سعدى، از منظر فكر و فرهنگ

دكتر مهناز جعفریه(1)


سعدى شیرازى ستاره‏ى همیشه تابان آسمان ادب پارسى و نقطه‏ى ماندگار حكمت و معرفت مشرق زمین است كه با روان‏شناسى خود به معناى اخص كلمه، نیز با سعه‏ى صدر خویش، در اذهان صاحبان اندیشه نفوذ كرده و سخن خود را بر كرسى سینه‏ها جاى داده است؛ چنان كه شهرت و آوازه‏ى او، هم در زمان حیاتش و هم پس از مماتش از مرزهاى ایران گذشته و به اقصى نقاط عالم رسیده است؛ «امرسون» نویسنده و متفكر معروف آمریكایى در قرن نوزدهم مى‏گوید: «سعدى به زبان همه‏ى ملل و اقوام عالم سخن مى‏گوید و گفته‏هاى او مانند هومر و شكسپیر و سروانت و مونیتى همیشه تازگى دارد.» امرسون كتاب گلستان را یكى از اناجیل و كتب مقدسه‏ى دیانتى جهان مى‏داند و معتقد است كه دستورهاى اخلاقى آن، قوانین عمومى و بین‏المللى است.»(2)

شك نیست كه این بزرگداشت سعدى، پاداش وسعت اندیشه و جهان‏بینى خاص اوست؛ یعنى آن چه در دوره‏ى خفقان و سخت‏گیرى‏هاى جانب‏گرایانه صاحب‏منصبان و زاهدان ریایى در دوره‏ى سعدى چون كیمیا نایاب بوده است.

براى دریافت بهتر باورهاى اخلاقى - اجتماعى سعدى، پس از بررسى اجمالى دوران زندگى وى، به تشریح برخى از ویژگى‏هاى جهان‏بینى او به ویژه اندیشه‏ى او مبنى بر همسویى خلایق، و پرهیز از عناد و دشمنى در میان آیین‏ها خواهیم پرداخت.

چنان كه از گفته‏هاى خود سعدى و دیگران برمى‏آید، زندگى‏اش را سه دوره‏ى مشخص 20 - 30 ساله تشكیل مى‏دهد: یكى دوران كودكى و جوانى و فراگرفتن دانش و شناخت، دوم دوران مسافرت‏ها و جهانگردى‏ها، سوم دوران بازگشت به زادگاه خویش شیراز و آفریدن آثار گران سنگ گلستان و بوستان.

نخستین مرحله‏ى زندگى سعدى یعنى دوران دانش‏اندوزى‏اش در شیراز و بغداد گذشت و پس از فراگرفتن آموزش‏هاى نخستین در شیراز، براى گذراندن دوره‏ى مدرسه‏ى نظامیه به بغداد رفت:

مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تكرار بود

مدرسه‏ى نظامیه‏ى بغداد و نظامیه‏هاى دیگرى كه در چند نقطه‏ى قلمرو اسلامى برپا بودند بهترین و مجهزترین مدارس آن دوران به شمار مى‏رفتند؛ این مدرسه‏ها را نظام‏الملك ،وزیر ایرانى و مقتدر الب ارسلان بنیان نهاده بود و در آن‏ها كه بیشتر وابسته به مسجدها و مراكز دینى بودند، بطور كلى علوم الهى یاد داده مى‏شد و وظیفه‏ى مدارس در واقع تربیت افراد زبده و بایسته براى دستگاه‏هاى دینى و دولتى بود.

علومى كه در قرن پنجم و ششم در مدارس تدوین مى‏شد عبارت بود از فقه و اصول، حدیث، علم كلام، تفسیر و ادبیات عرب، با این همه، تعلیم فلسفه و علوم طبیعى تخطئه و تعطیل شده بود؛ تا آن جا كه حتى بعضى از فقها آموختن فلسفه را حرام مى‏دانستند و فلاسفه را تكفیر مى‏كردند، علماى بزرگ این عصر از قبیل «عین‏القضاه همدانى» مقتول به سال 526 و «شیخ شهاب‏الدین سهروردى» مقتول در سال 587 به اتهام بى‏دینى و به جرم آزادى فكر كشته شدند.

