درآمد
صائن الدين على بن محمد بن تركه يكى از عرفاى بزرگ قرن
هشتم و نهم هجرى است كه خاندان وى در زمان خوارزمشاهيان از خجند به اصفهان
مهاجرت كرده و در آنجا سكونت اختيار نمودند. وى پس از تصرّف اصفهان به دست
تيمورلنگ، به همراه علماى ديگر آن بلاد به سمرقند كوچانيده شد، ولى پس از مرگ
تيمور به اصفهان بازگشت و در موطن خود يعنى اصفهان به تدريس علوم دينى پرداخت.
ابن تركه از محضر بزرگان و عرفايى چون سيد حسين اخلاطى، شمس الدين فنارى و سراج
الدين بلقينى بهره برد و در علومى چون عرفان و فلسفه و علم اعداد تبحر يافت. به
همين خاطر در آثار ايشان اين گونه مباحث بيشتر به چشم مى خورد.
آثار ارزشمندى از وى به يادگار مانده. تعدادى از اين
آثار به چاپ رسيده، ولى تعداد قابل توجهى به صورت خطى باقى است. بر دانش پژوهان
و بزرگان است كه به اين آثار توجه لازم را مبذول دارند. براى نمونه برخى
از آثار ابن تركه را نام مى بريم:
1ـ «تمهيد القواعد» كه شرحى است بر «قواعد التوحيد» جدش
2ـ «شرح فصوص الحكم»
3ـ «مفاحص» در علم حروف و اعداد
4ـ «أسرار الصلوة»
5ـ «رساله در مبدأ ومعاد»
6ـ «ترجمه احاديثى از اميرالمؤمنين على(ع)» [i]
رساله حاضر
رساله حاضر شرحى است بر حديث نقطه كه به فارسى قديم و
به سبك عرفانى و در موارد زيادى با بهره گيرى از علم حروف و اعداد نگاشته شده
كه در آن شارح چنانچه خود در رساله تصريح كرده آن را در پاسخ نامه شخصى ا ز
دوستان خود مرقوم نموده است. ابن تركه نيز در پاسخ،شرح اين حديث را به صورت هاى
مختلف در چند پايه بيان نموده است.
حديث نقطه در مصادر به صورت هاى مختلف نقل شده كه در
ذيل چند مصدر قابل توجه آن نقل مى گردد:
1ـ شعرانى از امام على بن ابيطالب(ع) روايت كرده كه امام(ع) فرمودند:
«لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيرا من معنى الباء». [ii]
2ـ قندوزى حنفى در ينابيع المودّة نيز اين چنين روايت
كرده:
«اعلم أنّ جميع أسرار الكتب السماوية في القرآن وجميع ما في القرآن في الفاتحة
وجميع ما في الفاتحة في البسملة وجميع ما في البسملة في باء البسملة وجميع ما
في باء البسملة في النقطة التي تحت الباء قال الإمام كرّم الله وجهه: أنا
النقطة التي تحت الباء. وقال ايضا: العلم نقطة كثّرها الجاهلون والألف وحدة
عرفها الراسخون». [iii]
3ـ همدانى در بحرالمعارف روايت كرده:
«قال علي(ع):«ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم». [iv]
4ـ مرحوم اشكورى نيز در كتاب دو چوب و يك سنگ گفته:
«و نيز منسوب به آن حضرت است: ظهرت الموجودات عن باء بسم الله وأنا النقطة التي
تحت الباء». [v]
5ـ استاد حسن زاده آملى در رساله «وحدت از ديدگاه حكيم
و عارف» در بحث علم وراثت امام به اين حديث استشهاد نموده است. [vi]
نسخ مورد استفاده
در تصحيح اين رساله از سه نسخه استفاده شده است.
1ـ نسخه كتابخانه آيةالله مرعشى نجفى، به شماره 3035.12
2ـ نسخه دانشگاه تهران، به شماره 1021/14
3ـ نسخه دانشكهه ادبيات دانشگاه تهران، به شماره 326.4
در تصحيح، نسخه كتابخانه آيةالله مرعشى اصل قرار گرفت و
در موارد اختلاف با نسخه دانشگاه تهران، نسخه بدل ها در پاورقى آورده شده و
نسخه دانشكده ادبيات به جهت داشتن اغلاط بسيار، تنها در موارد جزئى مورد
استفاده قرار گرفت.
