشد و در صورت اقتضاي مصلحت جامعه اسلامي،
هنگامتعارض، سبب تعطيل شدن ديگر احكام شرعي (حتّي احكام ثابت و تغيير ناپذير)
شود.
در پاسخ به اين پرسش، ابتدا به طرح ديدگاه حضرت امام خمينيقدس سره در اين
زمينه ميپردازيم؛ سپس به تفسير وتبيين اين نظريه خواهيم پرداخت.
أ. طرح ديدگاه حضرت امام خميني قدس سره
حضرت امام خمينيقدس سره در پاسخ به اين پرسش كه آيا احكام حكومتي، به
چارچوب احكام اسلامي محدود ميشود يا فراتر از آن و مقدّم بر آن است ميفرمايد:
حكومت كه شعبهاي از ولايت مطلقه رسول اللهصلي الله عليه وآله است، يكي از
احكام اوّليه اسلام است و مقدّم بر تمام احكام فرعيّه حتّي نماز وروزه و حج
است. حاكم ميتواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است. خراب كند و پول
منزل را به صاحبش ردّ كند. ... حكومت ميتواند قراردادهاي شرعي را كه خود با
مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام است، از آن
مادامي كهچنين است، جلوگيري كند... و ميتواند هر امري را چه عبادي يا غير
عبادي باشد كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، ماداميكه چنين است،
جلوگيري كنند....) پيام حضرت امام خطاب به رئيس جمهور محترم وقت، روزنامه
جمهوري اسلامي، شنبه 19 دي سال 66، شماره 2501، سال نهم)
حضرت امامقدس سره اين ديدگاه را پيش از اين نيز در سخنان خود، به بيان
ديگري مطرح كرده بود؛ چنان كه در قسمتي از سخنان او ميخوانيم:
اگر فرض كنيم كه يك كسي اموالي هم دارد، خوب اموالش هم مشروع است؛ لكن اموال
طوري است كه حاكم شرع و فقيه و وليّامرتشخيص داد كه اين به اين قدر كه هست
نبايد اين قدر باشد، براي مصالح مسلمين ميتواند قبض و تصاحب نمايد و يكي از
چيزهايي كه مترتّب بر ولايت فقيه است و مع الأسف اين روشنفكرهاي ما نميفهمند
كه ولايت فقيه، يعني چه؟ يك كارش هم تحديد امور است.مالكيت را در عين حالي كه
شارع مقدّس محترم شمرده است، لكن وليّامر ميتواند همين مالكيت محدودي كه
ببيند خلاف صلاح [= مصالح] مسلمانان و اسلام است، همين مالكيت مشروع را محدودش
كند به يك حدّ معيني و با حكم فقيه از او مصادره بشود. (از سخنان امامقدس سره
در ديدار با دانشجويان اصفهان، تاريخ 14/8/58)
از مجموع آنچه حضرت امامقدس سره در اين زمينه مطرح كرده، چنين استفاده
ميشود كه از ديدگاه وي، عمل بهمصلحت در اختيارات حكومتي، محدوديتي ندارد و
همين كه حكمي را وليّفقيه به مصلحت مسلمانان ديد ميتواند بر تمام احكام شرعي
ديگر (اعمّ از احكام ثابت و متغيّر) مقدّم كند.
طرح اين ديدگاه، سوء برداشتها و ابهامهايي را در پي داشته است و حتّي برخي از
عناصر مغرض، در داخل وخارج كشور از اين نظريه سوء استفادههايي نيز كردهاند.
يكي از نويسندگان عرب زبان در كتابي كه در نقد مسأله امامت از ديدگاه شيعه
نوشته است، ضمن استناد مسائل خلاف واقع و تحريفآميز به شيعه، در خصوص نامه
معروف حضرت امام قدسسره به رئيس جمهور محترم وقت كه قسمتي از آن گذشت،
ميگويد:
از نتايج اين حكومت كه از امامتِ موازي و مترادف با نبوّت از نظر تشريع
احكام، سرچشمه ميگيرد، عبارت است از نسخ احكام ثابتكه در شريعت صراحتاً ذكر
شده است و از ثمرات تن دادن مطلق به امامت و اطاعت كوركورانه از آن، اين است كه
حاكميت يا امامت، هرچه از اركان دين و واجبات اسلام و احكام شريعت را كه خواست
ميتواند در صورت اقتضاي مصلحت اجتماعي يا سياسي، لغو كند... و روشن است كه اين
عمل، تصرّف در احكام شرعي و نسخ و تعطيل احكام شرع است از طريق اجتهاد فردي يا
مصلحت سياسي. ("... و مننتائج هذه الحكومة التي تنبثق من الامامة التي توازي
النبوة في تشريع الاحكام و نسخ الثابت المنصوص من الشريعة و من نتائج الخضوع
لها خضوعاًمطلقاً و طاعتها طاعة عمياء أن تُلغي هذه الحكومة - او الامامة - ما
تشاء من أركان الدين و فرائض الاسلام و احكام الشريعة اذا اقتضي ذلك
مصلحةجماعية او سياسية... و معلوم أن هذه العملية عملية التصرف في الاحكام
الشرعية و النسخ و التعطيل فيها باجتهاد فردي او مصلحة سياسية..." (الحسني
الندوي، 1419ق: ص 285))
از مجموع مطالب مطرح شده در اين كتاب، به خوبي ميتوان به انگيزه سياسي و
شدّت تعصّب و كينهتوزي ايننويسنده با كارايي نظريه امامت و ولايت فقيه و
اطاعت پذيري مردم ايران در جنگ تحميلي عراق ضدّ ايران پيبرد(همان: ص 286). ولي
پاسخ به آن دسته از مطالبي كه به اصل مسأله مربوط است، به توضيح و تفسير
ديدگاهحضرت امام قدسسره نياز دارد.
