مادىها، سرچشمه كليه دريافتهاى انسان را «حس» و «تفكر» مىدانند در حالىكه
«الهام» در بين محققان و مكتشفان، بلكه در بين طبقات ديگر، يكى از سرچشمههاى
دانش انسان است. و بازگويى اين بحث مىتواند گره «وحى» در پيامبران را بگشايد.
هرچند ميان اين دو، فرسنگها فاصله است.
زندگى بشرى از «ناآگاهى» شروع شده و كمكم وارد محيط آگاهى مىگردد و به تدريج
روزنههايى به دنياى خارج از ذهن پيدا مىكند. نخست از طريق حواس ظاهرى به
حقايقى دست مىيابد؛ سپس بر اثر تكامل دستگاه تعقل و تفكر، كمكم به حقايقى كه
از قلمرو حس و لمس بيرون مىرود، پى مىبرد و در نتيجه يك فرد عقلانى و
استدلالى مىگردد و از يك رشته حقايق كلى و قوانين علمى آگاه مىشود.
گاهى در ميان افراد بشر «اَبَرآگاهانى(1)» پيدا مىشوند كه با روشنبينى خاصى
از طريق الهام، ازمطالبى آگاه مىشوند كه هرگز از استدلال، راهى به كشف آنها
وجود ندارد. از اين جهت دانشمندان، ادراك بشر را به اين سه نوع: «ادراك توده
مردم»، «ادراك متفكران» و «ادراك عارفان و روشنبينان» تقسيم كردهاند. تو گويى
ظاهربينان به كمك حس، روشنفكران به كمك استدلال و روشنبينان به يارى الهام و
اشراق از جهان بالا به كشف حقيقت مىپردازند.
دانشمندان، ادراك بشر را به اين سه نوع: «ادراك توده مردم»، «ادراك متفكران» و
«ادراك عارفان و روشنبينان» تقسيم كردهاند. تو گويى ظاهربينان به كمك حس،
روشنفكران به كمك استدلال و روشنبينان به يارى الهام و اشراق از جهان بالا به
كشف حقيقت مىپردازند.
نوابغ و دانشمندان و فيلسوفان تأييد مىكنند كه يافتهها و ساختهها و
پرداختههاى بىسابقه آنان بيشتر بر اثر جرقههاى روشنىبخش و الهامآميزى است
كه به ذهن انسان خطور كرده و سپس آنها به يارى شيوههاى تجربى و عينى و يا روش
استدلالى و تأملى به پرورش، تكميل و تحقيق آنها مبادرت ورزيدهاند.
از اين بيان استفاده مىشود كه بشر براى نيل به مقصود، سه شاهراه در اختيار
دارد. توده مردم غالباً از طريق نخست و گروهى از راه دوم و افراد انگشتشمارى
بر اثر تكامل روحى، از راه سوم استفاده مىنمايند.
1. راه تجربى و حسى: مقصود از اين راه، آن رشته از ادراكاتى است كه از طريق
حواس برونى وارد قلمرو ذهن مىگردند؛ مثلاً هر يك از ديدنىها و چشيدنىها و
بوييدنىها و... با ابزار ويژه خود درك مىشوند و امروز بشر با اختراع تلسكوپ و
ميكروسكوپ، راديو و تلويزيون و... كمك شايان تقديرى به ادراكات حسى كرده و بر
دور و نزديك مسلط شده است.
2. راه تعقلى و استدلالى: متفكران جهان با به كار انداختن دستگاه تعقل و
انديشه، از يك رشته مقدمات بديهى و روشن و ثابت در علوم حسى، يك رشته قوانين
كلى خارج از حس را كشف مىكنند و قلههايى از معرفت و كمال را تسخير مىنمايند.
قوانين كلى علوم، مسايل فلسفى و آگاهىهاى مربوط به صفات و افعال خدا، و مسايلى
كه در علم عقايد و مذاهب مطرح مىگردد، همگى مولود دستگاه تفكر و نتيجه به كار
افتادن نيروى عقل انسانى است.
3. راه الهام: اين راه سومى براى شناخت است كه فراتر از دستگاه حس و تعقل قرار
دارد. يك نوع واقعيتشناسى نوينى است كه امكان آن از نظر علم و دانش قابل انكار
نيست. البته نظام جهانبينى محدود مادى، نمىتواند يك چنين ادراك غيرحسى و
غيرتعقلى را بپذيرد؛ اما از نظر اصول علمى، راهى براى انكار آن وجود ندارد.
پرفسور «سوركين» روانشناس معروف از افرادى است كه وجود سه شاهراه حقيقتشناسى
را به روشنى تصديق كرده و براى ادراك عرفانى و به اصطلاح، بينش الهامى، مقام و
منزلتى ويژه قايل است و صريحاً مىگويد: نمىتوان اين راه را تخطئه و انكار
كرد. مگر مىتوان آموزش گسترده اديان بزرگ را يكسره به تقليد از كوتهبينان
نظام مادى، ناچيز و بىحكمت شمرد و براى آن هيچگونه ارزشى قايل نشد؟!
