امام قدسسره حكيم و عالمى است كه علم و عرفان، وى را به
جامعهگريزى و ناديده گرفتن تداومبخشى خط و سيره انبيا نكشاند و توجيه پرهيز
از عمليات سياسى و تدبير امور كلان جامعه اسلامى نشد و اين مساله است كه وى را
از ساير اقران متمايز ساخته است.
عرفان امام قدسسره گريزان از روش و شيوههايى است كه عارفمسلكان بازارى خود
را بدان مىآرايند، امام خمينى قدسسره مىفرمود:
آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است
آنكه بگذشت زپيدا و نهان درويش است
نيست درويش كه دارد كله درويشى
آنكه ناديده كلاه و سر و جان درويش است.
آرى عرفان بهدور از صبغه آرايهها و پيرايهها را مىتوان در ديار فقهاء و
علماء ربانى سراغ داشت كه بدون شك امام خمينى قدسسره از صدرنشينان اين عرصه
است. در اين عرفان، واژگانى چون: اخلاص، ايمان، احساس حضور، وصال، فناء، عشق
و... داراى تجلى مخصوص به خوداند. در اين عرفان; گريز از بتها، اظهار عجز،
توبه، اعتقاد به شعور همه ذرات هستى و... جايگاه خاصى دارند. امام قدسسره از
طريق سرودن اشعار به ترويجحقايق الهى مىپرداخت، ايشان در اين عرصه گذشتگان را
زنده كرده و آيندهگان را آب حيات اهداء كرده است.
ديوان امام راحل قدسسره حاوى رهنمودهاى حياتبخش در زمينههاى گوناگون تربيتى
است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
اخلاص
امام خمينى قدسسره اخلاص را معيار گرانسنگى علم مىداند، در اين ديدگاه، علم
بهدور از اخلاص، حجابى بيش نيست.
عالم كه به اخلاص، نياراسته خود را
علمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ
عارف كه زعرفان كتب چند فراخواند
بسته استبه الفاط و تعابير دگر هيچ
فرهاد شو و تيشه بر اينكوه بزن
از عشق، به تيشه ريشه كوه بكن
طور است و جمال دوست، همچون موسى
ياد همه چيز را جز او دور فكن
ايمان
ايمان در ديدگاه امام خمينى; حاكميتخدا، بر كشور دل و فرمانپذيرى صاحب دل،
است.
آن كس، كه زمين و آسمانش جا نيست
بر عرش برين و كرسيش ماوا نيست
اندر دل عاشقش بگنجد اى دوست
ايمان است، اين و غير از اين معنا نيست
احساس حضور
انسان همواره در حضور پروردگار حكيم است. امام راحل مىفرمايد: عالم محضر خدا
است در محضر خدا گناه نكنيد. اين حضور را افراد بيداردل، شهود مىكنند ولى
غافلان بدان توجه ندارند، ايشان مىفرمايند:
اى ياد تو روحبخش جان درويش
اى مهر جمال تو دواى دل ريش
دلها همه صيدهاى در بند تواند
جوينده تست هر كسى در هر كيش
پروانه شمع رخ زيباى توام
دلباخته قامت رعناى توام
آشفتهام از فراقت اى دلبر حسن
برگير حجاب، من كه رسواى توام
جز فيض وجود او نديدم هرگز
جز عكس نمود او نديدم هرگز
مرگ است اگر هستى ديگر بينى
بودى جز بود او نديدم هرگز
وصال
در ديدگاه امام خمينى قدسسره انسانها چند طايفهاند:
1) غافلان;
2) سالكان;
3) واصلان.
گروه اول، گمشدهگان و واماندگاناند. گروه دوم مجاهدان و تلاشگران دستيابى به
مقصود هستند. گروه سوم، گروهى هستند كه هرگونه موانع و حجابها را پشتسر
گذاشته به مقام والاى انسانيت، نايل شدهاند.
وصال، به مفهوم واقعى كلمه، جز تجلى فناء فىالله نيست و فناء نيز به نوبه خود
جز رهايى از بندها و تارهاى خود بينى و خودخواهى نمىباشد.
هر ذره، در اين مزرعه، مهمان تو هست
هر ريش دلى، بحق پريشان تو هست
كس را نتوان گفت كه جوياى تو نيست
جوينده هر چه هستخواهان تو هست
فناء
مرحله فناء، مرحلهاى است كه هر كسى را بدان راهى نيست، فناء، چيزى جز، خود را
نديدن و چون قطرهاى به اقيانوس وصال، پيوستن نيست، فناء، رهايى از جاذبههاى
بتهاى برون و درون و دريدن هرگونه حجاب و موانع و پرهيز از هرگونه خودبينى
است.
