بسم الله الرحمن الرحيم
الهي، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم
ده!
الهي، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهي، ?يا مَن يَعفو عن الكثير و يُعطي الكثيرَ بالقَليل?، از زحمت كثرتم
وارهان و رحمت وحدتم ده!
الهي، سالياني ميپنداشتم كه ما حافظ دين توايم، ?استغفرك اللهمّ?. در اين ليلة
الرغائب 1390 فهميدم كه دين تو حافظ ماست، ?أحمدك اللهمّ?!
الهي، چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است، و چگونه سخن گويم كه خرد
مدهوش و بيهوش است.
الهي، ما همه بيچارهايم و تنها تو چارهاي، و ما همه هيچ كارهايم و تنها تو
كارهاي.
الهي، از پاي تا فرقم، در نور تو غرقم. ?يا نورَ السموات و الأرض، أنعمتَ
فَزِدْ?!
الهي، شأن اين كلمة كوچك كه به اين علوّ و عظمت است، پس ?يا عليُّ يا عظيم?،
شأنِ متكلّمِ اين همه كلمات شگفت لاتتناهي چون خواهد بود؟
الهي، واي بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم!
الهي، چون تو حاضري چه جويم، و چون تو ناظري چه گويم.
الهي، چگونه گويم نشناختمت كه شناختمت، و چگونه گويم شناختمت كه نشناختمت.
الهي، چون عوامل طاحونه، چشم بسته و تن خستهام؛ راه بسيار ميروم و مسافتي
نميپيمايم. و اي من اگر دستم نگيري و رهاييام ندهي!
الهي، خودت آگاهي كه درياي دلم را جزر و مدّ است؛ ?يا باسط? بسطم ده، و ?يا
قابض? قبضم كن!
الهي، دست با ادب دراز است و پاي بيادب؛ ?يا باسطَ اليَدَيْنِ بالرَحمة، خُذ
بِيَدي?!
الهي، بسيار كساني دعوي بندگي كردهاند و م از ترك دنيا زدهاند، تا دنيا
بديشان روي آورد، جز وي همه را پشت پا زدهاند. اين بنده در معرض امتحان
درنيامده شرمسار است، به حقِّ خودت ?ثَبِّت قلبي علي دينك!?
الهي، ناتوانم و در راهم و گردنههاي سخت در پيش است و رهزنهاي بسيار در كمين
و بار گران بر دوش. ?يا هادي، اهدنا الصراطَ المستقيم،صراطَ الّذين أنعمتَ
عليهم غيرِ المغضوبِ عليهم ولاالضّالّين!?[1]
الهي، از روي آفتاب و ماه و ستارگان شرمندهام، از انس و جان شرمندهام، حتي از
روي شيطان شرمندهام، كه همه در كار خود استوارند و اين سست عهد، ناپايدار.
الهي، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتيم، تو از ما بگذر!
الهي، عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بايد كرد؟
الهي، عارفان گويند ?عَرِّفني نفسَك?، اين جاهل گويد ?عَرِّفني نفسي!?
الهي، اهل ادب گويند به صدرم تصرفي بفرما، اين بيادب گويد بر بطنم دست تصرفي
نه!
الهي، در راهم، اگر دربارهام گويي ?لمْ نَجِدْ له عَزْماً?[2] چه كنم؟
الهي، آزمودم تا شكم داير است، دل باير است. ?يا مَن يُحيي الأرض الميتة? دلِ
دايرم ده!
الهي، همه گويند خدا كو، حسن گويد جز خدا كو.
الهي، همه از تو دوا خواهند،و حسن از تو درد.
الهي، آن خواهم كه هيچ نخواهم.
الهي، اگر تقسيم شود به من بيش از اين كه دادي نميرسد، ?فلك الحمد!?
الهي، ما را يارايِ ديدن خورشيد نيست، دم از ديدار خورشيد آفرين چون زنيم؟!
الهي، همه گوينده بده، حسن گويد بگير.
الهي، همه سرِ آسوده خواهند، و حسن دل آسوده.
الهي، همه آرامش خواهند، و حسن بيتابي؛ همه سامان خواهند، و حسن بيساماني.
الهي، چون در تو مينگرم از آنچه خواندهام شرم دارم.
الهي، از من برهان توحيد خواهند، و من دليل تكثير.
الهي، از من پرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تكثير يعني چه.
الهي، از نماز و روزهام توبه كردم؛ به حق اهل نماز و روزهات توبة اين نااهل
را بپذير!
الهي، به فضلت سينة بيكينهام دادي، به جودت شرح صدرم عطا بفرما!
الهي، عقل گويد ?الحَذر الحَذَر!? عشق گويد ?العَجَل العَجَل!?؛ آن گويد دور
باش، و اين گويد زود باش!
الهي، ضعيف ظَلوم و جهول كجا، و واحد قهّار كجا.
الهي، آنكه از خوردن و خوابيدن شرم دارد، از ديگر امور چه گويد.
الهي، اگر چه درويشم، ولي داراتر از من كيست، كه تو داراييِ مني.
الهي، در ذات خودم متحيّرم تا چه رسد در ذات تو.
الهي، نعمت سكوتم را به بركت ?واللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء?[3]، اَضعافِ
مضاعفه گردان!
الهي، به لطفت دنيا را از من گرفتهاي، به كرمت آخرت را هم از من بگير!
الهي، روزم را چون شبم روحاني گردان، و شبم را چون روز نوراني!
الهي، حسنم كردي، اَحسنم گردان!
الهي، دندان دادي، نان دادي؛ جان دادي، جانان بده!
الهي، همه از گناه توبه ميكنند، و حسن را از خودش توبه ده!
الهي، گويند كه بُعد، سوز و گداز آوَرَد؛ حسن را به قرب سوز و گداز ده!
الهي، خودت گفتهاي ?ولاتَيْأسُوا من رَوْحِ الله?[4]، نااميد چون باشم؟
الهي، انگشتري سليمانيام دادي، انگشت سليمانيام ده!
الهي، سرماية كسبم دادي، توفيق كسبم ده!
الهي، اگر ستّار العيوب نبودي، ما از رسوايي چه ميكرديم؟
الهي، من ?الله الله? گويم، اگر چه ?لا إله الّا الله? گويم.
الهي، مست تو را حدّ نيست، ولي ديوانهات سنگ بسيار خورد. حسن مست و ديوانة تو
است.
الهي، ذوق مناجات كجا و شوق كرامات كجا.
الهي، علمم موجب ازدياد حيرتم شده است؛ اي علم محض و نور مطلق، بر حيرتم بيفزا!
الهي، اثر وصنُع توام، چگونه به خود نبالم.
الهي، دو وجود ندارد و يكي را قرب و بُعد نَبُودَ.
الهي، هر چه بيشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانيام بيفزا!
الهي، تا كعبةوصلت فرسنگهاست و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب كمتر از
خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: ?به كجا ميروي؟? گفت: ?به چين و ماچين? گفتند: ?با
اين راه و روش تو؟?
الهي، دل دادة معنا را از لفظ چه خبر و شيفتة مسمّا را از اسم چه اثر.
الهي، كلمات و كلامت كه اين قدر شيرين و دلنشيناند، خودت چوني؟
الهي، اگر از من پرسند كيستي، چه گويم؟
الهي، هر چه بيشتر فكر ميكنم دورتر ميشوم.
الهي، گروهي كوكو گويند و حسن هوهو.
الهي، از گفتن ?يا? شرم دارم.
الهي، داغ دل را نه زبان تواند تقرير كند و نه قلم يارد به تحرير رساند؛
الحمدلله كه دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.
الهي، محبّت والد به ولد بيش از محبت ولد به والد است، كه آن اثر است نه اين؛
با اين كه اِعداد است و علّيت و معلوليت نيست، پس محبت تو به ما كه علّت مطلق
مايي تا چه اندازه است؛ ?يُحِبُّهُم?[5] كجا و ?يُحبُّونَهُم?[6] كجا؟!
الهي، از كودكان چيزها آموختم، لاجرم كودكي پيش گرفتم.
الهي، چون است كه چشيدهها خاموشند و نچشيدهها در خروش؟
الهي، از شياطين جنّ بريدن دشوار نيست، با شياطين انس چه بايد كرد؟
الهي، خوشدلم كه از درد مينالم، كه هر دردي را درماني نهادهاي.
الهي، در خلقت شيطان كه آن همه فوايد و مصالح است، در خلقت ملك چهها باشد؟
الهي، ديده را به تماشاي جمال خيره كردهاي، دل را به ديدار ذوالجمال خيره
گردان!
الهي، خنك آن كس كه وقف تو شد!
الهي، شكرت كه دولت صبرم دادي تا به مُلْكَت فقرم رساندي.
الهي، شكرت كه از تقليد رَستم و به تحقيق پيوستم.
الهي، تو پاك آفريدهاي، ما آلوده كردهايم.
الهي، پيشاني بر خاك نهادن آسان است، دل از خاك برداشتن دشوار است.
الهي، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در ?يوم تُبْلَي السَّرائر?[7] چه
كنيم؟
الهي، شكرت كه كورِ بينا و كرِ شنوا و گنگِ گويايم.
الهي، درويشان بيسروپايت در كنج خلوت، بيرنج پا سير آفاق عوالم كنند، كه
دولتمندان را گامي ميسّر نيست.
الهي، اگر گُلم و يا خارم از آنِ بوستان يارم.
الهي، انسان ضعيف كجا و حمل قول ثقيل كجا.
الهي، چگونه دعوي بندگي كنم كه پرندگان از من ميرمند و ددان رامم نيستند.
الهي، گرگ و پلنگ را رام توان كرد، با نفس سركش چه بايد كرد؟
الهي، چگونه ما را مراقبت نباشد، كه تو رقيبي؛ و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو
حسيبي.
الهي، حلقة گوش من، آن درّ ثمينِ ?أنا بدّك اللازم يا موسي?.
الهي، علف هرزه را وجين توان كرد، ولي از تخم جرجير، خس نرويد.
الهي، حق محمّد و آل محمّد بر ما عظيم است؛ ?اللهمّ صلّ علي محمّدٍ و آل
محمّد!?
الهي، نهرْ بحر نگردد، ولي تواند با وي پيوندد و جدولي از او گردد.
الهي، چون در تو مينگرم، رعشه بر من مستولي ميشود؛ پشه با باد صرصر چه كند؟
الهي، ديده از ديدارِ جمال لذّت ميبرد و دل از لقاي ذوالجمال.
الهي، انسان را قِسطاس مستقيم آفريدهاي، افسوس كه ما در ميزان طغيان كردهايم.
الهي، شكرت كه نعمت صفت ايثارم بخشيدي.
الهي، نعمت ارشادم عطا فرمودهاي ، توفيق شكر آن را هم مرحمت بفرما!