ب. تفسير و تبيين ديدگاه حضرت امام
خمينيقدسسره
ديدگاه مطرح شده از سوي حضرت امام قدسسره كه در عصر حاضر، بيش از هر كس
براي حفظ و احياي احكام دين،تلاش و اهتمام داشت، هرگز به معناي "نسخ" احكام دين
نيست؛ چنان كه توضيح و تفسير آن به زودي خواهدآمد؛ زيرا بر اساس اعتقاد شيعه،
نسخ احكام ثابت دين حتّي بهوسيله امامان معصومعليهم السلام نيز ممكن نيست تا
چه رسدبه وليّفقيه؛ امّا تغيير در احكام حكومتي اسلام بر مبناي ادلّه كتاب و
سنّت، از اختيارات حاكم اسلامي است؛ چنان كهتوضيح آن گذشت. علّامه طباطبايي در
اين باره مينويسد:
احكام جزئي مربوط به حوادث جاري است كه بر اثر تغيير زمان، به سرعت متغيّر
است (مانند قوانين مالي و انتظامي مربوط بهدفاع)، و راههاي آسانسازي
ارتباطات و مواصلات و نظم امور كشور و امثال آن، از اختيارات حاكم اسلامي
است... و در اين امور بايد،پس از مشاوره با مسلمانان، مصلحت جامعه اسلامي
مراعات شود...؛ امّا اين اختيارات بهطور كامل به امور عامّه مربوط ميشود... و
اينغير از احكام (ثابت) الاهي است كه از كتاب و سنّت سرچشمه ميگيرد و هيچ
گونه نسخي در آن راه ندارد. ("امّا الاحكام الجزئيةالمتعلقة بالحوادث الجارية
التي تحدث زماناً و زماناً و تتغيّر سريعاً بالطبع كالاحكام المالية و
الانتظامية المتعلقة بالدفاع و طرق تسهيل الارتباطات والمواصلات و الانتظامات
البلدية و نحوها فهي مفوضة الي اختيار الوالي و متصدي امر الحكومة... يراعي
فيها صلاح حال المجتمع بعد المشاورة معالمسلمين... كل ذلك في الامور العامة...
غير الاحكام الالهية التي يشتمل عليها الكتاب و السنة و لا سبيل للنسخ اليها"
(علامه طباطبايي: ج 4، ص 129))
اصولاً نسخِ حكم، به معناي دست برداشتن از آن حكم به صورت دائم است؛ ولي تقديم
حكم حكومتي مبتني برمصلحت بر ديگر احكام اسلام، تا زماني است كه مصلحت باقي
باشد و پس از رفع موضوع مصلحت، حكم شرعيدوباره به اعتبار پيشين باز ميگردد.
در تفسير و توضيح ديدگاه حضرت امامقدس سره، برخي از صاحبنظران بر اين
عقيدهاند:
مقصود از تقديم و ترجيح احكام حكومتي بر ساير احكام شرع، نه به معناي تقييد و
تخصيص حكم الاهي است و نه به معناي نسخ آن؛بلكه به معناي حكومت ("حكومت" به
معناي مصطلح و رايج در اصول فقه، مقصود است) برخي از احكام الاهي بر بعضي ديگر
از احكام شرع است؛ بنابراين، ترجيح و تقديم برخي ازاحكام بر بعضي ديگر، از باب
ترجيح اهم بر مهمّ است در مقام اجراي احكام و نه در مقام تشريع آن، و به همين
دليل در مسائل اجتماعي نيزحاكم، حقّ افزودن و يا كاستن در هيچ يك از قوانين
ثابت الاهي را ندارد؛ بلكه در محدوده اجراي قوانين، هرگاه حكمي را با حكم ديگر
در تزاحم ديد، به حكم عقل و شرع، قانون اهم را مقدّم ميدارد؛ زيرا در تزاحم دو
حكم، فرض بر اين است كه عمل به هر دو ممكن نيست (جواديآملي، 1367: ص 92 - 89
و 129).
ممكن است اين پرسش مهمّ مطرح شود كه در برخي موارد، مصلحت در حدّ ضرورت و
الزام (مصلحت ملزمه) نيست؛ بلكه صرفاً انجام يا ترك آن نيكوتر است بدون آن كه
فعلاً به حدّ ضرورت يا عسر و حرج رسيدهباشد؛ مانند احداث راهها و پاركهايي
كه صرفاً به منظور آيندهنگري و سهولت در عبور و مرور و آسايش در زندگيصورت
ميگيرد. آيا در اين گونه موارد نيز مصلحتانديشي حاكم اسلامي ميتواند بر
احكام ديگر شرعي (حتّياحكام ثابت شرع) مقدّم باشد؟ به بيان ديگر، در بعضي
موارد ممكن است اساساً دو حكم شرعي فعلي در بيننباشد؛ يعني حكمي كه به مصلحت
جامعه اسلامي است، هيچ سابقه فقهي و شرعي نداشته باشد تا براي رفع تزاحمآن با
حكم شرعي ديگر، به قاعده تقديم قانون اهم متوسّل شد. آيا در اين گونه موارد نيز
حكم حكومتي مبتني برمصلحت بر ديگر احكام شرع مقدّم است؟
از مجموع آثار حضرت امام در اين زمينه، چنين استنباط ميشود كه مقصود و
بهطور عمده به همين قسم از احكامحكومتي ناظر بوده است و اين دسته از احكام
مبتني بر مصلحت را نيز بر احكام ديگر اسلامي مقدّم ميداند؛ اگر چهبيشتر
مثالهايي كه در نامه معروف آن بزرگوار به رئيس جمهور محترم وقت آمده است، به
آن دسته از احكامحكومتي مربوط ميشود كه مصلحت موجود در آن از نوع "مصالح
ملزمه" است كه در عناوين ثانويه نيز ميتواند قرار گيرد.
در توجيه و تبيين اين ديدگاه، برخي از صاحبنظران بر اين عقيدهاند كه اين
قسم از احكام حكومتي كه مصلحتموجود در آن به حدّ الزام و ضرورت نرسيده باشد
نيز داخل در محدوده اختيارات وليّفقيه است؛ زيرا اين مسأله ازلوازم و مقتضيات
جعل ولايت است بدين بيان كه مفهوم ولايت و سرپرستي شخص بر ديگري، اين است كه او
درتمام امور و شؤون مربوط به مولّي عليه، حقّ سرپرستي و دخالت دارد. در مسأله
ولايت فقيه نيز نفس جعل ولايتبراي فقيه، كافي است تا چنين اختياراتي در محدوده
اختيارات وي قرار گيرد و به دليل ديگري نياز ندارد (طاهريخرّمآبادي، 1373: ص
79 و 81).
