چكيده:
عطار شاعر و عارف بزرگ قرن ششم، صاحب چند مثنوي ارزشمند عرفاني است. عطار در
مثنويهاي خود مطالب دشوار عرفاني را در قالب حكايت و تمثيل گنجانده است. بي شك
عطار يكي از بزرگترين سرايندگان روايتهاي عرفاني است.
در اين مقاله، هنر شخصيتپردازي عطار در الهينامه بررسي ميشود. اين مقاله
نشان ميدهد كه:
ـ استفاده از شخصيت ديوانگان (شوريدگان) بارزترين شگرد شخصيتپردازي عطار است.
شوريدگان به ظاهر ناقص عقل به راحتي جواز صريحگويي را مييابند.
ـ در اين مقاله شخصيت سلطان محمود و چگونگي حضور او در الهينامه بررسي ميشود.
ـ در الهينامه، از ابليس و مجنون، حرفهاي تازهاي ميشنويم و...
واژههاي كليدي: عطار ـ الهينامه ـ
شخصيتپردازي ـ داستان.
شخصيتپردازي عطار، در الهينامه
اشخاص ساخته شدهاي (مخلوقي) را كه در روايت ظاهر ميشوند، شخصيت مينامند.
شخصيت اعم از انسان، حيوان، شيء و هر چيز ديگري است.1 شخصيت يكي از مهمترين
عناصر داستان است. محوري است كه «تماميت قصه بر مدار آن ميچرخد»2 و نويسنده
افكار وعقايد خود را به زبان او بيان ميكند.
الهينامه يكي از گنجينههاي آثار عطار ـ شاعر و عارف بزرگ قرن ششم ـ است؛ كه
حاوي دويست و شصت و چهار حكايت ميباشد. اگر قصه را «نقل وقايع به ترتيب توالي
زمان3» بدانيم؛ اين تعريف، حكايت را نيز دربر ميگيرد. حكايت گونهاي از
داستان است. حكايت برداشتي از صحنهاي مختلف زندگي است، برداشتي كوتاه اما
برگزيده. عطار از بهترين حكايتپردازان ادب فارسي است. قدرت و نيروي تخيل او در
حكايتپردازي «توانايي او در طراحي پيرنگ، شخصيتپردازي و انتقال گسترش داستان
به ذهن خواننده؛ شايد همانند خود را در شاهنامه فردوسي بيابد و يكي دو شاهكار
گرانسنگ ديگر ادبيات ما.»4
عطار در حكايتپردازي، پيرو سنايي است. عطار، شيوه حكايتپردازي سنايي را به
كمال رساند و يك قرن بعد، حكايتهاي عرفاني در مثنوي معنوي مولوي به اوج رسيد.
«مهمترين تفاوت حكايتهاي عطار و مولوي در اين است، كه مولوي در خلال حكايات به
ذكر مطالب عرفاني ميپردازد اما عطار مطالب عرفاني را در نتيجه پاياني حكايت
ميگنجاند.»5
در اين مقاله به شخصيتپردازي عطار در الهينامه ميپردازيم:
ديوانگان بارزترين شگرد شخصيتپردازي عطار
ديوانگان از بارزترين شخصيتهاي الهينامه هستند. بيترديد، جديترين سخنان و
دلكشترين حكايات اين كتاب در مورد آنان است. حكايات شوريدگان، نابترين پيامها
را منتقل ميكنند. حكايت مربوط به شوريدگان، به علت لحن طنزآميز آن، دلكش و
جذاب واقع ميشوند.
«استفاده از شخصيت شوريدگان به ظاهر ناقص عقل، يكي از شگردهاي داستانپردازي
عطار است؛ كه به او فرصت ميدهد، بدوه هيچ دشوارگويي و ابهام، مطالب عرفاني خود
را باز نمايد. همچنين ميتوان انگيزه عطار در بهرهبرداي از شخصيت ديوانگان را
با تجربهاي كه او از سرنوشت عرفاي قبل از خود داشته است، مرتبط دانست.»6
وي از سرانجام حسينبن منصور حلاج و عينالقضات همداني عبرت گرفت و شطحيات خود
را بر زبان ديوانگان جاري ساخت تا متهم نباشد.
در الهينامه اين گروه مجانين عقلا با عناوين «شوريده»، «ديوانه» و «گستاخ
درگاه» معرفي شدهاند. در بين آنها تنها بهلول است كه با نام خاص ياد شده است.
عطار در موارد زير از شخصيت ديوانگان استفاده كرده است:
1ـ بيپروا و صريح سخن
گفتن با خدا
ـ ديوانهاي در كنار خانه خدا ميگويد: اگر درم را نگشايي، به جاي حلقه، سرم را
بر در ميزنم تا شكسته شود7.
