90
سال به عقب باز مىگرديم، سلسله متزلزل
پادشاهى قاجار توان اداره صحيح مملكت را ندارد، قدرت مركزى تضعيف و به
موازات آن قدرتهاى محلى سر برآوردهاند. در هر گوشه مملكتشاهزادهاى
با به كار گرفتن خدم و حشم. بساطى به راه انداخته و ياغيان و اشرار از
فرصت استفاده كرده، مردم را غارت مىكنند. بار مالياتهاى فزاينده بر
دوش مردم سنگينى مىكند. شلاقها تنها بر گرده محرومين و پابرهنگان فرود
مىآيد. قدرت حكومت مركزى - حكومت ايالتها و ولايتها، خانهاى كوچك و
بزرگ محلى و بالاخره طراران و دزدان و اشرار، بسان حلقهاى ملت را در
محاصره گرفته و هر لحظه حلقه تنگتر مىشود. ملت گرسنه است، ملتبىدفاع
است و مردم ستم ديدهاند. . .
در چنين شرايطى، خمين كوچك در ميان جلگهاى بزرگ نيز به كام
آشوب فرو رفته است. كمر مردم از ستم خانها و شاهزادگان خميده است "هر
كس در خود قدرتى سراغ دارد از اعمال آن دريغ نمىكند و خلاصه همه درها
به روى مردم بسته است.
در اين زمان در شهر كوچك خمين تنها يك در بر روى مردم باز
است. تنها يكجا ملجا محرومان است و دلها فقط در يك خانه آرام مىگيرد و
آنجا جايى جز بيت و منزل حاج آقا مصطفى خمينى نيست. خانهاى قلعه مانند
كه در پس دروازه محله سادات در شرق خمين واقع شده است، خانهاى نه
چندان بزرگ كه دو برج بلند در شمال و مشرق آن چشمها را به سوى خود
مىخواند.
برجهايى كه بر فراز آن بارويى به ارتفاع تقريبى دو متر
جهتسنگربندى ومذقلهايى (سوراخهاى مورب) براى تيراندازى تعبيه شده است.
اين برجها به واسطه ارتفاع بلندى كه دارند بر شهر مشرف بوده و از آنجا
هر گونه حركتى كنترل مىگردد.
رودخانهاى كه از پشتبيت مىگذرد، جنوب قلعه را
امنيتبخشيده است. شبها دروازه شرقى شهر بسته مىشود و نگهبانانى چند
بر فراز باروى شهر تا صبح بيدارند. و به گاه اضطرار و وجود خطر تهاجم
اشرار، بر تعداد نگهبانان اضافه مىشود و تا صبح فرياد "بيدار باش -
بيدار باش" به گوش مىرسد.
بيت مصطفوى از طريق كوچهاى پيچ در پيچ و باريك به بازار و
مسجد جامع متصل مىگردد، كوچهاى كه از ابتدا تا انتها در زير ديد و
كنترل با روى برج قرار دارد.
هجوم اشرار و دزدان غارتگر (كه سر در آخور شاهزادگان و
خانها داشتند) و صداى ناهنجار سم ستوران كه با سرعتبه پيش مىتازند،
هول و هراسى عظيم در دل مردم مىافكند و غبار مرگ بر جبينشان
مىنشاند. در چنين مواقعى، خانهاى شهر اگر با دزدان همراهى نكنند،
اميدى به خيرشان نيست و لذا هيچ مامن و پناهى جز بيت آقا مصطفى خمينى
يافت نمىشود.
آقا مصطفى، سيدى جليل القدر و مجتهدى محبوب و عاملى كه براى
دفاع از محرومان سلاح بر دوش گرفته و براى حفظ حيثيت و آبرو و مال و
جان مردم، جان در طبق اخلاص نهاده است و مردم، آنانى كه به هيچ جا راهى
ندارند و قدرت دفاع از خود و خانواده را در خود نمىبينند همه به منزل
آقا مصطفى روى مىآورند، پس از ورود اين بىپناهان و پا برهنگان درها
بسته مىشود، مردان بر روى برجها رفته و در شتباروها سنگر گرفته و به
سوى دشمن شليك مىكنند. اين روحيه سلحشورى و مبارزه و دفاع است كه
كارساز بوده و تهاجمات اشرار را با شكست مواجه مىكند.
در اين دوران و در اين منزل است كه كودكى چشم به جهان
مىگشايد (تاريخ 20 جمادىالثانى 1320 هجرى قمرى) و از طرف پدر نام
روحالله بر خود مىگيرد. هيچ كس از آينده خبر ندارد. مردم تنها اطراف
خويش را مىبينند كه جز سياهى چيزى به چشم نمىآيد. ظلم و ستم اشرار و
خانها به اعلا درجه خود رسيده است، مصطفى چارهاى مىانديشد،
"شكايتخانها به حكومت منطقه بردن". لذا راه اراك را در پيش مىگيرد و
با اسب بدان سو مىتازد، اما قبل از رسيدن به مقصد (در روز جمعه 12
ذيقعده 1320 قمرى) آماج تيركين ظلمه قرار مىگيرد. و خون سرخش زينتبخش
صحرا مىگردد. او در واقع انتقام حمايت از سيلى خوردگان را پس مىدهد،
انتقام پناهدادن به محرومان و پا برهنگان، و در اين زمان روحالله
چهار ماه و بيست و دو روز بيشتر ندارد.
مبارزه با اشرار ادامه مىيابد و روحالله (كه اطرافيان او
را آقا روح الله صدا مىزنند" در همان خانه بزرگ مىشود. با گذشت زمان
با رنجها و محن مردم آشنا مىشود و در مىيابد كه پدرش براى چه قربانى
شد بنابراين در همان دوران صباوت همراه با برادر بزرگتر در مبارزه با
اشرار شركت مىجويد و از فراز با روى قلعه به سوى متجاوزين شليك
مىكند.
و
اما امروز از آن دو برج كه منشا خير براى اهالى خمين بود تنها يكى بيش
نمانده است. صحن خانهاى كه بنيانگذار جمهورى اسلامى در آن پا به عرصه
وجود نهاد، خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاى
كهنه درد دل مىكند. اين صحن كهن خاطراتى خوش و ناگوار در دل خود جاى
داده است. حوض كوچك منزل نور خورشيد را تكرار مىكند، درهاى چوبى و
كوچك بيتبسته است. پلههاى برج با شيب بسيار تند پيچ و تاب خورده و به
زحمتخود را به بارو مىرساند ولى در آنجا ديگر اثرى از مبارزان
نمىيابد. آجرهاى كف حياط هنوز ماندهاند ولى عبور از تاريخى يكصد
ساله، از آنها رنگ و رويى باقى نگذارده است. امروز كف كوچه سفالتشده،
خانههاى خشت و گلى اطراف به مرور جاى خود را به خانههايى نوساز با
نمايى آجرى يا سنگى دادهاند. تنها زادگاه امام است كه همچنان با خشت و
گل خويش در اين ميان جلب توجه مىكند، و همه را به خود مىخواند،
باروها ندا مىزنند: "خمينى، سازش ناپذيرى را در اينجا تجربه كرد، ظلم
ستيزى را از پشت مذقلهاى ما آغاز كرد. محروم نوازى را در اين خانه و از
پدر به ارث برد. آغاز نقطه جهاد را در اين مكان گذارد، نخستين آثار
تلفيق دين و سياست را در اين منزل رويت كرد. "
آرى اين منزل اگر چه كمتر از 20 سال از امام
ميزبانى نكرد. ليكن خاطراتى بيش از قرنها در دل خود جاى داده
است.