چكيده
معصومانعليهمالسلام داراي شؤون تبيين دين، حكومت، قضا و شأن شخصي هستند. اگر
گفتار يا رفتار آنان صادر از شأن تبيين دين باشد، حكم مستفاد از آن، حكم ثابت
است، و اگر صادر از ديگر شؤون باشد، حكمِ آن، موقّتي و متغيّرخواهد بود؛ گرچه
ميتواند با ملازمه بر احكام ثابتي از دين نيز دلالت كند. اگر شك داشتيم كه
گفتار يا رفتاري صادر ازشأن تبيين دين يا ديگر شؤون است، وظيفه چيست؟ چهار قول
در اين زمينه وجود دارد:
1. انكار اصل اوّلي كه مدرك آن "ابطلال مدارك ديگر اقوال" است؛
2. اصل اوّلي تغيير كه مدرك آن "اصالت برائت" و "استصحاب عدم تشريع" است؛
3. اصل اوّلي ثبات كه مدرك آن "اطلاق مقامي گفتار و رفتار در صدر از شأن تبيين
دين" و "ارتكاز متشرعه غيرمردوعه" است؛
4. تفصيل بين موضوعات كه يا وجود اصل اوّلي در برخي از موضوعات را انكار
ميكند، و يا در برخي از موضوعات، اصل اوّلي را اثبات و در برخي ديگر تغيير
ميداند، و مدرك آن "تركيبي از مدارك اقوال ديگر" به انضمام قراين عامي در
متغيّر بودن برخي از موضوعات است.
از ديدگاه نويسنده، اصل اوّلي ثبات صحيح است و معقولترين تفسير در قول تفسير
نيز به پذيرش اصل اوّلي ثبات بازميگردد.
واژگان
كليدي:
اصل اوّلي، ارتكاز متشرعه، گفتار و رفتار معصوم(ع)، اطلاق مقام، ثبات.
مقدّمه
گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) و امامان معصومعليهمالسلام سنّت و حجّت
است؛ امّا بنا بر پذيرش وجود احكام متغيّر درگفتار و رفتار آنان نميتوان
بيمحابا به هر روايتي تمسّك كرد، و حكم مستفاد از آن را حكمِ ثابتِ دين
انگاشت. فقيهانشيعه و سنّي براي بازشناسي حكم ثابت از متغيّر در روايات به
بررسي منشأ صدور حديث پرداختهاند. معصومانعليهمالسلام (بنا بر انديشه
شيعه) داراي چهار شأن بودهاند: 1. شأن تبيين دين؛ 2. شأن حكومت؛ 3. شأن
قضا؛ 4. شأن شخصي.
اگر گفتار و رفتار معصومعليه السلام صادر از شأن تبيين دين باشد، حكمِ
مستفاد از آن، حكمِ ثابت دين شمرده ميشود، واگر صادر از ديگر شؤون باشد،
حكم متغيّر خواهد بود.
آري، گاه از احكام صادر از شأن حكومت، قضا، يا شأن شخصي ميتوان به دلالت
التزامي يا با ملازمه، احكامِ ثابتاسلام را درباره آن موضوع، استظهار يا
استنباط كرد. در اين موارد، پيامبر(ص) و امامان معصومعليهمالسلام شأن
تبيين دينِ خود را به صورت عملي در ضمن شأن حكومت يا قضاي خود تجلّي
دادهاند.
پرسشي كه اين مقاله به آن پاسخ
ميدهد، اين است كه در بسياري از موارد، فقيه ميداند گفتار و رفتار معصوم
صادراز شأن رسالت و تبيين دين است و به مضمون آن فتوا ميدهد؛ امّا اگر در يك
روايت، هيچ قرينهاي وجود نداشت كه شأنِ صدورِ گفتار و رفتار معصوم(ع) را
معيّن كند، آيا اصل اوّلي آن است كه آن گفتار يا رفتار، صادر از شأن تبيين دين
ياصادر از شأن حكومت و قضا و شخصي باشد. يا اصلاً در اين زمينه اصل اوّلي
نداريم.
اقوال در اصل اوّلي
احتمالهاي ممكن در اصل اوّلي عبارت است از اصل اوّليِ تغيير، اصل اوّليِ ثبات،
تفصيل ميان موضوعات، وانكار اصل اوّلي. هر يك از اين احتمالات قائل نيز دارد.
در اين جا احتمالات ياد شده را به ترتيبي كه بيان آنها را آسانتر ميكند، نقل
و نقد ميكنيم:
قول اوّل: انكار
اصل اوّلي
برخي معتقدند: هيچ اصلي در اين مسأله وجود ندارد، و از آن جا كه ميان فقيهان،
اصلي كه بيشتر ادّعا شده، اصلاوّليِ ثبات است، غرض اين قول نفي اصل اوّليِ
ثبات است. دليل اين قول ابطال ادلّه اصالتِ ثبات است.
يكي از صاحبان اين قول، مدرك اصل
اوّلي را اصالت اطلاق يا قاعده اشتراك دانسته، با ابطلال اين دو دليل، قول خود
را اثبات ميكند. (هادوي تهراني، 1378: ص 36). از ديدگاه وي، اصالت اطلاق در
موارد احتمال وجود قرينه ارتكازي جاري نيست، و متغيّر بودنِ حكم در زمره قراين
ارتكازي گفتار و رفتار است؛ پس با اطلاق نفي نميشود. قاعده اشتراك نيز از
ديدگاه وي با دو اشكال مواجه است. اوّل اين كه مدرك اين قاعده فقط اصالت اطلاق
است، واصالت اطلاق نيز قيد ارتكازي را نفي نميكند، و دوم اينكه قاعده اشتراك
در احكام متغيّر هم جاري است؛ چرا كه با تكرار شرايط، حكم نيز تكرار ميشود، و
با دليل مشترك نميتوان يكي از مصاديق خود را به عينه اثبات كند.