از هستى خويشتن، گذر بايد كرد
زين ديو لعين، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رخ محبوبى
از منزل بيگانه، سفر بايد كرد
از صوفىها، صفا نديدم هرگز
زين طايفه من، وفا نديدم هرگز
زين مدعيان كه فاش «انا الحق» گويند
با خود بينى، فنا نديدم هرگز
فطرت خداجويى
عشق و جذبه الهى، حقيقتى است كه صاحب خود را به آستان معشوق، مىرساند.
انسان بهگونهاى آفرينش يافته است كه به معبود و صانع خويش احساس آشنايى فطرى
و خضوع و تعبد ويژهاى دارد كه برخاسته از تعقل و تفكر و حواس پنجگانه ظاهرى
آدمى نيست، چيزى است كه از آن به عنوان احساس فطرى ياد مىشود.
گرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما
غم نباشد چو بود مهر تو اندر دل ما
لايق طوف حريم تو نبوديم اگر
از چه رو، پس زمحبتبسرشتى گل ما
آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست
قلبى كه به عشقت نطپد جز گل نيست
آن كس كه ندارد به سر كون تو راه
از زندگى بىثمرش حاصل نيست
جز عشق تو، هيچ نيست اندر دل ما
عشق تو سرشته گشته اندر گل ما
اسفار و شفاء ابن سينا نگشود
با آن همه جر و بحثها مشكل ما
بتگريزى
امام قدسسره از هرگونه بت، گريزان بود. بت درون، بتبرون، بتبهظاهر آراسته و
داراى صبغه ايمانى و مقبول و بت... .
بتها به نوبه خود مصاديق و تجليات گوناگونى دارند كه به ناشناخته و شناخته
قابل تقسيماند.
با چشم منى، جمال او نتوان ديد
با گوش توئى نغمه او كس نشنيد
اين ما و توئى مايه كورى و كرى است
اين بت، بشكن تا شودت دوست پديد
خرقه درويش، همچون تاج شاهنشاهى است
تاجدار و خرقهدار از رنگ و بو افتاده نيست
تا اسير رنگ و بوئى، بوى دلبر نشوى
هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست
از هستى خويشتن رها بايد شد
از ديو خودى خود، جدا بايد شد
آن كس كه به شيطان درون سرگرم است
كى راهى راه انبياء خواهد شد
اظهار عجز
معرفت معبود، براى هر كسى ميسر نيست. عقلى به همتائى عقل كل و قلبى به پهناى
هستى و هستىبخش مىتواند از اين ديار، به كشف راز و شهود حقيقت، توفيق يابد.
عجز از كنه ذات الهى، در بين عارفان راستين، داراى شهرت بسزا است. امامراحل
قدسسره فرمود:
گفتههاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ
در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست
هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن
كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست
حجاب
حجاب به نوبه خود، مصاديق مختلفى دارد كه مهمترين آنها عبارتاند از:
حجاب دل، حجابى كه ميان آدمى و مرحله فناء فىالله حايل مىشود، حجاب، در اين
ديار از حيث تحقق، همان است كه از آن، به عنوان بت، نيز مىتوان ياد كرد.
فاطى! به سوى دوستسفر بايد كرد
از خويشتن خويش گذر بايد كرد
هر معرفتى، كه بوى هستى تو داد
ديوى استبه ره، از آن حذر بايد كرد
تا تكيه گهت، عصاى برهان باشد
تا ديدگهت، كتاب عرفان باشد
در هجر جمال دوست تا آخر عمر
قلب تو دگرگون و پريشان باشد
فاطى كه فنون فلسفه مىداند
از فلسفه، فاء و لام و سين مىداند
اميد من آن است كه با نور خدا
خود را زحجاب فلسفه، برهاند
آن كس كه به زعم خويش، عارف باشد
غواص، به درياى معارف باشد
روزى اگر از حجاب، آزاد شود
بيند كه به لاك خويش واقف باشد
عشق به اهل بيت عليهم السلام و انتظار فرج
اى كه بىنور جمالت نيست عالم را فروغى
تا به كى در ظل امر غيبت كبرى نهانى
پرده بردار از رخ و ما مردهگان را جان ببخشا
اى كه قلب عالم امكانى و جان جهانى
تا بهكى اين كافران نوشند خون اهل ايمان
چند اين گرگان كنند، اين گوسفندان را شبانى
اى ازليت، به تربت تو مخمر
وى ابديتبه طلعت تو مقرر
آيت رحمت، زجلوه تو هويدا
رايت قدرت در آستين تو مضمر
جلوه تو نور ايزدى را مجلى
عصمت تو سر مختفى را مظهر
ممكن اما چه ممكن، علت امكان
واجب اما شعاع خالق اكبر
آبروى ممكنات، جمله ازين نور
گر نبدى ; باطل آمدند، سراسر
فاش بگفتم كه اين رسول خدايست
معجزهاش مىبود همانا دختر هستى
تسبيحگوى خالق
بعضى از صاحبنظران در تفسير آيه (لا تفقهون تسبيحهم) منظور از تسبيح موجودات
را تسبيحگويى موجودات به زبان «حال» مىدانند، ولى حضرت امام قدسسره اين
تسبيحگويى را به زبان «قال» دانسته و براى همه ذرات عالم، شعور و درك قايل
است.
