پاسخ خداوند به حيرت تاريخي بشر‏‏

مظاهري سيف


چكيده
اعراض انسان از هدايت‌هاي الهي و روگرداني از تذكر اسماي حق و مشاهده‌ي تجليات او، موجب قهر الهي و غيبت ولي‌الله مي‌گردد. در اين وضعيت، انسان‌ها در رنج و حيرت حيات طبيعي فرو مي‌روند تا جايي كه از شدت رنج و اضطراب، رو به آستانه حق تعالي آورده و متذكر نام او مي‌شوند. در نتيجه اين اضطرار و تمنا و تضرع، آمادگي براي ظهور پيدا شده و خداوند با صفات رحمت و لطف و بسط بر انسان تجلي مي‌كند كه به ظهور منجي و تحول حيات طبيعي به حيات طيبه مي‌انجامد.
انسان امروز با دردمندي بسيار در رنج و حيرت حيات طبيعي را بسر مي‌برد، هم از اين رو در آستانه اين است كه به تمناي هدايت و طلب حق راه يافته و مانند غافل غريقي در گرداب بلا به دين و معنويت بازگشته و با مدد اولياي الهي متذكر نام خداوند شده است، پس اميد آن مي‌رود كه ظلمت اين دوران هر چه زودتر به سپيده دم ظهور، فرجام بپذيرد.

مقدمه
انسان همواره در طلب و تمناي خواسته‌ها و نيازهايي است به او را به حركت واداشته و براي برآوردن حاجات و رهايي از رنج نيازمندي به كوشش و تلاش و تفكر وامي‌دارد.
وقتي آدمي فاقد مطلوبي است كه نسبت به آن احساس نياز مي‌كند، دچار رنج مي‌شود. هنگامي كه بداند به چه چيز نياز دارد؛ اما نداند، راه برطرف كردن نيازش كدام است، متحير مي‌شود و اگر افزون بر اين، نداند كه نيازش چيست، تا در صدد يافتن از طريق رفع آن برآيد، به حيرت مضاعف مبتلا است.

انسان امروز تاريخي را پشت سر گذاشته كه قرن‌هاي متمادي اصيل‌ترين نياز انساني، يعني هدايت به معنويت حقيقي را در شراره‌هاي فراموشي به خاكستر تبديل كرده و آن خاكستر را هم به باد سپرده است و امروز، نه تنها در رنج به سر مي‌برد و به علت بي‌خبري از راه هدايت متحير است؛ بلكه فراتر از اين، همه به حيرت مضاعف گرفتار شده و نمي‌داند كه به چه چيز نيازمند است و منشأ اين رنج جانكاه، فقدان كدام مطلوبي است كه چنين تمام هستي‌اش را گداخته و زندگي‌اش را به تيرگي و ظلمت كشانده است.

براي تحليل اين مسئله‌ي بنيادين، حيات و هستي انسان با رويكرد عرفاني به مطالعه و تفكر مي‌نشينيم.

عارفان سراسر عالم را تجلي اسماي الهي مي‌دانند؛ چشم نوازي گل‌هاي زيبا، جلوه نام جميل پروردگار سبحان است و عظمت و جلال كوه، تجلي اسم عظيم و جليل حق تعالي است و همين طور آسمان و زمين و شب و روز و دريا و بيابان و هر چه در عالم آفرينش رو نمايانده، وجه تجلي و روي و نماي اوست. هيچ چيز در جهان نيست؛ مگر اينكه به گونه‌اي نامي از نام‌هاي ذات احدي و پرتوي از انوار عالم تابش را منعكس و متجلي كرده و تمام پديده‌ها ربطي با او داشته و بلكه عين ربط با حضرت احديت و فيض اقدس او هستند.

در چهارچوب عرفان نظري، هر پديده‌اي در ربط با اسماي الهي تحليل، مشاهده و تبيين شده و معلوم مي‌گردد كه با كدام يك از نام‌هاي الهي پيوند داشته و آن را نشان مي‌دهد.