اما تنها آموزش علوم طبیعى و فلسفه نیست كه در این دوران راه زوال مى‏پیماید، بلكه به طور كلى زندگى معنوى و حتى اوضاع مادى جامعه از رشد بازمى‏ایستد؛ زیرا تحجر و جمود ایدئولوژیك زمان، راه را بر هر گونه پرواز اندیشه و جنب و جوش و تلاش آفریننده مى‏بندد.(3)

بارى چنان كه گفتیم سعدى حدود 623 ق، وارد نظامیه‏ى بغداد مى‏شود و در آن جا تحت تأثیر تربیتى «حجه‏الاسلام محمد غزالى» كه از او به «امام مرشد» یاد مى‏كند قرار مى‏گیرد، غزالى نه تنها فقه شافعى و كلام اشعرى را بر پایه‏هاى تازه و استوارترى مى‏نهد، بلكه پایه‏ى سیاسى حكومت سلجوقیان و وزارت خواجه نظام‏الملك را هم محكم مى‏كند؛ و شاید افكار نزدیك شدن سعدى به حكام زمانه و نشست و برخاست احتیاط‏آمیز با آن‏ها را نیز تا حدى بتوان ثمره‏ى همین دوران تربیتى سعدى و تعلیمات غزالى دانست؛ گرچه ردپاى فكرى غزالى در آثار سعدى هنوز به درستى شناخته نشده است، اما احكام متعصبانه‏ى بعضى حكایات گلستان را مى‏توان تا اندازه‏اى به رویه‏ى غزالى در صدور احكامش نسبت داد؛ براى مثال در این حكایت از گلستان كه: «یكى از علماى معتبر را مناظره افتاد با یكى از ملاحده، لعنهم‏الله على حِدَه، و به حجت با او برنیامد، سپر بینداخت و برگشت؛ كسى گفتش، تو را با چندین علم و فضل با بى‏دینى حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او بدین‏ها معتقد نیست و نمى‏شنود، مرا به شنیدن كفر او چه حاجت.»

آن كس كه به قرآن و خبر زو نرهى
آن است جوابش كه جوابش ندهى

لحن این كلام در حد ضعیفى یادآور همان لحن شدیدى است كه غزالى در ردیه‏هاى خود بر اسماعیلیه به كار مى‏برد.

نكته‏ى دوم زندگى سعدى كه همچون دوره‏ى تعلیم نظامیه‏ى او، تأثیر شدیدى بر روحیات وى گذاشته است، آشنایى او با شیخ شهاب‏الدین ابو حفص سهروردى، عارف مشهور و نویسنده «عوارف‏المعارف» است. او كه با عرفان خود به تعصبات و سخت‏گیرى‏هاى غزالى حالت تعادلى و مسامحه بخشید و شاید بتوان گفت كه ریشه‏ى عقاید عرفانى سعدى را باید در این مرد و نوشته‏هاى او یافت كسى كه در نوشته‏هاى سعدى از او به نام «مرشد» یاد شده است:

مقالات مردان به مردى شنو
نه از سعدى از سهروردى شنو
مرا شیخ داناى مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روى آب
یكى آن كه در نفس، خودبین مباش
دگر آن كه بر غیر، بدبین مباش(4)

دومین مرحله‏ى زندگى سعدى، دوره‏ى طولانى مسافرت‏ها و جهان‏گردى‏هاى اوست. «درباره‏ى مسافرت‏هاى او به عراق و حجاز و شام و ماوراءالنهر و هندوستان در گلستان اشارات بسیار هست؛ اگرچه شبلى نعمانى درباره‏ى مسافرت سعدى به هندوستان قطعه‏ى سومنات شك كرده، ولى تردیدى نیست كه سعدى از آن داستان نتیجه‏ى اخلاقى گرفته و وى مردى جهاندیده بود و دنیاى آن روز را به خوبى شناخته و با بسیارى از طبقات حشر و نشر داشته و از این سفر ذخایر و تجارب معنوى و مسموعات و مشهودات بسیار اندوخته كه در گفتار او منعكس است، سعدى درباره‏ى سیر و سفر مى‏گوید:

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
كه بر و بحر فراخ است و آدمى بسیار
چو ماكیان به در خانه چند بینى
جور چرا سفر نكنى چون كبوتر طیار؟
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
كه ساكن است نه مانند آسمان دوّار

