حافظ و الهام‏پذيرى از معارف توحيدى حضرت على (ع)

رحيم قربانى 1


چكيده
مسئله تأثير مناجات‏هاى حضرت على عليه‏السلام در گستره تاريخ، بر صاحب‏نظرانِ همه شاخه‏هاى علوم، مسئله‏اى غيرقابل انكار است. در ميان شخصيت‏هاى اثرپذير از سالك عارفان، الهام‏پذيرىِ «لسان الغيب» حافظِ معرفت، مسئله‏اى خاص است كه به طور مبهم، در محافل علمى و ادبى مطرح شده است. نوشته حاضر الهام‏پذيرىِ حافظ از امير عارفان على عليه‏السلام ، در مبانىِ معرفتى را به تصوير مى‏كشد. اينكه حافظ از لحاظ مبانىِ هستى‏شناختى، خداشناختى و جهان‏شناختى، و از جنبه شهودى ـ عرفانى، قدم جاى پاى استاد عارفان نهاده مهم‏ترين تصويرِ حاصل از اين نوشته است؛ همان نكته‏اى كه داعيه خود حافظ نيز به شمار مى‏رود.
از ميان ظرايف عرفانىِ حافظ، چهار نكته ظريف معرفتى از الهام‏پذيرى‏هاى او از ساحتِ علوى به بحث گذارده شده‏اند: 1. نازِ عارفانه عاشق به ساحتِ محبوب (محتواى مناجات‏ها)؛ 2. عرصه حكومتِ عشق؛ 3. آتش عشق؛ 4. خضوع عارفانه.

مقدّمه
حافظ فقط با توجه به ديوان اشعارش، قابل بازشناسى است؛ چرا كه هيچ سند تاريخى معتبرى (جز چند مورد خاص) درباره شخص و شخصيت او در دست نيست، جز ديوان اشعار (با همه دست‏كارى‏هايى كه در اشعار آن وجود دارند.) با صرف نظر از اينكه او چه نوع شخصيتى داشته است، عارف بوده يا فيلسوف، متكلّم بوده يا فقيه، مفسّر بوده يا محدّث، شاعر بوده يا اديب و به دور از هرگونه قضاوتى درباره شخصيت وى، مى‏توان ديوان اشعارش را به عنوان منبع شناسايى درباره مسائل گوناگونى مثل اوضاع اجتماعى، علمى و مذهبى، از زمان، شخص و شخصيت وى مورد بررسى قرار داد و در حدّ احتمال ـ نه يقين ـ درباره اين شخصيت كم بديلِ تاريخ ايران و اسلام سخن گفت.

در ديوانى كه از حافظ در دست است، اصطلاحات فراوانى وجود دارند كه بيانگر روند كلى علم و دانشِ حافظ از دين و علوم دينى‏اند؛ اصطلاحاتى مثل «قرآن و چهارده روايت» در قرائتِ آن،(2) نماز و احكام،(3) حديث،(4) تفسير،(5) توحيد،(6) حكمت،(7) كلام،(8) نجوم و هيئت،(9) عرفان و مكتب حقايق،(10) علم الحروف و الاعداد (ابجد)،(11) و بسيارى از اصطلاحات و اصول درباره علوم گوناگون و تاريخ اقوام و انبيا كه در جاى جاى ديوان حافظ موج مى‏زنند.
اينكه حافظ شيعه بوده يا سنّى و چه نوع اعتقادى نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام داشته، موضوع ديرينى است كه اختلاف نظرهاى بسيار در آن، نشان از بى‏ثمر بودن بحث دارد (با اينكه شيعه بودن او در اصول دين و مذهب را مى‏توان از ديوان اشعارش به تصوير كشد، بر خلاف مذهب عملى و فقهى.) اما بى‏هيچ شكى او متأثر از قرآن، منابع روايى (شيعه و سنّى) و تاريخ اسلام بوده است و بررسى دقيق كلّ ديوانش اين تأثيرپذيرى را آشكار مى‏كند. در ميان اين‏گونه تأثيرپذيرى‏هاى حافظ از معارف دينىِ اسلام و تشيّع، كه خود نيز بدان‏ها تصريح دارد، اثرپذيرى او از اهل بيت عليهم‏السلام و به ويژه شخصيت، گفتار و معارف ناب اميرعاشقان و عارفان على عليه‏السلام ، بخشى از اشعار ديوانش را در اين قالب و محتوا متبلور ساخته است. اظهار علاقه و تأثيرپذيرى حافظ از خاندان پاك پيغمبر و حضرت مولى‏الموحّدين على عليه‏السلام را در اين ابيات مى‏خوانيم:

مردى ز كننده در خيبر پرس
اسرار كرم ز خواجه قنبر پرس(12)

قسّام بهشت و دوزخ، آن عقده‏گشاى
ما را نگذارد كه درآييم ز پاى(13)

تا كى بود اين گرگ ربايى؟
بنماىسرپنجه دشمن‏افكن، اى شير خداى!

حافظ! اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همّت شحنه نجف.(14) اين بيت بيانگر اين نكته است كه «قدم زدن در راه خاندان پيغمبر عليهم‏السلام » شرط مهمى براى بهره‏مندى از «عنايت‏ها و هدايت‏هاى ولايت امير عاشقان على عليه‏السلام » است. اين نوع اظهار گرچه بيانگر اعتقاد و يا ايمان قلبى حافظ بر خلافت و امامت ظاهرى ائمّه طاهرين عليهم‏السلام نيست كه جنبه كلامى و تاريخى دارد، اما به طور حتم، بيانگر ايمان و اعتقاد شهودى و معرفتى وى بر ولايت و هدايت باطنى آن خاندان پاك است كه جنبه عرفانى و معرفتى دارد (و اين مسئله همان شيعى بودنِ حافظ در اصولِ اساسى و معارف ناب است)؛ همان‏گونه كه ظاهرا خودِ حافظ در غزل «پيرانه سر با عشق جوانى» به اين نكته تصريح داشته و ترنّم كرده است:
از رهگذر خاكِ سر كوى شما بود هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد.(15) دليل اين گزاره شرطى كه مبنى بر اعتقاد قلبى به ولايت و هدايت باطنى خاندان نبوّت است، دريافت و شهود يقينى و تجربه قلب پاك حافظ از «نقضِ شرطِ آن» است كه اين‏گونه بيان مى‏كند:

بس تجربه كرديم درين دير مكافات
با درد كشان هر كه در افتاد برافتاد.(16)

اصطلاحات عرفانى ديوان حافظ

الف. دردكشان
منظور از «دردكشان»(17) همان چهارده نور پاك است كه از نظر حافظ، عشق و محبت آنان در روز «الست» به كام ما ريخته شده است:

برو اى زاهد و بر دردكشان خرده مگير كه ندادند جز اين تحفه به ما روز «اَلَست».(18) به نظر مى‏رسد كه اين بيت دقيقا بيانگر الهام‏پذيرى حافظ از روايتِ مربوط به گردن نهادن بر ولايت دردكشان عالم باشد كه امام صادق عليه‏السلام فرمود: «ميثاق از بنى آدم بر ربوبيت خدا، رسالتِ آخرين پيامبر و فرستاده‏اش، و امامت اميرالمؤمنين و ائمّه بود؛ پس خدا گفت: آيا من مالك شما، محمّد پيامبر، و على و اولادش ائمّه هدايتگرِ شما نيستند؟ و فرزندان آدم پاسخ دادند: چرا، ما همه بر اين حقيقت گواه گشتيم.»(19)

از همين‏رو، او خوش سراييد:

چهارده ساله بتى چابك و شيرين دارم كه به جان حلقه به گوش است مه چاردهش.(20) چون چهارده نور پاك همان دردى‏كشان كوى ولايت در گيتى هستند، حافظ نيز خود را غلام همّت و مريد خرقه آن دردكشان معرفى مى‏كند:

غلام همّت دردى‏كشان يك رنگم
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سيهند(21)

عبوس زهد، وجهِ خمار ننشيند
مريد خرقه دردى‏كشان خوش‏خويم.(22)

ب. شاه ولايت
درباره اظهار ارادت و تأثيرپذيرى حافظ از شاه ولايت، على عليه‏السلام ، اشعار و ابيات زيادى در ديوانش به چشم مى‏خورند؛ مثلاً، در جايى چنان با سوز و گداز از شمشير احبّا ناله سر مى‏دهد كه گويى زبان حال حضرت امير عليه‏السلام در هنگام ضربت خوردن پيش از شهادت را سروده است:

درويش! مكن ناله ز شمشير احبّا كان طايفه از كشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش كه خم ابروى ساقى برمى‏شكند گوشه محراب امامت حاشا كه من از جور و جفاى تو بنالم بيداد لطيفان همه لطف است و كرامت.(23) در پايان اين زبان حال، ارادت ابدى خويش به ساحت شحنه نجف عشّاق را اين‏گونه به ترنّم مى‏نشيند:

كوته نكند بحث سر زلف تو، حافظ! پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت.(24) همو كه در غزل ديگرش، وقت سمرى را كه در آن ضربه شمشير نفاق بر سرِ نازنينِ مولاى متقيان فرود آمد، به تصوير كشيده و زبان حالِ مولا را عارفانه‏تر از پيش بيان كرده است:

بى‏خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند باده از جام تجلّىِ صفاتم دادند چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند.(25) در برخى موارد كه حافظ از «شاه» سخن مى‏گويد نيز مرادش شاه ولايت، على‏بن ابى طالب عليه‏السلام است؛(26) چنان كه بى‏پرده مى‏سرايد:

راهم مزن به وصف زلال خضر كه من از جام شاه، جرعه‏كش حوض كوثرم.(27) از اين‏رو، همه‏جا از او مددخواهى كرده، فيض و هدايت قلبى خود را از ساحت والاى الهى او، كه يكّه‏تاز ميدان سماحت در عالم است، درخواست مى‏كند:

آلوده‏اى تو حافظ، فيضى ز شاه درخواه كان عنصر سماحت بهر طهارت آمد.(28) در اين مسير است كه حتى شعرسرايى خود را براى پيش‏كش نمودن به پيشگاه آن امير سخن نيز بهتر از صد كتاب و رساله علمى مى‏داند:

ديديم شعر دلكش حافظ به مدح شاه يك بيت از اين قصيده به از صد رساله بود.(29)

ج. عهد ازلى
حافظ با اشاره به عهد ازلىِ ولايت، عشق به ولايتِ شاه دين را مضمون عهدنامه عرصه عالم «ذرّ» (ميثاق) مى‏داند:

عهد «اَلَست» من همه با عشق شاه بود و از شاه‏راه عُمْر بدين عهد بگذرم.(30) از اين‏رو، حافظ در عمل و پاى‏بندى به عهد «اَلَست» خويش، به گدايىِ درِ بارگاه شاه ولايت آمده، اين‏گونه عرض نياز مى‏كند:

با چنين گنج كه شد خازن او روح امين
به گدايى در خانه شاه آمده‏ايم.(31)

د. يارانِ شهر و بتان
فراتر از اعتقاد كلامى و مذهب‏گرايانه، مبناى اصيل عرفانِ بزرگان تصوّفِ ناب و اسلامى، باوركردِ ضرورتِ وجود و حضور عنصر معصوم در جهان خلقت است، به‏گونه‏اى كه بسيارى از عرفاى صاحب‏نام، اگرچه بنا به مصالح اجتماعى و ضرورت‏هاى عرضىِ نادرست، بر اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل ظاهرىِ اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين عليهم‏السلام (بر حسب ظاهر و پندار عرضى) تصريح و اقرار نكرده‏اند، در مقابل، به هدايت باطنى و ولايت تمام‏عيار آن بزرگواران تصريح كرده، كشف و برهان اقامه نموده‏اند.(32) حافظ نيز در همين زمينه، به ضرورتِ وجود معصومان عليهم‏السلام در عالم تصريح كرده و چنين ابراز داشته است:

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
هزار شكر كه ياران(33) شهر بى‏گنهند.(34)

از رهگذر و خاك ره و سر زلف اين بتان(35) بى‏گنه است كه حافظ شخصيتى كم نظير و بى‏حريف گشته است:

از رهگذر خاك ره كوى شما بود هر نافه
كه در دست نسيم سحر افتاد حافظ
كه سر زلف بتان دست كشش بود بس طرفه حريفى است كش اكنون به سرافتاد.(36)

داعيه حافظ
حال با توجه به اين اثرپذيرى و ارادت قلبى، كه از سوى حافظ نسبت به اهل‏بيت عليهم‏السلام اظهار شده است، بايد ملاحظه كرد كه در عمل، گفتار و انديشه، چه ميزان از اين تأثيرپذيرى نمود يافته است. در اين مدعا كه در غالب محافل علمى و ادبى گفته مى‏شود: حافظ از قرآن و اهل‏بيت پيغمبر عليهم‏السلام اثرپذيرفته و الهام گرفته است، چه شاهدى وجود دارد كه بتوان با قراين احتمالى و قوى آن را به اثبات رسانيد؟ حافظ خود نيز، كه اين داعيه را سرمى‏دهد، به يقين شاهدى در ديوان خويش نهاده است كه مدعايش را به وضوح اثبات كند. پس براى اين منظور، به بازخوانىِ ديوان حافظ نشسته، نقل معانى را از پير خرد برمى‏خوانيم:

هر گل نو كه شد چمن آراى ز اثر رنگ و بوى صحبت اوست.(37) اثر رنگ و بوى صحبت امير عارفان و رئيس موحّدان حضرت على عليه‏السلام ، گل‏هاى زيبايى از بيت‏الغزل معرفت در گلزار معارف و حقايق حافظ شيراز به ثمر رسانده است كه همو هميشه به يادداشت و به يادباد آن ترنّم مى‏كرد:

ياد باد آن كه سر كوى توأم منزل بود ديده را روشنى از خاك درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاك بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود دل چو از پير خرد نقل معانى مى‏كرد عشق مى‏گفت به شرح آنچه بر او مشكل بود.(38) با بررسى ديوان و معارف نغزى كه حافظ در آن تعبيه كرده است، تأثيرپذيرى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در دو بخش بسيار مهم طبقه‏بندى مى‏شود:

الف. تأثيرپذيرى از مناجات‏ها و دعاها؛

ب. تأثيرپذيرى از بيانات حضرت ـ بخصوص نهج‏البلاغه.

در اين مجال، فقط بخش اول را ملاحظه مى‏كنيم.

اثراتى كه حافظ از مناجات‏ها و دعاهاى حضرت على عليه‏السلام برگرفته و ديوان خود را با آن، چمن‏آرايى كرده غالبا از دعاهاى معروفى همچون دعاى «كميل» و «مناجات شعبانيه» بوده است. ولايت‏پيشگى او در تجسّم و ترسيم يافتن آن معارف نمود يافته است كه فرازهايى از اين ظريفه نغز و زيبا را از سخنان گهربار حافظ برمى‏گيريم:

ناز عاشقانه و عارفانه به محبوب
در غزل معروف «ترك شيرازى»، كه حافظ در توصيف جمال او از هيچ شورى دريغ نكرده است، لطف و مهر معصومانه و عاشقانه او را اين‏گونه برمى‏انگيزد:

اگر دشنام فرمايى وگر نفرين، دعا گويم جواب تلخ مى‏زيبد لب لعل شكرخا را.(39) يعنى: اگر تو مرا مؤاخذه كنى و درباره عملكردم مورد ملامت قرار بدهى، من با تو چنان كنم و به گونه‏اى پاسخ گويم كه رحم و محبت دلت نسبت به من برانگيخته شود. اين همان كارى است كه «دعا و نجوايش» مى‏نامند. دعا در قاموس شريعت اسلام و مكتب علوى، از سامانه ويژه‏اى برخوردار است كه حافظ در اين بيت، به يك ركن از آن سامانه اشاره كرده است؛ همان ركنى كه آيه آن را براى مؤمنان در عرفان عملى و رفتار با ديگران ترسيم كرده است: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا» (فرقان: 72)؛ زمانى‏كه مؤمنان از كنارِ كارها و امور لغو و بى‏ارزش مى‏گذرند با كرامت و تكريم مى‏گذرند. اما حافظ اينجا مقامات بسيار رفيعى از اين ركن را به تصوير كشيده است؛ چرا كه آيه مذكور از لغو سخن مى‏گويد، در حالى كه حافظ از دشنام و نفرينى (كه در حالت معمولى و از افراد عادى لغو است) سخن به ميان مى‏آورد كه از سوى معشوق روان شده است و اين حسابى جدا از لغو و باطل دارد. همان‏گونه كه بزرگان دين و هدايتگران مكتب عشق در همه حال اين ركن را به نمايش گذارده‏اند، حافظ نيز در تبعيت از آن اسوه‏هاى پاك، به اين ركن پايبند گشته است. از اين‏رو، مقام و مرتبه عرفانى اين بيت بسى فراتر از مرتبه عاميانه و عرفى آن است. ظرافت بسيار دقيق عرفانى كه در بيت مذكور تعبيه شده است، با بازخوانى معارف مربوط به ادعيه اسوه‏هاى آسمانى و پاك وضوح مى‏يابد.

