"اقرأ باسم ربك الّذي خلق" بخوان بنام پروردگارت كه
هستي بخشيد. مطابق آيه كريمه مذكور در مصحف شريف در نظر اسلام ميان علم و وجود
رابطه اي بسيار نزديك وجود دارد چيزي كه بسياري از متفكران جهان همواره از آن
غفلت داشته اند. خصوصاً در عصر جديد، غرب كه نه تنها علم را پرتوي از وجود نمي
دانند بلكه وجود را پرتوي از علم و بلكه عين آن مي انگارند آن هم علم جزوي و
كاملاً محدود بشر عصر جديد را، نه علم و وجود مطلق را. اما همچنانكه اشاره شد
اسلام ميان علم و وجود قائل به رابطه اي تنگاتنگ مي باشد. از اين رو زبان قرآن
زباني اصطلاحي، انتزاعي و صرفاً تخصصي نيست بلكه زباني عيني و وجودي و نيز
تاريخي و انضمامي است. در اين شيوه بيان كه از ارتباط نزديك علم و وجود خبر مي
دهد عقل و تجربه و يا علم و واقعيت بهم مي آميزد اين امر بنيادين در غرب هرگز
به نحو درستي تحقّق نيافت و اگر متفكّراني چون "هگل" و "كگارد" با دو ديدگاه
متضاد خواستند در تفكّر خود ميان واقعيت و حقيقت ارتباط و پيوندي حقيقي برقرار
سازند هيچگاه موفّق به اين امر خطير نگرديدند و درواقع همه مشكلات بشر از جهتي
از همين جدايي حاصل مي شود. زيرا فلاسفه عصر جديد غرب يا به تجربه اصالت داده
اند و مكتب "آمپريسم" يا اصالت حس با تمام صور فكري و تاريخي آن از سطح انديشي
و منفعت طلبي و لذّت پرستي تا انديشه تسامح و آزادي نامعقول در عرصه سياست و
روابط اجتماعي و يا به انديشه "راسيوناليسم" كه در انحأ گوناگون خود به انواعي
از خود بزرگ بيني و تعصّب و استبداد سياسي بشر معاصر غربي منجر شده است به نحوي
كه در ساحت انديشه مكتب نخستين به كثرت گرايي و دومي به وحدت گرايي افراطي و
نامتعادل التزامي جدّي داشته اند و بشريت معاصر از اين هردو جريان عصر جديد
آسيب فراوان ديده است.
اما در اين ميان مكتب بزرگ اسلام با تفكّري كاملاً
متعادل و واقع بين اما آرمان گرا هم نظر به عقل دارد هم به عرصه تجربه و
واقعيت، هم به اقتدار جامعه اعتقاد دارد و هم به آزادي معقول فرد و خلاصه در هر
سه ساحت هستي شناسي و انسان شناسي و جهان شناسي هم به جهان غيب بعنوان بنياد
جهان طبيعت اهتمامي كافي مبذول مي دارد و هم به جهان مادي و عالم طبيعت توجّهي
راستين و سازنده دارد. از اينرو اسلام مكتب و ديانتي است كاملاً متعادل و در
عين حال آرمان طلب و والا. اما به دنبال تجزيه سياسي و تاريخي ولايت در عرصه
حكومت و تاريخ اسلام تدريجاً شكافي عظيم و مخرّب ميان علم و وجود و يا عرصؤ
تفكر و واقعيت در تفكّر مسلمين بوجود آمد به نحوي كه فلسفه هاي اسلامي صرفاً به
تدوين و بيان اصول عقلي همت گماشتند و در نتيجه تدريجاً به قطع ارتباط از
واقعيات و خصوصاً عرصه هاي جامعه و سياست و تاريخ مبادرت جستند به صورتي كه
توجّه به ابعاد تاريخي و اجتماعي و جهاني مكتب اسلام در خفا قرار گرفت و به اين
ترتيب خود آگاهي اجتماعي و تاريخي عظيم و متعادل اسلام مورد غفلتي بحران زا و
مخرّب قرار گرفت.
به اين جهت در نظرگاه متفكّران اسلامي با عدم تحقّق
تاريخي و اجتماعي و سياسي نظام ولايت به تدريج علم و واقعيت و يا وجود از
يكديگر جدا شدند. به نحوي كه علم و تفكّر در همه ابعاد آن خصوصاً در عرصه حكمت
و عرفان اختصاص به علمأ عرفا و فلاسفه يافت و عرصه تجربه و واقعيت بويژه ساحت
اداره جامعه و تاريخ به نيرو و عوامل مستبد و كور و خودكامه و جاهلي دستگاههاي
جبار خلفاي بني اميه و بني عباس و بعداً سلاطين كشورهاي اسلامي سپرده شد.
چنانكه هنر و ادب نيز كه وظيفه خطير ايجاد ارتباط و اتصال تفكّر و احساس با
واقعيت و هستي و يا در نهايت كمال مطلق را بعهده دارد رفته رفته مبتلا به
فراموشي پيوند زنده ميان تفكر و وجود گرديد مگر در بزرگان بسيار استثنائي چون
حافظ. از اين رو اكثر آثار هنري در گذشته كشور ما يا توجه به جهان عرفان و سير
در انفس و درون را داشته و يا چون منوچهري و عنصري و خاقاني تنها توجه به طبيعت
و توصيف تعزّلي آن و يا ابعاد صرفاً زباني هنر خويش داشتند. درحالي كه در ساحت
نهائي سلوك و كمال مسئله اصلي هنر و زبان چيزي جز تذكّر هنر به لزوم غناي آن در
حقيقت هستي ندارد تا حروف و كلمات دلالتي وجودي و عيني بر هستي داشته باشند و
بلكه خود عين آن و حقيقت هر چيز گردند.
از سوي ديگر از آنجا كه جهان تجليِ علم و قدرتِ خداست
علم انسان نيز مظهرِ تجليِ علم و ربوبيت اوست. از اينرو همه فلسفه ها و تفكّرات
گوناگون با وجود صحت و يا عدم صحتشان درواقع مظاهر بروز ربوبيت مبدا وجود مي
باشند و از آنجا كه قبلاً بيان گرديد "علم از نسخ وجود" است مي بايست براي
تفكّر، عمل و سلوك كرد تا علم به واقعيت عيني مبدّل گردد و به اين طريق تفكّر
به عمل هر سه ساحت اخلاق فردي، خانوادگي و اجتماعي و بعد در نهايت مبدّل به
وجود و اتحاد با عوالم چندگانه غيب و ملكوت از ساحت عالم مثال تا عرصه عالم
جبروت و لاهوت و بلكه تا مقام سرّ و ذات گشته تا سرانجام آدمي به مقام فنا در
حقيقت مطلق واصل شود و البته لازمه تحقّق همه اين مراتب سلوك و كمال عبوديت
كامل در برابر حقيقت هستي است به عبارت ديگر بايد با عبوديت كامل يعني با سير و
سلوك در همؤ ابعاد اعتقادي و عملي و دريافت و فهم كامل فقر مطلق خود و همه هستي
در برابر مبدا وجود كه شرط عمده آن داشتن خشوع قلبي است داخل در ربوبيت حق
تعالي قرار گرفت آن هم نه تكويناً (كه چنين است) بلكه تشريعاً و به نحو ارادي.
