چكيده
عرفان مخلصانه امام حسينعليه السلام داراى دو بعد علمى و عملى است. بعد علمى
بر پايه معرفت شهودى استوار است و در بعد عملى به جهاد مصلحانه مىانجامد.در
سلوك حسينى تا رسيدن به عرفان علمى، به ترتيب سه روش معرفتى حسى - عقلى، عقلى
محض و شهودى (حضورى) در كار مىآيد؛ و در جنبه عملى، پس از جهاد مصلحانه درونى
و رسيدن به مقام مخلصين، نوبت به جهاد مصلحانه بيرونى و تهذيب جامعه و تاريخ
مىرسد.
عرفان مخلصانه كه از خودشناسى و خودسازى آغاز مىشود، با برخوردارى از
شاخصههاى چندى به جهاد و جامعهسازى مىپردازد. اين شاخصهها كه رابطهاى
ديناميك با هم دارند و بر تعميق و تقويت يكديگر اثر مىگذارند، عبارتند از:
زهد، شوق ديدار حق، خشيت، طاعت و عزت. اين روابط در تحليل روانشناختى آنها
آشكار مىشود.
مقدّمه
تاريخ همواره شاهد ظهور صالحان و مصلحانى بوده است كه با تزكيه جان به تهذيب
جامعه روى آورده و دست پاك خويش را بر گريبان پليد ستمگران و مفسدان در
آويختهاند و براى بقاى نام و نشان حق و عدل و پاكى و زيبايى بيرق جهاد
برافراشتهاند.
و اما نام حسينعليه السلام زيور دفتر سرگذشت رادمردان راستكيش و مصلحان مبارز
است. كدامين دل با طنين نام حسينعليه السلام نمىلرزد و به او عشق نمىورزد؟
حضرت اباعبداللّهعليه السلام با براق برقآساى معرفت و عبوديت در ژرفاى جان
خويش سير كرد و در وادى عرفان حق به قرب قاب قوسين رسيد. و از سوى ديگر، با
جهاد و شهادت به عميقترين لايههاى درونى و پاينده جامعه و تاريخ نفوذ كرد و
از معرفت و عبوديت و مجاهدت و شهادت، سفينهاى آسمان پيما ساخت كه براى سالكان
و عاشقان، تيز تازترين وسيله وصول به مقصود است.
اين نوشتار بر آن است تا نشان دهد عرفان مخلصانه و راستين بستر رويش و پيدايش
جهاد مصلحانه و شهادتطلبى است. همچنين جهاد مصلحانه ميوهاى است كه تنها بر
تنه تنومند عرفان مخلصانه مىرويد.
كسى كه به خودشناسى و خداشناسى مىپردازد و با تهذيب و تربيت، نفس خود را در
عرفان خالص مىسازد، ساقى ازلى از صحباى اسماى الهى در جام جانش فرو مىريزد، و
آنگاه با رسيدن به مراتب برتر ايمان و يقين، سراسر سلسله هستى را نام و نشان
محبوب مىيابد و مىبيند. پس روى رغبت خويش را از دنياى دون برتافته، مشتاق و
شيداى ديدار جمال حق تعالى مىگردد؛ تنها در پيشگاه او خشوع مىورزد و دل در
راه طاعت محبوب مىبازد و از عزت سبحانى بر جان خود جامهاى مىدوزد. از
اينروى، هر آنچه را مانع و حاجب تجلّى و تذكر اسماء خداوند تبارك و تعالى
باشد، ناخوشايند مىدارد و به جهاد مصلحانه با آن مىپردازد.
بدين ترتيب، «زهد»، «عشق»، «خشيت» «طاعت» و «عزت»ى كه از عرفان مخلصانه برمى
آيد، با سكوت بر فسادگران و سكون برابر ستمگران نمىسازد، بلكه عارف خالص
برمىخيزد و مىستيزد تا اساس تباهى و تاريكى را براندازد و طومار ظلم و ظلمت
را در هم پيچد و از فروغ جان خويش، كه جز نور «ربِ النور» نيست، بر عالم و آدم
بتاباند، و اسماء و آثار الهى را، كه از جنس ضياء و زيبايى است، همه جا متجلّى
سازد.
بنابراين، در اين مقاله با شناخت ابعاد نظرى عرفان مخلصانه، كه همانا آيين
حسينى است، مىآغازيم و با تحليل روانشناختى چندى از شاخصههاى آن پيش مىرويم
تا دريابيم چگونه از آن جهاد مصلحانه سر بر مىآورد.
تعريف عرفان
« معرفت و عرفان به درك و شناختى گفته مىشود كه از راه تفكّر و تدبّر به دست
مىآيد و اخصّ از علم است؛ مثلاً مىگويد: "فلانٌ يعرفُ اللّه" و نگويند
"يَعلمُ اللّه"؛ زيرا شناخت بشر از خداوند تعالى با تفكر در آثار او حاصل
مىشود نه با ادراك ذاتش. بر همين پايه مىگويند: "الله يعلم كذا" و نگويند:
"يعرف كذا"؛ زيرا معرفت نسبت به علم قاصر است و رتبه پستترى دارد و از تدبّر
برمىآيد.»1
از معناى لغوى كه درگذريم، اصطلاح عرفان، كه معمولاً مطلق آورده مىشود، به
شناخت شهودى حق تعالى منصرف و مخصوص مىگردد. البته اين تقييد و انصراف، چيزى
از آن نمىكاهد؛ زيرا بنابر آموزههاى گرانسنگ عرفان اسلامى، كه از خاندان پاك
پيامبرصلى الله عليه وآله به ما رسيده، خداشناسى در گرو خودشناسى است و ثمره
آن، عرفان حقيقت اشيا و كشف ذات همه چيز است.
پيش از آنكه به تحقيق اين مسئله در تحليل انديشه عرفانى امام حسينعليه السلام
بپردازيم، احاديثى چند از اميرالمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام را مرور
مىنماييم:
1. «مَن عَرَف نفسَه عَرَف ربَه»؛2 كسى كه خود را شناسد، پروردگارش را شناخته
است.
2. «غايةُ المعرفة ان يعرف المرءُ نفسَه»؛3 اوج و فرجام معرفت اين است كه انسان
خودش را بشناسد.
3. «عَجَبت لِمَن يجهَل نفسه، كيف يعرف ربه»؛4 در شگفتم از كسى كه خود را
نشناخته، چگونه خدا را مىشناسد.
4.«لا تجهل نفسك فانَّ الجاهلَ معرفةَ نفسه، جاهلٌ بكل شى»؛5 به نفس خودت نادان
مباش؛ زيرا هر كه خود را نشناسد به همه چيز نادان است.
5. «مَن عَرف نفسَه فهُو لغيرهِ اعرَف»؛6 هر كس خود را بشناسد غير خودش را بهتر
مىشناسد.
بنابراين، مسير سلوك عرفانى چنين است كه سالك ابتدا در عمق هستى خويش با دو بال
«خردورزى» و «خودسازى» (تفكر و تزكيه) سير مىكند و با افكار و رفتار نيك به
معرفت حق تعالى مىرسد و به مراتب بالاى ايمان و يقين دست مىيازد. آنگاه با
نور الهى به حقيقت اشيا و باطن عالم مىنگرد و همه اوهام را از منظر بصيرت
باطنى خويش مىروبد و مىشويد.