برخي ديگر از صاحبنظران، اين ديدگاه را از طريق احكام ثانويه توجيه كردهاند؛
يعني با گسترش محدوده احكامثانويه، اين دسته از احكام حكومتي را نيز در دايره
آن دانستهاند. بر اساس اين ديدگاه، اگر چه نفس "جعل ولايت"در احكام اوّليه
داخل است، متعلّقات و احكام حكومتي ناشي از اين جعلِ ولايت، بر مدار احكام
اوليّه و ثانويه ميگردد و از اين محدوده نميتوان عدول كرد. بر پايه اين
توجيه، ولايت مطلقه بدين معنا است كه احكام حكومتي وتصميمهاي وليّفقيه، به
ضرورت، اضطرار، عسر و حرج و امثال آن مقيّد نيست؛ بلكه با تعميم و گسترش
محدودهمفهوم احكام ثانويه، احكام حكومتي مبتني بر مصلحت نيز در احكام ثانويه
داخل ميشود؛ حتّي اگر مصلحت موجود در اين احكام به حدّ ضرورت و اضطرار و امثال
آن نرسيده باشد (مكارم شيرازي، 1413 ق: ج1، ص 550 و549).
نكته مهمّ اين توجيه آن است كه احكام حكومتي كه به مصلحت جامعه تشخيص داده
ميشود، بايد لزوماً از نوع مصالح قطعي باشد، و نه از نوع مصالح مشكوك يا
مظنون به عبارت ديگر، در اين قبيل احكام حكومتي كه ميتواند تحت عناوين ثانويه
درج شود، اگر چه لازم نيست مصلحت موجود در آن به حدّ ضرورت و اضطرار برسد، اين
گونههم نيست كه نفس مصلحتانديشي بر پايه مسائل ظنّي يا مشكوك صورت گيرد؛ زيرا
مصلحتي كه بر اساس آن حكم حكومتي صادر شده و قرار است بر حكم اوّليه شرعي
مقدّم شود، از نظر وجود مصلحت، يا "احتمالاً" دارايترجيح است يا در حدّ "گمان"
يا "قطعاً" مصلحت آن از مصلحت موجود در حكم اوّليه شرعي بيشتر است.در صورت
"احتمال" يا "گمان"، بهطور قطع كسي ادّعا ندارد كه ميتوان حكم حكومتي مبتني
بر مصلحت را برحكم اوّليه شرعي (كه بهطور قطع داراي مصلحت است) مقدّم كرد و
فقط در فرض سوم، يعني در صورت"قطع" به ترجيح مصلحت موجود در حكم حكومتي ميتوان
آن را بر مصلحت حكم اوّليه شرعي مقدّم كرد؛ دراين صورت، مسأله موردنظر در
"قاعده اهم و مهمّ" داخل است و بر اساس اين نظريه، قاعده اهم و مهمّ نيز
درعناوين ثانويه قرار ميگيرد؛ پس در نهايت، مسأله تقديم احكام حكومتي بر احكام
ديگر شرع، به قاعده اهم و مهمّ بازميگردد. (همان: ص 550 و 551).
در توجيه و تفسير ديدگاه حضرت امام خمينيقدس سره هر يك از دو تبيين را كه
بپذيريم، در اعتبار اين ديدگاه خدشهايوارد نميكند؛ زيرا احكام حكومتي مبتني
بر مصلحت را خواه از نوع احكام اوليّه بدانيم - چنان كه تبيين اوّل بر
ايننظريه تأكيد دارد - و خواه آن را از نوع احكام ثانويّه بدانيم - همانگونه
كه تبيين دوم بر اين ديدگاه تأكيد ميورزد - اصلتقديم احكام حكومتي ناشي از
مصلحت، بر ديگر احكام اوّليه شرعي پذيرفتني است، و از نظر ثمره فقهي و
حقوقينيز تفاوتي به نظر نميرسد؛ زيرا حتّي بر فرض كه احكام حكومتي مبتني بر
مصلحت از نوع احكام اوليّه باشد، بازتقديم آن بر ديگر احكام اوّليه شرعي، تقديم
مشروط و موقّت است، نه تقديم دائم و مطلق تا سبب نسخ احكام شرعشود؛ زيرا بر
اساس ديدگاه اوّل، تقديم و ترجيح حكم حكومتي تا زماني است كه مصلحت باقي باشد و
به محضانتفاي موضوع مصلحت، حكم شرعي مرجوح، به اعتبار پيشين خود باز ميگردد.
افزون بر اين، بر اساس تبيين اوّل نيزتعارض، ميان دو حكم شرع است؛ زيرا در اين
فرض، حكم حكومتي از احكام اوّليه است؛ پس در نهايت به تبيين دوم برميگردد كه
بر مبناي آن، موارد اهمّ و مهمّ در احكام ثانويه داخل است؛ از اين رو، تعبير به
اين كه اختيارات وليّفقيه بهخارج از چارچوب احكام شرع نيز سرايت ميكند، نوعي
تعبير مسامحي و مجازي است و بر اساس تفسير و تبيين اينديدگاه، در واقع و حقيقت
امر، چيزي خارج از چارچوب احكام شرع صورت نگرفته و صرفاً نوع تعبيرات در
جعلاصطلاح متفاوت است؛ اگر چه تبيين اوّل با ظاهر كلام امام راحل قدس سره
سازگارتر به نظر ميرسد؛ زيرا از نظر وي نه تنها "جعل ولايت" از احكام اوّليه
است كه "احكام حكومتي" وليّفقيه نيز در زمره احكام اوّليه قرار دارد؛
("ولايتفقيه و حكم حكومتي از احكام اوليه است" (امام خميني، صحيفه نور، (در
ديدار با اعضاي محترم شوراي نگهبان)، 1361: ج 20، ص 174)) امّا هر دو نظريه به
اين حقيقت واحد اعتراف دارند كه در واقع، عمليخارج از چارچوب احكام دين انجام
نگرفته است و شايد همين نكته، سرّ تبييني باشد كه در سال 1366 از سوي
رئيسجمهور محترم وقت (مقام معظّم رهبري) درباره ديدگاه حضرت امام ارائه شده
بود.