البته ممكن است، بعضي پديده‌هاي عالم مظهر چند نام از اسماي حق تعالي باشند؛ اما انسان مظهر همه‌ي نام‌ها و فراگيرنده‌ي تمام تجليات اسمايي است؛ يعني همه‌ي مظاهر نام‌هاي الهي در استعداد انسان بوده و اين موجود برتر استعداد و توان تجلي همه اسما را دارد؛ اما چون در جهت فعليّت و ظهور با محدوديت‌هايي از طرف نفس خود و عوامل گمراهي رو به روست، آشكاري همه اين تجليات ميسر نبوده و همواره از جلوه يك نام به جلوه نام‌هاي ديگر دگرگون شده و ميان قبض و بسط در گردش است. تاريخ كه سرگذشت انسان را به تصوير مي‌كشد، در حقيقت اثر توالي تجليات الهي در زندگي انسان بوده و از چينش قبض‌ها و بسطها و جلوه‌هاي گوناگون اسماي حق پديد مي‌آيد.
تحليل موقف تاريخي بشر اين روزگار و نسبت او با نامهايي كه غيبت ولي الله اعظم و ظهور منجي عالم را اقتضا مي‌كند، مسئله اساسي اين تحقيق بوده كه مباني ويژه‌اي دارد. در اين پژوهش، پس از طرح اين مباني در بخش اول، به تحليل شرايط تاريخي معاصر بر اساس مباني در بخش دوم مي‌پردازيم.

انسان در حيات طبيعي و حيات طيبه انسان از منظر عرفان
عارفان انديشمند جهان اسلام، عالم را سراسر عالم جلوه‌هاي آثار و اسماي حق تبارك و تعالي دانسته، باور دارند كه در دار هستي، غير ذات الهي و تجليات انوار و اسماي او هيچ نيست و هر چه هست، آينه و آيت خداوند يكتاست: «ان الذات في كسوه التعينات الاسمائيه تتجلي علي الاعيان الثابته، وفي كسوتها تتجلي علي الاعيان الخارجيه»؛ (1)

ذات حق تعالي در لباس تعينات اسما [در مقام علم الهي] بر اعيان ثابته (يعني حقايق اشيا) تجلي كرد و آنها را به پيدايي آورد و در لباس اعيان ثابته بر اعيان خارجي تجلي كرد [و آنها را در عالم شهادت آشكار كرد.

بنابراين همه مراتب عالم هستي ظهور تجليات حق تعالي است. حضرت امام در اين باره فرموده‌اند: «... فان الرحمن مقام جمع بسط الوجود و ظهوره من مكامن غيب الهويه الي الشهاده المطلقه فكلما يظهر في العلم و العين فهو من تجليات الرحمه الرحمانيه و الرحيم مقام احديه جمع قبض الوجود وارجاعه الي الغيب فكلما يدخل في البطون و يصل الي باب الله فهو من الرحمه الرحيميه...» (2)

خداوند تعالي با رحمت عامه‌اش همه چيز را آفريد و بارقه‌هاي تجلي را بر خاك تابيد و باريد و در خاك تيره از روح خود وزيد و انسان را از تجلي مخصوصي بهره‌مند كرد كه علم كليه‌ي اسما را به او ارمغان كرد. خداي رحمان تمام نام‌ها را در اين نفخه روحاني بر انسان سرود و هر كه متذكر آنها گرديد، با گشايش باب الله به مشاهده وجه رب رحيم توفيق يافته است. بنابراين، ايجاد و معاد، حيرت و ضلالت، رحمت و هدايت، فراق و وصال، قبض و بسط، تفكر و تذكر، همه و همه تجلي نام‌هاي پروردگار رحمان و رحيم است.

هر پديده‌اي به فراخور گنجايش محدود خود، جلوه‌اي از وجه سبحاني را به پيدايي آورده است؛ اما انسان تجلي گاه مطلق نام­هاي نيكوي حق تعالي است.

«أن الانسان لما كانت نشأته عامه لجميع شئون الاسمائي و الاعياني حاصره للحقائق الهيه و الكونيه مرآهً لشهود الحقائق كلها»؛ (3) از آنجا كه انسان، جهاني فراگير همه جلوه‌هاي اسما و اعيان است كه تمام حقايق الهي و خلقي را در بر دارد، آينه‌اي براي شهود همه حقايق است.

