مقامات و احوال در تصوف

دكتر نصرت جهان ختك


هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
«مولوي»

يكي از علومي كه در دامن فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد يافت و تكامل پيدا كرد علم «عرفان و تصوف» است. قديمترين شكل تصوف اسلامي تزهد و تقثف است كه اساسا عكس العملي بوده در مقابل دنيا دوستي و انهماك در لذات، يعني از يك نوع طغيان داخلي و برآشفتگي ذهني بر ضد بي عدالتيهاي اجتماعي و بي عدالتيهاي افراد و مردم، و مهمتر از همه، خصوصا بر ضد خطايا و معاصي شخصي خود و اقبال به تصفيه و تطهير باطن تا به هر وسيله اي هست مورد رضاي خدا شوند . اين است آنچه از سبك زندگي و گفتار صوفيان عهد اول يا بهتر آن است گفته شود زهاد اوايل اسلام از قبيل حسن بصري، مالك بن دينار، حبيب عجمي و ابراهيم ادهم بر مي آيد.

مدتي نگذشت كه علم و فلسفه در بين مسلمين شايع شده و تشتت ناشي از ظهور فرق مختلف موجب شك و ترديد گرديد و خود اين امر سبب شد كه نهضتي مخالف نهضت علمي به وجود آيد و جماعتي راه وصول به معلوم را واردات قلبي و مكاشفه بدانند و از طرف ديگر خشكي و تعصب و تنگ حوصلگي و سخت گيري بعضي از فقهاء و اهل ظاهر معدلي ايجاب مي كرده و همين امر سبب شده كه جماعتي در مقابل آنها به عرفان و تصوف بگروند. حاصل آنكه، بتدريج افكار عارفانه در عقول مسلمين پيدا شد. يعني صوفيان بدقت و كنجكاوي در قرآن نگريسته و از قرآن دلائلي استنباط كردند.

با اينكه اين فكر يا ايدئولوژي صوفيه عقايد نظامات جامعه را بهم نمي زد، با اين حال صوفيه كمال احتياط را به كار برده همه جام به عقايد و افكار خود رنگ قرآن و حديث زدند و اصول عقايد خود را مطابق مذاق متشرعان در آوردند ولي فقهاء و متكلمان هر دو دسته به دشمني و معارضه با صوفيه برخاستند.

با همه اينها تصوف تا به اندازه اي پيش رفته و ريشه پيدا كرده كه تقريبا از همه مذاهب اسلامي و افكار و آراء و عقايد جهانگير شده است.

مهمترين علت پيشرفت تصوف اين است كه تصوف با قلب و احساسات كار دارد نه با عقل و منطق، و بديهي است كه عقل و منطق سلاح خواص است و اكثر مردم از به كار بردن آن عاجزند و ملول مي شوند. نقطه حساس انسان قلب او است و سخني پيشرفت كلي مي كند كه ملايم با احساسات و موافق با خواهشهاي قلب باشد.

باعاقلان بگوي كه ارباب ذوق را عشق است رهنماي، نه انديشه رهبر است
صوفي تمام دين و مذهب را براي تصفيه قلب و زدودن زنگار آن مي خواهد، با عشق سروكار دارد و اگر به استدلال هم مي پردازد با قلب و احساس استدلال مي كند نه با فكر و انديشه. آنچه فقيه خشك و عالم موشكاف با خشونت و كندي مي خواهد به آن برسد صوفي با پر عشق و مدد ذوق و نيروي شور و شوق مي خواهد از آن بگذرد و بالاتر رود و به قول علامه اقبال

بي خطر كود پرا آتش نمرود مين عشق عقل هي محو تماشاي لب بام ابهي
ترجمه: عشق بدون هيچ نوع ترس و وحشتي خودش را در آتش نمرود انداخت و عقل هنوز لب بام محو تماشاي اين عمل عشق مي باشد.

