هرچند تحصيلكرده فلسفه در غرب بود و خوب و بد
فلسفههاي غربي را نيك ميدانست، ريشههاي شرقي بهاندازهاي در ضمير او زنده و
پابرجا بود كه او را از حد و حدود يك دانشمند فراتر برد و به مرز قهرماني
رساند. اقبال با تاثير شگرفي كه از فرهنگ اسلامي گرفته بود، در استقلال بخش
عمدهاي از سرزمينهاي مسلماننشين شبهقاره هند نقشي بزرگ ايفا كرد و در هدايت
فكري نهضتهاي اسلامي روزگارش بسيار موثر بود. علاقه و عشق اقبال به ايرانيان و
فرهنگ و زبان و نامآوران آن، او را به يكي از بزرگترين پارسيسرايان معاصر
مبدل نمود كه ديوان نههزار بيتي او به زبان فارسي محصول آن است. اقبال با كشف
«اسرار خودي و رموز بيخودي» به طلايهدار مبارزه با فرهنگ منحط استعمارگران
غربي در شبهقاره تبديل شد و بر ساير جنبشهاي احياگرانه اسلامي نيز تاثير
گذاشت. در اين مقاله با او بيشتر آشنا ميشويد.
اقبال لاهوري شخصيتي بزرگ از دوران معاصر كه ميخواست
تهران مركز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسي را زبان اسلام ميشناخت و فكر
استقلال پاكستان را پايهگذاري كرد، در بيستودوم فوريه 1875.م/اسفند1264.ش در
لاهور متولد شد.[i] او پس از پنجاهودو سال زندگي پرثمر، سرانجام در
1937.م/1316.ش درحاليكه هرگز ايران را نديد[ii] ولي به آن عشق ميورزيد، با
بهجايگذاشتن نههزار بيت شعر به زبان فارسي، درگذشت.[iii]
دوره حيات او با تاريكترين ادواري مصادف بود كه
كشورهاي اسلامي از سده هفتم هجري به بعد داشتند و اقبال از اين وضع شديدا رنج
ميبرد. اقبال در سرودههاي خود از شرق تجليل ميكرد و غرب را بهشدت مورد حمله
قرار ميداد. او غرب را مسبب ويراني جهان معاصر خويش ميدانست. او نارضايتي خود
از غرب را تا به آن پايه رساند كه ميگفت اگر فرنگيان شما را به وطنپرستي
دعوت كنند، بدانيد كه افسون و مكري بيش نيست.[iv] اقبال در شرايطي اسلاميان را
به وحدت دعوت ميكرد كه تمام وجودش از استيلاي غرب بر كشورهاي اسلامي بهشدت
رنج ميبرد.[v] در آن زمان برخي روشنفكران كشورهاي اسلامي عقيده داشتند مقابله
با غرب ممكن نيست و بايد از هر جهت غربي شد اما اقبال هرگز به غرب تمايل نداشت
و قاطعانه ميگفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با يكديگر و عمل به تعاليم ديني
نهفته است؛ زيرا بهعنوان يك مسلمان معتقد، به حقانيت اسلام باور داشت. او
تشخيص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتيجه پراكندگي آنان است.
اقبال در آثار خود تحتتاثير انديشههاي عرفاني و ديني
مولانا جلالالدين مولوي قرار گرفته بود و ارادت خاصي به او ابراز ميداشت.[vi]
او با افكار و آثار فلاسفه غرب نيز كاملا آشنا بود.[vii] در مثنوي جاويدنامه كه
از شاهكارهاي وي بهشمار ميرود، در همه صحنهها مولانا بهعنوان راهنما و رهبر
او ديده ميشود. اقبال به پيروي از مولانا و بهخاطر علاقه ژرف به ايران، زبان
فارسي را براي بيان شعري خود برگزيد؛ آن هم در عصري كه زبان فارسي در هند از
رسميت افتاده و زبان انگليسي جاي آن را گرفته بود و جالبآنكه تحصيلات خود او
هم به زبان انگليسي بود. بااينهمه، اقبال احساس ميكرد زبان فارسي زبان شيرين
ادبيات، زبان ماندني، زبان عارفان اسلامي و زبان ابلاغ پيام به ملتي است كه
ميتواند مركزيت جهان اسلام را بازيابد. يكي از محققان دانشگاه پنجاب معتقد
است علت اصلي رويآوردن اقبال به زبان فارسي و تعليمات مولوي آن بود كه از لحاظ
انحطاط ملل اسلامي، دوره اقبال شباهت زيادي با دوره مولوي قرن هفتم هجري داشت و
او نجات اسلام را در اتخاذ اين شيوه يافته بود.
اقبال از داعيان بزرگ اتحاد جهان اسلام بود كه ميخواست
مسلمانان در عين وفاداربودن به قلمرو ميهن خويش، نسبت به مسلمانان سراسر جهان
عواطف برادرانه داشته باشند و همه مسلمين در جستجوي يك هدف باشند. او براي
اتحاد و بيداري مسلمين، پيامهاي هيجانآور عرضه ميكرد و مسلمانان را به
يادگيري علوم و فنون پيشرفته غربيان ترغيب و توصيه مينمود ولي تاكيد ميكرد به
آداب و سنن فرسوده آنان روي نياورند. از نظر او، آداب اجتماعي اسلام در نوع خود
بسيار جامع، عملي و پاكيزه بودند اما فساد جوامع غربي را از هر حيث وحشتناك
ميدانست.
اقبال براي خاتمهدادن به استعمار و استثمار شرق توسط
غرب و براي دستيابي شرق ــ بهويژه ملل اسلامي ــ به آزادي، شجاعانه ميكوشيد.
شعر اقبال همواره مسلمانان را به بيزاري از اسارت نفس و زبوني در برابر
فريبندگي و بندگي باطل فراميخواند و پيوسته به نغمه توحيد و ايمان مترنم بود.