نقد قول اوّل
1. در ظاهر مقصود از اصالت اطلاق در كلمات ايشان اطلاق لفظيِ ادلّه احكام است.
در اين باره بايد گفت:
اوّلاً براي اثبات قاعده اشتراك، به اطلاق لفظي تمسّك نشده است. ادلّه قاعده
اشتراك عبارتند از اجماع، استصحاب، اطلاق مقامي (به بيان حضرت امامقدس سره)،
ارتكاز متشرّعه، جعل حكم شرعي به شكل قضيه حقيقيّه، روايات، و چند دليل متفرقه
ديگر؛ ولي به اطلاق لفظي تمسّك نشده است. (ر.ك: المراغي: ج 1، ص 20؛ البجنوردي:
ج 2، ص 40؛ المصطفوي، 1412 ق: ص 41؛ الامامالخميني، 1385: ج 2، ص 28؛
الشيرازي، 1414 ق: ص 132؛ الفاضلاللنكراني، 1416 ق: ج 1، ص 295).
ثانياً نويسنده اين مقاله نيز مانند صاحب اين قول تمسّك به ادلّه قاعده اشتراك
را براي اثبات اصل اوّلي ثبات باطلميداند و آنها را در نخستين دليل اصل
اوّلي ثبات مطرح و نقد خواهد كرد؛ امّا اشكالي كه به اين تمسّك خواهد كرد، با
اشكالي كه صاحب اين قول به آن كرده، متفاوت است.
2. دليل اين قول بر ابطال اصل اوّلي ثبات، متوقّف بر اين است كه اصل اوّلي
ثبات، هيچ دليلي غير از اطلاق لفظي و قاعده اشتراك نداشته باشد؛ در حالي كه در
اين نوشتار، دو دليل (دو دليل آخر) براي اصل اوّلي ثبات تصحيح خواهد شد.
قول دوم: اصل اوّلي
تغيير
اين قول به دو بيان ارائه شده است: بيان
اوّل، تغييرِ حكم را افاده ميكند؛ ولي بيان دوم ثباتِ حكم را انكار ميكند.
بيان اوّل
هر گاه شك داشتيم كه حكمِ مستفاد از يك
گفتار يا رفتار، ثابت است يا متغيّر، اصل، در تغيير آن است. ابوحنيفه دردليلي
كه از او براي اين اصل بيان شده است ميگويد:
و قال ابوحنيفه: يحمل عليالثاني (يعني منصب الإمامةالعامه) لأنّه المتيقّن
(الأشقر، 1408 ق: ج 1، ص 438؛ به نقل از الإسنوي: ص 156).
اگر نهي يا امري از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم صادر شد، به قطع ميدانيم كه
اطاعت از آن در زمان خودش لازم بوده است؛ چه ازشأن حكومت صادر شده باشد، چه از
شأن رسالت؛ امّا لزوم آن براي زمانهاي بعد، متوقّف بر صدور از شأن رسالت است؛
پس قدر متيقّنِ آن، صدور از شأن حكومت است (ر.ك: علي اكبريان، 1377: ص 135).
نقد بيان اوّل
مقصود از قدر متيقّن در اين بيان، اصالت
برائت از تكليف زايد است؛ يعني شك داريم كه آيا تكليفِ مستفاد ازروايت، شامل ما
نيز ميشود يا نه. اصالت برائت ميگويد ما تكليفي درباره آن نداريم.
روشن است كه اصالت برائت نميتواند كاشف از شأن صدور گفتار و رفتار باشد؛ چرا
كه مفاد آن فقط بيان وظيفه عملي ما به آن حكم مشكوك است، و هيچ نگاهي به شأن
صدور حديث ندارد. به عبارت ديگر، قدر متيقّن در اين سخن، در حيطه اصول عمليه
است، نه امارات. اصول عمليه كاشف از واقع نيستند، بر خلاف امارات كه كاشفند
(ر.ك: الكاظميالخراساني، 1409: ج 4، ص 481).
اگر گفته شود كه ميان عدم تكليفِ ما با حكمِ روايت، و صدور آن از شأن حكومت
ملازمه است، خواهيم گفت: اصالت برائت، مانند ديگر اصول عمليه نميتواند لوازم
غيرشرعيِ خود را اثبات كند (ر.ك: الهاشمي، 1417 ق: ج 6، ص 175).
بيان دوم
اصل اوّلي در گفتار و رفتار پيامبرصلي الله
عليه وآله وسلم عدم صدور از شأن رسالت و تبيين دين است. اين بيان، برخلاف بيان
اوّل، صدور روايت از شأن حكومت را اثبات نميكند؛ زيرا در اين صورت، اصل مثبت
ميشود؛ بلكه صرفاً صدور از شأن رسالت را نفي ميكند. دليل اين بيان، استصحاب
عدم تشريع است. شهيد ثانيرحمه الله ضمن بيان فروض محتمل در اين مسأله
ميگويد:
و إذا أمكن حمل فعله(ص) عليالعبادة أوالعادة، ففي حمله عليالعادة لأصالة
عدمالتشريع، أوالعبادة لأنّه بعث لبيان الشرعيات، خلاف (الشهيدالثاني، 1361: ص
236).