اغراض گوناگون در عرفان (اصناف عارفان)
به طور كلى، مىتوان رهپويان اين طريقت را به سه صنف تقسيم نمود:7
1. گروهى كه براى اغراضى غير از عرفان حق به اين سلك درمىآيند. هدف اين افراد
كشف كردن نيروهاى شگرف درون خويشتن است تا در دنيا از آن سود جويند. چنانچه
خداوند راه راست را به اين قوم ننمايد و دستشان را نستاند، به سطح پستى از
خودشناسى و عرفان رسيده، در بند شيطان گرفتار مىآيند. امام صادقعليه السلام
در اينباره مىفرمايند: «انَّ السحر على وجوهٍ شتّى... نوعٌ منه ما يأخذُ
اولياءُ الشياطين عنهم...»؛8 همانا سحر صورتهاى گوناگون دارد، نوعى از آن چيزى
است كه دوستان و فرمانبران شياطين از آنها مىآموزند.
2. برخى ديگر، به راه عرفان گام مىنهند و پيش مىروند تا از آن سر در بياورند
و از لذّتهاى عرفانى، كه وصفش را شنيدهاند، كامياب شوند. اين دسته هم تا
حدودى پيش مىروند و پس از كامياب شدن از مكاشفات و حالات عرفانى، در همان حد
باقى مانده، از ادامه راه در طلب رضاى معشوق ازلى باز مىمانند. در واقع، اينان
عرفان را نه براى حق، بلكه براى خود عرفان مىخواهند. ابن سينا درباره آنها
فرمود: «من اثرَ العرفانَ للعرفان فقد قال بالثّانى و من وجدَ العرفانَ كأنّه
لا يجده بل يجدُ المعروفَ به فقد خاض لجَّةُ الوصول»؛9 كسى كه عرفان را براى
عرفان بخواهد و بجويد، براى خداوند تعالى شريك قرار داده است، و كسى كه عرفان
را مىيابد چنانكه هيچ نيافته و نخواسته مگر حق تعالى را، پس چنين كسى در
درياى وصال شناور و فرو رفته است.
3. سومين طايفه، عشقبازان پاكبازند كه اهل ايثار همه چيز در راه حق هستند؛
مخلصانى كه غير از او نبينند و نخواهند. عارفان مخلص به اين سلك مىآيند و ره
مىسپارند و مراحل و منازل را يكى پس از ديگرى پشت سر مىنهند، در حالى كه تنها
طاعت و رضايت او را مىجويند.
در عرفان مخلصانه اين اصل وجود دارد كه هدف و غايت آفرينش رسيدن انسان به معرفت
اللّه و نوشيدن از شراب شهلاى شهود است. امام حسينعليه السلام در دعاى عرفه
مىفرمايند: «الهى علمْتُ باختلافِ الاثارِ و تنقّلات الاطوار انَّ مرادكَ منّى
ان تتعرَّف الىَّ فى كلَّ شىءِ حتى لا اجهلَك فى شىءِ»؛ بار الها با
دگرگونىهاى روزگار دانستم كه خواسته تو از من اين است كه در همه چيز تو را
ببينم و بشناسم و در هيچ چيز از تو غافل و جاهل نباشم.
بدين سان، عارفانى كه خالصانه و صادقانه براى خدا و به سوى خدا ره مىپويند و
وصال جمال او را مىجويند، نه به دستيازى به نيروهاى پنهانى درون بسنده
مىكنند تا از سحر و كهانت سر برآورند و نه به لذّت واردات و خاطرات معنوى
قناعت مىورزند تا گردن در گريبان گوشهگيرى و ظلمپذيرى فرو كشند، بلكه پس از
آبادسازى دل براى صاحب اصلى آن به پاكسازى جامعه و خلق براى خالق بخشنده آن همت
مىگمارند و حركت خويش را در راه بندگى و دلدادگى به معبود ادامه مىدهند.
امام حسينعليه السلام درباره عارفان پيراسته از ننگ هوا و آزادگان وارسته از
غير خدا فرمودهاند: «انَّ قوماً عبدواللّه رغبةً فتلكَ عبادةُ التجار و انَّ
قوماً عبدواللّهَ رهبةً فتلك عبادَهُ العبيد و انَّ قوماً عبدوالله شكراً فتلكَ
عبادةُ الاحرار و هى افضلُ العبادة»؛10 همانا قومى خداوندگار را از سر رغبت و
طمع درنعمتهايش عبادت مىكنند، اين عبادت تجّار است. گروهى ديگر آفريدگار خويش
را براى ترس از عقاب و عذاب پرسش و ستايش مىنمايند؛ اين هم عبادت بردگان است.
و اما برخى براى شكرگزارى و شايستگى ذات اقدس الهى، رخت عبادت برتافتهاند و
زبان به حمد و مدح او گشودهاند، و اين است عبادت آزادگان و عارفان كه برترين
عبادتهاست.
البته سه فرقهاى كه در بيان حضرت آمده، غير از آن مواردى است كه شرح آنها
گذشت، اما دسته سوم همان است كه در بيان پيشين آمد.
عرفان مخلصانه در بعد علمى
سلوك عرفانى - از خودشناسى تا خداشناسى - در سه رتبه صورت مىگيرد. البته
عارفان تنها با روش سومين سير مىكنند، ولى سالكان به تناسب موقعيتشان از دو
مرحله نخستين بىنياز نيستند.
آن سه رتبه از حيث روششناسى عبارتند از: حسى - عقلى، عقلى محض و شهودى. در
ذيل، اين مراتب را در انديشه امام حسينعليه السلام مىكاويم:
1. روش حسى - عقلى در سير از خودشناسى با خداشناسى بدين سان فراچنگ مىآيد كه
سالك با مطالعه وجود مادى خود و پيچيدگىها و شگفتىهاى آن به دانش و قدرت
عظيمى پى مىبرد كه خود را مقهور و مخلوق آن مىيابد. در واقع، با ضميمه كردن
اين مقدمه حسى كه «من موجودى دشوار آفريده هستم»، به مقدمات عقلى از جمله ضرورت
ناظم براى نظم به شناخت الله تعالى مىرسد و پارهاى از اوصاف فراز مرتبه او را
كشف مىكند. البته اين روش با نگريستن و انديشه كردن به عالم آفرينش نيز به
نتيجههاى مشابهى مىرسد. اما به دو دليل تأمّل و تدبّر در خويشتن مفيدتر است:
نخست اينكه انسان پيچيدهترين و شگفتانگيزترين آفريده الهى است، دوم اينكه
اگر پاى خود انسان در ميان باشد، تفكر جدىتر، ژرفتر و كارآمدتر خواهد بود و
آثار ماندگارترى در قلب و جان او به جاى مىگذارد. اين دو نكته در مناجات امام
حسينعليه السلام در روز عرفه آشكار است. امامعليه السلام دعاى شريفه عرفه را
با حمد خداوند بر اساس جهانشناسى حسى - عقلى آغاز مىكنند. ابتدا به عالم خلقت
توجهى كوتاه كرده و آثار حكمت و قدرت رحمانى را در آن يادآور مىشوند، سپس به
انسان رو آورده و با بيانى اعجاب برانگيز، به ظرايف و لطايف آفرينش آدمى زبان
مىگشايند و پروردگار خويش را سپاس مىگويند: «الحمدلله الذى ليس لقضائه دافعٌ
و لا لعطائه مانعٌ و لا كصنعه صنعُ صانعٍ و هو الجوادُ الواسع فطر اجناس
البدايع و اتقَنَ بحكمتِهِ الصنايع...»؛ سپاس خدايى را كه كسى بر حكمتش غلبه
ندارد و بخشش او را باز ندارد. هيچ سازندهاى چون او نسازد و هر آينه اوست
بخشايندهاى گشاده دست، كه گونههاى بسيار آفريد و همه را به دانايى خويش
مستحكم نمود.