انسان در حقيقت ذاتش دانا به همه اسما خداند و تجليات خلقي آنها و شاهد و مشتاق كمال مطلق است. و به مقام خليفه الهي شرافت يافته، همه عالم فيض تجلي اسما و انوار حق تعالي را از مقام كمال انساني مي‌گيرند، زيرا خداي تبارك و تعالي، هر آنچه آشكار شدني و ناميدني بود، بر انسان فاش كرد و اسرار خود را بر گوش جان او خواند، آن گاه كه فرمود:

«نفخت فيه من روحي» (4)
«و علم الادم اسماء كلها» (5)
«علم القرآن خلق الانسان» (6)
«علم الانسان ما لم يعلم» (7)

همه­ي افراد بشر، از جهت استعداد، مظهر كلي اسماي الهي­اند؛ اما شكوفايي و فعليت اين استعداد در گرو درك و عمل است؛ يعني اينكه انسان اين اسما را درك كند و بر اساس آن عمل كند؛ به گونه­اي كه اگر كسي او را ديد، تجلي اسماي الهي را در او مشاهده كند. در اين مراحل، موانعي پيش روي رشد و آراستگي به انوار و اسما الهي سر بر مي­كشد.

شيطان مانع بزرگ اين راه است كه اگر نفسانيت انسان از درون مددرسان او شود، در شكوفايي استعداد انسان دخالت كرده و مي­تواند نهايت تباهي را براي او رقم زند و انسان را دچار حيرت كرده، مانع هدايت و شكوفايي او گردد: «كالذي استهوته الشياطين في الارض حيران»؛ (8) مثل كسي كه شيطان­ها او را فريفته­اند و در زمين حيران و سرگردان است.

اگر ظرفيت آگاهي با معرفت اسماي حق پر شود و التزام عملي به آنها تحقق يابد، مسير آراستگي به اسماي الهي گشوده شد و انسان در حيات طيبه به سر مي­برد؛ اما اگر آگاهي با اوهام اشغال شود و رفتار انسان به انحراف و كژي گرايد، حيرت و ضلالت زندگي را تيره و تار كرده، حيات بشر را به تباهي مي­كشد.

آواي الهي
تفكر، در فلسفه و روانشناسي، تعريف­هاي گوناگوني دارد؛ اما به طور كلي شكوفايي ظرفيت آگاهي انسان با كشف و درك امور نامحدود است كه گاهي به صورت مفاهيم كلي و مطلق و قابل صدق بر مصاديق نامحدود، به كار مي­آيد و گاهي تا كشف حقايق نامتناهي اسماء الهي عروج مي­كند.

تفكر همواره در اختيار ما نيست؛ گاهي مي­توانيم بينديشيم و گاه نمي­توانيم. بنابراين تفكر از ما آغاز نمي­شود، بلكه ما مي­توانيم آن را بپذيريم و دريافت كنيم. تجلي خداوند بر انسان، در ظرفيت عقل و انديشه، تفكر را پديد مي­آورد؛ هم چنان كه در ظرفيت عمل و اراده انگيزه را در قصد الهي شكوفا مي­سازد.

تفكر نداي حق است، آن گاه كه حق تعالي خود را مي­نامد، طنين آن در روح انسان مي­تابد و جان با پرتو نام حق روشن شده و به تكاپو مي­آيد.. پس تفكر يك حركت معرفتي است و محرك آن خداست. (9) شايد اين سخن حضرت علي (ع) به اين معنا نزديك باشد كه فرمودند: «... مابرح لله عز آلائه في البرهه بعد البرهه و في ازمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلمهم في ذات عقولهم ...»؛ (10) ... همانا خداوند كه عطايايش گرانمايه است در دوران­هاي پي در پي تاريخ، حتي در روزگاران فترت، همواره بندگاني دارد كه در ژرفاي انديشه­ها و در عمق خردهايشان، با آنان زمزمه مي­كند...

صورت هندسي قابل فرض براي تفكر، دايره­اي است كه از دو كمان عمودي تشكيل شده، رأس بالاي دو كمان خداوند و رأس پايين آن دو انسان است. كمان نزولي، نداي حق به سوي انسان و كمان صعودي تفكر و تكاپوي انسان به سوي خداوند است.

در اين سير، وقتي انسان به حق تعالي رسيد، درمي­يابد كه تفكر او عين نداي حق بوده و اساساً وجود از نور و جلوه­ي الهي نبوده است، و تقسيم اين دايره به دو كمان وهمي است.