مقصود او از اصالت عدم تشريع، استصحاب عدم تشريع است. تشريع، عملي است كه شارع،
آن را در زمان رسولاللَّه(ص) و به وسيله آن حضرت انجام داده است. اگر در تشريع
بودنِ يك گفتار يا رفتارِ حضرت شك كنيم، ميگوييم: پيش از صدور آن، هيچ تشريعي
از سوي حضرت در آن باره نشده بود، اكنون ترديد داريم كه آيا به وسيله اين گفتار
يا رفتار، تشريعي در دين تحقّق يافت يا خير، و از آنجا كه تشريع، امري وجودي
است، تا زماني كه وجودِ آن احراز نشود، اصل، عدم آن است.
نقد بيان دوم
1. همانگونه كه درباره صدور حكم از شأن
رسالت، اصالتِ عدم جاري ميشود، درباره صدور از شؤون ديگر نيز اصالت عدم جاري
ميشود، و اين، با علم اجمالي به صدور از يكي از اين شؤون منافات دارد؛ پس اين
اصول با يكديگر تعارض ميكنند.
2. جريان استصحابِ عدم تشريع (في حدّ نفسه و با قطع نظر از تعارضِ مذكور) مبتني
بر اين است كه اماره و دليلي بر صدور از شأن رسالت نداشته باشيم؛ پس صحّت اين
دليل متوقّف بر بطلان ادلّه اصل اوّليِ ثبات است.
قول سوم: اصل اوّلي
ثبات
اين قول معتقد است: اصل در گفتار و رفتار معصومانعليهمالسلام اين است كه صادر
از شأن رسالت و تبيين دين باشد؛ پس هر جا بر متغيّر بودن حكم قرينهاي وجود
نداشت، اين اصل ثبات حكم را اثبات ميكند.
ادلّهاي كه براي اين قول مطرح ميشود، به دو دسته كلّي قابل تقسيم است: اوّل
ادلّهاي كه براي قاعده اشتراك نيز آورده شده است، و دوم، ادلّهاي كه به طور
مستقيم به اصل اوّلي ثبات نظر دارد.
قاعده اشتراك قاعدهاي است كه ميگويد: هر حكمي كه براي مخاطبان
معصومانعليهمالسلام وجود داشته، براي همگان و در همه زمانها و مكانها وجود
دارد و همه مردم در آن حكم مشتركند. پنج دليل نخست، همگي از ادلّه قاعده
اشتراكند كه در اين جا با رويكرد استدلال به آنها براي اثبات اصل اوّلي ثبات،
و مجموعاً بهصورت دليل اوّل مطرح ميشوند و شش دليل بعدي به طور مستقيم براي
اثبات اصل اوّلي ثبات ارائه شدهاند. نقد هر يك از اين ادلّه به صورت مستقل وپس
از هر دليل ارائه ميشود.
دليل اوّل: ادلّه
قاعده اشتراك
اين دليل با استناد به ادلّه قاعده اشتراك،
اصل اوّلي ثبات را نيز اثبات ميكند. مهمترين ادلّه قاعده اشتراك عبارتند از:
1. روايات: مانند روايت امام
صادق(ع):
حلال محمد حلالٌ أبداً إلي يومالقيامة، و حرامه حرامٌ أبداً إلي يومالقيامة،
لا يكون غيره و لا يجيء غيره، و قال عليّعليه السلام ما أحدٌ ابتدع بدعة إلاّ
ترك بها سنّة (الكليني، 1363: ج 1، ص 58، ح 19).
2. اطلاق مقامي ادلّه احكام: مقامي
كه معصومعليه السلام در آن، حكم را بيان كرده، مقام تشريع است، و غايتي نيز
براي حكم در لفظ نياورده، و عرف از اين دو نكته، استمرار حكم را براي آيندگان
برداشت ميكند (الإمامالخميني، همان: ج 2، ص 28).
3. ارتكاز مسلمانان: عموم مسلمانان
در ذهن خود چنين معتقدند كه حكم خدا در يك موضوع براي همگان يكسان است؛ پس اگر
در يك روايت، حكمي براي مردمِ مخاطب معصومعليه السلام ثابت شد، براي ما نيز
ثابت ميشود (البجنوردي، همان: ج 2، ص 55؛ الفاضلاللنكراني، همان: ج 1، ص
298).
4. تشريع به شكل قضيّه حقيقيّه:
احكام شرعي به شكل قضيه حقيقيّه تشريع شده است، نه خارجيه؛ پس دلالت بر اين
دارد كه موضوع حكم براي هر كس در هر زماني محقّق شد، حكم آن نيز ثابت ميشود
(الامامالخميني، همان: ج2، ص 28؛ البجنوردي، همان: ج 2، ص 62؛ المصطفوي،
همان: ص 41؛ الشيرازي، همان: ص 131).
5. استصحاب: اگر حكمي در زمان
معصومانعليهمالسلام ثابت بود، و شك كرديم كه آيا براي زمانهاي بعد نيز ثابت
است يا نه، مقتضاي استصحابِ آن حكم، بقاي آن است (المراغي، 1418: ج 1، ص 22؛
البجنوردي، همان: ج 2، ص 40؛ المصطفوي، همان: ص 42؛ الفاضل اللنكراني، همان: ج
1، ص 297).