لذا چون مذهب صوفي عشق، و مايه او ذوق و احساس است، كلامش دقيق و لطيف و موثر مي شود، اين است كه زبان تصوف مانند نغمات دلكش موسيقي خوش آهنگ و دلپذير شده است.1

تصوف ماخوذ از صوف بالضم كه به معني پشم و نوعي از پشمينه است و در اصطلاح از خواهش نفساني پاك شدن و اشياي عالم را مظهر حق دانستن است2.

نام مذهب طايفه اي از اهل حقيقت كه از خواهش نفساني پاك شده و از اشياي عالم را مظهر حق مي دانند و گويند در زمان سابق اين طايقه صوف مي پوشيدند، لذا تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نمود ه اند و يا آنكه آن كلمه مي تواند مشتق از صوف باشد كه به معني يك سو شدن و روگردانيدن است.3

يكي از مشايخ را پرسيدند كه حقيقت تصوف چيست؟ گفت پيش از اين طايفه اي بودند در جهان به صورت پراكنده و به معني جمع و امروز طايفه اند به صورت جمع و به معني پراگنده.4

گر ديگر آن نگاه قبا پوش بگذرد ما نيز جامه هاي تصوف قبا كنيم
علم تصوف علمي كه در آن بحث مي شود از اعراض از ما سوي الله و وصول به حق5.

خلاصه آنكه در جامعه مسلمين تصوف يا عرفان به طريقه اي مي گويند كه به عقيده پيروان آن وصول به حق از آن راه امكان پذير مي باشد و اين وصل بر سير و تفكر و مشاهدات استوار است و در سير و سلوك انسان بايد منزل به منزل راه خود را ادامه دهد، از اين نظر عرفان پويايي است و تحرك در آن همواره ادامه دارد، لذا بدون پويايي اين راه را نمي شود پيمود، ولي در اين تحرك يا پويايي حتما بايد شريعت رعايت شود، لذا آنهايي كه شريعت را رعايت نمي كنند راهروان واقعي اين مسلك نمي باشند:

صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
(حافظ)

ابن عربي مي نويسد: الشريعه ابدا لاتكون بمنزل: شريعت هرگز كنار گذاشته نمي شود، لذا تا آخر حيات، بايد شريعت را رعايت كنند. مولانا مي گويد:

جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و زمنكر احتراز
عرفا با ساير طبقات فرهنگي اسلامي از قبيل: مفسرين، محدثين، فقهاء، متكلمين، فلاسفه ادباء و شعرا يك تفاوت مهم دارند و آن اينكه علاوه بر اين كه يك طبقه فرهنگي هستند و علمي به نام عرفان به وجود آورده اند و دانشمندان بزرگي در ميان آنها ظهور كرده و كتب مهمي تاليف كرده اند، در عين حال يك فرقه اجتماعي نيز در جهان اسلام به وجود آورده اند با مختصاتي مخصوص به خود. بر خلاف ساير طبقات فرهنگي از قبيل فقهاء و حكماء و غيره كه صرفا طبقه اي فرهنگي هستند و يك فرقه مجزاي از ديگران به شمار نمي روند.

اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگي ياد شوند غالبا با عنوان عرفا و هر گاه با عنوان اجتماعي شان ياد شوند غالبا با عنوان متصوفه ياد مي شوند. عرفا و متصوفه هر چند يك انشعاب مذهبي در اسلام تلقي نمي شوند و خود نيز مدعي چنين انشعابي نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامي حضور دارند، در عين حال يك گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعي هستند، يك سلسله افكار و انديشه ها و حتي آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشيدنها و احيانا آرايش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غيره به آنها به عنوان يك فرقه مخصوص مذهبي و اجتماعي رنگ مخصوص مي دهد.

سير و سلوك عرفاني همچنانكه از مفهوم اين دو كلمه پيداست، پويا و متحرك است. برخلاف اخلاق كه ساكن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي و از منازل و مراحلي كه به ترتيب سالك بايد طي كند تا به سير منزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هيچ شائبه مجاز براي انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر كردن از منزل قبلي ناممكن است.6 همچنين در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود كه منحصرا به يك «سالك راه» در خلال مجاهدات و طي طرق دست مي دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي بهره اند.7 اين منازل، مقامات و احوال خوانده مي شود.

