در چند سده اخير, بويژه از زمانى كه اعلاميه جهانى حقوق
بشر به امضا رسيد و اين اصطلاح, بر سر زبان غربيان افتاد, گاه در ميان آنان,
سخن از ناسازگارى دين اسلام با حقوق انسانهابه ميان آمد. اين امر, در دوران
سياست زده ما نمود بيش ترى پيدا كرده و بر همين اساس, كم تر روز يا هفته اى است
كه از سوى اين و آن, اين انجمن و آن گروه, به اسلام و مسلمانان, خرده گرفته
نشود و جامعه ها و انجمنهاى غربى, زبان به بدگويى نگشايند و مسلمانان را متهم
به ناديده انگاشتن, پايمال كردن و شكستن حقوق بشر نكنند.
نيز در چند سال پسين, شاهد تلاش فراوان كسانى بوده ايم
كه بر آن بوده اندفقه را مجموعه اى خشك و بيگانه با اخلاق و معنويت بشناسانند;
مجموعه اى كه تنها با زبان (تكليف) سر و كار دارد و (حق) انسانها را بَر نمى
تابد.
و اين در حالى است كه كاووش گر با انصاف, با نگاهى به
آموزه ها و متون فقه اسلامى, به خوبى در مى يابد, نه تنها حقوق بشر و كرامت
انسانى, به زيباترين وجه, دركانون توجه اسلام است, و اسلام براى آن دل مى
سوزاند, تلاش مى ورزد و پيروان خود را وامى دارد كه آن را پاس دارند, كه حقوق
چهارپايان; بلكه درختان و گياهان نيز در اين آيين, جايگاه ويژه دارد و هيچ گونه
آسيب به اين جايگاه را بَر نمى تابد.
ما در اين نوشتار, با بهره گيرى از كتابها و متنهاى
فقهى, به ارزيابى و بررسى حقوق جانداران و چهارپايان مى پردازيم و با يادكرد
نمونه هايى روشن در اين باره, مى نمايانيم فقه با اين كه با زبان (تكليف) سخن
مى گويد, از زيباييها, جلوه هاو نكته هاى اخلاقى نيز برخوردار است و پيوندى
استوار با مقوله (حق) حتى (حق حيوان) دارد.
اهميت حق حيوان در فقه اسلامى, تا آن جاست كه شمارى از
فقيهان, در پاره اى موردها, آن را در زمره (حق الله) دانسته اند. صاحب جواهر در
بحث وديعه مى نويسد:
(لو قال المالك لاتعلفها او لاتسقها لم يجز القبول…بل يجب عليه سقيها و علفها
مراعاة لحق الله تعالى شأنه, وان اسقط الآدمى حقه, بل مع امتناع المالك و رفع
الامر الى الحاكم و امره بالنفقه من ماله, يتجه الرجوع له عليه.)1
اگر مالك حيوان, به شخصى كه حيوان را به امانت گرفته, بگويد به آن آب و علف
نده, پذيرش دستور او روا نيست و بروى, آب و علف دادن حيوان, واجب است; زيرا
بايد حق الله, پاس داشته شود, گرچه آدمى حق خود را فروافكنده است. بلكه اگر
مالك, از انجام وظيفه سرباززند و موضوع به حاكم, بازگشت داده شود و وى به شخص
امانت گيرنده دستور دهد: هزينه حيوان را از مال خود بپردازد, او مى تواند [براى
دريافت هزينه] به مالك رجوع كند.
حق الله بودن حق حيوان نيز, مى تواند بر اين مهم استوار
باشد كه اگر چه بر اساس نصها و سخنان روشن بسيار, مانند آيه شريفه: (والانعام
خلقها لكم)2 چارپايان, از براى خدمت رسانى و سوددهى به برترين آفريده ها, يعنى
انسان, آفريده شده اند; ولى اين امر به هيچ روى, به معناى عزيز و گرامى نبودن
آنها نزد خداوند و ناديده انگارى حقوق آنها نيست.
حفص بن غياث از امام صادق (ع) روايت مى كند:
(انّ سليمان بن داود (ع) خرج ذات يوم ليستسقى فوجد نملة قد رفعت قائمة من
قوائمها الى السماء و هى تقول: اللهم انا خلق من خلقك لاغنى بنا عن رزقك
فلاتهلكنا بذنوب بنى آدم! فقال سليمان(ع) لاصحابه: ارجعوا فقد سقيتم بغيركم.)3
روزى سليمان بن داود (ع) براى طلب باران از شهر بيرون رفت. در راه, به مورچه اى
برخورد كه دست به آسمان بلند كرده و مى گفت: پروردگارا! ما آفريده اى از
آفريدگان تو و نيازمند روزى توييم, به خاطر گناهان انسانها ما را هلاك مفرما!
سليمان, باشنيدن اين نجوا, به ياران خود گفت: برگرديد كه خدا بر شما باران مى
باراند و سيرابتان مى سازد, به دعاى غير شما.
حديث بالا, در پيوند با حيوانى است كه چنين مى نمايد, سودى به انسان نمى رساند.
در روايات و سخنان روشن معصومان, چهارپايانى كه به گونه كامل, در خدمت بشر قرار
دارند, با تأكيد بيش ترى ارج نهاده و گرامى داشته شده اند. و روايت زير, نمونه
هايى از اين دست سخنان بشمارند:
عبدالله بن سنان از امام صادق نقل مى كند كه فرمود:
(اذا اتخذ اهل بيت شاة أتاهم الله بارزاقهم وارتحل عنهم الفقر مرحلة. فاذا
اتخذو شاتين أتاهم الله بارزاقها وزادفى ارزاقهم وارتحل الفقر عنهم مرحلتين و
ان اتخذو ثلاثة أتاهم الله بارزاقها وارتحل عنهم الفقر رأساً.)4
هرگاه اهل خانه اى, گوسفندى در اختيار گيرند خداوند, روزى آن را به ايشان بدهد
و در روزى شان بيفزايد و فقر و ندارى, يك درجه از آنان دور شود. و هرگاه دو
گوسفند در اختيار گيرند, روزى آنها را به ايشان بدهد و در روزى شان بيفزايد و
فقر, دو درجه از آنان دور شود و اگر سه گوسفند در اختيار گيرند, روزى آنها را
به ايشان بدهد و فقر, به كلى از آنان رخت بربندد.
درست بن ابى منصور از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود:
(قال رسول الله (ص): اذا عثرت الدابة تحت الرجل فقال لها: تعستِ, تقول: تَعَسَ
أعصانا للرب.)5
رسول خدا فرمود: حيوانى كه انسان بر او سوار شده, هرگاه دچار لغزش شود و صاحبش
حيوان را بدبخت خطاب كند, در پاسخ گويد: بدبخت از ما كسى است كه نسبت به
پروردگار, نافرمان تر است.
در جاى خود, در باره جايگاه الهى چارپايان, شرح بيش ترى خواهم داد.
پس از اين مقدمه, اكنون براى پى بردن به مهم ترين حقوق چارپايان, نگاهى مى
افكنيم به نصهاى شرعى و متنهاى فقهى:
1. حق حيات
بخش مهم سخنان فقيهان در پيوند با چارپايان, ناظر بر حق زندگى براى آنان و
پافشارى بر بايستگى نگهداشت اين حق بر انسانهاست. در زير به يادكرد چند نمونه
از اين سخنان مى پردازيم:
شهيد ثانى در بحث اطعمه و اشربه كتاب مسالك, مى نويسد:
(كما يجب بذل المال لابقاء الآدمى, يجب بذله لابقاء البهيمة المحترمة وان كانت
ملكا للغير… ولو كان للانسان كلب غير عقور جائع وشاة فعليه اطعام الشاة.)6
همان گونه كه براى ماندگارى آدمى, هزينه كردن مال, واجب است براى ماندگارى
حيوان محترم نيز اين كار واجب است, گرچه حيوان از آن ديگرى باشد… و اگر انسان,
داراى سگى گرسنه و غير گزنده و داراى گوسفند باشد, بر او, آب و علف خوراندن
گوسفند, واجب است.
از بخش دوم سخن شهيد برمى آيد كه مراد وى, اين است كه: در صورت كم بودن خوراك و
كافى نبودن آن براى حفظ جان سگ و گوسفند, حفظ جان گوسفند, سزاوارتر است. از اين
روى, صاحب جواهر, به وى خرده مى گيرد و مى نويسد:
(فيه منع, بل قد يقال باولوية الكلب لامكان ذبح الشاة بخلاف الكلب.)7
در سخن شهيد, خدشه است, بلكه به گفته شمارى جانب سگ سزاوارتر است; زيرا مى توان
گوسفند را سر بريد و از آن استفاده كرد, ولى اين كار در مورد سگ, ممكن نيست.
