مفهوم خدا و علت نخستين همزاد بشر است و مهم ترين بحث
در فلسفه و كلام شرقي و غربي وجود خدا است. در اخلاق نيز عنصر خدا از عناصر
كليدي، بلكه كليدي ترين است.
اين مقاله در صدد آن است نگاهي گذرا به اقسام دلائل اثبات وجود خدا در كتب قدما
و معاصرين داشته باشد و معيارهاي تقسيم ادله را بررسي كند.
واژه دليل: دليل صيغة مبالغه از مادّة دلالت در زبان
عربي به معناي راهنما است امّا در اصطلاح منطقيون به معناي قياسي است كه در آن
حد وسط معلول حد اكبر باشد. به عبارت روشن تر: اگر در يك برهان ما از معلول بر
وجود علّت استدلال كنيم چنين برهاني دليل خوانده مي شود. در علم منطق برهان به
دو قسم لمّي و انّي تقسيم مي شود. و برهان اني داراي دو قسم است، در يك قسم
ديگر از تحقّق يك معلول به علّت مي رسيم و در قسم معلول بر معلول ديگر استدلال
مي كنيم، از اين دو قسم، قسم اول را دليل مي گويند: و براي قسم دوم، اسم خاصّي
نيست(تفصيل بيشتر اين مطالب را در كتب منطقي بخوانيد) معناي ديگر واژة دليل،
مطلق استدلال است، خواه به شكل قياس باشد خواه استقراء و خواه تمثيل. و در شكل
قياسي نيز خواه به گونة برهان انّي باشد و خواه به صورت لمّي. مراد ما از اين
واژه در بحث اثبات وجود خدا، همين معناي مطلق است كه شامل هرگونه استدلالي مي
شود از قبيل: برهان فطرت، برهان وجوب و امكان، برهان صديقين، برهان نظم و...
دلايل خداشناسي از نظر تعداد
در بررسي تعداد دلائل اثبات وجود خدا نخست بايد ديدگاه هاي مختلفي را كه در اين
زمينه مطرح اند، از يكديگر تفكيك نمود. مثلاً سخن گفتن در زمينه فوق از ديدگاه
عرفان نظري بسيار متفاوت خواهد بود با آنچه كه از ديدگاه عقلي و فلسفي مطرح
است، در برخورد با آيات قرآن كريم و استفاده از آنها نيز ديدگاه ها بسيار
متفاوت است. به عنوان مثال عارف معتقد است كه همه هستي جلوة حق است پس خدا هرگز
غايب نيست تا در پي اثبات و كشف او باشيم. مائيم كه در حجابيم و او را شهود نمي
كنيم والّا او نه تنها نوراني و موجود است كه اصل وجود و حقيقت نور اوست پس
غيبت و عدم براي او محال ذاتي است. مسلّماً اين ديدگاه با نظرگاه يك فيلسوف يا
متكلّم كه نخست خدا را به عنوان يك امر محتمل الوجود فرض مي كند تا با دلائل
عقلي و تجربي آن را اثبات كند، بسيار تفاوت مي كند.
قرآن: مي دانيم كه قرآن كريم، كتاب هدايت انسان هاست(1)
و در آن از همة آنچه در اين راستا لازم است، سخن گفته شده است، امّا قرآن هرگز
كتاب فيزيك- شيمي- فلسفه- جامعه شناسي- بيولوژي و يا روانشناسي نيست تا متوقّع
باشيم كه در هر باب براي ما سخن بگويد، هرچند در آن از همة اين مقولات در حد
نياز سخن رفته است. هم از اين روست كه در باب خداشناسي نيز هم دلائل فلسفي
اشارت شده و هم از ادلّه تجربي و طريق فطرت و درون نگري سخن به ميان آمده است.
در بين آيات پيرامون خداشناسي، سه دسته مشخص از يكديگر قابل تفكيك اند:
الف) آيات فطرت. ب) آياتي كه از راه قانون عليت، خدا را اثبات مي كنند. ج) آيات
نظم و شگفتي هاي هستي.