اين ديدگاه حضرت امامقدس سره را در كلام فقيهان نامدار شيعه نيز ميتوان
مشاهده كرد؛ براي نمونه، شيخ انصاري در "كتاب القضاء" در مبحث شرايط لازم براي
قاضي، معتقد است كه هرگاه امام معصومعليه السلام مصلحت بداند ميتواندكسي را
كه فاقد شرايط لازم براي قضا است، به اين مقام بگمارد؛ چنان كه حضرت عليعليه
السلام به دليل اقتضاي مصلحت،شريح قاضي را در اين منصب ابقا كرد؛ (البتّه با
اين فرض كه حضرت با شريح شرط نكرده باشد كه تمام احكامصادره را براي تنفيذ به
وي عرضه كند؛ چنان كه در برخي روايات هم آمده است.) "و ان اقتضت المصلحة توليته
مع فقدهللشرائط فان كانت المصلحة في علم الامامعليه السلام راجحة علي المصلحة
الداعية للشارع علي اعتبار ذلك الشرط المفقود، جاز بل يخرج حينئذٍ الشرط
عنالشرطية في حق هذا المنصوب كما في تقرير امير المؤمنينعليه السلام لقضاوة
شريح بناءً علي أنه لم يثبت أنهعليه السلام نهاه عن امضاء حكمٍ من دون أن
يعرضه عليالامامعليه السلام كما في بعض الروايات" (شيخ انصاري، كتاب القضاء:
ص 59))
در نمونه ديگري از اين نوع اختيارات، در حديثي آمده است كه حضرت عليعليه
السلام "زن مرتدي" را به قتل محكومكرد؛ در حالي كه چنين حكمي با احكام اوّليه
سازگاري ندارد؛ زيرا بر اساس اتّفاقنظر فقيهان، حكم زن مرتدّ، حبساست، نه
قتل؛ به همين دليل، شيخ طوسي پس از نقل اين حديث ميگويد:
ممكن است حضرت عليعليه السلام (در آن قضيه خاصّ) قتل زن مرتد را به مصلحت
دانسته باشد (شيخ طوسي، 1365: ش 10، ص143)؛
سپس شيخ طوسي اين حكم را به دليل امكان حكومتي بودن آن، در ديگر موارد مشابه
قابل پيروي ندانسته است.
در موردي ديگر، از علي بن مهزيار روايت شده است كه امام جوادعليه السلام در
سال 220 قمري افزون بر خمس متعارف، در بسياري از اموال مردم، خمس فوق
العادّهاي (البتّه فقط براي همان سال)، قرار داد (حرّ عاملي، (30جلدي): ج 9، ص
501).
در فقه و منابع روايي، اين قبيل نمونهها را ميتوان يافت كه براي رعايت اختصار
به همين موارد بسنده ميكنيم.روشن است كه اين قبيل اختيارات حكومتي
معصومانعليهم السلام براساس مفهوم ولايت مطلقه فقيه كه توضيح آن گذشت،در عصر
غيبت به فقيه جامع الشرائط منتقل شده است. بدون ترديد، منشأ اين قبيل اختيارات،
صفات اختصاصيامامعليه السلام نيست؛ بلكه مسؤوليتهاي گسترده امامت و رهبري
جامعه اسلامي اقتضاي چنين اختياراتي را دارد (عميدزنجاني، 1367: ج 2، ص 374).
گفتار پنجم: مصلحت انديشي حاكم اسلامي در
محدوده "منطقةالفراغ"
بر مبناي اين نظريه كه از جانب شهيد سيّد محمد باقر صدر، فقيه و فيلسوف
برجسته شيعه مطرح شده، احكامحكومتي فقط در محدوده "منطقة الفراغ" قابل اعمال
است. در اين گفتار، نظريه مزبور را ضمن ارائه مؤيّدهاييتوضيح داده، به نقد آن
خواهيم پرداخت.
