اسم مستأثر در آثار امام خميني(س)

دكتر محمد هادي موذن جامي


 
الحمدللّه و سبحانك اللهم صل علي محمد و آله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذي تجلي فيه الاحدية بجميع اسمائك حتي المستاثر منها الذي لايعلمه غيرك.

تمجيد و تسبيح و صلوات فوق بر گرفته از اولين سطور وصيتنامه الهي سياسي امام راحل و عظيم الشان اسلام، عارف كامل و فقيه جامع و ولي امر عادل آيت عظماي حق و روح خدا در كالبد زمين و زمان است كه قلم با ياد او بي‏تاب مي‏گردد و رضوان خدا بر او باد.

سطور پيشگفته متضمن خلاصه‏اي از معارف عرفاني و انوار قرآني است كه حاصل يك عمر مجاهده و سلوك است پس تدبر در آن شايسته و بايسته است، هر يك از واژه‏هاي مظاهر جمال و جلال و خزائن اسرار كتاب و تجلي احديت به جميع اسمأ حق اسم مستاثر و... چكيده و در بردارنده هزاران آموزه عرفاني ـ قرآني است، در فرصتي ديگر به شرح و بسط حديث ثقلين كه بيت الغزل وصيتنامه امام(س) است خواهيم پرداخت ان‏شاءاللّه تعالي. در فرصت حاضر با اعتماد و استناد بر آراي امام قدس سره در آثار چاپ شدؤ موجود به معناي اسم مستاثر مي‏پردازيم1 تا پرده‏اي از اسرار عرفاني اين اسم كنار زده شود نه از اين باب كه اين اسم الهي (كه جز ذات مقدس اللّه كسي از آن آگاه نيست) دانسته شود بلكه از اين باب كه با شناسايي وجود اين اسم مبارك، ولو آنكه ندانيم چيست، از بركات آن بهره‏بريم، آنچنانكه در ادعيه‏اي كه نقل خواهد شد2 اين موضوع دانسته خواهد شد و اللّه المستعان.

از تمجيد و صلوات پيشگفته اين معاني به اجمال دانسته مي‏شود:
1) تجلي براي اسم مستاثر وجود دارد.
2ـاسم مستاثر را جز خدا كسي نمي‏داند.
3ـاين اسم به همراه ساير اسما در كتاب الهي ـ قرآن ـ متجلي شده است.
4ـ اهل بيت كه خزاين اسرار اين كتابند از اين اسم خبر دارند3 ولو اصل آن را ايشان هم نمي‏دانند.

از چهار نكته مذكور برمي‏آيد كه ابتدا بايد معاني تجلي، اسم، قرآن و مراتب آن و حقيقت اسم مستاثر را يكي يكي باز شناخت، پس ما نيز به اختصار و به ترتيب بدين مفاهيم مي‏پردازيم.

1ـ تجلّي:
اين اصطلاح كه در حكمت اشراقي و فلسفه نو افلاطوني وعرفان اسلامي به كار مي‏رود. اصطلاحي است كه هم ناظر به چگونگي پيدايش عالم است و هم ناظر به انكشاف حقايق براي قلوب صافيه"4

در قرآن كريم از تجلي پروردگار ياد شده است (فلما تجلي ربه...، اعراف /143)، از امير بيان و پيشواي مومنان در نهج‏البلاغه نقل شده است: فتجلي لهم في كتابه من غير ان يكونوا راوه (خطبه 147) كه اين كلام بيان همان تجلي مورد نظر امام ـ قدس سره ـ است. و در جاي ديگر فرمود: الحمدللّه المتجلي لخلقه بخلقه (خطبه 108) كه اين كلام بيان تجلي در اعيان ممكنات است كه از آن به تجلي ثاني تعبير مي‏شود. امام قدس سره ضمن بحث در مورد صادر اول حسب ذوق عرفاني، بحث از صدور و مصدر و صادر را كه متقوم غيريت و سوائيت است خلاف طريقه اهل عرفان دانسته و تعبير به ظهور و تجلي را از اين باب مي‏دانند كه وراي حق چيزي نيست، چرا كه اوست اول و آخر و ظاهر و باطن5، كما آنكه امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود: الغيرك من الظهور ما ليس لك؟ (مصباح الهدايه، ص 147) اينها همه ناظر به تجلي به مفهوم ثاني است. اما اصل تجلي، تجلي اول يا تجلي ذاتي است كه از آن به حضرت احديت تعبير مي‏شود و تجلي ذاتي مبدا انكشاف حقايق غيبي است از وراي حجاب.6

بايد دانست كه مرتبؤ احديت دو اصطلاح دارد اول ذات غيبي كه اسم و رسم ندارد، چرا كه وجود بشرط لا به علم و ساير صفات وصف نمي‏شود، دوم مرتبه ذات با تعيين به اسمأ ذاتيه (تعليقات بر شرح فصوص، ص 176) و چون ذات مقدسه بماهي هي هرگز متجلي نمي‏شود (نكَ تعليقات ص 14 و 73، مصباح ص 23) پس مراد از تجلي ذات احديت همان تجلي يا تعيين اسمائي و به تعبير امام "س" تجلي به فيض اقدس يا خليفؤ كبري در حضرت و احديت و ظهور در كسوؤ صفات و اسمأ است (مصباح ص 48). و اگر حقيقت اسم اعظم را متحد با فيض اقدس و مقام غيب مشوب7 بدانيم و اختلاف آنها را اعتباري شماريم (مصباح ص 33) روابط اصطلاحات سه‏گانه مذكور آشكارتر مي‏شود.
مختصر آنكه: تجلي، فيض ذاتي حق تعالي است كه در حقايق ممكنات ساري است و موجودات عالم وجود كه مظهر صفات متكثرؤ حق‏اند تجليات الهي به شمار مي‏روند و غيريت در تجلي معنا ندارد.

پيشينيان تقسيمات گوناگوني از قبيل تجلي اول و ثاني و ثالث يا تجلي جمالي و جلالي يا تجلي عام و خاص را ذكر كرده‏اند. در آثار امام ـ قدس سره ـ به معناي عميقتري از تجلي عنايت شده است كه اگر چه بي‏سابقه نيست اما حكايت از دقت و رسوخ علمي امام(س) در عرفان علمي و عملي دارد. ايشان به دو گونه تجلي اشاره دارند كه كليؤ بحث اسم مستاثر نيز در توجه به آن است، يكي تجلي به تجلي غيبي احدي كه در آن همؤ اسمأ و صفات مستهلك است و اين تجلي به اسم مستاثر است و اين مقام بشرط لايي است و تجلي تجلي به وجهؤ غيبي فيض اقدس، و تجلي دوم تجلي به احديت جمع جميع حقايق اسمأ و صفات است كه مقام اسم اللّه الاعظم و تجلي علمي به طريق كثرت اسمائي و مقام و احديت است (تعليقات، ص 14ـ 15)
روابط معاني مذكور در حد ميسور در توضيح اسم اعظم و در شرح يكي از روايات مهم در اين باب، در سطور آينده آشكارتر خواهد شد.

2) اسم.
سلسلؤ وجود و مراتبش و دايرؤ شهود و مدارجش همه اسمأ الهي است. چرا كه اسم به معني علامت است و هر چه در وجود است علامت باري و مظهر اوست (شرح دعاي سحر، ص 122).
عارف كامل شاه‏آبادي فرموده‏اند كه اسم در اصطلاح اهل عرفان عبارت است از ذات با خصوصياتي كه منشا اثر در عين شود. امام قدس سره اينكه اسم آن چيزي است كه منشا آثار باشد را مورد خدشه قرار داده و نظر تحقيقي خود را اينگونه بيان فرموده‏اند كه بعضي از اسمأ بنفسه و بعضي بالتبعية منشا اثرند (تعليقات، ص102 ـ 103، قس: الفتوحات المكيه، ج2 ص120 كه شيخ اكبر در سوال 130 در جواب "ما معني الاسم" گفته است: "الجواب: امر يحدث عن الاثر او امر يكون عنه الاثر او منه ما يكون عنه الاثر و منه ما يحدث عن الاثر اذا لم ترد به المسمي فان اردت به المسمي فمعنا المسمي كان ما كان...).

امام(س) در شرح دعاي سحر(ص118 ـ 123) به معني اسم پرداخته‏اند و اسمأ الهي را حجب نوريؤ8 ذات حق مي‏دانند (ص118) و اسم را عبارت از ذات با صفت معيني از صفات و تجلّيي از تجلياتش مي‏دانند (ص 121). مثلاً الرحمن ذات متجليه به رحمت منبسطه الرحيم ذات متجليه به رحمتي كه بسط كمال است، بوده والمنتقم ذات متعينه به انتقام است. و اين آغاز تكثر و ابتداي كثرتي است كه در دار وجود رخ داده است كه در حقيقت تكثر علمي و شهود ذات در آينؤ اسمأ و صفات است، و به تجلي اسمايي و صفاتي باب وجود گشوده و غيب به شهود مرتبط گشته است. و اگر تالي اسمايي نبود عالم در ظلمت عدم مي‏ماند و همين تجلي مايؤ شهود اسما و لوازم آن توسط عارف است.