عرفان: چنان كه اشارتي كرديم، از ديدگاه عرفان، همه
هستي، اسماء و صفات حق اند و هر موجودي وجهي از وجوه خداوند است(واينماتولوافثم
وجه الله) (بقره، 115) پس هر موجودي مي تواند به اندازه توان و سعة وجودي خود
حق نما باشد و راه را نشان دهد. پس راه هاي رسيدن به خداوند منحصر در چند طريق
محدود نخواهد بود و هم از اين روست كه گفته اند الطرق الي الله بعدد انفاس
الخلائق و يا الطرق الي آلله بعددالنفوس [راه هاي به سوي خداوند- به تعداد نفس
هاي مخلوقين و يا به تعداد موجودات ذي نفس است(2)] مرحوم صدرالمتالهين فصل اول
از ج۶ اسفار را اينچنين آغاز مي كند... و اعلم ان الطرق الي الله كثيره لانه
ذوفضائل وجهات كثيره ولكل وجه هوموليها...[بدان كه راه هاي رسيدن به خداوند
فراوان است چرا كه او داراي فضائل و جهات زيادي است و هر موجودي داراي وجهه و
راهي است كه از آن به سوي خداوند روي مي آورد].
گرچه آيه فوق(ولكل وجهه هوموليها) 148 بقره پيرامون مسئله قبله است و در كنار
آيات ديگري در همين زمينه آمده است. امّا مرحوم علاّمه طباطبائي(ره) در ذيل آن
فرموده اند كه اين آيه همان طور كه قابل انطباق بر مسئله قبله است، بر مسئله
تكوين نيز قابل انطباق است.
حكيم سبزواري(قده) نيز در تعليقة خود بر اسفار در ذيل
همين عبارت صدرالمتالهين مي نويسد كه عبارت مصنّف، ظاهري دارد و باطني- معناي
ظاهري اين است كه بگوئيم مراد از كثرت طبق همان تعدّد براهيني است كه در فلسفه
براي اثبات واجب اقامه مي شود مثل راه هاي وجوب و امكان، حدوث، حركت و...
امّا معناي باطني اين است كه بگوئيم عبارت ان الطرق الي
الله كثيره اشاره اي است به كلام عرفا، كه الطرق الي الله تعالي بعدد انفاس
الخلائق و منظور از كمالات و جهات فراوان در خداوند اسماء حسناي حق و صفات
علياي اوست و خلاصه كلام اين است كه هر ماهيتي از ماهيات عالم هستي مظهر اسمي و
صفتي از اسماء صفات حق است مثلاً فرشته، مظهر سبوح قدوس و حيوان، مظهر سميع و
بصير است.
از آنچه گفتيم روشن مي شود كه از طرفي موجوديت خدا در
نزد عارف و از ديدگاه اهل عرفان روشن تر از آن است كه محتاج به دليل و برهان
باشد، چرا كه او قبل از شناخت هر چيزي، پيدا و هويدا است و از سوي ديگر راه هاي
رسيدن به حق منحصر در چند طريق محدود نيست بلكه هر ذرّه در هستي مي تواند راهي
به سوي او باشد.