أ. توضيح نظريه "منطقة الفراغ" (شهيد صدر،
1408 ق: ص 725 - 722)
شهيد صدر،پيش از طرح اصل نظريه منطقة الفراغ، به ريشه اين نظريه پرداخته،
حيات اقتصادي انسان را به دو نوعرابطه تقسيم ميكند: "رابطه انسان با طبيعت" و
"رابطه انسان با انسان". درباره رابطه نوع اوّل ميگويد كه رابطهانسان با
طبيعت از نظر اسلام، در طول زمان و گذشت ايّام در تغيير است؛ ولي روابط انسان
با انسان با مرور زمان تغييرنميكند؛ زيرا براي مشكلات ثابت وضع شده است؛ براي
مثال، در مورد "توزيع منابع طبيعي" (رابطه انسان باانسان)، نظر اسلام بر اين
است كه ايجاد حقّي خاصّ در منابع طبيعي، بر اساس كار قرار دارد. اين نظريه به
حلّ يكمشكل عمومي در روابط ميان انسان با انسان كه شكل توزيع منابع طبيعي را
مشخّص ميسازد، مربوط است و راه حلّياد شده، با مرور زمان و پيشرفت فنآوري و
ابزار كار، هم چنان ثابت بوده، تغيير نميپذيرد؛ بر خلاف ماركسيستها كه روابط
انسان با انسان را به پيروي از تغيير روابط انسان با طبيعت، در حال تغيير
ميدانند؛ ولي با وجود عدم تغيير در نوع روابط انسان با انسان، اسلام در مقابل
تغييراتي كه در روابط انسان با طبيعت رخ ميدهد، عكسالعمل نشان داده،از طريق
وضع قانوني كه وي در اصطلاح آن را " منطقة الفراغ" ناميده، اين اجازه را به
وليّامر مسلمانان داده است تا دراين محدوده، به كنترل روابط انسان با طبيعت
بپردازد؛ براي مثال، بر اثر پيشرفت صنعت، براي افرادي كه دارايفنآوري برتر
هستند، اين امكان فراهم شده است كه در مدّت كوتاهي بتوانند زمين بسياري را آباد
كنند؛ در حالي كه در قديم چنين امكاني نبوده است؛ بدين جهت، شارع مقدّس به حاكم
اسلامي اختياري داده تا بتواند در محدوده منطقة الفراغ در زماني كه صنعت
پيشرفتهتر شده، سبب تصاحب اشخاص محدودي از صاحبان صنايع در احياي اراضيموات
ميشود، براي آنها محدوديتي قائل شود و از اين طريق عدالت را اجرا كرده، روابط
انسان با طبيعت را ساماندهد. وي درباره دليل و حدود منطقة الفراغ ميگويد:
دليل اعطاي چنين صلاحيتي به وليّامر براي پركردن خلأ منطقة الفراغ، آيه
شريفه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا
الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ." است، و حدود منطقة الفراغ هم، كه طبق
اين آيه شريفه، به وليّامر چنين صلاحيتي را بخشيده، عبارت است از هرفعلي كه بر
اساس طبيعتِ خود، تشريعاً مباح باشد؛ پس هر گونه فعاليت يا عملي كه نصّ شرعي بر
حرمت يا وجوب آن نباشد، برايوليّامر اين امكان را فراهم خواهد آورد كه به اين
قبيل فعاليتها با امر يا نهي خود، صفت ثانويهاي بدهد؛ بنابراين، هرگاه حاكم
اسلامي،فعل مباحي را منع كرد، آن فعل حرام ميشود و اگر به آن أمر كرد، واجب
ميشود؛ امّا وليّامر حق ندارد به افعالي كه حرمت آنها درشريعت، به صورت كلّي
ثابت شده باشد، مانند ربا، امر كند؛ چنان كه فعلي را كه وجوب آن در شريعت ثابت
شده باشد، مانند وجوبانفاق زوجه، نميتواند منع كند؛ زيرا اطاعت اولي الامر در
حدودي است كه با اطاعت خداوند و احكام كلّي او در تعارض نباشد؛ بنابراين،فقط آن
دسته از فعّاليتهايي كه به طبيعت خود، در زندگي اقتصادي مباح هستند، محدوده
منطقة الفراغ را تشكيل ميدهند؛ مباح تشريعياًبطبيعته. فأيّ نشاط او عمل لم يرد
نص تشريعي يدل علي حرمته او وجوبه، يسمح لولي الامر باعطائه صفة ثانوية بالمنع
عنه او الأمر به فاذا منع الامام عنفعل مباح بطبيعته أصبح حراماً و اذا أمر به
أصبح واجباً و امّا الافعال التي ثبت تشريعياً تحريمها بشكل عام كالربا مثلاً،
فليس من حق ولي الامر، الأمر بهاكما أن الفعل الذي حكمت الشريعة بوجوبه كانفاق
الزوج علي زوجته، لا يمكن لولي الامر المنع عنه لأن طاعة اولي الامر مفروضة في
الحدود التي لاتتعارض مع طاعة اللّه و احكامه العامة فألوان النشاط المباحة
بطبيعتها في الحياة الاقتصاديه هي التي تشكّل منطقة الفراغ" (همان: 725 و 726))
سپس ميفرمايد كه در نظام تشريعي اسلام، "منطقة الفراغ" نقصي شمرده نميشود
و شارع با توجّه و بدونقصد اهمال، اين محدوده را براي وليّامر معيّن كرده تا
بتواند به وقايع و حوادثي كه داراي حكم اباحهاند، بر حسبمقتضيات زمان، صفت
تشريعي ثانوي اعطا كند.
وي بر اساس همين نظريه، در پيشنويسي كه اوايل پيروزي انقلاب، براي قانون اساسي
جمهوري اسلامي ايران ارائه فرمود، اين مطلب را به صراحت مطرح كرد. (شهيد صدر،
1979 م: ص 18 و 19).
ب. مؤيدهاي نظريه " منطقة الفراغ"
به نظر ميرسد اين نظريه در روايات، مؤيّدهايي براي خود دارد كه براي نمونه
به دو مورد اشاره ميكنيم:
1. عليّ عن محمد بن يونس عن ابان عن سليمان بن هارون، قال: سمعت أبا
عبداللّهعليه السلام يقول: ما خلق اللّه حلالاً و لا حراماً الّا وله حدٌّ
كحدّ الدار. فما كان من الطريق فهو من الطريق و ما كان من الدّار فهو من الدار،
حتّي ارش الخدش فما سواه و الجلدة و نصفالجلدة (كليني: ج 1، ص 59، ح 3).
بر پايه اين روايت، خداوند، هيچ حلال و حرامي را نيافريده، مگر آن كه براي آن،
حدّ و حصاري قرار داده است؛مانند حصار خانه؛ از اين روي، هر چيزي بايد از راه
خودش صورت پذيرد؛ حتّي ميزان خسارتي كه براي وارد كردنخراش بر كسي، مقرّر
شدهاست.
ممكن است گفته شود: ضمير در "له" در ظاهر به "حراماً" راجع است، نه به "حلالاً
و حراماً". شاهد بر ايناستظهار، اين است كه مقصود از "فما كان من الطريق"،
حلالهاي الاهي، و از "فما كان من الدار"، حرامهاي الاهياست و براي حلالهاي
الاهي، به "طريق" تعبير كرده؛ چون "طريق" عرفاً داراي محدوديت و حريمي نيست
برخلاف "دار" كه به حرامهاي الاهي اشاره دارد و عرفاً داراي حريم است و براي
ورود به آن، براي ديگرانمحدوديت وجود دارد، و اين كه امامعليه السلام براي
"حلالهاي الاهي"، حريمي قائل نشده و فقط براي حرامهاي الاهيحريم قرار داده،
تأييدي بر نظريه "منطقة الفراغ" است كه فقط در محدوده "مباحات" الاهي جاري
ميشود؛ ولياحتمال ديگر اين است كه ضمير در "له"، به "ما" ي موصوله در "ما خلق
اللّه" برگردد كه در اين فرض، ناقض نظريه منطقة الفراغ خواهد بود؛ زيرا بر
اساس اين معنا، حتّي "حلالهاي" الاهي نيز داراي حدّ و حريمي هستند. بهنظر
ميرسد احتمال دوم قويتر باشد؛ زيرا بازگشت ضمير در "مستثنا" به قسمتي از
"مستثنا منه" و نه به تمامآن، خلاف اصل است.