بايد دانست كه تجلي اول به فيض اقدس است كه ظهور به اسم اللّه الاعظم در حضرت و احديت است و در تجلي ثاني فيض اقدس كه تجلي به الوهيت در حضرت علمي است اعيان ثابته حاصل مي‏شوند9 (مصباح، ص 68) و اعيان ثابته همان تعيين تجليات اسماي الهي در حضرت و احديت است10 (تعليقات، ص22). به عبارت ديگر صورت اسم و عين آن است (شرح دعاي سحر، ص212). و آنچه مقتضاي تحقيق است آنكه ذات در كسوت تعينات اسمايي بر اعيان ثابته تجلي مي‏كند و در كسوت اعيان ثابته بر اعيان خارجي تجلي مي‏كند. ليكن چون بين اعيان و اسمايي حجابي نيست تجلي، تجلي ذاتي است، و هر چه به عين ثابت نسبت داده شود به ذات مقدس و اسماي الهي منسوب خواهد بود، و تجليات با آنكه در لباس اسما و جامه اعيان است همه تجليات ذاتي است. و اين يكي از معاني حديثي است كه توحيد حقيقي را به ايقاع اسم بر مسمي دانسته، چرا كه عبارت اسم كفر، و عبارت اسم و مسمي شرك است (نقل به مضمون از مصباح ص 124ـ 125 و حاشيه آقاي فهري ذيل مطلب، مضمون روايت در الكافي ج 1 ص 114 نقل شده است).

با توضيحات پيشگفته، ممكن است كه اين سوال پيش آيد: "چرا اسم مستاثر اسم است با آنكه كسي از آن آگاه نيست؟؟ و به عبارت ديگر ظهور ندارد؟ و مگر جز اين است كه چكيده گفتار آن است كه اسم علامت است و همه عالم تجلّي اسمأ اللّه؟" با آنكه پاسخهاي فراواني مي‏توان ارائه كرد اما ما بر اساس عهد خود تنها از زبان امام قدس سرّه جواب آن را ارائه مي‏دهيم. پاسخ اول آنكه اطلاق اسم در اين حالت از باب دين است كه ذات خود علامت ذات است11 و او عالم بذاته لذاته است (شرح دعاي سحر، ص 121). با اين پاسخ مانعي نيست كه در برترين حالت اسمي بلكه اسمايي باشد كه تنها خداوند از آن آگاه باشد و براي هيچ كس حتي رسول‏اللّه الاعظم به دليل عظمت ذات علم بدان ميسر نباشد. پاسخ دوم آن است كه اسم عبارت از ذات با صفتي معين از صفات و تجلييي از تجلياتش است، و چه بسيار تجليات و صفات كه براي احدي علم و احاطه بر آنها ميسور نيست و نزد ذات مستاثر است و بدين لحاظ اسم مستاثر امري معقول و مفهوم است، گرچه بر اساس پاره‏اي از آرايي كه نقل خواهد شد مي‏توان جز اين نيز تصور كرد.

3) اسم مستاثر و حرف هفتاد و سوم اسم اعظم:12
در الكافي (ج1 ص230) از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه اسم اعظم خداوند 73 حرف دارد و نزد اَصف حرفي از آن بود كه بدان تكلم كرد و تخت بلقيس را در چشم هم‏زدني حاضر ساخت و نزد اهل بيت عليهم‏السلام ـ 72 حرف آن هست و حرفي از آن نزد خدا، در علم غيب، مستاثر است. نظير اين روايت از امام صادق ـ عليه‏السلام ـ نقل شده و در آن به محجوب بودن يك حرف از پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله و سلم ـ تصريح شده است. امام خميني ـ سلام اللّه عليه ـ حرف هفتاد و سوم را اسم مستاثر مي‏دانند (شرح دعاي سحر، ص 123).

اسم اعظم چيست؟ به اختصار بايد گفت كه اسم اعظم به حسب مقام الوهيت و واحديت اسم جامع جميع اسما است (جامعيت مبدا و اصل اشيا چون دانه براي درخت يا اشتمال كل بر جز چون گروه فرد)، اين اسم حقيقتي به حسب مقام الوهيت و حقيقتي به حسب لفظ و عبارت نيز دارد، اما به حسب حقيقت غيبتش، بي‏استثنا، كسي جز خدا آن را نمي‏داند و اين همان حرف مستاثر در علم غيب الهي است.

در الكافي (ج 1 ص112) از امام صادق ـ عليه‏السلام ـ روايت شده است كه: "ان اللّه تبارك و تعالي خلق اسما" بالحروف غير متصوت و باللفظ غير منطق و بالشخص غير مجسد و بالتشبيه غير موصوف و باللون غير مصبوع، منفي عنه الاقطار، مبعدعنه الحدود، محجوب عنه حس كل متوهم، مستتر غير مستور، فجعله كلمة عامة علي اربعة اجزأ معا ليس منها واحد قبل الاخر، فاظهر منها ثلاثة اسمأ لفاقة الخلق اليها و حجب منها و احدا و هو الاسم المكنون امغزون، فهذه الاسمأ التي ظهرت، فالظاهر هواللّه (و) تبارك و تعالي 13 و سخر سبحانه لكل اسم من هذه الاسمأ اربعة اركان، فذلك اثنا عشر ركنا ثم خلق لكل ركن منها ثلاثين اسما فعلا منسوباً اليها... فهذه الاسمأ و ما كان من الاسمأ الحسني حتي تتم ثلاث مائة و ستين اسما فهي نسبة لهذه الاسمأ الثلاثة و هذه الاسمأ الثلاثة اركان، حجب الاسم الواجد المكنون المخزون بهذه الاسمأ الثلاثة...".
اين روايت را بزرگان و از جمله آنها صدر المتالهين ـ قدس اللّه نفسه ـ و فيض كاشاني قدس سره شرح و تفسير كرده‏اند. امام بزرگوار ما ـ قدس اللّه اسراره القدوسي ـ و انار اللّه برهانه تحقيق رشيقي ارائه فرموده‏اند كه دهها باب معرفت از آن باز مي‏شود.

امام(س) اسم موصوف به صفات مذكور در روايت را، مقام اطلاق حقيقت محمديه يا مقام مشيت14 مي‏دانند كه از آن حدود حتي حد ماهيت دور است، و مستتر غير مستور است يعني خفاي آن به دليل شدت ظهورش است و كذا ساير الصفات مناسب لهذا المقام الذي لاحد له و لا رسم.
اينك در روايت فرموده "آن را بر چهار جزء قرار داد" نيز مناسب اين مقام و مقام مشيت است كه مقام اطلاق است و با عقل عقل و با نفس نفس و با مثال مثال و با طبع طبع است. پس مراد به "چهار جزء" عوالم عقل و نفس و مثال و طبع است، و به آنچه ذكر شد معني "ليس منها واحد قبل الاخر" معلوم مي‏شود، چرا كه عوالم اربعه به اعتبار جنبه "يلي الربي" و وجهه‏اي كه به سوي مشيت مطلقه دارند در عرض هم هستند و پس و پيشي ندارند. و آن سه كه ظاهر شد عالم نفس و مثال و طبع است كه خلق بدانها نيازمندند ولي عقل مربوط به خلق نيست و از عالم امر الهي است و اين نقطؤ عقليه جز چهارم مخزون است و از مدارك خلق محجوب، و به اين اسما سه‏گانه اسم چهارم يا عالم عقل كه جهت الوهيت است مخفي شده است، و اگر چنين باشد اشاره لطيفي در اين معنا وجود و آن اينكه خداوند تعالي در حجب خلقيه ظاهر است و الخلق مع كونه ظهوره حجابه چون صورتهاي مرآتيه كه هم ظهور آينه است و هم حجاب آن. اركان اربعه نيز يا موت و حيات و رزق و علم است كه فرشتگان چهار گانه موكل آنند يا خود آن فرشتگان (عزرائيل، اسرافيل، ميكائيل و جبرئيل)، و دوازده ركن به اعتبار مقامات اين فرشتگان در عوالم ثلاثه است چرا كه هر يك از آنها وزارت و مقاماتي به حسب عوالم دارند و كان في كل عالم ظهور سلطنتهم غير العالم الاخر وجودا وحدا شدتا و ضعفا (شرح دعاي سحر، ص 127ـ130) با بيان فوق همه مراتب وجود را بايد ناشي از حقيقت محمديه دانست كه به عين ثابت خود متحد با اسم اعظم در مقام الهيت است و ساير اعيان ثابته بل اسماي الهيه از تجليات اين حقيقت است (شرح دعاي سحر، ص 124). و چون اعيان ثابته عين اسمأ الهيه است پس عين ثابت حقيقت است و ساير اعيان ثابته بل اسماي الهيه است پس عين ثابت حقيقت محمديه عين اسم اعظم است، و اين حقيقت است كه در عوالم از عقل تا هيولي تجلي و ظهور يافته و اين همان ظهور مشيت بدون تعيين است، و اين همان مقام خلافت كبري و حضرت فيض است كه اصل ظهور است (مصباح ، ص 30) و خليفؤ كبري همان فيض اقدس است كه به آن ذات احديت در حضرت واحديت تجلي مي‏فرمايد و در كسوت اسما و صفات ظاهر مي‏شود و ليس بين‏الظاهر و المظهر اختلاف الا بالاعتبار (مصباح، ص 48) و اين نيز حقيقت عما است چرا كه حضرت فيض اقدس و خليفؤ كبري به مقام غيبتش شناخته نشود (مصباح، ص 57)
بايد افزود كه اول چيزي كه از حضرت خليفؤ كبري مستفيض مي‏شود حضرت اسم اعظم به حسب مقام تعينش به استجماع جميع اسما و صفات و ظهور در جميع مظاهر است كه يكي از دو مقام اسم اعظم است15
(مصباح، ص 30)