فلسفه و كلام: در فلسفة كلاسيك، وجود خدا به عنوان يك
امر بديعي تلّقي نمي شود بلكه قضيه خدا موجود است يك قضيه نظري و نيازمند اثبات
شمرده مي شود. البته مرحوم صدرالمتالهين(ره) در اسفار تلاش كرده است كه با
بازگرداندن عليت فلسفي به شأن عرفاني حكمت را تعالي بخشد و عرفان را به منزلة
اوج حكمت بشمارد و هم از اين روست كه فلسفه خود را از ديگر نحله هاي فلسفي
ممتاز مي داند و آن را حكمت متعاليه نام مي نهد امّا به هر حال اين بدان معني
نيست كه اساس اين دو رشته از علم و معرفت يكي باشد؛ خير؛ مبناي فلسفه تعقّل و
برهان است و اساس عرفان شهود و وجدان.(3) مرحوم صدرالمتالهين(ره) درج۶ اسفار كه
در الهيات بالمعني الاخص نگارش يافته، در طي 4 فصل پيرامون ادلّه اثبات واجب
سخن گفته است. در فصل اوّل به تقرير و بيان استدلال معروف به برهان صديقين مي
پردازد و آن را به گونه اي كه خود تبيين مي نمايد، محكم ترين براهين و اشرف آن
ها مي داند و براساس همان برهان(توحيد واجب الوجود) را نيز اثبات مي كند. در
فصل دوم تحت عنوان في الاشاره الي مناهج اخري للوصول الي هذه الوجهه الكبري به
بيان راه ها و دلائل ديگري پيرامون اثبات واجب مي پردازد. از جمله برهان وجوب و
امكان به گونه اي كه شيخ الرئيس ابن سينا در كتاب شريف اشارات تقرير كرده آن را
طريقه صديقين نام نهاده است.
و به دنبال او امثال خواجه طوسي و ديگر پيروان فلسفه مشّاء نيز آن را به همين
نام خوانده اند و به همان گونه اقامه كرده اند. اضافه كنيم كه در اين برهان
بطلان دور و تسلسل از جمله مقدمات استدلال است و هم از اين روي، پاره اي
فيلسوفان آن را به عنوان برهان صديقين نمي پذيرند. سپس صدرالمتهالهين برهان
وجوب و امكان را به گونه اي كه شيخ اشراق(ره) در كتاب مطارحات تقرير نموده و در
آن از ابطال دور و تسلسل استمداد نجسته، نقل مي كند.
و در پايان اين فصل، به برهان ديگري براساس امكان و وجوب اشاره مي كند و مي
گويد كه چنين برهاني براساس بطلان دور و تسلسل استوار نيست. صاحب شوارق
اللالهام، عبدالرزاق لاهيجي ادّعا كرده است كه مبتكر اين برهان، محقّق طوسي
است(4) و صدالمتالهين مي گويد كه در كلمات فارابي، اشارتي به آن يافت مي شود.
فصل سوّم پيرامون نقد و بررسي دلايلي است كه برخي
محقّقان اهل فارس در اثبات واجب اقامه كرده اند. نخستين دليل مبتني بر بطلان
دور است و دومين استدلال مبتني بر بطلان تقدّم شيء علي نفس(تقدّم چيزي بر خودش)
است. مرحوم صدرالمتالهين اين دو استدلال را از چهار زاويه مورد نقّادي و مناقشه
قرار داده، تام نمي داند.
در فصل چهارم: كه با عنوان. في الاشاره الي طرائق اخري
لاقوام آمده است، نخست به دو شيوه اي كه حكماي الهي در اثبات واجب دارند، اشاره
مي كند و سپس متد حكماي طبيعي را در اثبات واجب از راه حركت و تغيير عالم، نقل
و نقد كرده و در پايان فصل، ديدگاه و شيوة متكلّمان را در اثبات صانع از راه
حدوث عالم تقرير و تحسين مي نمايد.
مرحوم ملاصدرا در مجموع اين چهار فصل، حدود 10 دليل پيرامون اثبات واجب ذكر
كرده اند.
امام فخر رازي كه از متكلّمان نام دار محسوب مي شود در
كتاب معروف المباحث المشرقيه به 6 طريقه در باب اثبات واجب اشاره مي كند.