وي آثاري باقي گذاشت كه ميتوانند الهامبخش وحدت و عزت اسلامي باشند.[viii]
اقبال در دوران حيات و با انتشار آثارش با مخالفان و
موافقان بسياري مواجه شد. صوفيگران پس از انتشار مثنوي «اسرار خودي» او به
مخالفت برخاستند. آنها گفتند اين مثنوي به تصوف حمله ميكند و اقبال براي
نابودي تصوف قيام كرده است. اقبال در پاسخ به اين جنجال آنان، نامهاي در دفاع
از سرودههاي خود به حسن نظام نوشت و تاكيد كرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب
بنگريم، متوجه خواهيم شد كه قرآن بر رهبانيت خط بطلان كشيده و مسلمانان را به
جديت و پشتكاري تشويق كرده است.[ix] اقبال در نامهاي ديگر به سراجالدين بال،
خاطرنشان كرد كه شعر صوفيانه در زماني ظاهر شد كه مسلمانان جهان در بدترين
شرايط زندگي ميكردند و هر ملت ديگري هم اگر با مصائب بزرگي مانند مصيبت مغول
رويارو ميگرديد، به ياس و پراكندگي فكري دچار ميشد.[x]
مثنوي اسرار خودي (1915)، با استقبال بسياري مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلي
در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوي زندگي تازه ميكشد و شعر زنده
آن در سنگ مرده روح ميدهد. زندگي در نظر اقبال مانند يك بيابان بيپايان است و
هر انسان كه خودي خود را بيابد، به هدفهاي خويش ميرسد.»[xi]
اقبال يكي از مهمترين آمال ملت اسلام را نگاهداشتن
توحيد و كوشش در توسعه و انتشار آن ميداند و بهنظر او، اين امر ايجاب ميكند
مسلمانان به انجام كارهاي بزرگ در راستاي تسلط بر زمين و قواي طبيعي اقدام كنند
و از خاموشي و انزوا بپرهيزند. به عقيده اقبال بقاي نوع انساني، با عنصر «مادر»
ارتباط اساسي دارد. از نظر او، مقام زن و مادر در اسلام بسيار بالا است و
احترام به زن بر هر مسلماني واجب است. بهعقيده اقبال، كسي كه قدر زن در جامعه
را نشناسد، از حكمت قرآن بيبهره است؛ خصوصا كه پيامبر اسلام درباره مادر
ميفرمايد بهشت زير پاي مادران است. در ديدگاه اقبال، زندگي بدون مادر متصور
نيست. او در آخر مثنوي اسرار خودي، به ستايش حضرت فاطمهًْ الزهرا، دختر
پيامبراكرم(ص)، ميپردازد و ايشان را اختر پاك و اسوهاي كامل براي زنان اسلام
ميداند.
علامه اقبال شخصيت بزرگ انقلابي قرن بيستم است كه به
زهد خشك هندي و لفاظي شاعران متصوفه حمله ميكند. او همچنان كه غرب را مورد
تهاجم قرار ميدهد، به ملل اسلامي توصيه ميكند به كشف اسباب و عوامل ترقي
جامعه بپردازند، فكر و تدبر نمايند، معني خلافت آدمي را در زمين بيابند و زير
شعار خداپرستي و تعهد به انجام وظايف اسلامي بپردازند. اقبال تاكيد داشت بايد
تمام قواي افراد جامعه براي انجام كارهاي بزرگ جمع شود تا ملت به عاليترين
منزل در تمدن و ترقي برسد.
دكتر مجتبايي در پيشگفتار فلسفه آموزشي اقبال
مينويسد: «اقبال كسي نبود كه در ظرف چند ماه و يا چند سال و با خواندن چند
كتاب بازاري و چند ترجمه دستوپا شكسته و با شنيدن برخي اقوال پراكنده ناگهان
فيلسوف شده باشد. وي در يكي از پرتحركترين و زندهترين ادوار تاريخ آسيا و در
مركز مبارزات آزاديخواهي هند، مبارزاتي كه نزديك به يكصدسال به اشكال مختلف
ادامه داشت، زندگي ميكرد و شرايط دردناك محيط به او آموخته بود كه درباره
حوادثي كه در اطرافش ميگذرد، تفكر كند.» متفكرين و نويسندگان برجسته، در هر
زماني وجود داشتهاند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگي آشنا ساختهاند.
شعر و ادب مهمترين وسيله ترجمان زندگي است. شعرا اكثرا با تصور و احساسات نقش
ايفا ميكنند. تخيل از ابزار مهم آنها است. نويسنده مقدمه كليات اقبال ميگويد:
«هند طي قرون متمادي پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسي بوده،
تاآنجاكه يكي از سبكهاي شعر پارسي به نام سبك هندي مشخص شده است و گذشتهازآن
اگر واقعا نام و آثار هندياني كه شعر فارسي سرودهاند، در تذكرهاي جمع شود،
خود معرف يك شاخه مهم و پرارزش ادب ايراني خواهد بود.» او ميافزايد «بااينكه
تعداد هنديان پارسيگو بسيار زياد است و در ميان آنها شاعران توانايي هم ديده
ميشود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است.»
اگر غالب دهلوي روش نامهنگاري در اردو را بهطوركلي
تغيير داد، اقبال نيز مسير شعر و جهت فكري شعر را تغيير داد. به نظر اقبال شعر
و يا هر هنر ديگري بايد داراي هدف مشخص باشد. هدف شعر و ادب، غنيكردن زندگي
انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نيست بلكه هر شاعر يا نويسندهاي كه در اين كار
موفق نشود، وظيفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقيده اقبال، شعر
قرص مسكن نيست، بلكه واداركننده بشر براي حل مسائل است. از نظر او، شعري كه
مخيل و آكنده از تصاوير باشد اما ارادهها را بيدار نكند، عين موادمخدر است.
انسان با استفاده از موادمخدر و يا داروي مسكن نيز ميتواند مشكلات خود را
فراموش كند، اما فراموشي راهحل مشكلات نيست. بهنظر اقبال هدف هر هنري، مخصوصا
شعر و ادب، بايد بهبود وضع زندگي بشر باشد. بهترين هنر آن است كه نيروي پنهان و
يا خوابيده آدمي را بيدار نمايد و تحرك بخشد و او را براي مقابله با مشكلات
زندگي مهيا سازد. شاعر واقعي، پيغام بهتر زيستن، شيوه تحول در زندگي و راه
تعالي را به مخاطبان ياد ميدهد. اقبال عقيده داشت شعر و ادب بايد در تخليق
ارزشهاي اجتماعي، اخلاقي، روحاني و عقلاني نقش موثر داشته باشد و آدمي را به
سمتوسوي مراحل پيشرفت سوق دهد.
فطرت شاعر سراپا جستجوست
خالق و پروردگار آرزوست
اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زيادي بحث
ميكند اما در غالب آنها به زندگي انسان معني و هدف ميدهد. اكثر شعراي متقدم
از فناپذيربودن زندگي انسان و از بيچارگي او در زندگي چندروزه صحبت ميكردند و
از هيچ و فانيبودن اشك ميريختند. البته انسان فاني است و آدمي روزي طعمه مرگ
خواهد شد اما آيا شايسته است كه بهجاي كار و كوشش و ايجاد تحول، زندگي را در
غم و اندوه سپري كنيم.