2. و عنهم عن سهل عن علي بن اسباط و محمد بن الحسين جميعاً عن الحكم ابن
مسكين عن عمّار، قال: قال ابو عبد اللهعليه السلام ليو لسليمان بن خالد: قد
حرّمت عليكما المتعة من قَِبلي ما دمتما بالمدينة لأنكما تكثران الدخول عليّ و
أخاف أن تؤخذا فيقال: هؤلاءاصحاب جعفر (همان، ح 10: ج 5، ص 467)؛ (شيخ حرّ
عاملي (20 جلدي): ج 14، ص 450).
چنان كه در اين روايت تصريح شده است، با وجود اين كه در روايات بسياري بر حليّت
و مشروعيّت متعه تأكيدشده و حتّي در حلّيت أبدي آن روايتي نقل شد،) "... أحلّها
اللّه في كتابه و علي سنّة نبيّه فهي حلال الي يوم القيامة ..." (همان: ص 437)
امامصادق عليه السلام با اختيار ولايي و حكومتي، از جانب خود (مِن قِبَلي)،
متعه را بنا به مصلحت بر اشخاص معيّني تحريمكرد، و اين كه امام صادقعليه
السلام در روايت ديگري درباره متعه فرموده است: "حلال الي يوم القيامة"، اين
تعبير در برابرنهي كلّي و دائم خليفه دوم درباره متعه است و با تحريم موردي و
جزئي، براي اشخاص خاصّ و در اوضاع خاصّ ازجانب وليّامر، منافاتي ندارد؛ زيرا
بر اساس نظريه "منطقة الفراغ"، متعه از احكام واجب و حرام نيست تا ازمحدوده
اختيارات حاكم اسلامي خارج باشد.
ج. نقد نظريه "مطنقة الفراغ"
درباره نظريه پيشين، اشكالاتي به نظر ميرسد كه به اختصار بيان ميكنيم:
نخستين و مهمّترين اشكال بر اين نظريه آن است كه حكم اباحه، مانند جعل وجوب و
حرمت، مصلحت دارد و برمباحات تشريعي (اباحه اقتضايي) بسيار تأكيد شده است و در
آيات و روايات به جهت وجود مصلحت در مباحماندن اين احكام، با تحريم حلالها،
مبارزه شده كه آيات ذيل نمونهاي از آن است:
1. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ
اللَّهُ لَكُمْ (مائده (5): 87.
ممكن است گفته شود: اين آيه درباره كساني نازل شده است كه به خواست خود، چيز
مباحي را بر خود حرام كرده بودند (درباره شأن نزول اين آيه، ر.ك: علي بن
ابراهيم قمي، تفسير قمي 1404 ق: ج 1، ص 179)) و با "حكم حكومتي از جانب
وليّامر" كه حلالي را حرام يا واجب كند، ارتباطي ندارد؛ ولي در پاسخميتوان
گفت كه اوّلاً مورد مخصّص نيست و ثانياً، در آيه ديگري، خطاب به پيامبرصلي الله
عليه وآله ميخوانيم:
2. يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ (تحريم
(66): 1).
الاهي تأكيد كرده است تا از اين طريق، مخاطب را براي پذيرش نهي الاهي آماده كند
(طباطبايي 1362: ج 8، ص 85)، و اين يكي از مهمّترين حكمتهاي تأكيد بر حفظ
حريم مباحات است.
4. قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ
مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ (يونس (10): 59.
5. وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا
حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ (نحل (16): 116.
در روايات نيز مضاميني در مبارزه با تحريم مباحات آمده است كه براي نمونه
ميتوان به روايات ذيل اشاره كرد:
1. انّ اللّه يحبّ أن يؤخذ برخصه كما يحبّ أن يؤخذ بعزائمه (شيخ حرّ عاملي:
ج 1، ص 108 و ج 16، ص 232). خداوند، همان گونه كه دوست دارد واجبات او مراعات
شود، دوست دارد مباحات او نيز مراعات شود. اين روايت اگر چه از نظر سند، اعتبار
لازم را ندارد، روايت صحيح بعدي مضمون اين روايت را تأييد كرده است. در روايت
ديگري ميخوانيم:
2. عاف رسول اللهصلي الله عليه وآله اشياء... فصار الأخذ بُرخَصه واجباً
علي العباد كوجوب ما يأخذون بنهيه و عزائمه .... (شيخ كليني،1365: ج، ص 266).
بر اساس اين روايت صحيح، پيامبر در مواردي كه حكم اباحه صادر فرموده است، مانند
محرمات و واجبات، بايد بدانها توجّه شود. در روايت منقول از حضرت عليعليه
السلام آمده است:
3. ان اللّه حدّد حدوداً فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تـتركوها و سكت لكم عن
اشياء و لم يدعها نسياناً فلا تـتكلّفوها (نهجالبلاغه، حكمت شماره 1135 :102).
4. حلال محمّد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة
(كليني، 1365: ج 2، ص 17 و عاملي: ج 21،ص169).
ر پايه اين حديث صحيح، بر حلالهاي خداوند به همان نسبت تأكيد شده است كه بر
حرامهاي او؛ بلكه تقديم"حلال" بر "حرام"، خود تأكيد ديگري بر لزوم حفظ حريم
مباحات الاهي است؛ زيرا در رواياتي با اين مضمون،اغلب چنين تقديمي مشاهده
ميشود و شايد تقديم حلال بر حرام بدين جهت باشد كه اصل در احكام بر حلّيت
واباحه است و از نظر مصاديق خارجي نيز حلالهاي خداوند از حرامهاي او بيشتر
است؛ چنان كه حضرت عليعليه السلام دراين باره ميفرمايد:
و ما احلّ لكم اكثر ممّا حرّم عليكم. (نهجالبلاغه، خطبه شماره 114: ص 5 .)113.