صرف نظر از اين كه در مسأله بالا, حق با كدام يك از اين دو فقيه است, كلام هر
دو, گوياى واجب بودن حفظ جان حيوان, حتى سگ است.
* به گفته فقيهان, اگر پيش شخصى, مقدارى آب براى نوشيدن
باشد و او بترسد كه اگر با آن وضو بگيرد, دچار تشنگى شود, بر او واجب است تيمم
كند و آب را صرف وضو نكند.
صاحب جواهر, پس از نقل اين فتوا, مى نويسد:
(وكذا الحيوان اذا كان كذلك وان كان كلبا.)8
اگر به تشنگى حيوانى كه خونش محترم است نيز بترسد, حكم همين است, گرچه آن
حيوان, سگ باشد.
به نوشته صاحب جواهر, اين فتواى فقيهان, مطلق است, به اين معنى كه مقيد به زيان
(زيان هلاك شدن حيوان) نيست. از اين روى شمارى از فقيهان پسين, خرده گيرى كرده
و گفته اند: مطلق از دست رفتن مال, رواكننده تيمم نيست, بلكه اين امر, مقيّد به
ضرر است و به همين سبب, هزينه كردن مال زياد براى خريدنِ آب وضو, واجب شده است.
ولى شمارى به اين سخن پاسخ داده و گفته اند: افزون بر اين كه از بين رفتن حيوان
به خاطر تشنگى, از نمونه ها و مصداقهاى تلف كردن و از بين بردن مال است, و در
اين مورد, ميان كم يا زياد مال, فرقى نيست. چارپايان از نفسهاى محترم و داراى
جگرهاى گرم هستند و آزار آنها, به اين صورت, حرام است, بلكه آنها واجب النفقه
اند و آب دادن از موارد نفقه است.9
صاحب مسالك, به روشنى گفته است: در اين حكم فرق و
ناسانى ميان حيوان خود شخص و حيوان ديگرى نيست, گرچه او مى تواند قيمت آب را از
صاحب حيوان دريافت كند.10
* بنابر آنچه در تذكره, جامع المقاصد, مسالك و روضه
آمده, اگر در ساخت كشتى, تخته اى غصبى به كار رود, در صورتى كه با كندن آن
تخته, نفس محترمى از بين نرود, اين كار واجب است. مثل اين كه تخته در قسمت
بالاى كشتى به كار رفته باشد, يا اين كه كشتى بر روى خشكى باشد. ولى اگر شخص
غير غاصب كه از غصب آگاهى ندارد, داراى حيوان در آن كشتى باشد و با كنده شدن
تخته غصبى, جان آن به خطر افتد, اين كار واجب نيست و بنا به گفته محقق اردبيلى,
در اين حكم, اختلافى نيست; زيرا جان حيوان محترم است, خواه از آنِ غاصب باشد يا
از آن غير.11
* شهيد ثانى در بحث غصب مسالك مى نويسد: اگر به وسيله
نخ غصبى, زخم حيوان محترمى, بخيه شود, آن حيوان, از دو قسم بيرون نيست: خوراكى
و غير خوراكى. حكم قسم نخست, حكم انسان است (به اين معنى كه اگر در آوردن نخ,
سبب تلف شدن يا بيمارى آن گردد, از اين كار بايد خوددارى شود.) حيوان خوراكى
نيز اگر از آنِ غير غاصب باشد, نخ بيرون آورده نمى شود, زيرا روح حيوان, احترام
دارد. و اگر از آن غاصب باشد, دو گمانه مى زنيم:
گمانه نخست: حيوان سر بريده و نخ به صاحبش برگردانده مى شود; زيرا با اين كار,
ميان هر دو حق جمع كرده ايم.
گمانه دوم كه ظاهرتر و مقتضاى اطلاق مصنف ـ صاحب شرايع ـ است, ممنوع بودن اين
كار است, زيرا حيوان, فى نفسه, حرمت دارد; از اين روى, دستور است: نفقه آن بايد
داده شود و تلف كردن آن ممنوع است. تنها كشتار آن براى خوردن, رواست و بنابر
حديث نبوى, سر بريدن حيوان جز براى خوردن, بازداشته شده است.12
* صاحب شرايع در بحث ديات, مى نويسد:
(لوجنى على صائلة جان فان كان للدفع لم يضمن ولو كان لغيره ضمن.)13
اگر شخصى بر حيوانى كه به او هجوم كرده, جنايتى وارد كند, اگر براى دفاع از خود
بوده, ضامن نيست و اگر براى غير دفاع بوده, ضامن است.
صاحب جواهر, در شرح اين عبارت مى نويسد:
(نعم, ينبغى الاقتصار على مقدار مايحصل به الدفع.)14
بله, سزاوار است در دفاع, به اندازه اى كه دفاع به حقيقت مى پيوندد, بسنده كند.
* در قديم, در آوردگاه هاى نبرد, گاه جنگاوران, اسبهاى
خود را, براى اين كه در اختيار دشمن قرار نگيرند, پى مى كرده اند. اين كار وقتى
انجام مى گرفت كه ديگر براى جنگاور, استفاده از آن حيوان ممكن نبود. فقيهان اين
كار را مكروه دانسته اند.15
محقق مى نويسد:
(يكره… ان يعرقب الدابة وان وقفت به.)16
پى كردن حيوان مكروه است, اگرچه حيوان با پى كردن از
حركت باز مى ماند [و در اختيار دشمن قرار نمى گيرد].
صاحب جواهر از احتمال حرام بودن اين كار نيز سخن گفته و درباره آن به شرح بحث
كرده است.
به هر حال, آنچه مى تواند مستند حكم اخير باشد, پاره اى از روايات است, از
جمله: كلينى به سند خود از سكونى و او از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود:
(قال رسول الله(ص): اذا حرنت على احدكم دابته فى ارض العدو فى سبيل الله
فليذبحها ولايعرقبها.)17
رسول خدا فرمود: هرگاه حيوان يكى از شما در سرزمين دشمن, در راه خدا زمين گير
شود, آن را بكشد و پى نكند.
شيخ طوسى نيز همين روايت را با اندكى فزونى, با سندى
خوب نقل مى كند:
(اذا حرنت على احدكم دابته يعنى اذا قامت فى ارض العدو فليذبحها ولايعرقبها.)18
به احتمال زياد, عبارت: (يعنى اذا قامت فى ارض العدو) تفسير خود شيخ است.
در پيوند با حق حيات چارپايان, به روايات فراوان ديگرى برمى خوريم كه مى توان
گفت: همه, يا پاره اى از آنها, مستند احكامى اند كه پيش تر يادآورى شد.
البته بسيارى از اين روايات, درباره چارپايان ويژه اى
وارد شده, ولى مى توان از آنها, روى هم, روح حاكم بر آموزه هاى اسلامى را, كه
همانا پرهيز از كشتن چارپايان و جانوران بى آزار است, به دست آورد:
حسن بن فضل طبرسى در مكارم الاخلاق, از محاسن از امام
صادق(ع) روايت مى كند:
(اقذر الذنوب ثلاثة: قتل البهيمة وحبس مهر المرأة ومنع الاجير اجره.)19
پليدترين گناهان, سه چيز است: كشتن حيوان, ندادن مهريه زن, نپرداختن دستمزد
اجير.
شيخ طوسى در مبسوط مى نويسد:
(روى عن رسول الله(ص) انه قال: اطلعت ليلة اسرى بى على النار فرأيت امرأة تعذّب
فسألت عنها فقيل انها ربطت هرّة ولم تطعمها ولم تسقها ولم تدعها تأكل من حشاش
الارض حتى ماتت فعذّبها الله بذلك.
واطلعت على الجنة فرأيت امرأة مومة يعنى زانية فسألت عنها فقيل انها مرّت بكلب
يلهث من العطش فأرسلت ازارها فى بئر فعصرته فى حلقه حتى روى فغفرالله لها.)20
روايت شده از رسول خدا(ص) كه آن حضرت فرمود: در شب معراج, بر آتش دوزخ اطلاع
يافتم. در آن جا ديدم زنى, عذاب مى شود. درباره او پرسيدم. گفته شد: سبب كيفر
ديدن او اين است كه او گربه اى را بسته و به او آب و غذا نداده و نگذاشته روى
زمين چيزى پيدا كند و بخورد, تا اين كه مرده است. بدين سبب خدا او را كيفر مى
دهد.
و بر بهشت اطلاع يافتم. در آن جا زنى زناكار را ديدم.
درباره او پرسيدم. گفته شد: سبب پاداش وى اين است كه روزى گذرش به سگى افتاد كه
از شدت تشنگى زبانش بيرون افتاده بود. وى لباس خود را در چاه فرو برد, آب آن را
در گلوى سگ فشرد, تا سيراب شد. بدين سبب خدا او را بخشيد.