اقبال شاعر انسان و زندگي است و بااينكه عمري طولاني
نداشت و به كهنسالي نرسيد، از عظمت انسان در همين دوره زندگي صحبت ميكند. او
ارتباط انسان با جامعه را مدنظر قرار ميدهد و ميخواهد با بهرهگيري خلاقيت و
توان بشر جهان بهتري بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتداي آفرينش تكاليف خطيري را
بر عهده داشته است. او انسان را عهدهدار مسئوليت سنگين امور جهان ميداند و در
كتاب «احياء فكر ديني در اسلام» مينويسد: «انسان موظف است در آرزوهاي صميمي و
عميق جهان شريك باشد، سرنوشت خود را و همچنين سرنوشت جهان را بسازد، گاهي در
تطابق با نيروهاي آن و گاهي با تغيير جهت نيروهاي موجود جهان براي رسيدن به هدف
خود. در اين سير تكامل و پيشرفت، خدا با او همكار ميشود؛ البته اگر انسان دست
بهكار شود و اقدام كند.» به نظر اقبال، معراج نبوي تنها معراج مصطفوي نيست،
بلكه براي انسان ثابت ميكند كه تسخير آسمانها براي او امكانپذير است و افلاك
در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است. اين انسان، بخت
و اقبال را از ستارهها نميخواهد، بلكه فعال است و در كار تكامل جهان شريك و
سهيم است. انسان اقبال منتكش ديگران نيست، بلكه به خود متكي است و اهتمام دارد
رزق خود را با كار و كوشش تهيه كند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است.
فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات كردار بشر، چيزي ندارند و فقط عجز خود را
نشان ميدهند. ستاره قادر نيست از سرنوشت انسان خبر دهد بلكه خودش در پهناي
بيكران افلاك سرگردان است. انسان مهمترين مخلوق است و نميتوان قبول كرد كه
بدون علت و سبب به دنيا آمده باشد. تولد آدمي، علت دارد. بشر با هدف و آرمان
خاصي به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجيح ميدهد انسان زندگي آرام و ساكن
نداشته باشد و با درياي مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئي او آشكار
شود. زندگي، ستيز و فعاليت است. سكوت و تسليم، زندگي نيست. پرواز مداوم و ذوق
سفر، زندگي است. عدم وجود حركت، مرگ است. زندگي، ذوق سفر و ادامه سفر است و
مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد ديگر و بالاتري وجود دارند. زندگي،
ميداني بسيار وسيع براي فعاليت آدم فراهم ميسازد. زندگي، مبارزهاي طولاني است
كه نشيبوفراز و خطرات زيادي در راه دارد.
تحكيم و دوام جمهوري اسلامي، تحقق آرمان علامه اقبال
بود. وي در سال 1931 به قائد اعظم نوشت: «بعد از مطالعه طولاني و تحقيق دقيق در
حقوق اسلامي، به اين نتيجه رسيدهام كه اجراي مقررات شريعت اسلام بدون وجود
دولت اسلامي غيرممكن است.» اقبال ميگويد قوميت و ناسيوناليسم غالبا دامي است
كه استعمارگران براي انحراف مسلمانان از وحدت گستردهاند اما مسلمين بايد
بدانند كه سرزمين اسلام يكي است. تاسيس كشور پاكستان با هويت اسلامي و با عنوان
جمهوري اسلامي پاكستان، اولين ثمره تلاش فكري اقبال بود. موسسين پاكستان و
پيشاپيش همه قائد اعظم، محمدعلي جناح، توصيه جاودانه اقبال به مسلمانان جهان را
بهكار بست كه گفته بود:
تو شمشيري زكام خود برونآ
برونآ از نيام خود برونآ
شب خود روشن از نور يقين كن
يد بيضا برون از آستين كن
با تلاش مسلمانان، اولين گام در شبهقاره هند برداشته
شد. پيامي كه علامه اقبال در سال 1930.م در كنگره اللهآباد ايراد كرد،
هفدهسال بعد با استقلال پاكستان عينيت يافت.
اقبال از 1924.م به بعد، با بيماريهاي مختلفي دستوپنجه نرم كرد اما درهمانحال
فعاليت علمي خود را تا آخرين روز زندگي ادامه داد. جواهر لعل نهرو، نخستوزير
نامآور هند، در كتاب كشف هند مينويسد: «اقبال چند ماه پيش از مرگ موقعي كه در
بستر بيماري بود، به سراغ من فرستاد و من با كمال ميل احضار او را اطاعت كردم.
موقعي كه با او درباره همهچيز و از هر دري سخن ميگفتم، احساس كردم كه با وجود
اختلافاتي كه ميان ما هست، تا چه اندازه چيزهاي مشترك با هم داريم و با چه
آساني ميتوان با او كنار آمد و به توافق رسيد.»
درگذشت اقبال در سال 1937.م/1316.ش ضايعهاي بزرگ بود.
رابين درانات تاگور، شاعر و نمايشنامهنويس معروف هند، مينويسد: مرگ اقبال در
دنياي علم و ادب خلأ بزرگي ايجاد كرد.
تجليل و بزرگداشت از علامه اقبال لاهوري در ايران بعد از پيروزي انقلاب و در
فضاي جمهوري اسلامي انجام گرفت. در روزهاي نوزدهم تا بيستودوم اسفند 1364، يك
كنگره بينالمللي تحتعنوان يكصدوهشتمين سالگرد ولادت اين مصلح شرق و اسلام در
تالار فردوسي دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران با تلاش چند
وزارتخانه تشكيل گرديد و رئيسجمهور وقت آن را افتتاح نمود.[xii] دانشمندان
بسياري از كشورهاي مختلف در اين كنگره شركت نمودند و پيرامون افكار اين شخصيت
اسلامي به بحث پرداختند. جاويد اقبال، فرزند علامه اقبال، نيز به اين كنگره
دعوت شده بود. او سخنراني خود را تحت عنوان «اقبال و اتحاد عالم اسلام و جهان
سوم» چنين آغاز كرد: «در نظر حضرت علامه محمد اقبال، تصور اسلام بدون شكوه و
عظمت و قدرت و صلابت غيرممكن است. مسلمان حقيقي، آن مسلماني است كه پيروز و
قدرتمند باشد و در خود احساس ضعف و ناتواني نكند. ايشان بهخوبي ميدانستند كه
در مملكت اسلامي، دين و سياست از يكديگر جدا نيست، بلكه تا وقتي وحدت بين
مسلمانان برقرار باشد، سياست و دين يكي است و اشتراك ايمان با شكوه فراوان باقي
است. اقبال ميفرمايد: نبياكرم صليالله عليه و آله و سلم اگر به كفار مكه
ميگفتند كه شما بر بتپرستي خود باقي باشيد و ما هم بر توحيد خودمان خواهيم
بود و براساس اشتراك مليت و زبان و نژاد و منطقه جغرافيايي كه بين ما وجود
دارد، با يكديگر سازش سياسي ميكنيم و يك وحدت عربي تشكيل ميدهيم، اگر خداي
نكرده اين روش را اختيار ميفرمودند، هيچ شكي نبود كه در اين راه بين دين و
حكومت جدايي بهوجود ميآمد و اين راه پيغمبر(ص) نبود. بنابراين در مقابل امت و
ميهن، در مدينه بر بنياد ايمان و اتحاد انصار و مهاجر يك حكومت مقتدر و نيرومند
با ايدئولوژي اسلامي تشكيل دادند. براساس همين اصول، اقبال بر بنياد اشتراك
ايمان در عصر حاضر از مسلمانان عالم خواستند يك جامعه نو بهوجود بياورند.»