يعني براي وصول به مقام كمال بايد به دين او عمل كرد تا تدريجاً فكر و عمل و
بلكه وجود آدمي فاني در علم و ارادؤ او شود و به اين ترتيب رفته رفته تفكّر و
قرائت آدمي از حوزه "كتاب تدوين"، خارج و فاني در "كتاب تكوين" گردد تا علم
مبدّل به هستي و بلكه فاني در آن شود و بعداز فنا و محو كامل در آن، مظهر
راستين و حقيقي و كامل كمال مطلق شود چنين علمي كه از متن هستي بجوشد و بلكه
عين آن گردد درواقع همان شعبه اي از الهام رباني و الهي است. پس در نهايت
(همچنانكه در بدايت امر نيز چنين است ولي بسياري از متفكّران خود نمي دانند)
بايد علم ما، تجلي علمِ حقيقتِ هستي باشد همچنانكه وجودِ ما تجلي اي از وجود
اوست و تنها در اين صورت علم ما علمي حقيقي و راستين مي باشد. لذا بزرگترين و
كاملترين متفكّران و دانايان عالم بعد از انبيأ، اوصيأ بزرگوار و معصوم آنها و
بعد اوليأ كامل الهي مي باشند.
اما در عصر جديد در غرب با "دكارت" و "فرانسيس بيكن" كه
معرفت حسي را در نهايت تنها معرفت قطعي و معتبر مي انگارد، بشر اصل شد و علم
محدود بشري مبناي وجود او و بلكه جهانِ هستي انگاشته شد و بعدها از تفكّر چنين
متفكراني مكاتب و غلوهائي ايده آليستي و استبدادي از يك سو و جريانهائي
"پوزيتيويستي" و حسي از سوي ديگر بوجود آمد كه بعد از طي چند قرن سير تكاملي
سرانجام در قرن معاصر به انواع بحرانهاي فكري و تاريخي موجود در تمدّن و جهان
غرب منتهي گرديد. و در اين ميان هرچند در قرن حاضر متفكّراني چون "هيدگر" با
طرح مسئله اصالت وجود و هستيِ خاص خود در برابر اصالت موجود تفكّر اومانيسم در
عصر جديد سعي در لزوم پيوند و حتي فناي وجود آدمي در حقيقت هستي دارند اما چون
چنين داعيه و حقيقتي بزرگ و مقدّس مُلهَم و متصل به كتاب هستي و وجود كه همان
قرآن كريم باشد نبوده لذا با شكست كامل روبرو شدند به نحوي كه هيدگر عليرغم
چنان ادعاي عظيم و شريفي در دام مهيب ترين و خودكامه ترين وجه تفكر اومانيسم و
مكتب اصالت وجود بشر كه همان مكتب فلسفي و سياسي فاشيسم و نازيسم باشد گرفتار
شد. علت اساسي چنين لغزش و بلكه تناقض بزرگ چيزي جز فقدان ملكه خشوع و احساس
كامل فقر در برابر حقيقت هستي كه جز با عبوديت و صبر و پذيرش ربوبيت تشريعي
خداوند و دين او ممكن نمي باشد نبوده است و درباره چنين افرادي امام بزرگوار
امت سخناني قريب به اين مضمون دارند.
برخي اشخاص هستند كه افكار عميقي دارند ولي تربيت
انساني نشده اند. زيرا مسئله بسيار عظيم پيوند انسان با هستي و بلكه فناي او در
حقيقت وجود كه بالاترين مقام تكاملي قابل تصوّر براي يك سلوك انسان كامل است
امري صرفاً ذهني و يا علمي نيست تا با انديشه و تفكر صرف قابل تحقّق باشد بلكه
اين مقام شريف امري كاملاً وجودي است كه بايد در يك سلوك علمي و عيني و اخلاقي
آن هم در تمام ابعاد فردي، خانوادگي و اجتماعي و تاريخي آن كه وصول به هريك از
اين مراتب خود مُضاهي با يك مرتبه از عوالم غيب و ملكوت تا مقام نهائي سرّ و
ذات است صورت پذيرد تا علم و عمل و بلكه وجود انسان پيوند كامل با ساحت وجود
مطلق يابد و بلكه به نحو كامل و مطلق فاني در وجه كريم او گردد تا بعد از صحو
كامل مورد الهام و تجلي علمي و وجودي حق تعالي قرار گيرد تا با اذن كامل
پروردگار به هدايت و دستگيري انسانها بپردازد و اين هرگز ممكن نمي گردد جز با
ايمان كامل و عمل خالص به دين خداوند و وحي كامل نبوي و ولايت مطلقه علوي.
امّا در عصر جديد بدنبال "خودآگاهي دكارتي" و تفكّر
تجربي و اومانيستي در بيكن" مسئله آزادي بشر بشدّت مطرح مي شود ابتدا در ساحت
تفكّر و بعد در عرصه جامعه و تاريخ به نحوي كه حدود دو قرن بعد از دكارت و بيكن
يك سلسله انقلابات عظيم اجتماعي و سياسي براي تحقّق آزادي سياسي و اخلاقي
بدنبال انقلاب صنعتي و علمي سراسر قاره اروپا و جهان غرب را فرامي گيرد. تا
سرانجام به صدور اعلاميه حقوق بشر و امكان آزادي هاي كامل اخلاقي و فكري در
قرون 18 و 19 منتهي مي گردد. تا در قرن حاضر مسئله آزادي سياسي و خصوصاً نفساني
و اخلاقي و همچنين حقوق بشر به جهت تناقضات نهفته در اساس تفكر و تمدّن عصر
جديد بعد از طي يك قرن حركت تكاملي به ابتذالي تهوّع ـ انگيز و صورتي دروغين و
سلطه گر مبدّل مي شود. اين تاكيد تمدن عصر جديد بر لزوم وجود آزادي بشر در هر
دو ساحت انديشه و عمل از هر اعتقاد به حقيقتي و يا بزعم آنها قيد و بند غير
بشري درواقع ناظر به جوهر تفكّر بنيانگذار نظري تمدّن عصر جديد است زيرا بزعم
"دكارت" اين پايه گذارِ بزرگِ اومانيسم دوره جديد چون وجود بشر عين خودآگاهي
اوست لذا بشر مي تواند و بايد به هر نحو كه اقتضاي تفكّر و خودآگاهي اوست بدون
التزام به هيچ حقيقت غير بشري در حين تفكّر و خودآگاهي بينديشد و اين انديشه نه
تنها محصول تفكّر او بلكه عين وجود اوست. از اينرو بزعم او بشر تنها تعلق به
خويش دارد و بلكه اساساً چيزي جز همين تعلّق كه عين خودآگاهي اوست نمي باشد. و
در تداوم چنين تفكّري "ژان پل سارتر" در قرن حاضر صريحاً اعلام مي كند "بشر
آزاد است بلكه آزادي است" البته لازمه چنين آزادي مطلق در تمدن غرب خروج كامل
غرب از عبوديت متعادل و ربوبيت تشريعي حق است.