كليد فهم مناجات‏ها
مهم‏ترين كليد فهم دعاها و مناجات‏هاى ائمّه اطهار عليهم‏السلام ، كه هميشه بايد در نظر سالك باشد، اين نكته است كه محتواى ادعيه و مناجات‏ها در سه قالب است كه هر سالكى بايد متناسب با حال و مقام خود و موقعيت معنوى و عرفانىِ خود، يكى از آن سه قالب را برگيرد و سعى در جمع هر سه قالب داشته باشد. سه قالب و مقام مذكور عبارتند از:

الف. محتواى نياز
اين معارف مربوط به مقام اظهار و شهود عجز و نياز سالك در مقابل ساحت ربوبى‏اند كه حافظ نيز دقيقا همين مقام را تبيين كرده و هم از زبان خود و هم از زبان عاشقان و عارفان عرض نياز كرده است؛ مثل «اللّهمَّ اغفرلىَ الذنوبَ التّى تَهتِكُ العِصَم»(40)؛ «الهى اَنَا عبدُكَ الضعيفُ و مملوكُكَ المنيبُ»(41)؛ «الهى فَاِن لهردتَنى مِن بابِكَ فَبِمَن اَلوذُ و اِن رَدَدتَنى عن جَنابكَ.»(42)

حافظ وصال مى‏طلبد از ره دعا يارب، دعاى خسته دلان مستجاب كن(43) ***

المنّة للّه كه درِ ميكده باز است زان رو كه مرا بر در او روى نياز است(44) ***

اى سرو ناز حسن كه خوش مى‏روى به ناز عشّاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز.(45)

ب. محتواى راز
اين حقايق مربوط به مقامِ تعليم اسرار و معارف ناب الهى و آسمانى به سالك هستند و در اين‏گونه فرازهاى ادعيه و مناجات‏ها، غالبا حقايق توحيد، نبوّت، امامت و قيامت (مبدأ و مسير و معاد) تبيين شده‏اند و سالك براى طىّ طريقِ معرفت ناگزير از ايجاد قابليت براى دريافت و فهم الهامات و اشارات غيبىِ آن حقايق است؛ مثل محتواى دعاهايى كه تمام يا بخشى از آن‏ها مربوط به اسرار توحيد و ولايت است؛ همچون دعاى «سحر»، «عرفه» و «كميل».

راز سر بسته ما بين كه به دستان گفتند
هر زمان با دف و نى بر سرِ بازارِ دگر.(46)

چون باده باز بر سر خُم رفت كف زنان
حافظ كه دوش از لب ساقى شنيد راز.(47)

ج. محتواى ناز
معارف تعبيه شده در اين قالب از دعاها مربوط به مقامِ قرب و صميميت او و رسيدن به كنار تخت يار است كه پس از تعليم و الهام معارف و اسرار ربوبى به سالك، او را مقام قرب حاصل مى‏گردد و در اين مقام، سالك خود را چنان خواهد ديد كه همواره با ناز و غنج و دِلال به صحبت و نجوا با يار مى‏نشيند؛ مثل همه گفتارهايى كه در بيانِ مؤاخذه خدا از سوى سالك و عرض جسارت به پيشگاه حضرت دوست وارد شده‏اند: «بارالها، اگر مرا به خاطر جرمم مؤاخذه كنى من هم تو را به خاطر عفوت مؤاخذه مى‏كنم، و اگر مرا به خاطر گناهانم مؤاخذه كنى من هم تو را به خاطر مغفرتت مؤاخذه مى‏كنم، و اگر مرا وارد آتش كنى، به اهل آن اعلام خواهم كرد كه من تو را دوست دارم.»(48)
مسئله مهم و اساسى در اين سه قالب آن است كه در هر يك از اين‏ها، استعداد و آمادگىِ سالك براى مقام هر يك از سه، شرط طريق سلوك است؛ گاهى مقام نياز است و ناز، و گاه فقط راز است و اسرار، گاهى فقط وقت نياز و گاهى نيز فقط ناز؛ و در وقت راز، نياز و ناز نيست و در هنگام نياز يا ناز، راز نيست. ولى آنچه مهم است حفظ مقام بندگى در عين راز است كه حال و مقام عارف كامل است، نه سالك در راه.
حافظ نيز اين مسئله اساسى را براى هر يك از سه مقام ترسيم و بيان كرده است:

راز:
در نمى‏گيرد نياز و ناز ما با حسن دوست
خرّم آن كز نازنينان بخت برخوردار داشت(49)

صوفى از پرتوى مى راز نهانى دانست
گوهر هر كس از اين لعل توانى دانست(50)

ناز:
گداى ميكده‏ام ليك وقت مستى بين
كه ناز بر فلك و حكم بر ستاره كنم(51)

دايم به لطف دايه طبع از ميان جان
مى‏پرورد به ناز تو را در كنار حسن(52)

نياز:
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز كنيد.(53)

پى‏روى حافظ از شيوه ولائى در مناجات‏ها
با روشن شدن زبان و مقام دعاها و مناجات‏ها از توضيحاتِ گفته شده، به خوبى آشكار مى‏شود كه چنين رويكردى در گفتار حافظ به پى‏روى از اسوه‏هاى طريقت او، از چه ظرافت و لطافتى برخوردار است! مقام ترسيم شده در بيت «غزل ترك شيرازى»، همان مقام «ناز عاشق بر معشوق است»؛ مقامى كه امير سخن و ولىّ عشق، على مرتضى عليه‏السلام ، در «مناجات شعبانيه» تعليم و الهام نمود. امامى كه مقام صحبت با خالق عشق را تعليم نموده، اين‏گونه عرضه داشته است:
«بارالها! اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى، من هم تو را به عفوت مؤاخذه مى‏كنم؛ و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه كنى من هم تو را به مغفرتت مؤاخذه مى‏كنم، و اگر مرا به آتش‏اندازى (وارد آتش كنى) من هم به همه اهل آتش اعلام مى‏كنم كه دوستت دارم (و با اين حال مرا به آتش انداخته‏اى.)»(54)

سخنان عاشقانه و عارفانه
اين نوع صحبت، كه در زبان ادعيه و مناجات مأثور از ائمّه اطهار عليهم‏السلام رواج دارد، در مكتب عرفانى به صحبت عاشقانه، طنّازانه، شاهدبازانه و مذاكره برخاسته از ناز و دِلال عاشق و مناجات مباهات‏گونه (بر صحبت با معشوق) معروف است. مطلبى كه در اين نوع صحبت‏ها مطرح است اينكه چه بسا اين ادعيه و سخنان با محتواى برخى از آيات يا روايات بر حسب ظاهر، ناسازگار باشند؛ مثلاً، همين نكته اخير در مناجات امام عليه‏السلام ، با روايات و آياتى كه بر عدم جواز صحبت اهل آتش دلالت دارند، در تضاد است. اما بايد توجه داشت كه ارتباط بين معارف دينى، ظاهرى و ساده نيست و سخنانى از اين قبيل، نظير گفتار حضرت موسى عليه‏السلام با خدا در كوه طور است؛(55) چرا كه اين‏گونه گفتارها در مقام بيان حقيقت والايى ارائه شده است كه خواص از معرفت‏پيشگان آن را درك مى‏كنند و آن هم عبارت است از اينكه امام عليه‏السلام درصدد بيان هدايت شفاعت‏گونه اهل آتش مى‏باشد؛ يعنى طبق روايات شيعى كه ائمّه اطهار عليهم‏السلام وارد دوزخ مى‏شوند و اهل آتش را شفاعت مى‏كنند، امام عليه‏السلام وارد دوزخ شده، بر همه اهل دوزخ اعلام خواهد كرد و به اطلاع همه خواهد رسانيد كه بدانيد من خدا را همواره دوست مى‏دارم و طريق هدايت همين است، و از ميان اهل آتش، كسانى را كه اندكى از نور فطرت در دلشان باقى مانده و ابراز عشق الهى كرده باشند از آتش رهايى خواهند يافت. (در اين‏باره، نكات معرفتى ديگرى نيز وجود دارند كه ذكر آن‏ها موجب طولانى‏شدن كلام مى‏گردد و بايد در مجال ديگرى به تفصيل بحث شوند.)
همين معنا در دعاى اول ماه مبارك رمضان از زبان امام صادق عليه‏السلام نيز وارد شده است كه‏فرمود: «بارالها! اگر مرا به بهشت ببرى تو ستوده‏اى، و اگر عذابم كنى باز هم ستوده‏اى ... بارالها! آيا تو را در حالى ببينم كه مرا عذاب مى‏كنى، و حال آنكه من صورتم را براى تو به خاك ساييده‏ام؟ آيا در حالى ببينمت كه عذابم مى‏كنى، و حال آنكه محبت تو در قلب من است؟ ...»(56)