نخستين ديدگاه از آن فيلسوفان است كه از راه امكان عالم، وجود واجب را اثبات مي
كند. دوم، نظر متكلمين است كه از راه حدوث عالم وارد مي شوند و سومين شيوه،
شيوة كساني است كه از راه نظم و پيچيدگي هاي خلقت بر وجود خداوند استدلال مي
كنند. چهارمين دسته طبيعيون اند كه از راه حركت وارد شده، واجب الوجود را به
عنوان محرّك اوّل اثبات مي كند. طريقه پنجم: راه فطرت و دل است و ديدگاه ششم از
آن عرفا است كه معتقد به بداهت وجود خداونداند و چنان كه اشارت شد مي گويند قبل
از شناخت هر چيزي، شناخت حق واقع مي شود و هيچ معرفتي بدون معرفت پيشين از
خداوند حقيقتاً علم نيست بلكه جهل مركّب است. شيخ شهاب الدين سهروردي معروف به
شيخ اشراق در كتاب مطارحات خود تحت عنوان في الاشاره الي واجب الوجود براهين
امكان و حركت را مطرح و به طور كلي شيوه هاي اثبات واجب را به دو دسته تقسيم مي
نمايد: دسته اي كه در آن ها نخست وجود واجب اثبات مي شود و به دنبال آن توحيد
واجب ثابت مي گردد و دسته ديگر به عكس، يعني نخست توحيد واجب الوجود اثبات مي
گردد و به دنبال آن نياز ضروري عالم ممكنات به وجود واجب به كرسي مي نشيند.
همين جا بگوئيم كه آخرين نظرات و ديدگاه هاي شيخ اشراق در كتاب حكمه الاشراق او
آمده است و مطالب كتاب هاي ديگر او همچون: تلويحات، مطارحات و مقاومات به شيوة
حكماي مشّاء تنظيم و تدوين يافته است، هم از اين روي، وي در كتاب حكمه الاشراق،
براساس قاعدة خود از واجب با نام هاي: نورالانوار، النورالمحيط، النورالقيوم،
النورالمقدس، النورالاعظم الاعلي و النور القهّار ياد مي كند و در برهان مذكور
از بطلان تسلسل به عنوان مقدّمه سود جسته است ر.ك: شرح حكمه الاشراق ص۳-6/
انتشارات بيدار.
مرحوم استاد علامه طباطبائي(ره) در كتاب بدايه الحكمه
تنها به ذكر دو دليل در باب اثبات واجب اكتفا كرده اند: نخست برهان صديقين را
با بياني موجز تقرير نموده، سپس برهان امكان را اقامه كرده اند. ولي در كتاب
نهايه الحكمه به بيان 5 دليل پرداخته اند- نخست برهان صديقين را به سه بيان
تقرير كرده اند، و سپس براهين وجوب و امكان- برهان حركت- برهان حدوث نفس انساني
و برهان حدوث اهل كلام را ذكر كرده اند[ر.ك: نهايه الحكمه/ مرحلة دوازدهم/
فصل 1و۲]
دسته بندي دلائل اثبات
وجود خدا
در منطق خوانده ايد كه هر تقسيم واحد، براساس معيار و ملاك واحدي صورت مي گيرد
و تعدد ملاك ها براي تقسيم يك مجموعه موجب تعدّد تقسيم ها خواهد شد: مثلاً اگر
گل هاي يك گل خانه را يك بار براساس رنگ و بار ديگر براساس بو تقسيم بندي كنيم،
دو تقسيم جداگانه انجام داده ايم و افراد هر دسته در هر بار تقسيم متفاوت
خواهند بود.
دلائل اثبات وجود خدا را نيز مي توان با ملاك هاي
مختلفي دسته بندي كرد: گاهي صغراي استدلال را ملاحظه مي كنيم و بر اين اساس،
دلائل را به چند دسته تقسيم مي كنيم، و گاهي معيار تقسيم را نحوة رابطة حد وسط
با دو طرف يعني حد اصغر و حد اكبر قرار مي دهيم و مثلاً براهين خداشناسي را به
دو دستة براهين لمّي و واني تقسيم مي كنيم.
و گاهي معيار دسته بندي را رابطة سالك و مسلك و مقصد در
نظر مي گيريم و از اين حيث، ادلّه را تقسيم مي كنيم. اينك به تفصيل بيشتري
پيرامون دسته بندي هاي مختلف سخن بيشتري پيرامون دسته بندي هايي مختلف سخن مي
گوييم.