نظريه معرفتهاى سهگانه، در ميان دانشمندان اسلامى به گونه ديگر مطرح است و
آنان آگاهىهاى سهگانه را به شكل خاصى درباره «ايمان و يقين» پياده كرده و
مىگويند:
1. ايمان انسانهاى عادى از شنيدن چيزى از افراد قابل اعتماد سرچشمه مىگيرد.
آنان مانند كسانى هستند كه به آنها گفته شود فلان كس در خانه است.
2. افراد دانا و دانشمند از طريق استنباط و استدلال، پرده از روى حقيقت
برمىدارند و از طريق تفكر از حقيقت آگاه مىشوند آنان بهسان كسانى هستند كه
صداى گفتگو را مىشنوند و استنباط مىكنند كه كسى در خانه است.
3. عارفان به خود حقيقت پى برده و آن را مىبينند؛ يعنى درون خانه رفتهاند و
آن مرد را با چشمان خويش ديدهاند.
بنابراين مىتوان معرفتهاى سهگانه را به شرح زير نامگذارى كرد:
1. راه حس يا حسآگاهى
2. راه عقل يا خردآگاهى
3. راه الهام يا دلآگاهى
جهانبينى مادى و الهى
در جهانبينى مادى، راه دريافت حقايق و آگاهى از جهان خارج، به دو راه نخست
منحصر است. در صورتى كه در جهانبينى اديان بزرگ و فلاسفه و عرفا، راه سومى هم
وجود دارد كه پايه مذاهب و تعاليم آسمانى را تشكيل مىدهد نه تنها دليل بر
انكار راه سوم وجود ندارد، بلكه دلايلى كه بعداً تشريح خواهيم كرد، راه سوم،
واقعيتى محقق و پاىبرجاست و در ميان افرادى كه خود را رهبران آسمانى و
برگزيدگان الهى مىدانند و روح و روان آنان از طراوت و صفاى خاصى برخوردار است،
به فراوانى ديده مىشود.
هرگاه ارتباط بشر با خداوند به صورت فردى و اختصاصى برقرار گردد، در دل شخص
بدون به كار بردن حواس ظاهرى و اعمال دستگاه تعقل، حقايقى القا مىشود. به اين
نوع دريافت و القا، «الهام» و احياناً «اشراق» مىگويند. ولى هرگاه ارتباط
انسان با جهان ماوراى طبيعت به صورتى گردد كه نتيجه آن دريافت يك رشته تعاليم
عمومى و دستورات همگانى باشد، در اين صورت به چنين دريافتى «وحى» و به آورنده
آن، فرشته وحى و به گيرنده آن «پيامبر» گفته مىشود.
الهام، نسبت به فرد گيرنده ممكن است اطمينانبخش باشد. در عين حال براى ديگران
قانعكننده نيست. از اين جهت دانشمندان تنها «وحى» را سرچشمه مطمئن براى معرفت
بشر مىدانند. پيامبرانى كه نبوت آنان با دلايل قطعى از معجزه و غيره ثابت
گرديده است، اين نوع آگاهى را دريافت كردهاند. محمد عبده (1323-1252 ه.ق) وحى
و الهام را چنين بيان مىكند:
وحى، آگاهى خاصى است كه شخص آن را در خود مىيابد و يقين دارد كه از جانب خدا
القا شده است. در حالى كه الهام چنين نيست و هرگز نمىداند كه از كجا به روان
او راه يافته و بسان اندوه و شادى و گرسنگى و تشنگى، آن را در خود مىيابد،
هرچند ريشه آن را نمىداند.
لفظ الهام و اشراق در ميان فلاسفه و عرفاى اسلامى رواج فراوانى دارد. به ويژه
از زمان محمد غزّالى، لفظ «الهام» بر سر زبانها بيشتر افتاده و در دريافت
حقايق، مكتبى به نام مكتب «اشراق» پديد آمده. هرچند اين مكتب در فلسفه يونان
باستان نيز سابقه داشت. ابوحامد محمد غزّالى در كتاب خود به نام «المنقذ من
الضلال» از شك و ترديدى كه در دوران جوانى گريبانگير او شد و عقايد او را درهم
كوبيد، سخن مىگويد و مىافزايد روح و روان وى دو ماه تمام در شك و ترديد
دردناكى و وسواس جانگدازى فشرده شد تا سرانجام در پرتو نور اشراق و الهام خاصى،
شك و ترديد از آسمان روح او زدوده شد و تعادل روحى خود را بازيافت. او بازگشت
يقين خود را معلول ادراك حسى و لمسى و يا تعقل و تفكر نمىداند، بلكه آن را
نورى مىداند كه خداوند در روح وى افكند.