درواقع مكاتب اصالت منفعت و لذّت در تفكّر جهان
آنگلوساكسون و مكاتب اصالت قدرت و خودآگاهيِ مطلق دكارتي ـ هگلي آلمان و نيز
اومانيسم خاص فرانسوي كه ميان اين دو جريان در نوسان است و بيشتر توجّه به نحله
متفكران آلمان دارد همه وجوهي از مكاتبي است كه با اصالت دادن به خودآگاهي
محدود دكارتي و معرفت حسي "بيكن" و اعتقاد به تحقّق آن تحت عنوان آزادي بشر و
نيز حقوق او در اجازه و امكان بروز اين آزادي كه متكي به خودآگاهي مطلق
اومانيستي بشر عصر جديد است سعي در خروج تفكّر و سلوك انسان از دايره ربوبيت
تشريعي حق تعالي دارند و اگر در اين ميان كساني چون هيدگر متذكّر تناقض و
محدوديت علم بشر عصر جديد مي شوند و نيز متذكّر لزوم بازگشت به حقيقت وجود مي
گردند اما چون در عمل و حتي در نظر عامل و ناظر به ربوبيت حق تعالي نمي باشند
سرانجام با شكست و تناقضاتي حل ناشدني مواجه مي گردند.
از آن جا كه در نظر اسلام علم و وجود در مراتب نهائي
هستي با يكديگر برابر است خداوند كريم بارها در مصحف شريف مي فرمايد علم الهي
همه چيز را فراگرفته است ازجمله در اين آيه شريف "اِنّما اِلهكمُ اللّهُ الذي
لا الهَ الا هُوَ وَسِعَ كلّ شَئٍ علماً1" و علي(ع) مي فرمايد "عقل علت وجود
موجودات و سرمنزل و نهايت علم و حكمت است2" البته مراد قرآن كريم و ائمه
معصومين از اين عقل، عقل كامل وجودي و يا همان نخستين مخلوق پروردگار است كه
خود پرتوي از حقيقت هستي است و از آن به وجه اللّه و يا وجود خليفه و انسان
كامل الهي نام برده اند و مراد از اين عقل، عقل نظري نمي باشد كه خود يك مرتبه
پايين تري از اين حقيقت كلي و مدبر همه عوالم و موجودات غيب و شهود است.
لذا حروف و كلمات قرآن خواصي وجودي، عيني و خارجي دارند
كه در علوم خفيه از آنها بحث مي شود و بلكه هر حرفي در قرآن كريم اسراري ربوبي
در خود پنهان دارد كه شناخت و بكارگيري آنها خاص اوليأ كامل الهي است. اوليأ
عظيم الشان اسلام گاهي از اين حقائق وجودي و غيبي "به مفاتيح غيب" ياد مي كنند
كه با آنها خداوند بزرگ با نيابت و خلافت انسان كامل از سوي پروردگار و به اذن
پروردگار به خلق و ربوبيت عوالم و موجودات هستي مي پردازد چنانكه آن سرور و
انسان كامل فرمود "انا عندي مفاتيح الغيب لا يعلمها ما بعد رسول ا... الا انا3"
يعني نزد من مفاتيح غيبي كه جز رسول خداوند كس واقف به آنها نيست موجود است و
در اين موارد مطالب بسيار ارزشمندي در قرآن كريم و روايات اهل بيت و عرفاي بزرگ
اسلام وجود دارد كه ذكر و طرح برخي از آنها در حدّ ميسور و بضاعت محدود علمي
نگارنده در اينجا ممكن نمي باشد.
با توجه به آنچه در گذشته به آن اشاره شد و با توجه به
برابري كامل علم وجود در مراتب نهائي هستي كتاب تدوين مبتني بر كتاب تكوين و
وجود است. چنانكه در ارتباط با كتاب تكوين رابطؤ كتاب با قاري رابطه اي وجودي،
تكويني و حقيقي است نه اعتباري تا بتوان به ناحق به فهم كتاب خداوند نائل آمد.
بلكه قرآن نه فقط در برابر ما بلكه در اعماق وجود ما نيز هست همچنانكه در قيامت
خداوند مي فرمايد كتاب وجودت را خودت بي واسطه و به آساني بخوان از اينرو مي
توان كتابهاي معمولي و عادي را خواند و فهميد و حتي بر آن مسلّط شد اما به آن
اعتقاد نداشت زيرا در اينجا رابطه كتاب تدوين با قاري رابطه اي خارجي و اعتباري
است اما در قرائت و فهم قرآن كريم چنين نيست. زيرا همچنانكه خداوند در وجود
قاري تجلي مي كند در كتاب و فهم و عقائد قاري نيز تجلي و بلكه نوعي ربوبيت و
رازقيت معنوي مي نمايد. از اين رو با قرائت قرآن كريم يا بايد آنرا فهميد و در
حدّ فهم خود به آن گردن گذارد و يا جز خسارت و حتي ضلالت چيزي حاصل نمي شود. از
اينرو شرط قرائت قرآن كريم تهذيب نفس و انابه به درگاه حق تعالي و طلب توفيق از
سوي خداوند كريم است لذا خداوند در جايي از قرآن مي فرمايد كه كتاب مكنون را جز
پاكان نمي توانند قرائت كنند. به همين علّت مدارك و منابع نهائي و عالي وحي و
حتي الهام و تفكر اوليأ و عرفاي بزرگ، ديگر يك سلسله مفاهيم ذهني و يا كتاب
تدوين نيست بلكه يك سلسله حقائق عيني و وجودي و يا همان كتاب تكوين و وجود است
و از اين جهت عالم كامل به كتاب هستي نه تنها قادر به فهم حقيقت موجودات بلكه
تكويناً به اذن كامل پروردگار قادر به ايجاد و ادارؤ آنها نيز مي باشد همچنانكه
همه عوالم هستي بعنوان علمي وجودي و غيبي مخلوق علمِ مطلق الهي است.
بنابراين عليرغم "تفكّر نظري" كه تنها با يك سلسله
مفاهيم ذهني و علمي سر و كار دارد و در حدّ خود نيز بسيار با ارزش است، در
ولايت، تفكر عارف و ولي به حقيقت وجود تعلّق مي گيرد نه فقط مفهوم آن (كه
متعلّق تفكر نظري و حكمت رسمي است) لذا تحمّل و فهم حقيقت وجود بسيار سخت و
مستلزم تحمّل رياضات شديد است زيرا ولي كامل چون با وجود رابطه دارد نه فقط با
عقل نظري بلكه بايد در همه مراحل و مراتب علم و همچنين عمل كامل باشد از اينرو
در او علم با يك سلوك عارفانه مبدّل به عمل و بعد وجود مي شود و از اين طريق
عارف متحقّق به حقيقت موجودات و عوالم هستي مي گردد به همين جهت فهم و تحمّل
هستي و وجود، عظمت مي خواهد و تحقّق به آن بزرگي روح مي آورد و از طرف ديگر چون
ولي كامل با وجود در ارتباط است با همه انسانها اعم از عالم و عامي و حتي
حيوانات و جمادات نيز نسبت خاصي مي يابد زيرا همؤ آنها عليرغم تفاوت نوعي، از
مظاهر وجود هستند.