مقامات از امور اكتسابي و اجتهادي و از جمله اعمال و در تحت اختيار و اراده سالك است و در صورتي كه احوال از مقوله احساسات و انفعالات روحاني و از حالات و كيفيات مخصوصه نفسي ست كه در تحت اختيار انسان نيست، بلكه از جمله مواهب و افضال نازل از جانب خدا است به قلب سالك بدون آنكه سالك بتواند در نزول آنها به قلب خود يا بر عكس در برطرف شدن آنها از قلب خود ادني تاثيري داشته باشد. به عقيده غالب بزرگان صوفيه از جمله جنيد بغدادي حال بقا و دوام ندارد، بلكه گاهي مثل آنكه برقي بزند پيدا مي شود از ميان مي رود. بعضي ديگر از قبيل حارث محاسبي گفته اند كه بقا و دوام حال ممكن است8.

مقامات سير سالك در طريقت هفت است كه ذيلا از هر يكي از آنها بحث مي شود:

1_ توبه، 2_ورع، 3_ زهد، 4_ فقر، 5_ صبر، 6_ توكل، 7_رضا.

1- مقام اول توبه است، قال الله عز و جل، و من لم يتب فاولئك هم الظالمون، خداوند عز و جل فرمايد: هر آنكه توبه نكند پس او، از ستمكاران است. توبه اولين مقام سير سالك طالب است و آن عبارت است از يك نوع انقلاب حال و تحولي است در طالب و ابتداي حيات تازه اي است. صوفيان توبه را باين شكل تعريف كرده ا ند: بيداري روح است از غفلت و بيخبري، بطوري كه گناهكار از راههاي ناصوابي كه مي پيمايد خبردار مي شود و از گذشته به خود منزجر مي گردد.

جنيد بغدادي گفت، توبه را سه معني است: اول ندامت، دوم عزم بر ترك معاودت، سوم خود را پاك كردن از مظالم و خصومت.

همچنين به عقيده بزرگان صوفيه، توبه نتيجه فضل و رحمت الهي است كه شامل حال گنهكار مي شود9. صاحب منازل السائرين در باب توبه چنين مي نويسد: نام ستمكاري از توبه كننده فرو افتد و توبه درست نشود، جز پس از شناسايي گناه10.

سيد علي هجويري معروف به حضرت داتا گنج بخش در كشف المحجوب درباره توبه چنين مي نويسد: از آنچه يك شرط توبه تاسف است بر مخالفت و ديگر اندر حال ترك لذت و سه ديگر عزم معاودت ناكردن به معصيت. اين هر سه شرط اندر ندامت بسته است كه چون ندامت حاصل شود اندر دل، اين دو شرط ديگر تبع او باشد و ندامت را سه سبب باشد چنانكه توبه را سه شرط بود، يكي چون خوف عقوبت بر دل سلطان شود و اراده كردارها بر دل صورت گيرد، ندامت حاصل آيد و ديگر ارادت نعمت بر دلش مستولي گردد و معلوم شود كه به فعل بدو بي فرماني آن نبايد از آن پشيمان شود و سه ديگر شرم از خداوند شاهد وي گردد و از مخالفت پشيمان شود.11

2_ورع: قال الله عز و جل: و ثيابك فطهر: و جامه خود را پاكيزه كن.

ورع مقام دوم اصحاب طريقت است. بشر حافي گفته ورع آن بود كه از شبهات پاك بيرون آيي و محاسبه نفس در هر طرفه العيني پيش گيري12.

ورع دليل ترس از خدا و خوف دليل معرفت و معرفت دليل نزديكي به خداست.13

بنا به نوشته مولف تاريخ تصوف در اسلام صاحب كتاب اللمع مي گويد: اهل ورع به سه طبقه اند اول آن است كه شخص از آنچه بر او مشتبه است بپرهيزد و آن در چيزهايي است كه در ميان حرام بين و حلال بين آن دو است و شخص متورع همين كه شك و شبهه اي در چيزي پيدا كرد، آن را ترك مي كند.