جاويد اقبال در اين سخنراني بهاختصار مروري كلي بر
هزاروچهارصد سال تاريخ گذشته انداخت و از خلافت موروثي بعد از خلفاي راشدين كه
بهنام اسلام تشكيل شد، ياد كرد كه بهجاي يك حكومت بينالمللي، در يك زمان سه
حكومت در بغداد، قاهره و قرطبه بهوجود آمد و عالم اسلام تكهتكه شد: دو پاره
از اين سه تكه ــ يعني قاهره و قرطبه ــ رو به زوال نهادند و فقط خلافت بغداد
تا سال 1258.م دوام آورد اما وقتي مغولها در سال 1258.م به خلافت بغداد پايان
دادند، پس از سه سال كه حكومتي در عالم اسلام نبود، از 1261 تا 1517.م سلاطين
مملوك مصر خلافت مذهبي تشكيل دادند. در سال 1517.م سلطان سليم ايلدرم، سلطان
عثماني، مصر را فتح كرد و بدينترتيب خلافت عثماني تاسيس شد و تا 1918 پايان
جنگ اول جهاني ادامه داشت. از قرن هيجدهم دنياي اسلام زير سلطه اروپائيان
درآمد. اين دوره، دوره زوال و انحطاط مسلمانان است. استعمارگران براي حفظ سلطه
خود، كشورهاي اسلامي مستقل يا نيمهمستقل كوچكي را در جهان اسلام تشكيل دادند.
بعد از اين اقدام آنها، نهضتهايي براي اتحاد عالم اسلام مثل نهضت سيدجمالالدين
اسدآبادي پيدا شدند كه ناكام ماندند؛ چراكه قدرتهاي سلطهگر شرق و غرب هرگز
نميخواستند اتحاد ميان مسلمانان را بپذيرند.
در خاتمه جنگ جهاني اول و تجزيه عثماني اقبال اولين
شخصيت مسلمان در شبهقاره هند بود كه فرياد برآورد ديگر تصور خلافت بينالمللي
كهنه و فرسوده شده است و حالا پس از تشكيل كشورهاي مستقل اسلامي اين تصور قابل
اجرا نيست و ناگزير بايد در راه وحدت اسلام گام برداشت. اقبال سيدجمالالدين را
مجدد عصر خودش ميدانست. در نظر اقبال، اسلام با ميهنپرستي (ناسيوناليسم) و
نيز با شاهنشاهي سازگار نيست و لذا حكومت اسلامي را نوعي حكومت متشكل از دول
مشترك ميدانست. اقبال از مسلمانان شبهقاره توقع داشت براي بهوجودآوردن وحدت
كشورهاي اسلامي به سعي خود ادامه دهند. اقبال عقيده داشت در سه صورت كشورهاي
اسلامي ميتوانند با يكديگر متحد شوند:
1ــ همه كشورهاي اسلامي تحت يك رهبر باشند 2ــ تشكيل يك
فدراسيون از تمامي كشورهاي مسلمان (ازآنجاكه در اين مورد وحدت و هماهنگي لازم
در ميان كشورهاي اسلامي وجود ندارد، شايد امكان آن محال باشد.) 3ــ كليه
كشورهاي اسلامي مستقل، طي انعقاد پيمانهاي فرهنگي، اقتصادي و نظامي، با يكديگر
همپيمان شوند و اشتراك مساعي داشته باشند. استفاده از اين توصيه اقبال، به
حقيقت مقرونتر است.
اقبال ميخواست اقوام جهان سوم بنياد زندگي سياسي خود
را بر مذهب و دين استوار نمايند و به اقوام و ملل پيشرفته متكي نباشند، از
وسايل مادي خود بهطوركامل استفاده كنند، با هم متحد باشند، با هم تجارت كنند و
در صورت بروز اختلاف، بهجاي جنگ و جدال، اختلافاتشان را از طريق مذاكره و
تبادل نظر حل نمايند. اقبال احساس ميكرد اقوام جهان سوم براي محفوظماندن از
استعمار سياسي و اقتصادي و تكنولوژي كشورهاي پيشرفته، بايد اتحاد و جمعيت واحدي
را بهوجود آورند و پيشنهاد ميكرد از لحاظ جغرافيايي تهران ميتواند مركز
اداره امور بينالمللي اتحاد اين اقوام قرار گيرد.
ما اكنون با دوراني كه اقبال پيام خود خطاب به جهان
اسلام را انتشار ميداد، فاصله زماني زيادي پيدا كردهايم. او البته بر مبناي
آنچه از جهان اسلام و ايران اوايل قرن بيستم ميديد به ابراز نظر ميپرداخت. او
در آن زمان وقتي شبهقاره هند را تحت سلطه انگليس ميديد، فرياد برميآورد؛ چون
در آن زمان، هنوز جمهوري اسلامي پاكستان تاسيس نشده بود و عصر اقبال با تاسيس و
تشكيل پنجاهوپنج كشور مستقل اسلامي فاصله زيادي داشت. او در آن زمان از سازمان
كنفرانس اسلامي با اين گستردگي اطلاع نداشت، ولي با بهرهگيري از بينش عرفاني،
ميگفت مردي از ايران قيام خواهد كرد و اسلام را در موقعيت جديد قرار خواهد
داد.
انقلاب اسلامي با آن شكوه خاص از سال 1357 در ايران
ظاهر شد و به رژيم سلطنت دوهزاروپانصدساله پايان بخشيد. رهبري آن را استادي از
حوزه علوم اسلامي بر عهده داشت كه در وظيفه تاريخي خود لحظهاي توقف نداشت.