نقد
1. هر يك از اين پنج دليل، به فرض كه بتواند قاعده اشتراك را اثبات كند
نميتواند اصل اوّلي ثبات را اثبات كند؛ زيرا در همه آنها فرض شده است كه فلان
حكم در زمان معصومانعليهمالسلام حكم اسلام بود؛ آن گاه بقاي آن را براي
زمانهاي بعد اثبات ميكند؛ در حالي كه در مسأله ما، فرض بر اين است كه
نميدانيم آيا فلان حكم در زمان معصومانعليهمالسلام حكم اسلام بوده است يا
حكم حكومتي يا قضايي، و روشن است كه هيچ يك از اين ادلّه نميتواند اين شك را
مرتفع سازد.
2. دليل ششم و هفتمي كه براي اصل اوّلي ثبات خواهيم آورد، عبارت از اطلاق
مقاميِ گفتار و رفتار معصومعليهمالسلام درصدورِ از شأن تبيين دين، و ارتكاز
مسلمانان در ثبات حكم است. اين دو دليل نبايد با دليل دوم و سومي كه براي قاعده
اشتراك (با همين دو نام) بيان شد، خلط شود.
3. بر استدلال به تك تك اين پنج دليل براي اثبات اصل اوّلي ثبات اشكالهاي
ديگري نيز ـ غير از آنچه بيان شد ـ وارد است كه به دليل اختصار از بيان آن
خودداري ميشود (ر.ك: علي اكبريان: معيارهاي بازشناسي حكم ثابت از متغيّر، غير
منتشر).
دليل دوم: شرافت منصب نبوّت بر منصب امامت و قضا
از ميان مناصب سهگانه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم (نبوّت، حكومت، قضا) منصب
نبوّت شريفتر است و اين اشرفيت اقتضا ميكند در مقام شك در صدور سخن از يكي از
مناصب، آن را بر منصب نبوّت حمل كنيم. اسنوي پس از بيان مناصب سهگانه پيامبر
اكرمصليالله عليه وآله وسلم ميگويد:
ان ماورد بلفظ يحتمل ردّه الي المناصب الثلاث يحمل الشافعي عليالتشريع العام،
لانه الغالب من احوالهصلي الله عليه وآله وسلم و لانه المنصب الاشرف و...
(الاسنوي: 153، به نقل از الاشقر، همان: ج 1، ص 438).
او در اين سخن، دو دليل براي اصل اوّلي ثبات ذكر كرده است:
1. تعليل به غالب بودن منصب نبوّت بر مناصب ديگر كه آن را در دليل سوم نقد
خواهيم كرد؛
2. اشرف بودن منصب نبوّت بر مناصب حكومت و قضا كه الان فقط به نقد اين دليل
ميپردازيم.
نقد
استدلال به اشرف بودن منصب نبوّت براي اثبات صدور كلام از آن منصب، باطل است؛
زيرا اشرف بودن نبوّت درمقايسه با حكومت و غير آن، اشرفيت ذاتي است و به عالم
واقع و ثبوت مربوط ميشود؛ در حالي كه سخن ما در مقام اثبات و شناخت شأن صاحب
حديث است. چه بسا پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم سخني را از شأن حكومت
بگويد و در عين حال، شأن نبوّت او اشرف از شأن حكومت او باشد. اشرف بودن شأن
نبوّت هيچ وجه اثباتي و كاشفيتي براي شناخت شأن صاحب حديث ندارد (ر.ك: علي
اكبريان، 1377: ص 129).
دليل سوم: حمل فرد مشكوك بين كلّي غالب و نادر بر غالب
اين دليل ميان شيعه و سنّي مشترك است. شهيد اوّلرحمه الله ميگويد:
حمله علي الافتاء اَوْلي لأنّ تصرفهعليه السلام بالتبليغ اغلب و الحمل
عليالغالب اوّلي منالنادر (الشهيدالاول: ج 1، ص 215 و 216).
شهيد ثاني نيز ميگويد:
و اغلبية تصرفه بالتبليغ يرجح الاول ترجيحاً للغالب عليالنادر (الشهيدالثاني،
همان: ص 241 و 242).
ميرازي قمي نيز ميگويد:
انالتصرف بالتبليغ اغلب فلا بد من الحمل عليه (ميرزاي قمي: ص 494).
از شافعي و مالك نقل شده است:
مذهب مالك و الشافعي في الاحياء ارحج، لأنّ الغالب في تصرفهصلي الله عليه وآله
وسلم الفتيا والتبليغ والقاعدة أنَّالدائر بين غالب والنادراضافته الي الغالب
اَوْلي (القرافي: ج 1، ص 205).
محمّد سليمان الاشقر نيز در بحثي، مشابه همين دليل را ميپذيرد:
اذا تردد الفعل بين أن يكون دنيوياً او دينياً، حمل علي الديني لأنه الأكثر من
افعالهصلي الله عليه وآله و سلم (الاشقر، همان: ج 1، ص 248).
نقد
ملاحظه ميشود كه دليل حمل فرد مشكوك بر غالب، مورد توجّه فقيهان شيعه و سنّي
بوده است؛ امّا بايد ديد مبناي اعتبار چنين دليلي چيست. تمسّك فقيهان سنّي به
اين دليل به نكته افاده ظنّ است و آن را مانند ساير ادلّه ظنّي، چون قياس،
معتبر ميدانند.