در پايان اگر قصورى در تصحيح مشاهده گرديد، مستدعى است
كه مصحح را به تذكارى خرسند گردانيد.
إنّه ولي التوفيق
* * *
رساله شرح حديث نقطه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله مفيض الحكم، والصلوة على محمد وآله وسلم.
دى يك ناگاه از عراق وفاق1، وسرحدّ بسط و استنطاق،رقمى
از عزيزى رسيد. مشعر به استكشاف معنى «أنا النقطة التي تحت الباء». چون در وقتى
بود كه قهرمان زمان مخدّرات سراپرده غيب بر منصّات2 صحارى عيان، در حجله
نوبهار، بر تخت مرغزار و مطيّه شاخسار در جلوه گرى داشته، قواى بوقلمون آساى
ناهيد هر دم رنگى مى نمودند، و ابداعيان3 سرادق «كن فيكون» هر لحظه به نيكى
ظاهر مى شدند، گاهى روى دلجوى غنچه عذراء، كه مريم آسا در بكرى آبستن گشته
صدگونه مى آراستند، و گاهى زبان غزلسراى بلبل كه عيسى وش در مهد گويا شده، هزار
دستان4 تلقين مى كردند،
شقايق با شما مه راز مى گفت
صبا تفسيـر آيت بـاز مى گفت
فسبحان من ليس كمثله شيء وهو السميع البصير.5
هر آينه قلم نيز سوسن مانند زبان افصاح كشيدن گرفت،
وآنچه در چمن زمان و انجمن اهالى آن گوش شنوايى شكفته گشته، با شمه اشارة بر
صحايف عبارت مسطور گردانيد. و اين بكر دولتخانه نبوّت و ولايت را وجهى چند كه
در زير سواد زلف حروف ظاهر گشته، و مخدّرات ابكار كه در خباياى اين سواد اعظم
كه هر چه هست در ارباع اعرابش6 ساكن گشته، از آنجا روى هويدايى مى نمايند؛
چنانچه گفته اند:
زان طرّه7 باد نيست كه نگرفت بوى مشك
زان زلف خاك نيست كه عنبر نمى شود
بر نوخاستگان وقت جلوه دهد، آنانى كه در مرتبه مردى خود
به مرتبه بلوغ انسانى، كه وراى اين بلوغ متعارف حيوانيست، رسيده باشند، وقباى
فتوت بر قامت احوال ايشان راست آمده، به قوّت احتظا8 ولذّت برخوردارى از اين
سرپوشيدگان خانواده هدايت و حكمت بهره ور و فيروز گشته باشند.
كين ره نه به اندازه هـر زاهد رعناسـت
اين ذوق9 به اندازه مرديست كه مردست
معناى حديث
پوشيده نماند كه ادب تعليم و تأليف، كه سبب تيسير امر
تفهيم مى شود، چنان اقتضا كرد كه اين سخنان مصدر بوجهى حكمى شود، كه كاشف باشد
از معنى نقطه به زبانى كه از عرف ابناء زمان دور نباشد، تا بدان وسيله تواند
بود كه در مدارج بطون آن كلمات سحر آفرين شروع كرده شود، و بندى چند از چادر
عزّت اين دختر حرمسراى ولايت گشوده گردد، تا طالبان هوشمند به قدر ذوق خود بهره
ور گردند.