دوم ورع اهل دل است، يعني ورع شخصي كه چون قلبش از بجا آوردن امري خودداري كند آن امر را ترك كند و از پيغمبر روايت شده است كه: اللائم ما حاك في صدرك.

سهل بن عبدالله تستري مي گويد:

ايمان مرد كامل نشود تا وقتي كه عمل او به ورع نبود و ورع او به اخلاص نبود و اخلاص او به مشاهده و اخلاص «تبرا كردن بود از هر چه دون خداي بود».

چنانكه شبلي گفته سه ورع است يكي ورع عموم، ديگري ورع خصوص و سوم ورع خصوص الخصوص14.

زهد: قال الله عز و جل: بقية الله خير لكم. ترجمه: آنچه نزد خداي باقي است شما را نيكو باشد.

سلوك در هر يكي از مقامات طريقت سالك را براي وصول به مقام ديگر مستعد مي كند. از اين است كه ورع مقتضي زهد است. صوفي علاقه به دنيا را سر منشأ هر خطيه مي شمرد و ترك دنيا را سرچشمه هر عطيه مي داند. زهاد سه طبقه اند:

اول طبقه مبتديان و آنها زهادي هستند كه دستشان از دنيا كوتاه و قلبشان نيز مانند دستشان از طمع دنيا خالي است. چنانكه از جنيد پرسيدند زهد چيست؟ گفت خالي بودن دست از ملك دنيا و خالي بودن قلب از طمع

دوم طبقه متحققين و زهادي كه مصداق قول صوفي و زاهد معروف رويم بن احمد اند كه گفته است زهد ترك حظوظ نفس است، از هر چه در دنيا هست. زيرا در خود زهد حظ نفسي هست به اين معني كه زهد سبب استراحت خاطر و آسايش دروني و نيز جالب ستايش و اعجاب مردم نسبت به زاهد و موجب جاه و احترام در نزد آنها است. بنابراين به عقيده رويم زهد واقعي وقتي است كه قلب هر حظ و لذتي را ترك كند.

سوم زهد طبقه خواص است، يعني آنهايي كه هفت شهر عشق گشته به هست و نيست پشت پا زده اند، اين طبقه حتي در زهد هم زاهدند.15

ابو سليمان داراني مي گويد: زهد آن است كه هر چه ترا از حق تعالي باز دارد آن را ترك كني.

سهل بن عبدالله تستري گفته: روي آوردن بندگان به خدا زهد است16. زهد فرو افتادن رغبت است، بكلي از چيزي17.

فقر: قال الله عز و جل: يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله. ترجمه: «اي مردمان شما فقيرانيد (نيازمنديد) به خداي.

فقر واقعي فقط فقدان غنا نيست بلكه فقدان ميل و رغبت به غنا است. يعني هم قلب صوفي بايد تهي باشد و هم دستش و در اين معني است كه صوفي الفقر فخري مي گويد و با مباهات خود را فقير و درويش مي نامد. زيرا مفهوم آن است كه فقير بايد از هر فكر و ميلي كه او را از خدا منحرف كند، بر كنار باشد18.

هجويري در باب الفقر كشف المحجوب در مورد فقير چنين مي نويسد:

پس فقير آن بود كه هيچ چيزش نباشد و اندر هيچ چيز خلل نه. به هستي اسباب غني نگردد و به نيستي وي محتاج سبب نه. وجود و عدم اسباب به نزديك فقرش يكسان بود.19

علامه اقبال در مورد فقر چنين اظهار نظر مي كند:

چيست فقر اي بندگان آب و گل
يك نگاه راه بين يك زنده دل

فقر كار خويش را سنجيدن است
بر دو حرف لا اله پيچيدن است

فقر خيبر گير با نان شعير
بسته فتراك او سلطان و مير

فقر ذوق و شوق و تسليم و رضاست
ما امينيم اين متاع مصطفي است

فقر بر كروبيان شبخون زند
بر نواميس جهان شبخون زند

بر مقام ديگر اندازد ترا
از زجاج، الماس مي سازد ترا

برگ و ساز او ز قرآن عظيم
مرد درويشي نگنجد در گليم20

اما فقرا آن طايفه اند كه مالك هيچ چيز از اسباب و اموال دنيوي نباشند و در طلب فضل و رضوان الهي ترك همه كرده باشند.21 علامه اقبال در مورد مقام فقير چنين مي گويد:

با سلاطين در فتد مرد فقير
از شكوه بوريا لرزد سرير

دارا و سكندر سوه مرد فقير اولي
هوجس كي فقيري مين بوي اسداللهي

ترجمه: از دارا و سكندر آن مرد فقير بهتر است كه فقر وي داراي بوي اسداللهي باشد، يعني از فيض اميرالمومنين حضرت علي عليه السلام برخوردار باشد.

خواجه عبدالله انصاري مي نويسد: فقر مبري بودن است از چشم داشت بر ملكيت22.

صبر: قال الله عز و جل: واصبر و ما صبرك الا بالله. ترجمه: صبر كن و صبر تو نباشد جز به (توفيق) خدا.

فقر مقتضي صبر است و اگر سالك جوياي حق در فقر و محنت، صبر و تحمل را شعار خود نسازد نتيجه به دست نخواهد آورد. نه فقط فقر بدون صبر بي نتيجه است بلكه سير در ساير مقامات سلوك هم مقتضي صبر است. اين است كه صوفيه صبر را يك نيمه ايمان، بلكه همه ايمان مي دانند23. الله تبارك و تعالي مي فرمايد: ان الله مع الصابرين.

بجا آوردن هر فريضه و ترك هر معصيت بدون صبر انجام نيابد، زيرا دل سالك در هر حال و مقامي كه باشد به چيزي مشغول است كه يا موافق ميل اوست يا مخالف ميل او و در هر دو حال محتاج به صبر است.

به گفته صاحب اللمع صبر بر سه گونه است: متصبر، و صابر، و صبار.

1_ متصبر كسي است كه در خدا و براي خدا صبر كند و جزع و شكايت نكند.

2_ صابر: كسي است كه صبر مي كند در خدا و براي خدا و جزع نمي كند آن چنانكه ذوالنون مصري گفته كه وقتي از بيماري عيادت كردم و در بين آنكه با من حرف مي زد ناله اي مي كرد گفتم هر كه در ضربتي كه به او وارد مي شود صبر نكند در محبت خود صادق نيست. جواب داد: هر كه از ضربتي كه باو وارد مي شود لذت نبرد صادق نيست.

3_ صبار: صبار كسي است كه صبرش در خدا و براي خدا و به وسيله خدا است و چنين شخصي هر گاه جميع بلاياي دنيا بر او وارد شود عاجز نگردد و ابدا تغييري بر او عارض نشود.24

توكل: قال الله عز و جل: و علي الله فتوكلوا ان كنتم مومنين. ترجمه: و بر خدا توكل كنيد اگر بدو گرويده ايد.

توكل لغتي است مشتق از «وكالت» كه موكول اليه «وكيل» و مفوض با او «متوكل» ناميده مي شود.

از نظر عرفا توكل دلبستگي و اعتماد كامل به پروردگار است و اين مقام از كمال معرفت است زيرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت و حكمت او زياد آگاه شود، دلبستگي او به آن ذات بي همتا زيادت شود.25

رضا: قال الله عز و جل: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية. ترجمه: اي نفس آرام گرفته باز گرد به سوي پروردگارت، راضي و پذيرفته.

رضا از مقامات عالي سالك و آخرين آنها است، بلكه آخرين مرحله ورزش اخلاقي و تهذيب نفس است. رضاي به قضاي الهي ثمره محبت كامل به خدا است و عبارت است از اينكه قلب بنده در تحت حكم خداوند ساكن باشد و به تقدير اذعان كند و معتقد شود كه خداوند در قسمت غلط نكرده و هيچگاه خطايي بر قلم صنع نرفته است و هر كه را هر چه داده بجا داده.