(على بن جعفر قال: سألت اخى موسى بن جعفر(ع) عن الهدهد وقتله وذبحه فقال:
لايؤذى ولايذبح فنعم الطير هو.)21
على بن جعفر مى گويد: از برادرم موسى بن جعفر(ع) درباره كشتن و سر بريدن شانه
به سر پرسيدم.
فرمود: آزار و سر بريده نمى شود, او خوب پرنده اى است.
(عن جميل بن دراج, قال: سألت اباعبدالله(ع) عن قتل الخطاف او ايذائهن فى الحرم
فقال: لاتقتلن فانى كنت مع على بن الحسين(ع) فرآنى اوذيهن فقال: يابنى لاتقتلهن
ولاتؤذهن فانهن لايؤذين شيئا.)22
از امام صادق(ع) درباره كشتن پرستو يا اذيت كردن آن در حرم پرسيدم, فرمود:
مبادا كشته شود, زيرا من همراه على بن حسين(ع) بودم, آن حضرت ديد من اين پرنده
را اذيت مى كنم, فرمود: پسركم! اين پرندگان را نكش و به آنها آزار نرسان; زيرا
آنها به هيچ كس آزار نمى رسانند.
در اين روايت, پرسش راوى, تنها از حكم كشتن يا اذيت كردن پرستو در حرم است, ولى
پاسخ حضرت, غير حرم را نيز دربرمى گيرد. همچنين از علت آوردن حضرت در ذيل
روايت, برداشت مى كنيم, كشتن هر حيوان بى آزارى, نكوهيده است.
(عن سليمان بن جعفر جعفرى, قال: سمعت اباالحسن الرضا(ع)
يقول: لاتقتلوا القُنبرة ولاتأكلوا لحمها فانها كثيرة التسبيح ويقول فى آخر
تسبيحها لعن الله مبغضى آل محمد.)23
امام رضا(ع) فرمود: چكاوك را نكشيد و گوشت آن را نخوريد; زيرا اين پرنده, زياد
تسبيح مى گويد, و در پايان تسبيح خود مى گويد: خداوند كينه ورزان به خاندان
محمد را از رحمت خود دور كند.
2. حق نفقه
از جمله حقوق حيوان بر انسان, برآوردن آب و آذوقه آن است. البته پيداست
مراد از حيوان در اين جا, هرگونه جاندارى است كه در خدمت انسان و برآورنده يكى
از نيازهاى او باشد. در اين باره شرح بيش ترى خواهيم داد. برخلاف حق حيات, كه
براساس آنچه از فقيهان نقل گرديد و رواياتى كه اشاره شد, فراتر از جانداران
اهلى و دربرگيرنده هرگونه حيوانى است كه جان و مال آدمى را به خطر نيندازد.
در اين جا, يادكرد فرازهايى از سخنان فقيهان و اشاره به
پاره اى از روايات كه مى تواند مستند اين حق باشند, سودمند است. البته افزون بر
روايات, در لابه لاى عبارتهايى كه ياد خواهيم كرد نيز, به پاره اى از استدلالها
برمى خوريم.
* شيخ در مبسوط مى نويسد:
(اذا ملك بهيمة فعليه نفقتها سواء كانت مما يوكل لحمها او لايؤكل لحمها, والطير
وغير الطير سواء لان لها حرمة.)24
هرگاه شخص, مالك حيوانى شود, واجب است هزينه آن را برآورد و در اين حكم, فرقى
بين حيوانى كه گوشت آن را مى شود خورد و حيوانى كه گوشت آن را نمى شود خورد,
نيست. و پرنده و غير پرنده مساوى است. زيرا حيوان حرمت دارد.
وى, گفتار بيش ترى در اين باب دارد كه نتيجه آن چنين
است:
(حالت و چگونگى حيوان از دو گونه بيرون نيست: يا در آبادى به سر مى برد يا در
بيابان.
در انگاره نخست, هزينه حيوان بر مالك, واجب است, به اين معنى كه بايد علوفه او
را برآورد; زيرا در اين انگاره, براى حيوان, امكان چريدن نيست. و اگر اين
حيوان, خوراكى باشد, مالك ميان سه كار, يعنى: برآوردن علوفه, سر بريدن و
فروختن, اختيار دارد. و اگر غير خوراكى باشد, ميان دو كار: برآوردن علوفه يا
فروختن, اختيار دارد, و در صورت خوددارى, حاكم او را بر پرداخت هزينه يا
فروختن, وامى دارد. اما بنابر انگاره دوم, كه حيوان در بيابان مى چرد, در صورتى
كه گياه و چراگاه به مقدار نياز يافت مى شود, مالك, او را براى چريدن آزاد مى
گذارد و در صورتى كه زمين, دچار خشكسالى گياه باشد, يا داراى گياه به مقدار
كافى نباشد, مالك نبايد شير آن حيوان را بدوشد [زيرا در صورت دوشيده شدن, حيوان
يا نوزاد آن دچار ضعف مى شود.])25
علامه نيز, در اشاره به فرع اخير سخن شيخ, مى نويسد:
(ولو كان اخذ اللبن يضرّ بالدابة بان تكون السنة مجدية لايجد لها علفا يكفيها
لم يجز له اخذه.)26
اگر بهره بردارى از شير حيوان, براى آن زيان آور باشد, به اين دليل كه خشكسالى
باشد و علف در حد كافى براى حيوان يافت نشود, مالك نمى تواند شير آن را بدوشد.
* عبارت زير از قواعد علامه نيز, نشان گر اهميت اين حق حيوان در فقه اسلامى
است:
(ولو لم يجد ماينفق على مملوكه او على الحيوان و وجد مع غيره وجب الشراء منه
فان امتنع الغير من البيع كان له قهره واخذه اذا لم يجد غيره.)27
اگر مالك, براى برآوردن هزينه برده و يا حيوان خود, چيزى نيابد, و آن را پيش
ديگرى بيابد, واجب است از او بخرد. و اگر آن شخص خوددارى كرد و فروشنده ديگرى
هم يافت نشد, مى تواند خوراك حيوان را به زور از او بگيرد.
البته اين حكم و احكام مانند آن, شرح بيش ترى دارد كه در اين مقال, مجال
پرداختن به آن نيست.
* صاحب جواهر در بحث وديعه مى نويسد:
(بر امانت گيرنده لازم است, حيوان را سيراب و آن را علف دهد. در اين حكم اختلاف
و اشكالى نيست; بلكه مى توان بر آن تحصيل اجماع كرد. به اين معنى كه بايد آب و
علوفه را آن گونه كه عادت است براى حيوان فراهم آورد; زيرا اين كار از بايسته
ها و ضرورتهاى حفظ است كه وى به آن امر شده است. خواه مالك, او را به اين كار
فرمان داده باشد, يا خير…)28
* محقق حلّى نيز در همين باره مى نويسد:
(لوقال المالك لاتعلفها او لاتسقطها لم يجز القبول بل يجب عليه سقيها
وعلفها.)29
اگر مالك حيوان بگويد: به آن آب و علف نده, بر امانت گيرنده, پذيرش سخن او, روا
نيست, بلكه بر او واجب است حيوان را آب و علف دهد.
دليل اين حكم را در رواياتى كه در جاى خود مى آيد, پى خواهيم گرفت. صاحب جواهر
با بهره گيرى از روايات ياد شده و در اشاره به مراد و درونمايه آنها, كه
استدلالى است بر حكم ياد شده, مى نويسد:
(لكونه ذا كبد حرّاء ونفس محترمة وواجب النفقة على المالك.)30
زيرا حيوان, داراى جگرى داغ و نفس محترم است و هزينه آن بر مالك واجب است.
عبارت (لكونه ذا كبد حرّاء) در سخن صاحب جواهر, مى تواند اشاره به فراگيرى حكم
نسبت به جانداران خوراكى و غير خوراكى و ناظر به جنبه مهرورزانه مسأله باشد و
در صورتى كه اين معنى را بپذيريم و رواياتى را, كه در آينده بدانها خواهيم
پرداخت را نيز, تأييد كننده آن بدانيم, مى توان حكم ياد شده را به جانداران غير
اهلى كه زيان و خطرى براى انسان ندارند و پديد نمى آورند, گسترش داد.