ـ ديوانهاي به حق ميگويد: اگر تو مرا دوست نميداري، من به جز تو كسي را دوست
ندارم8.
ـ ديوانهاي درباره مرگ و زندگي ميگويد: خدايا تا كي ميخواهي بياوري و ببري؟
خدايا دلت از اين آفريدن نگرفت9؟
ـ بهلول به ناحق متهم به قتل ميشود. بر سر دار ميگويد: خدايا تو اين جلادان
را فرا كردهاي. اگر مرا بكشند، من از تو خونبها ميخواهم نه از ايشان.10
ـ ديوانهاي از حق كرباس ميخواست. خطاب آمد كه كرباس براي كفنت ميدهند:
زبان بگشاد آن مجنون مضطر
كه من دانم ترا اي بندهپرور
كه تا اول نميرد مرد عاجز
تو ندهي هيچ كرباسيش هرگز
بيايد مرد اول مفلس و عور
كه تا كرباس يابد از تو در گور.11
2ـ بيپروا سخن گفتن در مقابل مناصب و مسائل
مذهبي
ـ ديوانهاي به نماز جمعه رفت. امام جمعه در الحمد بود كه ديوانه بانگ گاو
كرد. از او پرسيدند: «چرا چنين كردي؟» ديوانه گفت: او در نماز گاو ميخريد و من
هم بانگ گاو كردم. شخصي از امام جمعه سؤال كرد. جواب داد: در جايي دوردست ملكي
دارم وقتي الحمد ميخواندم به ياد گاوافتادم. چون گاوي نداشتم فكر كردم گاوي
بخرم، در همين حال از پشتسرم بانگ گاو شنيدم.12
ـ ديوانهاي ميپرسد: آمين يعني چه؟ ميگويند: يعني آنچه امام ميخواهد همان
شود. ديوانه گفت آنچه امام بخواهد نميشود. آنچه خدا بخواهد ميشود.13
3ـ بيپروا سخن گفتن با امرا و شاهان
بهلول به هارون ميگويد: مال تو، مال مردمان است. مال مردم را به مردم بازده.14
ـ ديوانهاي با ديدن سلطان محمود چشمش را ميبندد و ميگويد: خودبيني و غيربيني
در طريقت روا نيست15.
4ـ نكوهش اهل زمانه
ـ به ديوانه خاموشي ميگويند: چرا حرفي نميزني؟ ميگويد: كسي را نميبينم.16
ـ بهلول با چوب بر گورها ميزد و ميگفت: اينها يك مشت كذاب بودند.17
ـ يكي از گستاخان درگاه آرزو ميكرد طوفان بيايد و خلق را بربايد؛ و ميگفت:
خلق پرواي حق ندارند.18
5ـ ايراد سخنان حكيمانه
ـ ديوانهاي ميگفت: جهان چون شطرنج است.19
ـ ديوانهاي ميگفت: جهان چون لوح كودكان است كه گاه نقشي بر آن ميگمارند و
گاه ميزدايند.20
استفاده از شخصيتهاي مقابل21
در الهينامه
شخصيت مقابل شخصيتي است كه در مقابل شخصيت اصلي يا شخصيت مخالف قرار ميگيرد تا
خصوصيات شخصيت اصلي يا مخالفت را بهتر نشان دهد.22
در تعدادي از حكايتهاي الهينامه، فردي نامعلوم، در مقابل شخصيتهاي مختلف قرار
ميگيرد و با پرسشهاي خود آنان را به حرف ميآورد. سلطان محمود از جمله
شخصيتهاي مقابل در الهينامه است.
سلطان محمود در زمان خود بسيار مقتدر و مجاهد بود. او كه به دلايل متعدد و به
بهانه جهاد با كافران به هند لشكر ميكشيد، نظر مردمان را جلب كرده بود. او را
مؤمني مجاهد و با ايمان ميدانستند. بعد از مرگ هم چون قهرماني اسطورهاي
شناخته شد و حتي به عنوان قهرماني بزرگ، در آثار عرفاني راه پيدا كرد.
در آثار عطار، سلطان محمود حضور چشمگيري دارد. سلطان محمود در بيست و پنج حكايت
از حكايات الهينامه حضور دارد. در نگاه اول او را صاحب شخصيتي در حد يك قهرمان
ميبينيم، اما در نگاه دقيقتر درمييابيم كه وي پيوسته در معرض تذكر است و اين
شايسته يك قهرمان نيست. در الفاظ از او تعريف ميشود و او را از بزرگان
ميبينيم، اما در كردار و اعمال هنري ندارد. او شخصيتي منفعل است كه به عنوان
شخصيت مقابل ظاهر ميشود:
ـ در يكي از حكايات، جواني نمكفروش عاشق اياز ميگردد. سلطان از رقيب خويش
ميخواهد تا از عشق خود دست بردارد. نمكفروش ميگويد:
تو چون ديگي پرآلاتي ز شاهي
وليكن بينمك چندان كه خواهي
چو من دارم نمك بر من چه تازي
به عشق بينمك چندان چه نازي
تو مال و ملك و زر و زور داري
نمك بايد چو من گر شور داري23
ـ روزي محمود با سپاهيانش از كنار درويشي ميگذشت. به درويش سلام كرد. درويش
عليكي گفت و گذشت. سلطان گفت: درويش مبتكر را ببينيد. درويش گفت:
نديدم چون تو در عالم گدايي
كه خالي نيست از ظلم تو جايي
كه جو جو نيمجو بر هر سرايي
نوشتند از پي چون تو گدايي
نديدم هيچ بازار و دكاني
كه از ظلمت نبود آنجا فغاني
كنون گر بينش چشمت تمامست
ز ما هر دو گدا بنگر كدامست24
ـ روزي سلطان محمود از بيابان ميگذشت، پيرمردي را ديد كه درمنه ميكشيد. به او
گفت: نام تو چييست؟ گفت: همنام توام. نام من نيز محمود است. سلطان گفت: تفاوت
ما بسيار است. پيرمرد گفت:
جوابش داد پير و گفت اي شاه
همي چون هر دو برخيزيم از راه
رويم اول دو گز زينجا فروتر
شويم آنگه به محمودي برابر25
در دوازده حكايت از الهينامه، سلطان محمود را در كنار اياز ميبينيم. در اين
حكايات، اياز قهرمان اصلي است. با آنكه اياز معشوق سلطان محمود است، نميتوان
مرز عاشقي و معشوقي را ميان آن دو مشخص كرد. اياز معشوق است، ولي بر سنگ پاي
سلطان محمود رشك ميبرد26 و آرزويش اين است، كه نشانة تير شاه شود.27
با توجه به حكايات فوق، نميتوان پذيرفت كه سلطان محمود، پهلواني با عشق حقيقي
است: «شيخ از اين مرد كه زندگاني واقعيش هرگز پسنديده خردمندان نتوان بود،
پهلواني نمودار عشق حقيقي و عواطف آسماني ساخته و او را به صفات عالي ستوده
است28.»
حكايات زير نشان ميدهد كه سلطان محمود تنها شخصيتي مقابل است كه در برابر
پيرزن (نماد دانايي) ظاهر ميشود و به هيچوجه «پهلواني نمودار عشق حقيقي»
نيست:
ـ روزي سلطان محمود با سپاهيان در حال گذر بود. پيرزني، براي دادخواهي، به پيش
او آمد. سلطان التفاتي نكرد و گذشت. همان شب، سلطان در خواب ديد، كه در گردابي
افتاده است و در اوج سختي با عصاي پيرزن از قعر گرداب، نجات پيدا كرد. به دنبال
اين خواب، سلطان، پيرزن را به سوي خود فراخواند و عذرخواهي كرد.29
در حكايت ديگري، نيز، پيرزني در برابر سلطان محمود قرار ميگيرد.
روزي پيرزني ملك30 ميجوشاند. سطان با ديدن پيرزن از او پرسيد: آيا به من هم از
اين ملك ميدهي؟ پيرزن جواب داد: هرگز! من ملك خود به ملك تو نميفروشم.31
مجنون و رندانهگوييهاي او
مجنون در آثار عرفاني، از جمله در آثار عطار، شخصيتي بارز است. او نيز چون ديگر
مجانين عقلا، با كلام خود، دري از حكمت و حيرت بر مخاطب ميگشايد. در
الهينامه، از مجنون عملي نميبينيم؛ بلكه سخنان حكيمانه او را ميشنويم. عطار
در پردازش اين شخصيت، بر عنصر كلام و گفتگو كار كرده است.
ـ به مجنون گفتند: ليلي مرد. گفت: الحمدلله. گفتند: چرا چنين ميگويي؟ گفت: من
بهرهاي از روي ماه او نبردم؛ همان بهتر كه هيچ بدخواهي او را نبيند.32
ـ از مجنون پرسيدند: ليلي را چقدر دوست داري؟ گفت: به عرش و فرش قسم كه او را
دوست داشته باشم. گفتند: پس چرا ميان خاك و خوني؟ گفت: آخر مجنون ليلي و ليلي
مجنون است.33
كلام مجنون در اكثر حكايات با آرايههايي چون تناقض، حس تعليل، تجاهلالعارف و
استخدام همراه است.
ابليس در آثار عرفاني و الهينامه
در الهينامه، ابليس با چهرهاي مظلوم ظاهر ميشود؛ زيرا اسير قضا و قدر الهي
است. در يكي از حكايات، ابليس سخت گريان است و ميگويد: به اين سبب ميگريم كه
گليم بختم سياه است. خلق حق را طاعت نميكنند و گناه آن را در گردن من
مياندازند.34
ـ در حكايتي ديگر از ابليس ميپرسند: چرا لعنت حق را در جان جاي دادي؟ ميگويد:
لعنت تير شاهست. ولي تيرانداز ابتدا نظر ميكند بعد تير مياندازد. تو كه از
تير خبر داري، به نظر خداوندي هم توجه كن.35
ـ ابليس در جواب موسي(ع) كه پرسيد: چرا پيش آدم سجده نكردي؟ گفت: خدا چنين
خواست.36
ـ شبلي، ابليس را در طواف كعبه ميبيند. ميپرسد: تو كه اسلام نداري، چرا همراه
اين جماعت ميگردي؟ ابليس جواب ميدهد: من كه بيعلتي مردود شدم، شايد بيعلتي
نيز، به درگاه حق خوانده شوم.37
به اختصار ميتوان گفت؛ كه در الهينامه، حضور ابليس، بر اساس اين چند فرض
استوار است:
الف) ابليس در سجده نكردن پيش آدم مقصر نبود، بلكه قضاي خدا چنين بود.
ب) ابليس از كردهاش ناراحت و گريان است (البته فرض دوم با فرض اول متناقض است
زيرا بيگناهي باعث ناراحتي نيست.)
ج) ابليس اميد بخشش دارد.
يادداشتها:
1ـ ميرصادقي، جمال و ميمنت: واژهنامه هنر داستاننويسي، صص 176 ـ 175.
2ـ براهني، رضا: قصهنويسي، ص 242.
3ـ ميرصادقي، جمال: عناصر داستان، ص 34.
4ـ احمدي، بابك: چهار گزارش از تذكرهالاولياء عطار، ص 154.
5ـ صنعتينيا، فاطمه: مآخذ قصص و تمثيلات مثنويهاي عطار نيشابوري، ص 15.
6ـ ريتر، هلموت: درياي جان، جلد اول، ص 4.
7ـ عطار نيشابوري، فريدالدين: الهينامه. تصحيح فواد روحاني، ص 93.
8ـ الهينامه، ص 135.
9ـ همان، ص 145.
10ـ پيشين، ص 129.
11ـ همان، ص 118.
12ـ پيشين، ص 80.
13ـ همان، ص135.
14ـ پيشين، ص 209.
15ـ همان، ص 184.
16ـ پيشين، ص 98.
17ـ همان، ص 115.
18ـ پيشين، ص 179.
19ـ همان، ص 215.
20ـ پيشين، ص 216.
21ـ Foil
22ـ ميرصادقي، جمال و ميمنت: واژهنامه هنر داستاننويسي ص 182.
23ـ الهينامه، ص 193.
24ـ الهينامه، ص 202.
25ـ همان، ص 198.
26ـ پيشين، ص 275.
27ـ همان، ص 252.
28ـ اشرفزاده، رضا: تجلي رمز و روايت در شعر عطار نيشابوري، ص 36.
29ـ الهينامه، ص 113.
30ـ ملك، خلر، گياهي است كه دانههاي آن به مقدار يك نخود است و در غلافي جاي
دارد. سبز آن را خام ميخورند و رسيده و خشكشده آن را ميپزند و ميخورند.
(فرهنگ معين)
31ـ الهينامه، ص 196.
32ـ همان، ص 109.
33ـ پيشين، ص 281.
34ـ همان، ص 104.
35ـ پيشين، ص 109.
36ـ همان، ص 111.
37ـ پيشين، ص 294.
منابع:
1ـ احمدي، بابك: چهار گزارش از تذكرهالاولياء عطار. چاپ دوم. تهران: نشر
مركز. 1379.
2ـ اشرفزاده، رضا: تجلي رمز و روايت در شعر عطار نيشابوري. تهران: انتشارات
اساطير. 1373.
3ـ براهني، رضا: قصهنويسي. چاپ سوم. تهران: نشر نو. 1362.
4ـ ريتر، هلموت: درياي جان. ترجمه عباس زرياب خويي و مهر آفاق بايبوردي. چاپ
دوم. تهران: انتشارات الهدي. 1377.
5ـ صنعتينيا، فاطمه: مآخذ قصص و تمثيلات مثنويهاي عطار نيشابوري. تهران:
انتشارات زوار. 1369.
6ـ عطار، فريدالدين: الهينامه، تصحيح فواد روحاني. چاپ پنجم. تهران:
انتشارات زوار. 1376.
7ـ ميرصادقي، جمال: عناصر داستان. چاپ سوم. تهران: انتشارات سخن. 1376.
8ـ ميرصادقي، جمال و ميرصادقي، ميمنت: واژهنامه هنر داستاننويسي. تهران: كتاب
مهناز. 1377.
منبع:
منبع:فصلنامه ادبيات داستاني ، شماره 95 -
94