براي شناختن سيمرغ "منطق الطير"
ابتدا بايد جبرئيل را كه سهروردي در آواز پر جبرئيل" و ابتداي "صفير سيمرغ"
معرفي مي كند شناخت. با مراجعه به اصل سيمرغ، و اصل عنقا كه با مراجعه به ماءخذ
عربي داستاني ديگر دارد، به اين نتيجه مي رسيم كه اسطوره سيمرغ و عنقا دراساس
با يكديگر متفاوت بوده اند و سيمرغ ريشه اي كاملاً ايراني و عنقا ريشه اي عربي
دارد.
علت اينكه بسياري از محققان، به معناي واحدي از سيمرغ نرسيده اند، اين است كه
آنان تك تك آثار بزرگ عرفاني را شرح كرده اند و به فضايي كه عارف در آن بوده و
به زبان رايج آن سخن گفته كمتر توجه كرده اند. رمزي بودن حكايات شاهنامه ادعاي
غريبي نيست، خصوصاً اين كه اين حكايات ريشه در اعصار گذشته ايران و دوره موبدان
و حكيمان فهلوي داشته است.سيمرغ" تعبير كنايي از
جبرئيل، واسطه فيض وجود و هدايت ميان انسان و خداوند، است. اگر مرغان "منطق
الطير" عطار پس از سير هفت شهر عشق به بارگاه سيمرغ بار يافته و حقيقت هستي خود
را در سيمرغ مشاهده مي كنند به دليل آن است كه همه موجودات به واسطه اين فرشته
به وجود آمده اند و با اتصال به او و اتحاد با او به كمال مي رسند. حضرت جبرئيل
يا "طائر قدس" يا "روح القدس" در مكتب اشراق وعرفان قرون ميانه از جايگاه ويژه
اي برخوردار است واين جايگاه تا به دوران حكمت متعاليه حفظ مي شود.
شايد صدرالدين شيرازي نخستين كسي باشد كه به صراحت و
تفصيل در فصل ششم از باب دهم "اسفار اربعه"، كه به توصيف حضرت جبرئيل يا عنقا
اختصاص دارد، به اين حقيقت اشاره كرده است. صدراي شيرازي مي گويد عقل فعال،
وجودي في نفسه و وجودي در نفوس بشري دارد و كمال نفس در اتصال و سپس اتحاد با
آن عقل فعال است. ايشان پس از توضيح چگونگي اين اتصال و اتحاد، استدلال مي كند
كه عقول فعال وسايط صدور اشيا از حق تعالي و وسايل رجوع موجودات به سوي او
هستند. سپس چنين ادامه مي دهد: " و اما اول تعالي گرچه فياض مطلق وجود و بخشنده
حقيقي برهمه قابلان فيض وجود است، ولي چاره اي جز اين نيست كه در هر نوعي از
انواع كائنات واسطه اي مناسب از صور مجرده و جواهر عقليه وجود داشته باشد،
وآنها ملائكه مقرب الهي اند كه در نزد حكيمان نخستين "ارباب انواع" و در نزد
افلاطونيان "مُثُل افلاطوني" و "صور الهيه" ناميده مي شدند؛ زيرا اين مُثُل و
صور، علوم تفصيلي حق تعالي بودند كه به واسطه آنها اشياء خارجي را صادر مي كند.
شكي نيست كه لايق ترين و مناسب ترين اين ملائكه در توجه به تكميل نفوس انساني ،
پدر قدسي نفس و مثال عقلي آن است كه به لسان اهل شرع "جبرئيل" و "روح القدس" و
در نزد ملت فرس "روان بخش" ناميده مي شود."1
ملا صدرا سپس چگونگي وساطت اين فرشته مقرب را در
استكمال علمي انسان تشريح مي كند. چنان كه صدر المتالهين عقل فعال يا جبرئيل را
توضيح مي دهد كه وجودي في نفسه و وجودي در نفوس بشري دارد، گويي جبرئيل خود
درختي است و يا بر سر درختي است كه شاخه هاي آن درخت به جان انسان ها متصل است.
ملا صدرا، فصل ششم از باب دهم "اسفار اربعه" را به
توصيف جبرئيل، كه نزد عرفا به "عنقا" مشهور است، اختصاص مي دهد. اين فصل كاملاً
متاءثر از تعابير سهروردي در ابتداي رساله " صفير سيمرغ" است. براي مقايسه
عبارات صدر المتالهين و سهروردي، ناگزير، مقداري از عبارات آن دو را مي آوريم.