گرد دهن چون شكرش گرد كه امروز
تنگى كه ازو قند به خروار برند اوست
وان مـاه كـه سجـاده نشـيـنـان در او
سجـاده وتسبيح به خمّار برند اوست
ببايد دانست كه حروف مقطعه قرآنى،
كه تحفه انبيا و رسل از حضرت عزت به سوى
سرگشتگان باديه ضلال و حيرت، همان آمده بر مقتضاى نص
«وجعل لكم السمع والأبصار والأفئدة قليلا ما تشكرون»10، او را در اين عالم سه
مجلى بيش نيست، كه در آنجا روى بنمايد و منبع علوم كشفى و مصدر شروح صدرى گردد،
و آن همين سه مشعرست كه در اين آيه كريمه بدان اشعار فرموده، چه حروف را به
ازاء هر مشعرى از اين مشاعر ثلاثه صورتى خاص و هيكلى معين پرداخته شده، كه در
آنجا به آن صورت ظاهر گردد.
اولا: صورت كلامى است كه مورد نزول آن سمع است.
وثانى: صورت كتابى كه مصدر ظهور آن بصرست.
وثالث: صورت معنوى لبابى كه محل بروز آن فؤاد است.
چون اين مقدمه روشن گشت، ببايد دانست كه هر صورتى از
اين صور ثلاثه ماده خاص دارد، كه به منزله هيولى اين صورت مى شود، و مبدأ تقويم
و منشأ تفاصيل او همان مى گردد، چنانچه صورت هوايى در صورت كلامى، و نقطه ضيائى
در صورت كتابى، و وحدت اصلى در صورت لبابى،و از اين صور ثلاثه آنچه تعلّق به
طرف ولايت دارد، و زبان حكمت نشانش هيكل كتابى است، كه اصل آن نقطه است. ولهذا
از وجهى نقطه مبدأ وجود حرف واقع گشته، و از وجهى ديگر همو مبدأ تميز او و علم
بدان.
و از اينجا روشن گشت، وجه اختصاص نقطه به حضرت ولايت
شعارى اميرى ـ سلام الله عليه وعلى آله ـ چنانچه عبارت حقايق نشانشان بدان
اشاره فرموده.
وجوه تحقيق حديث
چون اين مقدّمه روشن شد، وقت آمد كه شروع در وجوه تحقيق
آن كرده شود، و بنياد از وجهى كه به زبان ابناء زمان نزديك تر است نهاده، تا
واردان بوادى بعد را سنّت انس شود،
و در مدارج بطون اين سخن عروج نمايند، و از توغّل در
مكامن11 آن مستوحش نگردند.
ده پايه بست كرده ام آهنگ قول خويش
تا بـو كـه فهـم آن به مذاق تـو در شـود
پايه اول
نهفته نخواهد بود بر واقفان عرف مناسبت، كه بناء زبان
رمز بر آن است كه نقطه سبب اظهار حرف مى شود، و هويدا كردن خصوصيات هر يك از آن
پس نقطه بر اين وجه لباسى باشد از آن حرف كه به آن مى تواند بر صدر اظهار و
اشعار خراميدن، و حروف در تلبّس بدان لباس مراتب متفاوت دارند، چه بعضى آنند كه
به صورت وجودى نقطه متميز و هويدا مى شوند، كه آن را حروف ناطقه خوانند، و بعضى
به صورت عدمى او ظاهر مى شوند، و آن صوامتند، و قسم اوّل كه نقطه به صورت وجودى
خود سبب هويدايى آنهايند، چندى لباس نمايش كونى حرف، و تفوق خارجى او واقعند،
چنانچه نقطه «خا» و «فا» و چندى لباس نمايش وجودى و مدارج تبطن داخلى افتد،
چنانچه نقطه «با» و«جيم».
پايه دوم
چون اين مقدمه روشن گشت، ببايد دانست كه «با» عبارت از
صاحب مرتبه نبوّت است، چه نبى به زبان هدايت نشان حرف «باء» بيان و ابانتست، كه
به صورت نون و«يا» كه تمام سوّيه اعتدالى است ظاهر گشته، و از اينجا هوشمندان
عالم تفطّن را فهم شود، كه صاحب اين سخن را در اظهار كمالات وجودى نبى، كه
عبارت از علوم خاصّه اوست،گوى سبقت از اقران زمان خود ربوده، پيش افتاد، پس اگر
در نمايش مراتب كونى، و رياست صورى، از ايشان تخلّف نموده باشد، كلاه گردون ترك
جاهش از اين حكايت گردآلود، عيب و نقص نخواهد گشت، پس اين روى سخن هم چنانچه
بيان مرتبه و بزرگى او نموده، عذر تقاعد و تخلّفى كه در بينش كوته نظران عالم
آلايش نموده شده، ممهّد مى كند.