سرانجام بايد ياآوري كرد كه اين خليفه الهيه دو وجه دارد وجه عيبي به سوي هويت غيبيه كه بدين وجه هرگز ظهور نمي‏كند، و وجهي به عالم اسما و صفات و بدين وجه است كه تجلي فرموده و در آينه‏ها در حضرت واحديت جمعيه ظهور مي‏فرمايد (مصباح، ص 30). پس آيا حرف 73 اسم اعظم همين وجه غيبي است كه هرگز ظهوري ندارد؟ و آيا مظاهر خليفؤ كبري و نشاه عيني يعني پيامبر و اهل بيت ـ صلوات اللّه عليهم ـ هم از اين وجه بي‏خبرند؟ آنچه مسلم است اينكه عدم ظهور وجه غيبي (اگر مقصود همان حرف محجوب باشد) براي آنان نيز هست و اين يكي از احتمالات اسم مستاثر است كه به نظر نگارنده رسيده است.

4) مراتب قرآن و تجلي اسم مستاثر در آن:
نگارنده در يكي از نوشته‏هاي خود به مراتب قرآن اشاره كرده است (كيهان انديشه، شماره 33 ص 53)
مرتبؤ اول قرآن هويت غيبيه و ذات مقدس پروردگار است. زيرا حقيقت قرآن علم است و علم متحد با ذات مقدس اوست. بديهي است كه در اين مرتبه حق جلّ و علا به تجلي ازلي به اعلي مراتب تجليات در حضرت ذات16 براي ذات تجلي فرموده و اين تجلي و اظهار ما في مكنون غيبي و مقارعه ذاتيه كلام ذاتي است كه به كساني ذات در حضرت غيب واقع است و اسم مستاثر در اين مرتبه موجود است و همه اسما حتي اسما مستاثره، نيز به اين اعتبار بايد در قرآن باشد چون قرآن صورت اسم اعظم است و يكي از دو مقام اسم اعظم استجماع همه اسما است. پس همه اسما در قرآن به اين اعتبار نيز متجلي هستند و همين كتاب در كسوت عبارت و الفاظ در مرتبؤ ذات تجليات ذاتيه است پس در تنزلات قرآني نيز اين اسم بايد باشد. با اين بيان كنه قرآن بتمامه و كماله جز بر خداوند سبحان معلوم احدي نيست و شايد اين يكي از اسرار ثقل اكبر بودن قرآن باشد.
با بيان فوق پرسشهاي فراواني مطرح مي‏شود كه مجال بررسي و پاسخ به همؤ آنها نيست، از جمله آنكه مراد از "و من عنده علم الكتاب (رعد/43)" چيست؟ در پاسخ اين مورد بايد گفت كه علم كتاب در حدي است كه امكان آگاهي به آن براي برترين خلايق و مظاهر ربويي ميسر باشد نه بيش از آن (توجه شود كه علم در نظر ما يك حقيقت مجرد است و از سنخ وجود نه مشتي الفاظ اعتباري)، يعني لازم نيست كه براي اهل بيت و شخص پيامبر ـ صلوات عليه و آله و سلم ـ كه به 72 حرف از 73 حرف اسم اعظم متحقق هستند، بيش از تجليات 72 حرف معلوم باشد17 و قرآن كه صورت اسم اعظم است18 در حد همان 72 حرف كه اعلي مرتبؤ علم براي ممكنات (آنهم برترين ممكنات يعني 14 معصوم ـ عليهم السلام) است بر آنان معلوم است و همين حد، علم كتاب است، و علم غيبي و مختص و مستاثر كتاب نزد خداوند متعال است و بس. و شايد يكي از اسرار "اوادني" همين باشد19 و هو العالم بحقائق الامور.

5) احتمالاتي كه براي اسم مستاثر قابل ذكر است:20

الف) اسم مستاثر در حقيقت اسم نيست.
چرا كه جميع اسما الهيه اعم از ذاتيه و غير آن مظهري دارند ولي اسم مستاثر ظهور و مظهر ندارد. گرچه اسماي ذاتيه حتي هويت صرفه و غيب احدي21 ظهور به معني ديگري دارند و اين ظهور غيبي سري احدي را جز خدا نمي‏داند، و اين همان وجه خاص بلاواسطه اسمي اسما يا مظهري از مظاهر است كه خداوند با موجودات دارد و فرموده است:
ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها22 (هود /56). بر اساس اين نظر كه در تعليقات (ص 259 ـ 260) و نيز مصباح الهدايه (ص 87) ابراز شده، اسم مستاثر همان وجه خاص نيست و اين سخن همچنين با تعليقه ديگر امام ـ قدس سره ـ در صفحه 182 مصباح الهدايه منافات ندارد كه "فالفيض من الحضرة الالهية بلاتوسط اسم مطلقاً غير مفاض"، چرا كه مراد از آن فيض از وجهه ظهور در مرائي است و نه وجهه غيبي احدي كه ظهور در هيچ مرآتي ندارد.

در آثار امام ـ قدس سره ـ در اين ميان اختلاف تعبير وجود دارد. از جمله در سر الصلوة صفحات 107 و 173 به شهود سر وجودي وجهه احديه غيبيه در توجه به سوي قبله و نيز پديداري سر "ما من دابة الاهو آخذ بناصيتها" در حال سجده اشاره دارند، و در شرح حديث هفدهم از چهل حديث (ص 242 ـ 243) نيز با اشاره به مسالؤ وحي به بقاع ارض مبني بر كتمان گناهان توبه كاران و تسبيح موجودات و... كه دليل است بر علم به ادارك و حيات همه موجودات، مي‏فرمايند: اين مطلب "دليل بر ربط خاص بين خالق و مخلوق است كه احدي از آن مطلع نيست جز ذات مقدس حق تعالي و من ارتضي من عبادة"، و اين كه "من ارتضي من عباده" از اين ربط مطلع باشند با محجوب بودن اسم مستاثر و حرف 73 اسم اعظم از همه خلايق سازگار نيست، چرا كه "هو اشاره به مقام غيب هويت و اخذ ناصيه همان ربط اصيل غيبي سري وجودي است كه هيچ موجودي را راهي به معرفت آن نيست" (چهل حديث، ص 243). نگارنده با اشاره بدانچه قبلاً ياد شد براي حل اين مشكل معتقد است كه بايد مراد از اطلاع و علم جز خداوند را به معني آگاهي و خبر و نه معرفت به كنه اين ربط غيبي دانست. چرا كه في الواقع اگر كشف نام محمدي(ص) نبود هرگز همين خبر از وجود ربط غيبي براي احدي حاصل نمي‏شد ـ البته خبر دو بلكه هفتاد بطن دارد و خبر ظاهري ما كمترين آن است ـ اما كيفيت همين ربط23 و معرفت به آن حتي براي صاحب كشف مطلقه محمديه ميسر نيست24 به دليل شدت خفاي آن.

در توضيح اين نكته مي‏افزاييم كه حضرت امام ـ قدس سره ـ در توضيح حضرت امكان و حضرت امتناع نظر بلند و خاصي دارند. ايشان در توضيح حضرات خمس كه خزاين مفاتيح غيب‏اند مي‏فرمايند: "مخفي نماند كه خزاين مذكور و حضرات خمس حقايق مستجنه (در اصل متن كلمه المستحبه تصحيف است) در حضرت احديت هستند نه مفروضات عقليه" (تعليقات، ص 82). سپس با ذكر اين نكته كه حضرت امتناع حقيقت حقه‏اي است كه امكان ظهور در هيچ آينه‏اي ندارد (به دليل نقصان و قصور آينه)، فرموده‏اند كه حضرت امتناع مفروضات عقليه و وهميه نيست، چرا كه آنها چون حقايق و مخزونات نيستند الا بالتعبية، لذا حضرت امكان اعيان ثابته ممكنة الظهور ولو در عقول و اوهام است (لذا از نظر حتي اجتماع نقيضين و شريك باري در حضرت امكان قرار دارند) و حضرة الامتناع هي الذات الاحدية الغير الممكنة للظهور، فاعرف و اغتنم( تعليقات، ص83). از اين راه بايد گفت كه اگر اسم مستاثر به هر نحو قابل ظهور بود براي كاشف كشف نامه كشف آن ممكن بود و چون كشف اسم مستاثر يعني گذر از حضرت امتناع 25 به حضرت امكان، اين خلاف فرض، و فرض كشف باطل است.