* صاحب جواهر در پايان كتاب نكاح, درباره هزينه حيوان,
سخنى دارد دراز دامن كه بخشى از آن چنين است:
(بر مالك واجب است, آن چه حيوان به آن نياز دارد, مانند: آب و آذوقه و مكان و
پالان و… كه با گوناگون زمانها و مكانها, گوناگونى مى يابد, گام پيش نهد و دست
به كار شود. بله, درباره خوراك, همين كه او را آزاد بگذارد از گياه زمين بچرد,
كافى است. و در اين انگاره, اگر چريدن, او را سير كند, مالك وظيفه ديگرى ندارد
وگرنه بايد علوفه آن را برآورد و اگر مالك از اين دو كار, سرباز زند, حاكم او
را بر يكى از سه كار: فروختن, سر بريدن و پرداختن هزينه آن, وامى دارد. و اگر
واداشتن مالك, ممكن نباشد, حاكم به نيابت از او, آنچه كه مصلحت ببيند و مناسب
باشد و مورد نياز, انجام مى دهد. مثل اين كه زمين او را مى فروشد و با پول آن,
خوراك حيوان را فراهم مى كند يا اين كه حيوان را اجاره مى دهد و با درآمدى كه
از اين بابت به دست مى آيد, نيازهاى آن را برآورده مى سازد.)31
و اما رواياتى كه مى توانند مستند حق ياد شده باشند, بسيارند, در زير به يادكرد
چند نمونه از آنها بسنده مى كنيم:
(عن السكونى, عن جعفر بن محمد عن آبائه(ع) قال: قال رسول الله: للدابة على
صاحبها خصال: يبدء بعلفها اذا نزل ويعرض عليها الماء اذا مرّ به…)32
امام صادق(ع) از پدرانش نقل مى فرمايد:
پيامبر(ص) فرمود: بر صاحب حيوان است نگهداشت امورى را درباره حيوان خود: هرگاه
فرود مى آيد نخست آن را علف دهد و هرگاه گذرش به آب مى افتد, آب را بر حيوان
عرضه كند.
(عن ابى ذر, قال: سمعت رسول الله(ص) يقول: انّ الدابة
تقول: اللهم ارزقنى مليك صدق يشبعنى ويسقينى ولايكلفنى ما لااطيق.)33
ابوذر مى گويد: شنيدم رسول خدا(ص) مى فرمود: حيوان مى گويد: پروردگارا! به من
مالكى كه اهل راستى باشد و سيرم كند و سيرابم سازد و مرا به كارى افزون بر توان
وادار نكند, روزى نما!
مرفوعه شيخ صدوق از على(ع):
(من سافر منكم بدابة فليبدء حين ينزل بعلفها وسقيها.)34
هركس از شما با حيوان خود, مسافرت كند, بايد هنگامى كه فرود مى آيد, نخست آن را
علف دهد و سيراب سازد.
ناگفته پيدا است در بحث هزينه حيوان, بچه آن كه از شير مادر استفاده مى كند
نيز, از اين حق برخوردار است و روا نيست به بهانه حق استفاده از شير حيوان, به
بچه آن گرسنگى داد و از شير مادر بازش داشت.
علاّمه در قواعد مى نويسد:
(لوكان للبهيمة ولد وفّر عليه من لبنها ما يكفيه فان اجتزأ بغيره من علف او رعى
جاز اخذ اللبن.)35
هرگاه حيوان داراى بچه باشد, بايد مقدارى از شير آن, كه براى بچه كافى است,
باقى گذاشته شود و اگر به غير از شير, علف يا چريدن, بسنده كرد, مى توان از شير
برداشت.
مراد از حيوان در بحث
نفقه:
چنانكه گفتيم, در بحث حق حيات, مراد از حيوان, هرگونه جاندارى است كه خطر و
زيانى براى انسان ندارد. در بحث نفقه نيز, از ظاهر سخنان شمارى, گستردگى و شمول
برمى آيد, بسان علاّمه در قواعد كه مى گويد:
(وكل حيوان ذى روح كالبهايم فيجب عليه القيام فى النحل و دودالقز)36
هر حيوانى, حكم چهارپايان را دارد. از اين روى, بر انسان واجب است خوراك زنبور
عسل و كرم ابريشم را برآورد.
ولى, همان گونه كه از دو مثال علاّمه و روايات پيشين و نيز سخنان ديگر فقيهان,
استفاده مى شود, مراد ايشان حيوانى است كه در اختيار آدمى باشد و در امر خوراك,
يا باربرى و يا هر فايده ديگرى به كار انسان آيد.
محقق حلّى در پايان كتاب نكاح شرايع مى نويسد:
(واما نفقة البهائم المملوكة فواجبة.)37
هزينه چارپايانى كه در ملك انسانند, واجب است.
صاحب مسالك نيز مى نويسد:
(كرم ابريشم, با برگ توت زندگى مى كند; بنابر اين بر مالك آن است كه در اندازه
كافى, اين خوراك را برآورد و نگذارد نابود شود. و اگر برگ توت ناياب شد و مالك
در فراهم آورى آن كوتاهى ورزيد, حاكم, چيزى از مال او را مى فروشد و با پول آن,
برگ مورد نياز كرم را مى خرد.)
صاحب جواهر مى نويسد:
(هزينه جاندارانى كه در مالكيت انسانند, از جمله كرم ابريشم و زنبور عسل و غير
آنها واجب است و در اين حكم, اختلافى نيست, خواه حيوان, خوراكى باشد يا نباشد و
خواه سوددهى داشته باشد و يا نداشته باشد.)38
اندازه هزينه: علاّمه, در بيانِ اندازه هزينه حيوان مى
نويسد:
(بقدر ماتحتاج اليه فان اجتزأت بالرعى كفاه والّا علّفها.)39
به اندازه اى كه حيوان بدان نياز دارد. بنابراين, اگر حيوان به چريدن بسنده
كرد, همين براى مالك كافى است وگرنه بايد به آن علف بدهد.
صاحب جواهر, همين نكته را شرح بيش ترى مى دهد و مى
نويسد:
(لاتقدير لنفقاتهنّ وانما الواجب القيام بما تحتاج اليه من اكل وسقى ومكان وجلّ
ونحو ذلك مما يختلف باختلاف الازمنة والامكنة, نعم يكفيها فى اطعامها تخليتها
ترعى من خصب الارض, فان اجتزأت بالرعى فذلك والّا علفها.)40
هزينه جانداران و چارپايان, اندازه ويژه اى ندارد.
واجب, برآوردن نيازهاى آنهاست, از خوراكى و آب و مكان و پالان و مانند اينها از
چيزهايى كه برابر دگرگونى زمان و مكان, دگرگونى مى يابند.
بله, در خواك دادن آنها, همان رهانيدن آنها براى چرا در علفزار كافى است. در
اين انگاره, اگر چارپايان به چريدن بسنده كردند, مالك, تكليف ديگرى ندارد و
گرنه, بايد كاه و يونجه به آنها بدهد.
3ـ حق بهداشت
از جمله بايسته ها و ضروريهاى زندگى حيوان و اسباب برآوردن حق حيات,
رسيدگى به بهداشت آن است. از سوى ديگر, چنانكه خواهيم گفت, آزردن جانداران,
مورد نكوهش شديد شريعت است و پيداست روح حيوان, از محيط كثيف و آب و كاه و
يونجه آلوده, آزرده مى شود. با توجه به اين نكته ها مى توان گفت: بهداشت و
پاكيزگى حيوان نيز, در كانون توجه شريعت است. روايات زير, گرچه درباره دسته اى
از جانداران وارد شده, اشاره اى است به اين نكته:
(عن عبدالله بن سنان, عن ابى عبدالله(ع) قال: قال رسول الله(ص): نظفوا مرابضها
وامسحوا رغامها.)41
امام صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) فرمود: جاى نگهدارى و
آغل گوسفند را پاكيزه نگهداريد و آب بينى آن را پاك كنيد.
(عن سليمان بن جعفر الجعفرى رفعه قال: قال رسول الله(ص): امسحوا رغام الغنم,
وصلّوا فى مراحها فانها دابة من دوابّ الجنة.)42
آب بينى گوسفند را پاك كنيد و در آغلش نماز بگزاريد; زيرا او حيوانى از
حيوانهاى بهشت است.
(روى ان تميم الدارى كان ينقى شعيراً لفرسه ـ وهو امير على بيت المقدس ـ فقيل
له: لو كلفت هذا غيرك؟ فقال: سمعت رسول الله(ص) (يقول): من نقى شعيراً لفرسه ثم
قام به حتى يعلفه عليه كتب الله له بكل شعيرة حسنة.)43
روايت شده تميم دارى, كه امارت بيت المقدس را بر عهده داشت, روزى سرگرم پاك
كردن جو براى اسبش بود. به او گفته شد: بهتر بود اين كار را ديگرى انجام مى
داد!
تميم پاسخ داد: شنيدم رسول خدا(ص) مى فرمود: هركس براى
اسبش جو پاك كند, سپس بلند شود جو را به اسب بخوراند, خداوند در برابر هر دانه
جو, يك حسنه براى او مى نويسد.