صوفي كاملي كه در مقام رضا واقع باشد حتي در پيش آمد بلا، لب به دعا نگشايد، يعني طلب از خداوند كه قضا را تغيير دهد خلاف رضا است.26 صاحب «كشف المحجوب» در مورد «رضا» چنين اظهار مي فرمايد:

بدانكه كتاب و سنت به رضا ناطق است و امت بر آن مجتمع، و رضا به دو گونه باشد يكي رضاي خداوند از بنده و يكي رضاي بنده از خداوند، اما حقيقت رضاي خداوند تعالي ارادت ثواب و نعمت كرامت بنده باشد و حقيقت رضاي بنده، اقامت بر فرمان وي و گردن نهادن بر حكم وي را، پس رضاي خداوند تعالي مقدم است بر رضاي بنده.27

احوال

گفته شد كه حال معني است كه به قلب سالك بدون اختيار و تعمد و جلب و اكتساب وارد مي شوند و از قبيل طرب يا حزن و بسط يا قبض و شوق و انزعاج و امثال آنها.

ابو نصر عبدالله بن علي السراج الطوسي در كتاب اللمع مجموع احوال صاحبدلان را به ده قسم تقسيم نموده كه عبارتند از:

1_ مراقبه، 2_قرب، 3_ محبت (عشق)، 4- خوف، 5- رجا، 6- شوق، 7- انس، 8-اطمينان، 9- مشاهده، 10- يقين.

مراقبه: قال الله عز و جل: لايرقبون في مومن الا و لاذمه. ترجمه: مراقب نباشد در مومن، نه پيماني و نه ذمتي.

مراقبه اين است كه بنده يقين كند كه خداوند در همه احوال بر رازهاي دروني وي آگاه است، يعني مراقب اعمال وي است.

اول حال مراقبه آن است كه بواسطه يقين به اطلاع خداوند بر ضمير بنده اين حال پيدا شود كه فكر بد يا تلقين شيطاني به قلب او راه نيابد و چون خدا را در همه حال و همه جا حاضر و ناظر بيند كمتر به دام هواي نفس اسير شود.

دوم حال مراقبه آن است كه سالك در حال مراقبه كاينات را فراموش كند يعني به حالي باشد كه در آن حال وجود و عدم دنيا براي او يكسان باشد و چنان مراقب باشد كه جز خدا هيچ چيز در ذهن و فكر او نباشد.

حال سوم در مراقبت حال بزرگان اهل مراقبه است كه در مراقبه خدا هستند و از خدا مي طلبند كه آنها را در حال مراقبت رعايت فرمايد يعني خداوند متولي امر آنها باشد و به فضل خويش آنها را مصداق «و هو يتولي الصالحين» فرمايد.

سالك در اين مقام بايد طوري باشد كه خود از ميان برخيزد و بين او و خدا هيچ حجابي باقي نماند.28

از پيغمبر اكرم «ص» روايت شده كه فرمود: خداي را چنان پرستش كن كه گويي او را مي بيني و اگر تو او را نبيني او تو را مي بيند.29

قرب: قال الله عز و جل: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد. ترجمه: و ما از رگ گردن او [انسان] به او نزديكتريم.

در اين حال بنده به خدا نزديكتر مي شود و صوفيان مي گويند حال قرب از احوال بنده اين است كه به قلب خود نزديكي خدا رامشاهده مي كند. مولانا مي فرمايد:

آنچه حق است اقرب از حبل الوريد توفكندي تير فكرت را بعيد
اي كمان و تيرها بر ساخته صيد نزديك و تو دور انداخته

قرب آن است كه هر چه پيش آيد از ميان برداشته و آنچه حائل ميان محب و محبوب است برطرف گردد:

از حجاب نفس ظلماني برآي
تا شوي شايسته قرب خداي

آفتاب از آسمان پيدا نمود
چشم نابينا نمي بيند چه سود

بعضي گويند قرب عبارت از سير قطره است به جانب دريا و وصول به مقصود حقيقي و بعضي گويند قرب استغراق وجود سالك است و در عين جمع به قلب از جميع صفات خود به غيب:

قرب بي بالا و پستي رفتن است
قرب حق از جنس هستي رستن است

و قرب از احوال بنده اي است كه به قلب خود نزديك شود و مانند ساير احوال است و بعضي گويند: قرب عبد به حق بواسطه معاشقه و مشاهده است30.