لذا در نزد علماي علوم رسمي كه تنها با مفهوم هستي سر و
كار دارند علم جنبه اي غير عادي مي يابد ولي در نزد ولي كامل، علم، هم جنبه غير
عادي و متعالي دارد و هم متمكّن در سنّت و واقعيات عادي و حتي روزمرّه است. لذا
از جهتي همانقدر ولي با علما و خواص نسبت وجودي دارد كه با مردم عوام از اينرو
در دايره تفكّر او كه متوجّه وجود با همؤ مراتب آن است همه موجودات و انسانها و
حتي غير انسان نيز مطرح مي باشد و بلكه در دامان ولايت و وجود او زندگي مي كنند
از اين جهت لازمه تحقّق ولايت زعامت و رهبري است زيرا با اين امر همه انسانها و
حتي غير انسانها در دايره تفكّر و بلكه وجود و ولايت و رهبري انسان كامل قرار
مي گيرند و بالاتر از آن ولي كامل به عنوان خليفه و جانشين الهي به اذن او ربّ
همه عوالم و موجودات مي گردد هم تشريعاً و هم تكويناً. لذا با توجه به همه
مطالب گذشته لازمه اعتقاد به رهبري و تحقّق ولايت در نهايت اعتقاد به برابري
"علم و وجود است".
به همين جهت نزد ولي كامل همان قدر كه علم و علمأ اهميت
دارند مردم عامي و سنّت و زندگي عادي مردم نيز اهميت دارند. لذا نوعي رابطه
وجودي و حتي در برخي موارد ناخودآگاه اما تكويني ميان مردم و ولي كامل وجود
دارد همچنانكه بسياري از مردم اعتقاد و بلكه عشق به ائمه اطهار مي ورزند و
بواسطؤ همين رابطه عينِ وجودي حتي در زمان طاغوت نيز عليرغم فسادهاي اجتماعي و
شايع در ميان مردم باز هم بيشتر آنها اعتقاد و عشقي هرچند در دل نسبت به آن
بزرگواران داشتند. به همين علّت ولي كامل همه چيز را ازجمله زندگي و مسائل
بسيار عادي مردم كوچه و بازار را نيز از مظاهر و تجليات شوون حق مي داند و مي
يابد. لذا او انس و رحمتي ژرف نسبت به همؤ مردم دارد حتي نسبت به قاصران امت
نيز مهربان است چنانكه عرضه نامه اعمال برخي از امت اسلام بر آن بزرگوار گاهي
حضرت را غمگين مي كند لذا وجود چنين رحمتي در دل آن حضرت متقابلاً حتي به نحو
ناخودآگاه اما تكويني ارادت مردم را به خود جلب مي كند و قطعاً از آنجا كه
انسانهاي كامل، ولي امر و سرپرست و بلكه كفيل زندگي و حتي وجود همه احاد و
اقشار امت اسلام هستند چنانكه در عصر ما يكي از مصاديق بارز اين اوليأ كامل
وجود مقدّس امام بزرگوار است، خميني بزرگ به نيابت از امامت آن آخرين انسان
معصوم كامل است لذا ما شاهد پيوند عميق وجود امام راحل خود با همه افراد با امت
بوده و هستيم و به همين جهت است كه آن بزرگوار مانند اجداد معصوم و كريم خود
عليرغم آن زهد و مقامات نهائي قدس و عرفان چنان با تضرّع و درد و سوز براي
سرنوشت اين امت در سحرگاهان بشدّت مي گريستند و يك آن از خدمت به آنها غافل
نبودند چنانكه اين پيوند عاطفي و بلكه وجودي ميان امام عزيز و امت اسلام چيزي
جز همين محصول غيبي و ملكوتي حقيقت شريف ولايت نمي باشد. از اينرو ايشان در
ارتباط با جامعه و اقشار گوناگون امت اسلام سه شيوه بياني و نوشتاري متضاد
داشتند:
اوّلاً آثار عرفاني و اخلاقي خود نثري حوزوي و كاملاً
عالمانه و تخصصي داشتند، ثانياً از بياني كاملاً ساده و حتي عاميانه (صرفنظر از
محتواي آنها كه بسيار عميق است) برخوردار بودند. ثالثاً نثري دانشگاهي و
روشنفكرانه كه از روح زمان و علوم كنوني كاملاً برخوردار است، داشتند. اين سه
شيوؤ متضاد و حتي متباين در هيچكس جز وجود مقدس حضرات معصومين با هم جمع
نگرديده است. امام بزرگوار با نثر حوزوي و تخصصي خود تعلّق به جامعه روحانيت و
حوزه هاي علميه داشتند كه همواره تاكنون مهد حفظ و پرورش اسلام عزيز بوده اند و
با بيان ساده و بداهت آميز خود با توده هاي مردم عادي و كوچه و بازار مرتبط
بوده و امّا با نثر روشنفكرانه و دانشگاهي خود با قشر دانشگاهي و متخصصان علوم
و انديشه هاي روز و زمان ايجاد ارتباط مي كردند و ما مي دانيم كه تمامي اقشار
جامعه از همين سه ركن عالمان علوم ديني و متخصصان علوم روز و توده هاي مردم
عادي كوچه و بازار تشكيل مي شود و امام بزرگوار با آن نبوغ و تاييد خاص الهي
خويش با اين سه شيوه متضاد اما مكمّل هم با اين سه ركن اساسي جامعه در ارتباط
كامل بودند.
يكي ديگر از صفات و ويژگيهاي خاص حضرت امام خميني اين
بوده است كه ايشان با وجود تحمّل تمامي فشارهاي جهان سياست و بيرون از سوي
قدرتهاي غرب و شرق و ايادي داخلي آنها و با وجود تحمّل فشارهاي ناشي از مبارزه
با شيطان درون هيچگاه تعادل فكري و عملي و حتي نظم عادي زندگي خود را از دست
ندادند به نحوي كه مي توان گفت تحمّل اين همه آزار و شدّت از سوي جهان بيرون و
درون در هماهنگ كردن زندگي دروني و معنوي با زندگي مبتني بر فشار بيرون و عرصه
سياست از عهده احدي ازشخصيت هاي مشهور ديگر عصر ما بر نيامده است.
درواقع امام راحل و بزرگوار با اين عمل و امر مهمّ موفق
به جمع و هماهنگ كردن زندگي سياسي با حيات معنوي و اخلاقي بزرگي گشتند. چيزي كه
جهان معاصر و آينده بشر تنها با تحقّق آن يعني با چنين پيوند عميقي ميان
"سياست" و "اخلاق" قادر به رفع مشكلات و بحرانهاي موجود فكري، سياسي و تاريخي
خود خواهد بود. ايشان درواقع با فناي كامل خود در حقيقت به مقام استوأ و
برزخيتِ كبراي اسلامي نائل آمده بودند. به عبارت ديگر اين اعتدال كامل ميان
جهان درون و بيرون، عالم سياست و مبارزه از سويي و عوالم غيب و ملكوت از سوي
ديگر در معظم له بخاطر فنأ و غيبت ايشان از خود در خدا بود. زيرا آن بزرگوار با
فناي كامل خود درحقيقت ديگر واجد وجود بشري نبوده و بلكه متحقّق به ظهور حق در
همه عرصه هاي هستي ازجمله تاريخ و سياست و جامعه بودند درحالي كه تمامي رهبران
بزرگ سياست جهان هيچگاه تاكنون قادر به ايجاد ارتباطي چنين متعادل و معنوي ميان
دو عرصه متضاد درون و بيرون و يا عرصه حيات اخلاقي و سياسي و تاريخي نبوده اند
زيرا معمولاً رهبران بزرگ سياست در عرصه مبارزه و اداره جامعه همواره با پناه
بردن و ابتلا به برخي انحرافات دروني و يا جنايتهاي خارجي فشارهاي وارد بر خود
را به نحو طبيعي از وجود خود خارج و يا تخليه مي نمايند تا در برابر حريفان و
رقيبان خود در عرصه سياست تعادل روحي و فكري خود را از دست نداده و مغلوب
نگردند. اما امام بزرگوار در هر دو عرصه متضاد جهان درون و بيرون قادر به ايجاد
چنان نظم و تعادل و توازني بزرگ بودند و اين خود نشانه عظمت و قوّت روح بسيار
كم نظير آن بزرگوار بود.
يكي ديگر از خصوصيات منحصر بفرد حضرت امام و نقش عظيم
تاريخي آن بزرگوار اين است كه زماني كه ما، در ابعاد مشكلات جهان اسلام و جامعؤ
خود بخوبي غور مي كنيم بخوبي درمي يابيم كه مشكل اساسي امروز ما صرفاً مسائلي
اقتصادي و حتي سياسي نمي باشد بلكه با تعمّق ژرف و بنيادين (نه سطحي و به نحو
روزمره) در ابعاد آن آدمي بخوبي درمي يابد كه بنياد مشكلات ما امري فكري و بلكه
فلسفي است يعني ما تا به امروز قادر به تبيين رابطؤ هستي شناسي بنيادين اسلام
با انسان شناسي و جهان شناسي عصر خود نبوده ايم درحالي كه حضرت امام معتقد به
پيوند هستي شناسي اسلام با جامعه، انسان و تاريخ معاصر بودند درواقع ايشان
همچنانكه قبلاً بيان داشتيم با زبان و تفكّر سنتي و عرفاني خود با حوزه ها و با
كلام ساده اما ژرف خود با مردم عادي و با نثر نوشتاري و سياسي خود با روشنفكران
و دانشگاهيان ارتباطي بنيادين يافتند يعني ايشان با سه سبك فكري، گفتاري و
نوشتاري متضاد امّا مكمّل هم اعتقاد به ارتباطِ سه ركنِ اساسي جامعه يعني حوزه
و دانشگاه و مردم با يكديگر داشتند و اين در خود نوعي پيوند هستي شناسي كه در
حوزه ها بيشتر مطرح است را همراه با انسان شناسي و جهان شناسي حقيقي اسلام با
انسان شناسي و جهان شناسي راستين دانشگاهي و اين عصر و زمان (نه آنچنانكه
مدعيان نظريؤ تحول معرفت ديني به نحو انحرافي و اعوجاج آميز طرح مي كنند) و
پيوند آن دو با مردم و زندگي اجتماعي و سياسي را در خود به همراه دارد.
به عبارت ديگر معظم له با اعتقاد به حقيقت شريف و والاي
ولايت كه مطابق اصل بزرگ معرفت شناسي و فلسفي آن مبني بر يگانگي علم و وجود و
يا هم سنخ بودن علم و هستي در مراتب مجرّد وجود علم و عمل در آن در ساحت حيات و
زندگي فكري و اخلاقي فردي و تفكر و سياست در عرصؤ حيات جمعئ و تاريخي بهم پيوند
مي خورد و مي آميزد درصدد ايجاد رابطه اي عيني و عميق ميان هستي شناسي
مابعدالطبيعي اسلامي با روح زمان و تاريخ و جامعه برآمدند و استقرار نظام
جمهوري اسلامي، خود، تحقّق خارجي و سياسي و تاريخي چنين پيوند و يگانگي است.
درواقع در اسلام با شهادت علي(ع) ولايت اسلامي، فعليت
اِجتماعي و تاريخي خود را از دست داده و به همين علت ميان دو ساحت فكري و
تاريخي اسلام شكافي هولناك و بحران زا بوجود آمد و در نتيجه اين نقيصه و اعوجاج
بزرگ عرصؤ ادارؤ جامعه و سياست واگذار به خودكامگان بي معنويت و فاقد صلاحيت
اسلامي و اعتلأ و پرورش تفكّر و معنويات الهي محدود به حوزه هاي علميه و بعضي
مراكز عرفاني اصيل شد. طبيعي است كه نتيجؤ چنين اعوجاجي جز عدم سازمان دهي
جوامع اسلامي براساس موازين وحي و عقل نبود. به عبارت ديگر با شهادت حضرت
امير(ع) درواقع ميان فهم مسلمين از اصول هستي شناسي و انسان ـ شناسي و حتي جهان
شناسي اسلامي
فاصله اي بحران زا بوجود آمد و پيوند تنگاتنگ ميان اين سه ساحت كه در تحقّق عين
و تاريخي ولايت بصورتي كامل با هم در تفكّر و هستيِ ولي كامل و نظام اسلامي به
وحدت كامل مي رسند، قطع گرديد و در نتيجه تاريخ و تمدّن اسلامي دچار انواع
انحراف و اعوجاجات فكري، اجتماعي و تاريخي بزرگ گرديد هرچند باز هم از بركت
اعتقاد فردي به اسلام و نظام ولايت بارقه هاي بزرگي از فهم اصول هستي ـ شناسي،
انسان شناسي و تا حدودي جهان شناسي در تاريخ گذشته اسلام از سوي عرفا، فلاسفه،
ادبأ و برخي شخصيّت هاي بزرگ فكري و تاريخي جهان اسلام به ظهور رسيد.