نيز از جمله كارهايى كه مالك در بهداشت حيوان بايد انجام دهد, درمان آن است اگر
بيمار شود. از اين روى شهيد ثانى در بحث وديعه مسالك مى نويسد:
(وفى حكم النفقة على الحيوان مايفتقر اليه من الدواء لمرض.)44
در حكم هزينه حيوان است, دارويى كه بر اثر بيمارى بدان نيازمند است.
4. حق مسكن
از جمله نيازهاى اوليه حيوان, مكان استراحت و آرامش است. كوتاهى ورزيدن
در اين امر, افزون بر آن كه مورد نكوهش عقل است, از مصداقها و نمونه هاى آزار و
اذيت به حيوان است و مورد نكوهش و سرزنش شرع مقدس, از اين روى, صاحب جواهر, حق
مسكن براى حيوان را در رديف حق نفقه او مى شمارد و مى نويسد:
(انما الواجب القيام بما تحتاج اليه من اكل وسقى ومكان…)45
واجب است براى برآوردن نيازهاى حيوان: از خوراكى و آب و مكان به تلاش برخاست.
محقق حلّى نيز در بحث وديعه شرايع مى نويسد:
(لايجوز اخراجها من منزله… الاّ مع الضرورة كعدم التمكن من سقيها او علفها فى
منزله اوشبه ذلك من الاعذار.)46
بر امانت گيرنده روا نيست حيوان را از خانه خود بيرون كند… مگر از روى ناگزيرى,
مثل اين كه نتواند در منزل خود به او آب و علف بدهد و عذرهايى مانند اين.
عبارت شرايع از جهت اين كه بيرون منزل, امن باشد يا
نباشد; اطلاق دارد. از اين روى, صاحب جواهر به محقق, اشكالى دارد, كه نتيجه آن
بدين شرح است:
(اگرچه نگه داشتن حيوان در خانه, چون آب و خوراك آن فراهم نيست, سبب زيان به
جان حيوان مى شود; ولى گاه, واپس انداختن راندن آن از خانه, ضرر, يا خطر كم ترى
دارد. بنابراين, بايد ديد كدام يك از اين دو كار, زيان كم ترى دارد و همان را
انجام داد.)47
سخن صاحب جواهر, بر اين نكته استوار است كه بايد به هر حال, مصلحت حيوان, نگه
داشته شود و كارى كرد كه زيان وارد به آن را به پايين تر حد برساند.
5. حق عدالت
بى گمان نبايد با حيوان به گونه اى رفتار شود كه حيوان آزار و ستم
ببيند. بايد عدالت در حق حيوان به درستى و بى كم و كاست مورد توجه باشد. ستم بر
حيوان از نظر شرع ناپسند, زشت و نفرت انگيز است و عدالت ورزى مورد سفارش و
تأكيد.
صاحب جواهر مى نويسد:
(لايكلفها ما لاتطيقه من تثقيل الحمل وادامة السفر ولذا نهى عن ارتداف ثلاثة
عليها وكذا الشاق عليها المنافى للعادة.)48
حيوان را به بيش از آن چه توان دارد, مانند بردن بار سنگين و ادامه سفر, وادار
نمى كنند و بدين جهت از سوار شدن سه نفر بر او و خواستن كارى كه بر آن سخت
دشوار است و با عرف و عادت ناسازگار, بازداشته شده است.
در اين زمينه, يادكرد دو روايت, سودمند است:
(عن حمّاد اللّحام قال: مرّ قِطار لابى عبدالله(ع) فرأى زاملة قد مالت. فقال:
يا غلام! اعدل على هذا الجمل, فان اللّه يحب العدل.)49
قطارى از شتران امام صادق(ع) مى گذشت. چشم آن حضرت به شترى افتاد [كه بر اثر
بار سنگين] كج شده بود. حضرت خطاب به غلامى كه عهده دار كار آنها بود فرمود: اى
غلام! به اين شتر عدالت روا بدار كه خداوند, عدالت را دوست دارد.
مرفوعه شيخ صدوق:
(قال النبى(ص): أخّروا الاحمال فان اليدين معلّقة والرجلين موثقة.)50
پيامبر(ص) فرمود: بارها را قسمت عقب پشت حيوان باربَر قرار دهيد; زيرا دستان
حيوان بسته و پاهاى او استوار است.
6. حق توليد مثل
از پاره اى از روايات برمى آيد كه دارندگان چارپايان از عقيم سازى آنها
بازداشته شده اند. پيام روشن اين گونه روايات, پافشارى و اصرار بر حق توليد مثل
براى چارپايان است. در محاسن برقى مى خوانيم:
(عن ابى عبدالله(ع) عن ابيه(ع) انه كره اخصاء الدواب والتحريش بينهم.)51
امام صادق(ع) مى فرمايد: پدرش امام باقر(ع) عقيم سازى چارپايان و به جان هم
انداختن آنها را ناپسند مى دانست.
در نوادر راوندى آمده كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
(انّ رجلا من نجران كان مع رسول الله(ص) فى غزاة ومعه فرس وكان رسول الله(ص)
يستأنس الى صهيله, ففقده, فبعث اليه, فقال(ص): ما فعل فرسك؟ فقال: اشتدّ عليّ
شغبه, فخصيته فقال رسول الله(ص): مثّلت به, مثّّلت به! الخيل معقود فى نواصيها
الخير الى يوم القيامة واهلها معانون عليها. اعرافها وقارها ونواصيها جمالها
وأذنابها مذابها.)52
مردى از اهالى نجران در يكى از جنگها, همراه رسول خدا(ص) بود. با اين شخص, اسبى
بود كه پيامبر به شيهه او, انس پيدا كرده بود. چندى اسب از صحنه به دور شد و
ديده نمى شد و شيهه آن به گوش حضرت نمى رسيد. پس حضرت به دنبال آن مرد فرستاد و
خطاب به او فرمود: با اسبت چه كردى؟
عرض كرد: ديدم اسب پر شهوتى است, عقيمش كردم.
حضرت فرمود: آن را مثله كردى, آن را مثله كردى! بر پيشانى اسب تا روز قيامت,
خير نوشته شده و صاحبانش, بر آن يارى مى شوند. يال اسب, وقار آن و پيشانى اش,
زيبايى آن و دمش, نشانه قدرت است.
7. حق آزار نديدن
چنانكه پيش تر اشاره شد, بسيارى از حقوق و احكام چارپايان و جانداران,
مى تواند بر ناپسند بودن, يا حرام بودن آزردن آنها استوار باشد. در اين قسمت از
بحث, نخست به يادكرد فرازهايى از سخنان فقيهان و سپس به نقل پاره اى از روايات
كه مى تواند مستند اين حق باشند, مى پردازيم.
شيخ در نهايه مى نويسد:
(لايجوز ذَبح شىء من الحيوان صبرا وهو أن يذبح شيئا وينظر اليه حيوان اخر.
ولايجوز سلخ الذبيحة الاّ بعد بردها. فان سُلِختْ قبل ان تَبرد او سلخ شىء منها
لم يحل اكله.)53
سر بريدن حيوان در حالى كه حيوان ديگر به او نگاه مى كند, روا نيست و پوست كندن
حيوان روا نيست, مگر پس از اين كه سرد شود. بنابراين, اگر همه حيوان يا بخشى از
آن را پيش از سرد شدن, پوست بكند, خوردن آن حلال نيست.
در شرايع نيز آمده است:
(و[يكره] أن يذبح حيوان وآخر ينظر اليه.)54
سر بريدن حيوان, در حالى كه حيوان ديگر به او نگاه مى كند, روا نيست.
از ظاهر عبارت شيخ در نهايه, حرام بودن بريدن سر حيوان در برابر نگاه حيوان
ديگر استفاده مى شود. و گويا نخست پذيرفتن اين حكم براى فاضل آبى, دشوار بوده
است, ولى با اندكى درنگ آن را درخور پذيرش دانسته; زيرا به نظر وى, اين كار مى
تواند مصداق و نمونه عذاب و شكنجه بيننده باشد.55
شهيد در مسالك مى نويسد:
(يستحب أن لايستقصى فى الحلب وأن يقص الحالب اظفارها كيلا يؤذيها بالقرص.)56
مستحب است شير حيوان را تا آخر ندوشد و ناخنهاى خود را كوتاه كند, تا هنگام
دوشيدن شير, حيوان اذيت نشود.
روايات:
(عن غياث بن ابراهيم عن ابى عبدالله(ع): انّ اميرالمؤمنين(ع) قال: لاتذبح الشاة
عند الشاة ولا الجزور عند الجزور وهو ينظر اليه.)57
امام صادق(ع) از اميرالمؤمنين(ع) نقل مى كند كه فرمود: گوسفند در برابر ديدگاه
گوسفند و شتر در برابر ديدگان شتر, ذبح نمى شود.