ميرزاي قميرحمه الله نيز به دليل اعتقاد به انسداد باب علم و علمي، مطلق ظن را
حجّت ميداند؛ امّا شهيد اوّل و ثاني ـ رحمهمااللَّه ـ كه مطلق ظن را حجّت
نميدانند، مبنايي براي اعتبار اين دليل ندارند (ر.ك: المظفر، 1405 ق: ج 2،
ص16)، مگر اين كه مقصود شهيد ثاني اطلاق مقامي (دليل ششم اصل اوّلي ثبات)
باشد.
دليل چهارم: حمل روايت بر صدور از شأن نبوّت فايده بيشتري دارد
از جمله ادلّهاي كه به شافعي نسبت داده ميشود، اين است كه اگر روايت را صادر
از شأن رسالت بدانيم، فايده بيشتري خواهد داشت. اسنوي از شافعي ميگويد:
و لأنّ الحمل عليه اكثر فائدة فوجب المصير اليه (الاسنوي، همان).
در ظاهر، مقصود استدلال مذكور اين است كه اگر بهطور مثال، روايت "من احيا ارضا
ميتة فهي له" را صادر از شأن حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بدانيم،
جواز احياي زمين و مالكيت مترتّب بر آن فقط در زمان حضرت و با اذن حاكم، ثابت
ميشود؛ امّا اگر آن را صادر از شأن رسالت بدانيم، نه جواز احيا و مالكيت زمين،
متوقّف بر اذن حاكم خواهد بود و نه مخصوص آن زمان؛ پس حمل روايت بر شأن رسالت،
فايده بيشتري دارد و اين فايدة بيشتر واجب ميكند كه روايت را بر آن حمل
كنيم.
نقد
1. استفاده حكم بيشتر از يك روايت، فرع آن است كه در رتبه پيشين، حجيّت و
دلالت و جهت صدور آن بر حكم مذكور اثبات شده باشد؛ در حالي كه استدلال ياد شده
ميخواهد از راه حكم، شأن صدور حديث را اثبات كند (ر.ك: علي اكبريان، همان:
130).
2. نسبت ميان دو حكمي كه بنابر اختلاف شأن صدور روايت احياي زمين به دست
ميآيد، تباين است نه اقلّ واكثر؛ چرا كه در دوران رسول اللَّهصلي الله عليه
وآله وسلم نيز ماهيت اين دو حكم متفاوت بوده است.
دليل پنجم: اطلاقات و عموماتي كه همه گفتار و رفتار پيامبر(ص) را حجّت ميكند
شهيد ثاني(ره) درباره دلالت فعل معصوم(ع) ميگويد:
و اذا امكن حمل فعلهصلي الله عليه وآله وسلم عليالعبادة او العادة، ففي حمله
عليالعادة لاصالة عدمالتشريع او العبادة لأنّه(ص) بعث للبيانالشرعيات
خلاف... و عندنا ذلك كله محمول علي الشرعي لعموم أدلة التأسي (الشهيدالثاني،
همان: ص 236).
نقد دليل پنجم
در آيات تأسي به دليل مناسبات حكم و موضوع ميفهميم كه مقصود از لزوم تأسي در
دايره احكام، خصوص احكامِ ثابت اسلام است، نه احكام حكومتي كه موقّت است؛ پس
تمسّك به اين آيات براي اثبات ثابت بودنِ آن احكام، مانند تمسّك به عام در
شبهه مصداقيه خود عام است (ر.ك: علي اكبريان، همان: ص 134 - 132).
دليل ششم: اطلاق مقاميِ دليل در صدور
حكم از شأن تبيين دين
دليلي كه نويسنده در كتاب درآمدي بر قلمرو دين براي اصل اوّلي ثبات آورده،
عبارت است از اطلاق مقاميِ ادلّه احكام در صدور از شأن تبيين دين. توضيح اين
دليل نيازمند بيان مقدّماتي است:
1. مسلمانان زمان پيامبر اكرم(ص) (پس از بعثت) نخستين شأني را كه از حضرت
شناختند، شأن رسالت بود. پس از هجرت نيز اين شأن بارزترين شأن حضرت بود؛
بهگونهاي كه هر آن چه انجام ميداد يا ميگفت، از سوي مسلمانان ثبت و ضبط، و
سنّت اسلام شناخته ميشد؛ يعني در ارتكاز مسلمانان اين بود كه همه گفتار و
رفتار حضرت بيان دين است، مگر اينكه خلاف آن ثابت شود.
2. وجود چنين ارتكازي، رسول خدا را واميداشت تا هر گاه رفتار (و به ويژه
گفتار) وي صادر از شأن رسالت نباشد، براي جلوگيري از خطاي احتماليِ مسلمانان،
دين نبودنِ آن را بيان كند؛ بهويژه با توجّه به اين كه مسلمانان ميكوشيدند
تمام گفتار و رفتار پيامبر را براي يكديگر نقل كنند، و اين نقلها را به دليل
خاتميت، به دست نسلهاي آينده برسانند؛ پس صداقت در رسالت اقتضا ميكند كه از
اين خطا جلوگيري شود.