اما در زمان كنوني و در انقلاب اسلامي امام امت با
اعتقاد به پيوند مذكور ميان سه ساحت اصول هستي شناسي، انسان شناسي و جهان شناسي
در اسلام عزيز به قيامي بزرگ و فكري ـ تاريخي عظيمي مبادرت جستند. ايشان قوياً
اعتقاد داشتند كه هم فهم كامل اصول اعتقادي اسلام مبني بر توحيد خالص و كامل و
هم ادارؤ معقول و انساني ـ اسلامي جامعه و حتي ظهور علم و تكنولوژي جديد كاملاً
بر اساس اصول هستي شناسي، انسان شناسي و جهان ـ شناسي اسلامي در امت بزرگ اسلام
ممكن مي باشد و البته كليد و عامل تبيين و ايجاد ارتباط ميان انسان، جهان و خدا
را در جامعه در تحقّق و وجود نظام عيني و معنوي و تاريخي ولايت ممكن مي ديدند
كه در آن ولي كامل با سلوك تام و تمام و با دستگيري كامل الهي متحقّق به حقيقت
صفات و اسمأ مبدا هستي و يا خداوند بزرگ مي شود كه مي تواند با اين تحقّق و
فناي كامل در حقيقت هستي و وجود موفّق به شناخت و بلكه ايجاد عيني پيوند مذكور
ميان سه ساحت ذكر شده هستي در عرصؤ جامعه و تاريخ امّت اسلامي باشد. به عبارت
ديگر مطابق تفكّر عظيم امام راحل و ديانت مقدّس اسلام با تحقّق عيني و تاريخي
چنين وحدت و يگانگي، ظهور حكمت، تكنولوژي و هنر و نيز تاسيس فلسفه تاريخ و علوم
انساني راستين ممكن مي گردد و تنها با تحقّق اين پيوند عظيم فكري و اجتماعي
مشكلات امت اسلام و بلكه جهان بشري قابل رفع مي گردد و به اين وسيله جهان معاصر
قادر به خروج از بن بست موجود مي گردد.
چنانكه مي دانيم امروزه جهان بشري دچار مشكلاتي جدي در
ارتباط بشر غربي با ديگر انسانها و جهان و نيز با حقيقت هستي است. از اين رو هم
اصول هستي شناسي و هم انسان شناسي و حتي جهان شناسي جهان غرب در حال فرو رفتن
در اعماق بحراني جهاني است چنانكه در افكار جهان شناسان و فلاسفه بزرگي چون
"ماكس پلانگ" "هايزنبرگ" و نيز فلاسفه بزرگ علمي چون "راسل" و "پوپر" و يا
فلاسفؤ نحلؤ اگزيستانس و پُست مُدرن قرن معاصر ـ كه امكان طرح و تبيين برخي از
ابعاد تفكّر آنها در اينجا ممكن نمي باشد ـ صريحاً به وجود و ظهور چنين بحران
همه جانبه اي با ديدگاه ها و فلسفه هاي مختلف و حتي متضاد با يكديگر اعتراف شده
است. اما با وجود بحران در تفكّر و تمدّن عصر جديد در قرن حاضر تمام نقاط قوّت
تمدّن عصر جديد غرب وابسته و مديون كشف و تدوين پيوند ميان اصول هستي شناسي
عقلاني اومانيستي عصر جديد با اصول انسان شناسي و جهان شناسي مُدرن است كه در
آن انسان خودآگاهِ غرب درصدد ايجاد تفكّر و تمدّني نقادانه و عاقلانه است كه در
عرصؤ شناخت طبيعت منجر به معرفت علمي و غلبؤ بر آن توسط تكنولوژي و علم جديد مي
شود و در عرصؤ ادارؤ امور جامعه و سياست موفّق به ايجاد حاكميت عقل و دموكراسي
و آزادي (با همؤ نقائص و تناقضاتش) مي گردد. به نحوي كه نتيجؤ نهائي تمامي آنها
ظهور تفكّر، علم و جوامعي پيشرفته و نيرومند مي باشد. اما چون بنياد اين تفكّر
و تمدّن پيشرفته مبتني بر اصولي اومانيستي و كاملاً بشري و ناسوتي استوار مي
باشد در خود تناقضات ژرفي داشته كه بتدريج در قرون گذشته و خصوصاً در قرن حاضر
به ظهور يك سلسله بحرانهاي همه جانبه منتهي مي گردد به نحوي كه عليرغم همؤ
ثمرات و دستاوردهاي بزرگ و شگفت انگيز اين تمدن سرانجام در تمامي عرصه هاي
تفكّر، هنر، علم و تكنولوژي و نيز در ادارؤ امور جامعه و سياست، جهان كنوني غرب
را در معرض يك سلسله مشكلات و معضلات پيچيدؤ فكري و تاريخي بنيادين و بحراني
قرار داده است.
آن هم به صورتي كه خروج از اين مشكلات براي تمدّن و بشر
غربي جز با تجديد نظري اساسي در بسياري از اصول و مبادي تفكّر و تمدّن عصر جديد
كه مبتني بر اصل اصالت وجود بشر است هرگز ممكن نمي باشد. چيزي كه با توجه به
ظرفيت و ويژگيهاي تفكّر عصر جديد و حتي دستگاه و تعاليم روحاني كليسا جز با
تمسّك به اصول اساسي و عاليؤ جهان شرق و خصوصاً ديانت مقدّس اسلام آن چنانكه
شخصيّتي بسيار بزرگ و در نوع خود بي نظير چون امام خميني موفّق به طرح و آغاز
تحقّق آن در يك حركت عظيم فكري و تاريخي گرديدند قابل تحقق نمي باشد. البته در
قرآن كريم و روايات حضرات معصومين عليهم ـ السلام اصول و حتي فروع بسياري از
مباحث هستي شناسي، جهان شناسي و انسان شناسي پيشرفته و حقيقي به نحو كامل وجود
دارد آن هم با مراتبي پايان ناپذير كه در نهايت در حقيقت توحيد و هستي كه در
وجود و ولايت اوليأ كمل اسلامي تحقّق مي يابد به يك يگانگي و وحدت كامل با
يكديگر مي رسند كه اين خود در عرصه جامعه و تاريخ به ظهور حكمت، علم و فرهنگ و
هنري راستين و مورد نياز بشر كنوني و آينده و بلكه همه زمانها منجر مي گردد.
زيرا ولي كامل متعلّق وجودش همه هستي و وجود است و او با فناي كامل و مطلق در
حقيقت هستي متحقّق به ربوبيت و ظهور مبدا هستي در همؤ عرصه و صحنه هاي آن در
عالم طبيعت، تاريخ و جامعه بشري مي شود چنانكه حضرت امير سلام اللّه عليه
درباره وجود مقدّس و شريف خود مي فرمايد من همان امام مبين مطرح شده در آيه
شريفؤ "... كُلّ شئٍ اَحْصَيْناهُ في امامٍ مُبينٍ4" هستم و در جاي ديگر مي
فرمايد (من به جهت فناي كامل در حقيقت هستي) عالم به ميزان و تعداد قطرات
بارانها هستم 5".