امام پس از اين جهانشناسى الهى، در آفرينش خود نظر كرده و مىفرمايد: «اقرار
مىكنم كه تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست. پيش از آنكه من چيز قابل
ذكرى باشم، با نعمتت بر من آغاز كردى و هستىام بخشيدى و مرا از خاك آفريدى و
در صلب پدرانم جاى دادى و از حوادث و دگرگونىهاى روزگار پاس داشتى. تا اينكه
از پشت پدران به رحم مادران در دورانى دير پا و قرنهاى پياپى سفر كردم... سپس
خلقت مرا از آب بىمقدار آغاز نمودى و در تاريكىهاى سهگانه رحم مادرم ميان
گوشت و خون و پوست جاى دادى و مرا بر آفرينشم شاهد نگرفتى و كارى را به من
واگذار نكردى. سرانجام مرا با هدايت تكوينى سالم و آراسته به دنيا آوردى و در
مهد حفاظت نمودى، و از شير گوارا به من خوراندى، دلِ نگهداران مرا نرم و پر مهر
ساختى و مادران دلسوز را بر من گماشتى و از آسيب جن و شياطين دور داشتى و از كم
و زياد سالم و پيراستهام فرمودى.
شهادت مىدهم اى معبود من! به حقيقت ايمانم و به پيمان يقين قلبم و توحيد ناب و
آشكارم و درون پنهانم و اعصاب بينايىام و خطوط پيشانىام و راههاى تنفسم و
حفرههاى شامهام و روزنههاى ورود امواج صوت به پرده صماخم و استخوانهاى پشت
پرده شنوايىام و آنچه بر هم نهادن لبهايم مىپوشاند. و جنبشهاى گوياى زبانم
و محل اتصال فك بالا و پايينم و محل رويش دندانهايم و اعصاب حس چشايىام و
استخوان گردنم كه مغز را استوار مىدارد، و محل خروج رشتههاى عصبى گردنم و
آنچه فضاى سينهام را پر كرده است و رگهاى اطراف رگ اصلى قلبم و آنچه كه پرده
قلبم را به كنار جگرم مىپيوندد، و دندههاى استخوانهاى پهلو و سربند مفاصلم و
تپش قلب و ضربان رگهايم، و سرانگشتانم و گوشت و خون و مو و پوست و اعصاب و
عروق و استخوانها و مغز و همه اعضايم و آن بافتهايى كه در دوران شيرخوارگى
تشكيل شده... اگر قرنها عمر كنم و اينها را به خدمت تو گمارم، نمىتوانم يكى
از آنها را شكر گزارم و سپاس شايسته به جاى آورم، مگر به منّت و رحمت تو كه
خود سزاوار سپاسى ديگر است.»
حضرت اباعبداللهعليه السلام در اين فرازهاى استوار و دلنشين با دقت تمام الطاف
الهى و ظرايف جسم مادى خود را برمى شمارد و با تكيه بر آن، از خودشناسى به
خداشناسى مىرسد و با زبان معرفت به حكمت و زيبايى و عظمت آنها، بر پروردگارى
او شهادت مىهد.
امام در بين فرازهايى كه نعمات مادى و محسوس خداى تعالى را برمىشمارد، به حجت
درون، يعنى عقل، هم اشاره كرده، مىفرمايند: «اوجبتَ علىَّ حجَّتك بأَن
اَلْهَمْتَنى معرفَتَك»؛ برهانت را بر من واجب نمودى به اينكه شناخت خودت را بر
من الهام فرمودى.
اين اشاره در لابهلاى آن مقدمات حسّى، دو كاركرد دارد: اول، اين موارد حسى با
هم نهادى عقل نتيجه مىدهد. دوم، عبارت ذكر شده خود به صورت كاملى معرف حجتى
است كه مىتواند به تنهايى موجب رسيدن به شناخت باشد، و آن برهان عقلى محض است
كه بدين شرح بيان مىشود: من معلول و محتاج هستم و به علتى نياز دارم؛ زيرا هر
معلولى علتى دارد، در نتيجه، علت بىنيازى وجود دارد و شكر و ستايش او بر من
لازم است.
البته حضرت در فرازهاى ديگر اين دعا برهان عقلى ديگرى را آشكارا بيان
مىفرمايند: «سبحان لو كان فيهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا و تفطَّرنا سبحان
الله الواحد الاحدِ الصمد...»؛ او از شريك و هر عيب ديگرى پيراسته است؛ اگر غير
از خداوند يكتا، پروردگارى در زمين و آسمان بود، تباه مىشدند و از هم
مىشكافتند، پاك است خداوند يگانه بىمانند و بىنياز. در اين عبارت، برهان
عقلى تمانع بيان شده كه برهانى عقلى محض بر يگانگى خداوند است.
از ظاهر عبارات دعا چنين برمىآيد كه امام حسينعليه السلام در سلوك عرفانى
تنها به دو روش نظرى، توجه داشتهاند؛ زيرا در متن اصلى دعا روش شهودى، مورد
توجه قرار نگرفته است. البته بخش پايانى دعاى عرفه را كفعمى در بلدالامين
نياورده و علامه مجلسى هم در زاد المعاد بيان نكرده است، اما سيد بن طاووس آن
را در اقبال بيان فرموده و شيخ عباس قمى هم به نقل از وى در مفاتيحالجنان
آورده است.
امامعليه السلام در بخش پايانى به گونهاى ديگر زبان به مناجات با محبوب
مىگشايند و آموزههاى ناب عرفانى را به شيوايى مىسرايند. در اين بخش، معرفت
شهودى در كار مىآيد و ديگر هيچ چيز وجودى از خود ندارد تا خداى ظاهر و باطن
بدان شناخته شود؛ حس و عقل از كار مىافتد و شهود شعشعه شمس جمال شاهد ازلى
بىحجاب و واسطه بر تاريكستان معرفت پرتو مىبارد و وجه رب، خود جلوه مىكند و
اغيار به لانه فقر و نيستى مىخزند. امام مىفرمايد: «به تُعرف المعارف لابها
يُعرف»؛11 همه چيز به او دانسته مىشود نه اينكه او به نشانهها و براهين
شناخته شود؛ زيرا: «كيف يستدلٌ عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك»؛ چگونه دليل
بجويم از آنچه در هستى خويش محتاج توست. فقر وجودى همه مظاهر هستى به ذات غنى
حق تعالى اساس آيين عرفان است. حضرت اباعبداللهعليه السلام بخش پايانى دعاى
عرفه را با اين جمله آغاز مىنمايد: «الهى انا الفقيرُ فى غناى فكيف لا اكون
فقيراً فى فقرى»؛ بار الها من در دارايىام به تو نيازمندم، پس چگونه در فقرم
از تو بىنياز باشم؟
بىترديد با نظر ابتدايى در اين جمله، برداشتهاى سهلى به چنگ مىآيد كه از
زبان غير امام هم مىتواند جارى شود، اما با توجه به ادامه اين فرمايشات و
مناجات، لايههاى عميقترى از مفهوم و مقصود سخن امامعليه السلام آشكار
مىگردد.