گل از غنچه بشكفت و درّ سفته شد
سخن بين كه در پرده چون گفته شد
پايه سوم
وجهى ديگر از اين سخن كه در آنجا گويا زبان حكمت است كه
فهم آن لغت به مدارك اهل ظاهر نزديك است، و سخنان دلپذيرش به گوش عقل روشن و
هويدا، آن است كه آنچه مشار اليه به «أنا» مى شود، يعنى وحدت شخصى كه قابل شركت
به هيچ نوع نمى تواند شد، چنانچه جمهور اهل نظر را روشن و مبيّن گشته، كه نفس
تصور او منع مى كند كه شركت در او واقع شود، عين نقطه اى است كه در زير «با»
تعيّن اوّل كه در مرتبه دوّم واقع شده، از سلسله مراتب مطلق، و تمام تحقيق آن
سخن مرطالبان را يك درجه ديگر تنزّل بايد كرد.
با يار نـو از غم كهـن بايد گفت
با او به زبان او سخن بايد گفت
پايه چهارم
پوشيده نماند بر واقفان رموز حرفى، كه بر صحايف الواح
احصايى ثبت كنند، كه «با» را دلالت بر تعيّن اوّل كه معبّر به حقيقت محمدى است،
از روى روابط مناسبت روشن است، چه تعانق اطراف كه از خصايص كريمه آن حضرت است،
چنانچه گفته باشد:
تعانقت الأطراف عندي وانطوى
بساط السّوى عدلا بحكم السويّة12
يارم به وفا،درى كه نگشود ببست
بگسست طناب صحبت ناپيوست
هيهات كه وصل ناپديدش گم شد
فرياد كه عهد نادرستش بشكست
در اين مرتبه صورت تبين يافته، و رتبه تحقق پذيرفته، از
براى آنكه مرتبه ثانيه هم چنانكه غايت قرب است، به سوى واحد نهايت بعد از واحد
هموست، چنانچه تحقيق آن در مفاحص13روشن گشته، به وجهى كه كلفت شكوك و شبهات[را]
در او مجال دخل نيست، و نقطه كه در تحت اوست، عبارت از وحدت حقيقت است كه باطن
آن تعين است، و حقيقت او آبى است از آنكه مدلول عبارتى يا مفهوم اشارتى گردد،
چنانچه هم امير(ع) فرموده در جواب اسئله كميل كه: كشف سبحات الجلال من غير
اشارة.14
و ملخّص اين سخن آنكه، وحدت شخصى بعينها وحدت حقيقت
است، اگر ديده هوش تيز كنند، و پرده رسوم ما لايعني از بينش برگيرند.
درّ وحدت را صدف جز آدمى
در زمين و آسمان جستيم ونيست
يعنى كه اين15 مشاراليه بـ «أنا» مى شود، واحديست كه
تمام كثرت را گرد آورده، و بر آن محيط گشته، و از اينجاست كه فهم معنى او منع
مى كند كه شركت در او واقع شود.