(قال ابوالحسن(ع): اذا ذبحت الشاة وسلخت أو سلخ شىء منها قبل أن تموت لم يحل
أكلها.)58
هرگاه پيش از آن كه گوسفند بميرد, همه يا بخشى از آن, پوست كنده شود, خوردن آن
حلال نيست.
(عن جعفر بن محمد عن آبائه(ع) قال: قال رسول الله(ص):
للدابة على صاحبها خصال: …ولايحملها فوق طاقتها ولايكلّفها من المشى الّا
ماتطيق.)59
امام صادق(ع) از پدرانش, عليهم السلام, نقل مى كند كه پيامبر(ص) فرمود: صاحب
حيوان بايد در برخورد با حيوان خود, روشهايى را در پيش بگيرد; … بر حيوان بيش
از توان آن بار نكند و در راه رفتن به بيش از توان, واندارد.
مرفوعه شيخ صدوق:
(قال الصادق(ع): ما اشترى احد دابة الّا قالت: اللهم اجعله بى رحيما.)60
هيچ كس حيوانى نخريد, مگر اين كه آن حيوان گفت: پروردگارا! اين شخص را نسبت به
من مهربان قرار ده!
مرفوعه يعقوب بن سالم:
(قال اميرالمؤمنين(ع): قال رسول الله(ص): لايرتدف ثلاثة على دابة فان احدهم
ملعون.)61
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: پيامبر(ص) فرمود: سه نفر در رديف هم بر يك حيوان سوار
نشوند; زيرا [در اين صورت] يكى از ايشان از رحمت خدا به دور خواهد بود.
(عن ابراهيم بن على, عن ابيه, قال: حججت مع على بن الحسين فالتاثت عليه الناقة
فى سيرها فأشار اليها بالقضيب, ثم قال: آه! لولا القصاص وردّ يده عنها.)62
ابراهيم بن على از پدرش نقل مى كند:
با على بن حسين(ع) به سفر حج مى رفتم. شتر ايشان, در راه رفتن كندى كرد. حضرت
با چوب دستى به آن حيوان اشاره كرد. سپس فرمود: آه, اگر قصاص در كار نبود [او
را مى زدم] و دست خود را از او برگرداند.
ظاهر اين روايت دلالت مى كند, زدن چارپايان مى تواند قصاص را در پى داشته باشد
كه خوب است اين امر, در جاى خود بررسى شود.
8. حق احترام
بنابر نصوص فراوان و براساس ضرورت فقه اسلامى, انسان مى تواند, بلكه
شايسته است,63 از گوشت و شير و ديگر فراورده هاى حيوان استفاده كند و از خدمات
رسانى آن, بهره فراوان گيرد. ولى اين امر, به هيچ روى, رواكننده بى احترامى به
اين آفريده و ناديده گرفتن كرامت الهى آن نيست.
در اين باره نيز يادكرد شمارى از روايات, سودمند به نظر مى رسد:
(عن جعفر بن محمد عن آبائه(ع). قال: قال رسول الله(ص): للدابة على صاحبها خصال…
ولايضرب وجهها فانها تسبح بحمد ربّها…)64
امام صادق(ع) از پدران خود نقل مى كند كه پيامبر(ص) فرمود: صاحب حيوان در
برخورد با آن, بايد روشهايى را در پيش بگيرد: … به صورت حيوان نزند; زيرا حيوان
تسبيح گوى پروردگار خود است.
(سكونى عن ابى عبدالله(ع) قال: للدابة على صاحبها ستة حقوق: …ولايشتمها…)65
امام صادق(ع) فرمود: حيوان بر مالك خود, شش حق دارد… به آن ناسزا نگويد.
(يونس بن يعقوب عن الصادق(ع) قال: قال على بن الحسين لابنه محمد(ع) حين حضرته
الوفاة: انى قد حججت على ناقتى هذه عشرين حجة فلم أقرعها بسوط قرعة, فاذا نفقت
فادفنها لايأكل لحمها السباع, فانّ رسول الله(ص) قال: كل بعير يوقف عليه موقف
عرفة سبع حجج الّا جعله الله من نعم الجنة وبارك فى نسله فلما نفقت حفرلها
ابوجعفر(ع) ودفنها.)66
امام صادق(ع) مى فرمايد: امام سجاد(ع) هنگام رحلت, به
فرزند خود, محمد(ع) فرمود: من با اين شتر خود, بيست حج انجام داده ام و [در اين
مدت] يك تازيانه به آن نزدم, پس هرگاه مرد, آن را به خاك بسپار تا خوراك
درندگان نشود; زيرا پيامبر(ص) فرمود: هر شترى كه در هفت سفر حج, بر عرفه, وقوف
پيدا كند, خداوند او را از حيوانات بهشت قرار داده در نسلش بركت دهد.
امام محمد باقر(ع) پس از مردن آن شتر, گودالى كند و او
را به خاك سپرد.
(عن غياث بن ابراهيم, عن ابى عبدالله(ع): ان اميرالمؤمنين(ع) كره أن تسقى
الدوابّ الخمر.)67
امام صادق(ع) فرمود: اميرالمؤمنين(ع), نوشانيدن شراب را به جانداران ناپسند مى
دانست.
(عن ابى بصير, عن ابى عبدالله(ع) قال: سألته عن البهيمة البقرة وغيرها تسقى او
تطعم ما لايحلّ, قال: نعم يكره ذلك.)68
از امام صادق(ع) پرسيدم: مى توان به حيوان, گاو و غير
آن, چيز غير حلال, نوشانيد يا خورانيد؟
فرمود: آرى اين كار ناپسند است.
روايت راوندى از امام صادق(ع):
(أتى رجل النبى(ص) فسلّم عليه, فقال النبى(ص): وعليكم السلام. فقال الرجل: يا
رسول الله! انما انا وحدى! فقال(ص): عليك وعلى فرسك.)69
مردى خدمت پيامبر(ص) رسيد به حضرت سلام كرد. پيامبر(ص) [به صيغه جمع] فرمود:
وعليكم السلام.
آن مرد عرض كرد: اى رسول خدا! من يك نفر بيش نيستم! حضرت فرمود: بر تو و اسبت
سلام كردم.
امام على(ع) مى فرمايد:
(سمعت رسول الله(ص) يقول: اياكم والمثله ولو بالكلب العقور.)70
پيامبر(ص) مى فرمود: مبادا چيزى را ـ گرچه سگ گزنده ـ مثله كنيد!
صاحب جواهر پس از اين سخن محقق حلّى كه (از جمله مكروه ها, ادرار كردن در لانه
جانداران و حشرات است, مى نويسد:
(در اين حكم, به مخالفى برنخوردم, مگر آنچه از ظاهر هدايه صدوق نقل مى شود كه
گفته است: اين كار ـ بالاتر از كراهت ـ نارواست.)
وى, سپس به نقل از شمارى از فقيهان, علت اين حكم را امكان اذيت رسانى آن
جانداران به انسان مى داند.71
ولى با توجه به آنچه يادآور شديم: بى گمان دليل ناپسند بودن اين كار كه در پاره
اى از روايات نيز آمده, مى تواند بايستگى احترام به جانداران و نكوهيده بودن بى
حرمتى به آنها باشد.
9. حق دوستى
مى توان پاره اى از احكام و سخنان معصومان(ع) را دليل بر اين امر گرفت
كه گاه, حيوان, به گونه اى حق دوستى بر انسان پيدا مى كند كه سزاوار است مورد
توجه او قرار گيرد.
از باب نمونه, صاحب جواهر در احكام ذبح مى نويسد:
(يكره أن يذبح بيده ما ربّاه من النعم.)72
ناپسند است كه انسان حيوانى را كه خود پروريده, سر ببرد.
مدرك وى در اين حكم, دو روايت زير است:
(عن محمد بن فضيل, عن ابى الحسن الرضا(ع) قال: قلت له: كان عندى كبش سمنته
لاضحيّ به فلما اخذته فاضجعته نظر اليّ فرحمته ورفقت له ثم انى ذبحته. قال:
فقال: ما كنت احبّ لك ان تفعل! لاتربيّن شيئا من هذا ثم تذبحه!)73
محمد بن فضيل مى گويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: من براى قربانى روز عيد اضحى,
برّه اى را پرورش دادم. چون او را گرفتم و خوابانيدم, نگاهى به من كرد, دلم
برايش سوخت و با آن مدارا كردم, سپس سرش را بريدم.
حضرت فرمود: دوست نداشتم چنين مى كردى. اين گونه نباشد كه حيوانى را پرورش دهى,
سپس سرش را ببرى.