حال آنكه قرب عبارت است از زوال حسن و اضمحلال نفس31.

عشق و محبت: اين حال يكي از عالي ترين و مهمترين احوال عارف و از مهمترين مباني و اصول تصوف است.

بزرگترين عامل قوي كه تصوف را براساس عشق و محبت استوار ساخت عقيده به وحدت وجود بود، زيرا همين كه عارف خدا را حقيقت ساري در همه اشياء شمرد و ما سوي الله را عدم دانست يعني جز خدا چيزي نديد و قائل شد به اينكه:

جمله معشوق است و عاشق پرده اي
زنده معشوق است و عاشق مرده اي

نسبت به هر چيزي عشق و محبت مي ورزد و مسلك و مذهب او صلح كل و محبت به همه موجودات مي شود. شيخ سعدي رحمه الله عليه مي گويد:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست32

خواجه عبدالله انصاري مي فرمايد:

محبت تعلق دل است بين همت و انس، در بذل (براي محبوب) محبت از نخستين وادي هاي فنا است.33

خلاصه آنكه به عقيده عارف، عشق بزرگترين سر و رمز الهي است و كمال درجه عارف سوزش او است در محبت.

علامه اقبال مي گويد:

عشق را از تيغ و خنجر باك نيست
اصل عشق از آب و باد و خاك نيست

خوف: خداوند مي فرمايد: يخافون ربهم من فوقهم. ترجمه:

مي ترسند از پروردگار خويش كه بر فراز ايشان است.

سالك هر چه بيشتر به خدا عارف شود ترسش از خدا بيشتر خواهد بود، زيرا خوف متولد از معرفت است.

رجا: «رجا» اميدوار بودن است.

سهل بن عبدالله تستري گفته «خوف نر است و رجا ماده و فرزند هر دو ايمان است و گفت در هر دل كه كبر بود خوب و رجا در آن قرار نگيرد.»

عبدالله خبيق گفته: «نافع ترين خوفها آن بود كه ترا از معصيت باز دارد و نافع ترين اميدها آن بود كه كار بر تو آسان گرداند».

مولانا مي گويد:

انبياء گفتند، نوميدي بد است فضل و رحمتهاي باري بيحد است
شوق: خداوند مي فرمايد: من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات. ترجمه:

آنكه لقاي خداوند را آرزو كند بدرستي كه مهلت خدا رسيدني است. پير هرات مي گويد: شوق وزش و جهش دل است به سوي غايب. درين حال عارف نسبت به خدا شوق دارد، زيرا شوق يك نوع طلب شديد و هيجان قلبي است براي وصول محبوب.

انس: قال الله عز و جل: و اذا سالك عبادي عني فاني قريب. ترجمه: اگر بندگان من ترا پرسند درباره من، هر آينه من نزديكم.

انس از تبع محبت و آثار آن است و عبارت است از استبشار قلب و فرح آن به مطالعه جمال محبوب.34

اطمنيان: اطمينان و آرامش دل ثمره ايمان كامل است. ايمان به اينكه خداوند يكي است و بازگشت همه به اوست و داراي جميع صفات كماليه از علم و قدرت و رحمت و عنايت و شفقت و حكمت و امثال آن است و او آفريدگار يگانه است و هر چه آفريده چنان مي باشد كه هست و در عالم امكان بهتر از آنچه هست ممكن نيست و هر چيزي به جاي خويش نيكو است، اگر چه حكمت آن بر بنده پوشيده باشد.