با توضيح پيشگفته معلوم مي‏شود كه چرا عارف شاه آبادي اسم مستاثر را ذات احديؤ مطلقه مي‏دانسته و اطلاق اسم بر آن را نحوي از مسامحه مي‏شمرده‏اند. چرا كه ذات بماهي متعينة منشا ظهور است نه ذات مطلقه بلاتعين (تعليقات، ص 218).
اما امام(س) با ژرف‏نگري بيشتر خاص خود، مي‏فرمايند كه ظاهر كلام شيخ قونوي كه اسماي ذاتيه را به دو قسم متعين الحكم و غير متعين تقسيم كرد. آن است كه اسم مستاثر از اسماي ذاتيه‏اي است كه مظهر در عين ندارد، و فرموده‏اند كه: "نزد من اسم مستاثر نيز داراي اثر در عين هست اما اثر آن نيز مستاثر است، چرا كه احديت ذاتيه وجهؤ خاصي با همه چيز دارد كه سر وجودي اوست و جز خدا كسي از آن آگاه نيست كما قال تعالي ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها و لكل وجهة هو موليها فالوجهة الغيبية لها اثر مستاثر غيبي تدبر تعرف." پس تا اينجا دانسته شد كه به اعتباري هم از نظر امام و هم از نظر استادشان اسم مستاثر اسم نيست و بر اساس نظر شيخ كه اسم مستاثر اسم غير قابل ظهور است نيز نبايد آن را اسم دانست چرا كه در اصطلاح عرفا اسم بايد منشا اثر در عين عين باشد وگرنه اسم نيست26 (نك تعليقات، ص 102، 259)

ب) اسم مستاثر حضرت عمائيه است:
پس از نقل سه نظر مذكور در بند الف، به نظر ديگري كه امام آن را يكي از احتمالات در مورد اسم مستاثر مي‏دانند اشاره مي‏كنيم و آن اينكه اسم مستاثر همان مرتبه عما است27 (شرح دعاي سحر، ص120 و 142).
در مورد عما نظريات گوناگوني نقل شده است.28 عمدؤ آنها به نقل حضرت امام(س) عبارت است از حضرات احديت به دليل عدم تعلق معرفت به آن، و يا حضرت واحديت به دليل واسطه بودن اين حضرت بين سمأ احديت و ارض كثرت، چون عما (ابر) كه بين آسمان و زمين قرار داد (مصباح، ص 57). امام ـ سلام اللّه عليه ـ با تحقيق بما لامزيد عليه (تعبير خود امام(س) در تعليقات ص281) نظر داده‏اند كه عما حضرت فيض اقدس و خليفؤ كبري است كه حقيقتي است كه به مقام غيبش كسي آن را نمي‏شنايد و واسطه بين حضرت احديت غيبيه و هويت غير ظاهره و حضرت و احديت است (مصباح، ص57) يعني حقيقت عما 29 فيض اقدس و تجلي غيبي احدي اول است و آن باطن اسم اللّه الاعظم من حيث وجهة الغيبية است (تعليقات، ص 291 ضمناً ظاهر اين اسم، اسم اللّه من حيث احديت جمع اسمأ الهيه است).
جالب است كه اشاره كنيم در مشارق النوار اليقين في اسرار اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ (ص158) از امام عليه‏السلام ـ نقل شده است كه: انا باطن السين و انا سرالسين و هو الاسم المخزون و هو باطن الاسم الاعظم".
بدين ترتيب نظري كه اسم مستاثر را عما و حضرت عمائيه مي‏داند بانظري كه اسم مستاثر را بطن اسم اعظم مي‏شمارد نهايتاً يكي است. شايد بدين ترتيب نظر سوم در اين باب كه اسم مستاثر حرف هفتاد و سوم اسم اعظم است30 (نَك براي نمونه تعليقات، ص24 و شرح دعاي سحر، ص120) با اين دو نظر يكي باشد و حرف 73 باطن 72 حرف ديگر باشد، و شايد سر اينكه در بعضي از روايات اسم خدا بر چهار جزء است كه يك جزء آن به سه جزء ديگر پوشيده و محجوب است31، نيز همين باشد.

ج) اسم مستاثر ليلة القدر بنيه محمدي(ص) است.
اين احتمال را از امام(س) در پرواز در ملكوت ج2 ص 236 نقل كرده‏اند. ايشان فرموده‏اند "شايد ليلة القدر اشاره باشد به مظهر اسم اعظم يعني مرآت نام محمدي ـ صلي اللّه عليه و آله ـ و هزار شهر عبارت باشد از مظهر اسماي ديگر، و چون از براي حق تعالي هزار و يك اسم است و يك اسم مستاثر در علم غيب است از اين جهت ليلة القدر نيز مستاثر است و ليلة القدر بنيؤ محمدي نيز اسم مستاثر است. از اين جهت بر اسم مستاثر كسي جز ذات مقدس رسول ختمي ـ صلي اللّه عليه و آله ـ اطلاع پيدا نكند"

به نظر مي‏رسد كه اين احتمال با فرض محجوب بودن حرف هفتاد و سوم از پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله و سلم ـ32 جور در نيايد. اما امام(س) به نحوي اين اشكال را پاسخ گفته‏اند و آن اينكه:
"چون در باطن ليلة‏القدر حقيقي يعني بنيه و صورت ملكي يا عين ثابت محمدي ـ صلي اللّه عليه و آله ـ جلوؤ اسم اعظم و تجلي احدي جمعي الهي است، از اين جهت تا عبد سالك الي اللّه يعني رسول ختمي ـ صلي اللّه عليه و آله ـ در حجاب خود است نتواند آن باطن را و آن حقيقت را مشاهده فرمايد" (پرواز در ملكوت، 2/234) و شايد اين سر خطاب قرآن باشد كه "و ما ادريك ماليلة القدر". و اگر حجاب را در اينجا قيد بدانيم چون هرگز مخلوق به اطلاق نمي‏رسد پس هرگز نمي‏توان قائل به معرفت به اسم مستاثر براي مخلوق ـ ولو برترين آنها ـ شد، گرچه گفته شده كه مقيد ظهور مطلق بل عين آن است و قيد امر اعتباري است كما قيل: تعينها امور اعتباري است (مصباح، ص98). و شايد اين سر كلام عارف شاه آبادي باشد كه اسم مستاثر را باطن مقيد مي‏دانسته است فان المقيد مربوط بباطنه و سره مع المطلق و هو عين المطلق بوجه يعرفه الراسخون في المعرفة و المقيد بباطنه هو الاسم المستاثر لنفسه و هو الغيب الذي لايعلمه الا هو، لان باطنه المطلق و بتعينه ظهر لا بحقيقته (شرح دعاي سحر، ص215)، و معلوم است كه ظهور به حقيقت نزد مطلق ميسر است و بس33. با نقل دونظريؤ پيشگفته به احتمال بعدي مي‏رسيم.
د) امام(س) از قول صاحب مصباح الانس نقل كرده‏اند كه او ظاهر كلام شيخ قونوي را در متن كتاب اسم مستاثر دانستن شئون غير ظاهره در صدد ظهور غير متناهي مي‏داند، ولي خود امام(س) ظاهر كلام شيخ قونوي را اين مي‏دانند كه اسم مستاثر غير قابل ظهور است نه به خاطر عدم تناهي شئون بل به دليل مكنون بودن آن، حتي اگر فرض شود كه شئون الهي متناهي است اسم مستاثر ظاهر نمي‏شود (تعليقات، ص219).

قابل ذكر است كه در نظريؤ اول اسم مستاثر تا هنگامي مستاثر است كه ظاهر نشده است و شئون غير ظاهره با ظهور از استيثار خارج مي‏شوند، اما چون عدم تناهي شئون غير ظاهره فرض مي‏شود، پس همواره اسماي مستاثره‏اي هست كه كسي از آن آگاه نيست. به وضوح معلوم است كه اين فرض مخالف با استيثار اسم به نحوي است كه هرگز معرفت بدان ميسر نباشد. يعني اسم مستاثر هرگز از مستاثر بودن خارج نمي‏شود و در فرض مذكور قابل خروج است پس اسم مستاثر نيست.