سعدى در سیر و سفر دچار مشكلات راه و خطرات بسیار شد؛ چنان كه در جنگ‏هاى صلیبى او را به اسارت گرفته و در خندق طرابلس به كار گل گماشته‏اند؛ با این همه، او درباره‏ى لزوم سیر و سفر و تفرج اشارات بسیار دارد و یك شرط آدمى را آن مى‏داند كه در سفر از خامى به درآید:

تا به دكان و خانه در گروى
هرگز اى خام آدمى نشوى
برو اندر جهان تفرج كنان
پیش از آن روز كز جهان بروى

و در نتیجه‏ى این جهان‏دیدگى است كه جهان‏بینى بزرگ در عقاید و گفتار سعدى راه یافته:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

و در مقام سیر و سلوك است كه گفته: «عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند» زندگانى دراز و عمر طولانى و جهانگردى و حشر و نشر با طبقات ممتاز به افكار و گفتار سعدى و نكته‏سنجى او سعه‏ى خاص داد.(5)

سومین دوره‏ى زندگى سعدى، دوره‏ى بازگشت او به شیراز است كه در این مرحله مرارت‏ها و سختى‏هاى سعدى به ثمر مى‏نشیند و گلستان و بوستان به ظهور مى‏رسد و از این دو كتاب گرانبها مى‏توان بهتر به عمق فكر سعدى و اندیشه‏ى او پى برد. آن چه از لابه‏لاى نوشته‏هاى او برمى‏آید به طور خلاصه عبارت است از:

1- گرایش او به وعظ و علم دین و بیان مسائل دینى و فقهى در ضمن كلام؛ براى مثال: «در جامع بعلبك وقتى كلمه‏اى همى گفتم به طریق وعظ با جماعتى افسرده دل مرده...»(6)

2- بیان مسئله‏ى جبر یا قضا و قدر براساس دانش‏هاى آموخته در نظامیه و تأثیرات دوران كودكى؛ اگرچه این مسأله در بسیارى از نظرات سعدى با آموزه‏هاى دیگر او از قبیل عرفان و تصوف، و آشنایى او با ادیان و علوم و معارف وسیع - كه در سفرهاى طولانى خود كسب مى‏كند - كمرنگ‏تر از اول مى‏شود، اما همواره یكى از ذهنیات اصلى فكر سعدى را مسأله جبر تشكیل مى‏دهد؛

براى نمونه :

یكى از بخت كامران بینى
دیگرى را دل از مجاهده پست
این در این چاه خویشتن نفتاد
و آن بر آن تخت خویشتن ننشست

و یا همین مسأله را در گلستان مى‏بینیم؛ آن جا كه پسرى از طایفه‏ى دزدان براساس شفاعت وزیر، مورد عفو پادشاه قرار مى‏گیرد، اما به زعم سعدى، تربیت نااصل، در او تأثیرى نمى‏بخشد، و سرانجام براساس سرشت بد خود، با اوباش همدست مى‏شود و جاى پدر را مى‏گیرد و سعدى نتیجه مى‏گیرد كه:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود

یـا:

شمشیر نیك از آهن بد چون كند كسى
ناكس به تربیت نشود اى حكیم كسى
باران كه در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس(7)

3- واقع‏بینى و سعه‏ى صدر كه بر اثر تربیت عرفانى و آموزه‏هاى تصوف، در روحیه‏ى سعدى پدید آمد، این واقع‏بینى اگرچه در ذات سعدى بوده، اما همچنان كه گفته شد مدیون رشد و نفوذ عرفان به معناى اصلى كلمه در ذهن او بوده است، آنچه باعث شده كه فكر سعدى از حالت جمود تلقینات اشاعره بیرون آید و به‏دنیاى وسیع آزاداندیشى برسد درواقع برگرفته از عرفان و تصوف‏است.