مردي الهي كه طي ده سال رهبري عملي، تحولي را در منطقه و جهان بهوجود آورد كه
بر موازين اسلامي و بر معنويتي مبتني بود كه شرق و غرب را به مقابله و
عكسالعمل شديد واداشت.
در بحبوحه پيروزي انقلاب ايران، شوروي افغانستان را به
اشغال خود درآورده بود اما امپراتوري شرق با ديوار آهنين و تمامي ترقياتش
سرانجام فرو ريخت و بيترديد يك تحقيق همهجانبه بر تاثير انقلاب اسلامي در اين
فروپاشي صحه خواهد گذاشت. امروز پس از يكسلسله مداخلات غرب به رهبري امريكا و
تلفات زياد انساني كه به سرزمين مسلمان افغانستان وارد شده، باز هم جاي ترديد
است در شرايطي كه قانون اساسي تصويبشده در لويه جرگه افغانستان فقط اسلام را
قابل اجرا دانسته و با توجه به احساسات مسلمانان، اين كشور اطاعت از امريكا را
بپذيرد. درواقع به نظر ميرسد شرق و غرب در اينكه افغانستان را به نيرويي در
مقابل انقلاب اسلامي ايران تبديل كنند، شكست خوردهاند. وضعيت عراق تحت سلطه
حزب بعث هم كه پيش از اشغال افغانستان، در راستاي سياستهاي دو ابرقدرت شرق و
غرب عليه نظام اسلامي ايران شكل گرفت، معلوم شده است. پس از هشتسال جنگ و
بهكارگيري سلاح شيميايي، امروز رهبر عراق بعثي (صدام) در دست سازندگان خود
قرار گرفته و داستان عراق حتي جالبتر از افغانستان رقم خورده است.
جمهوري اسلامي ايران در برابر تمامي ضربات سهمگين و
مستقيم و غيرمستقيم ابرقدرتها و قدرتها مقاومت كرد و همچنان مستحكم و استوار به
حيات خود ادامه ميدهد. اقبال با ديد عرفاني خود، اين روحيه و عظمت را در
جوانان ايراني ميديد كه آنچنان به آنها دل بسته بود.
پىنوشتها :
[i]ــ سيالكوت، شهر تاريخي در شمالغربي
پنجاب و محل تولد اقبال، در كنار قلههاي سربهفلككشيده هيماليا واقع است.
بعضي تاريخ تولد او را نهم نوامبر 1877 نوشتهاند. در خانواده مسلمان و متدين
نورمحمد، فرزندي ديده به جهان گشود كه خانواده او بهخاطر شيفتگي زياد به
پيامبر، فرزند را نيز همچون پدرش محمد ناميدند. پدر اقبال تنها با دروس مذهبي
فرزندش موافق بود اما استادش، سيدميرحسن، پدر را قانع كرد كه علوم روز را
بياموزد. از همان نوجواني استعداد شاعري در محمد بروز كرد. او با گذراندن دوره
كالج به دانشكده دولتي لاهور وارد شد و چنان پيشرفت كرد كه در همان دانشگاه به
استادي كرسي فلسفه و زبان انگليسي نايل آمد. وي تحصيلات عاليه ديگري را در
كمبريج انگليس و سپس در دانشگاه مونيخ به پايان رساند. اقبال در سال 1897 به
اخذ درجه فوقليسانس از فلسفه نايل آمد، دكتراي فلسفه را از دانشگاه كمبريج
گرفت و رساله خود را با عنوان «سير تكامل ماوراءالطبيعه در ايران» تنظيم كرد.
وي در دانشگاه مونيخ مدتي فلسفه تدريس نمود. در علوم قضايي مقامي شامخ يافت و
وكالت دادگستري را پذيرا شد. پدر پير اقبال هنگاميكه فرزندش را در انجمن حمايت
اسلام به مناسبت اشعارش گلباران ميكردند، اشك شوق ميريخت كه آرزويش برآورده
گرديد و اينك اقبال بهراستي مسلماني پرتوان شده بود. تاثير عظيم اشعار حافظ و
بهويژه مولوي در تكامل شخصيت عرفاني اقبال كتمانناپذير است.
[ii]ــ اولين كسي كه اقبال را با شعر و سخن فارسي آشنا ساخت، معلم و مربي بزرگ
او سيدميرحسن بود كه در يك خانواده ايراني چشم به جهان گشوده بود. وي به اقبال
زبان فارسي آموخت. شعر فارسي هنوز در آن زمان در شبهقاره هند در اغلب خانهها
مورد علاقه بود. يكي از آثار شوم انگليس بر هند، محرومساختن اين سرزمين از
زبان فارسي و ادبيات و اشعار پرمحتواي اين زبان بود.