و) اسم مستاثر برتر از مقام احديت بوده و به غيب هويت برمي‏گردد.
در مصباح الانس نظر داده شده كه اطلاق صرف همان كنز مخفي است كه ابطن البطون و مشتمل بر نفائس جواهر اسما از جمله اسم مستاثر در مكنون غيب است.
امام قدس سره ـ كنز مخفي را مقام و احديت و اسما و صفات و مقام جمع كنوز و كثرات و علم ذاتي به اسما و صفات و مقام جمع دانسته و مقام اطلاق صرف را جز آن مي‏دانند. و حتي آن را غير مقام احديت دانسته و كينونتي مطلقه از اختفا و كنزيت و ديگر نعوت جلاليؤ راجع به خفا و نعوت جماليه راجع به كنزيت مي‏دانند كه به بطون و ابطن البطون هم وصف نشود و مي‏فرمايند نمي‏شود اطلاق صرف را مشتمل بر نفايس گوهرهاي اسما دانست چه اسماي ذاتيه در مقام احديت و چه اسماي صفاتيه در مقام و احديت. سپس مي‏فرمايند "والاسم المستاثر راجع الي غيب الهوية واعلي مقام الاحدايه" (تعليقات، ص 304ـ 305).

به عبارت ديگر گرچه ممكن است اسم مستاثر از نفايس گوهرهاي اسماي الهي باشد. اما راجع به اطلاق صرف و كنز مخفي نيست و از كنز مخفي برتر است.

هـ) امام در مصباح الهداية (ص107)، مقام خلافت را مقام استجماع همه حقايق الهيه و اسماي مكنونه مخزونه مي‏دانند.
در اين بيان اگر اسم مستاثر را همان اسم مكنون مخزون بدانيم، مرتبه اسم مستاثر پس از مقام خليفه كبري است و اين نظير قول به يكي بودن اسم مستاثر با عما كه تجلي به فيض اقدس است مي‏باشد. چرا كه در نظر امام حضرت فيض اقدس و خليفه كبري يكي است (مصباح، ص48) و حقيقت اسم اعظم هم متحد با فيض اقدس است و اختلافشان محض اعتبار است (مصباح، ص333). البته اگر معني عمأ را چيز ديگر بدانيم، اين احتمال خود احتمال مستقلي خواهد شد. علاوه بر آنكه فرض معرفت خليفه و مظاهر خليفه كبري به اسم مستاثر خلاف فرض در حجاب بودن اين است. مگر آنكه قيد شود حتي در مقام خلافت كبري نيز خليفه اين گوهر منفرد و مخفي و مختلص ذات اللّه را نمي‏شناسد ولو به حسب مقام بدان دسترسي داشته بلكه آن را بردارد.
ز) تجلي غيبي احدي به اسم مستاثر انجام مي‏گيرد و مقام به شرط لائي نيز همين است. به عبارت ديگر در مقام به شرط لائي خداوند را اسمي است كه اين اسم مستاثر در علم غيب الهي است(تعليقات، ص14).

توضيح آنكه بين اصحاب سلوك و عرفان اختلاف است كه آيا حقيقت واجب الوجود بشرط عدم اشيأ و به اصطلاح وجود بشرط لا (يا مرتبه احديت و تعيين اول و هويت غيبيه و نيز مرتبه تطبيق) است، با وجود ماخوذ لا بشرط شي، يعني طبيعت من حيث هي هي المعبر عنها بالوجود المطلق، و امام خود نظر مي‏دهند كه "حقيقة هو الواجب الوجود لا بشرط شي و تعيين و حيثية تعليلية او تقييدية" (شرح دعاي سحر، ص 210).

پس اگر چه حقيقت واجب لا به شرط است، اما مرتبه احديت34 مقام به شرط لايي است و اسم مستاثر مربوط به اين مرتبه است و قبلاً نيز اشاره شد كه اسم مستاثر "راجع الي غيب الهويه و اعلي مقم الاحديه" است. شايد اين سخن معادل گفته ديگر امام باشد كه اعيان ثابته را تعيين تجليات اسمائيه در حضرت واحديت مي‏دانند و تجلي در اين حضرت را به فيض اقدس و متجلي را ذات مقدسه به اعتبار تعيين غيبي احدي از اسمأ مستاثره در هويت غيبيه عمائيه به حسب بعض اعتبارات دانسته و متجلي له را اولاً اسمأ محيطه و سپس اسمأ محاطه در حضرت و احديت مي‏شمارند (تعليقات، ص 22 ـ23).

يعني اسم مستاثر تعيين غيبي احدي ذات است و تجلي اين ذات متعين به اسم مستاثر در حضرت واحديت عين ثابت مي‏شود كه تعيين تجلي اسم است.
پيش از ختم اين بخش35 لازم است كه پرسشهايي ارائه شود تا بر اساس آنچه نقل شد در آنها تدبر شايسته صورت گيرد، از جمله:

1) امام(س) حضرات خمس را اينگونه تقسيم و بيان كرده‏اند: حضرت غيب مطلق، حضرت شهادت مطلق، حضرت غيب مضاف نزديكتر به غيب مطلق و حضرت غيب مضاف نزديكتر به شهادت، و حضرت احديت جمع اسمأ و سپس عوالم آنها را برشمرده‏اند (نَك تعليقات، ص 32). ايشان در مورد حضرت غيب مطلق36 كه حضرت احديت اسمأ ذاتيه است عالمش را سر وجودي (اعم از سر وجودي علمي اسمائي و سر غيبي وجودي) دانسته‏اند و حضرت غيب مضاف نزديكتر به غيب مطلق را وجهه غيبيه اسمائيه و عالمش را وجهه غيبيه اعيانيه دانسته‏اند، لذا با بياني كه قبلاً گذشت اسم مستاثر هم به حضرت غيب مطلق بر مي‏گردد كه عالمش سر وجودي است و هم به حضرت غيب مضاف كه وجهه غيبي اسمأ است. آيا اين دو تعلق سر جمع بودن اسم مستاثر است؟ يعني اسمأ مستاثره بعضي به اولي وبعضي به دومي تعلق دارند؟ اگر اين فرض كه به نظر قاصر نگارنده رسيده درست باشد حل بعضي از اشكالات كه با تدقيق در متن روي خواهد داد آسان مي‏شود، خصوصاً در مورد احتمالات مختلفه‏اي كه ذكر شد.

2) حجابي در اعيان ثابته و اسمأ نيست (مصباح، ص124) با اين فرض اسم مستاثر يعني چه و چون اعيان ثابته صور اسمأ الهيه و تعينات آن هستند آيا عين ثابت مستاثر هم داريم؟ و با اين بيان، اين كه در روايات آمده كه خدا را دو علم است اولي مكنون مخزون لايعلمها الا هو و بدأ از آن است، و علمي كه به ملائكه و رسل و انبيأ عليهم السلام داده شد. و بر طبق آن منشا بدأ حضرت اعياني است كه جز خدا كسي آن را نمي‏داند (نَك مصباح، ص62) جز بدين معناست كه بدأ به اسم مستاثر بر مي‏گردد؟ و آيا ابدأ در اين فرض چون شئون غير ظاهره در نظر مناصب مصباح الانس و اتباع قونوي است؟ با اين حال بايد معناي روايات به ظاهر متناقص را طوري ديگر دانست. مثلاً در روايت هست كه پيامبر(ص) خازن علم مخزون است (صحيفه علويه، ص99) و از سوي ديگر از اميرالمومنين(ع) سوال مي‏شود كه آيا غيب مي‏دانند؟ و ايشان مي‏فرمايند كه غيب را جز خدا كسي نمي‏داند37 (مشارق، ص215ـ 216). آيا غيب مذكور از شئون اسم مستاثر است؟

3) آيا اينكه گفته مي‏شود: "كل اسم من الاسمأ الالهيه جامع لجميع الاسمأ مشتمل علي كل الحقائق، كيف و هي متحدة الذات مع الذات المقدسه و الكل متحد مع الكل" (مصباح، ص34) شامل اسمأ مستاثره هم مي‏شود؟ و اگر مي‏شود چگونه اطلاع بر ساير اسمأ موجب اطلاع بر آن نيست؟ و آيا مستاثر بودن آن به همين حالت آن است كه با وجود اتحاد با ساير اسمأ معرفت بدان براي احدي ميسر نيست به دليل اختفائش در غيب اسمأ؟

4) ربط حظ احدي عالم با اسم مستاثر چگونه است؟ و اگر اسمأ و اعيان ثابته مرآت تجليات نه عين آنها باشد كه موافق حديث كنت كنزاف مخفيا... است (تعليقات، ص 56) آيا براي اسم مستاثر مرآت مستاثر نيز هست؟ و اگر هست اين مرآت چه رابطه‏اي با عوالم و حضرات دارد؟ و آيا مظاهر مستاثره در بيان امام(س) يعني همين؟ آيا مظاهر مستاثره و جهه غيبي ما سوي اللّه است كه تنها مكشوف خداوند است؟

5) آيا مفاتيح غيب همان اسمأ مستاثره است؟ و اگر نيست رابطه آنها چگونه است؟

6) چرا اسم مستاثر يا واژه‏هاي معادل آن (يعني شكل مفرد كلمه) بيشتر از واژه‏هاي اسمأ مستاثره يا اسمأ مكنونه و نظير آنها كاربرد دارد؟ و آيا اسمأ مستاثره خود تحت يك اسم جمعند؟ و اين يك اسم همان حرف 73 اسم اعظم است؟ به عبارت ديگر محاط و محيطي در اسمأ مستاثره هم هست؟

6) اسم مستاثر در ادعيه
چون بنا بر اختصار و ذكر رئوس مطالب است نه استقصاي همه موارد، در بررسي حاضر چند كتاب مشهور و قابل دسترس همگان را برگزيده‏ايم.
در دعاي پنجاهم صحيفه سجاديه داريم: فاسئلك اللهم بالمخزون من اسمائك و بماوارته الحجب من بهائك.
بيان مذكور به اقرب احتمال ناظر بر اسم مستاثر است و تعبير اسم مخزون در ادعيه فراوان است، به جهت پرهيز از تطويل تنها به ذكر اصل ادعيه مي‏پردازيم و خوانندگان و محققان را به توصيفاتي كه از اسم مستاثر بيان شد توجه مي‏دهيم، بديهي است كه همه اوصاف بر شمرده در ادعيه معاني خاص خود و متناسب با اسم مستاثر را دارد از جمله طاهر بودن اسم مستاثر طهارت از دسترسي غير به آن است و...

