شمسالدين محمد حافظ، غزلسراي بزرگ ايران و عاشق
دلسوختهاي كه با مداقه در جان و جمال عالم و مطالعه و غور در آثار مكتوب پيش
از خود، از مشرب حياتبخش عرفان نوشيده و نيز با نگاه تيزبين خود از پنجره رندي
به عالم و با زباني نرم و بياني گرم، عالميان را نهيبي سخت ميدهد كه كار اين
جهاني، سخت، سست پايه است و براي آن كه آدميان در كشيدن بار آدميت، دست در دست
توفيق و سعادت، منزلگاه حيات را درنوردند، هزار نكته باريكتر از مو را در
لابلاي نسخههاي عاقلي و عاشقي ميپيچاند و بر طبق غزل مينهد و همه بشريت را
به ميهماني فراميخواند تا همگان كام عطشناك خويش را در چشمه حياتش سيراب كنند
و خضرگونه اين مداومت مطربانه را ميپيمايد و به گلبانگي عاشقانه، همه را به
چشمنوازي بر صحيفه جان جانان صلا ميزند و قلندرانه پرده از پلشتيهاي اين
دنياي رونده و چرخ دونده برميدارد و اين كه:
تكيه بر اختر شب دزد مكن كين عيار
تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
اما در جاي جاي سخن نغز آن پير نكتهدان و سخنسنج، گوهرهايي گرانقيمت از اخلاق
و فضيلت به درخشاني هر چه تمام سوسو ميزند و شب تاريك و بيابان سوزان غفلت و
رياكاري را به هزار اندرز نغز و نهيبِ جانبخش نور ميافكند و بر ماست كه با
انس با آن درياي خروشان، تازگي و زيبايي و كمال، تاريك راههاي اين سراي
بيحاصلي را به چراغ عشق و عرفان و ادب بگذرانيم.
در حالي كه كلام و كلمهاش مرزهاي عالم را درمينوردد و هركجا نشاني از حقيقت
است، كلمهاش و هر جا نشاني خواهي از حيات جاويد است، كلام به عرفان آغشتهاش
نور ميپراكند.
تاكنون هزاران مقاله و كتاب در بازكاوي انديشه و شعر حافظ نوشته شده و اگر از
حضرت خواجه بخواهيم ما را در غواصي در درياي ژرف افكار و انديشههايش دستگيري
كند، به ناگاه به اين بيت پر رمز ميرسيم كه:
وجود ما معمايي است حافظ!
كه تحقيقش فسون است و فسانه
با وجود اين، بسياري از مضامين اخلاقي و عرفاني در شعر شيرين حافظ به درخشاني
هر چه تمام جلوه ميكند و دلكشي سخنش، مرغ جان هر خواهنده را تا باغ پر از سبزه
و صنوبر حقيقت پرواز ميدهد و چه حيف! اگر هموطنان آن طبيب دردهاي اين جهاني
بر دامنش چنگ نزنند و نشاني خزانه غيب را براي درمان مكافات آن جهاني از غزل
قرآنياش نشان نكنند.
صدها رندِ رند شناس بر گرد مجادلات رندانهاش، سالهاست پرپر ميزنند و در درياي
افكار و انديشههايش غوطه ميخورند تا به تحقيق و تفحص دريافتند، آن شاعر
لطيفگوي در راهي ميانبر با انتخاب طريقه منحصر به فرد «رندي» فاصله بين اين
جهان و آن جهان را با گامهاي استوار طريقت و شريعت ميپيمايد.
استاد بهاءالدين خرمشاهي، اين مقوله پيچ پيچ را اين گونه وانموده كه:
«رندي با منطق متعارف و فلسفه خردگرايانه قابل تفسير و تبيين نيست. اين سيمرغ
«مرغ دانايي» است كه به دام و دانه نميتوانش گرفت. به تعريف من، رندي حافظ،
آميزه و سنتزي است از متعارضان و متناقضاني چون پرواي «دنيا و آخرت »، جاذبه
ستيزآميز« عقل و عشق»، «خردمندي و خردگريزي»، « طريقت و شريعت»، «شادي و رنج»،
«سكر و صحو»، «جد و هزل»، «نام و ننگ»، «خودي و بيخودي»، «نستوهي و نرمش»، «
اخلاق و اباحه»، «يقين و شك»، «حضور و غيب »، «جمع و تفرقه» و سرانجام «زهد و
زندقه». (۱)
آنچه در اين گفتار كوتاه بنا بود تا به اشاره از آن يادي شود، اين كه در لابلاي
آن همه نكتههاي به رندي آميخته آن رند عالمسوز، نكاتي ارزشمند و اخلاقي نيز
به چشم ميخورد كه در زير سايه شهرت آن جناب به عارفي و عاشقي كمتر نمايانده
شده است.
از جمله آن همه نكتههاي مليح و اندرزهاي بليغ آن عالم اهل معرفت كه به عنوان
يك پايه ثابت در انديشهاش به طور مستمر جلوه كرده، مبارزه بيامان ايشان با
سالوس و ريا و رياكاري است. خواجه با دغدغه و وسواس تمام، اين مبحث نكوهيده را
ميپايد، در حواشي و اثرات آن غور ميكند و بيمهابا بر رياكاران عتاب ميزند.
ريا كه به معني عملي متفاوت با نيت عملكننده آمده و ازجمله رذايلي است كه در
شمار گناهان بزرگ نهاده شده، ناگفته روشن است هر جا عقرب موذياش پاي نهاد بر
هرچه درستي و سلامت است، نيش جانگزا زده و سستي و پليدي را جايگزين ميكند.
از آموزههاي مكتب اسلام كه بشر را از همه رذايل اخلاقي بر حذر ميدارد و سراسر
دعوت به خير و ترك محرمات است، ميآموزيم كه ريا از امور مطرود بوده و بر مذمت
آن توصيههاي بيشماري آمده است. رد و طرد رياكاري را كه از جمله بيماريهاي
اجتماعي برميشمرند، در جاي جاي اندرزانههاي ديني درمييابيم، به گونهاي كه
رياكار، يار و مونس شيطان و اهريمن خطاب ميشود. در كلام مبين حق به صراحت آمده
است: آنان كه اموال خود را به قصد ريا و خودنمايي ميبخشند و به خدا و روز
قيامت نميگروند (ياران شيطان) هستند و هركه را شيطان يار باشد، يار بسيار بدي
خواهد داشت. (۲)
اين عمل زشت را همسنگ شرك مينهند و بارها و بارها از زبان ائمه (ع) سرزنش و
نكوهش شده است.
در همين زمينه امام صادق (ع) ميفرمايند: همه ريا شرك است. كسي كه براي مردم
كار كند، اجرش با مردم و كسي كه براي خدا كار كند، ثوابش با خداوند خواهد بود.
و از آنجا كه ريا در برابر اخلاص قد علم ميكند و اخلاص، جانمايه ارتباط بنده
و بندهنواز است، تكليف آن در كلام روشن و تابناك رسول اكرم (ص) يكسره ميشود
كه ميفرمايند: خدا عملي را كه ذرهاي از ريا در آن باشد نميپذيرد.
با اين توصيف، روشن شد كه چرا اين عمل قبيح را بيماري اجتماعي مينامند، به
گونهاي كه ريا هرجا رخنه كرد، آن مجمومه را از درون ميپوساند و رياكار، تخم
نفاق و دورنگي كه ميپاشد، آرام آرام گندمزار حيات اجتماعي را معيوب كرده و
دانههاي معرفت و اخلاق را ميآلايد.
اما حافظ در روزگار خويش كه رياكاران بر خر مراد نشسته و بر طبل نفاق ميكوبند
را به درستي شناخته و با نگاه عميق و عرفاني خود، آن را هم مانعي بر سر معاشقه
با حضرت دوست ميداند و هم آفتي در مناسبات اجتماعي.
بنابراين، خود را از همصحبتي با اهل ريا دور ميكند و صراحتا ميگويد:
من و همصحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
واعظان دروغين را كه بر منبر وعظ آن ميگويند و در خلوت خويش نه آن ميكنند،
عتاب ميزند:
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر
ميكنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
كاين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
او خداي را شاهد ميگيرد كه خود را از رياكاري دور كرده و به گرد نفاق نرفته:
مانه رندان ريايم و حريفان نفاق
آنكه او عالم سر است بدين حال گواست
با كمي دقت در ابياتي كه حافظ شيرين سخن در مذمت ريا ميگويد، درمييابيم كه
لسانالغيب به شدت از به ريا نزديك شدن هراسناك است و نيز آنچنان اين رذيله را
مؤثر در باطل كردن خيرات و ثواب و نكويي ميبيند كه هركجا دنبال علاجش ميگردد،
به نظر خاص حضرت دوست پناه برده كه اين نظر و توجه در ادبيات عرفاني ما به
«مي» و « باده» مشهور است. هرجا سخن از رياست، بيفاصله سخن از توجه محبوب است
تا به كمك آن به دور كردن خصلت موذي ريا از جان و جامعه انجامد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
و:
دلم گرفت ز سالوس و طبل زير گليم
به آنكه بر در ميخانه بركشم عَلَمي
و:
جام ميگيرم و از اهل ريا دور شوم
يعني از اهل جهان پاكدلي بگزينم
كوتاه سخن آنكه، حافظ عارف و عاشق ما كه تنها دل به يار سپرده و سر در آستانش
سوده و هرچه برسر او ميرود، ارادت دوست ميداند، در بسياري ديگر از غزلهايش
بر دورنگي و سالوس و ريا حمله ميكند و آن را خطري جدي بر سر راه اخلاص ميداند
و نظرها را بيريا و بينفاق و تنها و تنها به سمت آستان دوست دعوت ميكند.
برخي از آن ابيات شيوا و دلنشين چنينند:
چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چكنم؟
روح را صحبت ناجنس عذابيست اليم
دام سختست مگر يار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
و:
دو نصيحت كنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
گفتي از حافظ ما بوي ريا ميآيد
آفرين بر نفست باد كه خوش بردي بوي!
و:
هر آب روي كه اندوختم ز دانش و دين
نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد
نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ
طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد
و:
صوفي بيا كه خرقه سالوس بركشيم
وين نقش زرق را خط بطلان بسر كشيم
و:
درويش را نباشد برگ سراي سلطان
ماييم و كهنه دلقي كآتش در آن توان زد
حافظ به حق قرآن كز شيد و زرق باز آي
باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد
پينوشتها:
۱. حافظ نامه، بهاءالدين خرمشاهي، بخش اول، ص يازده،
تهران 1379.
۲. سوره نساء/آيه 38
منبع:
وبلاگ نويسنده