و لكن الحلال ما احلّ اللَّه و الحرام ما حرّمه اللَّه (همان، خطبه شماره 176:
ص 184).
بر مبناي اين روايت، همان گونه كه تشريع حرام به خداوند نسبت داده شده، جعل و
تشريع حلال و اباحه نيز به اومنتسب است.
خلاصه كلام اين كه مباحات تشريعي داراي مصلحت است؛ مانند وجوب و حرمت، و از
جهت دارا بودن مصلحت، هيچ فرقي بين مباح، واجب و حرام نيست و معناي مباح بودن
يك حكم اين است كه مكلّف در انتخابطرف فعل يا ترك، آزاد است و همين تفويض حقّ
انتخاب به مكلّفان از جانب شارع، مصلحت دارد؛ امّا متساويالطرفين بودن ترك و
فعل آن در مرحله انتخاب، داراي مصلحت بودن آن را از بين نميبرد؛ همان طور كه
در استحبابو كراهت هم حقّ انتخاب وجود دارد (نزد شارع در كراهت و استحباب، يك
جانب ترجيح دارد؛ ولي براي مكلّف،حق انتخاب قائل شده است). اگر در اباحه به صرف
حقّ انتخاب مكلّف، آن را از سوي وليّفقيه قابل تغيير بدانيم،بايد در مستحبات و
مكروهات هم اين معنا را ملتزم شويم؛ حال آن كه معناي ارائه شده از منطقةالفراغ
فقط در محدودهمباحات شرعي جاري است؛ بنابراين، به همان ملاكي كه وليّفقيه
ميتواند در مباحات الاهي، تغييراتي را ايجاد كند،به همان ملاك هم، در حرام،
واجب، مستحب و مكروه ميتواند تغيير دهد كه البتّه اين تغيير، به معناي نسخ
احكامنيست؛ بلكه از باب تقديم مصالح حكومتي بر اين احكام شرعي است؛ چنان كه
برخي از احكام شرعي، در صورتتزاحم، از باب تقديم اهم بر مهمّ، بر بعضي ديگر
مقدّم ميشوند و اگر در حرام و واجب، به جهت وجود مصلحت درمتعلّقات اين احكام،
به عدم اختيارات حكومتي وليّامر قائل شويم، در مباحات نيز به دليل وجود مصالح،
بايد بهعدم اختيار وليّامر قائل باشيم؛ زيرا هر دو از اين جهت يكسانند؛ چنان
كه در روايت منقول از حضرت عليعليه السلام آمدهاست:
مَن شرط لامرأته شرطاً فليف لها به فانّ المسلمين عند شروطهم الّا شرطاً
حرّم حلالاً او أحلّ حراماً (شيخ حرّ عاملي: ج 8، ص17).
در اين روايت صحيح، حضرت تصريح كرده است: شرطي كه حلالي را حرام كند، به
همان مقدار مذموم و بياعتباراست كه شرطي، سبب حلال كردن حرامي شود.
اشكال دوم به دليلي مربوط ميشود كه براي نظريه "منطقةالفراغ" ارائه شده است.
بر اساس اين نظريه، آيه شريفه "أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ
أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" دلالت دارد كه در محدوده حرام و واجب، چون امر
خداوند به آن تعلّقگرفته، اطاعت واجب است، و اطاعت از هر امري از سوي وليّامر
كه با حرام و واجب الاهي مخالف باشد، واجبنيست؛ چون با اطاعت خدا منافات دارد.
به نظر ميرسد كه اين دليل مخدوش است؛ زيرا:
اوّلاً اين مسأله، اوّل كلام است كه آيا تصرّفات وليّامر در محدوده حرام و
واجب الاهي، با اذن و رضايت شارعاست تا با اطاعت شارع منافاتي نداشته باشد يا
بدون اذن او است تا با اطاعت خدا منافي باشد و اين مسأله، در جاي ديگر و با
دليل ديگري بايد نفي يا اثبات شود كه آيا شارع به تصرّفات وليّامر، در محدوده
واجبات و محرّمات،رضايت دارد يا خير؟ و پيامبرصلي الله عليه وآله با اجازه
شارع، حتّي در بعضي از امور عبادي هم تغييراتي داده است (ر.ك.هاشمي، 1381: ص 30
و 31)، و وقتي اين تصرّفات به جهتي از جهات، از جانب شارع تنفيذ شود، ديگر با
اطاعتخدا منافاتي ندارد؛ زيرا در طول هم قرار دارند.
ثانياً در يك پاسخ نقضي ميتوان گفت: در واقع "جعل تشريعي اباحه" نيز خود
أمر الاهي است بدين بيان كهاحكام مباح را نبايد از طريق شرط يا عهد يا...از
حالت متساوي الطرفين خارج كرد و اگر اباحهاي جعل شد، ديگر هرگونه تغييري در آن
كه سبب لزوم ترجيح يك طرف شده، آن را از حالت متساوي الطرفين خارج سازد (مانند
تغيير درواجب و حرام)، نوعي سرپيچي از دستورهاي الاهي خواهد بود و اگر مخالفت
با حكم مباح، مانند مخالفت با حكم تحريمي و وجوبي، به دستورهاي خداوند، مخالفت
و عصيان شمرده نميشد، معنا نداشت كه خداوند باتحريم مباحات مبارزه كند و نيز
معنا نداشت كه طبق روايت، شرطي كه حلال و مباحي را حرام كند، بياعتبار باشد.
اشكال سوم بر اين نظريه، به عدم كاربرد عملي آن مربوط ميشود؛ زيرا بسياري از
مشكلات در مسائل حكومتي بهتعارض مصالح عمومي با برخي از واجبات و محرمات مربوط
است، و معضلات در محدوده مباحات، در مقايسه با مجموع مشكلات، نادر است.