دعاى حافظ
دعاى حافظ نيز با توجه به سياق بيت سابق، مضمونى همچون دعاهاى مذكور دارد؛ زيرا حافظ همان‏گونه كه در مناجات دوم ملاحظه مى‏كنيم، جواب تلخ معشوق (جهنم بردن) را زير لب لعل شكرخا (فأنتَ محمودٌ) مى‏داند كه مكمّل مصراع اول است؛ چرا كه او مى‏گويد:
اگر دشنام فرمايى وگر نفرين (اِن اَخذتَنى بِجُرمى / اِن اَخذتَنى بِذُنوبى / اِن اَدخلتَنِى النارَ / اِن عذّبتَنى ...) دعا گويم (اَخذتُكَ بِعفوِكَ / اَخذتُكَ بِمغفرتِكَ / اَعلنتُ اَهلَها اَنّى اُحبُّكَ / فَفى ذلِكَ سُروُر عدوِّك ...(57)) و دعا گفتن حافظ در همين زمينه، مضمون همان مناجاتى است كه در آن به خاطر چنين موقعيتى (به آتش اندازى) اين‏گونه ترنّم مى‏كنيم:
«بارالها! من از تو به واسطه هر اسمى كه مخصوص توست درخواست مى‏كنم در حالى‏كه هنگام دعاى بندگانت با آن اسم، اجابت كردنِ دعايشان حقّ توست، و از تو به حقّ هر صاحب حقّى كه براى توست و به حقّ خودت بر جميع ماسواى خودت درخواست مى‏كنم كه بر محمّد بنده‏ات و فرستاده‏ات و آل پاكش درود بفرستى ... بار پروردگارا! اگر همه كسانى را كه از من معصيت ديده بودند راضى بگردانى و مرا (به واسطه رحمتت) به بهشت ببرى و گناهان مرا ببخشايى در اين صورت، مغفرت و بخشش تو به خطاكاران تعلّق مى‏گيرد كه من هم از آن‏ها هستم. پس خطاهاى مرا ببخشاى، اى پروردگار و صاحب تمام عالميان!»(58)

عرصه حكومت عشق
ز چين زلف كمندت كسى نيافت خلاص از آن كمانچه ابرو و تير چشم نجاح.(59) «نجاح» به معناى پيروزى و كامياب شدن است كه صفت براى «تير چشم» آمده و به اعتبار غلبه حكم مستى و مستانگى چشمِ معشوق، براى توصيفِ خودِ چشم نيز سرايت يافته و به كار مى‏رود.
اين بيت به گونه‏اى ظريف و نغز، مضمونِ عرضه‏داشتِ امام العارفين على عليه‏السلام به ساحت ربوبى حق تعالى در دعاى «كميل» را دربردارد كه ترنّم مى‏نمايد: «بارالها! سلطنت تو با عظمت است و جايگاه تو رفيع، و مكر تو خفى و امرت ظاهر، و قهرت غلبه كرده و قدرتت جريان يافته (بر هستى)، و فراتر از سيطره حكومت تو همواره غيرممكن است.»(60)

حافظ در اين زمينه، ابيات و لطايف فراوانى در ديوانش دارد كه به خوبى و ظرافت توانسته است اين ركن اصيل معرفتى را به تصوير بكشد. شرح ركن معرفتىِ عرفانِ علوىِ حافظ بدين قرار است:
همان‏گونه كه آيات قرآنى بسيارى گوياى اين نكته‏اند كه تمام آنچه در زمين و آسمان، عرش و كرسى، و در اقليم وجود است، زير سلطه اراده و مشيّت خداوند قرار دارد، عارف علوى و شيعى نيز تمام عرصه اقليم وجود را جولانگاه تجلّيات و عنايات ربّانى مى‏بيند:

ز چشمت جان نشايد بُرد كز هر سو كه مى‏بينم
كمين از گوشه‏اى كرده است و تير اندر كمان دارد(61)

در خرابات مغان، نور خدا مى‏بينم
اين عجب بين كه چه نورى ز كجا مى‏بينم.(62)

تعبير حكومت و خسرو
تعبير «حكومت» در بيان حضرت على عليه‏السلام به كار رفته است. همين معنا دقيقا در بيان حافظِ خوش كلام اين‏گونه تصوير شده است:
خسروا! گوى فلك در خم چوگان تو باد ساحت كون و مكان عرصه ميدان تو باد نه به تنها حَيَوانات و نباتات و جماد هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد.(63) حافظ علاوه بر بيت قبلى كه گفت: «ز چين زلف كمندت كسى نيافت خلاص»، در ظريفه عرفانى كه در غزل «خسروا ...» به تفصيل بيان نموده، نكته ظريفى تعبيه كرده كه بيانگر فرازى ديگر از دعاى «كميل» است:
«خدايا! همه مخلوقات، آگاهانه يا ناخودآگاه، در كمندِ زلفت، گرفتار عشق بى‏پايان و فيض و عنايت رحمانى تواند و انعام و فيض هميشگى تو بر ذرّه ذرّه وجود جارى، و تار و پود تمام موجودات عالم را پر كرده است.»
تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم انعام تو بر كون و مكان فائض و شامل.(64) مولا اميرالمؤمنين على عليه‏السلام اين نكته ظريف را اين‏گونه به محضر معشوق و محبوب ازلى خود عرضه مى‏دارد: «الّلهمّ اِنى اَسألكُ بِرحمتِكَ الّتى وَسِعتْ كُلَّ شَى‏ءٍ ... و بِعَظَمتِكَ الّتى مَلَأتْ كُلَّ شى‏ءٍ و بِسُلطانِكَ الذى عَلى كُلَّ شى‏ءٍ ... و بِأَسمائِكَ الّتى مَلأَتْ اَركانَ كُلِّ شى‏ءٍ ...»
بار الها! من از تو درخواست مى‏كنم به آن رحمتت كه همه موجودات را تحت سيطره قرار داده است (رحمت رحمانى)، ... و به آن عظمتت كه تمام موجودات را پر كرده است، و به آن سلطنتت كه بر تمام موجودات سايه افكنده، ... و به آن اسم‏هايت كه اركان (تار و پود) تمام موجودات را پر كرده‏اند ...»(65)
همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست همه جا خانه عشق است، چه مسجد چه كنشت.(66) از اين‏رو، تمام مخلوقات عالم به طور ذاتى و فطرى در طاعت و بندگى خدايند و حتى بدترينِ موجودات كه بد بودنش با ديد و نظرِ بشرىِ ما انسان‏هاست ـ البته با توجه به اصول اخلاقى و دين‏شناختى ـ در همان جايگاهِ بدِ خود نيز بندگى و مأموريت الهى خويش (در مسير كمالِ خود و مجموعه نظام خلقت) را به مرحله عمل مى‏رساند (مثل: شياطين، ميكروب‏ها و حيوانات درنده) و به اصطلاح عرفانى، همه موجودات از نيك و بد، و انسان و حيوان، همه تجلّى و ظهور كمالات ازلى و ابدى الهى و حضرت ربوبى‏اند.
اين همه عكس مى و نقش نگارين كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد.(67) عارفان كه اين نظرگاه را از معلمان بى‏گناه و پاك خود (ائمّه دين عليهم‏السلام ) ارمغان گرفته‏اند، برنده ميدان و اين بزمگاه‏اند كه به اين لطيفه آگاه‏ترند و همواره به شهود و نظاره نشسته‏اند:
به لطف خال و خط از عارفان ربودى دل لطيفه‏هاى عجب زير دام و دانه توست.
همين مضمون از دعاى «كميل» و چند بيت مذكور از حافظ را در بيان شيوا و نغزِ امام سجّاد عليه‏السلام ، كه در روز «عرفه» به پيشگاه الهى عرضه داشته است، نيز بازمى‏خوانيم: «در اوج برترى‏ات، تقدّس (و تنزّه) دارى و رداى كبريا را بر قامت با عظمتت برگزيده‏اى؛ در روى زمين و در آسمان و در سلطنتت، قوى هستى و در عين والايى‏ات، به هر موجودى نزديكى ... و در اوج عظمتت، لطيف بودى و تمام موجودات به كمند عظمتت افتاده و براى عزّتت ذليل شده‏اند.(68)
در اوايل دعاى «كميل» نيز چنين مى‏خوانيم: «... و بِقُوّتكَ الّتى قَهرتَ بِها كُلَّ شى‏ءٍ و خَضَع لها كُلُّ شى‏ءٍ ...»(69) اين چه خوش حكومتى است كه همه را با چين زلفش در دام انداخته و تنها پناه و حمايت عالميان گشته است؟!