روى صحرا چو همه پرتو خورشيد گرفت
كى توانـد نفسى سايـه بدان صحرا شد
پايه پنجم
امّا رويى ديگر از آن، اين سخن كه در آنجا زبان احصائى
حرف گويا گشته، آن است كه «أنا» در اين لغت دلالت بر ولايت مى كند، چنانچه بطن
اولشان مفصح است بدين پس معنى سخن آن است كه ولايت عبارت از نقطه اى است كه در
تحت «با» واقع شده16 و تحقيقش آن است كه نقطه كه محل بحث است اينجا در حروف
كتابى و صور خطى ايشان دو رو دارد. يكى آنكه مبدأ همه است از آن رو كه نقطه است
كه مبدأ خط واقع گشته، چنانچه صاحب محبوب گويد:
يك نقطه الف گشت والف جمله حروف
در هر حرفى الف به اسمى موصوف
وديگرى آنكه معاد همه بدوست، از آن رو كه سبب علم به
خصايص ايشان مى گردد و مبدأ تميّز متشابهات مى شود. پس معنى سخن بر اين توجيه
آن باشد كه ولايت عبارت از مبدأ شعور و شهود به واحديست كه به وحدت حقيقى يگانه
بود چنانچه محيط باشد مبدأ و معاد و از اينجا معنى توحيد به عرف انبيا و اساطين
اوليا كه از شرب خاص انبيا و رسل نصيبى ايشان را مقدّر شده از قمر وراثت كه
مترتب بر مقاربت اصلى و متفرع بر مراقبت اوضاع و متابعت احوال و افعال پسنديده
انبيا و رسل است، معلوم مى شود هوشمند را اگر تأمّل كند در اين سخنان.
جمعى از بزرگان كه گفته اند توحيد حقيقى آن است كه جامع
باشد ميان تنزيه و تشبيه، همين قصد دارند و آنچه از حضرت امام جعفر صادق ـ عليه
السلام ـ مروى است كه فرموده:
«الفرق تعطيل و الجمع زندقة والجمعية الاتحادية التي بينهما توحيد»17 همين است
و معنى اتحاد كه اكابر به آن قايل شده اند، چنانچه گفته اند:
وجـل في فنـون الاتحاد ولاتحد
الى فئة في غيرها العمر افنت18
همين خواهد بود نه آنچه مبادر به فهم مى شود ـ نعوذ
بالله منه ـ كاينجا حلول كفر بود و اتحاد هم
قدر مجموعه گل مرغ سحـر داند و بس
كه نه هر آن كو ورقى خواند معانى دانست19
پايه ششم
و در اين لفظ كه نقطه را موصوف گردانيده بدانكه در تحت
«باء» است، نكته لطيف است، و بيانش آن است كه مبدأ شهود واحد و شعور بدان، كه
نقطه درين توجيه بدان اشارتست، چند طريق دارد:
1ـ يكى طريق عمل نظريست كه به دستيارى برهان و مساعى اقدام مقدمات يقينى به سر
حدّ آن راه مى يابند و به واسطه آنكه درين راه اشواك20 شكوك و خاشاك شبهات مانع
سير سالك مى گردد، وصول بدان طريق بغايت نادر مى باشد وتعويق بسيار مى افتد:
راه توحيد را بعقل مجوى
ديده روح را به خار مخار
2ـ ويكى ديگر طريق تصفيّه صوفيه است، و تحصيل ذوق ادراك آن حقايق به21 ميامن
ترك معهود است، فطام22 نفس از ساير رسوم و عادات، و در اين طريق به واسطه آنكه
شارع قويمش بر شاهراه متابعت حضرت رسالت پناه ختمى و اسوه حسنه او واقع گشته،
اهل وصول بيشتر از طريق اول مى باشند و راه ايشان بيشترست و به حقايق ارجمند و
معارف كرامند فايز مى گردند و اين طريق را مذاهب و شعب بسيارست، تحقيق آن را
بسطى بيش از اين دركار باشد.
فى الجملة چون اين طريق بيشتر محصولات و ارتفاعات و
ثمرات مزارع وصولش به تحريك خطوات جدّ و اجتهاد عبد به حصول رسيده و شك نيست كه
هر كمال كه افعال و احوال عبد را در استحصال و استنتاج آن دخلى باشد از شوائب
عقود تقييدى خالى نخواهد بودن، چه هر چند بروز حقايق علمى و معارف تعينى23 از
شاخسار مراتب وجودى عبد و مشاعر اصلى او صورت مى تواند بست، وليكن چون آبشخور24
از جويبار اكوان عدمى دارد، و پرورش از ظلمت آباد غياهب25 امكانى گرفته البته
از تاريكى اكوان خالى نخواهد بودن؛
آفتابى ببايد انجـم سوز
به چراغ تو شب نگردد روز
پايه هفتم
طريقى اسنى در تحصيل كمالات انسانى همين اوضاع حروف
آسمانيست، كه انوار هدايت و آثارش از مشرق رسالت انبياء اولوالعزم تابنده است،
و هيچ گونه تعمّل26 و كسب عبد را در آن دخلى نيست.
«دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنار»
بل آنچه عبد را ضرورت است كه به اقدام جدّ و اجتهاد در
تكاپوى صدور آن اقدام نمايد، آن است كه مشكوة مشاعر ادراكى و زجاجه مذاوق نماى
انظار عقلى از دنس امتزاجات خارجى كه عبارت از عقايد تقليدى و رسوم استحسانات
عاديست كه مقتضاى طبايع منهمكان27 به وادى غفلت، و شيمه پسنديده ابناى زمان
همان است پاك گرداند و ديدگان بصيرت را نگذارد كه امثال اين حجب پرده بينائى او
گردد و از مقتضاى نص:
يا أيّها الناس «قد جائكم بصائر من ربّكم فمن أبصر
فلنفسه ومن عمي فعليها وما أنا عليكم بحفيظ»28 تجاوز ننموده پند پذير گردد؛
ز تو دور كردن ز روزن نقاب
ز روزن درون آمدن آفتاب
و اين كه وصف كرده است نقطه را كه مبدأ شعور و إشعارست،
به آنكه در تحت «باء» باشد، تلويح بدين طريق است؛ چنانچه بر واقفان زبان اشارت
پوشيده نخواهد بودن؛ «نه هر كه گوش كند معنى سخن داند.»
از وجوه اين سخن آنچه به دستيارى عبارت متعارف و طريق
مسلوك ابناء زمان درصدد جلوه مى آيد، بى شائبه تكلّف و تعسّف همين هويدا گشت
وليكن وجوهى كه معرب از تمام تفاصيل است و زبان ختم بدان گوياست؛ يعنى تحقيق
خصايص زمان و اشخاص قائمه آن كه ينابيع حكمت ولايت و منابع ارشاد و هدايتند به
زبان رقوم عددى و حروف هندسى كه صورت زبان رمزست و آنچه از السنه اقلام مالك
اقاليم كمال، بيرون آمده و ارقام اقمار انشقاقش بدان اشاره كرده، همان است در
سلك اين وجوه منخرط29 مى گردد، تا هر كه ذائقه ادراكش را قوت فهم آن معانى پيدا
شده باشد از ميامن حسن عقيدت و كمال نسبت و غايت متابعت حضرت رسالت پناه ختمى
از آن بهره ور گردد؛
هر شكمى حامله راز نيست
در مگسان حوصله باز نيست
پايه هشتم
«أنا النقطه التي تحت الباء»
اين اوّل وجوه است كه زبان حقايق بيانش از عينى نشان مى
دهد كه منبع تمام حكمت ختمى آمده، چنانچه چشمه سار علوم سائر قدماء حكما30 كه
تلاميذ انبياء سابقند، از شرمسارى او در خاك خجالت افتاده است.
گل با وجـود او چو گياه است پيش گل
مه پيش روى او چو ستاره است پيش ماه
و از اين رو در كلمه اوّل بر وجه اظهر اشاره به وضع
معروف و زبان شريفش شده نزد كسى كه بر اين زبان واقف باشد، نه هر كس؛
تو چه دانى زبان مرغان را
كه نديدى شبى سليمان را
پايه نهم
«أنا النقطة التي تحت الباء» و در اين وجه اشعار به
هنگامى است، كه تباشير31 صبح ولايت از افق ادوار و اطوار ظاهر گردد و همگنان،
سر از جيب32 عطلت، و خواب بطالت كه عبارت از اشتغال بمالا يعني است، يعنى آن
علوم واعمال كه نقود قبولش به سكّه محمدى(ص)، و نشان هدايت نشانش، نرسيده
بردارند؛
اى نور ديده دور ظهور ولايت اسـت
دفتر در آب شوى چه جاى حكايت است
و چون آن عيان كه از آثار انفاس شريفشان آن صبح دميده بر صدر و پيشگاه ظهور
بنشستند و مقرف33 زمان جاى ايشان را در مكامن خمول كرده هرآينه زبان اشارت تيز
در طى مساترة34 واخفاء بدان تعبير نموده.