(عن ابى الصحارى, عن ابى عبدالله(ع) قال: قلت له: الرجل يعلف الشاة والشاتين
ليضحيّ بها قال: لا احب ذلك. قلت: فالرجل يشترى الجمل او الشاة. فيتساقط علفه
من ههنا وههنا فيجىء الوقت وقد سمن فيذبحه فقال: ولكن اذا كان ذلك الوقت فليدخل
سوق المسلمين وليشتر منها ويذبحه!)74
ابى صحارى مى گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: شخصى به يكى دو گوسفند, علف مى
دهد, تا براى قربانى از آنها استفاده كند.
حضرت فرمود: اين كار را دوست ندارم.
عرض كردم: شخص, شتر يا گوسفندى مى خرد و براى او از اين جا و آن جا علف مى
چيند, تا اين كه روز قربانى فرا مى رسد و در حالى كه چاق شده, آن را سر مى برد.
حضرت فرمود: نه [اين كار را نكند] ولى هرگاه وقت انجام چنين كارى رسيد, داخل
بازار مسلمانان شود و حيوانى بخرد و سر ببرد.
10. حق ميهمانى
براساس آموزه هاى فقهى و آداب پسنديده اجتماعى, اگر شخصى به خانه كسى
وارد شود,نسبت به او (حق ميهمانى) پيدا مى كند. جالب اين كه برابر پاره اى از
روايات, اين حق, براى چارپايان و جاندارانِ بى آزارى كه به منزل انسان پناه
آورند نيز ثابت است. از جمله حديث زير, گرچه صدر آن, در پيوند با گونه ويژه اى
از پرنده است, ذيل آن, همه پرندگان را دربرمى گيرد.
علامه حلى در كتاب مختلف به نقل از عمار بن موسى و او از امام صادق(ع) نقل مى
كند:
(خرؤ الخطاف لابأس به هو مما يؤكل لحمه ولكن كره اكله لانه استجار بك و اوى فى
منزلك وكل طير يستجير بك فأجره)75
فضله پرستو, اشكال ندارد. اين پرنده قابل خوردن است, اگرچه اين كار, ناپسند
است; زيرا آن پرنده به تو پناه آورده و در منزلت جاى گرفته. هر پرنده اى به تو
پناه آورد, به او پناه ده.
11. حق سرپرستى
انسان حق ندارد حيوانش را به حال خود رها كند و به امنيت و نيازهاى ديگر
آن, بى توجه باشد. در حقيقت, حيوان, در حكم زمين است كه اگر صاحبش از آن رفع يد
كند ديگران مى توانند براى آباد كردن آن پا پيش گذارند و به ملك خود درآورند.
روايت زير كه شيخ, به سند خود از امام صادق(ع) نقل مى كند, گوياى اين امر است:
(انّ اميرالمؤمنين(ع) كان يقول فى الدابة اذا سرّحها اهلها او عجزوا عن علفها
او نفقتها فهى للذى احياها. قال وقضى اميرالمؤمنين(ع) فى رجل ترك دابته, فقال:
ان كان تركها فى كلاءٍ وماء وامن فهى له ان يأخذها متى شاء وان تركها فى غير
كلاءٍ وماء فهى للذى احياها.)76
اميرالمؤمنين(ع), درباره حيوانى كه صاحبانش آن را رها كرده يا از دادن علف يا
خرجى آن ناتوان شده اند فرمود:
چنين حيوانى براى كسى است كه او را احيا كند.
و آن حضرت, درباره مردى كه حيوان خود را رها كرده بود حكم كرد:
اگر او را در جايى كه آب و گياه و امنيت دارد رها كرده است حيوان, از آنِ اوست
و هر وقت خواست مى تواند آن را بگيرد و اگر حيوان را در جايى بى آب و علف رها
كرده, او از آنِ هركسى است كه آن را احيا [و سرپرستى] كند.
12. حق كاربرى درست و
خوشايند
از جمله حقوق حيوان بر صاحبش اين است كه از او استفاده درست ببرد و آن
را در مسير همان هدفى كه براى آن آفريده شده به كار گيرد.
در اين باره, روايات زير, گويا و درخور درنگ هستند:
(عن السكونى, عن ابى عبدالله(ع) قال: للدابة على صاحبها ستة حقوق: …ولايتخذ
ظهرها مجالس يتحدث عليها…)77
برابر اين روايت, از جمله حقوقى كه امام صادق(ع) براى حيوان برمى شمارد كه بايد
صاحب حيوان, آن را پاس بدارد, اين است كه وى پشت حيوان خود را مجلس گفت وگو
قرار ندهد. به نظر مى رسد اين سخن حضرت, در ردّ و نكوهيده دانستن كار كسانى
بوده است كه با خيال آسوده و بى توجه به خستگى حيوان, بر پشت آن مى نشسته و به
گفت وگوهاى دراز و گاه بيهوده مى پرداخته اند.
در روايت ديگرى كه وى از امام صادق(ع) و آن حضرت از پيامبر(ص) نقل مى كند, آمده
است:
(ولايقف على ظهرها الّا فى سبيل الله.)78
بر پشت آن سوار نشود, مگر در راه خدا.
معناى اين سخن آن است كه نبايد حيوان را در كارهاى لغو و بيهوده به كار گرفت و
از او استفاده نابخردانه كرد.
* * *
همه اين حقوق كه براى حيوان برشمرديم, به روشنى گوياى
اين نكته اند كه حيوان, برخوردار از شأن و كرامت و منزلت الهى است و انسان حق
ندارد به بهانه اشرف آفريده ها بودن, مقام و كرامت الهى اين آفريده را ناديده
انگارد.
در پايان مقال, مناسب است به منظور تأكيد بر آنچه گفتيم, به پاره اى از رواياتى
كه دلالت بر كرامت گونه هايى از چارپايان و جانداران دارند, اشاره كنيم. البته
پيداست اين امر, به معناى كرامت نداشتن ديگر چارپايان و جانداران نيست و چنانكه
خواهيم ديد, همه رواياتى كه در اين باره نقل مى كنيم, به لحاظ سندى صحيح و
داراى اعتبارند.
صحيحه معاوية بن وهب:
(الحمام من طيور الانبياء.)79
كبوتر از پرندگان پيامبران است.
صحيحه حفص بن بخترى:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: ان اصل حمام الحرم بقيّة حمام كانت لاسماعيل بن
ابراهيم(ع) اتخذها كان يأنس بها.)80
امام صادق(ع) فرمود: اصل كبوتر حرم, باقى مانده كبوترانى است كه براى اسماعيل
فرزند ابراهيم(ع) بوده است. اين كبوتران در اختيار اسماعيل بوده است و وى با
آنها أنس و الفت داشت.
صحيحه سليمان بن جعفر جعفرى:
(عن ابى الحسن الرضا(ع) قال: لاتأكلوا القُنبرة ولاتسبوّها ولاتعطوها الصبيان
يلعبون بها فانّها كثيرة التسبيح لله وتسبيحها لعن الله مبغضى آل محمد.)81
امام رضا(ع) فرمود: چكاوك را نخوريد و او را ناسزا
نگوييد و او را به كودكان ندهيد كه بازى كنند; زيرا اين پرنده زياد تسبيح خدا
مى گويد. و تسبيح او چنين است: از رحمت خدا به دور باد كينه ورزان به خاندان
محمد.
صحيحه معاوية بن عمار:
(عن ابى عبدالله(ع) فى الهرة: انّها من اهل البيت ويتوضأ من سؤرها.)82
امام صادق(ع) درباره گربه فرمود: اين حيوان از اهل خانه به شمار مى آيد و مى
توان با آبى كه از آن نوشيده, وضو گرفت.
صحيحه سليمان بن جعفر جعفرى:
(عن ابى الحسن الرضا(ع) قال: فى كل جناح هدهد مكتوب بالسريانية: آل محمد خير
البرية.)83
امام رضا(ع) فرمود: در هر بال شانه به سر به لغت سريانى نوشته شده: خاندان
محمد, بهترين مردم اند.
صحيحه على بن رئاب:
(قال ابوعبدالله(ع): اشتر دابة فان منفعتها لك ورزقها على الله عزوجل.)84
امام صادق(ع) فرمود: حيوانى را بخر, زيرا سود آن براى تو و روزى آن بر عهده
خداى عزوجل است.
صحيحه محمد بن مروان:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: من سعادة المؤمن دابة يركبها فى حوائجه ويقضى عليها
حقوق اخوانه.)85
امام صادق(ع) فرمود: از [نشانه هاى] سعادت مند بودن شخص با ايمان, داشتن حيوانى
است كه براى برطرف كردن نيازهاى خود بر آن سوار شود و با آن حقوق برادرانش را
برآورده سازد.