تقسيم ادله به: فطري،
تجربي و عقلي
اجمالاً بايد دانست كه مراد از راه فطرت آنجا كه در كنار تجربه و عقل ذكر مي
شود. فطرت عقل نيست بلكه فطرت دل است و لذا در اين برهان، ديگر سخن از صغري و
كبري و حد وسط نيست، و آنچه كه قوام استدلال است درون نگري و تأمل باطني است.
پس در تقسيم فوق ملاك دسته بندي، ابزار شناخت خداوند است. در برهان فطرت، ما از
راه دل و توجه و تأمل دروني، علم آگاهانه به خداوند پيدا مي كنيم و از اين
طريق، معرفت ناآگاهانه و يا نيمه آگاهانه خود نسبت به خداوند را بالفعل و
آگاهانه مي سازيم.
در ادّله تجربي ما از مشاهدة آثار محسوس و ملموس و دقت
در ساختار نظم عالم، بر وجود خداوند استدلال مي كنيم، مانند برهان نظم و
عنايت(هدايت عمومي). و در ادله عقلي ما هرگز از مقدمات تجربي استفاده نمي كنيم
بلكه تنها به كمك عقل همراه با پذيرش اصل هستي بر وجود واجب استدلال مي كنيم
مانند برهان وجوب و امكان، برهان علت و معلول و برهان صديقين.
تقسيم ادّله به انّي و
لمّي
چنان كه بيشر اشاره كرديم، در علم منطق، برهان به دو قسم لمّي و انّي تقسيم مي
شود. برخي معتقدند كه تنها برهان لمّي است كه مفيد يقين است چرا كه براساس
قاعدة ذوات الاسباب لاتعرف الا با اسبابها [موجودات معلول و داراي سبب، جز از
راه علت و سببشان شناخته نمي شوند] تنها برهان لمّي است كه در آن از علت به
معلول مي رسيم و از وجود علت، بر وجود معلول استدلال مي كنيم، اما در برهان
انّي كه از معلول به علت مي رسيم، يقين حاصل نمي شود. پاره اي ديگر مي گويند
برهان انّي خود بر دو قسم است كه در يك قسم آن از معلول به علت مي رسيم و در
قسم ديگر از يك ملازم بر وجود ملازم ديگر استدلال مي كنيم و قسم اخير نيز
همانند برهان لمّي مفيد يقين است. البته تفصيل مطلب و نقد و بررسي اقوال در اين
زمينه، در كتب فلسفي و منطقي آمده است و ما در اين نوشته بدان ها نمي پردازيم.
غرض ما اين است كه بگوئيم در ادلّه اثبات وجود خدا نيز
تقسيمي براساس معيار فوق صورت گرفته است. برخي معتقدند كه اصلاً دليل لمّي در
فلسفه راه ندارد و بر وجود واجب نيز نمي توان برهان لمّي اقامه كرد. ولي پاره
اي مي گويند كه با يك تحليل منطقي، مي توان بسياري از براهين فلسفي را برهان
لمّي دانست و در باب خداشناسي نيز بسياري از فيلسوفان تلاش كرده اند برهان
معروف به برهان صديقين را به صورت لمّي تقرير نمايند. حال آيا همه در تقريرات
خود از اين برهان موفق بوده اند يا نه؟ خود بحث فلسفي ديگري است كه در جاي خود
آمده است. مرحوم حكيم آشتياني در تعليقه بر شرح منظومه، 19 تقرير براي برهان
صديقين نقل كرده اند.(5) دقيق ترين و استوارترين و لطيف ترين بيان پيرامون
برهان صديقين توسط علامة معاصر آيه الله سيدمحمد حسين طباطبايي(ره) اقامه شده
است.