الهي، عروج به ملكوت بدون خروج از ناسوت چگونه ميسّر گردد؛ ?يا مَن بِيَدِهِ
مَلكوتُ كلِّ شيء خُذ بِيَدي.?
الهي، به سوي تو آمدم؛ به حقّ خودت مرا به من بر مگردان!
الهي، اگر بخواهم شرمسارم، و اگرنخواهم گرفتار.
الهي، ظاهر كه اين قدر زيباست، باطن چگونه است؟
الهي، آخر خودت را در حقّ ما اوّل بفرما، كه آخرين شفاعت را اَرحم الراحمين
فرمايد.
الهي، دل بيحضور، چشمِ بينور است، نه اين صورت بيند و نه آن معنا.
الهي، فرزانهتر از ديوانة تو كيست.
الهي، دولت فقرم را مزيد گردان!
الهي، شكرت كه فهميدم كه نفهميدم.
الهي، گريه زبان كودك بيزبان است، آنچه خواهد از گريه تحصيل ميكند. از كودكي
راه كسب را به ما ياد دادهاي، قابل كاهل را از كامل مكمّل چه حاصل؟
الهي، يك شوريده، جهاني را ميشوراند؛ اين شوخ ديده را شوريدهتر كن!
الهي، نبودم و خلعت وجودم بخشيدهاي؛ خفته بودم و نعمت بيداريام عطا كردهاي؛
تشنه بودم و آب حياتم چشاندهاي؛ متفرّق بودم و كسوت جمعم پوشاندهاي؛ توفيق
دوام در صلاتم هم مرحمت بفرما كه ?الّذين هُم علي صَلواتِهِم دائِمُون?[8]،
كامروا هستند.
الهي، مصلّي كجا و مناجي كجا؛ تالي فرقان كجا و اهل قرآن كجا؛ خنك آن كه مصلّي
مناجي و تالي فرقان و اهل قرآن است!
الهي، عارف را با عرفان چه كار، عاشقْ معشوق بيند نه اين وآن.
الهي، توانگران را به ديدن خانه خواندهاي، و درويشان را به ديدار خداوند خانه؛
آنان سنگ و گل دارند، و اينان جان و دل؛ آنان سرگرم در صورتند و اينان محو در
معنا؛ خوشا آن توانگري كه درويش است!
الهي، قيس عامري را ليلي، مجنون كرد، و حسن آملي را ليلي آفرين؛ اين آفريننده
ديد، و آن آفريننده را در آفريده؛ بر ديوانگان آفرين!
الهي، اگر عنايت تو دست ما را نگيرد، از چهلها چلّة ما هم كاري برنيايد.
الهي، خوشا آنان كه همواره بر بساط قرب تو آرميدهاند!
الهي، شكرت كه اين تهيدست پا بست تو شد.
الهي، خوشا آنان كه در جواني شكسته شدند، كه پيري خودْ شكستگي است!
الهي، عقل و عشق، سنگ و شيشهاند؛ عاشقان از عاقلان نالند نه از جاهلان.
الهي، اگر كودكان سرگرم بازياند، مگر كلانسالان در چه كارند؟!
الهي، شكرت كه پير ناشده استغفار كردم، كه استغفار پير استهزا را ماند.
الهي، آن كه تو را دوست دارد، چگونه با خَلقت مهربان نيست.
الهي، كي شريك دارد تا تو را شريك باشد.
الهي، من واحد بيشريكم، چگونه تو را شريك باشد.
الهي، خوشا آن دم كه در تو گُمم!
الهي، از من و تو گفتن شرم دارم؛ ?اَنت اَنت.?
الهي، نه خاموش ميتوان بود و نه گويا؛ در خاموشي چه كنيم، در گفتن چه گوييم؟
الهي، تن به سوي كعبه داشتن چه سودي دهد، آن كه را دل به سوي خداوند كعبه
ندارد؟
الهي، عبادت ما قُرب نياورده بُعد آورده است، كه ?فَوَيلٌ لِلْمُصَلِّين &
الَّذينَ هم عن صَلوتِهِم ساهُون!?[9]
الهي، كامم را به حلاوت تلاوت كلامت شيرين بدار!
الهي، فتح قلب به ضمّ عين است، نصب عينم مرفوع، ?غُضُّوا أبصارَكُم تَرَوْنَ
العَجائب!?
الهي، قول و فعلِ، قائل و فاعلند در لباس ديگر، كه ?كُلٌّ يَعْمَلُ علي
شاكِلَتِه?[10]. در كتاب تدوين و تكوين جز مصنّف آن كيست.
الهي، از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن شرم بيشتر.
الهي، اين آفريده كه بدين پايه مهربان است، آفرينندة وي در چه پايه است؟
الهي، خفتگان را نعمت بيداري ده، و بيداران را توفيق شب زندهداري و گريه و
زاري!
الهي، جز اين نميشد، با كه درآويزيم.
الهي، تو خود گواهي كه اين سخنان از بيتابي است؛ بر ما متاب!
الهي، چه رسوايي از اين بيشتر كه گدا از گدايان گدايي كند.
الهي، جنّ گفتند: ?سَمِعْنا قَرآناً عَجَباً & يَعْدِي إلي الرُّشْدِ فآمنّا
بِهِ?[11]، واي بر انسي كه از جنّ كمتر است!
الهي، واي بر من اگر دلي از من برنجد!
الهي، اي كاش الفاظي جز اسماي عُليا و صفات حُسنايت نبود، كه از الوان الفاظ چه
رنگها گرفتهايم.
الهي، من كيستم و اطوار خلقتم چيست؟
الهي، همه از مردن ميترسند، و حسن از زيستن، كه اين كاشتن است و آن درويدن؛
?كُلَّما رُزِقُوا منها مِن ثَمَرةٍ رِزْقاً قالوا هذا الّذِي رُزِقْنا مِن
قَبلُ و أتُوا بِهِ مُتَشابِهاً?،[12] الدنيا مزرعة الآخرة، ?جَزاءً
وِفاقاً.?[13]
الهي، توفيق امتثال آن رؤياي شيرينِ ?يا حَسَن خُذِ الكتابَ بِقوّة? مرحمت
بفرما!
الهي، غذا به كردار و گفتار رنگ و بو ميدهد؛ واي بر آن كه دهنش مزبله است!
الهي، عبادت بيمعرفت خرواري به خردلي، ?فلا نُقِيمُ لَهُم يومَ الْقِيمَةِ
وَزناً?[14]، خرّم آنكه ?ثَقُلَتْ مَوازِينُه?[15].
الهي، ميوه در طول هستة خود است و جزا در طول عمل، بلكه نفس عمل، ?يَومَ تَجِدُ
كَلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيرٍ مُحْضَراً و ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ?.[16]
خوشا آنكه ?روضةٌ من رياض الجَنَّة? است!
الهي، در بسته نيست، ما دست و پا بستهايم.
الهي، در جواب خطاب ?يا أيُّها الّذين آمَنوا?، لبيك بگويم ماية شرمندگي است،
نگويم دور از وظيفة بندگي.
الهي، امروز هم چون ?اليوم نَخْتِمُ علي أفواهِهِم?[17] كه ?لايُسْئَلُ عَمّا
يَفْعَلُ و هُمْ يُسْئَلون.?[18]
الهي، دل خوشم كه الهي گويم.
الهي، دل به جمال مطلق دادهايم، هر چه باداباد.
الهي، كيست كه موفّق به زيارت جمال دل آرايت شد و شيدايت نشد.
الهي، كي الله گفت و لبّيك نشنيد.
الهي، حرفهايم اگر مشوّش است، از ديوانه پراكنده خوش است.
الهي، گل، دماغ را معطّر كند و گندنا، دهن را ابخر، با اين كه كاشتة ديگرانند و
خارج از ذات ما. پس آنچه در خود كاشتهايم با ما چه خواهد كرد.
الهي، عمري كوكو ميگفتم و حالا هوهو ميگويم.
الهي، پيش از تشنگي، آب از چشمه سار ميجوشد و تشنة تشنه است، و پيش از گرسنگي،
گندم از كشتزار ميرويد و گرسنة گرسنه است؛ عشق است كه در همه ساري است بلكه
يكسره جز عشق نيست.
الهي، خوابهاي ما را تبديل به بيداري بفرما!
الهي، آن كه سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد.
الهي، ذلّت و لذّت، قريب هم بلكه قرين همند، كه ?إنّ مَعَ الْعُسْرِ
يُسْراً.?[19] راهرو در رنج تن گنج روان يابد و در اين بار گران، بار گران.
الهي، آن كه عالم است عامل است؛ اين خفته صنعتگر است نه دانشور.
الهي، آنكه سرمايه دارد و از آن بهره نميبرد، از گدا گرفتارتر و بيچارهتر
است.
الهي، شكرت كه در لباس دوستانت هستم. مرا در عِدادِ دوستانت بدار!
الهي، در صورت انبيايم داشتي، در سيرت آنانم هم بدار!
الهي، عاشق را ترك ما سِواي معشوق، عين فرض است، كه يك دل و دو معشوق كذب محض
است.
الهي، درِ ?إيّاك نَستعين? صادقم و در ?إيّاك نَعبد? كاذب نيستم.
الهي، كريمة ?اللهُ يَتَوَفَّي الأنفسَ حِينَ مَوْتِها والَّتي لَمْ تَمُتْ فِي
مَنامِها?[20]، خواب را شيرين ميكند و مرگ را شيرينتر.
الهي، شب پره را در شب پرواز باشد، و حسن را نباشد!
الهي، هرچه پيش آمد خوش آمد، كه مهمان سفرة توايم.
الهي، تن خوش است كه براي يكتا دوتا بود، و جان خوش است كه از دو تا يكتا بود.
الهي، اگر خدا خدا نكنيم چه كنيم، و اگر ترك ماسِوا نكنيم چه كنيم؟
الهي، در شگفتم از كسي كه غصّة خودش را نميخورد و غصّة روزياش را ميخورد.
الهي، فرزانگان گنگ شدند، ديوانگان چه بگويند؟
الهي، اسمي جز بياسمي برايم مباد!
الهي، چرا بگريم كه تو را دارم، و چرا نگريم كه منم.
الهي، در اين جهان پر هياهو چرا من هوهو نكنم.
الهي، بر سر نوح نجيّ چه آوردند كه تا ?رَبِّ لاتَذَر?[21] گفت؟! ?سَلامٌ علي
نوحٍ فِي العالَمين.?[22]
الهي، كودكان كتابي، به وعدة گردو به كمال رسند، و بزرگان كودك مآب به وعدة
مينو.
الهي، خوشا به حال عالين، كه جز تو نديدند و ندانند!
الهي، حرم بر نامحرم حرام است، محرم چرا محروم باشد.