اطمينان حالت اعتماد دل است بر وكيل يعني بر خداوند كه نعم المولي و نعم الوكيل است.35

مشاهده: حالاتي كه در طي مشاهده براي عارف پيش مي آيد بالغات اشراق و جذبه و بيخودي و فنا بايد آن را وصف كرد و به اصطلاح صوفيه به مشاهده و رويت با چشم قلب و امثال آن تعبير مي شود. هجويري مي گويد:

مراد اين طايفه از عبارت مشاهده ديد از دل است كه به دل حق تعالي را مي بيند، اندر خلأ و ملأ، بيچون و بي چگونه، حاصل كلام آنكه عارف بعد از رياضت از حال مشاهده برخوردار مي شود. كه در زبان آنها مي توان گفت رو به قلب خود آر زيرا اسرار الهي را فقط در درون خود خواهي يافت. بقول هاتف:

چشم دل باز كن كه جان بيني آن چه ناديدني است آن بيني

يقين: وقتي سالك در مشاهده متمكن شود و استقرار بيابد و ملكه او شود و در فنا محقق گردد و در خدا باقي شود به مقام يقين واصل مي شود. بنابراين يقين اصل و منتهي اليه جميع احوال است. ابونصر سراج در كتاب اللمع مي گويد:

يقين به سه وجه است: علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين.

1- آنچه علم اليقين به آن مي گويند آن است كه درباره آن واقعيت خبري داده شود مثل اينكه اسيد دست را مي سوزاند.

2- عين اليقين آن است كه با چشم سوختن با اسيد ديده شود.

3-حق اليقين آن است كه خودش دست را با اسيد بسوزاند.


منابع و مراجع :
1- تذكره الاولياء جلد اول (تاريخ تصوف) چاپ استعلامي، انتشارات زوار، تهران.
2- غياث اللغات – انندراج، ج 1، كانپور، منشي نولكشور / چاپ خيام، تهران 1336 ه ق.
3- فرهنگ نفيسي، ناظم الاطباء، 5 ج، چاپ تهران.
4- گلستان سعدي به اهتمام محمد علي فروعي، چاپ امير كبير، تهران.
5- فرهنگ نفيسي، ناظم الاطباء، 5 ج، چاپ تهران.
6- آشنائي با علوم اسلام، استاد مطهري، ص 70 و 74.
7- تاريخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ، دكتر قاسم غني، چاپ مروي، تهران، 1375 ه ق، ص 212.
8- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 223.
9- تاريخ تصوف در اسلام خاصه، دكتر قاسم غني، از صص 217 تا 229.
10- منازل السايرين، خواجه عبدالله انصاري با ترجمه روان فرهادي، چاپ كابل افغانستان، ص 26.
11- كشف المحجوب چاپ لاهور، 1931 ميلادي، به تصحيح مولوي حكيم محمد حسين فاضل ديوبند، ص 231.
12- تذكره الاولياء جلد اول، (تاريخ تصوف) چاپ استعلامي، انتشارات زوار، تهران، ص 112.
13- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني.
14- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، 272 جلد دوم.
15- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 273.
16- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 274.
17- منازل السايرين، خواجه عبدالله انصاري، چاپ كابل، ص 54.
18- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 277.
19- كشف المحجوب چاپ لاهور، 1931 م، به تصحيح مولوي حكيم محمد حسين فاضل ديوبند «باب فقر».
20- مثنوي پس چه بايد كرد اي اقوام شرق، علامه اقبال، ص 23.
21- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 223.
22- منازل السايرين چاپ كابل، ص 120.
23- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 283.
24- كتاب اللمع في التصوف، ابي نصر عبدالله بن علي السراج الطوسي، به نقل از فرهنگ علوم عقلي، دكتر سيد جعفر سجادي، چاپخانه علي اكبر علمي، تهران، 1344 ه ش، ص 181.
25- فرهنگ علوم عقلي، دكتر سيد جعفر سجادي ص 276.
26- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 212 و 313.
27- كشف المحجوب، ص 139.
28- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 320.
29- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 319.
30- فرهنگ علوم عقلي، دكتر سيد جعفر سجادي، چاپخانه علي اكبر علمي، تهران، 1344 ه ش، ص 263.
31- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، خلاصه از صفحه 322 و 323.
32- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 325.
33- منازل السايرين، خواجه عبدالله انصاري، ص 150.
34- تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 351.
35- منازل السايرين، خواجه عبدالله انصاري، ص 144.


منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي