پيشگفتار
انسانها در عرصهى اين جهان همانند توپهاى رها شده در فضايند كه انرژى
هاى نهفتهاى در درون خود براى پرواز به جهان لايتناهى برين دارند، ولى
جاذبههاى لذايذ زمينى آنان را به حضيض جهان طبيعت مىكشاند و حركتى سقوطى و
انحطاط آور در ايشان پديد مىآورد و تمايلات نفسانى و تسويلات شيطانى تبلور
يافته در تمدن و فرهنگ مادى بر سرعت و شتابشان مىافزايند. در اين ميان، افراد و
گروههاى اندك شمارى هستند كه چشم دلشان بر روى حقايق معنوى باز و گوش جانشان
با پيامهاى الهى آشنا شده، دامن همّت از آلودگىهاى حيوانى برگرفته و به سوى
آفاق نورانى ملكوت پر مىگشايند و حركتى صعودى در مسير تكامل خود و نزديك شدن به
مبدأ همه زيبايىها، شكوهها، قدرت ها، بهجتها و سرچشمهى بىنهايتِ كمالها و
در يك كلمه ، به «سوى خدا» آغاز مىكنند. اما همانها كه مانند توپهاى فرو
كوفته بر زمين سقوط مىكنند، در بن بست تنگ مادّه سرخورده مىشوند و بار ديگر
با سرعتى مشابه، ولى در جهت عكس حركت سقوطى، به سوى جهان برين روى مىآورند و
بسا باشدكه اين جريان بارها تكرار شود.
اين عكس العمل را هم اكنون در گروهى از مردم سرخورده از فرهنگ منحطّ غربى به
خوبى مىتوان مشاهده كرد كه شوق و عطش فراوانى نسبت به ارزشهاى معنوى در خود
احساس مىكنند و در پى چشمهى آب زلالى به اين سو و آن سو روى مىآورند. اما
دريغا كه بيشتر آنان در دام افسونگرانى مىافتند كه به جاى شهد معرفت، شرنگ
ضلالت در كامشان فرو مىريزند و از چاله گريختگان را به سوى چاه ويل رهنمايى
مىكنند و از در پشت به ديار دمار و بوارشان مىفرستند!
حركت گريز از مركز فرهنگ مادّى و روى آوردن به فراخناى فرهنگ معنوى تنها در
گرايشهاى فردى خلاصه نمىشود و ما امروز شاهد گسترش حركتهاى اسلامخواهانه در
اقطارِ جهان، حتى آلودهترين و پليدترين سرزمين هاى آفت زده، هستيم. آنچه به
اين حركتها شتاب بخشيده پيروزى يك انقلاب بزرگ اسلامى به رهبرى عارفى بلند
مرتبه است كه با بهرهگيرى از استعدادهاى شكفته شدهى مردم در پرتو انوار معارف
اسلامى بر همهى نيروهاى شيطانى فائق آمده و علىرغم موانع سترگى كه از هر سو بر
سر راهش به وجود مىآورند، همچنان به پيش مىتازد. هرچند اين نخستين بار نيست كه
مردى الهى و عارفى ربّانى رهبرى جنبش مردمى را به عهده مىگيرد، ولى نشان دادن
نمونهى ديگرى به اين گستردگى و ژرفايى و به اين استوارى و پايدارى آسان
نيست.به هرحال، اين پديده نيز مىتواند به نوبهى خود، انگيزهاى نيرومند براى
بررسى نقش گرايشهاى معنوى و بويژه نقش عرفان اسلامى در تحولات مثبت و مطلوب در
زندگى انسانها باشد.
عرفان در جهان اسلام
از ديرباز در جهان اسلام گرايشهايى به نام «عرفان» و «تصوّف» وجود
داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسيارى از كشورها مانند ايران و تركيه به
اوج خود رسيده است. اكنون نيز نحله هاى گوناگون متصوّفان در سراسر جهان اسلام
حضور دارند. مشابه اين گرايش در ميان پيروان ساير اديان نيز وجود داشته است. با
توجه به همين نقطهى اشتراك، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا در اسلام چيزى به نام
عرفان اسلامى وجود دارد يا مسلمانان آن را از ديگران گرفتهاند و آنچه به نام
«عرفان اسلامى» ناميده مىشود در واقع، عرفان مسلمانان است، نه عرفان اسلام؟ و
در صورتى كه اسلام چيزى به نام «عرفان» آورده باشد آيا اين همان چيزى است كه
امروز در ميان مسلمانان وجود دارد يا دستخوش تغيير و تحوّل شده است؟
در پاسخ به اين سؤال، برخى مطلقاً منكر وجود عرفان در
اسلام شده و آن را امرى بدعت آميز و مردود شمردهاند. برخى ديگر آن را خارج از
متن اسلام، ولى سازگار با آن دانستهاند. در همين زمينه، بعضى گفتهاند كه
تصوّف بدعتى مَرْضى است، مانند رهبانيت در مسيحيت، چنان كه قرآن كريم در اين
باره مىفرمايد: «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْناها عَلَيْهِم
اِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ الّلهِ» (حديد: 27): رهبانيت را مسيحيان از خود در
آوردند و ما آن را برايشان الزام نكرديم جز اينكه به انگيزهى كسب رضوان الهى
انجام دهند. و بالاخره گروهى عرفان را جزئى از اسلام، بلكه به منـزلهى مغز و
روح آن دانستهاند كه مانند ساير بخشهاى اسلام از قرآن كريم و سنّت نبوى
سرچشمه گرفته است، نه آنكه از ساير مكاتب و مسالك اقتباس شده باشد و وجود
مشابهت بين عرفان اسلامى و ساير عرفانها دليل اقتباس از آنها نيست، چنان كه
مشابهت شريعت اسلام با ساير شرايع آسمانى به معناى اقتباس اسلام از آنها
نمىباشد.
نظر اخير پسنديدهتر است و اضافه مىكنيم كه اصالت داشتن
عرفان اسلامى به معناى صحّت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوّف»
ناميده مىشود نيست، چنانكه هرگونه عقيده يا رفتارى را كه در ميان هر گروهى از
منسوبان به اسلام يافت شود نمىتوان عقيده يا رفتارى اسلامى به شمار آورد، وگرنه
بايد اسلام مجموعهاى از عقايد و ارزشهاى متضاد و متناقض باشد يا اسلامهاى
متضاد و متعارضى داشته باشيم. به هر حال، ما در عين اعتراف به وجود عرفان اصيل
اسلامى ـ عرفانى كه مرتبهى عالى آن را پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)
و جانشينان راستين آن حضرت (عليهم السلام) داشتند ـ وجود عناصر بيگانه را در
ميان عرفا و متصوّفهى مسلمان انكار نمىكنيم و بسيارى از آراء نظرى و شيوههاى
رفتارى طوايفى از متصوفان را قابل مناقشه مىدانيم.
مفهوم عرفان، تصوّف، حكمت و فلسفه
پيش از تبيين اصالت عرفان اسلامى، شايسته است توضيحى درباره واژههاى عرفان و
تصوّف بدهيم تا از پاره اى خلطها و سوء تفاهمها جلوگيرى شود:
واژهى «عرفان»، مانند واژهى همخانوادهاش «معرفت»، در لغت به معناى شناختن
است، ولى در اصطلاح، به شناخت ويژهاى اختصاص يافته كه از راه حس و تجربه يا
عقل و نقل حاصل نمىشود، بلكه از راه شهود درونى و يافت باطنى حاصل مىگردد. اين
مشاهدات به گزاره هاى حاكى از آن مشاهدات و مكاشفات تعميم داده شده است. به
دليل اينكه محصول چنان كشف و شهودهايى معمولا متوقف بر تمرينها و رياضتهاى
خاصى است، روشهاى عملى يا آيين سير و سلوك را نيز «عرفان» ناميده، و آن را با
قيد «عملى» مشخص كردهاند، چنان كه گزارههاى حاكى از شهود را «عرفان نظرى»
ناميدهاند و بعضاً مانند فلسفهى اشراق با نوعى استدلال عقلى توأم ساختهاند.
اما واژهى «تصوّف»، بنابر اظهر احتمالات، از واژهى «صوف» گرفته شده و به
معناى پشمينه پوشى به عنوان نمادى از زندگى سخت و دور از تن پرورى و لذّت پرستى
است و مناسبت بيشترى با «عرفان عملى» دارد، چنان كه واژهى «عرفان» با «عرفان
نظرى» مناسبتر است.
بدين ترتيب، در حوزهى عرفان، دست كم سه عنصر را مىتوان شناسايى كرد:
يكى، دستورالعملهاى خاصى كه به ادعاى توصيهكنندگان، انسان را به معرفت شهودى
و باطنى و علم حضورى آگاهانه نسبت به خداى متعال و اسماى حسنى و صفات علياى او
و مظاهر آنها مىرساند.
دوم، حالات و ملكات روحى و روانى خاص و در نهايت، مكاشفات و مشاهداتى كه براى
سالك حاصل مىشود.
سوم، گزارهها و بياناتى كه از اين يافتههاى حضورى و شهودى حكايت مىكند و حتى
براى كسانى كه شخصاً مسير عرفان عملى را نپيمودهاند نيز كمابيش قابل دانستن
است، هرچند يافتن حقيقت و كنه آنها مخصوص عارفان راستين مىباشد.
با توجه به اين توضيحات، روشن شد كه عارف حقيقى كسى است كه با اجراى برنامههاى
عملى خاصى به معرفت شهودى و حضورى نسبت به خداى متعال و صفات و افعال او نايل
شده باشد و عرفان نظرى در واقع، گزارش و تفسيرى از آن است كه مىتواند
نارسايىهاى بسيارى نيز داشته باشد و با نوعى مسامحه و توسعه در اصطلاح، مىتوان
همهى سير و سلوكهايى را كه به انگيزهى يافتن حقيقت و رسيدن به رستگارى انجام
مىگيرد و حالات روحى و شهودهاى ناشى از آنها را عرفان ناميد، به گونهاى كه
شامل عرفانهاى هندى و بودايى و عرفانهاى بعضى از قبايل ساكن سيرى و قبايل
بومى آفريقا هم بشود. واژه «دين» هم با همين توسّع و تسامح بر بوديسم و توتم
پرستى و مانند آنها اطلاق مىگردد.
در اينجا مناسب است اشاره اى به مفهوم حكمت و فلسفه نيز
داشته باشيم: واژهى «حكمت»، كه يك واژهى عربى اصيل است، به معناى معرفت محكم
و متقن مىباشد و غالباً در مورد معارف عملى به كار مىرود. در قرآن كريم نيز
اين واژه در همين مورد به كار رفته است: (اسراء: 39). اما در اصطلاح شايع، به
معناى فلسفهى الهى و نيز به معناى فلسفهى عملى و علم اخلاق به كار مىرود. در
خود علم اخلاق هم طبق اصطلاح خاصى، به معناى ملكهى نفسانى مرتبط با به كارگيرى
عقل و به عنوان حدّ وسط بين جُزبُزه و غَباوت، استعمال مىشود و در هر حال، در
مورد فلسفههاى الحادى و شكاكيت به كار نمىرود، بخلاف واژهى «فلسفه» كه از
ريشهى يونانى گرفته شده و به معناى هر نوع تلاش فكرى و عقلانى براى فهم مسائل
كلّى هستى استعمال مىشود، هرچند منجر به انكار معرفت يقينى و ثابت و حتى انكار
وجود خارجى گردد.
اصالت عرفان اسلامى
كسى كه آيات كريمهى قرآن و سخنان پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش (عليهم
السلام) را با دقت مورد توجه قرار دهد بى شك، مطالب بسيار بلند و ژرفى در قلمرو
عرفان نظرى و نيز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سير و سلوك
عرفانى خواهد يافت. به عنوان نمونه، مىتوان به آيات مربوط به توحيد ذات و صفات
و افعال در سورهى توحيد و ابتداى سورهى حديد و آخر سورهى حشر و همچنين آياتى
كه بر حضور الهى در سراسر عالم هستى. و بر احاطهى او بر تمام موجودات، و تسبيح
و سجده تكوينى همهى مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره كرد. (ر. ك.
به: ضميمه 1)
همچنين آياتى مشتمل بر آداب و سنن ويژهاى وجود دارد كه
مىتوان آنها را آيين سير و سلوك اسلامى ناميد، مانند: آيات تفكر و تأمّل، ذكر
و توجّه دايمى، سحرخيزى و شب زنده دارى، روزه دارى، سجده وتسبيح طولانى
درشبها، خضوع و خشوع و اخبات، و گريه كردن و به خاك افتادن هنگام خواندن و
شنيدن آيات قرآن، اخلاص در عبادت و انجام كارهاى نيك از سر عشق و محبت به خدا و
به انگيزهى رسيدن به قرب و رضوان الهى، و نيز آيات مربوط به توكّل، رضا و
تسليم در پيشگاه پروردگار. (ر. ك. به: ضميمه 2) آنچه در بيانات پيامبر اكرم و
ائمّه اطهار (عليهم السلام) و ادعيه و مناجاتهاى ايشان درارتباط با اين مطالب
آمده قابل احصا و شمارش نيست. (ر. ك. به: ضميمه 3)
در برابر اين آيات بيّنات و بيانات رساى پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش (عليهم
السلام)،گروهى راه تفريط و گروه ديگرى راه افراط در پيش گرفته اند: گروه اول
تنگ نظرانه و ظاهربينانه، آنها را بر معانى ساده پيش پا افتاده حمل كرده و حتى
براى خداوند متعال حالات متغير و نزول و صعود جسمانى قايل شدهاند و آيات و
روايات را از محتواى بلند و والاى خودشان تهى كردهاند. اينان همان كسانى هستند
كه به طور كلّى، منكر وجود چيزى به نام «عرفان» در متون اسلامى شدهاند.گروه
ديگرى تحت تأثير عوامل گوناگون اجتماعى، عناصر دخيل و بيگانهاى را از ديگران
دريافت داشته و پذيرفتهاند و در نتيجه، به امورى معتقد شدهاند كه نمىتوان
آنها را برخاسته از متون دينى و مضامين كتاب و سنّت به حساب آورد، بلكه شايد
بعضى از آنها مخالف نصوص صريح و غير قابل تأويل نيز باشد. همچنين در مقام عمل
از يك سو، آداب و رسومى از پيش خود وضع كردهاند يا از فرقههاى غير اسلامى وام
گرفتهاند و از سوى ديگر، به سقوط تكليف از عارفِ واصل قايل شدهاند.
البته كسانى كه به همهى عرفا و متصوّفه حسن ظنّ فوق العادهاى دارند براى
همهى اين مطالب توجيهات و تأويلاتى ذكر كردهاند، ولى انصاف اين است كه دست
كم، برخى از اين گونه سخنان توجيه مقبولى ندارد و نبايد عظمت شخصيتهاى علمى و
عرفانى آنچنان ما را تحت تأثير قرار دهد كه همهى گفتارها و نوشتارهايشان را
چشم و گوش بسته بپذيريم و تأييد كنيم و حق هرگونه نقد و بررسى آثار آنان را از
ديگران سلب كنيم. اما روشن است كه پذيرفتن حق نقد به معناى صحّه گذاشتن بر
داورىهاى خام و نسنجيده و اظهارات متعصّبانه و غير منصفانه و ناديده گرفتن
نقطههاى مثبت و ارزنده نيست. و در هر حال بايد در جستجوى حق و حقيقت بود و
طريق عدل و انصاف را پيمود و از خوشبينىها يا بدبينىهاى افراطى و بى دليل
احتراز كرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پايدارى در طريق حق يارى خواست.
بديهى است بررسى همهى مسائل مربوط به عرفان و تصوّف و حكمت و فلسفه و رابطهى
آنها با يكديگر و رابطهى يكايك آنها با اسلام كارى نيست كه بتوان در يك مقاله
انجام داد. از اين رو، با رعايت اختصار به اهمّ نكات مورد نظر مىپردازيم و
بررسى گستردهتر را به مجالى وسيعتر وامىگذرايم.
عرفان و عقل
يكى از مسائل مبنايى، كه مورد اختلاف طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد، اين است
كه دربارهى دادههاى عرفان ـ كه به فرض، از راه كشف و شهود درونى به دست
مىآيد ـ آيا عقل مىتواند به داورى بنشيند و مثلا، بعضى از آنها را نفى كند يا
نه؟ پاسخ به اين سؤالات از آن حيث اهميت دارد كه بسيارى از عرفا مطالبى را
اظهار مىدارند كه قابل تبيين عقلانى نيست و ادعا مىكنند كه آنها را از راه باطن
يافتهاند و عقل توان درك آنها را ندارد و طبعاً حق نفى و انكار آنها را هم
نخواهد داشت.
مهمترين موضوعى كه مورد چنين گفتگوهايى واقع شده «وحدت وجود» مىباشد كه به
صورتهاى گوناگونى مطرح شده است: يكى آنكه اساساً غير از خداى متعال هيچ چيزى
وجود نداشته است ونخواهدداشت وآنچه به نام موجودات ديگر ناميده مىشود توهّمات و
خيالاتى بيش نيست. شكل ديگر قضيّه اين است كه چيزى خارج از ذات خدا يا خارج از
ظرف علم الهى وجود ندارد و بدين ترتيب، نوعى كثرت در وحدت پذيرفته مىشود. شكل
ديگر مدّعا، كه شيوع بيشترى دارد، اين است كه سالك در نهايت سيرش، به مقام فنا
مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند و بالاخره، شكل معتدلتر مدعا اين است كه
سالك به مقامى مىرسد كه چيزى جز خدا نمىبيند و همه چيز در او محو مىشود. به
تعبير دقيقتر، محو بودن همه چيز را در وجود خداى متعال مشاهده مىكند; مانند
محو شدن نور ضعيف در نور خورشيد.در چنين مواردى، معمولا مخالفان از دلايل عقلى
استفاده مىكنند و مدّعيان در نهايت، مىگويند: اينگونه مطالب فراتر از حدّ عقل
است و بدين وسيله، شانه از زيربار تبيين عقلانى مدّعايشان خالى مىكنند.
با توجه به اين جريانات، اين سؤال مبنايى مطرح مىشودكه آيا حقايقى وجود دارد كه
عقل توان درك وحق نفى آنها را نداشته باشد؟ آنچه در اينجا به اختصار، مىتوان
گفت اين است كه هرچند سر وكار عقل همواره با مفاهيم است و كار عقل شناختن حقيقت
وجود عينى و يافتن كُنه هيچ مصداق خارجى نيست ـ چه رسد به وجود متعال الهى ـ
ولى احكام ايجابى يا سلبى عقل، در صورتى كه بديهى يا منتهى به بديهيات باشد،
قابل نقض نيست و از راه مفاهيم بر مصاديق خارجى انطباق مىيابد و فرض خطا بودن
چنين احكامى مستلزم تناقض است. و به ديگر سخن، گرچه كار عقل معرفت بالكليه وجود
نيست، اما در اعتبار معرفت بالوجه با شرط مذكور نمىتوان ترديدى روا داشت.
اما در خصوص مسألهى وحدت وجود، بايد گفت: نفى وجود از غير خداى متعال و نفى
مطلق كثرت نه تنها مستلزم نفى اعتبار احكام عقل است، بلكه همچنين مستلزم نفى
اعتبار علوم حضورى متعلق به نفس و افعال و انفعالات آن نيز مىباشد. در اين
صورت، چگونه مىتوان براى كشف و شهود، اعتبارى قايل شد با اينكه بالاترين سندِ
اعتبارش حضورى بودنِ آن است. پس وحدت وجود با چنين تفسيرى به هيچ روى، قابل
قبول نيست، اما مىتوان براى آن تفسير قابل قبولى در نظر گرفت كه در حكمت
متعاليه مطرح شده است، و حاصل آن اين است كه وجود مخلوقات نسبت به خداى متعال
ربطى و تعلّقى است، و با دقت، مىتوان گفت كه عين ربط و تعلق است و از خود هيچ
گونه استقلالى ندارد،و آنچه را عارف مىيابد همين نفى استقلال از ساير موجودات
است كه آن را نفى وجود حقيقى مىنامند.
در اينجا، مىتوان سؤال را به شكل ديگرى طرح كرد و آن اينكه: آيا مىتوان حكم
عقل را مقدّم بر وجدان و كشف دانست؟ و به ديگر سخن، آيا مىتوان بر اساس حكم
عقل، كه نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انكار كرد؟
در پاسخ بايد گفت: علم حضورى خالص، در حقيقت، يافتن خود
واقعيت است و از اين رو، قابل تخطئه نيست، ولى معمولا علم حضورى همراه با تفسير
ذهنى است، به گونه اى كه تفكيك آنها از يكديگر نياز به دقت فراوان دارد و اين
تفسيرهاى ذهنى، كه از قبيل علوم حصولى است، قابل خطا مىباشد و آنچه با برهان
عقلى رد مىشود همين تفسيرهاى ذهنى نادرست از مشاهدات و علوم حضورى است، نه آنچه
دقيقاً مورد علم حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقيقاً مورد
شهود واقع مىشود اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است كه با مسامحه، به وجود
حقيقى تعبير مىشود و بر اساس آن، وجود حقيقى از ساير موجودات نفى مىگردد.
شايان ذكر است كه بزرگان عرفاى اسلامى تصريح كردهاند
كه بعضى از مكاشفات، شيطانى و نامعتبر و با شواهدى قابل تشخيص است،و در نهايت،
با عرضه داشتن آنها بر دلايل يقينى عقلى و بر كتاب و سنّت بازشناخته مىشود.
روشن است كه بررسى انواع مكاشفات و مشاهدات و انواع علوم حضورى و كيفيت انعكاس
آنها در ذهن و علت نادرستى بعضى از تفاسير ذهنى آنها و راه بازشناسى صحيح از
ناصحيح در حدّ اين مقاله نيست.
عرفان و شرع
مسألهى مهم ديگرى كه شايسته است در پايان اين مقاله مورد توجه قرار گيرد
رابطهى عرفان عملى با احكام شرعى يا رابطهى طريقت با شريعت است. گروهى تصور
كردهاند كه عرفان عملى راه مستقلى براى كشف حقايق است كه بدون رعايت احكام
شرعى مىتواند مورد استفاده قرار گيرد و اسلام هم يا آن را امضا كرده (بدعت
مرْضىّ) و يا دستكم، از آن منع نكرده است. در اين زمينه، بعضى تا آنجا پيش
رفتهاند كه اساساً التزام به هيچ دينى را براى رسيدن به مقامات عرفانى لازم
ندانستهاند. بعضى ديگر نيز التزام به يكى از اديان و در شكل معتدلتر، التزام
به يكى از اديان الهى را كافى دانستهاند.
اما از ديدگاه اسلامى، سير و سلوك عرفانى راه مستقلى در
كنار راه شرع نيست، بلكه بخش دقيقتر و لطيفترى از آن است و اگر اصطلاح
«شريعت» را به احكام ظاهرى اختصاص دهيم، بايد بگوييم: طريقت در طول شريعت يا در
باطن آن قرار دارد و تنها با رعايت احكام شريعت، قابل تحقق است. به عنوان
نمونه، شريعت احكام ظاهرى نماز را تعيين مىكند و طريقت عهدهدار راههاى تمركز
حواس و حضور قلب در آن و شروط كمال عبادات است. شريعت بر انجام عبادات به
انگيزهى مصونيت از عذاب الهى و رسيدن به نعمتهاى بهشتى تأكيد دارد، اما عرفان
به خالص كردن نيت از هرچه غير خداست تأكيد دارد; همان كه در لسان روايات
اهلبيت (عليهم السلام) «عبادت احرار» ناميده شده است. همچنين شرك در شريعت
همان شرك جلىّ از قبيل پرستش بتها و مانند آن است، اما در طريقت، انواع
دقيقترى از شرك خفى و اخفى مطرح است و هرگونه اميد بستن به غير خدا و بيم
داشتن از غير او و كمك خواستن از غير او و عشق ورزيدن به غير او ـ در صورتى كه
همهى اينها جنبهى اصالت و استقلال داشته باشد و بر اساس اطاعت امر الهى نباشد
ـ نوعى شرك محسوب مىشود.
بنابراين، انواع بدعتها و آيينهاى ساختگى نه تنها
مطلوب نيست بلكه مىتواند مانع رسيدن به عرفان حقيقى نيز باشد، چه رسد به
استفاده از امورى كه صريحاً و قطعاً مورد نهى و تحريم واقع شده؛و هرچند ممكن
است بعضى از كارها موجب حالات به اصطلاح عرفانى موقتى باشد، ولى سرانجامِ خوبى
ندارد و ممكن است دامى شيطانى براى سقوط نهايى باشد و نبايد فريب آنها را خورد.
حاصل آنكه راه حق همان است كه خداى متعال بيان فرموده است: « فماذَا بَعْدَ
الْحقِّ اِلاّ الضَّلالُ.» (يونس: 32)
ضمايم:
ضميمه 1
الف ـ «سَبَّح لِلَّهِ مَا فِى السَّمواتِ وَ مَا فِى الارْضِ وَ هُوَ العَزيزُ
الحَكيمُ لَهُ مُلكُ السَّمواتِ وَ الارْضِ يُحيي وَ يُميتُ وَ هُوَ عَلى كُلَّ
شَىء قَديرٌ هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ وَ هُوَ عَلى
كُلِّ شَىء عَليمٌ» (حديد: 1ـ3)
ب ـ «وَ هُوَ مَعُكُم اَينَمَا كُنتُم وَ اللَّهُ بِمَا تَعمَلوُنَ بَصيرٌ»
(حديد: 4)
ج ـ «هُوَ اللَّه الَّذي لاَاِلهَ اِلاَّ هُوَ عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ
هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمَ هُوَ اللَّهُ الَّذي لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ المَلِكُ
القُدُّوسُ السَّلاَمُ المُؤمِنُ المُهَيمِنُ العِزيزُ الجَبَّارُ
المُتَكَبِّرُ سُبحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ
البَارِىءُ المُصَوِّرُ لَهُ الاَسمَاءُ الحُسنى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى
السَّمواتِ وَ مَا فِى الاَرضِ وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ» (حشر: 22ـ24)
د ـ «اَ لَم تَرَ اَنَّ اللَّهَ يُسِبَّحُ لَهُ مَن فِى السِّمواتِ وَ الاَرضِ
وَ الطَّيرَ صَافَّات كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسبيحَهُ وَ اللَّهُ
عَليمٌ بِمَا يَفعَلُونَ»(نور: 41)
هـ ـ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتِ السَّبعُ وَ الاَرضُ وَ مَن فيهِنَّ وَ اِنْ
مِنْ شَىء اِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وِ لكِنْ لاَتَفقَهُونَ تَسبيحَهُم»
(اسراء: 44)
و ـ «وَ لِلَّهِ يَسجُدُ مَن فِى السَّمواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ
ظِلالُهُم بِالغُدِوِّ وَ الآصَالِ» (رعد: 15)
ز ـ «اَ وَ لَم يَرَوا اِلى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَىء يَتَفَيَّؤُ
ظِلاَلُهُ عَنِ اليَمينِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُم دَاخِروُنَ»
(نحل: 48 و 49)
ح ـ «سَنُريهِم آيَاتُنَا فِى الآفَاقِ وَ في اَنْفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ
لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ اَ وَ لَم يَكفُ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء
شَهيدٌ اَلا اِنَّهُم في مِريَة مِن لِقَاءِ رَبِّهِم اَلا اِنَّهُ بِكُلِّ
شَىء مُحيطٌ» (فصلّت: 53 و 54)
ط ـ «وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا يَعمَلُونَ مُحيطاً... وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ
شَىء مُحيطاً» (نساء: 108 و 126)
ى ـ «فَاينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللَّهِ» (بقره: 115)
ضميمه 2
الف ـ «وَ الَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلِّهِ» (بقره: 165)
ب ـ «فَسوفَ يَأتىِ اللَّهُ بِقَوم يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ» (مائده: 54)
ج ـ «رَضِىَ اللَّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ» ( بيّنه: 8)
د ـ «يَا اَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارْجِعي اِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً
مَرضِيَّةً فَادْخُلي في عِبَادي وَ ادْخُلي جَنَّتي» (فجر: 27(30)
ه ــ «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عِندَ
رَبِّهِ وَ لاَ خَوفٌ عَلَيهِم وَ لاَ هُم يَحزَنُونَ» (بقره: 112)
و ـ «وَ سَقَاهُم رَبُّهُم شَرَاباً طَهُوراً» (انسان: 21)
ز ـ «وَ مِنَ اللَّيلِ فَاسجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيلا طَويلا» (انسان: 26)
ح ـ «وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجهِ رَبِّهِم» (رعد: 22)
ط ـ «اِلاَّ ابتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعلى» (ليل: 20)
ى ـ «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشتَري نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرضَاتِ اللَّهِ وَ
اللَّهُ رَئُوفٌ بِالعِبَادِ» (بقره: 207)
ك ـ «فَاعبُدِ اللَّهَ مُخلِصاً لَهُ الدِّينَ اَلاَ لَلَّهِ الدِّينُ
الخَالِصُ» (زمر: 2ـ3)
ل ـ «الَّذينَ يَذكُرُونَ اللَّهِ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ يَتَفَكَّرُونَ في
خَلقِ السَّمواتِ وَ الاَرضِ رَبَّنَا مَا خَلَقتَ هذَا بَاطِلا سُبحَانَكَ»
(آل عمران: 191)
م ـ «اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ اخْبَتُوا اِلى
رَبِّهِم اُولئِكَ اَصحَابُ النَّارِ هُم فيهَا خَالِدُونَ» (11: 23)
ن ـ «وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَّجدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسى اَن يَبعَثَكَ
رَبُّكَ مَقَامَاً مَحمُوداً» (اسراء: 79)
س ـ «وَ يَخِرُّونَ لَلاذقَانِ يَبكُونَ وَ يَزيدُهُم خَشُوعاً» (اسراء 109)
ضميمه 3
الف ـ حضرت على(عليه السلام) پس از قرائت آيه شريفه «رِجَالٌ لاَتُلهيهِم
تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيعٌ عَن ذِكرِ اللَّهِ» فرمودند: «اِنِّ اللَّهَ سبحانهُ
جَعَلَ الذِّكرَ جَلاءً لِلقلوبِ... وَ اِنَّ لِلذِّكرِ لاَهلا اَخذوهُ مِن
الدُّنيا بَدَلا فَلَم تَشغلهم تجارةٌ وَ لاَ بَيعٌ عَنهُ... فَكاَنَّما قَطعوا
الدُّنيا الىَ الآخرةِ وَ هُم فيها فشاهدُوا مَا وَراءَ ذلكَ فَكَانَّما
اطَّلعُوا غُيوُبَ اَهلِ البرزخِ في طُولُ الاِقامةِ فيهِ... فَكشفُوا غِطاءَ
ذلك لاِهلِ الدُّنيا... .» (نهج البلاغه)
ب ـ حضرت على(عليه السلام) در مناجات شعبانيه عرض مىكنند: «الهي هَبْ لي كمالَ
الاِنقطاعِ اِليكَ وَ اَنِرْ اَبصارَ قُلُوبِنا بِضياءِ نَظرها اِليك حتّى
تَخرَقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اَلى مَعدنِ العَظمةِ وَ
تَصيرَ اَرواحُنا مُعلَّقةً بِعزِّ قُدسكَ.» (مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان)
ج ـ حضرت امام حسين(عليه السلام) در دعاى عرفه عرض مىكنند:«الهي عَلمتُ
بِاختلافِ الآثارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الاَطوارِ اِنَّ مُرَادَكَ مِنّي اَن
تَتَعرَّفَ اِلىَّ في كُلِّ شىء حتّى لاَ اَجهلَكَ في شىء...كيفَ يُستدلُّ
عليكَ بِما هو في وجودِهِ مُفتقِرٌ اليكَ. اَ يَكونُ لِغيركَ مِن الظُّهورِ ما
ليسَ لكَ حتّى يَكونُ هو المُظهِرُ لكَ؟ مَتى غِبْتَ حتّى تَحتاجَ اِلى دليل
يَدلُّ عليكَ؟ومَتى بَعُدتَ حتّى تَكونُ الآثارُ هِىِ الَّتي تُوصلُ اليكَ؟
عَمِيَتْ عينٌ لاَ تَراكَ عليها رَقيباً و خَسِرَتْ صَفقةُ عبد لم تَجعلْ لهُ
مِن حُبِّكَ نصيباً...الهي حَقِّقني بِحقَايِقِ اَهلِ القُربِواسلُكْ بي مَسلكَ
اهلِ الجَذبِ... مَاذا وَجَدَمن فَقَدَكَ؟ و مَا الَّذى فَقَدَ من وَجَدَك؟
لَقدْ خَابَ مَن رَضِىَ دُونكَ بَدَلا و لَقدْ خَسِرَ مَن بَغِىَ عنكَ
مُتَحَوِّلا... تَعرَّفتَ لكلِّ شىء فَمَا جَهَلَكَ شىءٌ و انتَ الَّذي
تَعرَّفتُ الىَّ في كلِّ شىء فَرَأيتُكَ ظاهراً في كلِّ شىء... .»
د ـ امام سجاد(عليه السلام) در مناجات عارفين عرض مىكند: « الهي فَاجعلنا مِن
الَّذينَ تَرَسَّخَتْ اشجارُ الشَّوقِ اليكَ في حدائقِ صُدُورهم و اَخَذَتْ
لَوعَةُ مَحبَّتكَ بَمجامعِ قُلُوبِهم فَهم اِلى اَوكارِ الاَفكارِ يَأوُونَ وَ
في رِيَاضِ القُربِ و المُكاشفةِ يَرتعُونَ... و قُرَّتْ بِالنَّظرِ اِلى
مَحبوبِهم اَعيُنُهم.»
آن حضرت در مناجات ديگرى عرض مىكند: «الهي فَاسُلكْ بِنَا سُبُلَ الوُصُولِ
اِليكَ وَ سَيِّرنَا في اَقرَبِ الطُّرقِ لِلوفودِ عليكَ... فَانتَ لاَ غيرُكَ
مُرادي و لكَ لاَ لِسِواكَ سَهري و سَهاوي و لِقاؤُكَ قُرَّةُ عيني و وصلكَ
مِنّي نَفْسي و اليكَ شَوقي و في مَحبَّتكَ وَلَهي... .»
همچنين درمناجات ديگرى عرض مىنمايد: «الهي مَن ذَاالَّذي ذَاقَ حَلاوَةَ
مَحبَّتكَ فَرَامَ منكَ بَدَلاومَن ذَاالَّذي اَنِسَ بِقُربكَ فَابتغي عنكَ
حِوَلا...؟»
امام صادق(عليه السلام) نيز در اقسام عبادت مىفرمايد: «انَّ العبادةَ ثلاثةُ:
قومٌ عَبَدُوا اللَّهَ عزَّ و جلَّ خَوفاً فتلكَ عبادةُ العَبيدِ و قومٌ
عَبَدُوا اللَّهَ تباركَ و تعالى طَلَبَ الثَّوابِ فتلكَ عبادةُ الاُجَرَاءِ و
قومٌ عَبَدُوا اللَّهَ عزَّ و جلَّ حُبَّاً لهُ فتلكَ عبادةُ الاَحرارِ و هِىَ
افضلُ العبادةِ.»
منبع:
شبكه
استاد محمدتقى مصباح يزدى