الهي، به امروز و فردا، نه كار امروز رسيده شد نه فردا؛ چه كنيم با ?كُلُّهم
آتِيهِ يوم القِيمَة فَرْداً?؟[23]
الهي، بَدان بر ما حق بسيار دارند تا چه رسد به خوبان.
الهي، جهان زندان رندان است، و جهانبان بهشت آنان؛ ما را با رندان بدار!
الهي، قاسم كه تويي، كسي محروم و مغبون نيست.
الهي، با ددان بتوان به سر بردن، با دونان چه بايد كرد؟
الهي، چه عذابي از حجاب سختتر است؛ به حقّ خودت از جهنم حجابم و ارهان!
الهي، توبه از گناه آسان است؛ توفيق ده كه از عبادتمان توبه كنيم!
الهي، حسن آملي، مالامال آمال بود، در راه يك امل همه را پايمال كرد. ?يا منتهي
أمِل الآملين?، ديگر خود داني.
الهي، شكرت كه ميگويم شكرت.
الهي، اگر آخرم مثل اوّلم باشد، بدا به اول و آخرم.
الهي، خلقي در ناسوت متوغّلند و جمعي به مثال ملتذّند و قليلي در ملكوت مبهوت؛
?سُبحانَكَ ما أعظم خلقك و أمرك؟!?
الهي، از نام بردن انبياء و ملائكه شرم دارم كه با كدام زبان، با نام تو چه كنم
كه فرمودهاي: ?عَظَّم أسمائي?، و با تلاوت كتاب تو چه كه ?لا يَمَسُّهُ إلاّ
المُطَهَّرُون.?[24]
الهي، ?لولا الشيطان لَبَطَلَ التكليف، سبحانك ما أحسن صُنْعك.?
الهي، شكرت كه پريشاني به مقام يقين رسيده است.
الهي، شكرت كه از تنهايي و خلوت لذّت ميبرم؛ چه، تنها از خلوت وحشت دارد.
الهي، به كبرياييات سوگند كه از ثياب فقر فخر دارم و از فاخر شرم، كه در آن هم
رنگ بينواي دل شكستهام و در اين، بيم دل شكستن است؛ چه كنم كه در اين اوان
بياساس ?لو لا اللِباس لَا لْتَبَسَ الأمر علي أكثر الناس.?
الهي، لذت گرسنگي را در كامم بركت ده!
الهي، حشر با عالم خيال كه اين قدر لذيذ است، حشر با عالم عقل چه خواهد بود.
الهي، آمدم ردّم مكن، آتشينم كردهاي سردم مكن!
الهي، اگر تا قيامت براي يك صغيره استغفار كنم، از شرمندگي تقصير بندگي به در
نخواهم شد.
الهي، سخن در عفو و رحمتت نيست، گيرم كه تو بخشاييام، من از شرمندگي چه كنم؛
تو خود گواهي كه از استغفار شرم دارم.
الهي، استغفار خواستن غفران توست، با خاطرة گناه چه كنيم؟
الهي، چه بايد كرد كه گناه فراموش شود، وگرنه با ياد گناه اگر براني، شرمنده، و
اگر نوازي شرمندهترم.
الهي، ديگر از بهشت لذّت نتوانم برد؛ چه، عفو احسان در ازاي جرم و عصيان،
انفعال بيشتر آورد، مگر جنّتِ لقا نصيب شود كه در حضور تام، جز تو فراموش شود.
الهي، ماه مباركِ 1390 هـ ق را حرام كردم، كه نه قدر روزه را دانستم و نه قدرِ
قدر را؛ نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر. در ليلة الجوائز جز شرمساري
چه ميبرم. خوشا به حال صائم كه ?لَهُ فَرْحَتان حين يُفْطِر و حين يَلْقي
ربَّه?، بدا به حالم كه ?لي حُزْنَتان?. بار الها، آهم جهنم سوز است.
الهي، واي بر آن كه در شب قدر فرشته بر او فرود نيامده با ديو همدم و همنشين
گردد!
الهي، يقينم را زياد گردان و اضطرابم را به اطمينان مبدّل كن و آني را كه در
آخر خواهي كني در اول كن، كه شفاعت آخرين از آنِ ارحم الراحمين است.
الهي، دل خوش بودم كه گاهي گرية سوزناك داشتم و دانههاي اشك آتشين ميريختم،
ولي اين فيض هم از من بريده شد كه بيم زوال بصر است و امور مهمي كه در آنها
امتثال فرمان تو است در نظر. ولي بارالها، عاشق نگريد چه كند و بنده فرمان نبرد
چه كند؟
الهي، مرا در ساية خاتم (ص) داشتي، كه تو را يابم و بندگانت را دريابم؛ شكر اين
موهبت چگونه گذارم. بارالها، ناپاك را به سويت بار نيست و با بندگانت كار نيست،
دستم را بدار تا در راهم استوار باشم!
الهي، دهنِ آلوده را با كتابت چه كار كه ?لايَمَسُّهُ إلاّ المُطَهَّرُون?[25].
واي بر آن مرشدي كه دهنش پليد است؛ چه، آن نارشيد خودْ شيطان مريد است؛ اگر در
آشكار با يزيد است در پنهان با يزيد است.
الهي، حشر و صحبت با خيالات، نوعي از ماليخوليسات، كه ?الجُنونُ فُنون?. به
حرمت عوالم عقول از آنم بِرَهان و به اينم برسان، كه اين حضور نور دهد و آن
صحبت ظلمت.
الهي، چگونه شور و نوايم نباشد، كه از آنچه در كامم ريختي، اگر كوه دماوند از
آن لبتر كند، پاي كوبان سر از پا نشناسد و دست افشان از دست برود.
الهي، اگر علم رهزن شود، عاصم جز تو كيست.
الهي، اگر دانشمند رهزن شود از هر اهريمني بدتر است، كه دزدِ با چراغ است.
الهي، حاصل يك عمر درس و بحثم اين شد كه جهان را جهانباني است و انسان را سرو
ساماني.
الهي، اي آشنايم، تو خود داني كه بيگانهام، بيگانهترم كن. خوشا به حال مؤمن
كه غريب است!
الهي، در اين شب دوشنبة سَلْخ شهر الله المبارك 1390 هـ. ق. با كسب اجازه از
حضور انور شما، نام كشور پهناور هستي را ?عشق آباد? گذاشتم.
الهي، ستارهشناس شدم و خود شناس نشدم؛ از رموز زيج و ربع مجيّب و اُسْطُرْلاب
باخبرم و از اسرار جام جم خويش بيخبر.
الهي، بت سنگين شكستن نيك آسان است، و بُت نفس شكستن سخت دشوار؛ خنك آن كه از
امّتِ خليلِ بت شكن است، كه هر دو را بشكست!
الهي، اگر سر مويي باورم شود كه پيشهام در پيشگاه تو پذيرفته است، چون سروي كه
از وزش صبا به چپ و راست ميچمد، چنان پايكوبي و دست افشاني كنم كه سنگ و گل
را از شورم بشورانم و كوه را از سازم برقصانم.
الهي، سرتاسر ذرّات عوالم وجود در جنب و جوشند، چگونه حسن خاموش باشد.
الهي، آنكه را عشق نيست ارزش چيست؟
الهي،
خروس را سحر باشد و حسن را نباشد!
الهي، سر در راه سردار دادن آسان است و دل به دست دلدار دادن دشوار، كه آن جهاد
اصغر است و اين اكبر.
الهي، حسن عبدالله، عبدالله خراب آبادي بود و حال عبدالجمال عشق آبادي شد.
الهي، حاصل فكرم بيفكري است؛ خنك آن كه از فكر بگذشت!
الهي، خانه كجا و صاحب خانه كجا؟ طائف آن كجا و عارف اين كجا؟ آن سفر جسماني
است و اين روحاني؛ آن براي دولتمند است و اين براي درويش؛ آن اهل و عيال را
وداع كند و اين ماسوا را؛ آن ترك مال كند و اين ترك جان؛ سفر آن در ماهِ مخصوص
است و اين را همة ماه، و آن را يكبار است و اين را همة عمر؛ آن سفر آفاق كند و
اين سير انفس؛ راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود؛ آن ميرود كه برگردد و
اين ميرود كه از او نام و نشاني نباشد؛ آن فرش پيمايد و اين عرش؛ آن مُحْرِم
ميشود و اين مَحْرَم؛ آن لباس احرام ميپوشد و اين از خود عاري ميشود؛ آن
لبّيك ميگويد و اين لبّيك ميشنود؛ آن تا به مسجد الحرام رسد و اين از مسجد
الاقصي بگذرد؛ آن استلام حجر كند و اين انشقاق قمر؛ آن را كوه صفاست و اين را
روح صفا؛ سعي آن چند مرّه بين صفا و مروه است و سعي اين يك مرّه در كشور هستي؛
آن هروله ميكند و اين پرواز؛ آن مقام ابراهيم طلب كند و اين مُقام ابراهيم؛ آن
آب زمزم نوشد و اين آب حيات؛ آن عَرَفات بيند و اين عَرَصات؛ آن را يك روز وقوف
است و اين را همه روز؛ آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر؛ آن
درك منا آرزو كند و اين ترك تمنّا را؛ آن بهيمه قرباني كند و اين خويشتن را؛ آن
رمي جَمَرات كند و اين رجم هَمَزات؛ آن حلق رأس كند و اين ترك سر؛ آن را
?لافُسوقَ ولا جِدالَ فِي الحَجّ?[26] است و اين را ?في العمر?؛ آن بهشت طلبد و
اين بهشت آفرين؛ لاجرم آن حاجي شود و اين ناجي؛ خنك آن حاجي كه ناجي است!
الهي، وسعت جهان كياني كه اين است، فُسحت عالم ربّاني چون خواهد بود؟
الهي، از من آهي و از تو نگاهي.
الهي، به 43 رسيدهام. چند سال ايام صباوت بود و بعد از آن تا اربعين، دوران
نخوت جواني و غرور تحصيل فنون جنون، اينك حاصل بيداري دو سالهام، آه گاه گاهي
است. ?يا لا إله إلاّ أنت?، جز آه در بساط ندارم؛ از من آهي و از تو نگاهي.
الهي، عمري آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم.
الهي، غبطة ملائكهاي ميخورم كه جز سجود ندانند. كاش حسن از ازل تا ابد در يك
سجده بود!
الهي، تا كي عبدالهوي باشم؛ به عزّتت عبدالهو شدم.
الهي، از نخوردن رسوايم و از خوردن رسواتر.
الهي، سستتر از آن كه مست تو نيست كيست.
الهي، عبدالله و محمد و علي و فاطمتين و حسين را به حسن ببخش، و حسن را به محمد
و علي و فاطمه و حسنين!
