سعدى شیرازى ستارهى همیشه تابان آسمان ادب پارسى و نقطهى ماندگار حكمت و
معرفت مشرق زمین است كه با روانشناسى خود به معناى اخص كلمه، نیز با سعهى صدر
خویش، در اذهان صاحبان اندیشه نفوذ كرده و سخن خود را بر كرسى سینهها جاى داده
است؛ چنان كه شهرت و آوازهى او، هم در زمان حیاتش و هم پس از مماتش از مرزهاى
ایران گذشته و به اقصى نقاط عالم رسیده است؛ «امرسون» نویسنده و متفكر معروف
آمریكایى در قرن نوزدهم مىگوید: «سعدى به زبان همهى ملل و اقوام عالم سخن
مىگوید و گفتههاى او مانند هومر و شكسپیر و سروانت و مونیتى همیشه تازگى
دارد.» امرسون كتاب گلستان را یكى از اناجیل و كتب مقدسهى دیانتى جهان مىداند
و معتقد است كه دستورهاى اخلاقى آن، قوانین عمومى و بینالمللى است.»(2)
شك نیست كه این بزرگداشت سعدى، پاداش وسعت اندیشه و جهانبینى خاص اوست؛ یعنى
آن چه در دورهى خفقان و سختگیرىهاى جانبگرایانه صاحبمنصبان و زاهدان ریایى
در دورهى سعدى چون كیمیا نایاب بوده است.
براى دریافت بهتر باورهاى اخلاقى - اجتماعى سعدى، پس از بررسى اجمالى دوران
زندگى وى، به تشریح برخى از ویژگىهاى جهانبینى او به ویژه اندیشهى او مبنى
بر همسویى خلایق، و پرهیز از عناد و دشمنى در میان آیینها خواهیم پرداخت.
چنان كه از گفتههاى خود سعدى و دیگران برمىآید، زندگىاش را سه دورهى مشخص
20 - 30 ساله تشكیل مىدهد: یكى دوران كودكى و جوانى و فراگرفتن دانش و شناخت،
دوم دوران مسافرتها و جهانگردىها، سوم دوران بازگشت به زادگاه خویش شیراز و
آفریدن آثار گران سنگ گلستان و بوستان.
نخستین مرحلهى زندگى سعدى یعنى دوران دانشاندوزىاش در شیراز و بغداد گذشت و
پس از فراگرفتن آموزشهاى نخستین در شیراز، براى گذراندن دورهى مدرسهى نظامیه
به بغداد رفت:
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تكرار بود
مدرسهى نظامیهى بغداد و نظامیههاى دیگرى كه در چند نقطهى قلمرو اسلامى برپا
بودند بهترین و مجهزترین مدارس آن دوران به شمار مىرفتند؛ این مدرسهها را
نظامالملك ،وزیر ایرانى و مقتدر الب ارسلان بنیان نهاده بود و در آنها كه
بیشتر وابسته به مسجدها و مراكز دینى بودند، بطور كلى علوم الهى یاد داده مىشد
و وظیفهى مدارس در واقع تربیت افراد زبده و بایسته براى دستگاههاى دینى و
دولتى بود.
علومى كه در قرن پنجم و ششم در مدارس تدوین مىشد عبارت بود از فقه و اصول،
حدیث، علم كلام، تفسیر و ادبیات عرب، با این همه، تعلیم فلسفه و علوم طبیعى
تخطئه و تعطیل شده بود؛ تا آن جا كه حتى بعضى از فقها آموختن فلسفه را حرام
مىدانستند و فلاسفه را تكفیر مىكردند، علماى بزرگ این عصر از قبیل
«عینالقضاه همدانى» مقتول به سال 526 و «شیخ شهابالدین سهروردى» مقتول در سال
587 به اتهام بىدینى و به جرم آزادى فكر كشته شدند.