چنين كه از همه سو، دامِ راه مى‏بينم
به از حمايت زلفش مرا پناهى نيست.(70)

آتش عشق
در رديف معارف جريان يافته از مناجات‏هاى امام العارفين على عليه‏السلام ، در كلام نغز سخن‏گوىِ عشق، حافظِ شيرين سخن، بيت ديگرى از ديوانش را برمى‏خوانيم كه در پى نكته اول است:
عاشقان را گر در آتش مى‏پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم.(71)
ظرافت‏ها و لطافت‏هاى اين بيت، هم از لحاظ تأثيرپذيرى از محتواى دعاها و مناجات‏هاى علوى، و هم از لحاظ تعدّد بيان‏هاى شعرىِ خود حافظ، فراوانند.

اقسام آتش
آتش دو نوع است:

الف. آتش جهنم كه آتش عذاب و قهر الهى است.
ب. آتش عشق كه آتش فراق ظاهرى است.
هر دو قسم در بيتى از حافظ اين‏گونه جمع آمده‏اند:
آتش آن نيست كه از شعله او خندد شمع آتش آن است كه در خرمن پروانه زدند.(72) «آتش» در مصراع اول «آتش جهنّم» است كه در بيان امام على عليه‏السلام به «حرّ نارك» تعبير شده است؛ آتشى كه مورد خنده و تحقيرِ آتش عشق بوده و هيچ اثرى بر عاشقِ سوخته ندارد؛ همان‏گونه كه حضرت على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «بارالها و سرورا و صاحب و تدبيرا!، آيا تو را در حالى ببينم كه مرا با آتشت عذاب مى‏كنى، پس از آنكه من به زير پرچم توحيدت وارد شده‏ام و پس از آنكه قلبم از معرفتت پرشده و ذوب گشته است؟!»(73) همين آتش است كه اگر عاشق را درون آن بيندازند، به جاى سوختن، به نجواى عارفانه با يار ديرينه‏اش مى‏پردازد كه «اى سرپرست ايمان‏آورندگان! كجايى؟ اى غايت آرزوهاى عارفان! اى دادرسِ دادخواهان! اى حبيب قلب راست‏كاران و اى معبود عالميان!»(74)
مصراع دومِ شعر نيز «آتشِ عشق» را بيان مى‏كند كه در بيان مولى الموحّدين على عليه‏السلام به «فراقك» تعبير شده است؛ همان آتشى كه صبرِ مداوم و مستحكم عاشق در مقابل شعله‏هاى آتش جهنم را به خاكستر تبديل مى‏كند، به گونه‏اى كه با بى‏تابى و سوز، تنها راه رهايى را در نجوا با يار و سوختن مى‏بيند:
آن كشيدم ز تو، اى آتش هجران كه چو شمع جز فناى خودم از دست تو تدبير نبود(75) ***
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع.(76) اين آتش همان آتشى است كه از پرتو حسن ازلى يار به تجلّى درآمده و همه عالم را به شعله‏هاى غيرقابل تحمّل درافكنده است:
در ازل، پرتو حسنت ز تجلّى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد.(77) بيتِ «عاشقان را اگر در آتش مى‏پسندد لطف دوست ...» بيانگر ظرافت‏هاى ترسيم شده در دعاى «كميل» است، اما علاوه بر معارف ربّانىِ گفته شده، در مناجاتى از حضرت امير عليه‏السلام اين‏گونه نجوا مى‏كنيم: «بارالها! اگر مرا عذاب كنى (در معرض عذاب قرار دهى) بنده‏اى هستم كه بر اساس اراده خودت خلقش كرده‏اى و (بر اساس اراده‏ات) به عذابش انداخته‏اى، و اگر به من رحمت روا دارى و مرا مورد لطف قرار دهى، بنده‏اى هستم كه او را خطاكار و گناه‏كار يافته‏اى و او را نجات داده‏اى (و اين نيز بر اساس اراده‏ات صورت مى‏گيرد، و من به هر دو راضى‏ام).»(78)
اين عبارت دقيقا در سياق عبارتى از دعاى «كميل» است كه امام عارفان بر شاگرد عارفش كميل بن زياد تعليم داد: «فَهَبنى يا الهى و سيّدى و مولاى و ربّى صَبَرتُ على عذابِكَ فكَيفَ أصبرُ على فراقِكَ وهَبنى صَبَرتُ على حرِّ ناركَ، فكيفَ أصبِرُ عَن النظرِ الى كرامَتِكَ أمْ كيفَ اَسكُنُ فِى النارِ و رجائى عَفوُكَ ...»(79)

من كه در آتش سوداى تو آهى نزنم
كى توان گفت كه بر داغ دلم صابر نيست؟(80)

آتش فكر عشق
فكر عشق، آتش جان‏سوزى به پا مى‏كند كه وصفى برايش نيست:
فكر عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت يار ديرينه ببينيد كه با يار چه كرد!(81) مضمون اين بيت همان است كه حافظ به ظاهر، زبان به رضايت از يار گشوده و گفته است:
اگر به مذهب تو خونِ عاشق است مباح صلاح ما همه آن است كان تو راست صلاح.(82) قطب عرفان عالم، على عليه‏السلام ، كه در لابه‏لاى نازِ مناجاتِ خود با خداى خويش، سخن از هم‏صحبت‏هاى گرفتار آمده در آتشِ جهنم به ميان آورده است، عرضه مى‏دارد: «اگر مرا در عقوبت‏هاى خودت با دشمنانت در يك جا گردآورى، و بين من و اهل بلايت جمع كنى، و بين من و دوستان خودت جدايى بيندازى، پس خدايا! مرا واگذار (و از اين عذاب دورم كن) كه به عذاب دوزخت صبر مى‏كنم، ولى چگونه بر دورى‏ات صبر كنم؟!»(83)
در آتش ار خيال رخش دست مى‏دهد ساقى! بيا كه نيست ز دوزخ شكايتى.(84) حافظ با الهام گرفتن از اين فراز دعاى «كميل»، درد فراق را با ظرافتى عالى به تصوير كشيده است:
پرسيدم از طبيبى احوال دوست، گفتا فى بعدها عذابٌ فى قُربها السلامه.(85) او زبان حال مقام عرفانى خود را در اين وادى چنين بيان كرده است:
آيتى بود عذابِ انده حافظ بى دوست كه بر هيچ كسش حاجت تفسير نبود.(86) در بيت قبلى كه حال قرب و بعد را بيان كرده است، او غزل را اين‏گونه آغاز مى‏كند:
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه اِنّى رأيتُ دَهرا مِن هجركَ القيامه دارم من از فراقش در ديده صد علامت لَيسَتْ دموعُ عينى هذا لَنَا العلامه؟(87) حافظ در اين غزل توانسته است با لطافت طبع و ظرافت انديشه عارفانه خويش، حقيقت معرفتى مكتب علوى را همان‏گونه كه ياد گرفته و شهود كرده، به خوبى تبيين كند. دورى و هجران از دوست و درد برخاسته از آن، همان نكته معرفتى است كه حافظ با الهام از قطب عرفانِ خود، على بن ابى طالب عليه‏السلام ، به نغزگويى آن پرداخته است.
در غزل ديگرى، اين مسئله را از جنبه ديگرى، كه در دعاى «كميل» نيز مطرح شده و ترجمه آن گذشت (همنشينى با ناجنس‏ها)، مطرح مى‏كند: «روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم.»(88)
اين مصراع بيانى از زبان حال عارفانه مولى العارفين عليه‏السلام در دعاى «كميل» است كه عرض مى‏كند: «اگر مرا در عقوبت‏هاى خود، با دشمنانت محشور گردانده، بين من و اهل بلاى خودت جمع كنى و بين من و دوستانت جدايى افكنى، بارالها! من بر عذاب جهنم و آتش ِآن صبر مى‏كنم، اما بر اين دورى و فراق از كرامتت چگونه صبر كنم؟ ...»
دورى از محبوب و يار عذابى است كه بالاتر و سخت‏تر از آن عذابى تصور نمى‏شود. از اين‏رو، مولاى متّقيان از دورى يار و همنشينى با اهل دوزخ، كه با او ناجنس هستند، شِكوه مى‏كند.
دو نكته ديگرى كه در مورد نخستين بيت حافظ، كه گفت: «عاشقان را كز در آتش مى‏پسندد لطف دوست»، باقى مى‏مانند به جنبه رضايت سالك و حقيقت آتش مربوطند.