ملا صدرا درفصل ششم با عنوان " دراظهار گوشه اي از احوال اين فرشته روحاني
[جبرئيل] كه نزد عارفان بنا به رمز و اشاره نام آن عنقا است" مي گويد:" پيش
عارفان، شكي در وجود عنقا نيست، چنان كه در وجود سفيدي شكي نيست. و آن پرنده اي
قدسي است. مكانش كوه قاف است. صفيرش خوابيدگان در مراقد ظلمات را بيدار مي كند
و صوتش غافلان از تذكر آيات را هشيار مي سازد. ندايش هبوط كنندگان درجهالت و
متحيران گمراه در تاريكي ها و فروافتادگان به عالم هيولي ... را شنوا مي كند.
ولي اندكند كساني كه به او گوش فرا دهند و ندايش را بشنوند، زيرا بيشتر آنها از
شنيدن ... آيات پروردگارشان اعراض مي كنند، كر و لال و كورند و نمي انديشند. او
با همه خلق است و آنان با او نيستند، و چه خوش گفته شده است به فارسي كه:
با مائي و با ما نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
و هر كسي كه بيماري استسقا
يا بيماري سودا دارد، سايه او را به او مي نوشانند و
همچنين كسي كه بيماري ماليخوليا دارد از شنيدن صفير او نفع مي برد. بيماري هاي
مختلف، همه، به دليل خواص بال وپر او زايل مي شوند، مگر يك بيماري مهلك كه آن
جهل مركب راسخ و از روي عناد است. او به بالا و پايين پرواز مي كند بدون حركت و
انتقال، و برايش رفت و آمدي است بدون تجدد حال و جابجايي مكان، و قرب و بعدي
است بدون مسافت و مكان و تغير و زمان. رنگ ها در هر چه كه رنگ دارد از او ظاهر
شده اند، در حالي كه او خود رنگ ندارد، و همچنين است در باب خوراكي ها و بوها.
كسي كه زبان او را بفهمد، زبان همه پرندگان را خواهد دانست وهمه را خواهد
شناخت. لانه اش در مشرق است و هيچ جا در مغرب از او خالي نيست. همه بدو مشغولند
و او از همه فارق، و همه جا از او پُر و او از همه تهي. علوم و صنايع از صفير
او و نغمه هاي او استخراج شده اند و نغمه هاي لذت بخش و آوازهاي عجيب و سازها و
موسيقي هاي مطرب و مانند آن از اصول اين پرنده، كه ذات شريف و نام مبارك دارد،
استنباط شده است.
چون نديدي شبي سليمان را
تو چه داني زبان مرغان را
هر كه پري از پرها ي او با خود داشته باشد و بر آتش
گذرد از حرق ايمن باشد واگر برآب گذرد از غرق ايمن باشد."2
اينك عبارات شيخ اشراق از ابتداي " صفير سيمرغ" آورده
مي شود: " ... و زيان ندارد كه در پيش مقدمه ياد كنم از احوال اين مرغ بزرگوار
و مستقر او. روشن روانان چنين نموده اند كه هر آن هدهدي كه در فصل بهار به ترك
آشيان خود بگويد و به منقار خود پر و بال خود بر كَنَد و قصد كوه قاف كند، سايه
كوه قاف بر او افتد به مقدار هزار سالِ اين زمان كه "و ان يوماً" عند ربك كالف
سنهِ مما تعودون" واين هزار سال در تقويم اهل حقيقت يك صبحدم است از مشرق لاهوت
اعظم. در اين مدت سيمرغي شود كه صفير او خفتگان را بيداركند و نشيمن او در كوه
قاف است. صفير او به همه كس برسد و لكن مستمع كمتر دارد. همه با وي اند و بيشتر
بي وي اند.
با مائي و با ما نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
و بيماراني كه در ورطه علت استسقا و دق گرفتارند، سايه
او علاج ايشان است و مرض را سود دارد. و رنگ هاي مختلف را زايل كند و اين سيمرغ
پرواز كند بي جنبش و بپرد بي پر و نزديك شود بي قطع اماكن. وهمه نقش ها از اوست
و او خود رنگ ندارد. و در مشرق است آشيان او و مغرب از او خالي نيست. همه بدو
مشغولند و او از همه فارغ. همه از او پُر و او ازهمه تهي وهمه علوم از صفير اين
سيمرغ است و از او استخراج كرده اند و سازهاي عجيب مثل ارغنون و غير آن از صدا
و رنات او بيرون آورده اند.