تقسيم ادله براساس
اتحاد سالك و مسلك و مقصد
در ملاحظة يك حركت، سه امر اساسي مورد توجه است: متحرك، مسير و هدف . منظور از
متحرك[در اينجا] متفكري است كه در مسئله اي مي انديشد و مراد از مسير، راه و
زمينة تفكر و مقصود از هدف، نتيجه و حاصل تفكر است. از اين ديدگاه و براساس اين
معيار نيز، ادلة خداشناسي را به چند قسم تقسيم كرده اند. در يك قسم، هر سه امر
مذكور، جدا و منفك از يكديگرند. در قسم ديگر رونده و راه(متحرك و مسير) متحدند
اما هدف جداي از آن دوست و در قسم سوم، مسير و هدف يكي است و متحرك جداي از آن
دوست.(6)
براهيني مثل برهان امكان، برهان حدوث، برهان حركت و
برهان نظم را از قبيل قسم اول شمرده اند كه در آن ها سالك و مسلك و مقصد، هر يك
جداي از ديگري است.
يكي از راه هاي استدلال بر وجود واجب، معرفت نفس است، به اين معنا كه انسان از
راه مطالعه در حالات دروني خويش و با سير انفسي پي به وجود واجب ببرد و با تأمل
در خويشتن، بر وجود واجب استدلال كند.(7) در اين گونه استدلال، راه و رهرو
متحدند، اما هدف جداي از آن هاست. مرحوم صدرالمتالهين(ره) برهان صديقين را از
قسم سوم شمرده كه در آن، مسلك و مقصد يكي است و تنها انديشمند و متفكر است كه
از آن دو جداست و هم از اين رو، چنين برهاني را شريف ترين و استوارترين برهان
مي داند.
واسدّالبراهين و اشرفها اليه هوالذي لايكون الوسط في
البرهان غيره بالحقيقه فيكون الطريق الي امقصود هو عين المقصود و هو سبيل
الصديقين الذين يستشهدو به(تعالي) عليه...
مستحكم ترين برهان ها و شريفي ترين آن ها نسبت به خداوند، آن است كه حد وسط آن،
در حقيقت چيزي جز خود او نيست، و در نتيجه راه و هدف عين يكديگرند. اين همان
راهي است كه صديقين مي پيمايند، يعني كساني كه با واجب بر واجب استدلال و
استشهاد مي كند.(8)
سؤال: در پايان اين مقاله، به جاست كه به طرح و پاسخ يك سؤال مهم در زمينة مورد
بحث بپردازيم. سؤال اين است كه چرا و چگونه برخي از فلاسفة بزرگ صريحاُ استدلال
و اقامة برهان بر وجود خداوند را نفي كرده اند؟! به عنوان مثال شيخ الرئيس
ابوعلي سينا(ره) در كتاب تعليمات خود مي گويد: ... اين واجب الوجود لابرهان
عليه و لايعرف الاّمن ذاته [بر وجود واجب، برهان اقامه نمي شود و او جز از راه
خودش شناخته نمي شود.](تعليقات/ ص۷۰- ر.ك: آموزش فلسفه/ استاد مصباح/ ج۲
ص۳۲۹)
پاسخ: در پاسخ بايد گفت كه بدون شك تحصيل علم حصولي
نسبت به خداوند از راه براهين عقلي و فلسفي، امري است ممكن و خود ابن سينا نيز
دلائل متعددي بر ذات واجب اقامه كرده است. بنابراين بايد ديد مراد واقعي از نفي
برهان در اثبات واجب چيست؟ نفي برهان به يكي از وجوه زير قابل تفسير و توجيه
است: الف) پاره اي از فيلسوفان واژة برهان را تنها به برهان لمّي اطلاق مي كنند
و برهان انّي را اصطلاحاً دليل مي خوانند و نه برهان، از اين رو ممكن است مراد
كساني همچون ابن سينا كه برهان در واجب را نفي كرده اند اين باشد كه بر ذات
واجب، برهان لمّي نمي توان اقامه كرد، چرا كه در برهان لمّي- چنان كه پيش تر
اشارت شد- از وجود علت بر وجود معلول استدلال مي شود و ذات واجب، خود عله العلل
بوده و هرگز معلول چيز ديگري نيست، پس برهان لمّي بر وجود واجب ميسور نيست.