الف) در مفاتيح الجنان محدث قمي ـ رحمة اللّه عليه داريم:

1ـ دعاي نماز حضرت اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ (ص40): اسئلك باسمك الذي جعلة في مكنون غيبك واستقر عندك فلايخرج منك الي شيً سواك، اسئلك به وبك و به فانه اجل و اشرف اسمائك، لاشيً لي غير هذا.

2ـ و امام هادي ـ عليه‏السلام ـ مي‏فرمايند (ص45): اسئلك اللهم باسمك المكنون المخزون المكتوم عمن شئت الطاهر المطهر المقدس النور التام الحي القيوم نور السموات و نور الارضين.

3ـ دعاي مشلول (ص 76): اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او انزلته في شي من كتبك او استاثرت بي في علم الغيب عندك.

4ـ دعاي سريع الاجابه (ص111): اللهم اني اسئلك بالوحدانية الكبري و المحمدية البيضأ و العلوية العليأ و بجميع ما احتججت به علي عبادك و بالاسم الذي حجبته عن خلقك فلم يخرج منك الا اليك.

5ـ دعاي 27 رجب (ص 148 و با كمي تفاوت در ص 151): و باسمك الاعظم الاعظم الاجل الاكرم الذي خلقته فاستقر في ظلك فلايخرج منك الي غيرك.

6ـ اعمال شب عرفه (ص251)، و باسمك المخزون المكنون المكتوم (المكتوب تصحيف است) الطاهر الذي اذا دعيت به اجبت و اذا سئلت به اعطيت.
و در ص 251 در ادامه داريم: و اسئلك باسمك المخزون في خزائنك الذي استاثرت به في علم الغيب عندك لم يظهر عليه احد من خلقك لا ملك مقرب ولانبي مرسل و لا عبد مصطفي.

7ـ دعاي بعد از نماز عيد فطر (241): اسئلك بكل اسم في مخزون الغيب عندك.

8ـ دعاي ليلة السبت (373): فانا اسئلك باسمك الذي انشاته من كلك فاستقر في غيبك فلايخرج منك الي شي سواك، اسئلك به وبك هو لم بلفظ ولا يلفظ به ابداً ابدا و به و بك و به لا شي لي غير هذا.

9ـ دعاي پس از نماز مغرب در مسجد سهله (ص 403): اسئلك باسمك المخزون المكنون الحي القيوم.

در حواشي مفاتيح نيز اين ادعيه وارد شده است:

10ـ اللهم اني اسئلك باسمك المكنون المخزون الطاهر الطهر المبارك (تعقيبات مشتركه ص66)

11ـ اسئلك يا رب باسمك الطاهر المقدس المبارك الذي من سئلك به اعطيته و من دعاك به اجبته (دعاي امام صادق ـ عليه‏السلام ـ ص 280 و نيز توجه شود به شماره 6 كه دليل انتخاب اين دعاست.

12ـ اللهم اني اسئلك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المخزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذي هو نور مع نور و نور من نور و نور في نور و نور علي كل نور و نور فوق كل نور و نور تضيئ به كل ظلمة و يكسر كل شر و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لاتقربه ارض و لايقوم به سمأ و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغي كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلايكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذي سميت به نفسك و استويت به عرشك (اين دعاي عالي كه دعاي سريع الاجابه است و از اميرالمومنين ـ عليه‏السلام ـ نقل شده و حاوي اسرار و دقايقي است در حاشيه ص 391 ــ 392 نقل شده است، اين دعا با تفاوتهايي تحت عنوان "في ذكر اسم اللّه الاعظم" در ص 74 صحيفه علويه ذكر شده است).

13ـ بسم اللّه الظاهر الباطن المكنون المخزون الذي اقام به السموات و الارض ثم استوي علي العرش (حاشيه ص 433)
ب) در صحيفه علويه كه حاوي ادعيه حضرت اميرالمومنين علي ـ عليه‏السلام ـ است اين ادعيه وارد شده است:

1ـ وباسمك المخزون الجليل الاجل العظيم الاعظم الذي تحبه و ترضيه و ترضي عمن دعاك به و تستجيب دعائه و حق عليك ان لاتحرم به سائلك (ص50)

2ـ اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او انزلته في شئ من كتبك او استاثرت به في علم الغيب عندك (ص66)

3ـ اسئلك باسمائك المخزونة المكنونة التامة الجزيلة (ص89)

4ـ واسئلك باسمك الذي خلقته من ذاتك (ذلك تصحيف است) فلا يخرج منك الا اليك و اسئلك باسمك الروح المكنون المخزون الحي الحي الحي (دعاي يماني ص263ـ264).

5ـ اللهم اني اسئلك باسمك المكنون المخزون الطهر الطاهر المبارك (ص365)

6ـ واسئلك باسمك المخزون المكنون (ص473)

7ـ واسئلك اللهم لااله الا انت بكل اسم هولك اصطفيته لنفسك او اطلعت عليه احدا من خلقك او لم تطلعه عليه (ص475)

پرسشهاي فراواني با تدبر در ادعيه مذكور پيش مي‏آيد، براي نمونه: معني "لايخرج منك الا اليك" چيست؟ چگونه به اين اسم مخزون اگر در دعا سوال شود دعاي به آن مايه اجابت است؟ خزائن اين اسمأ چيست؟ معني "انشاته من كلك" يا "خلقته من ذاتك" و "فاستقر في ظلك" چيست؟ چرا اين اسم محبوب خداست؟ و...

از ادعيه مذكور معارف بلندي نيز بر مي‏خيزد چون اينكه "لم يلفظ به ولا يلفظ به ابدا"38 و اينكه "اجل و اشرف اسمأ" است. براي مثال اولي به دليل رد امكان وجود لفظي براي اسم مستاثر همه مراتب اعلاي از آن را نيز رد كرد. و به عبارتي عدم تلفظ اشاره به تعلق اسم مستاثر به حضرت امتناع دارد، گرچه معاني ديگري نيز براي آن مي‏توان تصور كرد.

نكته مهم ديگري كه از اين ادعيه برمي‏آيد نقش اين اسم در ايصال فيض و اجابت دعاست. آيا اين نقش به دليل عدم رسالت ساير مراتب طولي و عرضي در عوالم است؟ با اين فرض آيا تصور ما از دعا به عنوان يك علت در ميان سلسله علل نبايد تغيير كند؟ و آيا حقيقت دعا خواندن اله از وجه غيبي و بالاتر و برتر از سلسله علل نيست؟ و آيا بركت خيزي اسم مستاثر در همين اتصال همه وجودات به حق بي‏واسطه وسايط نيست؟ اينها و دهها سوال ديگر ابواب معرفت خيز و تامل برانگيز و سودآوري است كه نياز به بحث و مدافه دارد 39 و اميد مي‏رود كه توفيق بسط و تدقيق در آن نصيب ما گردد.

خدايا تو را به اسم مستاثرت قسم مي‏دهيم كه ما را به نور خود هدايت فرما و از زلال معارف عرفاني سيراب فرما و به رضوان خود برسان انك مجيب الدعوات و لك الحمد.

دكتر محمد هادي موذن جامي
تحرير مجدد اين سطور كه در 18/12/69 فراهم آمده است در شب ميلاد سالار شهيدان ـ عليه‏السلام ـ و در ايّام اللّه دهه فجر به پايان رسيد رضوان خدا بر امام عرفان دوران.