چون نديدي همي سليمان را
تو چه داني زبان مرغان را
و غذاي او آتش است و هر كه پري از آن او بر پهلوي راست
بندد و بر آتش گذرد از حرق ايمن باشد. و نسيم صبا از نفس اوست، از بهر آن
عاشقان راز دل و اسرار ضمائر با او گويند."3
در مقايسه به نتايجي مي رسيم كه در فهم شاهكارهاي ادبي - عرفاني ديگر نيز بسيار
راهگشا است. نخست اين كه "عنقا" در "اسفار اربعه"، كه به عربي نگاشته شده است،
ترجمه "سيمرغ" است.
در اين كه آيا عنقا دقيقا همان سيمرغ است يا نيست، مي
توان شواهدي را نقل كرد: از قرن پنجم هجري دو رساله "منطق الطيور" يكي به فارسي
و ديگري به عربي موجود است. اولي متعلق به احمد غزالي (م 517) و دومي منسوب به
محمد غزالي (م۵۰۵) است. رساله فارسي با مقداري اختلاف مي تواند ترجمه و يا لا
اقل برگرفته از رساله عربي باشد كه در آن "سيمرغ" معادل "عنقا" دانسته شده است.
همچنين از لغت نامه ها چنين بر مي آيد كه معادل بودن "عنقاي" عربي براي "سيمرغ"
فارسي در قرن پنجم، موضوعي كاملا شناخته شده بوده است.
با مراجعه به اصل سيمرغ، كه نخستين بار نام او در اوستا
و متون پهلوي زرتشتي آمده است، و اصل عنقا كه با مراجعه به ماءخذ عربي داستاني
ديگر دارد، به اين نتيجه مي رسيم كه اسطوره سيمرغ و عنقا دراساس با يكديگر
متفاوت بوده اند و سيمرغ ريشه اي كاملاً ايراني و عنقا ريشه اي عربي دارد، ولي
بعدها به جاي يكديگر به كار رفته اند. براي نمونه خوب است به اين شاهد توجه
كنيم: " عنقا اول در ميان مردم بود و به خلايق آزار مي رساند. روزي هيچ مرغي
نيافت كه شكار كند، كودكي را ربود. مردم شكايت به پيغمبر خدا كردند. او دعا كرد
كه: خدايا نسل او را منقطع گردان. صاعقه اي بيامد و او را بسوخت و او را نسل
نماند. پس در ميان عرب مثل زدند و چيزهاي نايافت را "عنقاي مغرب" گفتند" 4
در ابتدا از عبارات سهروردي چنين به دست مي آيدكه منظور
ايشان از سيمرغ "انسان كامل" است؛ زيرا هر آن هدهد، [كه كنايه از مرغ زيرك و
انسان تشنهِ معرفت است]، سال ها در زير سايهِ كوه قاف باشد خود در اين مدت
سيمرغي شود كه صفير او خفتگان را بيدار كند". ولي تاءمل كافي در عبارت سهروردي
نشان مي دهد كه منظور ايشان اين است كه باطن هدهد در اين مدت با سيمرغ متحد و
به سان او مي شود، نه اين كه خود او سيمرغ مي شود؛ يعني همان اتحادي كه ملا
صدرا در توضيح عقل فعال به آن اشاره كرد. قرينه ديگري كه اين نظر را تقويت مي
كند تعبير ديگر شيخ اشراق در رساله "عقل سرخ" است كه در بحبوحهِ مكاشفات و صحبت
هاي عرفاني با پير، صحبت از سيمرغ و زال و رستم و اسفنديار را پيش مي كشد و
يادآوري مي كند كه "هر زمان سيمرغي از درخت طوبي به زمين آيد و اين كه در زمين
بود منعدم شود معاً معاً، چنانكه هر زمان سيمرغي بيايد، و اين چه باشد نماند. و
همچنان كه سوي زمين مي آيد سيمرغ از طوبي سوي دوازده كارگاه رود."5 اين تعبير
شيخ اشراق از سيمرغ بر حالات خلق و فيض مدام دلالت دارد. در رسالهِ " آواز پر
جبرئيل" نيز در اين باره به رمز توضيحاتي داده شده است.