منابع و مآخذ
1.قرآن كريم.
2.نهجالبلاغه، ترجمه فيض الاسلام.
3.نهجالبلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي.
4.آل بحر العلوم، سيد محمد، بلغة الفقيه، تهران، مكتبة الصادق، چهارم، 1362 ش.
5.اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بني هاشمي، 1381 ق.
6.اردبيلي (مقدّس)، ملّااحمد، مجمع الفائدة و البرهان في شرح ارشاد الاذهان،
قم، مؤسسة النشر الاسلامي، اوّل، 1416 ق.
7.امين الاسلام طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، قم، دار الكتب الاسلاميه.
8.انصاري (شيخ)، مرتضي، حاشيه بر كتاب نجات العباد، بمبئي.
9.ــــــ ، حاشيه بر كتاب الخمس، قم، دبيرخانه كنگره بزرگداشت شيخ انصاري،
اوّل، 1373 ش.
10.ــــــ ، حاشيه بر كتاب الزكاة، قم، دبيرخانه كنگره بزرگداشت شيخ انصاري،
اوّل، 1373 ش.
11.ــــــ ، حاشيه بر كتاب الطهاره، قم، مؤسسه آلالبيت، بيتا، ج 2.
12.ــــــ ، حاشيه بر كتاب القضاء و الشهادات، قم، دبيرخانه كنگره بزرگداشت شيخ
انصاري، اوّل، 1373 ش.
13.ــــــ ، حاشيه بر كتاب النكاح، قم، لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم، 1415 ق.
14.ــــــ ، مكاسب (كتاب البيع)، تبريز، دوم.
15.برقي، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم، دار الكتب الاسلاميه، دوم، 1371
ش.
16.بوگسلافسكي و ديگران ، ماترياليسم تاريخي و ديالكتيك، كتاب دوم، ترجمه رزم
آزما، انتشارات گوتنبرگ.
17.جبعي عاملي، زين الدين (شهيد ثاني)، مسالك الافهام في شرح شرايع الاسلام،
قم، انتشارات بصيرتي.
18.جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، قم، مركز نشر فرهنگي رجاء، اوّل، 1367 ش.
19.حسني الندوي، ابو الحسن علي، المرتضي سيرة امير المؤمنين...، دمشق،
دارالقلم، دوم، 1419 ق.
20.حلّي، (ابن ادريس) محمد بن منصور، كتاب السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، قم،
مؤسسة النشر الاسلامي، دوم، 1411 ق.
21.خميني (امام)، سيّدروحالله، تهذيبالاصول، تقرير جعفر سبحاني، قم،
دارالفكر.
22.ـــــ ، صحيفه نور، شركت سهامي چاپخانه وزارت ارشاد اسلامي، 1361 ش.
23.ـــــ ، كتابالبيع، قم، مؤسسه اسماعيليان، چهارم، 1410 ق، ج 2.
24.سبحاني، جعفر، الملازمه بين حكمي العقل و الشرع عند الشيخ الانصاري، قم،
كنگره بزرگداشت دويستمين سالگرد ميلاد شيخ اعظم انصاري، اوّل، 1373 ش.
25.صدر (شهيد)، سيّد محمدباقر، اقتصادنا، مجمع علمي شهيد صدر، دوم، 1408 ق.
26.ـــــ ، لمحة فقهية تمهيديه (پيشنويس پيشنهادي قانون اساسي جمهوري اسلامي
ايران)، بيروت، انتشارات دار التعارف للمطبوعات، 1979 م.
27.صدوق، (شيخ)، كمال الدين، قم، دار الكتبالاسلامية، 1395 ق.
28.طاهري خرم آبادي، سيدحسن، مسألة ولاية الفقيه في كلام الشيخ الانصاري، قم،
دبيرخانه كنگره بزرگداشت شيخ انصاري، اوّل، 1373 ش.
29.طباطبايي (علاّمه)، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالكتب
الاسلاميه، چهارم، 1362 ش.
30طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج، نشر مرتضي، 1403 ق.
31.طوسي، شيخ ابو جعفر، الغيبة، قم، مؤسسه معارف اسلامي، 1411 ق.
32.ـــــ ، تهذيب الاحكام، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چهارم، 1365 ش.
33.عاملي، محمد بن الحسن الحرّ، تفصيل وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه
(20 جلدي)، بيروت، دار احياء التراث العربي.
34.ـــــ ، تفصيل وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه (30 جلدي)، قم، مؤسسه
آل البيت لاحياء التراث، اوّل، 1412 ق.
35.علي بن ابراهيم، تفسير قمي، مؤسّسه دارالكتاب، سوم.
36.عمري، دكتر ناديه شريف، اجتهاد الرسول، بيروت، انتشارات مؤسسة الرساله،
چهارم، 1408 ق.
37.عميد زنجاني، عباسعلي، فقه سياسي، تهران، انتشارات امير كبير، اوّل، زمستان
1367 ش.
38.كليني، (شيخ) يعقوب، اصول كافي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، چهارم، 1364
ش.
39.كوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات، تهران، مؤسّسه و نشر وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامي، اوّل، 1410 ق.
40.مطهري (شهيد)، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، انتشارات صدرا، اوّل،
1362 ش.
41.ــــــ ، عدل الاهي، تهران، انتشارات صدرا، دوم، 1361 ش.
42.مكارم شيرازي، ناصر، انوارالفقاهه، قم، مدرسه اميرالمؤمنين، دوم، 1413 ق، ج
1.
43.نجفي، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، بيروت، داراحياء التراث
العربي، هفتم، 1981 م.
44.نراقي، ملا احمد، عوائد الايام، قم، مكتبة بصيرتي، 1408 ق.
45.نيلي نجفي، علي بن عبد الكريم، منتخب الانوار المضيئة، قم، چاپخانه خيام،
1401 ق.
46.همداني، حاج آقا رضا، مصباح الفقيه، كتاب الخمس، مكتبة الصدر، ج 3.
منبع:
فصلنامه قبسات ، شماره 33