هر لغتى كان به زبان دل است
ترجمه اش هم به بيان دل است
پايه دهم
«أنا النقطة التي تحت الباء» اين وجهى است كه زبان
برهان بيانش از نقدى نشان مى دهد كه روشنايى آفتاب حكمت پرتو از او مى تابد و
چون اين عين از كمال عزّت و جلال عظمتش از آن نيست كه ديده عادت پرستان ظلمت
آباد طبيعت كه سيل رسوم گوئى پرده بينايى ايشان گشته قدرت آن داشته باشد كه
اشعه ادراكش پيرامون سرادق قدر آن تواند گشت تا وقتى كه زمان در رسد اين رو
بيان زبانش در طى مكامن اخفاء استار اسرار مشاراليه گشته و وضع همايونش ظاهر و
مبين است.
به جرعه تو سـرم مست گشت، نوشت باد
خود از كدام خم است اين كه در سبو دارى
و اگر از اين رقوم چيزى مشكل ماند، رجوع به جداول البحر كه در مفاحص35 ثبت گشته
نمايد، تا روشن گردد.
«أنا النقطة التي تحت الباء» و اما اين و جهت كه افصاح
از نقدى نموده كه آفتاب كمال ناب از مشرق عيارش سرزند و تيغ اشعه ظلم زداش پرتو
انوار بر عالم و عالميان اندازد و چون آن عين كه مودّاى اين وجهست كه شيمه
كريمه اش بر تخت ظهور و اظهار خراميدن است.
هر آينه به زبان افصاح به آن تصريح نموده، چنانچه السنه آيات و احاديث همه مؤيد
آن است.
رهنورد بيان بسى تندست
وجهى چند كه در طى اين حروف و عبارت سحر آفرين مدرّج
است، آنچه الجالة هذه بر جريده36 مشاعر ثبت بود صورت تحرير يافت تا طالبان
هوشمند را از مائده زمان ماحضرى باشد؛
ز قندى سخن پخت حلوا كمال
ببينيد ياران كه چون آمدست
وصلّى الله على محمد وآله وسلم.
تمّ الكتاب
پى نوشتها:
[i] در لغت نامه دهخدا ماده صائن الدين اصفهانى به دوازده رساله عربى و هفده
رساله فارسى از مؤلف اشاره شده است.
[ii] لطائف المنن، چاپ مصر، ج1، ص171
[iii] ينابيع المودة ص69 و 408 ،چاپ اسلامبول
[iv] بحرالمعارف عارف همدانى، ص374
[v] دو چوب و يك سنگ، اشكورى، ص18
[vi] وحدت از ديدگاه حكيم و عارف حسن حسن زاده آملى ،ص132 كه در آن در اين
موردگويد:«همين عارف بزرگ محيى الدين در فتوحاتش چه مكاشفاتى و مقامات و كرامات
و بياناتى از خود دارد. اين كه يكى از آحاد رعيت است به حكم وراثت بدين پايه
والا مى رسد، پس تا چه پندارى درباره آنكه امام وارث خاتم(ص) است، أعني
اميرالمؤمنين و برهان الموحدّين وغاية العارفين عليّا عليه الصلوة والسلام وارث
نقطة جامعة بين قرآنية المحاذاة وفرقانية المضاهاة، به نحو اكمل است صدق ولي
الله الأعظم في قوله أنا النقطة التي تحت الباء.
1 . عراق: كناره دريا بدرازا، وفاق: سازگارى و
سازدارى؛ عراق وفاق: هم مسلكان در اين ž
5;اه(عرفان).
2 . منصات: جمع منصّة جاى ظاهر شدن چيزى.
3 . ابداعيان: جمع ابداعى چيزهاى تازه و بديع.
4 . هزاردستان: هزارآواز ـ عندليب.