3. اين دو مقدّمه (بنابر مكتب تشيّع) براي اهلبيت حضرت نيز صادق است؛ بلكه در
گفتار رسيده از امامحسينعليه السلام به بعد كه شأن رسمي و ظاهري حكومت
نداشتند؛ به ويژه در روايات امام باقرعليه السلام و امام صادق عليه السلام كه
بيانگر ديدگاه اهلبيت در برابر مذاهب و فتاواي اهل سنّت بود.
شاهد ارتكاز ياد
شده
اموري را ميتوان شاهد يا منشأ اين ارتكاز بر شمرد:
1. نزول آياتي كه حضرت را الگو، مطاع و اسوه معرّفي ميكند و بيان اديبان وحي
ميشمارد؛ مانند:
وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (حشر
(59): 7). لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب
(33): 21). أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ (نساء (4): 59). مَا
يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي (نجم (53): 3 و 4).
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَلِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ
(نحل (16): 44).
آيات پيشگفته اين انتظار را در مخاطبان ايجاد كرد كه براي تبيين دين، منتظر
گفتار و رفتار حضرت باشند، و نيز همهگفتار و رفتار او را نشأت گرفته از وحي
بدانند و آن را اسلام بهشمار آورند.
2. وجود نقلهايي كه از چنين ارتكازي در موضوعات گوناگون گزارش ميدهد؛ مانند:
أ. زماني كه رسول اللَّهصلي الله عليه وآله وسلم در عرفات وقوف كرد، در سمت چپ
كوه ايستاد. مردم به جايي كه ناقه حضرت ايستاد، هجوم آوردند تا در كنار آن وقوف
كنند. رسول اللَّه(ص) ناقه خود را از آن جا راند و فرمود: اي مردم! موقف، فقط
مكان پاي ناقه من نيست... (حر عاملي: ج10، ص 13، ح 1).
دلالت اين روايت بر وجود ارتكاز در عبادات روشن است.
ب. ابناسحاق از مرداني از بنيسلمه نقل ميكند كه حباب بن منذر بن جموح در روز
بدر به پيامبر گفت: آيا اين منزل، منزلي است كه خدا معيّن كرده، به گونهاي كه
حق تقدّم و تأخّر از آن را نداريم يا از رأي و فكر شخص شما است؟ پيامبر فرمود:
از رأي و فكر من است؛ آنگاه حباب گفت: اين منزل جايگاه خوبي نيست. مردم را
حركت بده تا به نخستين آب برسيم... (ابنهشام: ج 2، ص 232).
در اين نقل (به فرض صحّت سند) گرچه ميان وحياني بودن و جزء دينِ ثابتِ اسلام
بودن فرق است و سؤال حباب بيش از ارتكاز اوّلي را اثبات نميكند ميتوان ادّعا
كرد كه همين ارتكاز وحياني بودنِ همه افعال و گفتار رسول، مؤيّد ارتكاز مذكور
در مقدّمه اوّل دليل است.
ج. ابان احمر گفت: بعضي از اصحاب ابوالحسنعليه السلام درباره طاعون سؤال كرد
كه شهري را مبتلا كرده است. آيا ميتوانم از آن جا نقلمكان كنم؟ حضرت فرمود:
بله. گفت: طاعون در روستا است و من هم در آن روستا هستم. آيا ميتوانم از آن
خارج شوم؟ حضرت فرمود: بله. گفت طاعون در خانه است و من هم در خانه هستم. آيا
ميتوانم از آن خارج شوم؟ حضرت فرمود: بله. گفتم: ما حديثي از پيامبرصلي الله
عليه وآله وسلمرا نقل ميكنيم كه فرمود: فرار از طاعون مانند فرار از جنگ است.
حضرت فرمود: همانا رسولاللَّهصلي الله عليه وآله وسلم اين سخن را در جايي گفت
كهمردم در مرزهاي كنار دشمن بودند و به طاعون مبتلا شدند؛ آن گاه خانههاي خود
را خالي كرده، از آن جا گريختند. رسول خدا اين سخن را درباره آنان گفت (صدوق،
1361: ج 6، ص 122).
در اين روايت روشن است كه سؤال كننده گفتار نبوي را حكم ثابت دين ميدانسته؛
بدينسبب آن را به چند شكل از امام پرسيده است تا مطمئن شود.
د. محمد بن مسلم و زراره از امام باقرعليه السلام درباره خوردن گوشت الاغ اهلي
پرسيدند. امام فرمود: رسولاللَّهصلي الله عليه وآله وسلم در روز خيبر از آن
نهيكرد، و اين نهي بدان سبب بود كه الاغ وسيله باربري آنان بود؛ وگرنه حرام،
چيزي است كه خدا آن را در قرآن حرام كرده است (حر عاملي: ج 16، ص 322).
روشن است كه زراره و محمّد بن مسلم با ذهنيت ثبات حكم اين سؤال را از امام
باقر(ع) پرسيدهاند.
3. تفكيك ميان حكم ثابت و متغيّر در آن زمان مشكل بود؛ چرا كه آنان براي
نخستين بار با اين احكام مواجه ميشدند. مشكل بودنِ تفكيك ميان حكم ثابت و
متغيّر سبب ميشد (گرچه به خطا) همه گفتار و رفتار معصومانعليهمالسلام
(بهويژه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم) را ثابت و جزء دين بدانند.
4. شأن حكومت و قضا برخلاف ديگر شؤون (مانند كشاورزي و شأن شخصي و...) از
ديدگاه قرآن، شأن ديني است و اين را حتّي سكولارها هم به مسلمانان نسبت
ميدهند (ر.ك: عبدالرازق: ص 145). ديني بودنِ اين دو شأن به روايات صادر از
اين دو شأن در ذهن مسلمانان رنگ ثبات (گرچه به خطا) ميزند.