رضايت سالك به آتش (عذاب و عشق)
سالك به هر چه كه پيش‏آمدِ امور بوده و از سوى قضا و حكم ازلى الهى جريان يابد راضى است. اين رضايت يكى از اركان اساسى معرفت علوى مى‏باشد كه حافظ آن را در چند مورد از ابيات نغز ديوانش بيان كرده است:
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همه آن است كان تو راست صلاح(89)

***
مرا به بند تو دوران چرخ راضى كرد ولى چه سود كه سررشته درِ رضاى تو بست.(90) امام العارفين و قطب الكاملين على عليه‏السلام اين مبنا و ركن معرفتىِ عرفان علوى را با تعابير گوناگونى بيان نموده است؛ از جمله اينكه: «هر كس به قضاى الهى راضى باشد راحتى طلب كرده،(91) معيشت خود را پاك گردانيده،(92) و به بى‏نيازى رسيده است»(93) و فراتر از همه، چنين سالكى كه در مقام رضا به سر مى‏برد، دچار حزن و اندوه براى از دست رفته‏اش نمى‏گردد،(94) خواه اين از دست رفته دنيوى باشد يا معنوى؛ از معنويات نيز بهشت باشد يا وصالِ يار؛ چرا كه در هجران نيز رضايت، رضا به مقام هجران است و رضا به هجران بزرگ‏ترين آزمون الهى براى صدق بندگى بنده و سالكِ طريقِ كمالِ ربّانى به شمار مى‏رود: «حال هجران، تو چه دانى كه چه مشكل حالى است؟»
حكايت شب هجران نه آن حكايتِ حالى است كه شمّه‏اى ز بيانش به صد رساله برآيد.(95)

حقيقت آتش
اين نكته به عنوان تتمّه براى نكته نخست است. بر اساس آموزه‏هاى معارف علوى و قرآنى، عذابِ آتش، خود رحمت بوده و هجران نيز در حقيقت، وصال است. حافظ اين اصل را اين‏گونه بيان كرده است:
حافظ شكايت از غم هجران چه مى‏كنى؟ در هجر، وصل باشد و در ظلمت است نور.(96) اين نكته گوياى مبناى اصيل عرفانىِ مكتب معرفت علوى به حقايق الهى است و برخاسته از آيات و روايات فراوان، بخصوص آيه سيزدهم سوره حديد كه فرمود: «بابٌ باطِنُهُ فيه الرّحمةُ و ظاهِرُه مِن قِبَلِهِ العذابُ»، و عباراتى مثل «سَبَقت رَحمتُك غَضَبكَ»(97) كه در دعاها و روايات اهل بيت عليهم‏السلام وارد شده است و اهل راز در اين عيش الهى صفا مى‏كنند.

خوش برآ با غصه اِى دل كه اهل راز عيش خوش در بوته هجران كنند.

محتواى اساسىِ اين مبنا گوياى اين حقيقت است كه باطن آتش، كمال، نور و رحمت ربّانى و الهى (رحمت رحمانيه و رحيميه) است و حقيقت عذاب روند خروج بنده معصيت‏كار از ظلمت معاصى و اعمال ناشايست، و ورود به وادى نور و رحمت ابدىِ حضرت دوست.(98)

خضوع عارفانه
منم كه بى تو نفس مى‏كشم، زهى خجلت! مگر تو عفو كنى، ورنه چيست عذر گناه؟
حافظ در اين بيت و ابيات ديگرى كه در پى مى‏آيند، ارتباط تنگاتنگ بنده گنه‏كار با خداوندگار خويش را به تصوير كشيده است كه بازتاب دقيق و ذوقى از آموزه‏هاى معرفتىِ مكتب علوى در عبارات نغز و آسمانىِ استادِ محققان توحيد على عليه‏السلام ، در دعاى جانفزاى «كميل» است. معناى سخن حافظ در ذيل نجواى عاشقانه و نيازمندانه اين فراز از دعاى «كميل» روشن‏تر مى‏شود: «بارالها! به درگاهت آمده‏ام پس از آنكه در حقّ خودم زياده‏روى و كوتاهى كرده‏ام؛ در حالى آمده‏ام كه عذرخواه و پشيمانم؛ شكسته و خواستار بخششم؛ خواستار مغفرتم و انابه مى‏كنم؛ اقرار و اذعان دارم و اعتراف مى‏كنم (به همه بدى‏هايم)؛ از جايگاه پستى كه دارم گريزگاهى نمى‏بينم، و جايگاه رفيعى نمى‏يابم تا درباره خواست خود بدان متوجه شوم، غير از آنكه تو عذرم را بپذيرى و مرا در رحمت واسعت وارد گردانى.»(99)
كمال سرّ محبت ببين، نه نقص گناه كه هر كه بى هنر افتد نظر به عيب كند.(100) در عبارات ديگرى نيز اين‏گونه ترنّم مى‏كند: «الهى! براى گناهانم بخشاينده‏اى نمى‏جويم و براى زشت‏كارى‏هايم نيز پوشاننده‏اى نمى‏يابم، و كسى را نمى‏بينم كه كارهاى زشتم را به نيكى مبدّل كند، غير از تو. معبودى جز تو (برايم) نيست، تو را تسبيح و تحميد مى‏كنم. به خودم (نفسم) ستم كرده‏ام، و با جهالتم جرم و جسارت كرده‏ام و با منّتى كه از ازل بر من داشتى و مرا به ياد خود واداشتى، آرامش مى‏يابم.»(101)

بيا كه با تو بگويم غم ملالت دل چرا كه بى‏تو ندارم مجال گفت و شنود.(102)

جمع ميان مقامات سالك علوى
اينكه عارف و سالك در عين ناز و راز، مقام بندگى و ذلّتِ خود در پيشگاه ربوبى را حفظ كند و توان تثبيت دلِ خويش را در اين مقام داشته باشد، او را به كمال عشق و عرفان مى‏رساند كه در زبان اهل دل، از او به «انسان كامل و محقق» تعبير مى‏شود.(103) از چنين عارفى سخنان بى‏ربط و شطح شنيده نمى‏شود، بلكه هر چه به زبان آورد و به انجام مى‏رساند، فعل الهى و گفتار ربّانى است.
قطب كاملان و اميرعارفان على عليه‏السلام در «مناجات شعبانيه» خضوع عاشقانه و عارفانه خود به درگاه ربوبى را اين‏گونه عرض مى‏كند: «معبودا! من بنده‏اى هستم كه با عذرخواهى رو به تو مى‏آورم از آنچه با آن با تو مواجه مى‏گردم: از كم‏حيايى خودم به خاطر نظرى كه تو بر من دارى؛ و از تو عفو و بخشش مى‏خواهم، كه عفو و بخشش صفتِ كرمِ توست. معبودا! هيچ پناهگاهى برايم نيست كه از آنچه نافرمانى‏ات كرده‏ام بدان پناه برم، مگر در وقتى كه تو مرا به محبت خود بيدارم كرده‏اى.»(104)
هرچند ما بديم تو ما را بدان مگير شاهانه ماجراى گناه گدا بگو.(105) گناه و معصيت بنده در اين دنيا، از هيچ عذرى در پيشگاه و درگاهِ معبود منّان برخوردار نيست. از اين‏رو، بنده بايد عرض نياز به درگاه الهى پيش نهد و عفو و بخشش از كرم و فضل آن ساحت والا درخواست كند؛ همان‏گونه كه حضرت على عليه‏السلام در دعاى «روز پنجشنبه» چنين روندى از ضرورتِ اظهار نياز را ترسيم نموده است:
«من اميدوار شده‏ام به اينكه همواره با لطف خودت بنده‏ات را بپوشانى؛ بنده‏اى كه به عيب‏هاى بسيار بزرگش اقرار دارد و به گناهان بزرگش اعتراف، همچنين بر اينكه با جود و كرمت عفوم كنى، اى بخشاينده گناهان از لغزش‏هايش! اى صاحب من! هيچ مالك و مدبّرى برايم نيست كه اميدوارش باشم، غير از تو، و هيچ معبودى نيست كه از او جبرانِ نياز و افتادگى‏ام را بخواهم، غير از تو. پس مرا از خودت محروم و بى‏نصيب رد مكن، اى درگذرنده از لغزش‏ها! و اى برطرف‏كننده غم‏ها!»(106)