سعدى به همراه آموختن علم دین در حلقه‏ى درس، باطن دین یعنى عرفان واقعى را در درون خود پرورش مى‏دهد، او با استعانت به نام الهى و اسماء و صفات خداوند و بیان یكایك آنها، مرموزانه، تبعیت از آن اوصاف را از بندگان مى‏خواهد، اوصافى كه فراگیرتر از یك مكتب و مشرب است و هر كس با هر ایدئولوژى و اندیشه‏اى مى‏تواند آن‏ها را بپذیرد. او خدایى را مى‏پرستد و تبلیغ مى‏كند كه نه تنها سخت‏گیر نیست بلكه پذیرنده‏ى عذر گناهكاران نیز هست:

خداوند بخشنده دستگیر
كریم خطابخش پوزش‏پذیر
فروماندگان را به رحمت قریب
 تضرع كنان را به دعوت مجیب(8)

او كه به همه‏ى موجودات روزیشان را مى‏رساند، و از ستمكاران مى‏گذرد و همیشه در رحمتش به روى توبه‏كنندگان باز است، او كه مهربان و باگذشت و حاكم روز جزاست. در همه‏ى این مسائل برعكس سخت‏گیرى‏هاى متعصبان، چهره‏ى رئوف و رحیم خداوند نشان داده شده است:

مهیا كن روزىِ مار و مور
اگر چند بى دست و پایند و زور
پس پرده بیند عمل‏هاى بد
همو پرده پوشد به آلاى خود
ادیم زمین سفره‏ى عام اوست
برین خوان یغما چه دشمن، چه دوست
نه گردن‏كشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور
به قدرت نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب

سعدى در تعالیم تصوف بیشتر به صفاى باطن و جمعیت خاطر و بذل عاطفه و ایثار نفس نظر داشته و خواسته است بغض و حسد و كینه و حرص و غضب و خودپرستى در نهاد بشرى بدین وسیله از میان برود. در اخلاق، مقاومت منفى را دوست داشته، دین و دانش، سعى و عمل و ریاضت بدنى و روحى را در تمام موارد تأكید كرده است و اشعار عرفانى او كه در محبت و شوق و عشق سروده، مولود نبوغ شاعرى و تجلیات ذوقى اوست كه با عرفان نیز دمساز است، او انسانیت انسان را مورد خطاب قرار مى‏دهد چیزى كه در همه‏ى ادیان و شرایع الهى همواره منظور خطاب بوده است:

ایُّها الناس جهان جاى تن آسانى نیست مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نیست
خفتگان را خبر از زمزمه‏ى مرغ سحر حَیَوان را خبر از عالم انسانى نیست
حذر از پیروى نفس كه در راه خداى مردم افكن‏تر از این غول بیابانى نیست
داروى تربیت از پیر طریقت بستان كآدمى را بتر از علت نادانى نیست
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست(9)
تصوف در نظر سعدى راهى است به وسعت همه‏ى دل‏ها و شرایع به سوى صراط مستقیم و دیدار الهى، كه نتیجه‏ى آن تعالى اخلاقى است؛ یعنى آن چه در اصل آیین درویشى و رندى و قلندرى نیز هدف بوده است. چنان كه مى‏گوید: ظاهر حال درویشان، جامه‏ى ژنده و موى سترده و حقیقت آن دل زنده و نفس مرده است.

و در جاى دیگر مى‏نویسد: طایفه‏ى رندان به خلاف و انكار درویشى به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند، حكایت پیش پیر طریقت برد كه چنان حالتى رفت، گفت: اى فرزند، خرقه‏ى درویشان جامه‏ى رضاست، هر كه در این كسوت تحمل نامرادى نكند مدعى است و خرقه بر وى حرام:

دریاى فراوان نشود تیره به سنگى عارف كه برنجد تنك آب است هنوز


یـا:

شنیدم كه مردان راه خداى دل دشمنان را نكردند تنگ
ترا كى میسر شود این مقام؟ كه با دوستانت خلاف است و جنگ