5. حكم حكومتي و قضايي مانند حكم ثابت دين براي مردم آن زمان لازمالاتباع بوده
است؛ پس تفكيكي ميان اين دو قائل نبودند، و ناخودآگاه همه آنها را جزء دين
ميدانستند.
6. ارتكاز فقيهان نيز (بهويژه فقيهان متقدّم) ثباتانگاري همه گفتار و رفتار
معصومانعليهمالسلام بوده است و اين ارتكاز فقيهان متقدّم، كاشف از ارتكاز
متشرّعه است (ر.ك: الشهيدالصدر: الحلقةالثانيه والثالثه، مبحثالاجماع).
تذكّر چند نكته درباره دليل ششم
1. تكتك اين شواهد، دليل بر وجود ارتكاز نيستند؛ بلكه مجموع آنها كاشف از آن
است. در كشف ارتكازتاريخي، تجميع ادلّهاي كه به تنهايي حجّت نيستند ميتواند
مفيد باشد؛ گرچه در اثبات حكم شرعي قائل به عدمحجّيت تجميع ادلّه لاحجّت
باشيم.
2. ارتكاز ياد شده گرچه في حدّ نفسه غلط است، وجود آن گرچه به خطا، براي اطلاق
مقامي كافي است.
3. شدّت نفوذ ارتكاز در عبادات، بيشتر از غيرعبادات است؛ ولي شواهد ياد شده،
وجود آن را در غير عبادات نيز ثابت ميكند.
4. اگر دليل معتبري، روايتي خاص يا روايات يك موضوع را از دايره اين ارتكاز
خارج كرد، باز اطلاق مقامي در ديگر موضوعات باقي است؛ براي مثال، اگر خود
امامعليه السلام موضوع تعيين مقدار جزيه را به دست حاكم اسلامي دانست روايات
اينموضوع به قرينه اين سخن، از تحت اصل اوّلي ثبات خارج ميشوند. (كليني،
همان: 3، 566؛ صدوق، من لايحضرالفقيه، ج 2، ص 50؛ طوسي: تهذيبالاحكام: ج 4، ص
117)
دليل هفتم: ارتكاز
متشرّعه غيرمردوعه
در دليل ششم توضيح داده شد كه مسلمانانِ
زمان نص (مسلمانان زمان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و شيعيان دوران
امامانعليهمالسلام)، هر حكمي را كه از گفتار و رفتار معصومانعليهمالسلام به
دست ميآمد جزء دين و ثابت ميپنداشتند، مگر اين كه خلاف آن برايشان روشن
ميشد، و با تأكيد بر اين ارتكاز، در تكتك رواياتي كه خالي از قرينه تغيير
است، اطلاق مقامي جاريميشود. در دليل هفتم ميگوييم: ارتكازِ ثباتِ حكم در
ذهن مسلمانان، يا ناشي از تشرّع آنان يا ناشي از عقلايي و عرفي بودنشان است.
در حالت اوّل، شواهد ياد شده در دليل ششم، اتّصال آن را به زمان معصومعليه
السلام اثبات ميكند، و درحالت دوم، اين ارتكاز به انضمام عدم ردع، حجّت خواهد
بود.
بله، بنابر هر دو حالت، هر گاه دليل معتبري، يك حكم يا احكام يك موضوع را
متغيّر دانست، ارتكاز ثبات در آن، معتبر نخواهد بود؛ ولي هنوز در ديگر احكام، و
در ديگر موضوعات معتبر است.
تفاوت دليل هفتم با دليل ششم در اين است كه دليل هفتم، يكباره اصل اوّلي ثبات
را اثبات ميكند؛ ولي دليل ششم در يكيك روايات به صورت مستقل جاري ميشود.
بيشك بحث از اين دو دليل براي اثبات اصل اوّليِ ثبات، مباحث بسياري را به
دنبال داردكه مطرح كردن آنها در مجال اين مقاله نميگنجد، و نويسنده، آنها را
در كتاب معيارهاي بازشناسي حكم ثابت از متغيّر در روايات كه هنوز منتشر نشده،
بيان كرده است.
قول چهارم: تفصيل
ميان موضوعات
اين قول معتقد است: اصل اوّليِ واحدي وجود ندارد كه در همه موضوعات جاري باشد؛
بلكه بايد هر موضوعي را جداگانه مطالعه كرد. اين قول را ميتوان به دو قول
زيرمجموعه، تقسيم كرد:
1. در برخي موضوعات، اصل اوّلي داريم، و در برخي موضوعات، اصل اوّلي نداريم.
2. در برخي از موضوعات، اصل اوّلي، ثبات است، و در برخي ديگر، اصل اوّلي،
تغيير.
علّت اينكه دو قول مذكور، پس از اقوال پيشين نقل شد، اين است كه در توضيح آن
از ادلّه اقوال پيشين كمك گرفته شود.