الهي، همه اين و آن را تماشا كنند و حسن خود را، كه تماشاييتر از خود نيافت.
الهي، هر كه شادي خواهد بخواهد، حسن را اندوهِ پيوسته و دلِ شكسته ده! كه
فرمودهاي: ?أنا عند المُنكسرِة قلوبهم.?
الهي، دل بيحضور چشم، بينور است؛ اين، دنيا را نميبيند و آن، عقبا را.
الهي، فرد تنها تويي كه ماسوايت همه زوج تركيبياند و صمد فقط تويي، كه جز تو
پُري نيست و تو همهاي كه صمدي.
الهي، حسينِ شير خوارم آهنگ برخاستن ميكند و از ناتواني و بيتابي برخود
ميلرزد تا دستش را بگيرم و بايستانمش كه آرام گيرد، حسن هم حسين تواست و جز تو
دستگيري نيست. به شيرخوار حسين دست حسن را گير!
الهي، حسينِ شيرخوارِ حسن را به حسن ببخش و حسن را به شيرخوار حسين!
الهي، آنكه خواب را حبالة اصطياد مبشرّات نكرده است، كفران نعمت گرانبهايي
كرده است، كه دري از پيغمبري است.
الهي، مراجعت از مهاجرت به سويت، تعرّب بعد از هجرت است، و تويي كه نگهدار
دلهايي.
الهي، تو خود گواهي كه در عصرِ سَلخِ شهرالله مبارك 1390 چنان حسرتي بر اين
بنده مستولي شد كه گوشههاي چشمم با ناودان بهاري برابري ميكرد و آههاي آتشينم
جهنم سوز بود، كه بيداران در اين ماه رستگار شدند و اين خفته زيانكار. اين حسرت
يك ماه بود، با حسرت يك عمر چه بايد كرد. امشب كه ليلة چهارشنبه بيست و سوم
شوّال المكّرم 1390 است، از دل و جان توبه كردهام و صميمانه به سوي تو رخت
بستهام، ?يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا
الله يا الله?، مسافر تائبت را بپذير و توفيقش ده كه بر عهدش استوار باشد و
همواره محو ديدار باشد!
الهي، نور برهانم دادهاي، نار وجدانم هم بده!
الهي، هشيار را با بستر و بالين چه كار و مست را با دين و آيين چه كار.
الهي، آنكه در نماز جواب سلام نميشنود هنوز نمازگزار نشده ما را با نمازگزاران
بدار .
الهي، خوشا آنكه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است .
الهي، همه در راه خود استوارند حسن را در راهش استوار بدار .
الهي، توفيق ترك عبادتم در عبادتم ده!
الهي، حاضر با غافل برابر نيست، حضور و غفلتم ده!
الهي، شكرت كه به سرّ ?من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية? رسيدم و
امام شناس شدم و فهميدم كه امام، اصل او قائم و نسل او دائم است .
الهي، آن كس تاج عزت بر سردارد كه حلقة ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديتت را
در گردن.
الهي، همه ددان را در كوه و جنگل ميبينند و حسن در شهر و ده.
الهي، در خواب سنگين بودم و دير بيدار شدم، باز شكرت كه بيدار شدم. خنك آنكه
مشمول ?آتيناه الحكم صبيا?[27], ?وآتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا
علما?[28] است!
الهي، حسن هيولاي اولاي هيچ ندار است، فقط قابل ديدار صورت يار است .
الهي، شكرت كه حقير و فقيرم نه امير و وزير .
الهي، چگونه حاضر نباشم كه معلوم تو بلكه علم توام. ?وسع ربي كل شيء
علما?[29] .
الهي، چگونه از عهدة شكر برآيم كه اين بينام و نشان را سر و سامان
دادهاي .
الهي، تا كنون ديوانه فرزانه نما بودم و اينك فرزانه ديوانه نما شدم .
الهي، فرزندان حسن هرگاه از كار خسته شدند از شنيدن يك بارك الله پدر چنان نيرو
ميگيرند كه گويا خستگي نديدند؛ اگر پدرشان يكبار بارك الله از تو شنود، چه
خواهد شد .
الهي، عاشق را با شعر و شاعري و سجع و قافيه پردازي و الفاظ بازي چه كار!
الهي، پرندگان همه يك طرف و مرغ عشق يك طرف؛ گياهان همه يك جهت و گياه عشق يك
جهت؛ همه درسها يك جانب و درس عشق يك جانب؛ همه يك سوي و عشق يك سوي .
الهي، بلبل به چمن خوش است و جعل به چمين؛ حسن را آن چنان كن نه اين چنين .
الهي، از خوردن درشگفتم كه جماد را حيوان ميكند و حيوان را انسان .
الهي، اين ايام معدودات است و محرم ماه ارشاد در پيش؛ توفيقم ده تا هم اكنون
قابل ارشاد شوم كه گفتار از دهن بيكردار نموداري ندارد .
الهي، مرا به نعمت لقايت متنعّم فرمودهاي، چگونه شكر آن بگذارم .
الهي، شكرت كه به جنّت لقايت درآمدم .
الهي، از اربعين كليميام به روي اربعين و كليم( عليه السلام ) و كريمه
?وواعدنا موسي?[30] شرمندهام كه حق هيچ يك را به جاي نياوردهام .
الهي، كجا سرّ دوست از دوست مستور است؛ چگونه حسن دعوي دوستي كند كه مهجور است
.
الهي، يك عمر امروز را به فردا بردم؛ توفيقم ده كه حال فردا را به امروز آورم !
الهي، ثمره درس و بحث و فكر و ذكرم اين شد كه جهان را جهانباني است و جان را
جاناني .
الهي، قربان لب و دهانم بروم كه به ذكر تو گويايند .
الهي، تا كنون از اين و آن به سويت راه مييافتم و اينكه از تو به اين و آن
آشنا ميشوم .
الهي، در شگفتم از آنكه در غربت از ياد وطن شكفته ميشود و در دنيا از ياد آخرت
گرفته .
الهي، چون است كه در خود مينگرم به تو نزديك ميشوم و در تو مينگرم از تو دور
.
الهي، تو خود بزرگي و بر همه دست داري. مرا بزرگ آفريدي و بر همه دست دادي.
باري، از بزرگ آن چنان، بزرگ اين چنين پديد آيد .
الهي، تا حال تو را پنهان ميپنداشتم و حال جز تو را پنهان ميدانم .
الهي، يكي حافظه قوي دارد و ديگري هاضمه قوي؛ خنك آنكه عاقله بالغه دارد!
الهي، آنكه را دل باز دادي، دهن بسته است؛ اين سخن پرداز دل بسته است .
الهي، مرا بر همه سلطنت دادي؛ به سلطانت مرا بر من سلطنت ده!
الهي، حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنين شد؛ شكرت كه آن چنان اين چنين
شد .
الهي، تو را دارم چه كم دارم؛ پس چه غم دارم .
الهي، هر كه را ميبينم با خود است، مرا با خودت دار!
الهي، هر كه را ميبينم در تسخير و تصرف ملك ميگويد و ميكوشد؛ حسن را سير در
ملكوت ده و انس با جبروت و به زبان آنان گويا كن و در حضور مالك ملك و ملكوت و
جبروت بدار !
الهي، از سجده كردن شرمسارم و سراز سجده برداشتن شرمسارتر .
الهي، يا ?لا اله الا انت? اجازه خواهم كه ?هو هو? گويم و?انت انت?!
الهي، اين كمترين را با قليل بدار !
الهي، در شگفتم از آن كه كوه را ميشكافد تا به معدن جواهر دست يابد و خويش را
نميكاود تا به مخزن حقايق برسد.
الهي، هر نقمت و زحمت بر حسن آيد نعمت و رحمت است، و همه تلخيها در كامش
شيرينتر از عسل است، و هر دشواري براي او آسان است جز اينكه گرفتار احمق شود؛
به عزت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مكن !
الهي، حسن را شير و پلنگ بدرد و با احمق بسر نبرد !
الهي، روي زمينت باغ وحش شد خرم آنكه از وحشيان برست .
الهي، شكرت كه بنده آزادم.
الهي، نميگويم كه ظالم نيستم، ولي شكر كه از عمال ظلمه نشدم .
الهي، سيلي سرازير شد تا قطرهاي نصيب حسن گرديد .
الهي، شكرت كه اين كودك را در سايه اقبال بزرگان، واسطه فيض گردانيدي.
الهي، گر چه علم رسمي سر به سر قيل و قال است ، باز شكر كه علم و كتاب حجابم
شدند نه سنگ وگل و درهم و دينار.
الهي، بحرمت سر و سامان گرفتهگانت اين بيسر و پا را آوارهات كن !
الهي، شكرت كه از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نيستم .
الهي، شكرت كه دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن .
الهي، نميگويم كه از دوستانم، ولي شكر كه از دشمنان نيستم .
الهي، شكرت كه به ديدار حسن جمالت عاشقم و به گفتار ذكر جميلت شايق.
الهي، ما هر چه كنيم كم است و تو هر چه دهي بسيار؛ ?يا من يعطي الكثير بالقليل?
!
الهي، شكرت كه صاحب منصب بيزوالم .
الهي، سگ گله و حائط و صيد, حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با
امانت تو خيانت كند !
الهي، كتابدار و كتابخوان و كتابدان بسيارند خنك آن كه خود كتاب است و كتاب
آر !
الهي، خدا خدا گفتن مجازي ما كه اين همه بركت دارد، اگر به حقيقت گوييم چون
خواهد بود .
الهي، واي بر حسن كه اگر به پايهاي بيباك شود تا به ذات پاك و نامهاي گرامي
و نامه سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستودهات سوگند ياد كند!
الهي، دهن حسن به عطر ذكر تو معطّر است، حيف است كه بوي بد گيرد .
الهي، شمس اگر چه سلطان كواكب و نيّر اعظم و شمسيه عقد فلك و كوكب قلب و تسخير
و ذهب و ملك و سراج و هّاج جهان افروز است, ولي حسن نجم با قمر است كه سائر
الليل و شمع بزم خلوت نشينان و مصباح شب زندهداران است؛ كه عاشق سوخته را
چراغي نيم افروخته بايد تا رازش آشكار نگردد و رسواي هر ديار نشود, ماه است كه
چون سالك دلآگاه در تحوّل و اطوار است : گاه چون رخ زعفرانياش هلال است و گاه
چون سالك مجذوب بدر منير؛ و گاه چون مجذوب سالك در محاق؛ و گاه از شرم سوزد و
گاه از شوق فروزد .
الهي، دنيتر از دنيا نديدم، كه همواره همنشين دونان است .