4- اما ركن دیگر جهان‏بینى سعدى، مسأله‏ى «مساهله و گذشت» است. این آموزش‏ها كه در موارد زیادى داراى جنبه‏هاى متغایر و گاهى حتى متضاد با اصول و احكام اشاعره مى‏بوده، بر سعدى تأثیر ویژه داشته و از شدت تعصب‏هاى وى كاسته‏اند. علاوه بر آن باید گفت پرورش خانوادگى سعدى نیز كه گذشته از جنبه‏ى دینى، داراى جنبه‏هاى خردمندانه و دادپرورانه بوده، این نقش تصوف را تقویت نموده است، داستان سعدى از كودكى خود در گلستان نشان دهنده‏ى این واقعیت است.(10) آن هنگام كه مى‏گوید: «یاد دارم كه در ایام طفولیت متعبد بودمى و شب‏خیز و مولع زهد و پرهیز، شبى در خدمت پدر رحمه‏الله علیه نشسته بودم و همه‏ى شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر كنار گرفته و طایفه‏اى گِرد ما خفته، پدر را گفتم از اینان یكى سربرنمى‏دارد كه دوگانه‏اى بگذارد، چنان خواب غفلت برده‏اند كه گویى نخفته‏اند كه مرده‏اند، گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتى، به از آن كه در پوستین خلق افتى.

نبیند مدعى جز خویشتن را كه دارد پرده‏ى پندار در پیش (11)
گرت چشم خدا بینى ببخشند نبینى هیچ كس عاجزتر از خویش



یا حكایت ابراهیم (ع) در بوستان كه با پیرمردى كه گبر بوده و نام خدا را به زبان نیاورد درشتى كرد و او را از خود براند، اما وحى الهى او را توبیخ كرد كه گرچه از دین تو نیست اما بنده‏ى ماست:

شنیدم كه یك هفته ابن‏السبیل نیامد به مهمان‏سراى خلیل
ز فرخنده خویى نخوردى به گاه مگر بینوایى درآید ز راه
برون رفت و هر جانبى بنگرید بر اطراف وادى نگه كرد و دید
به تنها یكى در بیان چو بید سر و موش از برف پیرى سپید
به دیدارش مرحبایى بگفت به رسم كریمان صلایى بگفت
كه‏اى چشم‏هاى مرا مردمك یكى مردمى كن به نان و نمك
نَعَم گفت و برجَست و برداشت گام كه دانست خُلقش علیه‏السلام
رقیبان مهمان‏سراى خلیل به عزت نشاندند پیر ذلیل
بفرمود و ترتیب كردند خوان نشستند بر هر طرف همگنان
چو بسم‏الله آغاز كردند جمع نیامد ز پیرش حدیثى به سمع
چنین گفت اى پیر دیرینه روز چو پیران نمى‏بینمت صدق و سوز
نه شرط است وقتى كه روزى خورى كه نام خداوند روزى برى ؟
بگفتا نگیرم طریقى به دست كه نشنیدم از پیر آذرپرست
بدانست پیغمبر نیك فال كه گبرست پیر تبه بوده حال
به خوارى براندش چو بیگانه دید كه منكر بود پیش پاكان پلید
سروش آمد از كردگار جلیل به هیبت ملامت كنان كاى خلیل
مَنَش داده صد سال روزى و جان تو را نفرت آمد از او یك زمان(12)
گر او مى‏برد پیش آتش سجود تو با او پس چرا مى‏برى دست جود



یا در حكایتى دیگر در گلستان، هنگامى كه مرد عابدى از كنار مستى به اكراه مى‏گذرد. جوان این آیت قرآن كریم مى‏خواند كه «إذا مرّوا باللّغو مَرّوا كراماً».

یا در حكایت دیگرى در گلستان خاطرنشان مى‏كند: وقتى در سفر حجاز طایفه‏اى جوانان صاحبدل، هم‏دم من بودند و هم‏قدم وقت‏ها، زمزمه‏اى بكردندى و بیتى محققانه بگفتندى و عابدى در سبیل، منكر حال درویشان بود و بى‏خبر از درد ایشان تا برسیدیم به خلیل بنى هلال؛ كودكى سیاه از حى عرب بدر آمد و آوازى برآورد كه مرغ از هوا درآورد، اشتر عابد را دیدم كه به رقص اندرآمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم اى شیخ در حیوانى اثر كرد و تو را همچنان تفاوت نمى‏كند.

دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى تو خود چه آدمیى كز عشق بى‏خبرى؟
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نیست ترا كز طبع جانورى


* * *

به ذكرش هر چه بینى در خروش است دلى داند در این معنى كه گوش است (13)
نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست كه هر خارى به تسبیحش زبانیست



یا در این حكایت كه درس اخلاق كریمانه و گشاده‏دلى است، بر خلاف عرف اجتماع آن روز: یكى از بزرگان گفت پارسایى را، چه گویى در حق فلان عابد كه دیگران در حق وى به طعنه سخن‏ها گفته‏اند، گفت بر ظاهرش عیب نمى‏بینم و در باطنش غیب نمى‏دانم.