صحيحه عمر بن ابان:
عن ابى عبدالله(ع) قال: قال رسول الله(ص): الخيل معقود فى نواصيها الخير الى
يوم القيامة.)86
امام صادق فرمود: تا روز قيامت, بر پيشانى اسب, خير بسته شده است. * * *
چنانكه در آغاز نوشتار نيز اشاره كرديم, مى توان گفت: حتى حقوق درختان نيز در
فقه اسلامى مورد توجه قرار گرفته است.
شهيد ثانى پس از اين سخن محقق:
(بايد وديعه گيرنده, حيوان را آب دهد.)
مى نويسد:
(وفى حكم الحيوان الشجر الذى يفتقر الى السقى.)87
در حكم حيوان است, درختى كه نياز به آبيارى دارد.
و صاحب جواهر, با اشاره به اين سخن شهيد, مى نويسد:
(ان لم يكن اجماعا أمكن المناقشة فيه.)88
كه اين نشان مى دهد آنچه شهيد گفته است, مورد اجماع فقيهان شيعه است.
علامه در قواعد مى نويسد:
(لو ملك زرعا او شجرا يحتاج الى السقى كره له تركه.)89
اگر شخص, مالك زراعت يا درختى شود كه احتياج به آبيارى دارد, ناپسند است دست از
آبيارى آن بردارد.
همچنين محقق حلّى در بحث جهاد مى نويسد:
(يكره قطع الاشجار.)90
بريدن درختان [در سرزمين دشمن] ناپسند است.
مدرك اين فتواى محقق, مى تواند روايت زير از امام صادق(ع) باشد:
(كان رسول الله(ص) اذا اراد أن يبعث سرية دعاهم فأجلسهم بين يديه ثم يقول:
سيروا بسم الله… ولاتقطعوا شجرا الّا ان تضطروا اليه.)91
هرگاه پيامبر(ص) آهنگ آن مى كرد كه گروهى را به جهاد بفرستد, آنان را فرا مى
خواند, پيش روى خود مى نشاند و مى فرمود: با نام خدا, راه بيفتيد… و درختى را
نبريد مگر اين كه ناگزير از آن باشيد.
پى نوشتها:
1. جواهرالكلام, ج27/111.
2. سوره نحل, آيه 5.
3. من لايحضره الفقيه, ج1/524.
4. وسائل الشيعه, ج8/372, ابواب احكام الدواب, باب29, ح4.
5. همان/356, باب12 ابواب احكام الدواب, ح1.
6. مسالك الافهام, ج2/250.
7. جواهرالكلام, ج36/437.
8. همان, ج5/114.
9. همان/115.
10. همان/116.
11. همان, ج37/77.
12. مسالك الافهام, ج2/258ـ259.
13. شرايع الاسلام, ج4/256.
14. جواهرالكلام, ج42/130.
15. همان, ج21/82.
16. شرايع الاسلام, ج1/312.
17. وسائل الشيعه, ج8/396, ابواب احكام الدواب, باب52, ح1.
18. همان, ج16/308, كتاب الصيد والذبايح, باب39, ح1.
19. همان, ج8/397, ابواب احكام الدواب, باب53, ح2.
20. مبسوط, ج6/47.
21. وسائل الشيعه, ج16/248, كتاب الصيد والذبايح, باب40, ح1.
22. همان/247, باب39, ح1.
23. همان/250, باب41, ح3.
24. مبسوط, ج6/47.
25. همان.
26. ايضاح النافع, ج3/290.
27. ايضاح الفوائد, ج3/290.
28. جواهرالكلام, ج27/108.
29. شرايع الاسلام, ج2/164.
30. جواهرالكلام, ج27/111.
31. همان, ج31/396.
32. وسائل الشيعه, ج8/350, ابواب احكام الدواب, باب9, ح1.
33. همان/351, ح2.
34. همان, ح4.
35. ايضاح النافع, ج3/290.
36. همان.
37. شرايع الاسلام, ج2/354.
38. جواهرالكلام, ج31/394.
39. ايضاح النافع, ج3/290.
40. جواهرالكلام, ج31/395.
41. وسائل الشيعه, ج8/372, ابواب احكام الدواب, باب29, ح3.
42. همان/375, باب30, ح12.
43. بحارالانوار, ج64/177.
44. مسالك الافهام, ج1/305.
45. جواهرالكلام, ج31/395.
46. شرايع الاسلام, ج2/164.
47. جواهرالكلام, ج27/111.
48. همان, ج31/397.
49. وسائل الشيعه, ج8/394, ابواب احكام الدواب, باب50, ح1.
50. همان, ح2.
51. المحاسن, ج2/634.
52. النوادر/34.
53. النهايه/584.
54. شرايع الاسلام, ج3/206.
55. جواهرالكلام, ج36/137.
56. مسالك الافهام, ج1/307.
57. وسائل الشيعه, ج16/258 ابواب الذبايح, باب 7, ح1.
58. همان, باب8, ح1.
59. همان, ج8/350, باب9, ح1.
60. همان/351, ح3.
61. همان/363, باب19, ح3.
62. همان/354, باب10, ح15.
63. در اين زمينه, به روايات بسيارى برمى خوريم كه يادكرد پاره اى از آنها در
اين جا سودمند است:
روايت حسين بن علوان:
(عن جعفر عن ابيه(ع) قال: قال على(ع): عليكم باللحم فان اللحم من اللّحم
واللّحم ينبت اللحم. وقال: من لم يأكل اللحم اربعين صباحا, ساء خلقه…) وسائل
الشيعه, ج17/27
امام باقر(ع) از امام على(ع) نقل مى كند كه فرمود: بر شما باد خوردن گوشت, زيرا
گوشت [بدن] از خوردن گوشت پيدا مى شود و آن موجب رويش گوشت مى شود. هركس, چهل
روز گوشت نخورد, خوى او بد مى شود.
روايت ديگر حسين بن علوان:
(عن جعفر عن ابيه(ع) عن على(ع) قال: قال رسول الله(ص): سيّد طعام الدنيا
والآخرة اللحم…) همان
امام صادق(ع) از پدرش(ع), از على(ع) فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: سرور خوراك دنيا
و آخرت گوشت است.
روايت خالد بن نجيح:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: اللبن طعام المرسلين.) همان/83
امام صادق(ع) فرمود: شير, خوراك پيامبران است.
ارزش و اهميت فراورده هاى حيوان, به حدى است كه در حديثى صحيح, از قول سليمان
بن جعفر جعفرى, مى خوانيم:
(سمعت أباالحسن موسى(ع) يقول: أبوال الابل خير من ألبانها, ويجعل الله الشفاء
فى ألبانها.) همان/87
شنيدم امام كاظم(ع) مى فرمايد: ادرار شتر, از شير او بهتر است و خداوند, شفا را
در شير او قرار داده است.
برابر اين حديث (كه شايسته است, مضمون آن, مورد بررسى و مطالعه پزشكى قرار
گيرد) شير شتر, شفابخش بيماريهاست. با اين وجود, ادرار او, بهتر و سودمندتر
است.
64. وسائل الشيعه, ج8/350, ابواب احكام الدواب, باب9, ح1.
65. تهذيب, ج6/164, باب ارتباط الخيل و آلات الركوب.
66. وسائل الشيعه, ج8/395, ابواب احكام الدواب, باب51, ح1.
67. همان, ج17/246, ابواب الاشربة المحرمة, باب10, ح4.
68. همان/247, ح5.
69. النوادر/41ـ42.
70. نهج البلاغه, باب رسائل اميرالمؤمنين(ع)/422.
71. جواهرالكلام, ج2/67.
72. جواهرالكلام, ج36/138.
73. وسائل الشيعه, ج16/308, ابواب الذبايح, باب40, ح1.
74. همان, ح2.
75. همان/248, كتاب الصيد والذبايح, باب49, ح5.
76. تهذيب, ج6/393, باب اللقطة والضالة.
77. وسائل الشيعه, ج8/351, ابواب احكام الدواب, باب9, ح6.
78. همان/350, ح1.
79. همان/376, باب31, ح1.
80. همان, ح2.
81. همان, ج16/249, كتاب الصيد والذبايح, باب41, ح1.
82. همان, ج1/164, ابواب الاسئار, باب2, ح1.
83. همان, ج16/249, كتاب الصيد والذبايح, باب40, ح2.
84. همان, ج8/339, ابواب احكام الدواب, باب1, ح2.
85. همان, ح3.
86. همان/341, باب2, ح2.
87. مسالك الافهام, ج1/305.
88. جواهرالكلام, ج27/109.
89. ايضاح الفوائد, ج3/291.
90. شرايع الاسلام, ج1/312.
91. وسائل الشيعه, ج11/43, ابواب جهاد العدو, باب15, ح1.
منبع: مجله فقه ، شماره 33
و 34 پاييز و زمستان 81