آدمى با نظر اوليه، اما مؤمنانه در امور خود به خوبى درمىيابد كه هر آنچه دارد
از خداست، و در همه دارايىهايش دست بخشش حضرت قديمالاحسان در كار است و به او
نيازمند. پس از اينكه انسان دارايىهاى ظاهرى را در اراده و تدبير الهى ديد و
خود را نيازمند به او و لطف و كرمش يافت، حجابهاى ديگر نيز كنار مىرود و آدمى
به هستى خويش مىنگرد و مىفهمد كه اصل حاجتمندىاش در فقر وجودى نسبت به ذات
بىنياز و بىانباز ايزدى ريشه دارد. از اينرو، امام پس از اينكه فرمود: «الهى
انا الفقيرُ فنى غناى»، از آن به اين نتيجه رسيد كه «فكيف لا اكون فقيراً فى
فقرى.» بينش شهودى و عارفانه قطعه پايانى دعاى عرفه سير از خودشناسى عرفانى به
خداشناسى را نيك مىنمايد.12
مغز و اصل اين آموزه بنيادين عرفانى، كه راز يگانگى ذات هستى را مىگشايد،13 در
فرازهاى ديگر فاشتر آمده است؛ از جمله آنجا كه مىفرمايد: «كيف اُترجِمُ و
بمقالى و هومنك برزٌ اليك»؛ چگونه احوالم را با سخن سرايى باز گويم كه اين همه
كلام توست و به سوى تو برمىآيد؟ به بيان ديگر، آن را كه وجودش از جود توست،
سخنش كجاست كه با تو كلامى گويد؟
در جايى ديگر، بىپرده در معاشقه با معبود از آتش افروخته دل خويش بر خرمن و
دامن اغيار مىنهد و همه را از منظر وهمزده مىراند و با معرفت راستين
مىخواند: «أيكون لغيركَ من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك، متى
غِبْتَ حتى تحتاج الى دليلٍ عليك و متى بعُدت حتى يكون الاثارُ هى التّى توصلُ
اليك، عَمَيت عين لا تراك عليها رقيباً...»؛ آيا غير تو ظهورى دارد كه آن
پيدايى و هويدايى تو نباشد تا او تو را آشكارا سازد؟ چه وقت پنهان شدهاى كه
دليلى بر وجودت لازم باشد، و كدام گاه دور شدهاى تا پديدهها پيوندت را به دست
دهند؟ كور باد چشمى كه تو را نمىبيند در حالى كه برتر ولى همراه آن هستى. در
اين عبارات، حضرت امام حسينعليه السلام همه چيز را ظهور خداوند مىداند و غير
او را هيچ مىيابد. سرانجام حضرت دعا را چنين به پايان مىرساند:
«انت الذى تعرَّفت الىَّ فى كلِّ شىءٍ فرايتُك ظاهراً فى كلِّ شىء و انت
الظاهر لكلِّ شىء يامن استوى برحمانيّته فصار العرشُ غيباً فى ذاته، محقت
الاثار بالاثار و محوت الاغيار بمحيطات افلاك الانوار... و الحمدلله وحده»؛
خودت را در همه چيز به من شناساندى، پس در همه چيز تو را آشكارا ديدم و تو ظاهر
همه چيز هستى. اى كسى كه رحمانيتش گسترده و فراگير است و كانون هستى در ذاتش
پنهان شده است، همه آثار را در آثار خودت نابود كردهاى و اغيار را با انوار
فراگيرت ناپيدا نمودهاى... تمامى ستايشها به تنهايى براى خداى يكتاست.
حضرت امام حسينعليه السلام در اين جملات كوتاه، كه معانى بىپايانى را نهفته
دارند، رحمت عامه حضرت رحمان را يادآور شده و آن را مايه هستى بخشى و پيدايش
همه عالم مىدانند كه در حقيقت، خداى تعالى به اين نام، خود را به هر چيز
نماياند و همه چيز را ظاهر نمود.
به همين سبب، سراسر آفاق را بر حق و بلكه حق مىبيند و كشف مىكند كه همه عالم
آيه و آينه حق تعالى است. بدين سان، عارف با كشف فقر وجودى خود، انوار ذات الهى
را در مشرق ذاتش پرتو افشان مىبيند و از آنجا به سراسر آفاق متوجه شده و ظاهر
و باطن همه چيز را فروغى از خورشيد هستىبخش ذات رحمانى مىيابد و به حقيقت
اشيا مىنگرد.14 بر اين پايه، حضرت اباعبداللهعليه السلام مىفرمايند: «يا ربّ
بِنور وجهِكَ الَذى اشرَقَت لَه الارضُ و السموات...»؛ اى پروردگارم تو را
سوگند مىدهم به نور وجهت كه زمين و آسمانها را روشن نموده... .
« وجه هر چيز از آن جدا نيست و روى و نماى آن است.»15 پس زمين و آسمانها چهره
پروردگار است كه از فروغ روى او رنگ و جلوهاى يافته و پيدا گرديده. پس
اصيلترين و عميقترين هويت هر چيز نور خداست و انسان سالك با بازگشت به خويشتن
و رسيدن به عرفان حضرت احديت به نور خدا مىپيوندد و به همه عالم اشراف پيدا
مىكند. با اين تفسير، در زيارت امام حسينعليه السلام در نيمه شعبان
مىخوانيم: «أشهدَ أنَّكَ نورَ اللّه الذى لم يطفأ و لا يطفأ ابداً و انَّكَ
وجهُ الله الّذى لم يهلَك و لا يهلك ابداً...»؛ شهادت مىدهم كه تو همان نور
خدايى كه هرگز خاموش نشده و نمىشود و روى خدايى كه هيچگاه نابود نشده و
نخواهد شد.
با توجه به آنچه گفته شد، تعريف مرحوم علامه محمدتقى جعفرى از عرفان به خوبى
مفهوم مىشود. ايشان معتقدند كه عرفان عبارت است از: «گسترش و اشراف نورانى من
انسانى بر جهان هستى به جهت قرار گرفتن "من" در جاذبه كمال مطلق كه به لقاءالله
منتهى مىگردد.»16
خلاصه اينكه، انسان با تهذيب نفس و تزكيه جان از راه خودشناسى، نور خدا را در
آيينه دل باز مىتاباند و همه عالم را فانى در نور خدا مىبيند، و جان پاكش جام
جهان نما مىشود:
از پاى تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى
« فأينما تولّوا فثَمَّ وجهُ الله» (بقره: 115)؛ به هر سو نظر شود وجه خداست كه
مشاهده مىشود. او مىيابد كه گستردگى وجه چندان است كه هم «اين»، «توليه»،
«وجه» و هم خود «توجه»، همه و همه را فرا مىگيرد. چنين شخصى مىداند كه ذات
خدا همان درياى بىكرانى است كه موج خروشان آن بساط انديشه و شهود را در هم
مىشكند و از اينروست كه «لا يدركُهُ بعد الهمم و لا ينالُه غوصُ الفتن.»17
تا اينجا بُعد نظرى عرفان مخلصانه را كه همانا معرفت شهودى بود، شناختيم، اما
بُعد ديگر عرفان مخلصانه، جهاد مصلحانه است كه اينك گاه كاويدن آن فرا رسيده
است.
جهاد مصلحانه
سلوك عرفانى مراحل و منازل بسيارى دارد و رتبهبندى آن به اعتبارات گوناگونى
انجام مىشود. در اينجا با همان ملاكى كه در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم
جدا نموديم، و به گونههايى از عرفان مخلصانه و غير مخلصانه رسيديم، خود عرفان
مخلصانه را تحليل مىكنيم. در واقع، با به كار زدن معيارى در كشف عيار خلوص اهل
عرفان، آنها را در سه مرحله مىگنجانيم تا مقام عرفان حسينى را دقيقتر و
عميقتر بشناسيم.
« مخلص» اسم فاعل است و كسى را گويند كه در خالص كردن مىكوشد. اولين مرتبه در
عرفان مخلصانه اين است كه سالك در تطهير و تخليص خود تلاش و مجاهدت نمايد و با
برنامههاى فكرى و عملى، انديشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا
بپالايد و افكار و رفتار خويش را به خواطر ربانى و اراده رحمانى بيارايد. هرگاه
در سير منازل، اين مرحله به غايت رسيد، او را «مخلَص» گويند، كه اسم مفعول و به
معناى خالص شده است. مخلصين آنانند كه غير حق در دلشان سهم و بهرهاى ندارد و
خود را به تمامى در مشيّت مطلقه الهى فانى كردهاند و انديشه و اراده خود را در
پيشگاه ربّ قادر و حىّ فاطر، تسليم محض نمودهاند. اين برترين مرتبه اسلام است
كه ابراهيميان از خدا مىطلبند.18 در اين مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل
عارف مخلَص خبرى و اثرى از هرچه غير دلبر است نتوان يافت؛ زيرا با بندگى و
دلداگى از همه چيز در همه عوالم دنيا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و
عظمت و قداست الله - تبارك و تعالى - پيوسته است.