[iii]ــ شعر اقبال تنها عنصر خيال و ادبيات محض نيست و فقط مضامين ادبي را در
بر ندارد، بلكه اشعار او سرشار از فلسفه، حكمت، اخلاق، عرفان و همراه با پيام
جدي به مسلمانان هستند. اشعار غيرفارسي او هم به حدود ششهزار بيت بالغ
ميشوند. اقبال، حكيمي متفكر و فرزانهاي انقلابي بود كه نظم را بهجاي نثر در
بيان افكارش انتخاب كرد تا بيان او جاذبه بيشتري داشته باشد. با تمام علاقهاي
كه اقبال به ايران و جوانان ايراني داشت و آينده را از آن آنان ميپنداشت و
تصور ميكرد آن انقلابي كه بايد جهان اسلام را در تحول قرار دهد، از جوانان
ايران شروع خواهد شد، در ايران آن شهرت لازم را پيدا نكرده است. البته از بعد
ادبي نزد خواص جايگاه او شناخته شده است؛ چنانكه ملكالشعراي بهار اقبال را
وارث بيدل ميداند:
بيدلي گر رفت، اقبالي رسيد
اهل دل را نوبت حالي رسيد
عصر حاضر خاصه اقبال گشت
واحدي كز صدهزاران برگذشت
شاعران گشتند جيشي تار و مار
وين مبارز كرد كار صد سوار
وقتي ميگوييم اقبال تهران را بهعنوان مركز انقلابي جهان اسلام پيشبيني كرده
بود و به جوانان ايران اميد بسيار داشت، اغراق نيست. در غزلي از او ميخوانيم:
چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
اي جوانان عجم جان من و جان شما
غوطهها زد در ضمير زندگي انديشهام
تا بهدست آوردهام افكار پنهان شما
مهر و مه ديدم نگاهم برتر از پروين گذشت
ريختم طرح حرم در كافرستان شما
فكر رنگينم كند نذر تهيدستان شرق
پارهي لعلي كه دارم از بدخشان شما
ميرسد مردي كه زنجير غلامان بشكند
ديدهام از روزن ديدار زندان شما
حلقه گرد من زنيد اي پيكران آب و گل
آتشي در سينه دارم از نياكان شما
[iv]ــ اقبال در جاويدنامه ص 304 ميگويد:
لرد مغرب آن سراپا مكر و فن
اهل دين را داد تعليم وطن
او به فكر مركز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطين و عراق
تو اگر داري تميز و خوب و زشت
دل نبندي با كلوخ و سنگ و خشت
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك
تا ز خود آگاه گردد جان پاك
[v]ــ مسلمان آگاهي چون اقبال، وقتي اطلس جغرافياي كشورهاي اسلامي را ديد و با
آيه كريمه و لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا تطبيق داد و مشاهده كرد
ايران به دو منطقه نفوذ انگليس و روس تقسيم شده و علاوهبرآن، افغانستان در
اشغال انگليس، الجزاير در تصرف فرانسه، اندونزي در دست هلند، تونس تحتالحمايه
فرانسه، ليبي در اشغال ايتاليا، عراق رسما متعلق به عثماني ولي در اشغال
انگليس، سوريه و لبنان در اشغال فرانسه و مغرب در اشغال فرانسه و اسپانيا قرار
دارد و موريتاني تحتالحمايه فرانسه است و شبهقاره هند به بخشي از امپراتوري
بريتانيا تبديل شده، فرياد برآورد:
چهعصر است اينكه دين فريادي اوست
هزاران بند در آزادي اوست
[vi]ــ در اين رابطه دكتر سيدمحمد اكرام از دانشگاه پنجاب لاهور مينويسد: عصري
كه مولوي در آن زندگي ميكرد، دوره حمله مغولهاي وحشي بود كه در آن هر طرف قتل
و خونريزي، آشوب و آشفتگي و پريشاني و دربهدري بود. اين انحطاط جهان اسلام به
دو علت بود: يكي تعليمات تصوف غيراسلامي در ميان مسلمانان از قرن سوم هجري به
بعد، كه باعث شد مسلمانان از جنب وجوش و رزمآوري صدر اسلام تهي شوند و از سوي
ديگر، در نتيجه اين وضعيت، مشتي مغول وحشي توانستند ميليونها مسلمان را به قتل
رسانند و آثار تمدن بزرگ اسلامي را در اندكزماني از بين بردند. عدهاي هم كه
از اين خونريزي بيحساب زنده ماندند، از زندگي مايوس و متنفر شده به غارها و
كوهها و خرابهها خزيدند. ديگر در جامعه كساني كه داراي قدرت و روحيه
مبارزهجويي باشند، حتي با جستجوي بسيار هم يافت نميشدند. مولانا كه خواهان
عظمت و شوكت و قدرت مسلمانان بود، مرداني دلير و مبارز را در آن اجتماع آشفته
آرزو ميكرد و با استعارهاي بليغ ميگفت:
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
يعقوبوار وااسفاها همي زنم
ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
زين همرهان سستعناصر دلم گرفت
شيرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روي موسي عمرانم آرزوست
مولوي در حقيقت عكسالعمل دوره خود بود. او مسلمانان را به جهاد و كوشش و
مبارزه و فعاليت فراميخواند و علنا عليه مغولها برميانگيخت، عليه آن فتنه و
فساد جهاد ميكرد و ساير مسلمانان را هم تشويق ميكرد تا با لشكر تاتار بجنگند
و عظمت اسلامي را دوباره بازيابند. در قرن چهاردهم هجري، يعني در روزهايي كه
اقبال زندگي ميكرد، وضع مسلمانان همچون وضع مسلمانان زمان مولوي بود: كشورهاي
اسلامي مستعمره بيگانگان شده و به عجز، فقر، نوميدي و دربهدري افتاده بودند و
ديگر در آنها اثري از نيرو و عظمت و جلال و شكوه و غلبه و جهاد ديده نميشد. از
اين جهت ميبينيم كه اگرچه مولوي و اقبال در دو زمان مختلف و با فاصله زياد
ميزيستند، اما اين دو زمان از حيث اوضاع سياسي و اجتماعي و مذهبي و فكري
مسلمانان بسيار مشابه يكديگر بودند. بههمينجهت اقبال گام در راه مولوي نهاد و
در اين صحنه همان نقشي را ايفا كرد كه هفت قرن قبل مولوي ايفا كرده بود. اقبال
اولين مثنوي خود يعني اسرار خودي را كه در اذهان مردم انقلابي برپا ساخت، سرود
و طي نامهاي نوشت مذهب بدون نيرو تنها يك فلسفه است و اين امري است مسلّم و در
حقيقت انگيزه نگارش اين مثنوي، همين مسائل بود. او به مسائل منفي و غيراسلامي
سخت حمله ميكرد.
[vii]ــ ما ميدانيم توماس آرنولد مستشرق معروف انگليسي كه استاد اقبال در
دانشگاه لاهور بود، او را براي ادامه تحصيل در اروپا تشويق نمود. علامه اقبال
در مدت تحصيل در انگلستان و آلمان (از 1905 به بعد) با انديشههاي فلسفي غرب
آشنا شد و تقريبا تمامي جريانهاي فكري غرب را مطالعه كرد. او با آثار كانت،
برگسون، نيچه آشنا شد و افكار امثال برادلي، مكتاگارت، بوزانكت و
ايدهآليستهاي جديد انگليس را بررسي كرد. اما او فيلسوف و شاعري مسلمان بود و
اسلام در تاروپود وجود او تنيده شده بود. مساله او اين بود كه چرا مسلمانان با
وجود دين مبين اسلام از تمدن جديد عقب ماندهاند و به خواب غفلت فرورفتهاند.
اقبال پيرو هيچ فيلسوف غربي نيست. بعضي معتقدند اقبال تاحدي از بزرگان فلسفه
غرب مثل نيچه، فيخته و برگسون تاثير پذيرفته و افكار كانت و هگل در او اثر
گذاشتهاند و مخصوصا از اساتيد خود در دانشگاههاي آكسفورد و كمبريج ــ كه دو
مركز عمده پيروان ايدهآليسم جديد بهشمار ميرفتند ــ متاثر بوده است.