شاهد اين توجيه آن است كه در كتاب شفا مي گويد: ولابرهان عليه لا نه لاعله له و
لذلك لا لمّ له [خداوند برهان بردار نيست، چرا كه او علت ندارد و لمّيت(چرايي)
در مورد او راه ندارد](9)
ب) آنچه ما در علم حصولي بدان مي رسيم جز مفهوم نيست و
يافتن و درك وجود عيني و شخصي، تنها از طريق حضور و شهود ممكن است. بر اين اساس
ممكن است مراد از نفي برهان در اثبات واجب اين باشد كه ما هرگز از راه برهان
نمي توانيم وجود عيني و شخصي خداوند متعال را درك كنيم، و نهايت چيزي كه از راه
اين براهين براي ما حاصل مي شود، عناوين و مفاهيمي كلي از قبيل واجب الوجود ،
عله العلل ، محرك نخستين و امثال اين هاست. اما راه رسيدن و يافتن وجود واجب،
سير و سلوك عرفاني است و نه مشي عقلاني و برهاني.
ج) نتيجة قياس هاي برهاني كه در زمينة وجود واجب اقامه
مي شود، قضايايي حملي است كه موضوعات آن ها موجودات ممكن و معلول اند: مثلاً در
برهان امكان اين قضيه استنتاج مي شود كه: ممكنات واجب الوجودي دارند و در برهان
عليت، اين قضيه كه: موجودات معلول، عله العللي دارند و در برهان نظم، اين قضيه
كه: عالم، ناظمي دارد . پس اين براهين- بالاصاله و مستقيماً- محمولاتي را براي
مخلوقات اثبات مي كنند، نه اينكه وجود واجب را اثبات نمايند و شايد از همين
روست كه برخي در باب نفي برهان واجب، چنين تعبير كرده اند: الواجب اوجود
لابرهان عليه بالذات بل بالعرض (10) [بر ذات واجب، بالذات نمي توان برهان اقامه
كرد. اما بالقرض، ممكن است.]
پي نوشت ها
۱. ان هذالقرآن يهدي للّتي هي اقوم: 9/17- شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي
للناس 185/2.
۲. به نظر مي رسد منظور از اين عبارت بيان كثرت راه هاي خداشناسي است والاّ صرف
وجود تنفّس و يا نفس در يك موجود، مدخليتي در مسئله ندارد.
۳. ر، ك- تمهيدالقواعد ابن تركه ص۲۱- شرح نصوص الحكم قيصري ص۴.
۴. ر.ك. شوارق الالهام/ص۵۰۰/ انتشارات مهدوي اصفهان.
۵. درس هاي اسفار استاد جوادي آملي/ نقل از تعلقية حكيم آشتياني/ ص۴۴۸- 497.
۶. برخي صاحب نظران برآنند كه اين تقسيم سه گانه، تقسيم سطحي و ظاهري است، چرا
كه براساس اتحاد عقل و عاقل و معقول هرگگز متفكر از تفكرش جدا نخواهد بود، و
لذا اين تقسيم به آساني در همة موارد قابل تطبيق نيست. ر.ك: مدرك سابق.
۷. مراد، شناخت حصولي است و نه مشاهدة حضوري و يافت وجداني.
۸. اسفار ج۶ ص۱۳.
۹. الهيات شفا/ مقالة هشتم/ فصل۴/ ص۳۴۸/ طبع چاپ خانه حضرت آيه الله العظمي
نجفي مرعشي(ره)
۱۰. ر.ك: آموزش فلسفه/ ج۲/ ص۳۳۲.
منبع:
خردنامه همشهري - شماره ۵۸ - چهارشنبه ۲۹ تير ۱۳۸۴ - جولاي
۲۰۰۵