5 . اقتباس از سوره شورى آيه 11: …ليس كمثله شيه وهو السميع البصير و لى در
نسخه دانشگاه بدينصورت است فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء وهو السميع البصير.
6 .ارباع اعراب: زويا و اطراف اعراب آن
7 .طرّه: دسته موى تابيده در كنار پيشانى
8 . احتظاء: بهره مند شدن
9 . به جاى كلمه «ذوق» كلمه «كه».
10 . ملك67:23
11 . مكامن جمع مكمن ،جاى پنهان شدن، كمينگاه.
12 . اين بيت يكى از ابيات قصيده تائيه ابن فارض مصرى است. جامى در شرح اين
قصيده در ترجمه اين بيت چنين مى سرايد:
مى گشت پيش مـن متعـانق جهـاتها
رست از سوى بساط به حكم سويّتي
«شرح قصيده تائيه ابن فارض، عبدالرحمن جامى، بيت488»
13 . مفاحص: يكى از كتابهاى مؤلف است كه در علم حروف تأليف نموده است.
14 . اشاره به روايت حقيقت كميل است كه در رجال نيشابورى و روضات الجنّات(ج6،
ص62)و أسماء الحسنى تأليف ملا هادى سبزوارى(ص131) وارد شده متن آن چنين
است:«أنّه(كميل) كان من خواص علي(ع) اردفه على جمله فسأل عنه فقال قال يا
أميرالمؤمنين(ع) ما الحقيقة؟ فقال(ع): مالك والحقيقه. قال كميل اولست صاحب
سرّك؟ قال(ع): بلى ولكن يرشّح عليك مايطفح حتّى قال كميل او مثلك يخيّب سائلا؟
فقال(ع): الحقيقه كشف سبحات الجلال من غيراشارة. فقال: زدني بيانا. قال(ع):
محوالموهوم مع صحوالمعلوم. فقال زدني بيانا فقال(ع): هتك الستر لغلبةالسّر. قال
زدني بيانا. فقال(ع): جذب الأحدية لصفة التوحيد فقال زدني بيانا قال(ع) نور
يشرق من صبح الازل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره فقال زدني بيانا قال اطف
السراج فقد طلع الصبح».
15 . «يعنى اين كه» شايد باين شكل صحيح تر باشد.
16 . شود.
17 . وحدت از ديدگاه حكيم و عارف، ص80
18 . يكى ديگر از ابيات قصيده تأئيه ابن فارض است و جامى در ترجمه آن چنين مى
سرايد:
جولان كـن از صفـا در افانين اتحـاد
عمرت به شغل غير مكن تر اضاعتى
«شرح قصيده تائيه ابن فارض، عبدالرحمن جامى، بيت299».
19 . حافظ شيرازى.
20 . اشواك: جمع شوك، خارها.
21 . ميامن: جمع ميمنت، مباركى.
22 . فطام: از شير بازگرفتگى كودك.
23 . «يقينى» در نسخه دانشكده ادبيات.
24 . آبشخور: جايى از رود و يا نهر و يا حوض كه از آن آب توان خورد يا برداشت.
25 . غياهب: جمع غيهب، تاريكى و سياهى شديد اسب.
26 . تعمل: رنج بردن در كار ـ از خود كارى گرفتن.
27 . منهمكان: جمع منهمك سرگرم شده و كوشنده دركارى.
28 . اقتباس از آيه 104 سوره انعام به قد جائكم بصائر من ربكم…
29 . منخرط: در رشته كشيده شده.
30 .حكماء قدماء.
31 . تباشير: جمع تبشير، مژده؛ بشرى: روشنايى اول صبح.
32 . جيب: گريبان.
33 . مقرف: زشت، بدنما، نازيبا.
34 . مساترة: جمع مستورة، پوشيده و پنهان.
35 . مفاحص: همان طور كه اشاره شد يكى از آثار مهم مؤلف در علم حروف است و
جداول البحر يكى از مباحث كتاب مذكور است.
36 . جريده: دفتر.
منبع: شبكه
حديث