الهي، خردمندان خطاب ?ادخلي في عبادي?[31] آرزو كنند و اين بيخرد گويد ?ياليت
بيني و بينهم امدا بعيدا?، كه نعمت عظيم الشأن انساني را كفران كردهام و از
رويشان شرمسارم .
الهي، دردمند ننالد چه كند. درمان ده تا بيشتر بنالم !
الهي، چهل و سه سال از من بگذشت نميدانم 43 آن عمر كردهام يا نه.
الهي، بنده را با كاش چه كار و ازليت و لعلّ چه حاصل.
الهي، راه تو , به بزرگي تو دشوار است، و شگفتا كه اين مور لنگ را آرزوي ديدار
است .
الهي، از گناه اين و آن رنج ميبرم كه از چون تويي روي گردانيدند .
الهي، از دردم خرسندم كه درمانش تويي .
الهي، شيدايي جانان را با حور و غلمان چه كار .
الهي، شكرت كه تا كنون خواننده بودم و اينك گوينده .
الهي، اين بيتميز با اين كه عمري در نحو و صرف صرف كردهاست، هنوز تميز بين
منادي و مناداي و مشتقّ و مشتقّ منه را نگذاشته است .
الهي، ادراك حرمان ميكنم. شكرت كه به دردم رسيدم كه طبيب طالب دردمند است .
الهي، عمري اهل شهري را به سوي تو خواندم كه اگر خودم عامل يك صدهزارم آنچه
گفتمي بودمي، از ملك برتر شدمي. ولي ?يا من اظهر الجميل و ستر القبيح? يك شهر
به حسن، حسن ظن دارند و حسن به تو. وي را در رستاخيز رسوا مكن و از چشم آنان
دورش بدار، كه از روي همهشان شرمسار است !
الهي، در شگفتم از اين گله گله اشباه الناس و رمه رمه آدمي پيكر كه يكي
نميگويد من كيستم .
الهي، حسن زاده چگونه دعوي بيگناهي كند كه آدم و حوازاده است نه ملك و چگونه
از آمرزش تو نااميد باشد كه ?ربنا ظلمنا?[32] گواست نه ?بما اغويتني?[33].
الهي، هر چه راز بود به پيغمبرت گفتي و آن ستوده بر ما ننهفت دريافتن آنها، ما
را درياب .
الهي، عابد دون معبود است و امام اشرف از مأموم, آدم مسجود ملائكه است اين
شيطان پرستان پست تر از ابليساند.
الهي، رسولت فرموده ?شر العمي عمي القلب? و چه نيكو فرمود كه كور چشم سر، از
مشاهده خلق محروم است و كور چشم دل از رؤيت حق. حسن را چشم سربينا دادهاي چشم
دل بينا نيز ده تا خلقبين حقبين شود !
الهي، اسمم را حسن كردي، كه ?الاسماء تنزل من السماء?؛ خلقم را حسن كردي كه
?تبارك الله احسن الخالقين?[34]؛ خلقم را هم حسن گردان، كه ?يبدل الله سيئاتهم
حسنات?.[35]
الهي، روزگاري تو را به آواز بلند ميخواندم, اكنون از آن استغفار ميكنم، كه
?اذ نادي ربه نداء خفيا?.[36]
الهي، سالياني به خواندن اشارات و اسفار و شفا و فصوص دل خوش بودم و اكنون به
گفتن آنها. عاقبت حسن را حسن گردان !
الهي، كدام بيشرمي از اين بيشتر كه بنده در حضور مولايش بيادبي كند .
الهي، محاسن حسن به بياض مايل شد, وجه قلبش را نوراني كن، كه از ?يوم تبيض وجوه
و تسود وجوه?[37] انديشه دارد .
الهي، چه شگفتي از اين بيشتر كه ماء مهين خوانا و نويسا شود و سلالة طين گويا و
شنوا .
الهي، اين همه خواب و بيداريام ?رب ارجعون?[38] گفتن بود و از جناب شما
پذيرفتن, ديگر به چه رو ?رب ارجعون? گويم كه ? انا اليه راجعون?[39] گويم .
الهي، هراس حسن از خويش، بيش از اهرمن است، كه اين دشمن بيگانه است و آن آشنا و
همخانه .
الهي، نعمتهايي كه به حسن دادهاي تا قيامت نه تواند احصا كند و نه تواند از
عهدة شكر يكي از آنها برآيد .
الهي، آنچه به حسن داده اي همه از تفضّل آن ولي نعم بود و گرنه اين منعم چه
كاري كرده است تا بموجب آن استحقاق ثوابي را داشته باشد باز هم چشم توقّع به
تفضّل آن جناب دارد كه دست ديگر نميشناسد .
الهي، يكي بئر حفر ميكند و قضا را به كنز ميرسد. حسن ضرب يضرب صرف ميكرد و
به ?كنت كنزا? دست يافت .
الهي، دربارة انبيايت فرمودي: ?و كذلِكَ جعلنا لكل نبي عدوا شياطين الانس و
الجن?[40]، حسن پرتوقع ميخواهد كه نشانه تيرهاي شياطين زمانه نشود !
الهي، حسن كه منزلي طي نكرده و به مقامي نائل نشده اين همه از اشباه الناس
اشمئزاز دارد؛ كساني كه منازلي سير كردهاند و به مقاماتي رسيدهاند، از حسن چه
قدر بيزاري ميجويند .
الهي، اين حرفها را كي به من ياد ميدهد و از كجا نازل ميشود؟
الهي، حسن روزگاري نگذرانيد، بلكه روزگار بر او گذشت .
الهي، شكرت كه از شرق تا غرب عالم، به حسن خدمت ميكنند .
الهي، در شگفتم از كسي كه گويد به فلاني مرگ ناگهاني رسيد .
الهي، تا كنون به زحمتم از بيرون ميطلبيدم و اينك به رحمتت از درون ميجويم .
الهي، شكرت كه در كسوتيم، كه اهل معصيت از آن شرم دارند .
الهي، اين بنده از روي خود شرمنده است چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد .
الهي، چگونه شكر اين نعمت گزارم كه اجازه ام دادهاي تا نام نيكوي تو را به
زبان آورم و در پيشگاهت با تو گفتگو كنم و نامهات را بگشايم و بخوانم و
گرنه?أين التراب و رب الارباب ?.
الهي، چون از تو پرسم دانايان كليد سرگردانيم دهند كه در دل است؛ خود دل در
كجاست .
الهي، چگونه حسن از عهدة شكر جودت برآيد كه دار غير متناهي وجودت را به او
بخشيدي .
الهي، شكرت كه ديدگان بينايم دادي كه پرتو جمال دل آرايت را در مرائي و مجالي
اسماء حسنا و صفات عليايت تماشا ميكنم و از آن لذتي ميبرم كه خود داني .
الهي، در پگاهي، تني چند را بر خاكداني گرد آمده ديدم كه يكي با تيغة آهني و
ديگري با تركه چوبي آن مزبله را با چه حرص و ولعي ميكاويدند تا باشد كه پاره
پارچهاي يا چرمي يا كهنه ديگري بدست آرند. حسن چگونه از عهدة شكرت برآيد كه شب
و روز كتاب تو را و كتابهاي اوليايت را ورق ميزند و دل آنها را ميكاود و از
معاني آنها كه نسيم بهشتند دماغ جانش معطّر ميگردد. بار خدايا، اگر آن
خاكدانيها بدان كار نباشند، حسن پاكدان بدين كار نتواند بود. پاداش نيكشان ده
كه بر بنده حق دارند !
الهي، شكرت كه همة كواكب و ايّام را براي حسن سعد گردانيدي .
الهي، جمعي از تو ترسند و خلقي از مرگ، و حسن از خود .
الهي، از كتابها پاسخ پرسش خواستن و حل مشكل طلبيدن، عيال سفرة ديگران بودن
است، ?يا غني و يا مغني?، ?يا ملي و يا معطي?، تا كي جيره خوار اين و آن باشم و
در كنار خوان آنان نشينم ، هر چند بر سر هر سفره رزّاق تويي.
الهي، يكي نان دارد و دندان ندارد، و يكي جان دارد و جانان ندارد. شكرت كه حسن
هم اين دارد و هم آن دارد .
الهي، ايام اواخر رجب 1391 برايم چون نيمة آن روز استفتاح بود كه بتدريس اسفار
افتتاح كرديم. بار خدايا، چگونه شكرت كنم كه هر روز در وصف اسماء حسني و صفات
عليا و اطوار جلوههاي جانفزاي تو سرگرم و دل خوشم .
الهي، خوشا آنكه چون عين ثور، چشم بينا دارد و مانند قلب اسد و عقرب، دلي آتشين
و روشن و مثل جوزا در راه تو، ميان سخت بربسته است .
الهي، حسن غبطة حال عقرب ميخورد كه عقرب كجا و حسن كجا؛ آن رو به مشرق دارد و
اين مغربي است؛ آن را قلب روشن است و اين را ظلماني؛ آن تاج بر سرپيش چشمش
ترازوي داد است و اين بيدادگر طغيان در ميزان كرده است؛ آن سير آسمانها ميكند
و اين زمين را نپيموده است؛ آن شب و روز بيدار است و اين در خواب؛ آن بصراط
مستقيم است و اين كجرفتار منحرف؛ آن هشيار براي دفع عدو سلاح تير و كمان و نيش
از پشت دارد و اين غافل بيسلاح در كمند ديواندر؛ و چه خوش گفتهاند كه: ?كونو
اعقارب اسلحتها في اذنابها؛ فانّ الشيطان لن يراوغ الانسان إلامن ورائه?؛ لاجرم
آن نيكبخت از هفت آسمان برتر شد و اين تيره بخت هنوز خاك نشين است .
الهي، شكرت كه به ناز و نعمت پرورده نشدم، وگرنه از كجا حسن ميشدم .
الهي، اگر حسن مال مييافت و حال نمييافت از حسرت چه ميكرد؟
الهي، چون است كه اندوه تو ماية دل شادي است و بندگي تو برات آزادي؟
الهي، شكرت كه روزنهاي از عوالم ملكوت را به رويم گشودي. ?ربّ زدني
علماً?[41]. ربّ زدني فيك تحيّرا! ربّ أنعمت فزد!
الهي، در اين شب دوشنبه بيستم شهر رسول الله 1391، از استغفارهايم و از
عبادتهايم جملگي استغفار ميكنم. ?يا تواب و يا غفور و يا رحيم يا من يحبّ
التّوابين?، توبهام را بپذير!
الهي، من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم .
الهي، حسن از حال مار غبطه ميخورد كه چون پير شود چهل روز گرسنه بماند و تحملّ
رنج گرسنگي كند، سپس به زمين فرو رود و چون بيرون آيد پوست افكنده و جوان شده
باشد، كه كلمه و روح ممسوح تو مسيح عليه السلام به حواريون فرمود: ?كونوا
كالحيّه?؛ مار پير از پوست به در آيد و جوان شود، جواني حسن بگذشت و آثار پيري
در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است .