اين به كساني مربوط است كه نداي حق را بي­حجاب اوهام و هوس­ها مي­شنوند؛ اما كساني كه در بند اوهام و اهوا گرفتارند، در طنين نداي حق، شنواي آواي شيطان­اند، زيرا خداوند به شيطان فرمود: «واستفزز من استطعت منهم بصوتك...»؛ (11) هر كس را كه مي­تواني با بانگ خود از جاي بركن و از راه راست دور كن.

از همان راهي كه صالحان و پاكان هدايت مي­يابند؛ يعني وحي، ناپاكان گمراه مي­شوند و آنچه براي مومنان شفا و رحمت است، براي ظالمان و ظلمت زدگان جز زيان و خسران نمي­افزايد. (12) در اين وضعيت آگاهي انسان از توهم سرشار مي­شود و حيرت روزنه­اي براي هدايت­پذيري باقي نمي­گذارد؛ مگر اينكه توبه و تضرع حجاب­ها را كنار زند و خداوند باغفران و رحمت بر بندگان تجلي كند.

تفكر دو اثر و كاركرد مهم دارد: نخست اينكه مورد انديشه را چنان روشن و واضح مي­كند كه ايمان به آن تا عمق جان انسان نفوذ مي­كند. از اين رو، اما علي (ع) در وصف اهل ايمان فرمودند: «المؤمن...مغمورّ بفكرته» (13) و «المومن...كثير الفكر». (14)

دومين فايده تفكر، عمل و اقدام است كه از اميرمؤمنان نقل شده: «التفكر يدعوا الي البر و العمل به». (15)

اين دو كاركرد تفكر، اركان حيات طيبه­اي است كه اسلام به سوي آن فرا مي­خواند: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم...». (16)

اساس حيات طيبه
حيات طيبه زندگي پاكي است كه از لوث اوهام و اهوا پيراسته و به تجلي اسما و انوار الهي آراسته است. اين زندگي بهره­ي كساني است كه نداي حق را در شفافيت نفس خود دريافته و انسانيت خود را كشف كرده و نسبتي شايسته با خداي متعال و عزيز برقرار كرده­اند. نسبتي كه هم با اوصاف و عظمت حق متعارض نيست و هم درخور ظرفيت نامحدود وجود انسان است.

آگاهي انساني كه در حيات طيبه به سر مي­برد، سرشار از نور و علم الهي است، چنان كه قدرت و اراده­اش جز قدرت و اراده­ي او نيست. هم از اين رو، حياتش تجلي نام حيّ سبحان است.

اين زندگي در قرآن مجيد چنين معرفي شده است: «من عمل عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حياه طيبه»؛ (17) هر مرد و زني كه عمل صالح انجام دهد، در حالي كه ايمان دارد، پس قطعاً او را به حيات طيبه زنده مي­داريم.

در اين آيه، ايمان و عمل صالح، اركان حيات طيبه معرفي شده­اند؛ حياتي كه از جانب خدا افاضه مي­شود و علل و اسباب مادي در آن دخالتي ندارند. هم از اين رو، اين زندگي در ولايت الهي تحقق مي­يابد. آن گاه كه ولايت الهي در ظاهر و باطن انسان تجلي يافته، ايمان و آگاهي و عمل و زندگي او، از نام و نور حضرت سبحان سرشار مي­گردد.

اين توفيق خاص انساني، هر چند كه در فرد تحقق مي­يابد اما چنين فردي كه «و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس» (18) است، در جامعه تأثير مي­گذارد و جامعه نيز در درك چنين حياتي، بر فرد فرد افراد تأثير دارد، زيرا افراد با حضور در جامعه، جزئي از يك كل مي­شوند كه هم بر آن كل تأثير مي­گذانرد و هم از آن اثر مي­پذيرند.