نامهاي كه مك تاگارت در سال 1920 پس از انتشار كتاب اسرار خودي به اقبال
نوشت، تا حدي ارتباط استاد و شاگرد را ميرساند. وي در اين نامه ميگويد: «من
اين نامه را مينويسم تا بگويم با چه شور و شوق زايدالوصفي كتاب اسرار خودي را
خواندهام. آيا شما موضع فكري خود را تغيير ندادهايد. مطمئنا در آن ايامي كه
با هم درباره مسائل فلسفي گفتوگو ميكرديم، شما بيشتر وحدت وجودي و عارف بوديد
ولي من هنوز در اين عقيده راسخ هستم كه خودي، واقعيت واپسين است. در مورد حقيقت
خودي موضع من همان است كه بود؛ يعني خودي را در ابديت و نه در زمان و در عشق و
نه در عمل ميبايد جستجو كرد.» از اين نامه پيدا است كه اقبال، در آغاز، وحدت
وجودي بوده و بعد به نظريه خودي عدول كرده است. خودش هم اين مطلب را در پاسخ به
ايرادكنندگان اعلام ميكرد.
فيلسوف غربي ديگري كه مورد توجه اقبال قرار گرفت، برگسون بود. اقبال در دو
مساله ماهيت زمان و ارتباط عقل و شهود و تطور اخلاق تحتتاثير او قرار داشت اما
بلافاصله بايدگفت كه اقبال نظريه برگسون را با توجه به آيات قرآني و احاديث
نبوي تصحيح كرد.
اما اهميت نيچه از نظر اقبال در آن است كه او را فيلسوفي ويرانگر ميداند كه
عقايد مادي غرب را درهم ميشكند و مانند قهرماني است كه غرب افسونگر را به زانو
درآورده است. ادوارد براون فلسفه اقبال را تعبير و تفسير شرقي فلسفه نيچه
ميخواند، درحاليكه اقبال بسياري از آراي نيچه را باطل ميدانست و از نظر او
هرچند نيچه سخنان كفرآلود گفته، ولي درواقع مومن بوده است. به باور اقبال، عقل
نيچه خداوند را انكار كرده ولي قلب او به خداوند اقرار داشته است و چون از نظر
اقبال محل ايمان حقيقي، قلب است ــ و نه عقل ــ پس كفر نيچه ظاهري و ايمان او
باطني و حقيقي بوده است. نيچه و اقبال هر دو از غرب جديد انتقاد ميكردند و هر
دو عقيده داشتند كه تمدن غربي به يك بنبست فكري رسيده و علم جديد حقيقت وجود
انسان را به مخاطره افكنده است. علم جديد از نظر اقبال حجاب اكبر است و انسان
را از حضرت حق دور كرده است.
دانش حاضر، حجاب اكبر است
بتپرست و بتفروش و بتگر است
[viii]ــ از جمله آثار او كه معرف زبان پارسي شعري او هستند، پيام مشرق،
جاويدنامه، ارمغان حجاز، بانگ درا، بال جبرئيل، اسرار و رموز، و زبور عجم را
ميتوان نام برد كه همه آنها عرفان، اسلام و تلاش وي براي تبليغ به بازگشت به
خويشتن را به نمايش ميگذارند.
[ix]ــ اقبال در اين نامه مينويسد: «من طبيعتا به تصوف تمايل قوي داشتم و
صوفيوار پرورش يافتم و پس از مطالعاتي در فلسفه اروپا، علاقه بيشتري به تصوف
پيدا كردم؛ ولي پسازاينكه به خواندن قرآن مجيد پرداختم و به تاريخ اسلام نگاه
عميقي داشتم، به اشتباه خود واقف شدم و براي من معلوم شد كه راه فلسفه و تصوف
پرغلط است و از اسلام، فرد مسلمان را منحرف ميسازد؛ لهذا رفتهرفته از افكار
صوفيانه سابق خود برگشتم و صدوهشتاد درجه به راه خود تغيير مسير دادم و از
عقايد نياكان من در پيرامون تصوف راه خود را عوض كردم.»
اقبال در اين نامه ميافزايد: «معمولا رهبانيت در هر ملتي پيدا شد، كوشش كرد تا
شرع و قانون را باطل سازد و اگر به اسلام و قرآن خوب بنگريم، ميبينيم كه اسلام
بر رهبانيت خط بطلان كشيده و مسلمانان را به جديت و پشتكاري تشويق ميكند. ولي
متاسفانه تصوف به جهان اسلام از چند جهت سرايت كرده است: از هند و يونان و
مسيحيت و غيره. [اين سرايت] به حدي است كه اسلام از تصوف بايد جدا شود. براي
مثال از مقام سكر در اصطلاح صوفيه نام ميبرم. سكر با اسلام هيچ سازشي ندارد؛
زيراكه اسلام به ترويج حالات مستي و بياعتنايي توافق پيدا نميكند. زندگي در
اسلام بايد پرجنب و جوش باشد. حضرت پيغمبراكرم تمام سعي خود را براي ايجاد يك
ملتي بيدار مبذول ميداشت و اما در مورد ابنعربي، سرآمد صوفيان عرب، من اقرار
ميكنم كه او مرد بزرگي بود و در مسلمانبودنش ترديد ندارم؛ زيراكه او به قرآن
براي ثابتكردن اقوال خويش متكي بود... .»
[x]ــ اقبال در اين نامه مينويسد: «بعضي از شعراي پارسيگوي به اباحت ميلي
داشتند و اين امر پيش از اسلام بين ايرانيان انتشار يافت. البته پسازاينكه
اسلام در ايران وارد شد، با اين موضوع قاطعانه مبارزه كرد تا از بين رفت و ليكن
گهگاه به صورتهاي تازه ظاهر شد و اين شعرا كوشش كردهاند با وسايلي فريبدهنده
اركان دين اسلام را يكي پس از ديگري منهدم سازند؛ براي مثال در موضوع جهاد كه
بلندترين درجه را در اسلام دارد، يكي از آن شعرا ميگويد:
غازي ز پي شهادت اندر تگ و پوست
غافل كه شهيد عشق فاضلتر ازوست
در روز قيامت اين به آن كي ماند
اين كشته دشمن است و آن كشته دوست.»
اقبال به سراجالدين ميگويد: «شعر صوفيانه در آن زماني ظاهر شد كه مسلمانان
جهان در بدترين شرايط زندگي ميكردند و هر ملتي كه به مصائب بزرگي مانند مصيبت
مغول دچار شود، مايوس و نااميد ميگردد.»