پى ‏نوشت‏ها :
1ـ مقاله حاضر در حد توان مختصر، ساده و متكي بر آراي امام(س) است و سعي شد تا به زباني عام‏تر نوشته شود تا مفيد همگان باشد. بسط اين مختصر به رساله‏اي مطول نياز دارد كه به توفيق الهي با همكاري مسئولان محترم موسسه تنظيم و نشر آثار امام(س) قابل عرضه است و اللّه الموفق و المستعان. ضمناً فضل سبق در اين بحث با آيت‏اللّه محمدي گيلاني دامت بركاته است با اثرشان "اسم مستاثر در وصيت امام و زعيم اكبر" و اميد مي‏بريم در آينده به بيت الغزل وصيتنامه امام(س) يعني حديث ثقلين و معاني بلند آن بپردازيم.
2ـ و اين نيز از اسرار الطاف الهي است كه توسط خزائن اسرارش باب مسالت از راه اين رسم را گشوده است و اين از شمول و عموم مطلق لطف است وبس و له الاسمأ الحسني.
3ـ معلوم است كه خبر داشتن از وجود چيزي با معرفت بدان يكي نيست و بينهما بعداً بعيدا.
4ـ از اين دو تجلي اولي به ظهورِ در اعيان ممكنات است كه تجلي ثاني است و دومي تجلي شهودي لدي الفتح يا تجلي ثالث.
5ـ هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (حديد/3).
6ـ براي تعريف تجلي اولي و ثاني نَك مصباح الهدايه ص 67ـ 68
7ـ مقام غيب مشوب در نظر امام(س) همان حضرت غيب مشوب و مقام فيض اقدست است كه اگر وجه اسمأ الهي به آن باشد در ذات احديت كه غيب مطلق است فاني هستند (نَك مصباح. ص 41).
8ـ در نظر امام(س) حجب نوريه حضرات اسمائيه است كه حجاب طلعت ذات است و نوريت آنها به اعتبار ظهور ذات در آنها (مانند رويه آينه)، و حجب ظلمانيه، اعيان در نشئه علمي و واحديت است و ظلمانيت آنها به اعتبار آنكه چون پشت آينه (جيوه آن) است كه اگر اين جيوه نباشد ذات در حجب اسمائي ظهور نمي‏كند به دليل شدت نوريت و كمال فنايش در ذات (تعليقات، ص68 ـ 69). نگارنده مي‏گويد كه اگر نور را "ظاهر با لذات و مظهر لغيره" بدانيم حجب نوريه از حيث ظهور خود حجاب است و اگر شان ظلمت را اختفا بدانيم حجب ظلمانيه از باب مخفي كردن ذات حق حجاب است (فتدبر) گرچه از نظري اينها شرك خفي است (نَك شرح دعاي سحر، ص118).
9ـ اين از دقايقي است كه امام(س) بدان توجه داده‏اند و بسيارند آنان كه حصول اعيان ثابته و استعدادات اصلي آنها در علم الهي را بوسيله فيض اقدس مي‏دانند و امام(س) توجه داده‏اند كه تجلي فيض اقدس ظهور به اسم اعظم در حضرت واحديت است پيش از آنكه از اعيان عين و اثري باشد و فيض هرگز بدون واسطه در حضرت اعيان تجلي نمي‏كند. ضمناً دليل تسميه به اعيان ثابته اين است كه اعيان ثابته در نظر عرفا صور عقليه اسماي الهيه در علم حق‏اند. و از آن جهت كه عين ذات متجلي به تعين خاص و نسبت معين هستند عين ثابت ناميده شده‏اند. اين اصطلاح نزد افلاطون و اتباعش مثل نوريه است و متكلمان از آن به ثابتات ازليه ياد كرده‏اند. اعيان ثابته را معادل نفوس طوليه فلاسفه مشأ هم دانسته‏اند هر چند اغلب عين ثابت نزد عارف معادل ماهيت نزد حكيم است و گاه معادل حقايق موجودات.
10ـ الاعيان الثابته تعينات الاسمأ الالهيه و التعين عين المتعين في العين غيره في العقل (شرح دعاي سحر، ص 124 ـ 125).
11ـ و اين مطابق يكي از احتمالات نگارنده در باب اسم مستاثر است كه اسم مستاثر را ظهور ذات براي ذات مي‏داند. اما ظهور نه از باب آنچه در باب اسم الظاهر فهميده مي‏شود، و سر آنكه اسم محبوب و اشرف و اجل همين اسم است شايد در همين نكته باشد. نكته بسيار مهم در اين نظر آن است كه ما بر اساس نظر تحقيقي امام ـ قدس سره ـ اين مرتبه را از همه مراتب بالاتر مي‏دانيم و معتقديم كه صرف اشاره يا هرگونه تسميه در آن مرتبه مايه تنزل ذات به مرتبه بعد يعني مرتبه احديت غيبيه است و مرتبه فراتر از اين همان است كه به اسم مستاثر نزد خداوند شناخته شده است (نَك تعليقات ص 294).
12ـ در مورد اسم اعظم تحقيقي دقيق و شريف و عميق جز آنچه مي‏آيد در مقام سوم از فصل دوم تمهيد جملي مصباح الانس مكتوب است و نيز در نكته 479 كتاب هزار و يك نكته مطالب مفيدي نقل شده است فراجع.
13ـ آيت‏اللّه حسن زاده آملي در نكته 410 كتاب هزار و يك نكته به درستي يادآور شده‏اند كه "در اين حديث اللّه و تبارك و تعالي سه اسمند، تبارك جمالي و تعالي جلالي است و در حديث بعد از "اللّه" حرف واو بايد، هر چند در نسخ مطبوعه ساقط شده است" نظير اين بيان را علامه شيراز علامه مجلسي در مصابيح الانوار ج1 ص 169 نقل كرده‏اند و مويد آن نيز بعضي از نسخ خطي توحيد صدوق است كه "واو" بين اللّه و تبارك ذكر شده است (نَك توحيد ص 191 پاورقي 2).
14ـ مشيت دو معنا دارد يكي مشيت ذاتيه كه غالباً به اراده از آن ياد مي‏شود و عرش ذات احدي جمعي و مستواي آن است، و مشيت مصطلح كه فيض مقدس اطلاقي است كه عرض ذات الهي است و به اولي وجود علمي و در نشاه علميه و حضرت اعيان ظاهر مي‏شود و به دومي وجود عيني در نشاه كونيه و حضرت امكان ظاهر مي‏گردد (تعليقات، ص 198ـ199).
15ـ امام(س) در تعليقات (ص190) با اشاره به روايت "مارايت شيئا الا و رايت اللّه قبله و معه (وبعد)" فرموده‏اند كه بل كل موجود عندالكمل اسم اعظم و در اين نكته سخنهاست و مجال بسط نيست.
16ـ اطلاق حضرت بر ذات تسامحي است وگرنه امام(س) خود قائلند كه چون ذات من حيث هي هي ظهور ندارد اطلاق حضرت بر آن درست نيست (تعليقات، ص31). بر اين نكته بايد افزود كه ظهور مذكور با ظهور مورد نظر ما در يكي از پي‏نويسهاي پيشين (شماره 11) يكي نيست، و در نوشته‏هاي امام ـ قدس سره ـ نيز به تجلي ازلي ذات براي ذات اشاره شده است.
17ـ و پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله و سلم ـ فرموده‏اند، ما عرفناك حق معرفتك
18ـ در دعا وارد است كه: اللهم اني اسئلك بكتابك المنزل و ما فيه و فيه اسمك الاعظم الا و تدبر در اين دقيقه شايسته است.
19ـ در نظر امام(س) و عرفا مقام اوادني (اگر مقام محسوب شود، چرا كه بنا بر بعضي اعتبارات مقام نيست و به اصطلاح مقام لامقامي است) كنايه از قابل اول و تعيين اول و تجلي اول است كه حضرت احديت جمع است و تجلي ثاني و تعيين ثاني و قابل براي تجلي ثاني مقام قاب قوسين است(تعليقات، ص 289 ـ 290)
20ـ در اين بخش گاه چند نفر ذيل يك بند عنوان مي‏شود تا ربط مطالب حفظ شود.
21ـ در نكته 384 هزار و يك نكته نقل شده است كه از امام علي ـ عليه‏السلام ـ سوال شد در قرآن به طريق معما اسمي بيرون آيد؟ فرمودند آري در آيه "ما من دابه الا هو اخذ بناصيتها" كه در سوره هود واقع است، اسم هود به طريق معما بيرون آيد زيرا كه لفظ هو چون اخذ كند و بگيرد ناصيه، دابه را كه دال باشد، هود مي‏شود (نقل از مشكلات العلوم مرحوم نراقي است).
