ز داغت پير بايد شد از اين پس

غلامرضا كافي
 


چه طاقت بوي گل بر خود ببندم
كه تا يك غنچه با داغت بخندم

تو ليلاي مني من اي دل اي دل
جنون مرگ توام منزل به منزل

هلا اي كاروان اندوه اندوه
الا اي ساربان مفتوح مفتوح

دلم را مي‌بري محمل نگه دار
مرا محمل در اين منزل نگه دار

دلي از خون تلاطم كرده دارم
درنگي ساربان گم كرده دارم

چه ميزان برگ داري ساربانا
شتاب مرگ داري ساربانا

درنگي ساربان اينجا كوير است
عطش ميراب دشت گرمسير است

چه طاقت بوي گل بر خود ببندم
كه تا يك غنچه با داغت بخندم

چه آهي در نفس بال دلم شد
چه برفي آبيار حاصلم شد

چه پيري آشيان در سينه‌ام كاشت
چه دستي دشنه در آينه‌ام كاشت

كجايي‌ اي سرآغاز رهايي
كجاييد اي شهيدان خدايي

شلال افشان سوگ آفتابم
جگر بريان طاقت در سرابم

چه اشكي بر گل دامن بريزم
چه خون از چاك پيراهن بريزم

ز كنعان سير بايد شد از اين پس
ز داغت پير بايد شد از اين پس