الهي، تا كنون ميگفتم جهان را براي ما آفريدي، اكنون فهميدم كه خودت هم براي
مايي .
الهي، ادراك مفاهيم اسماء كه بدين پايه لذّت بخش است ادراك حقائق آنها چون
خواهد بود .
الهي، حسن كه بدين اندازه حسن است، حسن آفرين چون باشد؟ ?فتبارك الله احسن
الخالقين?[42].
الهي، اگر حسن از تو جز تو خواهد، فرق ميان او و بت پرست چيست ؟
الهي، از گفتن نفي و اثبات شرم دارم كه اثباتيم؛ ?لا اله الا الله? را ديگران
بگويند و ?الله? را حسن .
الهي، شكرت كه دل بيدردم را به درد آوردي .
الهي، شكرت كه اوّلم را به آخر مأوّل كردي و آخرم را به اوّل مبدّل .
الهي، شكرت كه تا خودم را شناختم، تن خسته و دل شكسته دارم .
الهي، تا كنون ميگفتم داراتر از من كيست كه تو داراي مني، از آن گفتار پوزش
خواهم كه اينكه 13 شهر رمضان 1391 گويم داراتر از من كيست كه تو دارايي مني.
الهي، داراتر از من كيست، كه تو دارايي مني.
الهي، ما هنوز حرفهاي اين جهاني را نفهميديم تا توقّع آن جهاني را داشته باشيم.
الهي، چه فكرهايي ميكردم و به دنبال اين و آن ميرفتم و اين در و آن در ميزدم
و موفق نميشدم و خدا خدا ميكردم كه چرا موفق نميشوم. بار خدايا شكرت كه
جوابم را ندادي و چه نكو شد كه نشد، و گرنه حسن نميشدم. تسليم توام؛ حكم آنچه
تو فرمايي، لطف آنچه تو انديشي .
الهي، ندانسته از تو قرار ميخواستم، اينك دانسته از تو بيقراري ميخواهم، كه
مظهر ?يا من كل يوم هو في شأن?ام .
الهي، خوش آن منعم كه مظهر ?هو يطعم و لا يطعم?[43] است .
الهي، جايي كه محمد بن عبدالله انسان كامل، صاحب مقام محمود، خاتم انبياء، ?ما
عرفتك حق معرفتك و ما عبدتك حقّ عبادتك? گويد، حسن بن عبدالله انسان نماي جاهل
بايد ?ما عبدتك و ما عرفتك? گويد .
الهي، توانگران به آزاد كردن بندگان رستگارند، اين تهيدست را به بنده كردن
آزادان سرفراز فرما !
الهي، دردمند دل آگاهت پنهاني و دزدكي ميگريد تا نامحرمان به حرم خانة سرّش
دست نيابند, و آشكارا لبخند دارد تا نابخردان ديوانهاش نخوانند.
الهي، تا به حال ميگفتم گذشتهها گذشت. اكنون ميبينم كه گذشتههايم نگذشت،
بلكه همه در من جمع است. آه، آه، از يوم جمع!
الهي، در فكر فهميدن حروف مقطّعه كتابت بدين جا رسيدم كه تمام كلماتت حروف
مقطعهاند. خنك آن كه اهل قرآن است !
الهي، اين روزگار، طوفانيتر از طوفان نوح است و قرآن، كشتي نجات. خوشا به حال
اصحاب السفينه!
الهي، گاهي در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم و گاهي در افراد لونالون آنها، و
بيش از همه در اطوار جور واجور خودم؛ ?ربّ زدني فيك تحيّراً?!
الهي، بدا به حالم اگر مرگم به حتف انف باشد و بس! ?يا حيّ و يا محيي?، جز تو
كه حيات دهد؟
الهي، تا كنون به اميدواري سر به بالا ميداشتم و خدا خدا ميكردم, اكنون به
شرمساري سر به زير افكندم كه چرا چون و چرا ميكردم .
الهي، اعيان تر از من كيست كه با تو همنشينم .
الهي، خوشا به حال كساني كه لذات جسمانيشان عقلاني شد!
الهي، از تو شرمندهام كه بندگي نكردم، و از خودم شرمندهام كه زندگي نكردم، و
از مردم شرمندهام كه اثر وجوديم براي ايشان چه بود .
الهي، گويندهاي گفت: ?كلّ من في الوجود بطلب صيدا انما الاختلاف في الشبكات?.
تو خود گواهي كه بدترين شبكه، شبكة صيد من است. از شر آن به تو پناه ميبرم، كه
جز تو پناهي نيست .
الهي، توفيقم ده كه يك بار ?أستغفرالله و اتوب إليه? بگويم كه هنوز از گفتن آن
شرم دارم .
الهي، تا كنون خودم را بر منبر گوينده ميپنداشتم و حضّار را مستمع، ولي اكنون
ميبينم كه گوينده تويي و من و مستمع، هر دو مستمعيم.
الهي، شاه به خيال شاد است و حسن به عقل.
الهي، تا به حال ميگفتم ?لا تأخذه سنة و لا نوم?[44]. الان ميبينم مظهرش را
هم ?لا تأخذه سنة و لا نوم?.
الهي، وقتي حسن چشم باز كرد كه دست و پا بسته است .
الهي، شكرت كه دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق.
الهي، شكرت كه به حسن دختر دادي و پسر دادي و از هر يك چيزها به وي خبر دادي.
الهي، تا به حال ميپنداشتم معرفت نفس مرقات معرفت تو است شكرت كه مرقات را
اسقاط كردي و به سرّ اشارت نبي و وصي ?من عرف نفسه فقد عرفه ربه?, ?اعلمكم
بنفسه اعلمكم بربّه? آشنا فرمودي .
الهي، شكرت كه به هر سو رو ميكنم كريمة ?فاينما تولّوا فثم وجه الله?[45]،
برايم تجلّي ميكند .
الهي، شكرت كه دنيايم آخرتم شد .
الهي، شكرت كه از ظرف لغوِ زمانم به در بردي و در ظرف فوق آن مستقرّم كردي.
الهي، خوشا به حال كساني كه هميشه مُحرمند كه ايشان مُحرم تواند!
الهي، وقتي بيدار شدم كه هنگام خوابيدن است.
الهي، الحمدالله كه در اين حال به از اين چه گويم و چه كنم .
الهي، چه كنم كه تا كنون از بيرون ميجستمت و دروني بودي، و اكنون از درون
ميجويمت و بيرون شدي .
الهي، جز تو از انسان بزرگتر كيست و در پيشگاهت از من كوچكتر كيست؟
الهي، شكرت كه پيشهام گازري و مامايي است .
الهي، روي زمينت حيوانستان شد؛ حسن را به آسمان انسانستانت انس ده!
الهي، اين چه واديي است كه تا بخواهم سر مويي نزديك شوم فرسنگها دور ميشوم .
الهي، خاطر ما را از خطور خطيئه نگهدار!
الهي، بحقّ آناني كه از ديدة مردم غايبند اين غائب را در حضور بميران!
الهي، دل خوشم كه شاخهاي از شجرة طوبايم.
الهي، ساعد علويام ده تا ابراهيم سان بت نفس را بشكنم، و نفثم را نفس رحماني
گردان تا عيسي آسا در دمم!
الهي، خوشا آنان كه در فلوات عشق تو هايمند و از خود به در شدند و به تو
قايمند!
الهي، اين گدايان جان براي جماد ميدهند , حسن جان براي حيات ندهد؟
الهي، همه در شهر الله عبادت ميكنند، و حسن تجارتِ سر به سر خسارت.
الهي، حسن به قدر سمُّ الخياط يك روزنه به حسنِ مطلق راه يافت، اين همه لذت و
ابتهاج دارد، آنان كه بر ايشان هزار باب و از هر بابي هزار باب ديگر گشوده شد
چون خواهند بود، و تو خود چوني؟
الهي، تو كه يوسف آفريني حسن از زليخا كمتر باشد، و تو كه ليلي آفريني حسن
مجنون تو نباشد؟ !
الهي، چگونه شكر اين موهبت را به جا آورم كه اگر شرق تا غرب را كفر بگيرد، در
كاخ ربوبي ايمانم سرمويي خلل راه نمييابد .
الهي، تا كنون به ناداني از تو ميترسيدم و اينك به دانايي از خودم ميترسم .
الهي، حسن كه از فهميدن كتب تدويني اين همه ابتهاج و لذّت دارد كساني كه كتب
تكويني را ميخوانند و زبانشان را ميدانند و مبيّن حقائق اسماءند چگونهاند،
و كسي كه با تو درگفت و شنود است چگونه است؟
الهي، ما كه از فاضلِ چشيدة ديگران بدمستي ميكنيم، چشيدهها چونند.
الهي، شكرت كه از اساتيد بيرنگْ رنگ گرفتهام .
الهي، خوشا آنان كه فقط با تو دلْ خوش كردهاند .
الهي، لطف فرمودهاي اين كمترين را با كتب آشنا كردهاي؛ لطف را مزيد بفرما و
با صاحبان كتب آشنايش كن!
الهي، درجات پدر و مادرم را مزيد گردان كه اگر ايشان احسن نميبودند من حسن
نميشدم!
الهي، شكرت كه دارم كم كم مزة پيري را ميچشم .
الهي، گاهي ?اعوذبالله من الشيطان الرجيم? ميگفتم, و گاهي ?اعوذ بك من همزات
الشياطين?[46], و گاهي ?اعوذ بك من شرالوسواس الخناس?. از امشب كه ليلة سبت
رابع صفر 1393 هـ . ق است اجازت ميطلبم كه ?رب اعوذ بك مني? بگويم .
الهي، شكرت كه از ابلهان رنج ميبرم .
الهي، اگر حسن جهنّمي است جهنّمي عاقلي را رفيق او گردان!
الهي، شكرت كه شب و روز به پرندگان بال و پر ميدهم .
الهي، حسن از حرف ?تا? كمتر باشد كه فعلش چون ذاتش خاصّ اسم شريفت است, تاء قسم
خاصّ تو باشد و حسن نباشد .
الهي، در شگفتم از كساني كه چون و چرايي, و كاش كاش گويند .
الهي، اين و آن گويند بهاي يك گرده نان پنج قرآن است. حسن بيبها گويد هرگز آن
به بها در نميآيد. در ازاي هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شكرت.