سهروردي در رسالهِ عقل سرخ، سيمرغ عرفاني را به سيمرغ
اسطوره اي كه در شاهنامه آمده است پيوند مي دهد. طبق رساله عقل سرخ، سيمرغ
آشيانه بر سر طوبا دارد. بامداد از آشيانه خود بيرون مي آيد و پر بر زمين باز
مي گستراند. از اثر پَر او ميوه بر درخت و گياه در زمين مي رويد. اين درخت شگفت
انگيز شبيه درختي است كه در اوستا براي سيمرغ وصف شده است:" اي رشن اشون! اگر
تو بر بالاي درختي باشي كه آشيانه سيمرغ در آن است و در ميان درياي فراخكرت
برپاست؛ درختي كه دربردارندهِ داروهاي نيك و داروهاي كارگر است و پزشك همگان
خوانندش، درختي كه بذر همه گياهان در آن نهاده شده است، ما تو را به ياري همي
خوانيم".6
درختي كه داروي تمام گياهان در آن است، آشيانه سيمرغ
است. پس سيمرغ، همان گونه كه سهروردي مي گويد، مي تواند داروي هر بيماري را
داشته باشد ويا خود و سايه اش چنان خاصيتي را داشته باشند. ارتباط ايزد رشن
وسيمرغ هم جالب توجه است. فقط اشاره مي كنيم كه رشن به همراه سروشه (فرشته حامل
پيام در اوستا) كه همان جبرئيل است در خدمت ميترا بوده و ارتباط بسيار نزديكي
با يكديگر دارند. براي شناختن سيمرغ "منطق الطير" ابتدا بايد جبرئيل را كه
سهروردي در "آواز پر جبرئيل" و ابتداي "صفير سيمرغ" معرفي مي كند شناخت. اگر چه
عقل سرخ هم همان جبرئيل است و مخاطب شيخ اشراق در هر سه رساله يك حقيقت و يك
چيز بيش نيست. اگر عطار مي گويد:
دو جهان بال و پر سيمرغ است
نيست سيمرغ و آشيانه پديد۷
و يا مي گويد:
سيمرغ مطلقي تو بر كوه قاف غربت
پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت۸
سهروردي در "آواز پر جبرئيل" به تشريح اين دو بال سيمرغ
چنين مي پردازد كه: " بدان كه جبرئيل را دو پَر است: يكي راست و آن نور محض
است؛ همگي آن پر مجرد اضافت بود، اوست به حق. و پَري است چپ؛ پاره اي نشان
تاريكي بر او همچون كلفي بر روي ماه".9
اگر عطار چنين مي سرايد كه:
سايه خود كرد بر عالم نثار
گشت چندين مرغ هردم آشكار
صد هزاران سايه بر خاك او فكند
پس نظر بر سايه پاك او فكند
صورت مرغان عالم سر به سر
سايه اوست اين را بدان اي بي هنر
اين بدان چون اين بدانستي نخست
سوي آن حضرت نسب كردي درست 10
و يا در سرانجام منطق الطير، آن جا كه بازماندگان طيور
به بارگاه سيمرغ بار مي يابند، به اين حقيقت مي رسند كه هرچه در جهان وجود
دارد، سايه اين فرشته مقرب الهي است و در وجود سيمرغ، كمال باطني خود را مي
يابند و به تعبير ملاصدرا به آن متصل و سپس با آن متحد مي گردند:
هر لباسي كان به صحرا آمده ست
سايه سيمرغ زيبا آمده ست
گر تو را سيمرغ بنمايد جمال
سايه را سيمرغ بيني بي خيال
گر همه چل مرغ و گر سي مرغ بود
هر چه ديدي سايه سيمرغ بود
سايه را سيمرغ چون نبود جدا
گر جدايي گويي آن نبود روا
گر تو را پيدا شود يك فتح باب
تو درون سايه بيني آفتاب
سايه در خورشيد گم بيني مدام
خود همه خورشيد بيني والسلام۱۱
سهروردي رساله آواز پر جبرئيل را در دفاع از سخن ابو
علي فارمدي كه گفته بود " بيشتر چيز ها كه حواس تو مشاهده آن مي كند همه از
آواز پر جبرئيل است"12 تصنيف كرده است و اين عبارت مضمون اشعار عطار است.