[xi]ــ اقبال در مثنوي خود درواقع مفهوم واقعي اسلام و اخلاق اسلامي را به
بهترين وجه جلوه داده است و به آنچه در جهان غرب در اطراف مليت و وطنپرستي
است، حمله ميكند. وي با يادآوري اين بيت از مولوي شروع ميكند:
جهد كن در بيخودي خود را بياب
زودتر والله اعلم بالصواب
او سپس به چگونگي ارتباط هر فردي با ملت خود ميپردازد. اشعار او اين محور
موضوعي را پرورش ميدهند كه ملت از افراد مختلف تركيب ميشود و به هدايت پيغمبر
به كمال ميرسد. ملت اسلام به دو ركن اساسي متكي است: توحيد و رسالت پيامبر
(نبوت)؛ و سپس ميگويد: ترس و نااميدي و غم، علت افسردگي هستند و اين سه علت را
مادر خبائث ميداند كه علاج مفيد آن فقط در توحيد نهفته است. اقبال در خصوص
نبوت ميگويد: هدف اصلي پيغمبر ما آن است كه برادري را بين افراد بشر معرفي
كند؛ و براي توضيح اين معني به چند قصه متوسل ميشود. به اعتقاد وي ملت اسلام
هيچ محدوديت مكاني ندارد؛ زيرا نهاد آن بر توحيد و رسالت استوار است. از ديدگاه
اقبال، مفهوم ملت در اسلام با مفهوم غربي آن مغايرت دارد. ملت اسلام به زمان
محدود نيست؛ زيراكه به ثبات و بقاء وعده داده شده است. هر ملتي بايد قانون و
نظمي داشته باشد و ملت اسلام جز قرآن قانون ديگري درواقع ندارد. اين ملت اگر
بخواهد تعالي يابد بايد از شرع خدا پيروي كند و از سيرت پيامبر الهام بگيرد.
[xii]ــ حضرت آيتالله خامنهاي، رئيسجمهور وقت ايران، در افتتاح كنگره مذكور
چنين بياناتي داشتند: «به نظر من شعر فارسي اقبال از معجزات شعر است ما
غيرپارسي ”پارسيگوي“ در تاريخ ادبياتمان زياد داريم اما هيچيك را نميتوان
نشان داد كه در گفتن شعر فارسي خصوصيات اقبال را داشته باشند. اقبال محاوره
فارسي را نميدانست و با دوستان خود اردو يا انگليسي حرف ميزد. [او] نگارش و
نثر فارسي را نميدانست. اقبال در هيچ مدرسهاي از مدارس دوران كودكي و جواني
فارسي را ياد نگرفته بود و در خانه پدري، اردو حرف ميزد. فارسي را به اين جهت
انتخاب كرد كه احساس ميكرد معارف و مضامين ذهنياش در ظرف زبان اردو نميگنجد.
انتخاب كرد و به فارسي انس گرفت. با خواندن ديوان سعدي و حافظ و مثنوي و شعراي
سبك هندي مثل عرفي و و نظيري و غالب دهلوي و ديگران فارسي را آموخت و بااينكه
در مهد فارسي هرگز نزيسته بود و با فارسيزبانان معاشرت نداشت، ظريفترين و
دقيقترين مضامين ذهني را در قالب اشعار بلند فارسي درآورد. بعضي از مضامين
اقبال را كه او در يك بيت گنجانده است، اگر انسان بخواهد با زبان نثر بيان كند،
نميتواند و مدتي بايد زحمت بكشيم تا يك بيت را كه او به آساني بيان كرده است،
به فارسي و به نثر كه زبان خودمان هم هست در بياوريم و بيان كنيم... اقبال
اشتياق به ايران و مردم ايران دارد كه ميگويد:
چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
اي جوانان عجم جان من و جان شما
و در آخر ميگويد:
ميرسد مردي كه زنجير غلامان بشكند
ديدهام از روزن ديوار زندان شما
و علت نيامدن اقبال به ايران اين بود كه اينجا را زندان ميدانست و خطاب به
زندانيان حرف ميزند. اگر بخواهيم اقبال را بشناسيم و پيام اقبال را بدانيم
ناگزير بايد شبهقاره را در دوران اقبال و دوراني كه به دوران اقبال منتهي شد
بشناسيم؛ چراكه بدون اين شناخت نه معناي پيام اقبال فهميده ميشود، نه ساز و
نواي اقبال و سوز درون او دانسته ميشود. شبهقاره سختترين دوران خودش را در
دوران اقبال ميگذراند. اقبال بيستسال بعد از سركوب انقلاب مسلمانان به وسيله
انگليسيها، متولد شد. انگليسيها در 1857 آخرين ضربه را به دولت اسلامي و حاكميت
اسلام در شبهقاره وارد ساختند. شورش بزرگي در هند بهوجود آمد و شايد حدود دو
سه سال اين شورش طول كشيده بود. اوج آن اواسط سال 1857 بود. انگليسيها از فرصت
استفاده كردند و ضربهاي را كه از هفتاد، هشتاد سال قبل به پيكر اسلام در هند
وارد ميآوردند، يكباره و قاطعانه فرود آوردند و به خيال خودشان اسلام را از
آنجا ريشهكن كردند يعني حكومت اسلامي و حكومت مسلمين را كه دوران ضعف خود را
ميگذراند از بين بردند و تنها مانع بر سر راه استعمار در شبهقاره هند، حكومت
مسلمين بود كه توانسته بودند سرداران شجاع و رجال بزرگش را از بين ببرند،
تااينكه پايهها و ريشههاي تمدن اسلامي را در هند ضعيف كنند و سپس به يكباره
اين درخت كهنسال را كه ديگر ريشه زياد و محافظي هم نداشت و تنها مانده بود،
يكباره قلع و قمع كنند و هند را جزو امپراتوري بريتانيا قرار دهند. سال 1857
سال پيروزي قاطع انگليسيها بود و بعد از آن انگليسيها رسما هند را به بريتانيا
ملحق كردند. ديگر مساله مستعمرهبودن هند نبود، بلكه هند بخشي از انگليس به
حساب ميآمد و لذا به فكر افتادند زمينه هر نوع شورشي را از بين بردارند. راهش
اين بود كه مسلمانان را كاملا قلع و قمع نمايند؛ زيرا ميدانستند آنها كه در
هند مبارزه ميكنند، مسلمانها هستند. از اول قرن نوزدهم مسلمانان با انگليسيها
ميجنگيدند. انگليسيها گفته بودند دشمن ما در هند مسلمانها هستند لذا از همان
سال 1857 برنامه ظالمانهاي براي سركوبي مطلق مسلمانان هند آغاز نمودند كه
سالها ادامه داشت و در چنين محيطي اقبال افكارش را در قالب شعر مطرح ساخت و پيش
رفت و روي وحدت جهان اسلام و... انگشت گذاشت.»
منبع:
ماهنامه زمانه ، شماره 45