الهي، موج از دريا خيزد و با وي آميزد و در وي گريزد و از وي ناگزير است؛ ?انا
لله و انا اليه راجعو ن?.[47]
الهي، شكرت كه ديدة جهان بين ندارم ?هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن?.[48]
الهي، اين كلمة ناتمام خوشحال است كه به اسم، سه حرف از حروف مقطّعة فرقانت را
دارا است. كلمات تامهاي كه به حقيقت همه مقطّعه قرآنت را دارايند چونند؟
الهي، شكرت كه نفخه و نفثي از دم عيسوي را به حسن دادهاي كه مرده زنده ميكند
.
الهي، به حقيقت خودت، مجاز ما را تبديل به حقيقت كن.
الهي، شكرت كه توشهاي جز توكّل ندارم .
الهي، شكرت كه فهميدم كه نفهميدم، و رسيدم كه نرسيدم .
الهي، شكرت كه در سايه انسان كامل به سر ميبرم .
الهي، شكرت كه جوان مرگ نشدم .
الهي، شكرت كه هر جايي يكجايي شدم .
الهي، شكرت كه شاخهاي از شجره طوبايم .
الهي، شكرت كه در حول حاملين عرشم .
الهي، به نعمت حضور، قلبم را از خطور ذنوب باز دار .
الهي، شكرت كه در اين شب مبارك، بليلة القدر رسيدم ( 11 ربيعالاوّل 1394 هـ .
ق)
الهي، شكرت كه مجاز را قنطرة حقيقت گردانيدي تا از ليلة القدر زماني زميني به
ليلة القدر آسماني رسيدم.
الهي، به حرمت راز و نياز اهل راز و نيازت اين نااهل را سوز و گداز ده.
الهي، توفيق شب خيزي و اشك ريزي به حسن ده!
الهي، امروز بيناتر از من كيست كه تو را ميبينم، و شنواتر از من كيست كه سخن
تو را ميشنوم، وگوياتر از من كيست كه از تو سخن ميگويم، و داراتر از من كيست
كه تو را دارم .
الهي، اين بندهات را از نيت گناه حفظ كن!
الهي، شكرت كه دلم را به شروق جمالت و سير در نور كمالت نوراني كردهاي.
الهي، شكرت كه در اين ليلة چهارشنبه بيستم جمادي يكم 1394 دري از علم را به
رويم گشودهاي .
الهي، شكرت كه حيواني را در قفس نكردهام , دستم ده كه در قفس شدهها را رهايي
دهم!
الهي، شكرت كه فهم بسيار چيزها را به حسن عطا فرمودهاي و دهنش را بستهاي .
الهي، شكرت كه دي دليل بر اثبات خالق طلب ميكردم و امروز دليل بر اثبات خلق
ميخواهم ?كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك?.
الهي، ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان و باطنم را چون ظاهر مرائيان!
الهي، در شگفتم كه با ناداني اندوهگينم و با دانايي اندوهگينتر .
الهي، شكرت كه از آنچه در سردارم اگر از سر گذارم سردارم و اگر نگذارم سردارم .
الهي، در راهم و همراه درد و آهم, آهم ده و راهم ده!
الهي، شكرت كه حسن تا كنون شاكر و حامد بود و اكنون شكر و حمد شد .
الهي، به قدر معرفتم, تو را پرستش ميكنم, كه به وفق اقتضاي عين ثابت, زمين
شوره نبود مثل نابت .
الهي، آدم شبكور كجا و عبد شكور كجا؟ كه شبكور شكور نباشد .
الهي، حسن زاده آدم زاده است، چگونه دعوي بيگناهي كند .
الهي، اگر مذنب نباشد غفّار كيست، و اگر قبيح نباشد ستار كيست؟
الهي، همه كار تو را ميكنند و حسنت همه بيكار نيست.
الهي، خروس را در شب خروش باشد و حسن خاموش باشد!
الهي، اگر الفاظم نارساست، داستان سنگ تراش و شبان موسي است .
الهي، با اجازهات نام عالم را عشق آباد گذاشتهام .
الهي، حسن كه از شنيدن يك نداي ?التوحيد أن تنسي غير الله? اين همه ابتهاج
دارد, ابتهاج خاتم گيرندة قرآن چه حدّ است و خود ابتهاج تو چون است. الهي، به
ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت, ابتهاج حسن و ديگر نفوس و الههات را مزيد گردان و
وعده حق ?لدينا مزيد?[49] ات را در حقّشان اكيد فرما!
الهي، ميدانم كه ميداني اما چگونه ميداني خودت ميداني ?ألا يعلم من خلق و
هو الطيف الخبير .?[50]
الهي، اگر گويم سگ كوي توام, از روي سگ اصحاب كهف شرمندهام .
الهي، مسّ سگ اصحاب كهف بيطهارت روا نبود و حسن را طهارت نباشد؟ !
الهي، شنيدم كه فرمودي: چه كنم با مشتي خاك مگر بيامرزم .
الهي، شكرت كه اگر شاهدان آسماني از حسن باخبر باشند, سهيل أهلاً و سهلاً گويد،
و كفّ الخضيب كف بر كف زند، و زهره چنگ در چنگ.
الهي، صعود بر زخميام را به اعتلاي عقلاني ارتقاء ده!
الهي، به وحدتت خلوتم ده و به كثرتت وحدتم ده!
الهي، اگر من بنده نيستم، تو كه مولاي من هستي .
الهي، ?يا أحكم الحاكمين و يا ميسّر كلّ عسير!? حكم محكم ?كل ميسر لما خلق له?
بر حسن حاكم است؛ حكم آنچه تو فرمايي محض لطف است .
الهي، خوشا به حال كساني كه نه غم بز دارند و نه غم بزغاله!
الهي، از سرّ دل نشينت لب دوختم, و از شر آتشينم سوختم .
الهي، آنچه از كلام تو نيوشيدم در خروشم, و آنچه از جام تو نوشيدم در جوشم, با
اين همه جوش و خروشم خاموشم، به اميد آن كه دم به دم نيوشم و نوشم.
الهي، حسن را همين فخر بس كه مقام واقعي حلقه بگوشي ابدي, از چون تو سلطان
حقيقي سرمدي دارد .
الهي، دلي همدم با آه و انين است، و دلي همچون تنور آتشين است و دلي چون كوره
آهنگران است، و دلي چون قلّه آتش فشان است؛ واي بر حسن اگر دلش افسرده و سرد
چون يخ باشد و پابند به مبرز و مطبخ!
الهي، در سجده بر شاكلة هو هستم, اين مصدوق را مصداق ?كل يعمل علي شاكلته?[51]
قرار ده .
الهي، از پيمبراني چيزها آموختم: از حضرت نوح نجيّ الله ?ففروا إلي الله?[52].
و از حضرت يعقوب اسرائيل الله: ?انما اشكوا بثي و حزني إلي الله?[53].
الهي، حسن تويي و حسن حسن نما است .
الهي، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است .
الهي، حقيقت حديث برزخي رؤيايم را كه قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم
: ?معرفة الحكمة متن المعارف?, مرزوقم بفرما .
الهي، گاه گاهي مينمايي و ميربايي, نمودنت چه دل نشين است و ربودنت چه شيرين
.
الهي، آنكه درد دارد آه و ناله دارد, شيرين تر اين كه سفير صادقت فرمود: ?ان آه
اسم من اسماء الله تعالي فاذا قال المريض: آه، فقد استغاث بالله?, حسن از ملّت
ابراهيم أوّاه است، آه، آه .
الهي، سفير كبيرت فرمود: ?المؤمن مرآة المؤمن?. اگر من مؤمنم تو هم مؤمني ، چه
آخر حشرم گواه است كه ?هو الله الذي لا إله إلاّ هو الملك القدّوس السّلام
المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر?[54].
الهي، من از گدايان سمج, درس گدايي آموختم.
الهي، شكرت كه حسنت را سمت نون وقايه دادهاي، كه حسن آفرين و حسن، وقاية
يكديگرند. ?سبحانك اللهمّ أنت أهل التّقوي?، كه فرمودهاي: ?إن تتّقوا الله
يجعل لكم فرقاناً?[55].
الهي، نمايندهات فرمود: ?القلب حرم الله?؛ حرمت را حفظ بفرما!
الهي، ?لك الحمد? كه حسن را با شاهدان آسماني آشنا كردهاي و اطلس بينقش نفسش
را قبّه زرقاء .
الهي، اگر مردم لذت علم را بدانند، كجا اهل علم را سرآسوده و وقت فراغ خواهد
بود.
الهي، هر كس به حسن حرفي آموخت, تو از وي راضي باش و او را از وي راضي بدار .
الهي، ?يا قابض و يا باسط!? جزر و بحر، مد را در پي دارد، و محاق قمر، بدر را،
و ادبار فلك وعقل، اقبال را، و قوس نزول، صعود را ؛ قلب حسن در قبض است و
اميدوار بسط است .
الهي، از قبض شاكي نيستم، كه در مصحف عزيزت قبض را بر بسط مقدم داشتهاي:
?والله يقبض و يبسط و اليه ترجعون?[56] فرمودهاي , و نمايندگانت در مناجاتها
به تأسّي كلامت ?يا قابض و يا باسط? گفتهاند .
الهي، حسن در قبض، صابر است، كه قبض و قضا و جمع و قرآن باهمند، و بسط و قدر و
فصل و فرقان باهم. اگر يوم الجمع نباشد يوم الفصل كدام است؛ و اگر قضا نباشد
قدر كدام؛ و اگر قرآن نباشد فرقان كدام؛ و اگر قبض نباشد بسط كدام .
الهي، اگر جز اين در, در ديگر هست نشان بده!
الهي، كساني كه ديرتر گرفتهاند پخته تر و قوي تر شدهاند. حسن خام است و لطف
آن چه تو فرمائي .
الهي، عينم را چون علمش بي عيب و شين بدار!
الهي، تا تو لبيك نگويي، كجا من الهي گويم .
الهي، معنا رساست و وراي اين الفاظ نارواست؛ ما را به الفاظ نارواي ما مگير!
الهي، آنكه از مرگ ميترسد از خودش ميترسد .
الهي، شكرت كه يك زميني آسماني شد .
الهي، بسيار ما اندك است و اندك تو بسيار , و فرمودهاي: گر چه بسيار تو بود
اندك, زاندكت ميدهند بسيارت .
الهي، عارف را به مفتاح بسم الله, مقام ?كُنْ? عطا كني، كه با ?كُنْ? هر چه
خواهي كني كن. با اين جاهل بيمقام هرچه خواهي كني كن. كه آن كليد دارد و اين
كليددار .
الهي، همه الفاظ يونانيان يك سوي و اسم عالم بلفظ قوسموس يك سوي .
الهي، ابليس رجيم را بلاواسطه خطاب كني, و انسان كامل را من وراء حجاب كه نه آن
آيت قرب است و نه اين رايت بُعد .
الهي، شكرت كه از افكار رهزن عاصمم بودهاي .
الهي، دل چگونه كالايي است كه شكستة آن را خريداري و فرمودهاي: ?پيش دل
شكستهام? .
الهي، اگر يك بار دلم را بشكني, از من چه بشكن بشكني .
الهي، آنكه دنبال درك مقام است، غافل است كه مقام در ترك مقام است. حسن را در
مقامش مقيم و مستقيم بدار!
الهي، با ستاري و غفران, جزا خواستن كفران است .
الهي، همنشين از همنشين رنگ ميگيرد. خوشا آن كه با تو همنشين است! ?صبغة الله
و من احسن من الله صبغة?[57] .
الهي، از جهنم بعد و حرمان از درك حقايق، رهاييام ده!
الهي، لذّت ترك لذّت را در كامم لذيذتر گردان!
الهي، حسنت كودك زبان نفهم بهانهگير است, با هزار ?لن تراني?[58] ?ارني?[59]
گوست .
الهي، چگونه از عهدة شكرت برآيم كه روزي با كتاب موش و گربة و عبيد زاكان فرحان
بودم و امروز به تلاوت آيات قرآن الرحمن.
الهي، مجاز ما را تبديل به حقيقت بفرما!
الهي، آفتابگردان و آفتابپرست عاشق آفتاب باشند، و حسن عاشق آفتاب آفرين
نباشد؟
الهي، تو كه بينياز بيانبازي و به رايگان ميبخشي, حسن هم كه درويش گداي تو
است, بخششت را با درويشانت بيش بفرما!
الهي، با همة شيرين زباني و شيرينكاريام نميدانم چه كارهام .
الهي، اصطلاحات انباشته را دانش پنداشتهايم. ?يا نورالسموات والارض?، قلب ما
را مورد مشيّت ?العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء? قرار ده!
الهي، آكنده از عبارات اصطلاحاتيام، كه حجاب معرفت شهودي شدهاند. خوشا
مطايايي كه با قلب بيرنگ، حامل عطايت شدهاند!
الهي، همين قدر فهميدهام كه خداست و دارد خدايي ميكند.
الهي، جان به لب رسيد تا جام به لب رسيد.
الهي، در روزگاري افتادهايم كه سلام ما جواب ندارد.
الهي، واي بر حسن اگر از تو نترسد و از او بترسند!
الهي، شكرت كه به بلاي شهرت مبتلا نشدهام.
الهي، حقيقتي كه از دانش ترازو[60] به دست آمد اين است كه تو ?فضل حقيقي?
همهاي.
الهي، حسن را در اولاد و احفاد و اسباط و ذرارياش حفظ بفرما!
الهي، موي حسن سفيد شد و خوي حسن سفيد نشد.
الهي، حسن را با عروس اقليدس چه كار، با عروس قرآنش بدار!
الهي، حسن را با كساني كه همنشين تواند همنشين بفرما!
الهي، حسن را يك رنگ تعلّق ?صبغة الله? بسند است و ديگرها بند.
الهي، آن كه رسيده است خاموش است، حسن نارسيده در جوش و خروش است.
الهي، آن كه در حجاب نيست تنها تويي.
الهي، شكرت كه حسن را با كتابت آشنا كردهاي.
الهي، حججت را حجبت قرار دادهاي، حسنت را حجاب حجبت قرار ده!
الهي، امشب كه شب قدر است همه قرآن به سر ميكنند، حسن را توفيق ده كه قرآن به
دل كند!
الهي، ماية عزت حسن آمده حكم ذوالمنن
هر چه بدو قدر دهد هر چه بر او قضا كند
الهي، رويم را نيكو كردي،خويم را هم نيكو گردان!
الهي، اولياي تو خزف را گوهر شبچراغ ميكنند، بلكه سگ را آدم ميكنند، حسن هم
?كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد?[61].
الهي، شكرت كه اقتضاي عين ثابت حسن، اغتذاي از مأدبة محمد و آل محمد است.
الهي، شكرت كه از پستان ايمان و طهارت و تقوا شير خوردهام.
الهي، چه جويم كه غايت نشان از تو بينشاني است، و چه گويم كه نهايت عرفان به
تو سرگرداني است.
الهي، حسن بسياري از جنازههاي زنده را ميبيند و ميگويد: ?الحمد لله الذي لم
يجعلني من السّواد المخترم?.
الهي، قرآن و انسان و عرفان و برهان يكياند و از هم جدايي ندارند، حسن را
تأحّد جمعي ده!
الهي، سين را در دل حسن نهادهاي، ياسين را هم در دل حسن نه!
الهي، خوشا به حال كساني كه عبادت محبّانه دارند!
الهي، ?سبحانك و تعاليت?، قطرة ماء مهين را چه منيّتي و چه منيتي؟!
الهي، به عزت جمال اسم عزيز جميلت، حسن صنيع شمايل حسنت را از مشاين مثله مصون
بدار، و آن گوهري را كه اول بار به ?نفخت فيه?[62] بدو عطا فرمودهاي هم اوّل
بار به ?الله يتوفّي الانفس?[63] مقبوض و متوفا بفرما!
الهي، از توبههايم توبه كردهام.
الهي، آنچه حسن خواست نكوشد كه نشد.
الهي، اين آدمنماها كه از خوردن گوشت برة گوسفند تا بدين اندازه درندهاند،
اگر گوشت گرگ و پلنگ را بر آنان حلال ميفرمودي چه ميشدند؟!
الهي، راز دل با توچه گويم كه تو خود راز دلي دانه و لانه و بال و پر و پرواز
دلي
الهي، همه تو را خوانند: قُمري به قُوقُو، پُوپك به پُوپُو، فاخته به كوكو، حسن
به هو هو.
الهي، به رحمت رحمانيهات نطقم دادهاي، به رحمت رحيميهات سكوتم ده!
الهي، حاصل كار و كوششم اين شده است كه از غفلت به در آمدهام و در حيرت
افتادهام.
الهي، شكرت كه موت اخترامي دامن گيرم نشدهاست.
الهي، شكرت كه حسنت هم مشمول موهبت ?وإنّي عذت بربّي وربّكم أن ترجمون?[64] شده
است.
الهي، شكرت كه نداي ?يا ايّتها النّفس المطمئنة?[65] را لبيك ميگويم.
الهي، شكرت كه بر قدم لقمان و ايّوبي مشهد و يعقوبي مشربم.
الهي، شكرت كه به زيارت حقيقت طلعت دلاراي كتابت تشرّف يافتهام.
الهي، شكرت كه در اين شهر الله 1414 ق پيش از ليلة الجوائز به جايزه رسيدهام.
الهي، شكرت كه فهم خطاب محمّدي روزيام شده است.
الهي، شكرت كه همة نقشها بر آب شد و كثرتي كه حجاب بود سراب شد.
الهي، شكرت كه حسن مجذوب نظام احسن وجود است.
الهي، شكرت كه عقل و دينم دستم را بستهاند.
الهي، شكرت كه حسن زميني احسن آسماني شده است.
الهي، حسن روزگاري غرق در كتاب تكويني و تدويني است و هنوز در فهم يك حرف، طرفي
نبسته است.
الهي، نبي تو خاتم الانبياء فرمود: ?كلّ اسم من أسماء الله أعظم?، و وليّ تو
صادق آل محمد عليه السلام فرمود: ?إنّ آه اسم من أسماء الله?، حسن را از همه
اسم اعظم بيشمارت فقط يك اسم اعظم ?آه? است كه جز آه در بساط ندارد.
الهي، شكرت كه طعمه و لقمة من از مأدبهات قرآن كريم است.
الهي، حسن، مفت پير شده است.
الهي، شكرت كه هر كتابي را ميخوانم، كتاب وجود خودم را ميخوانم.
الهي، شكرت كه زنگ تفريح من گشت و گذار در كتب و دفاتر علمي و تماشاي آنهاست
چنان كه وليّ تو امام علي وصيّ عليه السلام فرمود: ?الكتبُ بَساتينُ العلماء?.
پى نوشتها :
[1] .
فاتحه (1) آيات 6 و 7.
[2] . طه (20) آية 115.
[3] . بقره (2) آية 261.
[4] . يوسف (12) آية 87.
[5] . مائده (5) آية 54.
[6] . بقره (2) آية 165.
[7] . طارق (86) آية 9.
[8] . معارج (70) آية 23.
[9] . ماعون (107) آيات 4ـ5 .
[10] . اسراء (17) آية 84.
[11] . جن (72) آيات 1ـ2.
[12] . بقره (2) آية 25.
[13] . نبأ (78) آية 26.
[14] . كهف (18) آية 105.
[15] . اعراف (7) آية 8؛ مؤمنون (23) آية 102؛ قارعه (101) آية 6.
[16] . آل عمران (3) آية 30.
[17] . يس (36) آية 65.
[18] . انبياء (21) آية 23.
[19] . شرح (94) آية 6.
[20] . زمر (39) آية 42.
[21] . نوح (71). آية 26.
[22] . صافات (37) آية 79.
[23] . مريم (19) آية 95.
[24] . واقعه (56) آية 79.
[25] . واقعه (56) آية 79.
[26] . بقره (2) آية 197.
[27] . مريم (19) آية 12.
[28] . كهف (18) آية 65.
[29] . انعام (6) آية 80.
[30] . اعراف (7) آية 142.
[31] . فجر (89) آيه 29.
[32]. اعراف (7) آيه 32.
[33]. اعراف (7) آيه 16؛ حجر (15) آيه 39.
34. مؤمنون (32) آيه 14.[34]
35. فرقان (25) آيه 70.[35]
36. مريم (19) آية 3.[36]
37. آل عمران (3) آية 106.[37]
38. مؤمنون (23) آية 99.[38]
39. بقره (2) آية 156.[39]
40. انعام (6) آية 112.[40]
41. طه (20) آية 114.[41]
42. مؤمنون (23) آية 14.[42]
43. انعام (6) آية 14.[43]
44. بقره (2) آية 255.[44]
[45] . بقره (2) آية 115.
[46] . مؤمنون (23) آية 97.
[47] . بقره (2) آية 156.
[48] . حديد (57) آية 3.
[49] . ق (50) آية 35.
[50] . ملك (67) آية 14.
[51] . اسراء (17) آية 84.
[52] . ذاريات (51) آية 50.
[53] . يوسف (12) آية 86.
[54] . حشر (59) آية 23.
[55] . انفال (8) آية 29.
[56] . بقره (2) آية 24.
[57] . بقره (2) آية 138.
[58] . اعراف (7) آية 143.
[59] . همان.
[60] . مراد، دانش منطق است.
[61] . كهف (18) آية 18.
[62] . حجر (15) آية 29؛ ص (38) آية 72.
[63] . زمر (39) آية 42.
[64] . دخان (24) آية 20.
[65] . فجر (89) آية 27.
منبع:
Andishe Qom