هر كه را جامه‏اى پارسا بینى پارسا دان و نیك‏مرد انگار
ور ندانى كه در نهانش چیست محتسب را درون خانه چه كار


البته گاه در كنار این افكار آزاداندیشانه‏ى سعدى، به حكایت‏هایى نیز برمى‏خوریم كه سعدى در بیان آن‏ها، بى‏گمان، هم تحت تأثیر عقاید عامیانه‏ى اجتماع بوده است و هم زیر نفوذ اندیشه‏ى سخت‏گیرانه‏ى روزگار خویش، چیزى كه گر چه در سراسر گلستان و بوستان سعدى همواره در پى اجتناب از آن بوده است، اما گاه و بیگاه رد پاى كمرنگ شده‏ى آن را در ضمن سخن او مى‏بینیم؛ در این جا باز هم بى‏شك مى‏توان حكم كرد كه قصد سعدى از بیان آن‏ها فقط تشریح و تبیین سخن خویش است نه توهین به هیچ فرد موحدى از هر آیینى؛ و بى‏شك او مى‏دانسته كه مثلاً گبر به معناى پیرو آیین زردشت، و ترسا به معناى فرد زاهد مسیحى و جهود به معناى شخص یهودى از یكتاپرستان است نه محارب خداوند، اما برحسب عادت اجتماع گاهى سهواً، این افراد را با «كافر و بت‏پرست» در یك ردیف مى‏آورد؛ براى مثال:

«گدایى هول را حكایت كنند كه نعمتى وافر اندوخته بود، یكى از پادشاهان گفتش همى نمایند كه مال بیكران دارى و ما را مهمى هست، اگر به برخى از آن دستگیرى كنى، چون ارتفاع(14) رسد، وفا كرده شود و شكر گفته؛ گفت اى خداوند روى زمین، لایق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدایى آلوده كردن كه جوجو به گدایى فراهم آورده‏ام، گفت غم نیست كه به كافر مى‏دهم، اَلخبیثاتُ للخبیثین.

گر آب چاه نصرانى نه پاك است جهود مرده مى‏شویى چه باك است(15)
كه در این جا آوردن نصرانى و جهود فقط براى اداى تمثیل است و ذكر حكایت، و شاید هم برحسب عادت مردم زمانه كه پیروان ادیان دیگرا را پلید و نجس مى‏پنداشتند و سعدى نیز به تبعیت از همان اندیشه، همه را از یك قبیل به شمار آورده است.

و یا در این حكایت كه همسایگى با یك جهود را براى خود مایه‏ى ننگ مى‏شمارد كه: «در عقد بیع سرایى متردد بودم، جهودى گفت آخر من از كدخدایان این محلم، وصف این خانه چنان كه هست از من پرس، بخر كه هیچ عیبى ندارد، گفتم به جز آن كه تو همسایه منى.

خانه‏اى را كه چون همسایه است ده درم سیم بر عیار ارزد(16)
لكن امیدوار باید بود كه پس از مرگ تو هزار ارزد

سعدى در دیباچه گلستان «گبر و ترسا» را سهواً دشمنان الهى خطاب مى‏كند:

اى كریمى كه از خزانه‏ى غیب
 گبر و ترسا وظیفه خور دارى(17)
دوستان را كجا كنى محروم
 تو كه با دشمنان نظر دارى



اما در باب هشتم، در آداب صحبت با آزاداندیشى و از زاویه‏ى بى‏طرفانه‏اى به قضیه‏ى برخورد دو مسلمان و یهود مى‏نگرد و داورى او جنبه‏ى جانب‏دارانه به خود نمى‏گیرد، گویى این بیت مولوى را تكرار مى‏كند كه :

چون كه بى‏رنگى اسیر رنگ شد
موسى‏اى با موسى‏اى در جنگ شد....


