مرحبا بادا همی بر خطه ایران زمین
کاندر آن پرورده شد چون شاه بانوی مهین
شاه دین را شد ازایران شاهدختی هم قرین
شاهـزادی زآندو شد کو گشته زین العابدین
از شهنشاه و بانویش گلی بشکفته شد
این چنین گل کی شکوفـد در بهار فرودین
باده ی نوش کلامش چون سلیس سلسبیل
آب حیوان دارد او در خطبه های دلنشین
با دم لاهوتی اش خوی غلامی آنچنان
در زمان تادیب کرد و ساختش اهل یقین
نیست اورا تخت شاهی وسریر سلطنت
پیش ارباب خرد اما است شاه راستین
من نگویم کو نبی و از خدا دارد کتاب
لیک قران راصحیفش گشته همراه وقرین
آنچنان گریان و تا ئب می شدی نزد احد
عصمتی گویی نبد در طینتش هرگز عجین
حسن پرسش را زحق، آمیخت با ذکر جمیل
گر چه حق بهرش مزین کرده بد خلد برین
آن شباهنگی که بد رطب اللسان در روز و شب
هم پیاپی تا سحر در سجده بنهادی جبین
انقلابی نوفکند با گریه های آتشین
آبیاری کرد با اشکش مداوم نخل دین
او کتاب ناطق ووین معجزه بین باب وی
کرده است بر نوک نیزه حفظ قرآن مبین
بد جهانی بس سترگ در قلبش از معنی ونور
داشت برهرگوش شب آوای قرآنش طنین
صوت زیبای دعایش جان و دل تسخیر کرد
باید اورا روح فرهنگ دعا باشد قرین
یک جهان آخرچگونه در بقـیع خوابیده است
وااسف اورا چسان دارددرآغوشش زمین
ای فسوس از کید وکین روزگاران ستم
در ره مردان حق چون می نشیند در کمین
گرچه(عبدا)رتبه اش ازشرح توبالاتراست
وقف کن اوقات خود گـه مـدح پور طیبین
|