اما تنها آموزش علوم طبیعى و فلسفه نیست كه در این دوران راه زوال مىپیماید،
بلكه به طور كلى زندگى معنوى و حتى اوضاع مادى جامعه از رشد بازمىایستد؛ زیرا
تحجر و جمود ایدئولوژیك زمان، راه را بر هر گونه پرواز اندیشه و جنب و جوش و
تلاش آفریننده مىبندد.(3)
بارى چنان كه گفتیم سعدى حدود 623 ق، وارد نظامیهى بغداد مىشود و در آن جا
تحت تأثیر تربیتى «حجهالاسلام محمد غزالى» كه از او به «امام مرشد» یاد مىكند
قرار مىگیرد، غزالى نه تنها فقه شافعى و كلام اشعرى را بر پایههاى تازه و
استوارترى مىنهد، بلكه پایهى سیاسى حكومت سلجوقیان و وزارت خواجه نظامالملك
را هم محكم مىكند؛ و شاید افكار نزدیك شدن سعدى به حكام زمانه و نشست و برخاست
احتیاطآمیز با آنها را نیز تا حدى بتوان ثمرهى همین دوران تربیتى سعدى و
تعلیمات غزالى دانست؛ گرچه ردپاى فكرى غزالى در آثار سعدى هنوز به درستى شناخته
نشده است، اما احكام متعصبانهى بعضى حكایات گلستان را مىتوان تا اندازهاى به
رویهى غزالى در صدور احكامش نسبت داد؛ براى مثال در این حكایت از گلستان كه:
«یكى از علماى معتبر را مناظره افتاد با یكى از ملاحده، لعنهمالله على حِدَه،
و به حجت با او برنیامد، سپر بینداخت و برگشت؛ كسى گفتش، تو را با چندین علم و
فضل با بىدینى حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او
بدینها معتقد نیست و نمىشنود، مرا به شنیدن كفر او چه حاجت.»
آن كس كه به قرآن و خبر زو نرهى
آن است جوابش كه جوابش ندهى
لحن این كلام در حد ضعیفى یادآور همان لحن شدیدى است كه غزالى در ردیههاى خود
بر اسماعیلیه به كار مىبرد.
نكتهى دوم زندگى سعدى كه همچون دورهى تعلیم نظامیهى او، تأثیر شدیدى بر
روحیات وى گذاشته است، آشنایى او با شیخ شهابالدین ابو حفص سهروردى، عارف
مشهور و نویسنده «عوارفالمعارف» است. او كه با عرفان خود به تعصبات و
سختگیرىهاى غزالى حالت تعادلى و مسامحه بخشید و شاید بتوان گفت كه ریشهى
عقاید عرفانى سعدى را باید در این مرد و نوشتههاى او یافت كسى كه در نوشتههاى
سعدى از او به نام «مرشد» یاد شده است:
مقالات مردان به مردى شنو
نه از سعدى از سهروردى شنو
مرا شیخ داناى مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روى آب
یكى آن كه در نفس، خودبین مباش
دگر آن كه بر غیر، بدبین مباش(4)
دومین مرحلهى زندگى سعدى، دورهى طولانى مسافرتها و جهانگردىهاى اوست.
«دربارهى مسافرتهاى او به عراق و حجاز و شام و ماوراءالنهر و هندوستان در
گلستان اشارات بسیار هست؛ اگرچه شبلى نعمانى دربارهى مسافرت سعدى به هندوستان
قطعهى سومنات شك كرده، ولى تردیدى نیست كه سعدى از آن داستان نتیجهى اخلاقى
گرفته و وى مردى جهاندیده بود و دنیاى آن روز را به خوبى شناخته و با بسیارى از
طبقات حشر و نشر داشته و از این سفر ذخایر و تجارب معنوى و مسموعات و مشهودات
بسیار اندوخته كه در گفتار او منعكس است، سعدى دربارهى سیر و سفر مىگوید:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
كه بر و بحر فراخ است و آدمى بسیار
چو ماكیان به در خانه چند بینى
جور چرا سفر نكنى چون كبوتر طیار؟
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
كه ساكن است نه مانند آسمان دوّار
سعدى در سیر و سفر دچار مشكلات راه و خطرات بسیار شد؛ چنان كه در جنگهاى صلیبى
او را به اسارت گرفته و در خندق طرابلس به كار گل گماشتهاند؛ با این همه، او
دربارهى لزوم سیر و سفر و تفرج اشارات بسیار دارد و یك شرط آدمى را آن مىداند
كه در سفر از خامى به درآید:
تا به دكان و خانه در گروى
هرگز اى خام آدمى نشوى
برو اندر جهان تفرج كنان
پیش از آن روز كز جهان بروى
و در نتیجهى این جهاندیدگى است كه جهانبینى بزرگ در عقاید و گفتار سعدى راه
یافته:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
و در مقام سیر و سلوك است كه گفته: «عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند»
زندگانى دراز و عمر طولانى و جهانگردى و حشر و نشر با طبقات ممتاز به افكار و
گفتار سعدى و نكتهسنجى او سعهى خاص داد.(5)
سومین دورهى زندگى سعدى، دورهى بازگشت او به شیراز است كه در این مرحله
مرارتها و سختىهاى سعدى به ثمر مىنشیند و گلستان و بوستان به ظهور مىرسد و
از این دو كتاب گرانبها مىتوان بهتر به عمق فكر سعدى و اندیشهى او پى برد. آن
چه از لابهلاى نوشتههاى او برمىآید به طور خلاصه عبارت است از:
1- گرایش او به وعظ و علم دین و بیان مسائل دینى و فقهى در ضمن كلام؛ براى
مثال: «در جامع بعلبك وقتى كلمهاى همى گفتم به طریق وعظ با جماعتى افسرده دل
مرده...»(6)
2- بیان مسئلهى جبر یا قضا و قدر براساس دانشهاى آموخته در نظامیه و تأثیرات
دوران كودكى؛ اگرچه این مسأله در بسیارى از نظرات سعدى با آموزههاى دیگر او از
قبیل عرفان و تصوف، و آشنایى او با ادیان و علوم و معارف وسیع - كه در سفرهاى
طولانى خود كسب مىكند - كمرنگتر از اول مىشود، اما همواره یكى از ذهنیات
اصلى فكر سعدى را مسأله جبر تشكیل مىدهد؛
براى نمونه :
یكى از بخت كامران بینى
دیگرى را دل از مجاهده پست
این در این چاه خویشتن نفتاد
و آن بر آن تخت خویشتن ننشست
و یا همین مسأله را در گلستان مىبینیم؛ آن جا كه پسرى از طایفهى دزدان براساس
شفاعت وزیر، مورد عفو پادشاه قرار مىگیرد، اما به زعم سعدى، تربیت نااصل، در
او تأثیرى نمىبخشد، و سرانجام براساس سرشت بد خود، با اوباش همدست مىشود و
جاى پدر را مىگیرد و سعدى نتیجه مىگیرد كه:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
یـا:
شمشیر نیك از آهن بد چون كند كسى
ناكس به تربیت نشود اى حكیم كسى
باران كه در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس(7)
3- واقعبینى و سعهى صدر كه بر اثر تربیت عرفانى و آموزههاى تصوف، در روحیهى
سعدى پدید آمد، این واقعبینى اگرچه در ذات سعدى بوده، اما همچنان كه گفته شد
مدیون رشد و نفوذ عرفان به معناى اصلى كلمه در ذهن او بوده است، آنچه باعث شده
كه فكر سعدى از حالت جمود تلقینات اشاعره بیرون آید و بهدنیاى وسیع آزاداندیشى
برسد درواقع برگرفته از عرفان و تصوفاست.
سعدى به همراه آموختن علم دین در حلقهى درس، باطن دین یعنى عرفان واقعى را در
درون خود پرورش مىدهد، او با استعانت به نام الهى و اسماء و صفات خداوند و
بیان یكایك آنها، مرموزانه، تبعیت از آن اوصاف را از بندگان مىخواهد، اوصافى
كه فراگیرتر از یك مكتب و مشرب است و هر كس با هر ایدئولوژى و اندیشهاى
مىتواند آنها را بپذیرد. او خدایى را مىپرستد و تبلیغ مىكند كه نه تنها
سختگیر نیست بلكه پذیرندهى عذر گناهكاران نیز هست:
خداوند بخشنده دستگیر
كریم خطابخش پوزشپذیر
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع كنان را به دعوت مجیب(8)
او كه به همهى موجودات روزیشان را مىرساند، و از ستمكاران مىگذرد و همیشه در
رحمتش به روى توبهكنندگان باز است، او كه مهربان و باگذشت و حاكم روز جزاست.
در همهى این مسائل برعكس سختگیرىهاى متعصبان، چهرهى رئوف و رحیم خداوند
نشان داده شده است:
مهیا كن روزىِ مار و مور
اگر چند بى دست و پایند و زور
پس پرده بیند عملهاى بد
همو پرده پوشد به آلاى خود
ادیم زمین سفرهى عام اوست
برین خوان یغما چه دشمن، چه دوست
نه گردنكشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور
به قدرت نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب
سعدى در تعالیم تصوف بیشتر به صفاى باطن و جمعیت خاطر و بذل عاطفه و ایثار نفس
نظر داشته و خواسته است بغض و حسد و كینه و حرص و غضب و خودپرستى در نهاد بشرى
بدین وسیله از میان برود. در اخلاق، مقاومت منفى را دوست داشته، دین و دانش،
سعى و عمل و ریاضت بدنى و روحى را در تمام موارد تأكید كرده است و اشعار عرفانى
او كه در محبت و شوق و عشق سروده، مولود نبوغ شاعرى و تجلیات ذوقى اوست كه با
عرفان نیز دمساز است، او انسانیت انسان را مورد خطاب قرار مىدهد چیزى كه در
همهى ادیان و شرایع الهى همواره منظور خطاب بوده است:
ایُّها الناس جهان جاى تن آسانى نیست مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نیست
خفتگان را خبر از زمزمهى مرغ سحر حَیَوان را خبر از عالم انسانى نیست
حذر از پیروى نفس كه در راه خداى مردم افكنتر از این غول بیابانى نیست
داروى تربیت از پیر طریقت بستان كآدمى را بتر از علت نادانى نیست
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست(9)
تصوف در نظر سعدى راهى است به وسعت همهى دلها و شرایع به سوى صراط مستقیم و
دیدار الهى، كه نتیجهى آن تعالى اخلاقى است؛ یعنى آن چه در اصل آیین درویشى و
رندى و قلندرى نیز هدف بوده است. چنان كه مىگوید: ظاهر حال درویشان، جامهى
ژنده و موى سترده و حقیقت آن دل زنده و نفس مرده است.
و در جاى دیگر مىنویسد: طایفهى رندان به خلاف و انكار درویشى به در آمدند و
سخنان ناسزا گفتند، حكایت پیش پیر طریقت برد كه چنان حالتى رفت، گفت: اى فرزند،
خرقهى درویشان جامهى رضاست، هر كه در این كسوت تحمل نامرادى نكند مدعى است و
خرقه بر وى حرام:
دریاى فراوان نشود تیره به سنگى عارف كه برنجد تنك آب است هنوز
یـا:
شنیدم كه مردان راه خداى دل دشمنان را نكردند تنگ
ترا كى میسر شود این مقام؟ كه با دوستانت خلاف است و جنگ
4- اما ركن دیگر جهانبینى سعدى، مسألهى «مساهله و گذشت» است. این آموزشها كه
در موارد زیادى داراى جنبههاى متغایر و گاهى حتى متضاد با اصول و احكام اشاعره
مىبوده، بر سعدى تأثیر ویژه داشته و از شدت تعصبهاى وى كاستهاند. علاوه بر
آن باید گفت پرورش خانوادگى سعدى نیز كه گذشته از جنبهى دینى، داراى جنبههاى
خردمندانه و دادپرورانه بوده، این نقش تصوف را تقویت نموده است، داستان سعدى از
كودكى خود در گلستان نشان دهندهى این واقعیت است.(10) آن هنگام كه مىگوید:
«یاد دارم كه در ایام طفولیت متعبد بودمى و شبخیز و مولع زهد و پرهیز، شبى در
خدمت پدر رحمهالله علیه نشسته بودم و همهى شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز
بر كنار گرفته و طایفهاى گِرد ما خفته، پدر را گفتم از اینان یكى سربرنمىدارد
كه دوگانهاى بگذارد، چنان خواب غفلت بردهاند كه گویى نخفتهاند كه مردهاند،
گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتى، به از آن كه در پوستین خلق افتى.
نبیند مدعى جز خویشتن را كه دارد پردهى پندار در پیش (11)
گرت چشم خدا بینى ببخشند نبینى هیچ كس عاجزتر از خویش
یا حكایت ابراهیم (ع) در بوستان كه با پیرمردى كه گبر بوده و نام خدا را به
زبان نیاورد درشتى كرد و او را از خود براند، اما وحى الهى او را توبیخ كرد كه
گرچه از دین تو نیست اما بندهى ماست:
شنیدم كه یك هفته ابنالسبیل نیامد به مهمانسراى خلیل
ز فرخنده خویى نخوردى به گاه مگر بینوایى درآید ز راه
برون رفت و هر جانبى بنگرید بر اطراف وادى نگه كرد و دید
به تنها یكى در بیان چو بید سر و موش از برف پیرى سپید
به دیدارش مرحبایى بگفت به رسم كریمان صلایى بگفت
كهاى چشمهاى مرا مردمك یكى مردمى كن به نان و نمك
نَعَم گفت و برجَست و برداشت گام كه دانست خُلقش علیهالسلام
رقیبان مهمانسراى خلیل به عزت نشاندند پیر ذلیل
بفرمود و ترتیب كردند خوان نشستند بر هر طرف همگنان
چو بسمالله آغاز كردند جمع نیامد ز پیرش حدیثى به سمع
چنین گفت اى پیر دیرینه روز چو پیران نمىبینمت صدق و سوز
نه شرط است وقتى كه روزى خورى كه نام خداوند روزى برى ؟
بگفتا نگیرم طریقى به دست كه نشنیدم از پیر آذرپرست
بدانست پیغمبر نیك فال كه گبرست پیر تبه بوده حال
به خوارى براندش چو بیگانه دید كه منكر بود پیش پاكان پلید
سروش آمد از كردگار جلیل به هیبت ملامت كنان كاى خلیل
مَنَش داده صد سال روزى و جان تو را نفرت آمد از او یك زمان(12)
گر او مىبرد پیش آتش سجود تو با او پس چرا مىبرى دست جود
یا در حكایتى دیگر در گلستان، هنگامى كه مرد عابدى از كنار مستى به اكراه
مىگذرد. جوان این آیت قرآن كریم مىخواند كه «إذا مرّوا باللّغو مَرّوا
كراماً».
یا در حكایت دیگرى در گلستان خاطرنشان مىكند: وقتى در سفر حجاز طایفهاى
جوانان صاحبدل، همدم من بودند و همقدم وقتها، زمزمهاى بكردندى و بیتى
محققانه بگفتندى و عابدى در سبیل، منكر حال درویشان بود و بىخبر از درد ایشان
تا برسیدیم به خلیل بنى هلال؛ كودكى سیاه از حى عرب بدر آمد و آوازى برآورد كه
مرغ از هوا درآورد، اشتر عابد را دیدم كه به رقص اندرآمد و عابد را بینداخت و
برفت. گفتم اى شیخ در حیوانى اثر كرد و تو را همچنان تفاوت نمىكند.
دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى تو خود چه آدمیى كز عشق بىخبرى؟
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نیست ترا كز طبع جانورى
* * *
به ذكرش هر چه بینى در خروش است دلى داند در این معنى كه گوش است (13)
نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست كه هر خارى به تسبیحش زبانیست
یا در این حكایت كه درس اخلاق كریمانه و گشادهدلى است، بر خلاف عرف اجتماع آن
روز: یكى از بزرگان گفت پارسایى را، چه گویى در حق فلان عابد كه دیگران در حق
وى به طعنه سخنها گفتهاند، گفت بر ظاهرش عیب نمىبینم و در باطنش غیب
نمىدانم.
هر كه را جامهاى پارسا بینى پارسا دان و نیكمرد انگار
ور ندانى كه در نهانش چیست محتسب را درون خانه چه كار
البته گاه در كنار این افكار آزاداندیشانهى سعدى، به حكایتهایى نیز
برمىخوریم كه سعدى در بیان آنها، بىگمان، هم تحت تأثیر عقاید عامیانهى
اجتماع بوده است و هم زیر نفوذ اندیشهى سختگیرانهى روزگار خویش، چیزى كه گر
چه در سراسر گلستان و بوستان سعدى همواره در پى اجتناب از آن بوده است، اما گاه
و بیگاه رد پاى كمرنگ شدهى آن را در ضمن سخن او مىبینیم؛ در این جا باز هم
بىشك مىتوان حكم كرد كه قصد سعدى از بیان آنها فقط تشریح و تبیین سخن خویش
است نه توهین به هیچ فرد موحدى از هر آیینى؛ و بىشك او مىدانسته كه مثلاً گبر
به معناى پیرو آیین زردشت، و ترسا به معناى فرد زاهد مسیحى و جهود به معناى شخص
یهودى از یكتاپرستان است نه محارب خداوند، اما برحسب عادت اجتماع گاهى سهواً،
این افراد را با «كافر و بتپرست» در یك ردیف مىآورد؛ براى مثال:
«گدایى هول را حكایت كنند كه نعمتى وافر اندوخته بود، یكى از پادشاهان گفتش همى
نمایند كه مال بیكران دارى و ما را مهمى هست، اگر به برخى از آن دستگیرى كنى،
چون ارتفاع(14) رسد، وفا كرده شود و شكر گفته؛ گفت اى خداوند روى زمین، لایق
قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدایى آلوده كردن كه جوجو به
گدایى فراهم آوردهام، گفت غم نیست كه به كافر مىدهم، اَلخبیثاتُ للخبیثین.
گر آب چاه نصرانى نه پاك است جهود مرده مىشویى چه باك است(15)
كه در این جا آوردن نصرانى و جهود فقط براى اداى تمثیل است و ذكر حكایت، و شاید
هم برحسب عادت مردم زمانه كه پیروان ادیان دیگرا را پلید و نجس مىپنداشتند و
سعدى نیز به تبعیت از همان اندیشه، همه را از یك قبیل به شمار آورده است.
و یا در این حكایت كه همسایگى با یك جهود را براى خود مایهى ننگ مىشمارد كه:
«در عقد بیع سرایى متردد بودم، جهودى گفت آخر من از كدخدایان این محلم، وصف این
خانه چنان كه هست از من پرس، بخر كه هیچ عیبى ندارد، گفتم به جز آن كه تو
همسایه منى.
خانهاى را كه چون همسایه است ده درم سیم بر عیار ارزد(16)
لكن امیدوار باید بود كه پس از مرگ تو هزار ارزد
سعدى در دیباچه گلستان «گبر و ترسا» را سهواً دشمنان الهى خطاب مىكند:
اى كریمى كه از خزانهى غیب
گبر و ترسا وظیفه خور دارى(17)
دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمنان نظر دارى
اما در باب هشتم، در آداب صحبت با آزاداندیشى و از زاویهى بىطرفانهاى به
قضیهى برخورد دو مسلمان و یهود مىنگرد و داورى او جنبهى جانبدارانه به خود
نمىگیرد، گویى این بیت مولوى را تكرار مىكند كه :
چون كه بىرنگى اسیر رنگ شد
موسىاى با موسىاى در جنگ شد....
* * *
یكى یهود و مسلمان نزاع مىكردند
چنان كه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان گرین قبالهى من درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات مىخورم سوگند
وگر خلاف كنم همچو تو مسلمانم(18)
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبر و هیچ كس كه نادانم
از این چند مورد كه بگذریم، آن چه سعدى را ماندگار كرده، نه تنها
آزاداندیشىهاى او در دورهى سختگیرى و خفقان روزگارش است، بلكه اندیشهى بلند
اوست كه همواره انسانِ بدون قید و شرط و آزاده از بند تعلقات را مورد خطاب قرار
مىدهد، منظور سعدى از آدمیت همان روح لطیفى است كه روز با خداوند، پیوند
«الست» بست و خاص و مقرّب درگاه الهى گشت؛ روحى كه اسیر زندان تن شده و صفاى
خود را در زرق و برقهاى دنیایى فراموش كرده است و اینك، وظیفه سعدى در مقام
آزادهى اندیشمند، این است كه آن لطیفهى غیبى یعنى انسانیت او را به وى یادآور
شود، یعنى آن چه بناى همهى شرایع و ادیان آسمانى بر آن قرار گرفته است. در
تأیید این مطلب به داستانى از چهارمقالهى نظامى عروضى استناد مىشود كه او نیز
اصل دین را بر پایهى شفقت و انسانیت مىداند:
«آوردهاند كه سلطان یمینالدوله محمود - رحمةالله - روزى رسولى فرستاد به
ماوراءالنهر به نزدیك ایلك خان، و در نامهاى كه تحریر افتاده بود تقریر كرده
این فصل كه قال الله تعالى:
«إنَّ أكرمَكم عندَ اللّهِ أَتقیكم»؛ ... پس همىخواهیم كه ائمه ولایت
ماوراءالنهر و علماى زمین مشرق و افاضل حضرت خاقان از ضروریات اینقدر خبر دهند
كه: نبوت چیست؟ ولایت چیست؟ دین چیست؟ اسلام چیست؟ نهى منكر چیست؟ صراط چیست؟
میزان چیست؟ رحم چیست؟ شفقت چیست؟ عدل چیست؟ فضل چیست؟ چون نامه به حضرت ایلك
خان رسید و بر مضمون و مكنون او وقوف یافت، ائمهى ماوراءالنهر را از دیار و
بلاد بازخواند، و در این معنى با ایشان مشورت كرد و چند كس از كبار و عظام
ائمهى ماوراءالنهر قبول كردند كه هر یك در این باب كتابى كنند و در اثناى سخن
و متن كتاب جواب آن كلمات درج كنند و برین چهار ماه زمان خواستند... تا محمد بن
عبدهالكاتب - كه دبیر ایلك خان بود و در علم تعمقى و در فضل تنوتى داشت و در
نظم و نثر تبحرى و از فضلا و بلغاى اسلام یكى او بود - گفت: من این سوالات را
در دو كلمه جواب كنم چنانكه افاضلِ اسلام و اماثل مشرق چون ببینند در محل رضا و
مقر پسند افتد، پس قلم برگرفت و در پایان مسائل بر طبق فتوى بنوشت كه: قالَ
رسولُاللّهِ صلى الله عَلَیه وَ سلَّم: «التّعظیم لاِءمرِ اللّهِ وَالشَّفَقة
على خَلْقِ اللّهِ». همهى ائمهى ماوراءالنهر انگشت به دندان گرفتند و
شگفتىها نمودند و گفتند «اینت(19) جوابى كامل و اینت لفظى شامل».(20)
یعنى تمام سؤالات در همین دو جمله، جواب داده شد كه اصل دین بزرگداشت فرمان
الهى است و نیازى به توضیح نیست كه بزرگداشت و احترام باید با عمل كردن به آن
دستورها باشد و نگاه داشت حرمت تا زمانى است كه مخالفتى با آنها نباشد و دیگر،
مهربانى نسبت به خلق خداوند.
بدین دلیل سعدى نیز مىگوید:
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست (21)
كرا دانش و جود و تقوى نبود
به صورت درش هیچ معنى نبود(22)
به طاعت بنه چهره بر آستان
كه این است سر جاده مىراستان(23)
بنابراین سراسر گلستان و بوستان، مشحون از حكایات و داستانهایى است كه قصد از
آنها، رسانیدن انسان به مرتبهى فراموش شدهى انسانیت خود است و مورد خطاب
سعدى نیز آن ذات اصلى آدمیت است، جداى از هر فرقه گرایى، و در نزد او نَفْس عمل
و كار نیك است كه شایستهى تشویق و تكریم است حتى اگر انجامدهندهى آن شخص
غیرمسلمانى باشد چون دختر «حاتم طایى» در این حكایت كه:
شنیدم كه طى(24) در زمان رسول
نكردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشكر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهى اسیر
بفرمود كشتن به شمشیر كین
كه ناپاك بودند و ناپاك دین
زنى گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاكمم
كَرَم كن بجاى من اى محترم
كه مولاى من بود اهل كرم
به فرمان پیغمبر نیك راى
گشادند زنجیرش از دست و پاى
در آن قوم باقى نهادند تیغ
كه رانند سیلاب خون بىدریغ
به زارى به شمشیرزن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
مروت نبینم رهایى ز بند
به تنها و یارانم اندر كمند
همى گفت و گریان بر اخوانِ طَى
به سمع رسول آمد آوازِ وى(25)
ببخشیدش آن قوم و دیگر عطا
كه هرگز نكرد اصل و گوهر خطا
و از این قبیلاند همهى حكایات باب «احسان» در بوستان به طور اخص، و بابهاى
دیگر بوستان و گلستان به طور اعم، پس از آنها مثنویات مجالس و مواعظ سعدى كه
همه در راستاى بیدارى همین اصل وجود یعنى انسانیتاند.
عدل و انصاف و راستى باید
ور خزینه تهى بود شاید
نكند هرگز اصل دانش وداد
دل مردم خراب و گنجآباد
پادشاهى كه یار درویش است
پاسبان ممالك خویش است
یـا:
نخست اندیشه كن آنگاه گفتار
كه نامحكم بود بىاصل، دیوار
چو بد كردى مشو ایمن ز بدگوى
كه بد را كس نخواهد گفت نیكوى (26)
و سرانجام به جرأت مىتوان گفت كه روح بزرگ سعدى، آن چنان فراگیر و جهان شمول
است كه همچون همهى عرفاى نامدار و واقعى، دشمنایگى و تفرقه را به كنارى
مىافكند و از این منظر است كه گنجایشى به اندازهى همهى جهان پیدا كرده است؛
همچنان كه خود مىگوید:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سعدى به همهى عالم عشق مىورزد؛ جداى از آیینى خاص، چون همهى جهان را نماد و
تجلى ذات احدیت مىداند.
منابع:
1 عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى، واحد تهران مركز.
2 . مقالاتى دربارهى زندگى و شعر سعدى، دكتر بدیعالله دبیرىنژاد، ص 178.
3 . حكمت سعدى، كیخسرو هخامنشى، صص 29 - 26.
4 . سعدى، ضیاء موحد، صص 57 - 52 .
5 . مقالاتى دربارهى زندگى و شعر سعدى، مجید یكتایى، صص 403 - 402.
6 . كلیات سعدى، محمّدعلى فروغى، ص 77.
7 . همان، ص 42.
8 . همان، صص 202 - 201.
9 . مقالاتى دربارهى زندگى و شعر سعدى، صص 186 - 185.
10 . حكمت سعدى، ص 58.
11 . كلیات، ص 74.
12 . بوستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفى، صص 81 - 80 .
13 . كلیات، ص 85.
14 . ارتفاع: برداشت محصول.
15 . كلیات، ص 108.
16 . همان، ص 124.
17 . همان، ص 28.
18 . همان، ص 177.
19 . اینت: شگفتا.
20 . چهارمقاله، صص 41 - 40.
21 . بوستان، بیت 543.
22 . همان، بیت 1124.
23 . همان، بیت 198.
24 قبیلهى طى كه شخصیت برجستهى آن حاتم طایى بوده است.
25 . بوستان، بیتهاى 1458 - 1448.
26 . كلیات، ص 847.
منبع:
مجله اندیشه تقریب ، شماره 1