مخلَصين تنها كسانى هستند كه خداوند را چنانكه شايسته اوست مىستايند و
مىشناسند؛ زيرا علم و اراده و ذكرشان همه از خداست. در حقيقت، خداى تعالى در
آگاهى حاضر آنان شاهد جمال و جلال خويش است و به ترانه تسبيح اين قوم برتر، ذات
بىمثال و بىقياس خود را ثنا مىگويد: «سبحان الله عمّا يصفون الاّ عبادالله
المخلصين» (صافات: 159 و 160)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصيف مىكنند پاك و
پيراسته است مگر از توصيف و ستايش خالص شدگان كه آنان به شايستگى او را
مىستايند.19
و اما هنگامى كه سالك در اين مقام از تلوين به تكمين رسيد، بار ديگر از مرتبه
مخلَصين به مرحله مخلِصين سير مىكند، اما اين بار نه با خالص كردن خود، بلكه
به تهذيب و تخليص خلايق و اصلاح جوامع بشرى مىپردازد. بنابراين، مقام «مخلِص
قبل از مخلَص» با «مخلِص بعد از مخلَص» متفاوت است؛ اولى در كار خويش است و
دومى در كار خلق خداى خويش. اولى با سلطنت هوا و هوس در مملكت وجود خود
مىستيزد، ولى دومى با سلطه سلاطين جور و اصحاب اراده قدرت نمىسازد. اصحاب
اراده قدرت كسانى هستند كه مردم را در جهالت و ضلالت فرو مىبرند تا با تحقق
حيات طبيعى سلطهپذيرانه آنها حيات طبيعى سلطهگرانه خود را تداوم بخشند.
عارف مخلص كه در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار يافته، مىكوشد تا با از ميان
بردن استيلاى مستكبران كه فطرت خود را كور كردهاند، ضعفا يا مستضعفان را از
حجابهاى ترس و ترديد و طمع كه ساخته و پرداخته اقوياست، برهاند تا به نور فطرت
باز گردند و راه و ايمان و اصلاح پيش گيرند.
بنابراين، سالك مسلك عرفان راستين سه مرحله را پيش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص
شود و بار ديگر مخلِص گردد. امام حسينعليه السلام جهاد را چهارگونه دانستهاند
كه دو نوع آن سنت است و دو تاى ديگر واجب: «فجهادان فرضٌ... فامّا احدُ الفرضين
فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصى اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدةُ الذين
يلونكُم من الكُفار فرضٌ»؛20 پس دو جهادى كه واجب است، يكى مبارزه با نفس است
براى ترك گناهان و اين برترين و بزرگترين جهاد است و ديگرى، ستيز با كفار.
پيوندهاى معرفت شهودى با جهاد مصلحانه
معرفت شهودى مراحل و منازلى دارد؛ مراتب آغازين، تاب و توشه جهاد مصلحانه در
درون را فراهم مىآورد و نهايت آنكه «اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى
است»، در جهاد مصلحانه بيرونى كارامد است، در منازل نهايى عارف به مقام مخلَص
رسيده و در مقام عمل غرض غير الهى براى او نمىماند؛ زيرا در آينه آگاهى و در
قلب عرشى مخلَصين اثرى از غير نيست تا غرض اعمال قرار گيرد؛ هرچه مىبينند نور
خداست و هرچه مىخواهند روى اوست.
پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق مىبينند و مىيابند كه همه نور است
و حضور و اگر چيزى يا كسى بيايد و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غيبت نور
و هجرت پاكى و عدالت گردد، غيرت الهى عارفان بر او به جوش و خروش آمده و براى
لقاى محبوب و كشف جمال وجه كريم او به جهاد مصلحانه برمىخيزند، تا غبار اغيار
و اثر كبر و كدورت شيطان را از عالم، كه وجه جميل است، برگيرند و بذر صلاح و
فلاح را در جوامع بشرى بيفشانند؛ بذرى كه حاصل آن نشاط و خرمى گلزار روى گلعذار
عالمآراست. بنابراين، معرفت شهودى، بعد نظرى عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه
بُعد عملى آن است.
براى فهم هرچه بهتر نسبت و پيوند عرفان و جهاد حسينى، مطالعه شاخصههاى عرفان
مخلصانه مفيد خواهد بود؛ حلقههايى كه معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه
مىرساند و با هم مىنهد. براى نيل به اين مقصود، در ادامه به كاوش در چندى از
اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه مىپردازيم.
زهد
از برجستهترين آثار شهود جمال دلاراى پروردگار، ديدن حقيقت دنيا و بىرغبتى به
آن است. حضرت علىعليه السلام در اينباره فرمودهاند: «يسيرُ المعرفة يوجبُ
الزهدَ فى الدنيا»؛21 اندكى معرفت، بىاشتهايى به دنيا را به دنبال مىآورد.
وارستگى و بىرغبتى به خدعه سراى دارفانى از آن روست كه عارف شاهد بر حقيقت
دنيا بينا شده است و آن را شايسته اراده كردن و خواستن نمىيابد. حضرت امام
حسينعليه السلام در نامهاى به محمد بن حنفيه چنين نگاشتند: «... فانَّ الدنيا
لم تكُن...»؛22 به درستى كه دنيا پوچ است و نمىپايد. در دعاى عرفه نيز
مىخوانند: «انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائكَ حتى عرفوك وَ وَحَّدوكَ و
انت الذى ازلتَ الاغيار عن قلوب احبائِك حتى لم يحبّوا سواك»؛ تويى خدايى كه
انوار را در دل دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و يگانه دانستند. و تويى كه
اغيار را از دل دوستدارانت زدودى تا اينكه غير تو را دوست نمىدارند.
در اين عبارت به روشنى تابش انوار معرفت پيش از ازاله اغيار از قلوب محبّان و
عارفان ذكر شده و گسستگى دل از غير، بىفاصله بعد از پيوستگى به انوار ربانى
آمده است. بينايى بر باطن و حقيقت دنيا، كه حاصل شهود عارفانه است، موجب
برتافتن روى رغبت از دنيا و برافروختن آتش اشتياق وصول به الله تعالى است.
شوق ديدار پروردگار
كسى كه در اين خطرگاه هجوم حجابها، انوارى از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و
الاكرام را ببيند و بيابد، دل از هرچه غير اوست بركند، و وصول صافتر، كاميابى
كاملتر و شهود و حضورى آتش افروزتر مىجويد. بدين روى، كردگار كريم در كتاب
حكيم به پيامبر فرمود تا مدعيان را بگويد: «يا ايُها الذين هادو ان زَعمتُم
انَّكُم اولياءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ كنتُم صادقين» (جمعه:
6)؛ اى كسانى كه كيش يهوديت پيش گرفتيد، اگر مىپنداريد از اولياى خدا هستيد و
از ديگران برتريد، پس مرگ را بخواهيد اگر راست مىگوييد.
البته زهد ورزيدن در دنيا يكى از عوامل شوقانگيز براى ديدار وصال خداوند است.
اما خود معرفت خدا مهمترين نتيجهاى كه در دل مىافكند همين عشق و اشتياق الهى
است. امام حسينعليه السلام در مناجات شعبانيه چنين مىخوانند: «الهى فسُرَّنى
بلقائكَ...»؛ بار الها مرا با ديدارت شادمان بگردان.
پس يكى ديگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و
اميد يك روى سكه خوش عيار بازار بندگى و دلدادگى است؛ سكهاى كه روى ديگر آن
خوف و خشيت است.
خشيت
عارفانى كه به هم آغوشى معشوق اميد بسته و دل سپردهاند، از هجر و دورىاش سخت
بيمناكاند و تا رسيدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و
فاصله محبوب ترسان و هراسان و شكسته دلاند. خوف، بيمى است كه در دل نهفته باشد
و خشيت، آشكارى آثار ترس و شكستگى و نگرانى در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت
راستين و نستوهى است كه جان را لبريز از بيم و اميد مىسازد. امام صادقعليه
السلام مىفرمايند: «لا يقين الاّ بالخشوع»؛23 معرفت و يقين بدون خشوع وجود
ندارد.
كسى كه از اميد و شوق راستين به وصال او سرشار است، از خوف و خشيت تهى نيست.
كسى كه پرتوى از نور او را ببيند، هم اشتياق اتصال دلش را مىربايد، هم خوف
فراق و رنج هجران و محجوريت را در دل دارد تا به فناى مطلق رسد. امام حسينعليه
السلام چنين با معشوق مناجات مىكند: «اللهُمَّ اجعلنى اخشاكَ كأنّى أراك»؛ بار
خدايا مرا در پيشگاهت چنان بيمناك و فروتن قرار ده كه گويا تو را مىبينم.
همچنين امام صادقعليه السلام به اسحاق بن عمار فرمودند: «يا اسحاق خِفِ اللّه
كأنّك تراه»؛24 اى اسحاق چنان از خداى تعالى پروا داشته باش كه گويا او را
مىبينى.
در هر دوى اين عبارات، «كأنَّ» آمده كه به معناى درك و ديدار حق تعالى از پس
حجاب و فاصله است و «اِنَّ» كه تأكيد بىترديد است، وارد نشده. راز خوف و خشوع
در همين است كه عارف شاهد، جمال زيباى مطلق را مىبيند ولى حجاب و حاجزى در
ميان است، و حتى در اوج وصول و شهود ميان «قاب قوسَين» و «أو ادنى» (نجم: 9)
متحيّر است؛ چنانكه حضرت اباعبدالله فرمودهاند: «احتجَبَ عن العقول كما
احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فى السّماء احتجابُهُ كمَن فى الارض»؛25 خداى
تبارك و تعالى از عقلها در حجاب است، چنانكه از ديدگان، و از اهل آسمان در
پرده است، همانطور كه از اهل زمين. هم از اينروست كه هيبت و جلالت او دل
عارفان را از جا مىكند و امواج سهمگين خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم
مىآورد. عارفان راستين با آن كه همه جا آثار و اسماء او را ظاهرى مىبينند،
اما با اين حال، ذات او و معرفتش را گوهرى ناياب دانسته و با تعابيرى همچون
«عنقاى مغرب» و «هويت غيبى» از آن ياد مىكنند. هم از اينجاست كه عارف
راستكيش بر دورى و كاستى وجودش، كه مادر همه حجابهاست، پى مىبرد و از خداى
تعالى طلب «عفو» مىنمايد تا اين اولين و آخرين حجاب را بر هم كوبد و از ميان
بردارد و طلب مغفرت مىكند تا با غفرانش نور هستى خود را بر وجود پر از كاستى
عبد فرا پوشاند و اين است معناى حقيقى «العفو»26 و «استغفار»27 كه بر زبان پاك
و معصوم امام حسينعليه السلام و ساير معصومان و مخلصين جارى مىگردد و اندام
بىگناه آنها را مىلرزاند. پس بخوان و ببيين آيات خشوع را در دعاى عرفه، كه
سيدالشهدا چگونه در پيشگاه ربّ جليل و حىّ جميل سراپاى خود را كاستى و ناراستى
مىبيند و اين نيست مگر حاصل شهود نور مطلق و زيبايى بىنهايت حضرت حق: «...
انتَ الذى هدَيت. انت الذى عصمتَ. انت الذى سترتَ. انت الذى غفرتَ. انت الذى
اقلتَ. انت الذى مكَّنتَ... ثم انا يا الهى المعترف بذنوبى فاغفرهالى. انا الذى
اسَاتُ. انا الذى اخطأتُ انا الذى هممتُ. انا الذى جهلتُ. انا الذى غفلتُ. انا
الذى سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنتُ من الظالمين لا اله الاّ انت
سبحانك انى كنت من المستغفرين لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من الموحدين. لا
اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الخائفين...»؛ تويى كه هدايت كردى. تو هستى كه
از خطا بازداشتى. تويى كه گناه را پوشاندى. تويى كه آمرزيدى. تويى كه چشم
پوشيدى. تويى كه توانايى بخشيدى... سپس خدايا اعتراف مىكنم به گناهانم، پس
آنها را برايم بشوى و ببخش. من هستم كه زشتىها را انجام دادم. منم كه خطا
كردم. منم كه به گردنكشى همت گماردم. منم كه نادانى كردم. منم كه غفلت ورزيدم.
منم كه سهلانگارى كردم... نيست خدايى جز تو كه پاك و پيراسته هستى و همانا من
از ستمكاران و مجرمان هستم. نيست خدايى غير از تو كه پاك و منزهى و همانا من از
آمرزش خواهانم، خدايى نيست جز تو كه پيراسته و آراستهاى و من از موحّدان هستم.
خدايى غير از تو نيست كه پاك هستى و من از بيمناكان هستم...
از نشانههاى خشيت در اين جملات پر طنين آن است كه با ذكر زيبايىها و نيكىهاى
محبوب و معبود آغاز كرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصير خود را ياد نمود. و چندى
بعد برترين ذكر را، كه همانا توحيد است، با تذكر ضعف و نقصان و تقصير خويش
همراه كرد، و بدين ترتيب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالى كه از غلبه بهت و حيرت
از جلال و جمال الهى بر تاب و توان عبد سالك رخ مىنمايد.28
ادامه اين حال موجب تحليل قواى جسمانى شده و حالت «هيمان» پيش مىآيد؛ چنانكه
حضرت موسىعليه السلام با ديدن تجلّى خداوند - تبارك و تعالى - بر كوه از حال
رفت و مدهوش گرديد:29 «فَلَمّا تجلّى ربَّه للجبَل جعلَهُ دكّاً و خَرَّ موسى
صعقا.» (اعراف: 143) بنابراين، كسى كه خدا را به ديده شهود بيند و انوار جمال و
جلال او را كشف كند، از عظمت سبحانى قلب و قالبش شكسته و لرزان شود. و اين همان
خشيت است.
طاعت
مهمترين نتيجه خشوع، اشتياق به طاعت و بندگى و فرمانبردارى حضرت اللّه - عز
اسمه - است؛ زيرا همانگونه كه گذشت، خشوع رهاورد كشف انوار الهى از پس حجاب
است و از احساس دورى محبوب و در به درى در ديار غربت اغيار پديد مىآيد. در اين
اوضاع، بنده دلداده كه مشتاق ديدار معشوق است، براى رسيدن به قرب و وصال مراد
خويش به تكاپو مىافتد و شوق فرمانبردارى و خدمت در جانش زبانه مىكشد. در
اينجاست كه طاعت و عبوديت در سلوك عرفانى اهميت پيدا كرده و به عنوان زاد و
توشه سير الىاللّه به همراه انديشه صالح و ايمان خالص مطرح مىشود. بر اين
اساس، در دعاى عرفه فرمود: «الهى ترَدّدى فى الاثار يوجبُ بعدَ المزار فاجمعنى
عليك بخدمةٍ توصِلُنى اليك»؛ پروردگارا سرگردانى من در گرداب جلوه موجودات كه
آثار تو هستند، موجب دورى ديدارت شده است. پس جمع كن مرا بر خودت به خدمتى و
اعمال و طاعاتى كه مرا به وصالت كامياب نمايد.
تردد در آثار و سرگردانى ميان موجودات، كه حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و
غربت همراه بوده و بيم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه مىگيرد. از اينرو، از
خدا مىخواهد تا پراكندگى خواطر و خواستههاى او را، كه از لوازم زندگى در
دنياست، از او بگيرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتى جمع آورد و متمركز سازد
كه به وصول و لقاى محبوب انجامد. همين انصراف اراده از اغيار و اقبال به دلدار،
طاعت است؛ يعنى گردن نهادنارادهوانديشه وعطفشدنبه سوى او درساحتنظرو عمل.
طاعت مراتبى دارد: ابتدا پرهيز از گناهان، سپس پروا از همه خواستههايى كه در
آن نيت تقرّب به معشوق ازلى نيست، و در نهايت، جهاد و شهادت كه دامن وجود انسان
را از اين سراى كثرت و هجران برمىكشد و غبار كثرت اغيار را نه تنها از دامن
انديشه و اراده آدمى كه از هستى او مىافشاند و انسان را در جوار دلدار
مىنشاند. پس معرفت راستين خشوع را در پى دارد، و نتيجه خشوع، طاعت و فرمانبرى
از اوست.
البته معرفت مستقيماً نيز طاعت را ثمره مىدهد. در حديثى كه پيشتر از امام
حسين نقل شد، آمده بود: قومى هستند كه خدا را شكراً عبادت مىكنند. اين نتيجه
معرفت است؛ زيرا وقتى عارف خداى بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف
مىشناسد، از سر صدق و وفا به او روى آورده و سر طاعت بر آستانش مىسايد، و با
اين ذلّت به عزّت بىپايان حق تعالى مىپيوندد.
عزّت
عزّت احساسى است كه از كوشش، تأثيرگذارى، برخوردارى از ارادهاى قوى و شكوفايى
در انسان پديد مىآيد؛ تأثيرگذارى مطلق الهى و نفوذ ارادهاش تا جايى كه هرچه
هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بىمانندش كشف مىكند.
انسان مىتواند با طاعت حق تعالى به قرب معنوى او برسد و در سايه عزّت او جاى
گيرد. از اينرو، اوليا و مقرّبان درگاه الهى به عزّت او عزّت مىيابند، كه در
دعاى عرفه فرمود: «يا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اوليائُهُ بعزِّه
يعتزّون...»؛ اى كسى كه برترى و بلند مرتبگى را به خودت اختصاص دادهاى و
دوستانت به عزّت تو عزّت يافتهاند.
قرآن مجيد مىفرمايد: «من كانَ يُريدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جميعاً، اليه
يصعَدُ الكَلِم الطيِّب و العمل الصالح يرفعُه» (فاطر: 10) كسى كه عزّت
مىخواهد، بداند كه همه عزّت براى خداست، سخن و انديشه پاك به سوى او بالا
مىرود و عمل صالح آن را بالا مىبرد.
امام علىعليه السلام فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ»؛30 هنگامى
كه عزّت را خواستى، آن را با طاعت حق تعالى به دست آور.
وقتى انسان، الله - تبارك و تعالى - را مىشناسد و پى مىبرد كه كمال و جمال و
جلالى جز او نيست، آنگاه در شوق و خشوع عرق مىشود و طاعت و عبوديت را پيش
مىگيرد؛ زيرا بندگىتنها راهنزديكى به آن معدن فضيلت و منبع عظمت است.
در اين راه با هر طاعتى كه اميال نارواى خود را از چنگ هوسها مىرهاند و آزاد
مىسازد، ارادهاش تقويت شده و شكوفا مىگردد و تأثيرگذارىاش بيشتر مىشود.
در واقع، خواست و اراده او الهى مىشود؛ زيرا خواستههاى خود را در خواست خدا
فانى كرده و اراده او را در هستى و حياتش جارى مىسازد و اين همه، عزّتى را در
بر دارد كه انسان را در برابر هيچ چيز متزلزل نمىسازد و هيبت و شوكتى الهى
براى او به ارمغان مىآورد؛ زيرا همه قدرتها و شوكتها مقهور قدرت و اراده
الهى است و او اراده و قدرتى جز خدا نداد، و در درون و بيرونش هرچه بر خلاف
اراده الهى باشد نمىپذيرد و با آن مىستيزد.
جهاد
گاهى جهاد براى رفع موانع از سر راه كامروايى اصحاب اراده قدرت و زورمندان است
كه با تجاوز و ظلم همراه مىگردد. اين جهاد مفسدانهاى است كه تاريخ حيات طبيعى
انسان اوراق بسيارى سرشار از اين كابوسهاى هولانگيز و نازيبا را سياه نموده
است.
و اما جهادى ديگر هم وجود دارد كه به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حيات فرزندان
آدم صورت مىگيرد. اين جهاد مصلحانه است كه امكانات تحقق حيات طيبه را با از
بين بردن نيروهاى سلطهگر در حيات طبيعى و دريدن پندار سلطهپذيران، فراهم
مىآورد. و پرتوهايى از انوار و جلواتى از اسماء حق را در حيات مردان از پرده
برون مىآورد.
جهاد حسينى جهاد مصلحانهاى است كه از معرفت ناب شهودى برآمده و به منظور اصلاح
و تخليص جامعه از فساد يزيديان و رهايى خورشيد حقيقت آيين محمدىصلى الله عليه
وآله از غروب و غربت و غبار هواپرستى و بدعتها انجام گرفت.
جهاد مصلحانه آن است كه على ابن ابىطالبعليه السلام فرمود: «الجهادُ عمادُ
الدين و منهاج السعداء»؛31 جهاد ستون دين و راه سعادتمندان است.
همچنين فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله
ما صَلُحت دنيا و لا دين الاّ به»؛32 به درستى كه خدا جهاد را واجب نمود و آن
را بزرگ داشت و مايه پيروزى و ياور خود قرار داد. به خدا قسم دين و دنيا اصلاح
نمىشود مگر به جهاد.
جهاد مصلحانه از اساسىترين آموزههاى دين اسلام است كه هر چه در ظلمت و جاهليت
آخرالزمان بيشتر فرو مىرويم، اهميت و درخشندگى اين دين بيشتر بر ما معلوم
مىگردد. خداى تعالى در قرآن مجيد فرمود: «و مالَكُم لا تُقاتلون فى سبيلالله
و المستضعفين من الرجالِ و النساء و الولدان الذين يقولون ربَّنا اخرجنا من هذه
القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصير»
(نساء: 75)؛ شما را چه شده است كه در راه خدا نمىستيزيد و براى نجات مستضعفان
جهاد نمىكنيد. مردان و زنان و كودكانى كه مىگويند پروردگارا ما را از اين
سرزمين كه اهل آن ستمكارند، رهايى بخش و براى ما سرپرست و پشتيبانى قرار بده.
امروز دنيا دهكدهاى است كه زورمندان آن ظلم پيشهاند و مستضعفانش رو به ساحت
قدس آورده و راهبر و ياورى مىجويند؛ مولايى از تبار حسينعليه السلام كه منجى
باشد و مصلح.
نكته ديگر كه بايد در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شايسته و بسزايى قرار گيرد
اين است كه پيش بودن جهاد درون از جهاد بيرونى به معناى سكوت در برابر پليدىها
تا رسيدن به مقام مخلَصين نيست، بلكه انسان به هر ميزانى كه خود را از
ناپاكىها و ناخالصىها رها سازد، مىتواند براى اصلاح و تخليص جامعه بكوشد و
جهاد كند؛ چنانكه در امر به معروف و نهى از منكر، ملاك علم و عمل - هر دو -
مهم است و شخص بايد هر آنچه خود عمل مىكند به ديگران تذكر دهد.
در جهاد مصلحانه همانند ساير ميدانها در عرفان و سلوك، مراتبى است.