ذرات جهان ثناى حق مىگويند
تسبيحكنان لقاى او مىگويند
ما كوردلان خامششان پنداريم
باذكر فصيح، راه او مىپويند
ذرات وجود، عاشق روى ويند
با فطرت خويشتن، ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته، دلها همگى
هرجا كه نظر كنند در سوى ويند
زهد و وارستگى
زهد راستين از ويژگىهاى انسان كامل است. امام قدسسره در يكى از رباعيات خود
در اينباره مىفرمايد:
فاطى زعلايق جهان، دل بركن
از دوستشدن به اين و آن دل بركن
يك دوست كه آن جمال مطلق باشد
بگزين تو از كون و مكان دل بركن
گريز از زهد دروغين
امام قدسسره همواره از زهد ريايى گريزان بوده و بدان تاخته است. آن حضرت در
جاى جاى ديوان خود به زهدفروشان و زاهدنمايان خرده گرفته و بيزارى خود از آنان
ابراز داشته است.
جامه زهد و ريا كندم و برتن كردم
خرقه پير خراباتى و هشيار شدم
استعانت
مغرور نگشتن به عبادات و اعمال صالح از سجاياى انسانهاى واصل است. امام امت
قدسسره همواره و در سراسر زندگى، اهل دعا و راز و نياز و نيايش بود آن حضرت
مىفرمود:
اى پير طريق دستگيرى فرما
طفليم در اين طريق پيرى فرما
فرسوده شديم و ره به جايى نرسيد
يارا تو در اين راه، اميرى فرما
هشيارى من بگير، و مستم بنما
سرمست زباده الستم بنما
بر نيستيم فزون كن از راه كرم
در ديده خود، هر آنچه هستم بنما
قدرشناسى و تلاش در جوانى
امام قدسسره همواره به جوانان لطف داشت. آن حضرت در رهنمودى به آنان فرمود:
هان اى عزيز، فصل جوانى بهوش باش
در پيرى از تو هيچ نيايد بغير خواب
افسوس كه ايام جوانى بگذشت
حالى نشد و جهان فانى بگذشت
مطلوب همه جهان نهان است هنوز
ديدى همه عمر، در گمانى بگذشت
مقام انسان كامل
انسان در ديدگاه حضرت امام، مقامى را داراست كه در وهم نمىگنجد.
ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم
روحالامين به سدره، پى جستجوى ماست
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه علم الاسماء به زبان است هنوز
از ملك پرواز كن، از ملك هستى، رختبربند
نيست آدمزاده آن كس، كز ملك پران نبودى
گر تو آدم زاده هستى، علم الاسماء چه شد
قاب قوسينت كجا رفته است او ادنى چه شد
غره نشدن به عبادتها
عبادت ما گاهى به خاطر ترس از كيفر و گاهى به خاطر شوق بهشت است، در حالى كه
عبادت خالصانه همان است كه از آن به عنوان عبادت احرار ياد مىشود، لذا حضرت
امام قدسسره فرمودند:
اين عبادتها كه ما كرديم، خوبش كاسبى است
دعوى اخلاص با اين خودپرستىها چه شد
مرشد از دعوت به سوى خويشتنبردار دست
لا الهت را شنيديم، ولى، الا چه شد
عيب خود گويم به عمرم، من نكردم بندگى
اين عبادتها بود سرمايه شرمندگى
دعوى اياك نعبد، يك دروغى بيش نيست
من كه در جان و سرم باشد هواى بندگى
هستى بستر تكامل
اگر با چشمان باز به حقايق و اسرار جهان بنگريم، خواهيم ديد كه رهنمود آسمانى
(عسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم)، حكمفرما است. بر اين اساس امام خمينى
قدسسره حتى درباره ابليس مىفرمايد:
خواستشيطان، بدكند با من، ولى احسان نمود
از بهشتم برد بيرون بسته جانان نمود
خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند
عشق پيدا گشت و از ملك ملك پران نمود
منبع: مجله
پيام حوزه، شماره 24
از طر يق پايگاه حوزه
Hawza.net