* * *

یكى یهود و مسلمان نزاع مى‏كردند
چنان كه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان گرین قباله‏ى من درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات مى‏خورم سوگند
وگر خلاف كنم همچو تو مسلمانم(18)
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبر و هیچ كس كه نادانم



از این چند مورد كه بگذریم، آن چه سعدى را ماندگار كرده، نه تنها آزاداندیشى‏هاى او در دوره‏ى سخت‏گیرى و خفقان روزگارش است، بلكه اندیشه‏ى بلند اوست كه همواره انسانِ بدون قید و شرط و آزاده از بند تعلقات را مورد خطاب قرار مى‏دهد، منظور سعدى از آدمیت همان روح لطیفى است كه روز با خداوند، پیوند «الست» بست و خاص و مقرّب درگاه الهى گشت؛ روحى كه اسیر زندان تن شده و صفاى خود را در زرق و برق‏هاى دنیایى فراموش كرده است و اینك، وظیفه سعدى در مقام آزاده‏ى اندیشمند، این است كه آن لطیفه‏ى غیبى یعنى انسانیت او را به وى یادآور شود، یعنى آن چه بناى همه‏ى شرایع و ادیان آسمانى بر آن قرار گرفته است. در تأیید این مطلب به داستانى از چهارمقاله‏ى نظامى عروضى استناد مى‏شود كه او نیز اصل دین را بر پایه‏ى شفقت و انسانیت مى‏داند:

«آورده‏اند كه سلطان یمین‏الدوله محمود - رحمة‏الله - روزى رسولى فرستاد به ماوراءالنهر به نزدیك ایلك خان، و در نامه‏اى كه تحریر افتاده بود تقریر كرده این فصل كه قال الله تعالى:

«إنَّ أكرمَكم عندَ اللّهِ أَتقیكم»؛ ... پس همى‏خواهیم كه ائمه ولایت ماوراءالنهر و علماى زمین مشرق و افاضل حضرت خاقان از ضروریات اینقدر خبر دهند كه: نبوت چیست؟ ولایت چیست؟ دین چیست؟ اسلام چیست؟ نهى منكر چیست؟ صراط چیست؟ میزان چیست؟ رحم چیست؟ شفقت چیست؟ عدل چیست؟ فضل چیست؟ چون نامه به حضرت ایلك خان رسید و بر مضمون و مكنون او وقوف یافت، ائمه‏ى ماوراءالنهر را از دیار و بلاد بازخواند، و در این معنى با ایشان مشورت كرد و چند كس از كبار و عظام ائمه‏ى ماوراءالنهر قبول كردند كه هر یك در این باب كتابى كنند و در اثناى سخن و متن كتاب جواب آن كلمات درج كنند و برین چهار ماه زمان خواستند... تا محمد بن عبده‏الكاتب - كه دبیر ایلك خان بود و در علم تعمقى و در فضل تنوتى داشت و در نظم و نثر تبحرى و از فضلا و بلغاى اسلام یكى او بود - گفت: من این سوالات را در دو كلمه جواب كنم چنانكه افاضلِ اسلام و اماثل مشرق چون ببینند در محل رضا و مقر پسند افتد، پس قلم برگرفت و در پایان مسائل بر طبق فتوى بنوشت كه: قالَ رسولُ‏اللّهِ صلى الله عَلَیه وَ سلَّم: «التّعظیم لاِءمرِ اللّهِ وَالشَّفَقة على خَلْقِ اللّهِ». همه‏ى ائمه‏ى ماوراءالنهر انگشت به دندان گرفتند و شگفتى‏ها نمودند و گفتند «اینت(19) جوابى كامل و اینت لفظى شامل».(20)

یعنى تمام سؤالات در همین دو جمله، جواب داده شد كه اصل دین بزرگداشت فرمان الهى است و نیازى به توضیح نیست كه بزرگداشت و احترام باید با عمل كردن به آن دستورها باشد و نگاه داشت حرمت تا زمانى است كه مخالفتى با آن‏ها نباشد و دیگر، مهربانى نسبت به خلق خداوند.