مستند قول اوّل: اگر در دليل ششمِ
اصل اوّليِ ثبات، ارتكاز مسلمانان را فقط در برخي از موضوعات بپذيريم، براي
مثال بگوييم: ما فقط ميدانيم كه مسلمانان، گفتار و رفتار معصوم(ع) را در
موضوع عبادات از شأن تبيين دين ميدانستند يا در دليل هفتمِ آن بگوييم: ما فقط
ميدانيم كه مسلمانان، حكمِ مستفاد از گفتار و رفتار معصوم(ع) را درموضوع
عبادات ثابت ميدانستند، در اين حالت اطلاق مقامي و ارتكاز متشرّعه، اصل اوّلي
ثبات را فقط در دايره آن موضوع اثبات ميكند. در غير آن موضوع نيز به دليل قول
دوم تمسّك، و اصل اوّلي در آن انكار ميشود.
مستند قول دوم: اگر دليلِ معتبري (مانند آنچه درباره تعيين مقدار جزيه گفته
شد)، احكام يك موضوع را از دايره اصل اوّلي ثبات خارج كند، اصل اوّلي در احكام
آن موضوع را به اصل اوّليِ تغيير تبديل ميكند، و در نتيجه، قول تفصيل ميان
اين موضوع و موضوعات ديگر پديد ميآيد.
نقد قول چهارم
1. مستند قول اوّل، به فرضي صحيح است كه شواهد ارتكاز ثبات را كه در دليل ششم و
هفتمِ اصل اوّلي ثبات گفته شد، نپذيريم، و بنابر پذيرش آن، اين قول باطل خواهد
شد.
2. مستند قول دوم، در واقع قول به تفصيل در مقابل اصل اوّليِ ثبات نميسازد؛
بلكه بازگشت آن به همان اصل اوّلي ثبات است؛ چرا كه اصل اوّلي ثبات را در همه
موضوعات ميپذيرد، مگر اينكه دليل معتبري احكام يك موضوع را از شمول آن خارج
كند.
از ديدگاه نويسنده، نزديكترين قول به صواب، قول سوم است، و مستند قول دوم از
زيرمجموعه قول چهارم را ميپذيرد، امّا اين قول، قول به تفصيل در مقابل قول سوم
نيست.
منابع و مأخذ
1.ابنهشام، السيرةالنبويه،
داراحياءالتراث العربي.
2.الاسنوي، عبدالرحيم، التمهيد في تخريج الاصول علي الفروع.
3.الاشقر، محمدسليمان، افعالالرسول و دلالتها عليالاحكام الشرعيه،
مؤسسةالرساله، الطبعةالثانيه، بيروت، 1408 ق.
4.البجنوردي، القواعدالفقهيه، مكتبةالبرهان، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1355
ش.
5.الحرالعاملي، وسائلالشيعه، دار احياءالتراث العربي، بيروت.
6.الحسيني المراغي، عبدالفتاح، العناوين، مؤسسةالنشرالاسلامي، قم، 1418 ق.
7.الحسينيالشيرازي، محمد، الفقه، كتاب القواعدالفقهيه، الطبعةالاولي، 1414 ش.
8.الشهيد الاول، ابي عبداللَّه محمد بن مكي العاملي، القواعد و الفوائد في
الفقه و الاصول و العربيه، تحقيق عبدالهادي الحكيم، مكتبةالمفيد، قم.
9.الشهيدالثاني، زينالدين بن علي العاملي، تمهيدالقواعد، مكتب الاعلام
الاسلامي، قم، اوّل، 1361 ش.
10.الصدر، محمدباقر، دروس في علمالاصول، مؤسسةالنشرالاسلامي، قم.
11.الصدوق، محمد بن علي الحسين بن بابويهالقمي، معاني الاخبار، تصحيح علياكبر
الغفاري، انتشارات اسلامي، 1361 هـ . ش.
12.ــــــ ، من لا يحضرهالفقيه، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.
13.الطوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، تهذيبالاحكام، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.
14.عبدالرازق، علي، الاسلام و اصولالحكم، المؤسسةالعربيه للدراسات والنشر،
بيروت، اوّل.
15.علي اكبريان، حسنعلي، درآمدي بر قلمرو دين، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،
1377 ش.
16.الفاضلاللنكراني، محمد، القواعدالفقهيه، مؤسسةالكلام، مطبعة مهر، قم،
الطبعة الاولي، 1416 ق.
17.القرافي، شهابالدين ابن العباس احمد بن ادريس عبدالرحمن الصنهاجي، الفروق،
دارالمعرفه، بيروت.
18.القمي: ميرزا ابوالقاسم، مكتبةالعلميه الاسلاميه، تهران.
19.الكاظميالخراساني، محمدعلي، فوائدالاصول، مؤسسةالنشرالاسلامي،
الطبعةالاولي، 1409 هـ . ق.
20.الكليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، الاصول من الكافي، دارالكتاب
الاسلاميه، چاپخانه حيدري، تهران، 1363 ش.
21.المصطفوي، محمدكاظم، القواعد مؤسسةالنشر الاسلامي، الطعبةالاولي، 1412 ش.
22.المظفر، محمدرضا، الاصول الفقه، نشر دانش اسلامي، 1405 ش.
23.الموسويالخميني، روحاللَّه، الرسائل، المطبعةالعلميّه، قم، 1385 ش.
24.هادوي تهراني، مهدي، مكتب و نظام اقتصادي اسلام، مؤسسه فرهنگي خانه خرد،
اوّل، 1378 ش.
25.الهاشمي، محمود، بحوث في علمالاصول، مؤسسة دائرةالمعارف الفقهالاسلامي،
مطبعة فرودين، الطبعة الثالثه، 1417 ق.
منبع:فصلنامه
قبسات ، شماره 33