جامعه مركّب حقيقي است از نوع مركبات طبيعي؛ ولي تركيب روح­ها، انديشه­ها، عاطفه­ها، خواست­ها و اراده­ها و بالاخره تركيب فرهنگي ... . افراد انسان كه هر يك با سرمايه­اي فطري و سرمايه­اي اكتسابي از طبيعت وارد زندگي اجتماعي مي­شود، روحاً در يك ديگر ادغام مي­شوند و هويت روحي جديد كه از آن به «روح جمعي» تعبير مي­شود مي­يابند؛ (19) هر چند كه بعضي اين نظريه را نمي­پذيرند؛ (20) ولي اصل جامعه­پذيري انسان كه زندگي و فرهنگ و صور ذهني و خواسته­ها و نيازهاي او را رقم مي­زند، مورد اعتراف همه انديشمندان اجتماعي است؛ ولي اين به معناي محكوميت و محو مطلق انسان در جامعه و شرايط اجتماعي نيست، بلكه تنها به اين معناست كه حيات معنوي فرد در جامعه اثر مي­گذارد و جامعه معنوي نيز در حيات فرد فرد مردم آثاري بر جاي مي­نهد و البته تهي بودن از معنويت نيز از اين قاعده پيروي مي­كند، و بر حيات متحيرانه فرد در جامعه تاثير مي­گذارد و حيرت جامعه در فرد. هم از اين رو، خداوند متعال همراه با تفكر، انبيا و اوليا را نيز مي­فرستد تا جامعه را هدايت كنند و نظام حيات را در تجليات رحمت الهي سامان دهند.

حيات طبيعي در تجلي قهر و سخط
اگر نداي حق به شايستگي دريافت نشده، مورد تفكر قرار نگيرد و بشر از تذكر انبيا و اوليا اعراض كند، خداي رحمان با تجلي صفات قهر و غضب، انسان را از شنيدن نام و سخن خويش محروم مي­سازد: «لايكلمهم و لايهديهم سبيلا»؛ (21) نه با ايشان سخن ميگويد و نه به راهي هدايت ميكند.

و اين آغاز فرو بستگي باب الله است. وقتي خدا خود را بر جامعه­ي انساني نامد، فرقي ميان صالحان و فاسدان نيست. همه از اين جهت دچار مشكل مي­شوند و از ارتباط جمعي با او محروم مي­گردند و تنها رابطه فردي و شخصي ميان خداوند و اوليايش باقي مي­ماند.

در اين فروبستگي باب الله است. وقتي خود را بر جامعه­ي انساني نامد، فرقي ميان صالحان و فاسدان نيست. همه از اين جهت دچار مشكل مي­شوند و از ارتباط جمعي با او محروم مي­گردند و تنها رابطه فردي و شخصي ميان خداوند و اوليايش باقي مي­ماند.

در اين فروبستگي، اولياي خدا دامن عزلت بر مي­كشند و نداي حق تعالي به گوش جان­ها نمي‌رسد و اوهام و اهوا، بر جان و جامعه­ي بشري هجوم مي­آورد و حيات طبيعي پديدار مي­گردد.

در حيات طبيعي، ظرفيت نامحدود آگاهي انسان كه مجلاي علم نامحدود خدا و مخصوص معرفت اوست، با پندارپردازي بر تصور نامحدود امور محدود اشغال مي­شود و خواست انسان به تصاحب و تملك آنها تعلق مي­گيرد. بعضي بزرگان گمان كرده­اند كه حيات طبيعي انسان، همانند حيات حيوان است، به اين دليل نوشته­اند: «اين نوع حيات در همه جانداران خشكي و دريا وجود دارد». (22)

اما توجه به حقيقت انسان، از منظر عرفان، روشن مي­كند كه حيات طبيعي در حوزه­ي انساني، بسيار مهيب و خطرناك­تر از حيات طبيعي در حوزه­ي حيواني است. انسان پندارزده در حيات طبيعي، اراده­ي نامحدودش را در امور محدود هزينه كرده، هم از اين رو به طور سيري­ناپذير و به هر طريق، مي­كوشد تا براي ارضاي خواست نامحدودش، با اوهام و هواهاي بي­پايان، همه چيز را به سلطه و تصاحب خود درآورد. در اين روند، نه تنها طبيعت و اشياي مادي، حتي تن و روان انسان­ها را نيز به سلطه­پذيري فرا مي­خواند.

در حيات طبيعي با تدبيرات شيطاني يا برخورداري از امكانات قدرت عده­اي اندك بر ديگران مسلّط مي­شوند. بنابراين، حيات طبيعي اساساً به دو صورت مكملي، سلطه­گرانه و سلطه­پذيرانه تحقق مي­يابد. سلطه­گراني را كه در طلب برتري هستند، طبقه مستكبر و سايرين را كه به ضعف و ذلت كشيده مي­شوند، طبقه مستضعف مي­توان ناميد.