اين بيانات متعالي و عظيم به اين مطلب شريف اشاره دارد
كه انسان كامل مي تواند با فناي كامل ذهني و عملي و بلكه وجودي خود در حقيقت
هستي پيوند علمي و وجودي با همؤ موجودات و عوالم هستي كه تماماً مخلوق آن حقيقت
بزرگ هستند بيابد از اين جهت امام صادق عليه السلام صورت انسان كامل را همان
لوح محفوظ الهي قلمداد فرموده اند به نحوي كه در آن صورت شريف همؤ حقائق عوالم
هستي از غيب تا عالم طبيعت، تاريخ و جامعه به نحو وجودي و تكويني (و نه صرفاً
ذهني كه يكي از مراتب هستي است) وجود دارد و شرط وصول به اين مقام عظيم همانا
سلوك بزرگ توام با تاييد و دستگيري كامل حق از كمل اوليأ الهي است.
او همچنانكه جهان غيب مظهر ژرفا و اعماق عوالم هستي است
البته ژرفائي نوراني و بسيار شفاف و در ذات خود كاملاً عقلاني و منطقي كه مظهر
اسم شريف "باطن" است، در كنار آن، عالم طبيعت و تاريخ و تمدن بشري كه از جهاتي
مظهر همان اسم مبارك "ظاهر" مي باشد از وجودي كاملاً ظهوري و پديداري و بسيار
نزديك به ما با يك درخشندگي و نو و بديع بودني كامل و در عين حال بسيار متغير و
ظريف كه همان عالم "نمود" و ظهور طبيعت باشد برخوردار است. البته اين بعد و
ساحت ظاهري و پديداري هستي و جهان مي تواند متعلّق علم و تكنولوژي و همچنين
منشا و خاستگاه احساس و هنري زيبا و در عين حال والا و متعالي كه مرتبط با
اعماق هستي و اصولي بنيادين كه از متن اعتقاد به جهان غيب و ماورأالطبيعه و قدس
الهي سرچشمه مي گيرد.
چنانكه آدمي بعنوان مثال در فهم اسم مبارك "ظاهر" مي
تواند با ذوقي بسيار والا و هنرمندانه نسبت و حقيقتِ اين ظهور پي در پي و
درخشنده جهان هستي در عرصه عالم طبيعت، تاريخ و جامعه را در ارتباط با فهم
درخشندگي وجود فلز و مقام و موقعيت و نقش آن در ظهور و تكوين و الهام تكنولوژي
و تمدن مدرن همراه با احساسي بسيار شاعرانه و هنرمندانه از هنرهاي كاملاً
پيشرفته و در عين حال متعادل و حقيقي بخوبي دريابد و همچنانكه اشاره شد اساساً
تكنولوژي و تمدن پيشرفته و مدرن جهان، صرفنظر از جهات منفي ناشي از سوء استفادؤ
از آن در امروز و آينده بشر كه با فهم و احساس عميق مقام و وجهؤ "پديداري" و
"ظاهريِ" وجود عالم تحقّق مي يابد در مقابل جنبؤ عميق و بنيادين جهان
ماورأالطبيعه همه از مظاهر بارز تجلي حقيقت هستي در اسم مبارك "ظاهر" است
همچنانكه قرآن كريم در مورد وجود پروردگار عالميان مي فرمايد. "هوالاوّل
والاَّخر والظاهر والباطن6" (البته همچنانكه آيه شريفه به آن اشاره دارد اسم
"ظاهر" حق تعالي در ارتباط كامل با اسم مقدّس "باطن" است) اما تاكنون عليرغم
تعاليم قرآن كريم و اسلام عزيز در افكار بسياري خصوصاً روشنفكران عصر جديد،
عوالم غيب و ملكوت به صورت ساحات و عرصه هايي تاريك و ژرف و غيرعقلاني از تجلي
مبدا هستي توهم شده است آن هم به صورتي كه هيچگونه نسبتي با جهان طبيعت و
خصوصاً عصر جديد و تمدّن پيشرفته و مادي بشر معاصر ندارد و البته اگر به اعماق
اين مسئلؤ دست بيابيم بخوبي درمي يابيم كه اين طرز تلقّي منفي از حقيقت دين و
معنويت در ارتباط با مسلمين از همان تجزيه و مسخ اسلام و نظام ولايت اسلامي
خصوصاً بعد از شهادت حضرت امير و شكست حكومت اسلامي پديد آمد و در آن تفكّر
نامتعادل و تحريف شده كه از همان شكست تاريخي نظام ولايت بوجود آمد باطن و ظاهر
عرصؤ هستي در تفكر و طرز تلقي مسلمين از حقيقت دين جدا گرديد به نحوي كه اسم
"باطن" متعلّق تفكّر و سكون عرفا و فلاسفه و برخي تجليات اسم شريف "ظاهر"
متعلّق وجود سلاطين و ارباب قدرت و حكومتهاي وقت گرديد.
درحالي كه در وجود انسان كامل اين دو ساحت اساسي از
عوالم هستي و دو اسم شريف "باطن" و "ظاهر" با يكديگر اتحاد و حتي يگانگي كامل
دارند چنانكه در كلمات و زندگي و شخصيت علي(ع) ژرفاي غيب با اتحاد با مقام ظهور
و جهان نمود عليرغم عمق بي نهايت كه از ساحت نوراني و معنوي جهان غيب و اسم
شريف "باطن" سرچشمه مي گيرد كاملاً نوراني و شفاف و در عين حال متعادل، واقع
بين و عقلاني مي باشد زيرا در تفكّر معظم له و قرآن كريم حقيقت هستي يا "خدا
همانطور كه در آسمانها خداست در زمين هم خداست" و يا به تعبير قرآن كريم "بهر
طرف رو كنيد وجه خدا را در آن مي يابيد" چون در تفكّر متعادل ديانت مقدّس اسلام
نسبت حقيقت هستي با همه عوالم غيب و جهان طبيعت يكسان و متساوي است و همين
خصيصؤ بزرگ الهيات و هستي شناسي اسلام مي تواند دو جنبؤ اساسي ماديت و معنويت و
يا دو اصل تحرك و پيشرفت از يك سو و سنت و مقام ثبات در اعتقاد از سوي ديگر را
در زندگي بشر كنوني و آينده كاملاً متعادل و در عين واقع گرايي آرمان گرا و
متعالي و هماهنگ سازد به نحوي كه از اين تعادل و نسبت متساوي خداوند نسبت به
جهان غيب و عالم طبيعت يك طرز تفكّر و روحيه اي منطقي و واقع بين و در عين حال
ژرف و نوراني بوجود آيد. درحالي كه در قرون گذشته اسلام با تجزيه تاريخي و
اجتماعي نظام ولايت و با كوتاه شدن دست اوليأ الهي از ادارؤ امور جامعه و عرصؤ
سياست يك نوع روحيؤ متمايل به انزواي از جامعه و حتي جهان و نوعي گرايش خشك و
تحجرآميز به زهد و پرهيزگاري بدور از عرصه مسائل اجتماعي و سياسي در ميان
اقشاري از مسلمين و خصوصاً برخي متفكران پديد آمد كه بتدريج در طول تاريخ مبدّل
به طرز تفكّري نامتعادل؛ غير واقعي و بسيار زيان بخش و مخرّب گرديد. از اين رو
در طول تاريخ گذشته همواره در تفكّر و تصوّر مردم ما افراد عارف و عابد بعنوان
افرادي غير عادي و نامتعادل كه هرگز نمي توان با آنها ايجاد ارتباطي واقعي و
اين جهاني كرد توهم مي گرديد.
به همين علت در نظر آنها اهل معنويت و عرفان انسانهائي
كاملاً مقدّس انگاشته مي شدند كه مي بايست بهيچوجه كاري به كار دنيا و مسائل
اجتماعي و سياسي نداشته باشند و البته ارباب قدرت و سياست نيز از چنين طرز تصور
غلطي حداكثر استفادؤ سياسي را براي تثبيت و استمرار حكومتهاي جور مي نمودند و
حتي چنين طرز تفكّر انحرافي و مخرّب را با بكار گماردن برخي انديشمندان
نامتعادل و يا مغرض مورد تشويق و ترويج نيز قرار مي دادند و البته نتيجه بسيار
زيانبار چنين مسئله اي منفي و ويرانگر چيزي جز دوري و بلكه طرد افراد با معنويت
و عارف از حضور در عرصه جامعه و تعيين سرنوشت تاريخي اين امت ستمديده نبوده
است. متاسفانه هنوز هم بسياري از روشنفكران جامعه ما حتي روشنفكران مذهبي نيز
بر همان باورند كه افراد عارف و فيلسوف و انديشمند نبايد هيچ كاري نسبت به
وضعيت جامعه و مسائل مربوط به آن و تعيين سرنوشت سياسي و تاريخي خود و مسلمين
داشته باشند و اگر اين گروه از روشنفكران ملاحظه كنند كه عارفي و يا فيلسوفي در
مسائل مربوط به سياست و يا اقتصاد و برخي مشكلات مادي جامعه اظهارنظر و يا
اتحاد موضعي نمايد سخت متعجب مي شوند.
درحالي كه انسانهاي كامل يا عارف و فيلسوفي واقعي كه
اهتمام كامل به شناخت و بلكه تحقّق به اسمأ و صفات مبدا وجود و هستي دارند چون
وجود و هستي را در تمام جلوه ها و مراتب آن مورد شناخت و سلوك و وصول قرار مي
دهند لذا توجّهي يكسان به همؤ اين مراتب وجود و هستي و پيوند اين عرصه ها از
عالم طبيعت، تاريخ و جامعه و عرصه تعيين سرنوشت تاريخي مسلمين و ابناي بشر تا
عوالم غيب و ملكوت دارند. به عبارت ديگر عارف كامل كه در پي فهم و تحقّق به
پيوند و ارتباط وجودي و نه فقط ذهني ميان مبدا و خود و يا كمال مطلق با تمام
عرصه هاي مذكور هستي مي باشد توجّهي كامل به حقائق و علوم اجتماعي، سياسي،
اقتصادي و حتي تكنولوژيكي دارد چون متعلّق تفكّر و وجود اين بزرگواران هستي است
آن هم نه فقط در ساحت و وجهؤ ذهني و علمي آن بلكه در وجه و جنبؤ عيني و وجودي
آن نيز، لذا در كنار توجّه كامل به معنويات و خصوصاً علم توحيد توجه تام و
تمامي به ظهور حقيقت هستي در اسم مبارك "ظاهر" و در نتيجه در عرصه هاي عالم
طبيعت، تاريخ، جامعه و سياست و حتي اقتصاد و مسائل عادي مردم دارند زيرا هستي
نه تنها در ماورأالطبيعه بلكه در تمام عرصه هاي مذكور و حتي در خيابان و كوچه و
بازار تجلي مي كند. از اين رو عارف كامل كه مي خواهد به فهم و مقام تحقّق
ارتباط مبدا وجود در هر لحظه با هر كس و در هر جا حتي در خيابان و كوي و برزن
نائل آيد مي بايست در سلوك معنوي خود حضور قوي در عرصؤ تاريخ و سياست و تعيين
سرنوشت جامعه داشته باشد.
لذا در قرآن كريم از انسان كامل به انساني عالم، عارف،
عابد، مجاهد و آمر به معروف و ناهي از منكر ياد مي كند كه نمونه و مثل اعلاي آن
همان وجود مقدّس پيامبر گرامي اسلام(ص) و حضرات معصومين عليهم السلام و برخي از
اصحاب بزرگوار ايشان بودند كه در وجود مقدّس آنان عرفان با سياست و زهد و عبادت
و رياضات معنوي با مجاهدات نظامي و حضور فعّال آنها در عرصؤ جامعه و در زندگي و
فعاليت اقتصادي و سازندگي اجتماعي همراه بوده است چنانكه علي(ع) انساني عارف،
عابد، جنگاور، صناعتگر، قاضي، سياستمدار و حكيمي سترگ و كامل بودند. و بعداز
وجود مقدّس رسول خدا(ص) و حضرات معصومين قطعاً امام بزرگوار راحل يكي از كامل و
جامع ترين شخصيت هاي تاريخ اسلام و بلكه تاريخ بشري هستند. معظم له كه هم اديب
بودند و هم فقيه، هم فيلسوف و عارف و مجاهد و هم مدبّري توانا در عين يگانگي و
وحدت شجاعت و عرفان برخوردار از بصيرتي ژرف و تاريخي و عظمت روحي بسيار كم نظير
بودند به نحوي كه ايشان با ايجاد جمهوري اسلامي ايران قادر و موفّق به تحقّق
اتحاد عيني و تاريخي و در عين حال هماهنگ دو اسم شريف باطن و ظاهر در عرصؤ
روابط اجتماعي و سياسي و زندگي مسلمين و يا به عبارت ديگر موفق به ايجاد
ارتباطي تاريخي ميان وجود و زمان در تاريخ معاصر اسلام گرديدند به صورتي كه
تبيين و تفسير اين پيوند خود مي تواند در آينده با يك انقلاب فرهنگي بزرگ به
ظهور كامل و متعادل ترين مكاتب هستي شناسي، انسان شناسي و حتي جهان شناسي مهجور
قرآني و اسلامي منجر گردد. چيزي كه مسلمين و حتي جهان بشري جز با تمسّك به آن
هيچگاه قادر به خروج از بن بست موجود جهان معاصر نخواهند بود.
پاورقيها
1ـ قرآن كريم سورؤ طه آيؤ 98
2ـ كلمات مكنونه اثر فيض كاشاني با تصحيح و تعليق شيخ عطاردي قوچاني صفحؤ 77
انتشارات فراهاني
3ـ كلمات مكنون صفحؤ 77 انتشارات فراهاني، صفحؤ 196
4ـ قرآن كريم سورؤ يس آيؤ 12
5 ـ كلمات مكنونه اثر فيض كاشاني انتشارات فراهاني صفحؤ 198
6ـ قرآن كريم سورؤ حديد آيؤ 3.
منبع:
فصلنامه حضور ، شماره 11