وظيفه بنده
عذرخواهى از معصيت وظيفه بنده است و بى‏عذرى نيز تنها عذر گناهانِ اوست؛ همان‏گونه كه سرور يگانه‏پرستان، اميرعارفان، حضرت على عليه‏السلام ، در «مناجات شعبانيه» به خداوندگار خويش عرضه مى‏دارد: «اى معبود من! عذر آوردن من به پيشگاه تو، عذرآوردنِ كسى است كه از قبول‏شدنِ عذرش بى‏نياز نيست (يعنى: تنها نيازش قبول عذر است.) پس عذر مرا بپذير، اى با كرامت‏ترينِ كسى كه خطاكاران عذرشان را به سوى او مى‏آورند!»(107) حافظ نيز زيبا و نغز اين معنا را بيان كرده است:

سهو و خطاى بنده گرش اعتبار نيست
معنى عفو و رحمت آمرزگار چيست؟(108)

از اين‏رو، حافظ سالك را به عرض نياز و كوشش براى عذرخواهى توصيه مى‏كند و اميد خود را به رحمت و مغفرت الهى به نغز مى‏سرايد (كه هر دو نكته با توجه به نكات معرفتىِ مناجات امام عارفان هستند):
مىِ صبوح و شكر خواب صبحدم تا چند؟ به عذر نيم شبى كوش و گريه سحرى(109) ***

دارم اميد عاطفتى از جانب دوست
كردم جنايتى و اميدم به عفو اوست.(110)

چنين روندى از خضوع و خشوع عارفانه و عاشقانه به درگاه الهى، برخاسته و الهام‏گرفته از معارف و آموزه‏هاى دينى و شيعى است؛ چرا كه خداوندگار آمرزنده، خود از بندگانِ خويش خواسته است كه چهره بر خاك آستانش بگذارند، و عفو و گذشت الهى را درخواست كنند: «و بابى مفتوحٌ لِمَن دَعانى فَمَن ذَاالذى اَمّلَنى لِنوائِبه فقَطعتَه دونَها ... اَو لَيسَ العفوُ و الرحمةُ بِيدى؟ أو ليسَ اَنَا محلُ الآمالِ؛ ...»(111) (و نيز بسيارى از روايات و آيات قرآنى كه خاستگاه اين معرفتند.) همين مضمون از حديث قدسى در بيان شيواى حافظ سخن عشق نيز نقش بسته است:

دوشم نويد داد عنايت كه حافظا!
بازآ كه من به عفو گناهت ضمان شوم.(112)

با توجه به معارف والاى آسمانى و عرفانى، كه شرح برخى از آن‏ها گذشت، اشعار حافظ معنا مى‏يابند.

عدمِ نياز به عرضِ نياز در حضورِ معشوق
اين نكات در مورد عرض نياز، يك جنبه از مسئله‏اند؛ جنبه ديگرش عدم نياز و حاجت به عرض حاجت در پيشگاه و درگاه الهى است كه مقامى ديگر از سامانه ويژه دعا در شريعت محمّدى و مكتب علوى مى‏باشد.

عرض حاجت در حريم حضرتت محتاج نيست راز كس مخفى نماند با فروغ راى تو.(113) اين مقام كه در بيت حافظ به زيبايى و سادگى بيان شده ترجمانى است از عبارات و بيان‏هاى نغز دعاى امير سخن و مولاى عشق على عليه‏السلام كه آن را در عرضه‏داشت و دعاى «جامع الامور» به درگاه ربوبى بازخوانده، ترنّم مى‏كند: «البته تو جايگاه مرا مى‏بينى و گفتارم را مى‏شنوى و به اعمال مخفى (نيّات قلبم) و آشكارم آگاهى و حاجتم را مى‏دانى، و به آنچه نزد من است احاطه‏دارى، هيچ امرى از امور من، از آشكار و مخفى، و ظهور دلم و مخفى‏كارى‏هاى آن، از تو مخفى نيست ...»(114)

ابياتى كه حافظ، علم سابق الهى بر افعال انسان‏ها و آگاهى كنونى بر دل‏هاى موجودات را در آن‏ها به زيبايى بيان كرده و به تصوير كشيده، گوياى مبناى معرفتى و توحيدى اويند كه الهام گرفته از آموزه‏هاى عرفان علوى و شيعىِ ناب مى‏باشند. در اين مقام، سالك ادب حضور در پيشگاه حضرت ربوبى را حفظ مى‏كند و لب به سخن نمى‏گشايد، بلكه خواست درونى خود را در عرصه علم الهى مى‏بيند. از اين‏رو، حاجتى به جارى كردن آن در زبان و اظهار نياز نمى‏بيند:

هواخواه توام جانا و مى‏دانم كه مى‏دانى
كه هم ناديده مى‏بينى و هم ننوشته مى‏خوانى.(115)

دانى مراد حافظ از اين درد و غصّه چيست؟
از تو كرشمه‏اى و ز خسرو عنايتى.(116)

ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست در حضرت كريم، تمنّا چه حاجت است جام جهان نماست ضمير منير دوست اظهار احتياج خود، آنجا چه حاجت است؟ اى عاشقِ گدا! چو لب روح‏بخش يار مى‏داندت وظيفه، تقاضا چه حاجت است؟(117) در اين مقام، سالك در اوج وحدت آرميده است و فيض سارى حق تعالى را شهود مى‏كند. عرفاى والامقام به اين فيض سارى، «يار» اطلاق كرده و از تجلّيات و ظهورات آن به «لب» و «خال» و مانند آن تعبير مى‏كنند. در آن مقام، سالك، تمامِ تار و پود وجودش را از فيض حق تعالى و عنايت‏هاى ربّانى‏اش پرمى‏بيند و در عرصه وجود (وجودِ خودش و وجود عالم) جز خداوندگارِ عشق و عنايت‏هايش هيچ نمى‏بيند. از اين‏رو، حاجتى براى عرض نياز و احتياج نمى‏بيند. اين بدان مى‏ماند كه استاد بزرگوارى از استادان علوم، بر حقيقت و موضوعى ـ در هر علمى كه باشد ـ نيك واقف باشد و شاگردى از شاگردانش كه تازه اين نكته را فرا گرفته است، آن را به استاد اظهار كند! اين اظهار، بى‏ادبى به محضر معشوق و استاد عشق است. بدين‏روى، عارف ضرورتى براى اظهار نمى‏بيند، بلكه ضرورت را در لب فروبستن مى‏داند و بس.(118)

اين سخن نمى از درياى معارف عرفان ناب شيعى است كه به قدر حاجت بر اوراق ريخته شد.

گريه حافظ چه سنجد پيش استغناى عشق
كاندر اين دريا نمايد هفت دريا شبنمى.(119)