بالاترين مرتبه آن كه در هم شكستن بساط سلطهگران و ستمگران قدرتمند است، كسى
بايد پيشگام و پيشوا شود كه به كمال تقوا و عدالت رسيده و به اوج قله خلوص گام
نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور كرده باشد و چنين كسى نيست
مگر امام عادلى كه بر اساس فقاهت و عدالتش براى رفع موانع ظهور حق و تحقق حيات
طيبه قيام و اقدام مىنمايد.
چه اصلاحگر است چنين جهادى براى آنانكه در راه خالص كردن خويش هستند؛ زيرا
جهاد بكلى انسان را از تعلقات مىرهاند و همه وجود انسان را به ميدان رزم و رنج
براى كشف وجه ذوالجلال و الاكرام به كار مىگيرد. چنين اراده برترى، نيكوترين
خدمت براى حصول جمعيت به سوى خداست و سترگترين عزّتها را به همراه دارد و
انسان را در راه بندگى و دلدادگى به سرعت پيش مىبرد. و اين است سيره و سلوك
حسينى كه به عاشقان حق آموخت.
سلوك حسينى
شاخصههاى پنجگانه عرفان مخلصانه، كه ذكر آن رفت، بر هم تأثير چند سويه دارند؛
زهد با شوق و خشيت و طاعت و عزّت، تقويت و تعميق مىشود، و همينطور ساير
موارد. اين پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعيت مىرسند؛ يعنى جهاد مصلحانه هم
زهد و بىرغبتى به دنياست، هم شوق ديدار حق است، هم سرشار از خشيت الهى است و
هم طاعت و مايه عزّت.
چنانكه ديديم، معرفت شهودى اباعبداللهعليه السلام با همه آثار نابش در دعاى
عرفه جلوهگر آمده و شكوه شكوفههاى زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان
عرفه را آراسته و صفا بخشيده است. اين دعا در آستانه حركت امامعليه السلام به
سوى كربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسينعليه
السلام جارى شده و به خوبى مبانى عرفانى جهاد او را به دست مىدهد.
اباعبدالله در اولين سخنرانى كربلا مىفرمايند: «انَّ الدنيا قد تَغَيَّرَت و
ادبَرَ معروفَها و لَم يبقِ منها الاّ صبابةً كصبابةِ الاناءِ و خسيس عيش
كالمرعى الوبيل. الا ترون انَّ الحق لا يعملُ به و انَ الباطِل لا يتناهى عنه
ليرغب المؤمن فى لقاءاللّهِ فأنّى لا ارى الموت الاّ سعادة و الحياة مع
الظالمين الاّ برَماً...»؛33 همانا دنيا دگرگون شده و نيكىهايش پشت نموده و از
آن جز ته مانده ظرف آبى كه نوشيده شده است نمانده و زندگى آن مثل چراگاهى
خطرناك است. آيا نمىبيند كه به حق عمل نمىشود و از باطل پرهيز نمىگردد؟ بايد
مؤمن به ديدار خداوند روى آورده و اشتياق ورزد. پس به راستى كه مرگ را غير از
عزّت و سعادت نمىبينم و زندگى با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمىدانم.
جملات اول اين فرمايش، پستى و پليدى دنيا را مىنمايد كه با نگاهى زاهدانه قابل
كشف است. سپس آنجا كه مىفرمايد: آيا نمىبينيد به حق عمل نمىشود و از باطل
پرهيز داده نمىشود، خوف و خشوع در كلام گوهرين امام موج مىزند و نيز اهميت
طاعت حق را متذكر مىشود. جمله بعد سرشار از شوق ديدار حق است و در پايان، سخن
از سعادتى است كه همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبوديت است حتى در
مرگ. و گريز از حيات رنجآور در ظلم و ذلّت كه با سلوك عارفان و سيره آزادگان
سازگارى ندارد.
اين عناصر و عوامل در سخنان ديگرِ امام، از جمله در برخورد با لشكر حر بن يزيد
و وصيت به محمد بن حنفيه قابل تحليل و تحقيق است. ولى ما از تفصيل بيشتر پرهيز
نموده و با ترسيم نمودار ساختار مفهومى تحقيق، قلم را به فرجام مىنشانيم:
پى نوشت ها
1- سيد علىاكبر قرشى، قاموس القرآن، چاپ ششم، نشر
دارالكتاب الاسلامى، 1372، ج چهارم، ص 327.
2- محمد محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه، دارالحديث، الطبعة الاولى، 1416، المجلد
الثالث، باب دوم معرفت (معرفة النفس)، الحديث 12223.
3- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
4- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
5- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
6- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
7- السيد محمدحسين الطباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسة الاعمى
للمطبوعات، بيروت - لبنان، الطبعه الاولى، 1417، المجلد السادس، ص 191- 192؛
همچنين ترجمه فارسى، ج 6، ص 281-282.
8- ميزانالحكمه، چ دوم، ويرايش دوم، 1379، باب السحر، ج 5، حديث 8340.
9- الشيخ الرئيس ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، الطبع الثانى، دفتر نشر
الكتاب، 1403 ه.ق، ص 390.
10- محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسينعليه السلام، چ ششم، انتشارات مشهور،
1381، ص 178.
11- موسوعه كلمات الامام الحسينعليه السلام، معهد تحقيقات باقرالعلوم، نشر
معروف، الطبعة الاولى، 1415، ص 748.
12- ر.ك: حميدرضا مظاهرى سيف، خودشناسى عرفانى، نشاط، 1381، فصل سوم.
13- ر.ك: حميدرضا مظاهرى، مجموعه درسهاى شرح مثنوى، شبكه جهانى (اينترنت)
پايگاه دانشگاه مجازى پارس (V.U Pars.) درس هفتم، قسمت دوم.
14- ر.ك: محمد فنائى اشكورى، علم حضورى، انتشارات مؤسسه امام خمينى، 1375، فصل
سوم، قسم چهارم و پنجم.
15- علامه طباطبائى مىنويسد: وجه الشى غيرُ منفصل عن الشىء و هو ما يواجهك
به» سيد محمدحسين طباطبائى، رسالة الولاية، نشر بخشايش،1381، ص 209. اين رساله
با عنوان "طريق عرفان" منتشر شده است.
16- محمدتقىجعفرى،عرفاناسلامى، نشركرامت،1376،ص 21.
17- عبدالله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، چاپ دوم، دفتر انتشارات اسلامى،
1374، ص 426.
18- تفسير الميزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260.
19- تفسير الميزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260.
20- احمد فرزانه، نهج الشهاده، قم، مؤسسه نشر فرهنگ اهلبيت، 1403، ص 336.
21- ميزان الحكمه، باب سوم معرفت (معرفة اللّه)، ح 12244.
22- موسوعه كلمات امام حسينعليه السلام، ص 420.
23- همان، باب خشوع، ح 4695.
24- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 3، باب خوف و رجا، ح 2.
25- نهجالشهاده، ص 24.
26- «عفو» به معناى قصد كردن و به اين اعتبار، به خدا نسبت داده مىشود كه گويا
خداى تعالى بندهاش را قصد مىكند تا گناهان او را نابود سازد. (ر.ك: ترجمه
الميزان، ج 4، ص 78)
27- «مغفرت» به معناى پوشاندن بوده و نتيجه عفو است، چنانكه فرموده: «واعفُ
عنّا واغفرلن» (بقره:286) (ر.ك: ترجمه الميزان، ج 4، ص 78)
28- كمالالدين عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل السائرين، درالمجتبى، بيروت،
لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
29- كمالالدين عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل السائرين، درالمجتبى، بيروت،
لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
30- ميزان الحكمه، باب عزت، ح 12843.
31 - همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
32- همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
33- سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسينعليه السلام، چاپ سوم، دفتر نشر
فرهنگ اسلامى، 1375، ص 361.
منبع:
ماهنامه معرفت ، شماره 73