سهروردي مي گويد: " ...پس عالم غرور صدا و ظل پر جبرئيل است، اعني پَرِ چپ و
روان هاي روشن از پَرِ راست اوست".13 او سخن خود را به حديثي از رسول اكرم (ص)
مستند مي سازد: " و آخر اين كلمات جبرئيل است و ارواح آدميان از اين كلمهِ آخر
است، چنان كه پيغمبر گفت - صلي الله عليه - در حديث دراز از فطرت آدمي كه "يبعث
الله ملكاً فينفخ فيه الروح"..."14
در برخي كتب كه به شرح اصطلاحات تصوف پرداخته اند، ذيل
كلمه "سيمرغ" معاني چندي را مطرح كرده اند؛ مانند هيولي، هيولاي مشترك بين تمام
اجسام، مقام بقاء بالله، وجود مطلق يا مطلق وجود، انسان كامل، خداي تعالي و ذات
و صفات و افعال او كه با مراجعه به لحن هماهنگ "منطق الطير"، "صفير سيمرغ" و
"اسفار"، اين احتمالات رد مي شود؛ زيرا سيمرغ معناي خاص اصطلاحي خود را دارد و
چنين تعبيراتي از سيمرغ ذوقي بوده و دقيق نيست. به نظر مي رسد علت اينكه بسياري
از محققان پس از به ثمر رساندن پژوهش هاي ارزشمند، به معناي واحدي از سيمرغ
نرسيده اند، اين است كه آنان تك تك آثار بزرگ عرفاني را شرح كرده اند و به
فضايي كه عارف در آن بوده و به زبان رايج آن سخن گفته كمتر توجه كرده اند. با
چنين لحاظي مي توان مدعي شد كه آثار سهروردي رمز گشاي "منطق الطير" و حتي آثاري
چون "شاهنامه" فردوسي است.
نكته اي در متن منقول از اسفار و صفير سيمرغ قابل ذكر
است: ظاهراً مرغي كه آوازهاي موسيقي را از نواي او گرفته اند ققنوس است و نه
سيمرغ ، چنانكه داستانش در منطق الطير چنين آمده است:
هست ققنس طرفه مرغي دلستان
موضع آن مرغ در هندوستان
سخت منقاري عجب دارد دراز
هم چو ني در وي بسي سوراخ باز
هست در هر ثقبه آوازي دگر
زير هر آواز او سازي دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار
مرغ و ماهي گردد از وي بيقرار
جمله درندگان خامش شوند
وز خوشي بانگ او بيهش شوند
فيلسوفي بود دمسازش گرفت
علم موسيقي زآوازش گرفت۱۵
اسدي طوسي سراينده "گرشاسب نامه" نيز بدون اين كه نام ققنوس را ببرد، زندگي و
مرگ او را شرح مي دهد. از جمله مي گويد:
مرين را نه كس جفت بيند نه يار
و ليكن چو سالش بر آيد هزار
زگيتي شود سير و ز جان و تن
بيايد بسوزد تن خويشتن
ز خاكش از آن پس به روز دراز
يكي مرغ خيزد چو او نيز باز
به روم اندر ايدون شنيدم كنون
كه بر بانگ او ساختند ارغنون۱۶
البته عارفان از بانگ ارغنون توجه به اصل و مبدا خويش
را مي فهمند؛ چنان كه مولوي گويد:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم كانا اليه راجعون
(در اين بيت كلمه "چون" به معناي "زيرا" است).
اما سيمرغي كه در شاهنامه فردوسي آمده است، نيز فرشته مقرب الهي است. براي
اثبات اين مطلب ابتدا بايد اصل و منشاء حكايت هايي را كه فردوسي آنها را مايه
اصلي اشعار خود قرار داده و به ذوق نبوغ آميز خود بر آن افزوده است جدا گردد و
سپس خود آن مايه ها ريشه يابي شوند. فردوسي در ابتداي شاهنامه مي گويد:
تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يكسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معني برد
يكي نامه بد از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده در دست هر موبدي
ازو بهره اي برده هر بخردي۱۷
پس رمزي بودن حكايات شاهنامه ادعاي غريبي نيست، خصوصاً
اين كه اين حكايات ريشه در اعصار گذشته ايران و دوره موبدان و حكيمان فهلوي
داشته است.
برخي از محققان مانند مهرداد بهار۱۸ و كوياجي، بسياري
از داستان هاي شاهنامه را، كه داستان زال و سيمرغ از جمله آنهاست، تحت تاءثير
اسطوره ها و اخبار قوم سكاها مي دانند كه در طي سده هاي هشتم و هفتم پيش از
ميلاد از آسياي ميانه برخاستند و به قفقاز و شمال درياي سياه در غرب، و به
سرزمين هاي جنوبي سيبري تا نزديك درياچه بايكال در شرق پيش راندند و در طي ايام
با مادها، هخامنشيان و اشكانيان روبه رو شدند. گروهي از آنان با برانداختن دولت
باختر در افغانستان و دره سند، در زرنگ و زابل مستقر شده و دولت زابل را به
وجود آوردند.
كوياجي معتقد است كه ريشه داستان هاي شاهنامه، سكايي
است و از آن قوم به فرهنگ ايران و چين نفوذ كرده است. او ميان اين موارد شباهت
مي بيند: افسانه رستم وسهراب در شاهنامه و " لي چينگ" وپسرش "نوچا" در افسانه
هاي چيني، "اكوان ديو" و شخصيتي به نام "روح باد "، شباهت "ديو سفيد" و "لانگ
ين"، شباهت "زال" به "لائوتزه" و "هائوكاي" در افسانهِ چيني، شباهت گرشاسب و
رستم با "يي" كماندار مقدس، و شباهت سياوش با "پو آي كائو". او در مقايسه سيمرغ
با همتاي چيني آن مي گويد: "اگر ياري سيمرغ نبود، رستم در نبرد با پهلوان جوان
اسفنديار مغلوب و كشته مي شد. در افسانه چيني نيز دقيقاً چنين پرنده اي وجود
دارد كه نامش "روخ" است و به ياري پهلوان لي تسينگ مي رود. مثلاً يك بار اين
پرنده جادويي به شكل قديسي به نام "ژان تنگ تائوژن" در مي آيد و پهلوان لي
تسينگ را كه در نبرد با پهلوان جوان تري در حال شكست است، نجات مي دهد، اما بر
خلاف افسانه ايراني، در نسخه چيني روخ يك بار در نبرد "لي تسينگ" و "نوچا" از
نوچا حمايت مي كند. بنا بر اين مرغ جادويي چيني يك ماهيت دوگانه دارد. او هم يك
پرنده و هم يك قديس است و اين ويژگي از نظر ريشه شناسي به واژه "سيمرغ" باز مي
گردد .
در افسانه هاي چيني پرنده اي به نام " سين هو" (درنا)
وجود دارد كه نام خود را از ريشه " سين" به معناي زاهد گوشه نشين گرفته است.
نام سيمرغ (در اوستا: مرغ سين) نيز به طور مشابهي به وجود آمده است؛ زيرا اين
پرنده شگفت انگيز نيز با يكي از معتكفان و دين مردان يا "سين ها" ارتباط داشته
است. اين ارتباط ميان پرنده و قديس در مرغ روخ "در فنگ شن ين آي" به خوبي به
تصوير كشيده شده؛ زيرا سيمرغ در اين منظومه گاه به شكل يك مرغ و گاه به شكل يك
قديس به نام ژان تنگ تائوژن در مي آيد. در سرودهِ چيني اين پرنده گاه به ميل
خويش در برابر جادوگران جنگجو و نيرومند به جانب داري از ژان تنگ به مبازره مي
پردازد".19
البته در شاهنامه از پرنده اي اژدها سان و اهريمني به
نام "سيمرغ" نيز ياد شده، كه اسفنديار در خان پنجم از هفت خان او را مي كشد.
اين پرنده قطعاً با سيمرغي كه با خاندان زال در ارتباط است، تفاوت دارد. اين
سيمرغ مي تواند ماهيت دوگانهِ معادل چيني خود را توجيه كند.
اگر بن مايه اصلي سيمرغ شاهنامه لحاظ شود، مي توان زال
را كنايه از هد هدي دانست كه فكر سير و سلوك در سردارد و جامعه، كه پدر ومادر
اوست، به دليل ويژگي هاي غير عادي او حاضر به پذيرش او نمي شوند وسيمرغ، يعني
فرشته اي كه از طرف خداي متعال ماءموريت رسيدگي به واهشته شدگان طريق معرفت را
دارد، كفالت امورش را به دستور خداوند مي پذيرد و رستم، كه سمبل كار نيك و
مبارزه براي رهايي است، به راهنمايي سيمرغ اسفنديار را شكست مي دهد. خاصيت شگفت
اين سيمرغ است كه اگر آينه اي يا مثل آن در برابرش بگذارند، هر ديده اي كه در
آن بنگرد خيره مي شود. شايد اين خيرگي بدين سبب است كه چون كسي در آن بنگرد،
فطرت و باطن اصلي خود را در آن مي بيند و خيره كننده ترين چيز براي هر كسي
فطرت، يعني خمير مايه آفرينش و نور باطني خود اوست. چنان كه هر جنايتكاري در
برابر فطرت اوليه خود، كه پاك است، خاضع مي شود و هر وقت بيدار شود شخص را به
حيرت و خيرگي مي اندازد. و اسفنديار نيز وقتي در نزاع با رستم با نگاه به زره
اومتوجه فطرت خود مي شود و پي مي برد كه رستم از چشمه اي نيك نشان دارد، تاب
مقاومت در برابر او را از دست داده و تن به شكست مي دهد و بدين سان نيكي بر بدي
غلبه پيدا مي كند.
نكته اي كه در مورد سيمرغ شاهنامه حائز اهميت است اين
است كه احتمالاً دو سيمرغي كه در متون پهلوي همچون زاد اسپرم، مينوي خرد و
بندهش جداي از يكديگر آمده و تعابير مربوط به آن دو با يكديگر متفاوت است، در
شاهنامه خلط شده است.
در مجموع مي توان از سه يا چهار سيمرغ در متون پهلوي
ياد كرد: اول سيمرغ فراخ بالي كه بر روي درختِ همه تخم آشيان دارد. اين درخت
نزديك درخت شگفت انگيز ديگري به نام "هوم سپيد" است كه دشمن پيري، زنده گر
مردگان و جاويد كننده زندگان است. دوم سيمرغي كه از آن در آفرينش حيوانات همراه
با خفاش ياد شده كه داراي دهان و دندان بوده و به كودكان خود شير مي داده است.
سوم حكيمي كه پسر "اهوم ستوت" بوده وچهارم نام خانواده اي بوده است.
در اوستا سيمرغ دوم كه داراي دهان و دندان و قدرت شير
دهي به كودكان باشد، نيست، واين سيمرغ در متون مشوش پهلوي است. به نظر مي رسد
ميان اين دو سيمرغ تفاوت فاحشي وجود داشته باشد؛ زيرا اولًا سيمرغ دومي ريشه
اوستايي و سكايي ندارد و ثانياً تعابير بلندي كه مربوط به جاودانگي، درمان بخشي
همه دردها و مانند آن كه در سيمرغ اول وجود دارد، در سيمرغ دوم مشاهده نمي شود،
و سخن از آن سخني كاملاً عادي و مانند ديگر پرندگان است.شايد معناي نوعي عقاب،
كه برخي براي سيمرغ قائلند، ناظر به همين سيمرغ باشد.
پي نوشت ها
1. ملاصدرا، "اسفاراربعه"، ج۹ ص۱۴۳،و۱۴۴.
2. همان، ص 144.
3. سهروردي، "صفير سيمرغ"، ص 1.
4. "تفسير ابوالفتوح"، ج۳، ص 478.
5. سهروردي، "عقل سرخ"، ص۹.
6. "اوستا"، جليل دوستخواه، ج۱، ص 39.
7. ديوان اشعار عطار، ج۱، ص۳۰۴.
8. همان، ص۱۱۰.
9. سهروردي، "آواز پر جبرئيل"، ص۹.
10. عطار، "منطق الطير"، ص۲۱۰۵.
11. همان، ص۳۲۰.
12. آواز پر جبرئيل، ص۱.
13. همان، ص۹.
14. همان.
15. منطق الطير،ص۱۵۳.
16. اسدي طوسي،"گرشاسب نامه"، ص۱۶۰.
17. شاهنامه، ص.23
18. مهرداد بهار، "اديان آسيايي"، ص۲۰.
19. جي سي كوياجي، "مانندگي اسطوره هاي ايران و چين"، ص۱۳۱.
منبع:
خردنامه همشهري - شماره سوم - چهار شنبه ۹ مهر ۱۳۸۲ - ۴ شعبان ۱۴۲۴- اكتبر ۲۰۰۳