گزيده منابع :
1. محقق و نويسنده.
2. صبح خيزى و سلامت‏طلبى چون حافظ هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانى در چارده روايت.
3. خوشا نماز و نياز كسى كه از سرِ درد به آب ديده و خون جگر طهارت كرد.
4.نصيحتى كنمت ياد گير و در عمل آر كه اين حديث ز پير طريقتم يادست غم جهان مخور و پند من مبر از ياد كه اين لطيفه عشقم ز ره‏روى يادست.
5. چون من ماهى كلك آرم به تحرير تو از «نون و القلم» مى‏پرس تفسير.
6. بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوى مى‏خواند دوش درس مقامات معنوى يعنى بيا كه آتش موسى نمود گل تا از درخت، نكته توحيد بشنوى.
7. حافظ! از چشمه حكمت به كف‏آور جامى تا كه از لوح دلت نقش جهالت برود.
8. حافظ ار ميل به ابروى تو دارد شايد جاى در گوشه محراب كنند اهل كلام.
9. عجب علمى‏ست علم هيئت عشق كه چرخ هشتمش هفتم زمين است ز جور كوكب طالع سحرگهان چشمم چنان گريست كه ناهيد ديده‏ام دانست.
10.اى بى‏خبر! بكوش كه صاحب‏خبر شوى تا راهرو نباشى كى راهبر شوى؟ در مكتب حقايق و پيش اديب عشق هان اى پسر!بكوش روزى پدر شوى.
11. بدين دستور تاريخ وفاتش برون آر از حروف «قرب طاعت». 12. ديوان حافظ بر اساس هشت نسخه كامل كهن، تدوين و تصحيح رشيد عيوضى، تهران، صدوق، 1376، ج 1، ص 671، رباعى 13. 13. همان، ج 1، ص 675، رباعى 24. 14. همان، ج 1، ص 362، غزل 289. 15. همان، ج 1، ص 144، غزل 105. 16. على سعادت پرور، جمال آفتاب، تهران، چ دوم، احياى كتاب، 1381، ج 2، ص 189 / ديوان حافظ، ج 1، ص 144، غزل 105.
17. «دردكشان» در زبان حافظ، به معانى گوناگونى همچون اهل بيت عليهم‏السلام ، اهل عشق، عاشقان، عارفان، مرشد و قطب اطلاق شده است. (پرويز اهور، كلك خيال‏انگيز، چ دوم، تهران، اساطير، 1372، ج 2، ص 982.)
18. على سعادت‏پرور، پيشين، ج 1، ص 372 / ديوان حافظ، ج 1، ص 44، غزل 22.
19. على بن ابراهيم بن هاشم قمى، تفسير قمى، قم، مؤسسه دارالكتب، 1404 ق، ج 1، ص 247 (ذيل تفسير آيه «اَلَستُ بِربِّكم» اعراف: 172).
20. ديوان حافظ، ج 1، ص 355، غزل 283. 21. همان، ج 1، ص 255، غزل 195. 22. همان، ج 1، ص 454، غزل 371. 23. همان، ج 1، ص 126، غزل 90. 24. همان. 25. همان، ج 1، ص 232، غزل 177.
26. «شاه» در زبان حافظ به معانى گوناگونى از جمله خداوند، انسان كامل، على بن ابى طالب عليه‏السلام ، خورشيد، و برخى از بزرگان و مشايخ عرفان اطلاق شده است.
27. ديوان حافظ، ج 1، ص 606، قصيده 2. 28. همان، ج 1، ص 219، غزل 166. 29. همان، ج 1، ص 271، غزل 210 و ج 2، ص 823 / مرتضى مطهّرى، آئينه جام (ديوان حافظ)، چ دوم، تهران، صدرا، 1374، ص 145، غزل 214. 30. همان، ج 1، ص 607، قصيده 20. 31. همان، ج 1، ص 440، غزل 358.
32. علاّمه قيصرى، شرح فصوص الحكم، تصحيح سيدجلال‏الدين آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375، ص 118 و 255.
33. «يار» در اصطلاح عرفانى، به معانى گوناگونى همچون فيض مقدّس، صادر نخستين، انسان كامل، انبيا و اوليا، همسفر عشق، معشوق و مانند آن اطلاق مى‏شود.
34. ديوان حافظ، ج 1، ص 255، غزل 195.
35. «بت» در اصطلاح عرفانى، تجلّى و ظهور تمام نماى حق تعالى است، بخصوص آنكه در اين مورد، ائمّه بزرگوار دين عليهم‏السلام مرادند.
36. همان، ج 1، ص 144، غزل 105. 37. همان، ج 1، ص 86، غزل 57 / مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 40 و 41. 38. ديوان حافظ، ج 1، ص 263، غزل 202. 39. همان، ج 1، ص 19، غزل 3.
40. همان، ج 1، ص 471، غزل 386.
41. حاج شيخ عبّاس قمى، مفاتيح الجنان، چ شانزدهم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، «دعاى كميل».
42. همان، «مناجات شعبانيه»
43. همان، «مناجاة التائبين». 44. همان، ج 1، ص 61، غزل 35. 45. همان، ج 1، ص 323، غزل 252. 46. همان، ج 1، ص 314، غزل 246. 47. همان، ج 1، ص 323، غزل 252 و نيز ج 2، ص 910 (نسخه بدل)
48. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 157 به بعد.
49. ديوان حافظ، ج 1، ص 113، غزل 79. 50. همان، ج 1، ص 82، غزل 53. 51. همان، ج 1، ص 421، غزل 341. 52. همان، ج 1، ص 469، غزل 383. 53. همان، ج 1، ص 304، غزل 283.
54. سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367، ص 686، «مناجات شعبانيه» / شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 157.
55. سيّدمحمّدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه سيدمحمّدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، انتشارات اسلامى، 1374، ج 14، ص 199.
56. سيد بن طاووس، پيشين، ص 54.
57. همان، ص 75.
58. همان، ص 706 / شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 63.
59. سيد بن طاووس، پيشين، ص 54.
60. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 68، غزل 98.
61. ديوان حافظ، ج 1، ص 154، غزل 114. 62. همان، ج 1، ص 428، غزل 348. 63. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 74، غزل 108. 64. ديوان حافظ، ج 1، ص 369، غزل 295.
65. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 62.
66. ديوان حافظ، ج 1، ص 111، غزل 77. 67. همان، ج 1، ص 145، غزل 106. در اين نسخه به جاى «نگارين»، لفظ «مخالف» و در نسخه بدل نيز لفظ «محالت» آمده است / مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 76.
68. سيد بن طاووس، پيشين، ص 358.
69. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 62.
70. ديوان حافظ، ج 1، ص 110، غزل 76. 71. همان، ج 1، ص 415، غزل 336. اين نوع سخن گفتن مخصوصِ مقامى است كه از لحاظ عرفانى، به «غناى عارفانه» معروف است. (مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 238، غزل 346.) 72. همان، ج 1، ص 233، غزل 178.
73. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 63.
74. همان، ص 65.
75. ديوان حافظ، ج 1، ص 265 غزل 204. 76. همان، ج 1، ص 360، غزل 288. 77. همان، ج 1، ص 196، غزل 147 / مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 103.
78. ابراهيم بن على عاملى كفعمى، البلد الأمين (چاپ سنگى)، ص 315 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 91، باب 32، ح 14، ص 104.
79. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 65.
80. ديوان حافظ، ج 1، ص 103، غزل 71. 81. همان، ج 1، ص 182، غزل 136. 82. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 68، غزل 98.
83. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 65.
84. ديوان حافظ، ج 1، ص 521، غزل 427. 85. همان، ج 1، ص 505، غزل 414. 86. همان، ج 1، ص 265، غزل 204 و نيز ج 2، ص 869، نسخه بدل «بى‏تو» 87. همان، ج 1، ص 505، غزل 414.
88. همان، ج 1، ص 436، غزل 355.
89. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 68، غزل 98. 90. ديوان حافظ، ج 1، ص 79، غزل 51.
91. عبدالواحد بن محمّد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1366، ص 104، ح 1839.
92. همان، ص 104، ح 1741.
93. همان، ص 104، ح 1844.
94. همان، ص 398، ح 9234.
95. ديوان حافظ، ج 1، ص 294، غزل 229 و ج 2، ص 809، نسخه بدل «شكايت حال است» مى‏باشد. 96. همان، ج 1، ص 316، غزل 248.
97. محمّد بن يعقوب كلينى، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365، ج 2، ص 528، ج 20 / شيخ طوسى، مصباح المتهجّد، بيروت، مؤسسة فقه الشيعه، 1411 ق، ص 295.
98. علاّمه قيصرى، پيشين، ص 659 به بعد / ملاّصدرا، الاسفار الاربعه، قم، مصطفوى، 1379 ق، ج 9، ص 346 به بعد.
99. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 64.
100. ديوان حافظ، ج 1، ص 237، غزل 182.
101. شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 64.
102. ديوان حافظ، تصحيح غنى ـ قزوينى، چ هفتم، تهران، جام، 1373، ص 159.
103. علاّمه قيصرى، پيشين، ص 654 و بعد / عبدالرزاق كاشانى، لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام، تهران، ميراث مكتوب، 1379، ص 226 و ص 160، اصطلاح «جوامع الآثار والتحقيق».
104. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 91، ص 98.
105. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 287، غزل 415.
106. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 87، ص 208.
107. همان، ج 91، ص 97 / ابراهيم بن على عاملى كفعمى، پيشين، ص 374.
108. ديوان حافظ، ج 1، ص 96 غزل 66 و ج 2، ص 747، در نسخه بدل «پروردگار» به جاى «آمرزگار» آمده است. 109. همان، ج 1، ص 529، غزل 434. 110. همان، ج 1، ص 83، غزل 54.
111. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 2، ص 66.
112. ديوان حافظ، ج 1، ص 390، غزل 313. 113. همان، ج 1، ص 488، غزل 400.
114. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 92، ص 102 به بعد، ج 1 از باب 87.
115. ديوان حافظ، ج 1، ص 573، غزل 467. 116. همان، ج 1، ص 521، غزل 427. 117. همان، ج 1، ص 52، غزل 29.
118. علاّمه قيصرى، پيشين،ص413ـ436 (فص شيثى)/حسن حسن‏زاده آملى،مُمَدُ الهِمَم در شرح فصوص الحكم،تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1378، (فص شيثى)، ص69ـ104.
119. ديوان حافظ، ج 1، ص 560، غزل 458. در نسخه مذكور، «طوفان» به‏جاى «دريا» آمده است و نيز: همان، ج 2، ص 1103.

منبع: فصلنامه شيعه شناسي،‌ شماره 11