بدین دلیل سعدى نیز مى‏گوید:

طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست (21)

كرا دانش و جود و تقوى نبود
به صورت درش هیچ معنى نبود(22)

به طاعت بنه چهره بر آستان
كه این است سر جاده مى‏راستان(23)

بنابراین سراسر گلستان و بوستان، مشحون از حكایات و داستان‏هایى است كه قصد از آن‏ها، رسانیدن انسان به مرتبه‏ى فراموش شده‏ى انسانیت خود است و مورد خطاب سعدى نیز آن ذات اصلى آدمیت است، جداى از هر فرقه گرایى، و در نزد او نَفْس عمل و كار نیك است كه شایسته‏ى تشویق و تكریم است حتى اگر انجام‏دهنده‏ى آن شخص غیرمسلمانى باشد چون دختر «حاتم طایى» در این حكایت كه:

شنیدم كه طى(24) در زمان رسول
نكردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشكر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهى اسیر
بفرمود كشتن به شمشیر كین
كه ناپاك بودند و ناپاك دین
زنى گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاكمم
كَرَم كن بجاى من اى محترم
كه مولاى من بود اهل كرم
به فرمان پیغمبر نیك راى
گشادند زنجیرش از دست و پاى
در آن قوم باقى نهادند تیغ
كه رانند سیلاب خون بى‏دریغ
به زارى به شمشیرزن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
مروت نبینم رهایى ز بند
به تنها و یارانم اندر كمند
همى گفت و گریان بر اخوانِ طَى
به سمع رسول آمد آوازِ وى(25)
ببخشیدش آن قوم و دیگر عطا
كه هرگز نكرد اصل و گوهر خطا

و از این قبیل‏اند همه‏ى حكایات باب «احسان» در بوستان به طور اخص، و باب‏هاى دیگر بوستان و گلستان به طور اعم، پس از آن‏ها مثنویات مجالس و مواعظ سعدى كه همه در راستاى بیدارى همین اصل وجود یعنى انسانیت‏اند.

عدل و انصاف و راستى باید
ور خزینه تهى بود شاید
نكند هرگز اصل دانش وداد
دل مردم خراب و گنج‏آباد
پادشاهى كه یار درویش است
پاسبان ممالك خویش است

یـا:

نخست اندیشه كن آنگاه گفتار
كه نامحكم بود بى‏اصل، دیوار
چو بد كردى مشو ایمن ز بدگوى
كه بد را كس نخواهد گفت نیكوى (26)

و سرانجام به جرأت مى‏توان گفت كه روح بزرگ سعدى، آن چنان فراگیر و جهان شمول است كه همچون همه‏ى عرفاى نامدار و واقعى، دشمنایگى و تفرقه را به كنارى مى‏افكند و از این منظر است كه گنجایشى به اندازه‏ى همه‏ى جهان پیدا كرده است؛ همچنان كه خود مى‏گوید:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

سعدى به همه‏ى عالم عشق مى‏ورزد؛ جداى از آیینى خاص، چون همه‏ى جهان را نماد و تجلى ذات احدیت مى‏داند.


منابع:
1 عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى، واحد تهران مركز.
2 . مقالاتى درباره‏ى زندگى و شعر سعدى، دكتر بدیع‏الله دبیرى‏نژاد، ص 178.
3 . حكمت سعدى، كیخسرو هخامنشى، صص 29 - 26.
4 . سعدى، ضیاء موحد، صص 57 - 52 .
5 . مقالاتى درباره‏ى زندگى و شعر سعدى، مجید یكتایى، صص 403 - 402.
6 . كلیات سعدى، محمّدعلى فروغى، ص 77.
7 . همان، ص 42.
8 . همان، صص 202 - 201.
9 . مقالاتى درباره‏ى زندگى و شعر سعدى، صص 186 - 185.
10 . حكمت سعدى، ص 58.
11 . كلیات، ص 74.
12 . بوستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفى، صص 81 - 80 .
13 . كلیات، ص 85.
14 . ارتفاع: برداشت محصول.
15 . كلیات، ص 108.
16 . همان، ص 124.
17 . همان، ص 28.
18 . همان، ص 177.
19 . اینت: شگفتا.
20 . چهارمقاله، صص 41 - 40.
21 . بوستان، بیت 543.
22 . همان، بیت 1124.
23 . همان، بیت 198.
24 قبیله‏ى طى كه شخصیت برجسته‏ى آن حاتم طایى بوده است.
25 . بوستان، بیت‏هاى 1458 - 1448.
26 . كلیات، ص 847.


منبع: مجله اندیشه تقریب ، شماره 1