براي حيات طبيعي پنج شاخص اصلي قابل بررسي است:

1. سقوط انسانيت.

2. تباهي آگاهي.

3. غلبه نيروي استكباري.

4. ستم­پذيري توده­اي.

5. شدت رنج و حيرت.

در بخش دوم اين پنج شاخص در حيات طبيعي معاصر بررسي خواهد شد.

فتوح باب الله
در دوران فروبستگي باب الله كه اثري از حيات طيبه نيست، ظلم و ضلالت رو به افزايش مي­رود و همواره رنج و بلا شدت مي­يابد. مردم از سويي بار رنج زندگي را مي­كشند و از ديگر سو، درد تسويلات نفس و فريب سلطه گران و مستكبران را مي­چشند و در حيرت به سر مي­برند.

در اين گرداب بلا كه به علت قطع اميد از همه اسباب، مردم آمادگي تضرع و توجه و تفكر به حق تبارك و تعالي را پيدا مي‌كنند، خدا با تجلي رحمت خود، نام‌هاي مغيث و مستعان و ساير نامهاي نيكو را مي‌خواند. اين خوانش هم مقدمه حيرت زدايي از انسان‌ها و هم پيام قيام براي اولياي خداست. هنگامي كه اولياي خدا، مردم را به راه هدايت و نجات فرا مي‌خوانند (23) تا در طنين نداي او به تفكر بنشينند، ايمانشان قوت يابد و بر ظلمها و ظلمت‌ها بخروشند، ستمگران به غضب آمده، بي‌پروا ستم مي‌ورزند.

بدينسان، ظلم و جور همه جا را فرا مي‌گيرد و اين اصلي‌ترين عامل قيام و استقامت ستمديدگان (مستضعفان) و زوال ستمگران (مستكبران) است. حيات طبيعي بر اساس وضعيت دو گروه اقليت مستكبر و اكثريت مستضعف تحقق دارد و اگر هر يك از اين دو، از وضعيت خود خارج شود، حيات طبيعي فرو مي‌ريزد. بنابراين، با شدت ستم مستكبران، مستضعفان به مجاهدان تبديل شده، خالصانه به حق رو آورده، آماده شنيدن نداي حق و ديدن جلوه‌ي نام‌ها و نور او در عالم مي‌شوند. اين ديگر ديسي اجتماعي معنوي، تنها كليد فرج و گشايش باب‌الله و ظهور ولي الله اعظم (ع) است كه حركت و تحول از حيات طبيعي به حيات طيبه را به سر منزل مقصود مي‌رساند؛ حركتي كه معمولاً پيش از ظهور انبيا و اوليا، به وسيله صالحان و مصلحان آغاز مي‌گردد.


پي‌نوشت‌ها:
1. امام خميني، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372، چ اول، ص 85 و 95.
2. آيه الله العظمي الامام الخميني، تعليق علي فصوص الحكم لابن عربي، بيروت، دارالمحجه البيضاء 1422، چ اول، ص 12.
3. همان، ص 42.
4. سوره حجر، آيه 29.
5. سوره بقره، آيه 30.
6. سوره الرحمن، آيه 2 و 3.
7. سوره علق، آيه 5.
8. سوره انعام، آيه 71.
9. عبدالله جوادي آملي، مراحل اخلاق در قرآن، مركز نشر اسراء، 1378، چ 2، ص 272.
10. نهج­البلاغه، خطبه 213.
11. سوره اسراء، آيه 56.
12. سوره اسراء، آيه 82.
13. ميزان الحكمه، ج 1، باب ايمان، ح 1407.
14. همان، ح 1428.
15. همان، ج 10، باب تفكر، ح 16193.
16. سوره انفال، آيه 24.
17. سوره نحل، آيه 97.
18. سوره انعام، آيه 122.
19. مرتضي مطهري، مجموع آثار، انتشارات صدرابي تا، ج 2، ص 337.
20. محمد تقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چاپ و نشر بين­المللي سازمان تبليغات اسلامي، 3781، چ1، بخش دوم.
21. سوره اعرف، آيه 148.
22. محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد 4، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 7513، چ 3، ص 62.
23. (و ما أرسلنا في قريه من نبي الا اخذنا اهلها بالبأساء و الضراء لعلهم يضرعون)، سوره اعراف، آيه 94.


منبع: هفته‌نامه پگاه ، شماره 194