23ـ امام(س) در ص 26 تعليقات صريحاً مي‏فرمايند: "ولا يعلم احد كيفية هذا الارتباط الغيبي الاحدي" و سپس نكته‏اي بلند را ارائه مي‏دهند كه "بل هو الرابطة بين الاسمأ المستاثره مع المظاهر المستاثره"، مظهر مستاثر بل مظاهر مستاثر كه برخاسته از اسمأ مستاثر (نه اسم مفرد) است از ابتكارات عرفاني امام(ص) است كه در حد توان بدان اشاره كرده‏ايم نكته زيبايي كه بعداً امام(س) بدان اشاره دارند اينكه عالم دو خط دارد خطي از واحديت كه كملين آن را مي‏شناسند و خط احدي كه سر مستاثر الهي است و لكل وجهة هو موليها.
24ـ امام(س) در مصباح (ص87) فرموده‏اند..." "ارتباط غيب الهوية مع كل شي الوجهة الخاصة من دون وساطة" و اگر مقام خلافت كبري را اولين مرتبه اخذ فيض بدانيم پس براي متحقق به اين مرتبه هم ادراك "ارتباط من دون وساطة" ميسر نيست. چرا كه همه موجودات در وجهه ظهور از طريق اين خليفه كسب فيض مي‏كنند. با اين وصف مشكل آنجا پيش مي‏آيد كه در نظر امام(س) مقام خليفه كبري مقام استجماع همه اسمأ حتي اسمأ مكنونه هم هست (مصباح، ص 107) ما معتقديم كه مقصود از استجماع در اين مورد با توجه به فرموده خود امام(س) كه خلافت، خلافت در ظهور است تنها از اين باب است كه اسم مستاثر باطن اسم اعظم است و همه اسمأ در همه منطوي است و از راه اينكه "في كل الاسمأ ينطوي الكل (تعليقات، ص121)" مي‏توان اين مشكل را حل كرد و اينجا مجال بسط آن نيست. مساله عدم خلافت در غير ظهور هم نكته‏اي بلند است و بايد ديد وجه غيبي خليفه كبري (نَك مصباح ص30) چيست و رابطه‏اش با اسم مستاثر چگونه است؟
25ـ امام(س) در ص 199 شرح دعاي سحر صريحاً اشاره فرموده‏اند كه "شمول فيض اقدس از فيض مقدس بيشتر است چون به ممكنات و ممتنعات تعلق مي‏گيرد و اعيان خود دو قسم است اعيان ممكن و اعيان ممتنع، و ممتنع خود دو قسم است فرضي چون اجتماع نقيضين و حقيقي چون صور اسمأ مستاثره"، با اين بيان ممتنع حقيقي در حضرت امتناع است و ممتنع فرضي در حضرت امكان مساله شمول فيض اقدس بر ممتنع حقيقي و حل مشكلي كه از ناحيه اين شمول در فرض مستاثر بودن اسم مستاثر بر مي‏خيزد مجالي ديگر مي‏طلبد.
26ـ البته باز بايد افزود كه امام(س) با آنكه قائلند كه "لايكون اسم بلامظهر اصلاً" در مورد اسم مستاثر قائل به مظهر مستاثر هستند (تعليقات، ص26) و اين با بيان قدما متفاوت است. در عين حال در ص 152 تعليقات غناي از اثر را غناي از اسم و غناي از اسم را غناي از صفت كه مبدا آن است مي‏دانند و آن را از معاني قول اميرالمومنين ـ عليه‏السلام ـ مي‏شمارند كه كمال الاخلاص نفي الصفات عنه.
27ـ در خور توجه است كه عارف شاه‏آبادي حضرت عمائيه را غيب مطلق و مرتبه عمأ را غيب مضاف و كنز مخفي مي‏دانند.
28ـ اين موارد را به شكل مبسوط در تعليقات ص 18 مي‏توانيد بيابيد و نيز نَك ص 214 و 292 و 309.
29ـ در پرواز در ملكوت (ج2 ص 209) نيز عمأ مقام تجلي به فيض اقدس است و پس از مقام غيب احدي.
30ـ قبلاً اشاره شد كه عمأ و خليفه كبري و... در نهايت متحدند و وجه غيبي خليفه كبري شايد اسم مستاثر باشد.
31ـ اين روايت در كتاب التوحيد اصول كافي باب حدوث اسمأ ج 1 ص 112 روايت شده است.
32ـ نَك روايت منقول از امام صادق ـ عليه‏السلام ـ در اصول كافي ج1 ص 230 "و حجب عنه حرف واحد".
33ـ و آيا اين است سر "رب ارني الاشيأ كما هي"؟
34ـ يادآور مي‏شويم كه مرتبه احديت دو اصطلاح دارد يكي ذات غيبيه كه اسم و رسم ندارد چرا كه وجود بشرط لا به علم و ساير صفات وصف نمي‏شود. دوم غير مرتبه ذات من حيث هي كه مرتبه ذات مع تعينها بالاسمأ الذاتيه است (نَك تعليقات، ص176).
35ـ يكي از احتمالاتي كه آيت‏اللّه حسن زاده آملي در نكته 494 هزار و يك نكته بيان فرموده‏اند. اين است كه: "كمل اوليأ اعم از سفرأ، اسماي مستاثره حقند لايعلمها الاهو".
اين بيان از باب وجود رقيقه‏اي براي اسماي مستاثره كه در شكل عيني خود اولياي ناشناخته خدا هستند مي‏باشد وگرنه حقيقت اسم مستاثره در اين حالت براي پيامبر و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مخفي نيست و چون مخفي نيست اسم مستاثر حقيقي نيست. شايد روايت "اوليائي تحت قباي لايعرفهم غيري" معادل همين اسماي مستاثره عيني باشد و امام(س) نكته‏اي بلند درباره اين روايت در ص 98 ـ 98 تعليقات دارند. قابل ذكر است كه اين اوليا با ملائكه مهيمن هم يكي نيستند. سوالي كه در اينجا پيش مي‏آيد اين است كه آيا روح از مظاهر اسم مستاثر است؟ در صحيفه سجاديه دو گونه روح نام برده شده است روحي كه موكل بلا ملائكه حجب است و ورحي كه از امر الهي است. اينها يعني چه؟ و آيا سر "يسالونك عن الروح قل الروح من امر ربي (اسرأ 85) "در همين است؟ و آيا سر جعل ارواح در ابدان كه در بعضي از روايات متعاقب احساس الوهيت در آنها بوده است اين نكات است؟ و آيا اظله در روايت يعني همين؟ و... ضمناً اين عربي نيز به "اسمأ الخارجيه عن الخلق و النسب" اشاره دارد كه تعلق به اكوان ندارد (شرح دعاي سحر، ص 200) و اين نيز بيان ديگر اسم مستاثر است.
36ـ عارف شاه آبادي غيب مطلق را حضرت عمائيه و غيب مضاف را كنز مخفي مي‏دانسته‏اند.
37ـ در اين زمينه نگاه كنيد به ابواب مختلف اصول كافي ج1 ص 255 ـ 258 و صريح است در اين معنا آيه 50 سوره انعام: قل لا اقول لكم عندي خزائن اللّه و لا اعلم الغيب (نيز هود/31) و در قرآن دو تعبير جالب توجه از اسمأ الهي داريم يكي عالم الغيب و الشهاده (رعد/9) و يكي عالم غيب السموات و الارض (فاطر /38) و اين دو يكي نيست، و در جاي ديگر فرمود وللّه غيب السموات والارض (نحل/77) كه گرچه شايد اين غيب همان غائبه (نمل/75) باشد كه او بدان آگاه است (حجرات /18) اما معاني ديگري هم براي آن محتمل است و از جمله مظاهر مستاثر واللّه اعلم.
38ـ اين جمله در نهايت با آنچه در يكي از روايات پيشگفته آمد يكي است و آن اينكه اسم خدا "بالحروف غير متصوت" است بر حسب بعضي از اعتبارات.
39ـ از جمله عرفا معتقدند كه "فان لكل اسم دولة لابد من ظهورها" (شرح دعاي سحر، ص55) آيا اسم مستاثر دولتي ندارد؟ يا دولتش هم مستاثر است و في الحال هست؟ يا امام(س) كه در مصباح (ص33) مي‏فرمايند هر اسمي كه به افق فيض اقدس نزديكتر جهت غيب ش اتم و جهت ظهورش ابعد است، آيا همين است دليل وجود اسم مستاثر؟ و...

2ـ پرواز در ملكوت، نهضت زنان مسلمان، 1359 ش.
3ـ چهل حديث، مركز نشر فرهنگي رجأ، 1368 ش.
4ـ سرالصلوة، پيام آزادي، 1360 ش.
5ـ شرح دعاي سحر، نهضت زنان مسلمان، 1359 ش.
5ـ شرح دعاي سحر، نهضت زنان مسلمان، 1359 ش.
6ـ مصباح الهدايه، پيام آزادي، 1360 ش.
7ـ وصيتنامه سياسي ـ الهي، وزارت ارشاد اسلامي، 1368 ش.
7ـ وصيتنامه سياسي ـ الهي، وزارت ارشاد اسلامي، 1368 ش.
الف) قرآن ـ نهج‏البلاغه (چاپ تحقيقي صبحي صالح) ـ صحيفه سجاديه
ب) آثار امام(س) 1ـ تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، موسسه پاسدار اسلام، 1406 ق.


منبع: همشهري آنلاين ، 14 خرداد 1386