اين تنها غزالى نيست كه از چنين واقعيتى سخن مىگويد بلكه همانند او در ميان
فلاسفه و دانشمندان اسلامى فراوان است. جايى كه «نيچه» فيلسوف نامى آلمان
(1900-1844 م) از الهام و اشراق سخن مىگويد و آن را چنين توصيف مىكند:
«چيزى كه يكباره توأم با اطمينان و ظرافتى ناگفتنى ديده و يا شنيده مىشود.
چيزى كه انسان را در اعماق هستيش به هيجان درمىآورد و او را واژگون مىكند».
امروز روانشناسى، الهام را به صورت يك واقعيت روانى، پذيرفته و آن را چنين
توصيف مىكند:
«ادراك ناگهانى آگاهىبخش و توضيحدهنده يكباره و بدون مقدمه چون درخششى در
صحنه ذهن، بىآنكه حتى غالباً انسان پيشاپيش درباره موضوع آن انديشيده باشد».
اهميّت و تأثير الهام در اكتشافات علمى مورد تأييد دانشمندان قرار گرفته است
«آلبرت انيشتين» (1955-1879 م) با بسيارى از فلاسفه و عرفا همآهنگ گشته و
بهسان غزالى كه الهام را كليد معارف مىداند وى نيز الهام را عامل پرارجى در
اكتشافات علمى برمىشمارد.
در سال 1931 دو دانشمند شيمىدان آمريكايى به نامهاى «يلات» و «پيكر»
پرسشنامهاى براى تحقيق درباره اهميت الهام در كشف و حل مشكلات علمى، ميان
گروهى از دانشمندان شيمى پخش كردند كه نتايج آن به صورت گرانبهايى انتشار
يافته است. يكى از دانشمندان، مورد سؤال را اينگونه پاسخ داده است:
«در اثر اشكالات و ابهام فراوان تصميم گرفتم كه ديگر به كلى، كار و تمام افكار
مربوط به آن را كنار بگذارم. فرداى آن روز در حالىكه سخت مشغول كارى كاملاً از
نوع ديگر بودم، يكباره «فكرى ناگهانى» مانند جهش برق، در خاطرم خطور كرد و آن
همان حل مسأله كار گذشته من بود كه مرا به كلى مأيوس كرده بود».
نظير اين گزارش از «شانرى يوانكاره» (1912-1854 م) رياضىدان نامى فرانسه و
بسيارى ديگر از دانشمندان طبيعى، رياضى و فيزيك نقل شده است.
جالب توجه اينجاست كه بسيارى از الهامهاى علمى كه سبب كشف واقعيتى پرارج شده
است، نه تنها با اشتغال و تمركز فكرى دانشمندان در زمان فعاليتشان ارتباطى
نداشته است، بلكه حتى با رشته تخصصى آنها نيز داراى رابطه نزديك نبوده است.
مظهر چنين الهام و اكتشافى كشف «لويى پاستور» (1895-1822 م) دانشمند شيمىدان
فرانسوى است كه موفق به شناخت ميكروب گشت.
الهام و اشراق مذهبى، معنى گستردهترى دارد كه هرگز مخصوص به الهامهاى علمى
نيست و اگر بسيارى از روانشناسان براى اثبات چنين واقعيت روانى، با الهامهاى
علمى استدلال مىكنند، دليل بر آن نيست كه كه دست آفرينش اين واقعيت را تنها به
افراد نابغه داده است و در افراد ديگر پيدا نمىشود و اگر آنان از الهامهاى
علمى دم مىزنند، به خاطر اين است كه پيوند نزديكى با دانشمندانى دارند كه
اكتشاف و اختراع خود را معلول الهامهاى روحى مىدانند و كمتر تماسى با عارفان
پيدا مىكنند. به ويژه روانشناسان و روانكاوان غربى كه بيشتر مىكوشند
اسرارآميزترين واقعيت حيات انسانى را از طريق يك رشته علل مادى و طبيعى توجيه
كنند، هرچند در الهام علمى انگشت تعجب به دندان گرفته و هنوز نتوانستهاند براى
پيدايش چنين آگاهىاى، يك علت مادى معرفى كنند.
پى نوشت :
1) امروز لفط «اَبَر» بر سر زبانها افتاده و كلماتى
مانند: «ابرقدرت»، «ابرمرد»، «ابرقهرمان» در جرايد و مجلات، بلكه در مكالمات
روزانه مردم ديده و شنيده مىشود. به همين مناسبت ما براى آگاهى خارج از افق حس
و فكر، لفظ «ابرآگاهى» را برگزيديم.
منبع:
ماهنامه مكتب اسلام، شماره 8